هرمنوتیک ادبی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«هرمنوتیک»، را از واژۀ یونانی (Hermeneuin) به معنای «تفسیر کردن» و یا از نام
هرمس (Hermes) خدای یونان و پیامآور خدایان میدانند، که هم آورندۀ پیام بود و هم تفسیر کنندۀ آن. بدینسان هرمنوتیک عملی هرمسی است که مفسر هرمسگونه میکوشد به کشف معنای سخن و
تفسیر پیام بپرازد.
هرمنوتیک دانش تفسیرشناسی یا معناشناسی یا گونهای معرفتشناسی است که محور مباحث آن، فهم معنا و روش تفسیر متون است و با نشانهها (sing)، پیام (message) و متن (text) سروکار دارد و بدینسان به قلمرو الهیات،
فلسفه،
هنر، زیباییشناسی، نقد ادبی، نقادی متون و شناخت و تفسیر کردن متون مقدس دینی، روششناسی علوم و معرفتشناسی نیز گسترش مییابد.
تقریباً در نیمه دوم قرن بیستم، تعدادی از متفکرین و نظریهپردازان حوزه
ادبیات، تحت تاثیر دستاوردهای پُربار هرمنوتیک فلسفی، ضرورتِ
تکوین «هرمنوتیک ادبی» و یا «رویکرد هرمنوتیکی به متون ادبی» را طرح کرده و با نگرشها، انتظارات و پیشنهادهای گوناگون پا به عرصه این میدان نهادهاند.
بعضی از ایشان، چون پتر سوندی، نوع خاصی از هرمنوتیک را مد نظر دارند، که توان آن را داشته باشد، نخست به بازخوانی و ساماندهی پیشینه تاریخی نظریههای تاویل ادبی بپردازد، و سپس در هماهنگی با مدرنترین روشهای نقدِ ادبی و زبانشناختی، جوابگوی پرسشهای بنیادینی باشد که ذهن منتقدان ادبی از دیرباز به آنها مشغول بوده است.
بعضی دیگر، چون هانس روبرت یآوس و اومبرتو اِکو، خود از پایهگذاران مکتبهای ادبی محسوب میشوند، و قصد دارند، دامنه نقد ادبی را به کمک پرسشهای جامع هرمنوتیکی گسترش دهند و با رجوع به مبانی محوری این مبحث، اعتبار تئوریها واندیشههای خود را محک زده و مورد
نقد و بررسی قرار دهند.
در این جا بد نیست که به چند سوال اساسی پرداخته شود و آن اینکه:
هرمنوتیک ادبی چیست و مرزبندی آن با
هرمنوتیک فلسفی کدام است؟ آیا گسترهها و ابعاد ناشناختهای در متن ادبی وجود دارد که نقد ادبی از مکاشفه آنها عاجز است و فقط با تکیه بر پرسشهای بنیادین هرمنوتیک میتوان به آنها پاسخ گفت، یا آن که هرمنوتیک ادبی عصاره همان پرسشهایی است که نقد ادبی خواهناخواه در فرآیند تاویل متن به آنها میپردازد؟
آیا هرمنوتیک ادبی ناچارست به تبعیت از تفکرات هستی و پدیدارشناسانه هرمنوتیک فلسفی تن به «
تجربه» ادراک متن بسپارد و از «روش»های متنشناسی و زبانشناسی صرف نظر کند؟ یا آنکه میباید برای نقب زدن به لایههای پنهان معنا از فنون و دستاوردهای نقد ادبی و قواعد زبانشناختی وام بگیرد؟
به عبارتی دیگر آیا هرمنوتیک ادبی باید برای تاویل یک متن خاص به قاعدههای زبانی، نشانهشناختی، آواشناختی و زیباییشناختی رجوع کند یا آن که نوع ویژهای از رمزگشایی متن را مدنظر دارد که به پرسشهایی ورای مباحثِ نقد ادبی و زبانشناختی میپردازد؟
از آن جایی که در مورد سؤالات مطرح شده تئوریها و اندیشههای منسجم و یکپارچهای یافت نمیشود، بلکه نظریه و رهیافتهایی پراکنده و ناپیوسته، مقاله حاضر در تلاش است تا با مروری کوتاه بر منتخبی از اندیشههای نظریهپردازان هرمنوتیک ادبی، و هرمنوتیک فلسفی به پرسشهای طرح شده در این مقدمه پاسخ دهد.
غالباً اشلایر ماخر را بنیانگذار هرمنوتیک در غرب دانستهاند؛ اما هرمنوتیک به معنای تاویل یا تفسیر باطنی، پیشینهای بس دراز دارد و شاید بتوان گفت که در تاریخ مدون و مکتوب
فلسفه با «فیلون» آغاز میشود که به تاویل (Allgory) عنایت ویژهای داشته و موسس و مروج سبک تاویلی در تفسیر کتب مقدس بود؛ در بین عارفان همۀ ادیان به خصوص عارفان مسلمان از دیرباز توجه به تاویل و تفسیر باطنی سخنان و متون مقدس دینی، جایگاه والایی داشته است؛ حتی در میان مسلمانان گروههایی مانند اخوان الصفا یا
فرقه اسماعیلیه در مورد تاویل به
افراط کشیده شدهاند. در
ایران باستان نیز هرمنوتیک و تاویل به نام «زندگی آگاهی» در مورد زند یا پازند و کتاب مقدس
زرتشتیان وجود داشته است.
۱) پل دیکور یکی از برجستهترین نمایندگان هرمنوتیک معاصر، هرمنوتیک را نظریۀ عمل فهم در جریان ارتباط با تفسیر متون تعریف کرده است؛ یعنی دانشی که به شیوۀ فهم و مکانیزم تفسیر متون میپردازد؛ اما، برخی از طرفداران نظریۀ هرمنوتیکی آن را نوعی «معرفتشناسی» یا نظریه شناخت دانستهاند.
۲) برخی ادیبان و شاعران نیز گاه هرمنوتیک را نظریهای معناشناسی برای نقد ادبی به شمار آوردهاند؛ دیدگاه رایج در باب هرمنوتیک آن است که هرمنوتیک نظریه یا
فلسفه تفسیر معنا است و افزون بر این، نوعی روش پژوهشی است که ویژۀ علوم انسانی و علوم اجتماعی است و با روش رایج در علوم طبیعی کاملاً متفاوت است.
۳) برخی معتقدند هرمنوتیک مسالۀ فهم متون را بررسی میکند و نهایتاً همان تحلیل و تفسیر است و بحث چگونگی و روند ادراک فهم است. هدف هرمنوتیک در اساس، فهم متن است نه شناخت مؤلف.
۱) هرمنوتیک (Hermeneutik) دانشی است میان رشتهای، که طی قرنها توانایی همراهی و همخوانی با رشتهها، نحلهها و نظریههای مختلف را همچنان حفظ کرده است.
۲) به گفته بابک احمدی، هر چند دلیل اقتدار این علم مبنای محکم فلسفی آن است، اما هرمنوتیک اصولاً در داد و ستد با علوم اجتماعی،
فلسفه زبان و زبانشناسی رشد کرده و همین گشودگی ماهوی آن را به جریانی سیال و پویا بدل کرده است. همچنین انتقاد پذیری و منتقد بودن هرمنوتیک باعث شده است که این علم جایگاهی مرکزی در سخن فرهنگی کسب کند.
۳) علاوه بر ظرفیتهای بیشمار هرمنوتیک و کنشهای متقابل آن با سایر علوم، خصلتِ پرسشگرانه آن نیز به متولیان مکتبها و روشهای گوناگون، از «زیباییشناسی» گرفته تا «ساختارشناسی» و «نشانهشناسی»، امکان میدهد، از طریق همسخنی یا زورآزمایی با پرسشهای هرمنوتیکی، وسعت نگاه خود را گسترش دهند و به شناخت عمیقتری از ابعادِ تاویل دست یابند.
۴) هرچند توجه بنیادین اندیشمندان گستره نقد ادبی به علم هرمنوتیک سابقه طولانی ندارد و از نیم قرن تجاوز نمیکند، اما عکس این مطلب
مصداق دارد، یعنی صاحبنظران مباحث هرمنوتیکی از فریدریش شلایرماخر گرفته تاهانس گئورگ گادامر، همیشه نیم نگاهی نیز به جهان
ادبیات داشتهاند که نظامی متنی دارد و وجهه «هرمِسی» و توان تاویلپذیری متون آن، بر بسیاری از حوزههای دیگر عام انسانی پیشی میگیرد.
فریدریش شلایرماخر (Friedrich Schleier Macher) به دنبال معنای ناب واژه هرمنوتیک از
یونان باستان به طور متفرّق تداول و رواج داشته است.
ارسطو از این لفظ برای نامگذاری بخشی از کتاب
ارغنون که در باب منطق قضایا است استفاده کرد و آن قسمت را «پاری ارمنیاس» به معنای «در باب تفسیر» نامید.
واژه هرمنوتیک به لحاظ لغوی از نام «
هرمِس» ریشه میگیرد، پیکی که طبق اساطیر یونانی پیام خدایان را از قلههای
آلپ به
زمینیان میرساند و پیامهای رمزگونه آنان را برای انسانها
تفسیر و
ترجمه میکرد.
پس تبادر این واژه دلالت بر آن دارد که پیچیدگیهای خاص سخن یا متن، از دیرباز یکی از دغدغههای
بشر بوده، چنانکه او نیاز به حضور واسطهای برای ادراک و شناخت درست معنا را حس میکرده است.
هرمنوتیک، پیش از آن که در قرن نوزدهم به یک روششناسی عام تاویل بدل شود، در یونان باستان به مجموعه سؤالاتی در مورد شیوه فهم و تاویل متون هومر اطلاق میگردید، و در
سدههای بعدی، عنوان مشترکی برای مباحث گوناگونی محسوب میشد، که شارحین مسیحی درباره امکان تاویلپذیری کتب مقدس و چگونگی تفسیر و دستیابی به معنای درست متون طرح میکردند.
نقطه عطف این مباحثِ هرمنوتیکی، جنبش اصلاحطلبانه
مارتین لوتر (کشیش اصلاحطلب و بنیانگذار
نهضت پروتستانتیسم) بود، که مساله تاویل انحصاری
انجیل از سوی ارباب
کلیسای کاتولیک را مورد انتقاد قرار داد و کوشید با سلب صلاحیت از مراجع تاویل، فهم متون مقدس را به امری همگانی بدل سازد.
پژوهشهای فریدریش شلایرماخر (فیلسوف برجسته آلمانی) پیش درآمدی بر هرمنوتیک مدرن محسوب میشود. او جزو اولین متفکرانی است که در آغاز قرن نوزدهم از اصول و شیوههای صوری و بیانی علم هرمنوتیک پا فراتر میگذارد و میکوشد با تدوین یک نظریه عام تاویل، هرمنوتیکهای خاص شاخههای مختلفِ علوم انسانی را با یکدیگر آشتی دهد.
هر چند توجه اساسی شلایرماخر به فهم و تاویل متون مذهبی معطوف است، اما او فقط در این حیطه متوقف نمیشود، بلکه شیوههای تفسیر و تحلیل این دسته از متون را گردآوری، جمعبندی و تکمیل نموده و بر متون غیردینی تعمیم میدهد.
شلایرماخر با بررسی نقش «فردیتِ مؤلف» و «سبک ویژه هر مؤلف» به شناختِ سویههای مهمی از فرآیند تاویل دست مییابد، که شاید برای خواننده امروزی بدیهی مینمایند، اما اهمیت آنها در
زمان خودِ او تقریباً ناشناخته بود.
آنچه بیش از هر چیز برای تکوین «هرمنوتیک ادبی» اهمیت ویژهای مییابد، زنگارزدایی از تصورات کهن و منجمدی است که با تاکید بر وجود پیش دادههای ثابت معنایی و زبانی در متون، دامنه تاویل را محدود میکردند.
شلایرماخر با طرح این مساله که بین قراردادهای عام
زبان و استفاده فردی از این قراردادها، کنشهای دیالکتیکی وجود دارد، از جزمیت متن میکاهد. او به درستی به ظرفیتهای خاص متون ادبی در
آفرینش معنا و استفاده خلاقانه از امکانات زبان در این حوزه اشاره میکند، متن ادبی را «گسترش و خلاقیتی نو در زبان» میداند و تاکید مینماید که امکان اینگونه آفرینش خلاقانه به گونهای ذاتی در خود زبان نهفته است.
هر چند به گفتهی هانس گئورگ گادامر: «برداشت شلایرماخر از هرمنوتیک در چارچوب مفهوم جدیدِ
علم بیش از اندازه محدود است»،
چرا که او در پی یافتن اصولی قطعی و همگانی در مورد چگونگی فهم متن است، اما با در نظر گرفتن اینکه جهانبینی شلایرماخر در چارچوب اندیشه استعلایی آغاز قرن نوزدهم شکل گرفته است _ و به قول مانفرد فرانک تعمیم تفکر استعلایی بر حوزه معناشناسی میباشد_
دستاوردهای نظری او در مقایسه با پیشکسوتان علم هرمنوتیک جهشی بزرگ و بستری پویا برای تکوین اندیشههای مدرن محسوب میشوند.
توجه شلایرماخر به خاستگاه اصلی متن معطوف است. او نگاهی تاریخی به نویسنده و متن دارد، و با استفاده از روششناسیهای رایج
زمان خود و از طریق تدوین قواعد تفسیر میکوشد ساختارها و پیشنهادهای متن را بفهمد و پیام نویسنده را دریابد. «هرمنوتیک شلایرماخر بر آن است که پیام آغازین متن را دریابید، به کمک بازسازی تاریخی، معنای اصیل اثر هنری را درک کند و از سوء برداشتها و استنباطهای نابجا بپرهیزد».
از هم این روست که او از خواننده میخواهد، برای رسیدن به دریافتی مناسب از جوهر متن، علاوه بر «تاویل نحوی» که به ویژگیهای زبانی و بیانی متن میپردازد، به «تاویل روانشناختی» یا به عبارتی دیگر به «مجموعه تفکرات یک فرد خاص در یک برهه زمانی خاص» نیز توجه نماید
و به همتِ بازسازی دنیای ذهنی مؤلف، نیتِ او را از ورای
زمانهای گذشته دریابد.
هرچند شلایرماخر به تاریخی بودن نکاتی اشاره میکند که زبانشناسی مدرن بعدها به اهمیت آنها پیمیبرد، اما از یک نکته بسیار مهم غافل میماند و آن تاریخی بودن شیوه ادراک تاویلگر و سهم خلاقانه او در آفرینش معناست.
او، همانند بسیاری از رمانتیکها که دسترسی به بینش نابِ
زمان گذشته را برای انسانی که در تمدن منحطِ
حال زندگی میکند، دشوار و حتی ناممکن میدانستند، اعتقاد به معنایی «نهفته در متن» داشت و سعی میکرد از طریق تدوین یک هرمنوتیک نظاممند و منسجم، دستیابی به «اصل معنا» را حتی الامکان مقدور سازد.
اینکه «معنای بازپردازی شده» نتیجه در هم آمیختن افقهای فکری تاویلگر و مؤلفِ متن است و به همین جهت نمیتواند معادل آن انگارهای باشد که «معنای اصیل» تلقی میشود، بعدها در اندیشههای هرمنوتیکی قرن بیستم مورد توجه قرار میگیرد و بیش از هر چیز در اثر معروفهانس گئورگ گادامر، روش و حقیقت (۱۹۶۰)، به گونهای مستدل بیان میشود.
کسی که قصد دارد متنی را بفهمد، همیشه در ذهن خود طرحی میریزد و به محض آن که اولین معناهای متن پدیدار میشود، معنای کل متن را در ذهن خود میپروراند. اینگونه پیشانگاری معنا اما فقط به این دلیل میسر میشود که خواننده کمابیش انتظارات خاصی از معنای متن دارد. فهمِ آن چه در متن حضور دارد، یعنی همین فراشد تطور پیشانگاشتهایی که در روند دستیابی به عمق معنا، پیوسته اصلاح میشوند.
شلایرماخر در صدد بود که به جای هرمنوتیکهای تخصصی، همانند
هرمنوتیک کتاب مقدس،
هرمنوتیک فقه اللغوی و
هرمنوتیک حقوقی که به تناسب محتوای متون شکل گرفته بودند، هرمنوتیک عام را عرضه بدارد تا تمامی متون را صرف نظر از موضوع و محتوایشان دربرگیرد.
[۱] یقیناً در میان انواع مختلف متون تفاوتهایی وجود دارد، اما در میان این تفاوتها وحدت بنیادیتری نهفته است و آن این است که همه متون زباناند و اگر اصول فهم زبان دقیقاً معین شود، هرمنوتیک عام، که میتواند مبنای هرمنوتیکهای خاص باشد، شکل خواهد گرفت. این رسالتی بود که شلایرماخر عهدهدار شد.
گئورگ گادامر آن دست از نظریههایی را مورد نقد قرار میدهد، که تصور میکنند، خواننده متن میتواند انتظارات و پیشفرضهای ذهنی خود را از روند فهم متون به کلی حذف کند، و با تمرکز بر پیشنهادهها و تعمق در عناصر و ساختارهای متن، معنای آن را به گونهای عینی دریافت نماید.
به اعتقاد گادامر، تاویلگر همیشه با پیش دریافتها و افقهای فکری خاصِ خود _ که البته وجهی تاریخی دارند_ به سراغ متن میرود و فقط هنگامی میتواند به فهم دست یابد، که پیشبرداشتهای او در مواجهه با معنای متن دگرگون و اصلاح شوند.
پس فهم متن و تبلور معنا، در تقابل و همخوانی افقِ متن و ذهنیتِ سوژه دریافت کننده صورت میگیرد و محصول ادغام افقهاست و نمیتواند آنگونه که شلایرماخر میپنداشت، بازتولیدِ آن معنایی باشد که مورد نظر نویسنده متن بوده است.
۱) از قدیمیترین و احتمالاً شایعترین تلقی از واژه هرمنوتیک به اصول تفسیر کتاب مقدس (Exegese) اشاره دارد. این تعریف به لحاظ تاریخی برمیگردد به زمانی که احساس میشد که کتابهای مشتمل بر قواعدِ تفسیر صحیح کتاب مقدس مورد نیاز است.
۲) دانهاور در کتاب خود تحت عنوان هرمنوتیک قدسی یا روش تبیین متون مقدس، منتشره در سال ۱۶۵۴میلادی، اولین کس یا جزو اولین کسانی است که واژه هرمنوتیک را در این معنا بکار کرده است.
۳) پس از انتشار این کتاب واژه هرمنوتیک در
آلمان کاربرد بیشتری یافت. محافل پروتستان آلمان، به دلیل این که
حجیّت کلیسا را نفی میکردند، نیازمند معیارهای مستقلی برای تفسیر کتاب مقدس بودند. از این رو، بین سالهای ۱۷۲۰ تا ۱۸۲۰میلادی کمتر سالی بود که در آن کتاب هرمنوتیکی تازهای برای استفاده کشیشان پروتستان عرضه نشود.
هر چند استعمال واژه هرمنوتیک در این معنای اصطلاحی از قرن هفدهم شروع شده است، میتوان ریشه نظریههای تفسیر کتاب مقدس را تا عصر
عهد عتیق، یعنی زمانی که قوانینی برای تفسیر صحیح
تورات مطرح شده بود، پیگرفت و از آنجا مراحل تطور این نظریهها را در دورههای مختلف، همانند آباء کلیسا،
قرون وسطی،
نهضت اصلاح دینی، روشنگری و پس از آن تا اواخر قرن بیستم پیگیری کرد.
توجه به هرمنوتیک و زیباییشناسی (Ästhetik) را میتوان به پتر سوندی بعنوان اولین نفر منصوب کرد.
او یکی از اولین نظریهپردازانی است که در دهه شصت قرن بیستم با اذعان به این که هنوز تفکر منسجمی به نام هرمنوتیک ادبی وجود ندارد و با طرح این مساله که علم ادبیات میبایستی علاوه بر تجزیه و تحلیل متون، به پرسشهای جامعتری در مورد چگونگی ادراک متن ادبی بپردازد، خواهان شناختِ ریشهای تاویل، بازخوانی و جمعبندی پیشینه تاریخیِ آن و روزآمد کردن هرمنوتیک براساس آخرین دریافتها و روشهای متنشناسی میشود.
او رجوع به تاریخ را برای شناخت و تدوین نظریههای جدید امری ضروری میداند و خود در کتابِ مقدمهای بر هرمنوتیک (۱۹۷۵) به نقد انتقادی هرمنوتیک زبانشناسانه قرن هیجدهم و نوزدهم میلادی میپردازد، و البته پیشنهاداتی هم در مورد ویژگیهای هرمنوتیک ادبی ارائه میدهد، که هرچند نامنسجم و نامدون مینمایند، اما میتوانند به عنوان نقطه شروع حرکتهای دیگری در این
زمینه تلقی شوند.
سوندی مانند بسیاری دیگر از اندیشمندان حوزه
ادبیات مخالف آن است، که هرمنوتیک ادبی از رویکردهای روششناسانه و سنتهای زبانشناسانه تحلیل متن صرف نظر کند و به دنباله روی از پدیدارشناسی صبغههای دیگری، مفهوم تاویل را آنقدر گسترش دهد، که به نوعی
مکاشفه هستیشناسانه
جهان بدل شود.
به عقیده پتر سوندی هرمنوتیک ادبی میباید ضمن به رسمیت شناختن دستاوردهای سایر علوم انسانی در
زمینه تاویل، راهکارهایی برای برجسته کردن هویت خاص متون ادبی ارائه دهد. برای دستیابی به این منظور لازم است که هرمنوتیک ادبی نه فقط بر «خصلت زبانی» متن ادبی و «تاریخی بودن شیوه دریافتِ تاویلگر» تکیه کند، بلکه بیش از هر چیز جنبه «زیباییشناختی» این متون را در دستور کار قرار دهد.
او تاکید میکند که «سویه زیباییشناختی یک متن ادبی، نبایستی پس از
تفسیر و
تحلیل معنای آن مورد تقدیر قرار گیرد، بلکه باید اساساً پیش فرض تاویل متن باشد».
هانس روبرت یآوس، یکی از نظریهپردازان «زیباییشناسی دریافت» و از پایهگذاران «مکتبِ کنستانس» میکوشد با استناد به پتر سوندی، مؤلفه زیبائیشناسی را در کانون هرمنوتیک ادبی قرار دهد و در عین
حال محدودهها و مرزهای این مؤلفه را در مقیاس وسیعتری آشکار نماید.
او در کتاب تجربه زیباییشناختی و هرمنوتیک ادبی (۱۹۸۲)، هرمنوتیک را تفکری بنیادی قلمداد میکند که میتواند رهگشای اکتشاف قلمروهای ناشناخته تجربه زیباییشناختی شود. اما در جایی که سوندی از «خصلتِ زیباییشناختی متن» سخن میراند، یآوس واژه «
تجربه» را وارد این مبحث میکند تا به کمک این مفهوم، مرزهای تاویل را بیش از پیش بر افقهای فرامتنی بگشاید.
این واژه از یک سو گشودگی «تجربه» در مقایسه با جزمیتِ «روش» را مدِ نظر دارد که گادامر آن را در روش و حقیقت طرح کرده بود، تا رویکردهای خاص علوم انسانی را برای درک و شناخت جهان در مقایسه با سایر علوم نشان دهد، و از سوی دیگر به «تجربه عملی» و کنشهای بین خواننده و متن ادبی اشاره میکند، یعنی همان معضلاتی که نظریهپردازان تئوریهای «زیباشناسی دریافت» به کاوش ابعاد مختلفِ آن پرداختهاند.
باید در نظر داشت که زیباییشناسی یآوس تحتِ تاثیر جنبشهای دانشجویی دههی شصت شکل میگیرد که درون مایهای قدرت ستیز داشتند، و نه فقط در
زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی، بلکه در حیطه علوم نظری نیز به نفی سنتهای اقتدار طلب میپرداختند.
یکی از این سنتها در حوزه ادبیات، «تقدسبخشی به متن» است که تا حدودی ریشهای تاریخی دارد و ادامه همان رویکردِ متواضعانه و خاضعانهای محسوب میشود، که
مؤمنان در مواجهه با متون مقدس از خود نشان میدادند.
روی دیگر این سکه، ستایش بیحد و حصرِ مؤلف است، که به خصوص در دوره ادبی «توفان و طغیان» با تاکید بر «اصالت و نبوغ»
شاعر به اوج میرسد و موضوعاتی چون «خود بسندگی شاعرانه» و اهمیت هنجار شکنی در «آفرینش» اثری ناب و یگانه را در صدر مباحث ادبی قرار میدهد.
این طرز تلقی در دوره «کلاسیک آلمانی» نیز کمابیش ادامه مییابد، با این تفاوت که شاعر فقط گستره
هنر را متحول نمیکند بلکه طبق تصورات فریدریش شیلر (نویسنده و ادیب برجسته آلمانی) در نامههایی درباره تربیت زیباییشناختی
انسان (۱۷۹۵)، سهم برجستهای نیز در ایجاد جهانی زیبا و آرمانی به عهده میگیرد.
از مسائلی که در فهم یا تفسیر متون پیش میآید، این است که
زمان در نحوۀ فهم ما مؤثر است؛ بنابراین هر کسی متن را به مقتضای عصر خود میفهمد. هرمنوتیکهای سنتی (که در
دوره رمانتیک میزیستند) بر آن بودند که معنای متن را نویسنده وضع میکند و اثر به نحوی ذهن نویسنده را نشان میدهد.
در هرمنوتیک جدید سخن از عدم قطعیت معناست. ذهن خواننده متغیر است و معنای متن ثابت نیست بلکه همواره در نوسان است؛ بهترین مثال عدم قطعیت معنا یا حداقل چند معنایی بودن متن در ادبیات سنتی ما «
دیوان حافظ» و در دوران معاصر «بوف کور» است که در آنها هر کس نیت مؤلف را به نحوی دریافته است. قدما هم بعضاً چنین اعتقادی داشتند که آیا اساساً
زبان میتواند همۀ معنا را منتقل کند؟
لفظ در
معنی همیشه نارسان زان پیمبر گفت قد کلّ اللسان
بحث هرمنوتیک، ابتدا در فهم و تفسیر متون دینی
مسیحیت به وجود آمد اما اشلایر ماخر (تئولوک و متکلم برجستۀ پروتستانت) بحث را از انحصار کتب مقدس خارج کرد. او مانند همۀ رمانتیکها معتقد بود: متن معنای قطعی و واحدی دارد اما احتمالاً به قطعیت نیت مولف مشکوک بود و به عبارتی اعتقاد نداشت. به عقیده وی متن یک معنا دارد اما کشف آن معنای مشخص یا واحد آسان نیست.
به قول
مولانا در آغاز
مثنوی:
سر من از نالۀ من دور نیست •••• لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست •••• لیک کس را دید جان دستور نیست
در
سدههای میانه، هرمنوتیک به عنوان «علم تاویل» مطرح گردید و به تدریج روشی مستقل برای بررسی متون به ویژه متون دینی به حساب آمد.
هرمنوتیکهای سنتی درصدد کشف معنای اصلی و اساسی یا مرکزی متن بودند، اما هرمنوتیکهای جدید فقط درصدد تاویل و تفسیر متن و توضیح روند فهمیدن هسنتد. امثال ماخر معتقدند که معنا در متن قطعی است؛ اما، هرمنوتیکهای جدید معنا را وابسته به خواننده و قرائت میدانند.
ماخر میگفت؛ بهترین تاویل، تاویلی است که نزدیک به مقصود گوینده باشد،
حال آنکه اغلب هرمنوتیکهای جدید اساساً وقعی به گوینده نمینهند.
«گادامر» یکی از رجال سرشناس هرمنوتیک جدید است. او معتقد است: «هستی که به فهم درمیآید
زبان است».
هرمنوتیک مواجههای است با هستی از طریق زبان. وی معتقد است که هیچ تاویل و تفسیری نیست که در همۀ ادوار معتبر باشد و به تبعیت از نیچه میگوید که در هر دوره، افق انتظاری هست؛ یعنی هر دوره، مقتضیات اندیشهای خاص خود را دارد. منتها نیچه میگفت دیگر گذشته را نمیتوان شناخت؛ اما گادامر میگوید بین گذشته و اکنون «مکالمه» است. به نظر او متن را وقتی میتوان فهمید که نخست پرسشهای آن را دانسته باشیم. پس متن بستگی به پرسش خواننده دارد.
شمیسا در توضیح این حرف میگوید: «ظاهراً مراد گادامر این است که هر جملۀ متن در حقیقت پاسخ به پرسشی است و در حقیقت معنای متن جواب ما هستند؛ مثلاً وقتی میخوانیم «زندگی آبتنی کردن در حوضچۀ اکنون است، گویی پرسیدهایم زندگی چیست».
فهم تاریخ به ویژه به فاصلۀ زمانی میان مفسر با آن حوادث تاریخی، فهم عواطف و احساسات و به طور کلی «جهان دیگران» دسترسی به حیات درونی «دیگران» و مشارکت در تجارب آنها از طریق علائم و الفاظ و اصوات از مهمترین مباحث هرمنوتیک است.
تعریف فهمیدن و جریان و پروسۀ فهمیدن و تفسیر فلسفی آن و ارائه شیوههای فهم درست و فهم عمیقتر و کاملتر و توضیح عمل تفسیر و بیان قواعد آن از وظایف اصلی هرمنوتیک است. معرفت عینی، نسبیت معرفت یا فهم، تاریخمندی
زبان و فهم، نقش پیشفرضها در فهم، بهتر فهمیدن و دهها مسلۀ دیگر در کاوشهای هرمنوتیکی مورد طرح و بررسی قرار میگیرد.
آن چه در تاریخ ادبیات کم اهمیت و تا حدود زیادی ناشناخته مانده است، نقش مخاطب، شیوه ادراک او و سهم او در تاویل معناست. هم از این روست که یآوس با نقد سنتهای رایج تاویل، در نوشتههای خود از تلقیهای متن محورانه فاصله میگیرد و توجه اساسی خود را به نقش خلاقانه تاویلگر در خوانش و آفرینش معنا معطوف میدارد.
او روندِ خوانش متن را مهمتر از نتایجی میداند که از فرآیند تاویل حاصل میشوند. به گفته او برداشتها و دریافتهای تازه از متون ادبی فقط هنگامی امکان بروز مییابند که سه مؤلفه «متن»، «مؤلف» و «مُدرِک» در فرآیندِ تاویل اهمیتِ نسبتاً یکسانی داشته باشند.
یآوس تجربه زیباشناختی و هرمنوتیک ادبی را با الهام از روش و حقیقتِهانس گئورگ گادامر به رشته تحریر درآورده است و همان پیشفرضهایی را برای هرمنوتیک ادبی معتبر قلمداد میکند، که گادامر آنها را به عنوان مبانی مشترک همه هرمنوتیکهای خاص رشتههای علوم انسانی معرفی کرده بود: «همزمانی سه مؤلفه فهم، تبیین و اطلاق، ارجحیتِ هرمنوتیکی پرسشگری، ادغام افقها در فرایندِ تاویل و خصلتِ دیالوگی فهم».
یآوس به تاریخ ادبیات رجوع میکند و نشان میدهد که درهم تنیدگی و همزمانی سه مؤلفه فهم، تبیین و اطلاق مورد توجه تاویلگرانِ متون ادبی قرار نگرفته و عملاً
رسم بر این بوده است که
تفسیر و تبیین معنا در صدر کار قرار گیرد. چگونگی «فهم» متن چندان مهم تلقی نشود و مساله اطلاق، یا به عبارتی دیگر مرتبط کردن موضوع متن با
زمان حال و افق ذهنی تاویلگر، به کلی انکار شود.
به منظور جبران این غفلتِ تاریخی، یآوس بیش از هر چیز به بررسی وجوه کاربردی و تاثیرات مختلفِ «تجربه زیباییشناختی» بر مخاطبِ متون ادبی میپردازد. او پس از کاوشی در تاریخ هنر و ادبیات و بررسی روندها و جهتگیریهای
زمان معاصر، این مساله را عنوان میکند که ماهیت هنر در مقایسه با
زمانهای پیشین، روز به روز «نامشخصتر» میشود... به اعتقاد او، با ظهور و افول پرشتابِ مکاتبِ مختلف هنری در قرن بیستم، از
آوانگاردیسم گرفته تا
پاپ، هنر دچار بحران هویتی میشود و از مقولههای جوهری چون معنا، حقیقت و زیبایی فاصله میگیرد.
شاید طرح مسالهی «نامشخص بودن ماهیت هنر» در مقایسه با نظرات انتقادی دیگری که پس از ظهور جنبشهای اعتراضی دادائیسم مآبانه در قرن بیستم، هنر را بیماری محتضر پنداشته و انحطاط و زوال آن را بشارت دادهاند، چندان جنجالی به نظر نرسد و البته باید در نظر گرفت که نظریه بحران زدگی هنر نیز فقط به قرن بیستم محدود نمیشود.
یکی از پیشگامان اینگونه نگاه انتقادی فیلسوف آلمانی گئورگ ویلهلم فریدریش هِگل بود که طرح بیواسطه مضمونهای فلسفی و اجتماعی در گستره ادبیات را برنمیتابید و آن را نوعی تخطی از اصول بدیهی نگارش ادبی تلقی میکرد. او در نگاهی تحلیلی و انتقادی به جریانهای هنری دوران خود، حضور فزاینده و بیواسطهی «اندیشه» در
ادبیات رمانتیک را مشاهده کرده و آن را در تعارض با ذات هنر دیده بود.
به تعبیر هِگل «
روح» در جهان مادی به دنبال اشکالی میگردد که با روحیت او همخوانی و همنوایی داشته باشند و هنگامی که بازتاب مادی و تجلّی خود را نمییابد، خود به خلق آن میپردازد. پس اثر هنری تجسم مادی روحیتِ روح است و آن نوع هنری که شکل مادی خود را نمییابد، «از تجسم شاعرانه فراتر میرود و پا به عرصه تفکر نثر گونه میگذارد»،
کیفیت و خاصییت هنری خود را از دست میدهد. به گمان او، ادامه این روند به مخدوش شدن مرزهای
هنر و
فلسفه و در غایت به «مرگ هنر» خواهد انجامید.
ادبیات قرن بیستم که عرصه کیمیاگریهای گوناگون با فرمها و مضمونهای هنری بوده است، پیشبینی هِگل را به اثبات نرسانده است. متون ادبی نویسندگانی چون هرمان بروخ، روبرت موزیل و ژان پل سارتر که کمابیش به نقد و تعمیق و تفکر آغشتهاند، نشان میدهند که قابلیتهای هنر بیش از آن است که حضور بیواسطه مضمونهای فلسفی موجب زوال آن گردد.
هانس روبرت یآوس اما از منظری و با نیتی دیگر مساله بحران هویتی هنر را طرح میکند، به اعتقاد او، دگردیسی پرشتاب فرمها و فراز و فرود مکتبها و حضور جریانهایی چون «
پاپ» که مرزهای بین واقعیت و هنر را مخدوش میکنند _ یا به عبارتی دیگر، همان روندهایی که بعدها به تکثّرطلبی پسامدرنی میانجامند_ شرایط تازهای میآفرینند که نگرشها و دیدگاههای تازهای نسبت به مقوله هنر را طلب میکنند. به عبارتی دیگر این هنر نیست که رو به انحطاط میگذارد، بلکه این بینش هنری است که ایستا میماند.
به گفته یآوس، در جهان معاصر، تاویلگر پیوسته با آثاری مواجه میشود که او را به بازنگری در مفهوم هنر وادار میکنند. برای مثال او باید تصمیم بگیرد که آیا پرچمهای جاسپر جونز یا چرخ دوچرخهی مارسل دوشان فقط به صرف این که در نمایشگاهِ آثار هنری در معرض تماشای همگان قرار گرفتهاند، هنر محسوب میشوند یا نه؛ و ناچار است از خود سؤال کند که چه ویژگیهایی این آثار را از سایر اشیائی که
انسان در زندگی روزمره با آنها سروکار دارد متمایز میکند.
یآوس بر این باور است که تحولات چشمگیر عرصه هنر و ادبیات، تاویلگرانی را میطلبد، که توانایی آن را داشته باشند، نه فقط در مورد یک اثر هنری خاص، بلکه در مورد مقوله هنر در معنای عام آن تامل و تفحص کنند. از نگاه منفعلانه به اثر هنری بپرهیزند و سهمی خلاقانه در تعریف هنر و در تبلور تجربه زیباییشناختی به عهده بگیرند. در این مجموعه شرایطِ خاص، خلاقیتِ هنری فقط به توانایی نویسنده یا هنرمند در آفرینش اثر محدود نمیشود، «بلکه به روندی اطلاق میشود که مخاطب در آفرینش اثر شرکت میکند».
بدین ترتیب یآوس همصدا با بسیاری از نظریهپردازانِ هرمنوتیک، تاویلگر را از درک انفعالی و مصرفگونه هنر میرهاند، و تجربه زیباییشناختی را امری فعالانه و خلاقانه تلقی میکند. اگرچه او تا حدودِ زیادی از واژگان و مبانی هرمنوتیک گادامر وام میگیرد، اما آنها را با تلقیهای «زیباییشناسی دریافت» پیوند میزند و به نتایج مطلوب و دلخواه خود میرسد.
او در مقایسه با پیشکسوت فکری خود، سهم عمدهتری برای «مخاطب» قائل میشود، چرا که از آفرینشگری سوژه دریافت کننده سخن میراند
و تآویلگر را نه فقط در «آفرینش معنا» شریک میداند، بلکه او را محیطِ بر دادهها و موقعیتها تصور نموده و برای او سهم سازندهای نیز در آفرینش اثر قائل میشود.
این که یآوس کنش خوانش متن را در کانون هرمنوتیک ادبی قرار میدهد و در این راستا اهمیتی غیرمتعارف برای مخاطب قائل میشود، نه فقط در تعارض با نظریات برخی ازاندیشمندان حوزه
فلسفه قرار میگیرد که هم چون گادامر یا پاول ریکور هرمنوتیک را «تاویلی متن محور» میدانند، بلکه نظر آن عده از ناقدان ادبی را هم نفی میکند که «متن» را مهمترین ماده خامی میپندارند که در دسترس منتقد قرار میگیرد و بررسی عناصر و ساختارهای آن را بر چگونگی رویکردِ مخاطب به متن ترجیح میدهند.
هر چند یآوس یکی از دلایل مهم عدم تکامل هرمنوتیک ادبی را، متن محوری تاریخ ادبیات و نیز شیوههای رایج نقد ادبی (Literarische Kritikmethoden) در نیمه اول قرن بیستم میداند و نقدهای فرمالیستی و مضمونی آن دوره را، که به تجزیه و تحلیل اجزاء، ساختارها و دادههای درون متنی اکتفا میکردند، مورد انتقاد قرار میدهد، اما باید یادآور شد که سایر مکتبها و شیوههای نقد ادبی هم که بعدها، در نیمه دوم قرن بیستم، تکوین مییابند، با رویهها و رهیافتهای «زیباییشناسی دریافت» چندان سازگار نیستند.
عدم توجه ساختارگرایان به تاریخ در تحلیل نظامها و الگوهای ارتباطی نشانهها، و نیز مواضع ضدِ هرمنوتیکی شالوده شکنان که با بیاعتبار جلوه دادن ضابطههای رایج تجزیه و تحلیل متون و تعویقِ مداومِ معنا، تاویل را به امری بیهوده بدل میکنند، از جمله مواردی هستند که اصول اساسی تفکر هرمنوتیکی را به چالش فرا میخوانند.
شاید به همین علت است که هانس روبرت یآوس در تجربه زیباییشناختی و هرمنوتیک ادبی، فقط آن دسته از روشهایی را معتبر برمیشمارد که اصولی چون «تاریخیمندی فهم» را انکار نمیکنند و جستن معنا را هدف اصلی تاویل میپندارند. البته او بر خلاف سوندی روشن نمیکند که هرمنوتیک ادبی تا چه حد با روشهای متداول تاویل متن قابل تلفیق است و فقط به این موضعگیری کلی اکتفا میکند که میتوان در مباحثِ هرمنوتیکی از روشهای تحلیل متن نیز یاری جست.
خودِ یآوس برای شکافتن جنبههای مختلف «تجزیه زیباییشناختی» روش خاصی را به کار نمیگیرد و گاه عملاً با کسانی همصدا میشود که هم چون گادامر یا ریچارد پالمر گشایش پدیدار شناسانه «تجربه» و بیواسطگی آن را بر استفاده از «روش» مقدم میدانند و حتی «روش» را نوعی سلطهطلبی و دگماندیشی میپندارند.
روش یا متُد، کوششی است از جانب تاویلکننده برای سنجش و سلطه؛ روش با رخصت دادن به راهنمایی پدیدار مخالف است.
گشودگی تجربه _ تجربهای که خود تاویل کننده را از جانب متن دگرگون میکند_ با روش تقابل دارد.
بدین ترتیب روش در واقعیت، صورتی از جزماندیشی است و تاویلکننده را از اثر جدا میکند و میان آن و او قرار میگیرد و او را از تجربه کردن اثر در کمال آن باز میدارد. نگریستن تحلیلی کور بودن به روی تجربه است؛ کوری تحلیلی است.
این گونه رویارویی افراطی دو رویکردِ تجربه و روش مورد تائید سایر نظریهپردازان حوزه هرمنوتیک قرار نمیگیرد. پاول ریکور در نوشتاری با عنوان اختلاف تاویلها (۱۹۶۹) خواستار گشودن اندیشه هرمنوتیکی بر روشهایی چون ساختارگرایی و نشانهشناسی میشود، و خود، در تحلیلِ سخن و تبیینِ مفهوم
سمبلیسم، کارآمدی این روشها را مورد سنجش قرار میدهد.
ریکور دستاوردهای تاویل روشمند را در شناختِ پدیدههای زبانی انکار نمیکند، اما در عین
حال مرزها و محدودیتهایی برای شناختِ مبتنی بر روش قائل میشود و آن را کافی نمیداند. او بر این باور است که ابعاد مختلفِ هستی در
زبان تجلی مییابد و علیرغم تواناییهای غیرقابل انکار الگوها و روشهای زبانشناختی همیشه حوزهها و زوایای مبهمی از معنا باقی میماند که فقط با رویکرد هرمنوتیکی قابل رمزگشایی است.
«در جایی که زبانشناسی مفهوم سخن را در
جهان بسته نشانهها و در کنشهای درونی و روابطِ متقابل آنها میجوید، وظیفه
هرمنوتیک فلسفی آن است که ابعاد بیشمار هستی را از واژهها استخراج کند».
کارلهاینس اِشتیرله در نوشتاری با عنوان رنسانس هرمنوتیک اندر فوائدِ گشودن دَورِ هرمنوتیکی (۱۹۸۵) با اتکا به نظراتِ ریکور، خواستارِ آشتی هرمنوتیک ادبی با روش و استفاده سیستماتیک از نظریههای زبانشناختی و نشانهشناختی مدرن در این گستره میشود. به گفته او، متن ادبی میتواند دارای اتوریته و ویژگیهای خاص خود باشد، اما در عین
حال توانِ تاویل پذیریهای متنوعی را هم در خود حفظ کند.
به همین جهت او پیشنهاد میکند که دورِ هرمنوتیکی بر روشهای تحلیل متن گشوده شود، تا بتوان هم مشخصات ویژه یک متن و هم ابعادِ باز و نامشخص آن را تبیین کرد.
این گونه دور هرمنوتیکی یعنی مشخص نمودنِ روشمند ویژگیها و مؤلفههای تعیین کننده ساختار از یک سو، و گشایش هرمنوتیکی بر ابعادِ باز، روش ستیز و بغرنج متن از سوی دیگر.
پس عبارتِ «گشودن دورِ هرمنوتیکی» نوعی تقسیم کار و کنشِ متقابل بین رویههای روشمند و هرمنوتیکی را مد نظر دارد. هرچند اِشتیرله میکوشد با تبیین نوولی از هاینریش فن کلایست (نویسنده و ادیب مشهور آلمانی) چگونگی اینگونه تقسیم کار را برای خواننده ملموس کند، اما نمیتوان انکار کرد، که مشخص نمودن جنبههای روش ستیز یک متن میتواند در فرایندِ تاویل به امری پس پیچیده بدل شود. البته درحوزه نقد ادبی پیشنهادهای دیگری هم برای تقسیم کار بین این دو رویکرد وجود دارند، که در مقایسه با پیشنهادِ اِشتیرله چندان ذکاوتمندانه به نظر نمیرسند.
به عقیده جاناتان کالر، در حالی که هرمنوتیک در یک فرآیند تاویلی معناهای متن را میجوید، نقد ادبی، معنا را داده شده فرض میکند و آن را مبداء همه تمهیدات و تفکراتِ تاویلگرانه بعدی قرار داده و راجع به تاثیر آن بر مخاطب تفحص میکند.
بدیهی است که تعبیر
سادهنمایانه جاناتان کالر از وظیفه این دو رویکرد، مورد قبول بسیاری از صاحبنظران قرار نمیگیرد، اما حتی اگر این تلقی
سادهانگارانه تا حدودی هم معتبر قلمداد شود، خودِ کالر در قدم بعدی به پیچیدگی این نوع تقسیم کار اشاره میکند. او در ادامه این مبحث اذعان میدارد که در فرآیندِ عملی تفسیر و تاویل متن، پرسشهای ویژه نقد ادبی و سؤالاتِ هرمنوتیکی غالباً چنان در هم عجین شدهاند که نمیتوان آنها را به صورت مکانیکی از هم جدا کرد.
در بررسی آراء و نظریات اِشتیرله این نکته نیز قابل ذکر است که او، نکاتی را که گادامر آنها را به عنوان فصل مشترک همه هرمنوتیکهای خاص رشتههای مختلفِ علوم انسانی معرفی کرده بود، بیچون و چرا نمیپذیرد، و برخلاف یآوس معتقد است که برخی از نظریههای مطرح شده در هرمنوتیک عام، در موردِ متون ادبی کارکردِ چندانی ندارند.
برای مثال ارجحیتِ پرسشگری و تاکید بر اهمیتِ پرسش و پاسخ از جمله مواردی هستند که از علوم فقهی و حقوقی سرچشمه میگیرند و اِشتیرله آنها را در گسترهی
ادبیات فاقدِ اعتبار میداند. او بر این باور است که برخلافِ متون فقهی، که ماهیتاً نوعی پاسخ به سؤالات هستیشناسانه
بشر محسوب میشوند، متنِ ادبی در کنشهای پیچیده
تخیل، واقعیت و
زبان شکل میگیرد و تکثرِ معنا و چند آوایی را از آغاز در بطن خود حمل میکند.
در پاسخ این پرسش که: «هرمنوتیک درباره چیست؟ برخی این پاسخ
ساده را بر میگزینند: هرمنوتیک سنت تفکر و تاملی فلسفی است که میکوشد مفهوم "فهمیدن" را روشن کند و به این پرسش پاسخ دهد که چه چیزی سازنده معنای هر چیز معنادار است». این هر چیز میتواند
شعر، متن حقوقی، عملی انسانی، زبان یا فرهنگ بیگانه باشد.
یکی از دستاوردهای هرمنوتیک آن است که برای تاویلگر سهمی غیرقابل انکار در فرایند تاویل قائل میشود و پیشفرضها و افق ذهنی او را در آفرینش معنا سهیم میداند. برخی از گرایشهای نوین نقد ادبی معاصر با بسط دادن این موضوع و با تاکید بر محوری بودن سهم خواننده و نامحدود بودن امر تاویل به این نتیجه میرسند که متن فقط تلنگری است که جریان ذهنی ادراک کننده را به حرکت درمیآورد و خواننده محق است «افق متن» را پشت سر گذاشته و حتی به دریافتهایی دست یابد که با دلالتهای متن همخوانی ندارند.
اومبرتوِ اکو در تاویل و تاویل افراطی (۱۹۹۲) آن دسته از نظریههایی را مورد نقد و بررسی قرار میدهد، که خواننده را مجاز میدانند، آن چه را میطلبد در متن بیابد. به عقیده اِکو خوانشِ باز متون، نباید به قیمتِ نادیده گرفتن سهم متن در شیوه ادراک، رویهای مطلق قلمداد شود.
او برخلاف تزان تو دروف که متن را گردشگاهی میپندارد که مؤلف واژهها و مخاطب معناها را با خود به آن جا میآورد،
برای متن اهمیت ویژهای قائل میشود و میکوشد پیوندی دیالکتیکی بین مؤلفههای متن و تاویلگر برقرار کند و از این طریق مواضع افراطی مکتبها و گرایشهای مختلف را تعدیل نماید.
اِکو با برشمردن نمونههای مختلفی از کژفهمیها و بدخوانیهای متون و سنجش برداشتهای درست و نادرست، به این استنتاج میرسد که: : حتی اگر قاعدهای یافت نشود که ثابت کند کدام تاویل بهترین است، دستکم قاعدهای وجود دارد که نشان میدهد کدام تاویلها نادرست هستند».
به اعتقاد اِکو، خوانشِ یک متن، امری دلخواه نیست و ملاکهایی برای جلوگیری از تاویل افراطی و محدود کردن تاویل فرافکنانه وجود دارد، که مهمترین آنها «نیتِ متن» است.
هرچند ممکن است برخی از طرفداران نقدِ مدرن، عبارت نیتِ متن را
منسوخ و ناکارآمد بپندارند، اما بدیهی است که تعبیر اِکو از این عبارت با انگارههای پیشکسوتانی چون شلایرماخر و گادامر _ که اولی نیت متن را نقطه شروع و پایان تاویل برمیشمارد و دومی از خواننده میخواهد، گوش به صدای متن بسپارد_ تفاوتی اساسی دارد، چرا که اِکو نیتِ متن را یک راهبردِ نشانهشناختی میداند، یعنی این که متن، با پیش نهادهها، نمادها، نشانهها و کلیتِ ساختارها و اجزاء خود، مانع از بدخوانیها یا خوانشهای خودسرانه میشود و خواننده را به سوی تاویلها، گمانهزنیها و تداعیهای خاص هدایت میکند.
این نظریه تاویل هر چند از دیدگاه نشانهشناختی مطرح میشود _ که طبیعتاً نشانهها را نخست در خودِ متن میجوید_ اما موردِ تایید بعضی از صاحبنظران مکاتبِ دیگر هم قرار میگیرد.
برای مثال ولفگانگ آیزر نیز در موردِ امر تاویل، مواضع مشابهای اتخاذ میکند. او در بررسی کنشهای بین متن و خواننده، نه فقط چگونگی آفرینش معنا در ذهن تاویلگر را در نظر میگیرد، بلکه توجه خود را به دادهها و ساختارهایی معطوف میکند که دریافتِ خواننده را به روندهای خاصی سوق میدهند.
اِکو نیز تاکید میکند که متن، علائم و نشانههایی را در دسترس خواننده قرار میدهد، که او نمیتواند به راحتی از کنار آنها بگذرد و یا وجودشان را تکذیب نماید. حتی اگر خواننده بازیگوشی تمایل داشته باشد، برداشتهای ذهنی خود را ملاک تعبیر قرار دهد، در مقابل کلیتی به نام متن قرار میگیرد که اعتبار خوانشِ او را دائماً زیر سؤال میبرد: «تاویل بخشی از متن تنها در صورتی پذیرفتنی است که با دیگر بخشهای متن همخوان باشد، در غیر این صورت باید رد شود. به این اعتبار، انسجامِ درونی متن سائقههای مهار نشدنی خواننده را مهار میکند».
اِکو مخالف آن است که با برجسته کردن جنبههای رازآمیز و مبهم متون، نشانههای متن و ضابطههای تاویل انکار شوند. او در اندیشههای معنا ستیزانه نقدِ معاصر مدرن، در آرمانی نمودن و رازآمیز جلوه دادن
زبان و حتی در تعبیر پسامدرنی لغزش مداوم معنا، شمههایی از «آیین هرمِسی کهن» را میبیند که تن به استدلالها و الگوهای خردباورانه یونانی نمیداد و بر بیثباتی،
ابهام و رازآمیزی
جهان و متن تاکید میکرد. در عین
حال اِکو بر این باور است که نمیتوان رشتههای هرمِسی را از روش علمی جدا کرد و علوم جدید فقط ثمره خردباوری نیستند، بلکه در مکالمه و تقابل با رویکردهای هرمِسی رشد میکنند و به خودآگاهی میرسند.
بهطور کلی هرمنوتیک طی چند قرن اخیر توانسته است به صورت شاخهای مستقل در حوزه تفکر بشری جایگاه ویژهای احراز کند. امروزه متفکران برجسته و فراوانی درباره هرمنوتیک پژوهش میکنند و هر سال رسائل و مکتوبات متنوعی در این
زمینه معرفتی به بازار اندیشه عرضه میشود.
افزون بر اینکه، هرمنوتیک قرن بیستم این بخت و اقبال را داشته که دستاوردهای فکری خویش را به دیگر حوزههای دانش سرایت دهد و عالمان دیگر شاخههای معرفتی را تحت تاثیر قرار دهد و پرسشها و بحثهای تازهای را در آن عرصهها پیافکند.
از این رو، در حوزههایی مانند
فلسفه، الهیات، نقد ادبی، علوم اجتماعی و
فلسفه علم، شاهد کاربرد روزافزون هرمنوتیک و مباحث مربوط بدان هستیم. در این میان، هرمنوتیک ادبی میتواند، از یکسو در تعامل با
هرمنوتیک فلسفی و از سوی دیگر در دیالوگ با تئوریهای نقد ادبی، به سنجش و بررسی چگونگی پیدایش معنا در فرایند تاویل و سهم تاویلگر در آفرینش معنا بپردازد، یا آن گونه که ویلهلم دیلتای تصور میکرد به افقهای فرامتنی رجوع کند و این پرسش را طرح نماید، که چگونه «روح زمانه» در متن متجلی میشود.
هرمنوتیک میتواند علاوه بر کاوش ابعاد مختلف تاویل، پرسشهایی هم در مورد کارآمدی الگوها و روشهای تحلیل و
تفسیر متون طرح کند و از این طریق به خودکاوی و خودسنجی
علم ادبیات تعمیق بخشد، یا حتی گاه به عنوان ابزاری برای مدل و الگو جلوه دادن نظریههای مختلف نقد ادبی به کار گرفته شود.
بدیهی است که نظریههای بررسی شده در این مقاله به نتیجه واحدی در مورد وظائف و کارکردهای هرمنوتیک ادبی نمیرسند. اما در پایان این مبحث میتوان، برای مشخص و محدود کردن وظائفِ محوری هرمنوتیک ادبی، به همان تعریف
ساده و جامعی قناعت کرد که ریچارد پالمر در مورد رویکرد فلسفی این علم ارائه داده است: «این علم هرمنوتیک میکوشد دو حیطه نظریه فهم را در کنار هم نگه دارد: پرسش از آن چه در رویداد فهم متن به وقوع میپیوندد و پرسش از آن چه خود فهم است، در بنیادیترین و وجودیترین معنای آن».
گرچه اندیشههای هرمنوتیک پدیدار شناسانه فلسفی، آبشخورِ رهیافتهای هرمنوتیکی در حوزه ادبیات محسوب میشوند، اما بررسی نظرات منتخب در این جستار نشان میدهد که بسیاری از نظریهپردازان این گستره، به دنبال راهکارهای مستقلی هستند که ویژگیهای خاص تاویل ادبی را در نظر بگیرد.
آنها فقط پرسشهای فلسفی را بر متون ادبی اعمال نمیکنند، بلکه رویکردِ هرمنوتیکی را در تقاطع و هماهنگی با روشهای نقد ادبی، کارآمد میدانند یا آن را با مبانی محوری اندیشههای خود، هم چون تجربه زیباییشناسی یا نشانهشناسی پیوند میزنند.
بعضی چون اِشتیرله، مساله تقسیم کار بین هرمنوتیک و نقد ادبی را طرح میکنند و بعضی دیگر بر این عقیدهاند، که پرسشهای برآمده از نقد ادبی و رویه هرمنوتیکی در روند تاویل چنان درهم میآمیزند، که جدا کردن آنها عملاً میسر نمیشود.
بررسیهای آرا و اندیشههای مختلف در این جستار نشانگر آن است که تلاقی، همخوانی و یا تلفیق این دو رویکرد میتواند به تکثر و تنوع هر چه بیشتر پرسشهای تاویل ادبی بیانجامد. اما عکس این قضیه هم
مصداق دارد، یعنی این که میتوان به مدد پرسشهای بنیادین هرمنوتیک، به مقابله با تکثرطلبی، آنارشیگری و نسبیتگرایی در حوزه تاویل ادبی پرداخت؛ به عبارتی دیگر، دانش هرمنوتیک فقط برای توجیه تاویلهای بیشمار به کار گرفته نمیشود، بلکه میتواند برخی گرایشاتِ پسامدرنی در مورد بینهایت بودن امر تاویل یا به قول اِکو تاویل افراطی را هم مهار کند.
احمدی، بابک، ساختار و هرمنوتیک، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۳ش.
اِشتیرله، کارلهانتس، «رنسانس هرمنوتیک»، مجله ادبی زبان و ادبیات، ش ۱۷، ۱۳۶۳ش.
پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، ترجمههانیه کاشانی، تهران، انتشارات هرمِس، ۱۳۸۴ش.
گادامر، گئورگ، تاریخمندی فهم در هرمنوتیک گادامر: جستاری در حقیقت و روش، ترجمه امداد توران، تهران، چاپ اول، انتشارات بصیرت، ۱۳۸۹ش.
همو، همگانیت مساله هرمنوتیک، ترجمه احمدی مهاجر، تهران، نشر مرکز، ۱۳۶۸ش.
واعظی، احمد، در آمدی بر هرمنوتیک، تهران، نشر سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، ۱۳۸۵ش.
واینسهایمر، جوئل، هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی: مروری بر آرای گادامر در گستره هرمنوتیک، ترجمه مسعود علیا، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۱ش.
Culler، J.، Literaturetheory، Eine kurze Einfuhrung (Literaturetheory: A short Introduction)، Stuttgart، Reclam، ۲۰۰۲.
Eco، U.، Die Grenzen der Interpretation (The Borders of Interpretation)، ۳. Auflage، Munchen، Deutschen Taschenbuchbuchverlag، ۱۹۹۰.
Idem، Tavil va Tavil (Interpretation and over Interpretation)، Modern Hermeneutics، Selected Essays، Ahmadi، Mohager (Trans.) ، Nabavi، Tehran، Markaz، ۱۹۹۰.
Gadamer، H. G.، Wahrheit und Methode (Truth and Method). Bd. ۱، ۶. Auflage، Tubingen، J. C. B. Mohr. ۱۹۹۰b.
Hegel، G. W. F.، Vorlesungen über die Ästhetik I (Lectures on the AstheticsI)، In Werke، Bd. ۱۳، Frankfurt، Surkamp، ۱۹۸۶.
Iser، W.، Der Akt des Lesens (The Act of Reading)، ۴. Auflage، Munchen، W. Fink Verlag، ۱۹۹۴.
Jauß، H. R.، Ästhetische Erfahrungen und literarische Hermeneutik، Asthetic Experience and literary Hermeneutics، ۱. Auflage، Frankfurt، Surkamp، ۱۹۹۱.
Palmer، R. A. Hermeneutics، M. S. Hanaee Kashani (Trans.) ، Tehran، Hermes، ۲۰۰۶.
Ricoeur، P.، Hermeneutik und Strukturalismus (Hermeneutics and Structuralism)، Trans by Johannes Rutsche، Munchen: Koselverlag GmbH، ۱۹۹۵.
Szondi، P.، Einfuhrung in die Literarische Hermeneutik (Introduction to the literary Hermeneutics)، Frankfurt، Surkamp، ۱۹۷۵.
Schleiermacher، F. D. E.، Hermeneutik und Kritik (Hermeneutics and Criticism)، Hrsg، Und eingeleitet von Manfred Frank، Frankfurt، Surkamp، ۱۹۷۷.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «هرمنوتیک»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۰۸/۱۵. صفیئی، کامبیز، بررسی نقادانه «هرمنوتیک ادبی» با توجه به نظریات برخی فیلسوفان، مجله فلسفه تحلیلی، مقاله ۵، دوره ۱۵، شماره ۲۸، پاییز و زمستان ۱۳۹۴، صفحه ۱۱۵-۱۳۹، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۰۸/۱۵.