• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

هوش (روان‌شناسی)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



هوش، یکی از مباحث مطرح شده در علم روانشناسی و به معنای یک استعداد کلی شخصی برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن که شامل توانایی‌های فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است. بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب "جمهوریت"، هوش را تعیین‌کننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد.
اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده‌ تفاوت‌های فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روانشناسان معتقدند هیچ شاخه‌ای از روانشناسی به‌اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.
[۱] اسماعیلی، علی و گودرزی، شایسته، مبانی روانشناسی عمومی، ص۶، تهران، شلاک، ۱۳۸۶، چاپ دوم.




به نظر می‌رسد از هر کس بپرسیم هوش چیست؟ می‌تواند پاسخ ما را به درستی بدهد. مفاهیمی مانند "باهوش"، "کم‌هوش"، "زرنگ"، "تنبل" و نظایر آنها به راحتی بر زبان مردم جاری می‌شوند و در ارتباط‌های بین افراد به‌کار می‌روند. اما آیا به‌راستی این افراد می‌توانند دقیقا بگویند که هوش چیست؟ ماهیت آن چگونه است؟ نحوه شکل‌گیری و عوامل تشکیل‌دهنده آن به چه صورت است؟ ‌مسلما افراد معمولی جامعه قادر به پاسخگویی به این پرسش‌ها نیستند و حتی چنین انتظاری از آنان غیرمعقول است.

همچنان که افراد بشر از نظر شکل و قیافه ظاهری با یکدیگر تفاوت دارند، از نظر خصایص روانی مانند هوش، استعداد، رغبت و دیگر ویژگی‌های روانی و شخصیتی نیز بین آنان تفاوت آشکاری وجود دارد. از آنجا که شیوه برخورد افراد با موقعیت‌های مختلف زندگی روزمره و توانایی آنان در حل مسائل زندگی نشانگر سطوح مختلف توانایی‌های آن‌هاست، لذا متفکران و دانشمندان گونه‌ای از استعداد یا توانایی کلی را که لازمه موفقیت در این موقعیت‌هاست مورد توجه قرار داده‌اند. عامه مردم، هوش را توانایی یادگیری، درک موقعیت‌های جدید و برخورد صحیح با موقعیت‌ها می‌دانند. در بیان روزمره، شخص باهوش با صفت‌هایی مانند دقیق، زیرک، تیزبین، برجسته و مانند اینها توصیف می‌شود. برعکس شخص کم‌هوش با صفت‌هایی مانند کند، دیرآموز، کودن و... مشخص می‌گردد.


مفهوم‌سازی روشن هوش دارای اهمیت عملی است و به متخصصان بالینی امکان می‌دهد سطح کلی رفتار بیمار، سطح کنونی کارکرد فرد و پیش‌بینی وضعیت وی در تصمیم‌گیری‌ها و موقعیت‌های مختلف را به دست آورند تا استنباط‌هایی در مورد سبک برخورد وی با مسایل و یک برداشت مقدماتی در خصوص ویژگی‌های شخصیتی‌اش به دست آید.
روانشناسان معتقدند هیچ شاخه‌ای از این علم به‌اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.
[۲] پورشریفی، حمید، روانشناسی بالینی، ص۱۴، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول.



تعاریفی که در سال‌های اخیر ارائه شده‌اند در یکی از این سه طبقه، جای دارند:
• تعاریفی که به سازگاری یا انطباق با محیط تاکید دارند.
• تعاریفی که به توانایی یادگیری موضوعات مختلف تاکید دارند.
• تعاریفی که بر تفکر انتزاعی، یعنی توانایی استفاده از مفاهیم مختلف، نمادهای کلامی و عددی تکیه دارند.
[۳] پورشریفی، حمید، روانشناسی بالینی، ص۱۸، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول.



در مورد مفهوم هوش، روانشناسان به دو گروه تقسیم شده‌اند:
گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل می‌شود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد.


تابه‌حال تعریف دقیقی از هوش به‌عمل نیامده است، کوشش‌هایی که برای تدوین یک تعریف دقیق از هوش به‌عمل آمده، اغلب با مشکل مواجه بوده و به تعریف‌های بحث‌انگیزی منجر شده است. دلیل این امر این است که هوش، یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ‌گونه پایه محسوس، ‌ عینی و فیزیکی ندارد. هیچ نقطه‌ای از مغز انسان وجود ندارد که بتوان آن را جایگاه هوش دانست. اصطلاح هوش، فقط نامی است که به فرایندهای ذهنی یا مجموعه رفتارهای هوشمندانه اطلاق می‌شود و نظریه‌های هوش در عمل نظریه‌های مربوط به رفتار هوشمندانه است.

آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه می‌کند آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ‌گونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هوش، یک برچسب کلی برای گروهی از فرآیندهاست که از رفتارها و پاسخ‌های آشکار افراد استنباط می‌شود.
[۴] گنجی، حمزه، روانشناسی عمومی، ص۲۴، تهران، ساوالان، ۱۳۸۶.



از نظر فیزیولوژی، هوش پدیده‌ای است که در اثر فعالیت یاخته‌های قشر خارجی مغز (کورتکس) آشکار می‌گردد و از نظر روانی نقش انطباق و سازگاری موجود زنده با شرایط محیطی و زیستی را بر عهده دارد.
[۵] عظیمی، سیروس، اصول روانشناسی عمومی، ص۲۵، تهران، دهخدا، چاپ دهم.

به عقیده ترستون (Thurston)، هوش از هفت استعداد ذهنی بنیادی و مستقل از یکدیگر تشکیل می‌شود که بدین قرارند: کلامی، سیالی کلامی، استعداد عددی، استعداد تجسم فضایی، حافظه تداعی، سرعت ادراک و استدلال. گیلفورد، (Guilford) این تعداد را افزایش داده و اظهار داشت: هوش، دست‌کم از ۱۲۰ عامل تشکیل می‌شود.


دانشمندان به‌گونه‌های مختلف، هوش را تعریف کرده‌اند:

۷.۱ - دیوید وکسلر

اما یکی از تعاریفی که بسیار مورد استفاده و استقبال قرار گرفته تعریفی است که وکسلر، پیشنهاد کرده است. دیوید وکسلر (Wechsler) از معروف‌ترین کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه نموده است. او هوش را به عنوان یک استعداد کلی شخصی برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن تعریف کرد. بنابراین از نظر وی هوش، شامل توانایی‌های فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است. او تاکید می‌کرد که هوش کلی را نمی‌توان با توانایی رفتار هوشمندانه هر‌اندازه که به مفهومی گسترده تعریف شود، معادل دانست، بلکه باید آن را به عنوان جلوه‌های آشکار شخصیت به‌طور کلی، ‌ تلقی کرد.
[۶] پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۳۹-۳۶، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.
از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می‌شود.

در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که به‌طور کامل مستقل از هم نیستند و نشانه‌ هوشمندی فرد آن است که می‌تواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخواسته از هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را می‌دهد که خود را با شرایط محیط انطباق دهد.
[۷] اسماعیلی، علی و گودرزی، شایسته، مبانی روانشناسی عمومی، ص۱۴، تهران، شلاک، ۱۳۸۶، چاپ دوم.


۷.۲ - بینه و سیمون

یکی از قدیمی‌ترین تعریف‌های هوش توسط آلفرد بینه و سیمون، بدین‌صورت مطرح شده است: ‌ «قضاوت و به عبارتی دیگر عقل سلیم، شعور عملی، ابتکار، استعداد، انطباق خود با موقعیت‌های مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درک کردن و به خوبی استدلال کردن، اینها فعالیت‌های اساسی هوش به شمار می‌روند.»
بینه، روانشناس فرانسوی می‌گوید: هوش آن چیزی است که آزمون‌های هوش آن را می‌سنجد و باعث می‌شود افراد عقب‌مانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند.
[۸] میلانی‌فر، بهروز، روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، ص۳۲، تهران، قومس، ۱۳۸۳، چاپ دوازدهم.

طبق تعریف دیگر، هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارت‌های لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است و معیار باهوش بودن در جوامع مختلف یکسان نیست.

۷.۳ - ریموند کتل

ریموند کتل، (Cattell) هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناخت‌های تازه و سپس تراکم شناخت‌ها در طول زندگی (یعنی کاربرد شناخت‌های قبلی در حل مسائل) بدین‌صورت تعریف می‌کند: مجموعه استعدادهایی که با آن‌ها شناخت پیدا می‌کنیم، شناخت‌ها را به یاد می‌سپاریم و عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ را به‌کار می‌بریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم.
[۹] عظیمی، سیروس، اصول روانشناسی عمومی، ص۲۴، تهران، دهخدا، چاپ دهم.


۷.۴ - ترمن

در حالی‌که بینه و سیمون، هوش را در اصل قضاوت درست در برخورد با مسائل تلقی می‌کنند، روانشناسان دیگر مانند ترمن، هوش را توانایی تفکر انتزاعی، ‌توانایی یادگیری، ‌ استعداد حل مساله یا توانایی سازگاری با موقعیت‌های جدید می‌دانند. به هر یک از این تعاریف انتقادهایی وارد است. سازگاری با موقعیت مسلما برای بقای موجود زنده امری اساسی است، ‌اما توانایی سازگاری مفهومی گسترده دارد که رفتار هوشمندانه بخشی از آن است و از سوی دیگر تعریف ترمن از هوش به عنوان توانایی تفکر انتزاعی، همه ابعاد رفتارهای هوشمندانه را دربرنمی‌گیرد، هرچند تفکر انتزاعی بخشی مهمی از رفتار هوشمندانه است.

۷.۵ - پیاژه

همچنین پیاژه، هوش را آن توانایی‌ها و امکاناتی از رشد زیستی می‌شناسد که موجود آدمی در سطح روانی خود و بر اثر تعامل با محیط به‌دست می‌آورد. به عقیده وی فعالیت‌های هوشی، به‌تدریج در مراحل مختلف رشد پدیدار می‌شوند و در شکوفایی استعداد فرد و تعامل روانی او نقش‌آفرین و بااهمیت می‌باشند.
[۱۰] پارسا، ‌ محمد، روانشناسی تربیتی، ص۹۷، تهران، سخن، ۱۳۷۴، چاپ اول.


۷.۶ - اسپیرمن و کتل

گروهی دیگر از صاحبنظران معتقدند که برای هوش، سه دسته تعریف می‌توان ارائه داد: ‌عملی، تحلیلی و کاربردی. تعاریف عملی، هوش را قابلیتی می‌دانند که سبب موفقیت تحصیلی می‌شود و به‌عبارت دیگر در این تعاریف، هوش استعداد تحصیلی به‌شمار می‌آید. تعاریف تحلیلی، هوش را به‌صورت توانایی استفاده از پدیده‌های رمزی‌ یا توان سازگار شدن با موقعیت‌های تازه تعریف می‌کنند. به‌عبارت دیگر هوش را تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط می‌دانند. تعاریف کاربردی، هوش را از دید سنجش و روان‌سنجی می‌بینند و آن را پدیده‌ای می‌دانند که به‌وسیله آزمون‌های هوش سنجیده می‌شود.

وقتی محققان حوزه هوش، بخش‌های مختلف هوش را با آزمون‌ها‌اندازه می‌گرفتند متوجه این نکته شدند که نمرات این آزمون‌های فرعی با هم رابطه زیادی دارد. از آنجا که آزمون‌های فرعی مختلف، علیرغم تکالیف مختلف آنها، با هم همبستگی بالایی داشتند، برخی از محققان به این باور رسیدند که هوش یک خصیصه کلی و واحد است. مثلا اسپیرمن، هوش را با عنوان g یا هوش عمومی نامید. کتل شاگرد اسپیرمن، آن را به دو نوع سیال و متبلور طبقه‌بندی کرد تا بین توانایی عمومی و خام و هوشی که به وسیله آموزش (مدرسه) و فرهنگ تحت تاثیر قرار می‌گیرد، تمییز قایل شود. او معتقد بود که هوش سیال با آزمون‌های درک فضایی، غیرکلامی و عملکردی نظیر طرح‌های مکعب سنجیده می‌شود‌ و هوش متبلور با آزمون‌های دانش کلامی، واژگان و مسائل ریاضی که مستلزم کاربرد مستقیم مهارت‌هایی است که از قبل آموخته‌اند، مشخص می‌شود. اما با پیشرفت تحقیقات و گسترش حوزه هوش‌سنجی انواع دیگری از هوش نظیر هوش کلامی، هوش ریاضی، هوش ادراکی و... مطرح شد.


همان‌طور که مشاهده می‌شود عمده این تعاریف به سه گروه عملی، تحلیلی و کاربردی تقسیم می‌شوند که به ترتیب: نتیجه عملی هوشمندی در زندگی، تجزیه عوامل تشکیل‌دهنده هوش و سنجش از طریق آزمودنی‌های هوشی را مد نظر قرار می‌دهند.
با توجه به این مطالب برای داشتن تعریف تقریبا کاملی از هوش باید این سه جنبه مد نظر گرفته شوند:
• توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور
• هماهنگی و سازش با محیط
• بهره‌برداری از تجربیات گذشته، به‌کار بردن قضاوت و استدلال و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه شدن با مشکلات.
[۱۱] میلانی‌فر، بهروز، روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، ص۲۴-۲۵، تهران، قومس، ۱۳۸۳، چاپ دوازدهم.



محققان معاصر هوش، دیدگاه چندعاملی بودن هوش را توسعه داده و به مراتب فراتر از‌اندیشه‌های اصلی برده‌اند. آنها الگوهای هوش چندگانه متعددی را مطرح کرده‌اند که هوش را شامل وجوه و ابعاد مختلفی می‌دانند که در اینجا سه دیدگاه را معرفی می‌کنیم.

۹.۱ - نظریه ساختار عقل گیلفورد

جی. پی. گیلفورد، یکی از پیشگامان نظریه‌های چندخصیصه‌ای هوش، معتقد بود که هوش بستگی به چیزی دارد که ما درباره آن فکر می‌کنیم. وی به عملیات ذهنی و محصولات این عملیات اشاره می‌کند و بر این اساس الگویی برای ساختار عقل پیشنهاد کرد که ۱۲۰ عامل مربوط به هوش در آن مورد بررسی قرار می‌گیرد.
[۱۲] کریمی، یوسف، روانشناسی تربیتی، ص۲۰۰، تهران، ارسباران، ۱۳۸۵، چاپ هفتم.


۹.۲ - نظریه سه‌وجهی استرنبرگ

بر طبق نظریه سه‌وجهی استرنبرگ، هوش دارای سه شکل است: تحلیلی، ابتکاری و عملی.
هوش تحلیلی شامل توانایی تحلیل، ‌قضاوت، ارزشیابی، مقایسه کردن امور انتزاعی (ذهنی) می‌شود. هوش ابتکاری شامل توانایی خلاقیت، طراحی، نوآوری و تخیل می‌شود و هوش عملی بر توانایی استفاده، ‌ کاربرد، عمل کردن و در عمل به‌کار گرفتن تکیه دارد.
[۱۳] سنتروک. جان، دبلیو، روانشناسی تربیتی، ص۱۸۴، ترجمه مرتضی امیدیان، دانشگاه یزد، ۱۳۸۵، چاپ اول.


استرنبرگ، همچنین در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که هوش بر سه گونه است:
. هوش کلامی: در این نوع هوش، فرد مطالب را به سرعت می‌خواند و می‌فهمد و در سخن‌گویی، واژگان بیشتر و دقیق‌تری به‌کار می‌برد.
. هوش کاربردی: بدین‌معنا که فرد، هوشمند همواره موقعیت‌ها را خوب بررسی می‌کند و مسائل را به نحو مطلوب و موفقیت‌آمیز حل می‌کند.
. هوش اجتماعی: مردم را آن‌گونه که هستند می‌پذیرد، پیش از سخن گفتن می‌اندیشد و رفتار و کردارش همواره با سنجیدگی و ژرف‌نگری همراه است.
[۱۴] پارسا، محمد، روانشناسی تربیتی، ص۹۱.


۹.۳ - هشت چهارچوب ذهنی گاردنر

هوارد گاردنر، عقیده دارد که هشت نوع هوش وجود دارد. ضمن توصیف آنها مشاغلی را که نشان‌دهنده توانمندی در هر نوع می‌باشد، ذکر می‌کنیم:
الف. مهارت کلامی: توانایی تفکر پیرامون واژه‌ها و استفاده از زبان به منظور روشن کردن مفاهیم (هنرپیشه‌ها، روزنامه‌نگاران و سخنرانان).
ب. مهارت ریاضی: توانایی انجام عملیات ریاضی (دانشمندان، مهندسین و حسابدارها).
پ. مهارت‌های فضایی: ‌ توانایی دستکاری کردن اشیاء و مهارت جسمانی (جراحان، ‌ورزشکاران و صنعتگران).
ت. مهارت‌های موسیقی: حساس بودن نسبت به گام‌ها، ‌آهنگ‌ها و صداها (شنوندگان دارای احساس، آهنگ‌سازان و موسیقی‌دانان).
ث. مهارت‌های درون‌فردی: توانایی درک خود (خودآگاهی) و همچنین کنترل کارکردهای بدن خویشتن (معلمان موفق و حرفه‌های بهداشت روانی).
ج. مهارت‌های بین‌فردی: توانایی درک یک فرد و جهت دادن موثر به زندگی او (روانشناسان و روحانیون).
چ. مهارت‌های طبیعی: توانایی مشاهده نمونه‌ها در طبیعت و فهم سیستم‌های طبیعی و سیستم‌های انسان‌ساخته (کشاورزان، گیاه‌شناسان، زیست‌شناسان‌ و نقاشان).
[۱۵] سنتروک. جان، دبلیو، روانشناسی تربیتی، ص۱۸۶.

به اعتقاد استرنبرگ، با وجود آنکه مردم دارای توانایی‌های هوش جداگانه‌ای هستند اما در هنگام برخورد با مساله‌ای، همه توانایی‌های هوش خود را در حل آن به‌کار می‌برند. در صورتی که گاردنر معتقد است که افراد آدمی برای هر مساله خاص، هوش مربوط به آن مساله را به‌کار می‌برند.
ذکر این نکته لازم است که هوش، یک مفهوم فرضی است نه یک خصلت عصب‌شناختی آدمی. به دیگر سخن، هوش یک مفهوم ساختگی است که روانشناسان آن را برای سهولت ارتباط ابداع کرده‌اند.


هوشبهر یا بهره هوشی که از نظر بین‌المللی با "IQ" نمایش داده می‌شود، از تقسیم سن عقلی بر سن زمانی کودک به‌دست می‌آید و نمودار هوشمندی یا کم‌هوشی فرد است. سن زمانی یا تقویمی، همان سن واقعی کودک است و سن عقلی یا هوشی از طریق آزمون‌های سنجیده‌ای که به کودک داده می‌شود تعیین می‌گردد. هرچه نتیجه آزمون‌ها بهتر باشد یعنی کودک آنان را با دقت بیشتر و درستی انجام دهد و هر چقدر کودک قادر به انجام تست‌های میزان‌شده برای کودکان بزرگتر از خود باشد، بهره هوشی او بیشتر خواهد بود. معمولا چنانچه نتیجه این تقسیم (سن عقلی بر سن زمانی) ۱۰۰ باشد کودک از هوشبهری طبیعی برخوردار است و اگر از ۱۰۰ بیشتر باشد طفل یا نوجوان دارای هوشبهری بیشتر بوده و با توجه به مقدار ازدیاد، ‌ ممکن است جزء کودکان نابغه و تیزهوش قلمداد گردد و اگر از ۱۰۰ کمتر باشد با توجه به میزان کمبود جزء گروه دیرآموز یا عقب‌مانده ذهنی قرار می‌گیرند.

معمول‌ترین آزمون‌هایی که برای تعیین سن هوشی یا عقلی کودکان و نتیجتا تعیین IQ به‌کار گرفته می‌شود، دو تست استنفورد – بینه و وکسلر است. بر طبق آزمون وکسلر کودکانی که بهره هوشی آنها حدود ۷۵ تا ۷۰ و کمتر از آن باشد جزء کودکان عقب‌مانده ذهنی محسوب می‌گردند و بهره هوشی ۱۰۰ تا ۷۵ مربوط به کودکان دیرآموز می‌باشد.
[۱۶] پاکزاد، محمود، کودکان استثنایی، ص۱۵۰-۱۴۸، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۶، چاپ سوم.



هوش، یکی از بحث‌انگیزترین مفاهیمی است که تابه‌حال‌اندیشمندان، تعاریف زیادی در مورد آن ارائه داده‌اند اما هنوز به تعریف واحدی که مورد قبول همگان باشد، دست نیافته‌اند. زیرا هوش یک مفهوم انتزاعی (ذهنی) است و تعریف کردن این‌گونه مفاهیم دشوار می‌باشد. یکی از تعاریفی که بسیار مورد استفاده و استقبال قرار گرفته، تعریفی است که وکسلر، پیشنهاد کرده است. او هوش را به عنوان یک "استعداد کلی شخصی" برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن تعریف کرد. بنابراین از نظر وی، هوش شامل توانایی‌های فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است. او تاکید می‌کرد که هوش کلی را نمی‌توان با توانایی رفتار هوشمندانه هر‌اندازه که به مفهومی گسترده تعریف شود، معادل دانست، بلکه باید آن را به عنوان جلوه‌های آشکار شخصیت به‌طور کلی، تلقی کرد.
[۱۷] پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۳۶-۳۹، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.


به هرحال می‌توان به سه مولفه در تعریف هوش اشاره کرد که اکثریت متخصصان بر سر آن توافق دارند:
الف. توانایی پرداختن به مسائل انتزاعی در امور عینی
ب. توانایی حل مساله و درگیر شدن در موقعیت‌های تازه و جدید
ج. توانایی فراگیری، به‌ویژه فراگیری و استفاده از امور انتزاعی مشتمل بر واژه‌ها و نمادهای دیگر.
[۱۸] کاکاوند، علیرضا، روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی، ص۱۲۰، تهران، روان، ۱۳۸۵، چاپ اول.


۱۱.۱ - عوامل زیستی

پژوهش‌های مختلف، تاثیر عوامل زیستی گوناگون را بر هوش و توانایی‌های ذهنی افراد نشان داده است که به اختصار اشاره می‌کنیم:

۱۱.۱.۱ - هورمون‌ها

بعضی از هورمون‌ها در فعالیت‌های ذهنی نقش مهمی دارند. هورمون تیروکسین که از غده تیروئید ترشح می‌کند، ‌ در فعال کردن کارکردهای ذهنی نقش اساسی دارد. اختلال در ترشح هورمون‌های تعیین‌کننده جنس در دوره جنینی، ‌ علاوه بر اینکه نامشخص شدن جنس کودک را پس از تولد موجب می‌شود، ممکن است نقایص هوشی را نیز به وجود آورد.

۱۱.۱.۲ - تغذیه

بسیاری از پژوهش‌ها نشان داده‌اند که تغذیه ناقص چه در دوره جنینی و چه پس از آن در رشد هوش کودک تاثیر سوء بر جای می‌گذارد. از جمله مواد غذایی لازم در مورد کودکان، ماده پروتئینی است که کمبود آن بر رشد دستگاه عصبی و در نتیجه بر هوش تاثیر نامطلوب می‌گذارد. علاوه بر مواد پروتئینی، انواع ویتامین‌ها (E،D،C،A) و بعضی از مواد معدنی (کلسیم و منیزیم) در این مورد نقش موثری دارند. بر اساس برخی پژوهش‌ها، چنانچه کودکانی را که از تغذیه مطلوب برخوردار نبوده‌اند تحت رژیم غذایی مناسب قرار دهند، پس از مدتی هوشبهر آنان تا‌اندازه‌ای افزایش نشان می‌دهد.

۱۱.۲ - تفاوت‌های جنسی و هوش

پژوهش‌هایی که برای مقایسه هوش دختران و پسران انجام گرفته‌اند، اغلب به این نتیجه رسیده‌اند که از نظر هوش کلی بین دو جنس تفاوتی وجود ندارد. اما از نظر برخی توانایی‌ها بین دو جنس تفاوت‌هایی وجود دارد. از نظر روانی کلامی، خواندن، فهمیدن، چالاکی انگشتان دست و مهارت‌های منشی‌گری دختران نسبت به پسران برتری دارند. از سویی دیگر از نظر استدلال ریاضی، توانایی دیداری – فضایی، ‌ استعداد فنی و سرعت هماهنگی حرکات عضلانی درشت، پسران بر دختران برتری دارند.

باید دانست این تفاوت‌ها بیشتر معلول روش تربیت دختران و پسران و عوامل فرهنگی است تا عوامل زیستی و وراثتی مربوط به دو جنس. با وجود این، برخی تحقیقات نشان داده است که از نظر بعضی کارکردهای مغزی بین دو جنس تفاوت‌هایی وجود دارد. چنانچه وایتلسون، در یک پژوهش درباره دختران و پسران گروهای سنی ۶ تا ۱۳ سال به این نتیجه رسید که در پسران تا سن ۶ سالگی برای پردازش اطلاعات فضایی و غیرکلامی، نیمکره راست مغز بر نیمکره چپ برتری دارد. در حالی که در مورد دختران برتری نیمکره سمت راست مغز برای پردازش اطلاعات فضایی تا قبل از نوجوانی برقرار نمی‌شود.

۱۱.۳ - پایگاه اجتماعی – اقتصادی

یکی دیگر از عوامل موثر بر هوش، پایگاه اجتماعی – اقتصادی، سطح شغل، ‌سطح تحصیلات و میزان درآمد پدر و مادر است. تفاوت بین متوسط هوش کودکان در رابطه با پایگاه خانواده‌ها ممکن است از یکسو نشانگر تاثیر عامل وراثت در هوش و از سوی دیگر نتیجه تاثیر شرایط مناسب خانوادگی و محیطی برای رشد و پرورش توانایی‌های ذهنی کودکان باشد.

علاوه بر مسائل فوق برخی عوامل دیگر مانند جمعیت خانواده و ترتیب تولد فرزندان، محل سکونت، شباهت و تفاوت فرهنگی پدر و مادر، انتظارهای والدین از کودکان، ‌ فقر، فشارهای اقتصادی، نگرش والدین نسبت به فرزندان، ‌ روش‌های تربیتی که از سوی والدین اعمال می‌شوند، داشتن فرصت‌های آموزشی و... بر رشد و چگونگی هوش تاثیرگذار هستند.
[۱۹] پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۵۳-۵۸، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.


۱۱.۴ - طبیعت و تربیت

یکی از چالش‌هایی که همیشه در مورد هوش مطرح بوده این است که، رشد هوش تحت تاثیر طبیعت است یا تربیت؟ طبیعت به میراث زیستی کودک و تربیت به تجربیات محیطی اشاره دارد اعم از فرهنگ حاکم بر جامعه، روابط خانوادگی، رسانه‌ها و.... برخی دانشمندان اعلام کرده‌اند که هوش، عموما ارثی است و تجربیات محیطی، نقش کمی در گسترش آن ایفا می‌کنند، اما رشد واقعی هوش نیاز به چیزی بیش از وراثت دارد. اغلب متخصصان امروزه بر این نکته توافق دارند که محیط نیز نقش مهمی در رشد هوش دارد. این بدین معناست که غنی‌سازی محیط کودکان می‌تواند هوش آنها را افزایش دهد و موجب پیشرفت تحصیلی و افزایش احتمال دستیابی آنها به مهارت‌های مورد نیاز برای یک شغل و استخدام شود.

یکی از مسائل مهم در رابطه با اهمیت محیط در هوش، افزایش نمرات آزمون‌های هوشی در سراسر دنیاست. نمره‌های افراد در آزمون‌های اخیر هوشی نشان می‌دهد که اکثر افراد، بهره هوشی متوسط دارند، در حالی که در گذشته وضع هوشی اکثریت، کمتر از متوسط بود. همچنین مطالعات مدرسه‌ای در تاثیر محیط بر هوش نیز اثراتی بر هوش نشان داده‌اند. در تحقیقی که رمفل، بر روی کودکان هندی ساکن جنوب آفریقا که به مدت ۴ سال از مدرسه رفتن محروم شدند در مقایسه با کودکان روستای همجوار که در محیط مدرسه مشغول به تحصیل بودند، انجام داد متوجه شد که به ازای هر یک سال تاخیر از مدرسه ۵ نمره در هوشبهر کاهش داشتند. نمرات آزمون هوش، گرایش به افزایش در طول ماه‌های مدرسه و کاهش در ماه‌های تعطیل دارد.

علاوه بر این کودکانی که روزهای تولدشان به گونه‌ای است که یکسال زودتر به مدرسه می‌روند، هوش بالاتری نسبت به کودکانی که یکسال دیرتر به مدرسه می‌روند، ‌ نشان می‌دهند. همچنین کسانی که به هر دلیلی به مدرسه نرفتند یا ترک تحصیل داشتند هوش پایین‌تری خواهند داشت. لکن تعامل بین وراثت و محیط آن‌قدر پیچیده و پویاست که یکی از روانشناسان به نام ویلیام گرینوخ، می‌گوید: پرسش از اینکه در هوش، طبیعت مهمتر است یا تربیت، مانند پرسش از این نکته است که برای ایجاد یک مستطیل، طول مهمتر است یا عرض؟ ما هنوز نمی‌دانیم کدام؟ و اصولا این سوال غلط است. رشد هوشی فرد، نتیجه متقابل وراثت و محیط است. در عوامل محیطی بر تحصیلات مدرسه‌ای تاکید شده در حالی که فرهنگ حاکم بر جامعه، روابط خانوادگی، رسانه‌ها و دیگر عوامل نیز موثر است.
[۲۰] بیابانگرد، اسماعیل، روانشناسی تربیتی، تهران، ص۱۱۷-۱۱۹، ‌ویرایش، ۱۳۸۴، چاپ اول.



۱. اسماعیلی، علی و گودرزی، شایسته، مبانی روانشناسی عمومی، ص۶، تهران، شلاک، ۱۳۸۶، چاپ دوم.
۲. پورشریفی، حمید، روانشناسی بالینی، ص۱۴، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول.
۳. پورشریفی، حمید، روانشناسی بالینی، ص۱۸، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول.
۴. گنجی، حمزه، روانشناسی عمومی، ص۲۴، تهران، ساوالان، ۱۳۸۶.
۵. عظیمی، سیروس، اصول روانشناسی عمومی، ص۲۵، تهران، دهخدا، چاپ دهم.
۶. پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۳۹-۳۶، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.
۷. اسماعیلی، علی و گودرزی، شایسته، مبانی روانشناسی عمومی، ص۱۴، تهران، شلاک، ۱۳۸۶، چاپ دوم.
۸. میلانی‌فر، بهروز، روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، ص۳۲، تهران، قومس، ۱۳۸۳، چاپ دوازدهم.
۹. عظیمی، سیروس، اصول روانشناسی عمومی، ص۲۴، تهران، دهخدا، چاپ دهم.
۱۰. پارسا، ‌ محمد، روانشناسی تربیتی، ص۹۷، تهران، سخن، ۱۳۷۴، چاپ اول.
۱۱. میلانی‌فر، بهروز، روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، ص۲۴-۲۵، تهران، قومس، ۱۳۸۳، چاپ دوازدهم.
۱۲. کریمی، یوسف، روانشناسی تربیتی، ص۲۰۰، تهران، ارسباران، ۱۳۸۵، چاپ هفتم.
۱۳. سنتروک. جان، دبلیو، روانشناسی تربیتی، ص۱۸۴، ترجمه مرتضی امیدیان، دانشگاه یزد، ۱۳۸۵، چاپ اول.
۱۴. پارسا، محمد، روانشناسی تربیتی، ص۹۱.
۱۵. سنتروک. جان، دبلیو، روانشناسی تربیتی، ص۱۸۶.
۱۶. پاکزاد، محمود، کودکان استثنایی، ص۱۵۰-۱۴۸، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۶، چاپ سوم.
۱۷. پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۳۶-۳۹، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.
۱۸. کاکاوند، علیرضا، روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی، ص۱۲۰، تهران، روان، ۱۳۸۵، چاپ اول.
۱۹. پاشاشریفی، حسن، نظریه و کاربرد آزمون‌های هوش و شخصیت، ص۵۳-۵۸، تهران، سخن، ۱۳۷۶، چاپ اول.
۲۰. بیابانگرد، اسماعیل، روانشناسی تربیتی، تهران، ص۱۱۷-۱۱۹، ‌ویرایش، ۱۳۸۴، چاپ اول.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تعریف هوش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۲/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «هوش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۴/۰۱.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل موثر بر هوش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۴/۰۱.    






جعبه ابزار