• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



امامت در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند. بحث امامت در باور شیعه و سنی از بحث‌های مهم عقیدتی است که تاکنون علمای بزرگ درباره آن کتاب‌های فراوان نوشته و زوایای مختلف آن را بررسی و روشن ساخته‌اند. ریشه‌ای‌ترین بحث در مساله امامت، «انتصابی و الهی» یا «انتخابی و عادی» بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابی بودن و دیگر مذاهب اسلامی پیرو انتخابی بودن آن هستند.
شیعیان برای اثبات دیدگاه خود به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند. ما در این مقاله به ادله نقلی می‌پردازیم. در بحث ادله نقلی نیز می‌توان موضوع «الهی بودن نصب امام» را از دو زاویه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و «امامت خاصه» اثبات کرد.
نوشتار پیش‌رو، ادله نقلی «الهی بودن نصب امامت عامه» را مورد تجزیه تحلیل قرار داده؛ اما بدون تردید و به صورت قطعی می‌توان ادعا کرد وقتی الهی بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود این که دلائل ویژه بر «الهی بودن امامت خاصه» داریم، این‌جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است.

فهرست مندرجات

۱ - معنای لغوی امامت و امام
       ۱.۱ - کلمه امامت
       ۱.۲ - کلمه امام
       ۱.۳ - نتیجه معنای لغوی
۲ - معنای اصطلاحی امامت
       ۲.۱ - دیدگاه شیعه
       ۲.۲ - دیدگاه اهل‌سنت
       ۲.۳ - نتیجه معنای اصطلاحی
۳ - انتصاب امام
       ۳.۱ - نظریه شیعه
       ۳.۲ - نظریه اهل‌سنت
۴ - دلایل الهی بودن نصب امام
       ۴.۱ - آیات قرآن
              ۴.۱.۱ - آیه اول
                     ۴.۱.۱.۱ - امامت مراد از عهد
                     ۴.۱.۱.۲ - مقام امامت غیر از مقام نبوت
                     ۴.۱.۱.۳ - اعطای عهد الهی توسط خدا
                     ۴.۱.۱.۴ - نتیجه آیه
              ۴.۱.۲ - آیه دوم
              ۴.۱.۳ - آیه سوم
              ۴.۱.۴ - آیه چهارم
              ۴.۱.۵ - آیه پنجم
              ۴.۱.۶ - آیه ششم
              ۴.۱.۷ - آیه هفتم
              ۴.۱.۸ - آیه هشتم
                     ۴.۱.۸.۱ - منابع اهل‌سنت
                     ۴.۱.۸.۲ - روایت علمای شیعه
                     ۴.۱.۸.۳ - بیان مجلسی بر عدم اختیار انسان در امامت
                     ۴.۱.۸.۴ - استدلال ملا ممد حسن هردنگی در بیان اینکه آیا خلافت و امامت به میراث است یا به نص از خدا و رسول و خایفه سابق و یا به اجماع و رضایت امت و اتفاق ایشان
                     ۴.۱.۸.۵ - استدلال علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام
                     ۴.۱.۸.۶ - نکته تکملیی آیه
              ۴.۱.۹ - آیه نهم
                     ۴.۱.۹.۱ - استدلال به آیه
              ۴.۱.۱۰ - نتیجه آیات
       ۴.۲ - روایات اهل‌سنت
              ۴.۲.۱ - روایت اول
              ۴.۲.۲ - روایت دوم
              ۴.۲.۳ - روایت سوم
              ۴.۲.۴ - روایت چهارم
              ۴.۲.۵ - روایت پنجم
       ۴.۳ - روایات شیعه
              ۴.۳.۱ - روایت اول
                     ۴.۳.۱.۱ - حسین بن محمد بن عامر
                     ۴.۳.۱.۲ - معلی بن محمد بصری
                     ۴.۳.۱.۳ - حسن بن علی وشاء
                     ۴.۳.۱.۴ - عمر بن ابان الکلبی
                     ۴.۳.۱.۵ - یحیی ابوبصیر اسدی
              ۴.۳.۲ - روایت دوم
              ۴.۳.۳ - روایت سوم
              ۴.۳.۴ - روایت چهارم
              ۴.۳.۵ - روایت پنجم
              ۴.۳.۶ - روایت ششم
              ۴.۳.۷ - روایت هفتم
              ۴.۳.۸ - روایت هشتم
              ۴.۳.۹ - نتیجه روایات
۵ - شبهه انتخاب امام هدایت‌گر به سوی آتش
       ۵.۱ - پاسخ به شبهه
              ۵.۱.۱ - پاسخ علامه سید فضل‌الله
              ۵.۱.۲ - پاسخ آیت‌الله مکارم شیرازی
              ۵.۱.۳ - پاسخ فخر رازی
              ۵.۱.۴ - پاسخ شیخ کلینی
۶ - شبهه عدم سازگاری جریان یوم الدار، با نصب الهی امامت
       ۶.۱ - پاسخ به شبهه
              ۶.۱.۱ - بیان طبری
              ۶.۱.۲ - نکات روایت
۷ - نتیجه‌گیری کلی
۸ - پانویس
۹ - منبع


قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت.

۱.۱ - کلمه امامت

هر دو واژه‌ی «امام» و «امامة»، مصدر فعل «اَمَّ، یؤم» می‌باشد که معنای اصلی آن «قصد» است. ابن منظور یکی از لغت نگاران معروف، واژه «اَمَّ» را به قصد یا پرچم و نشانه‌ای که لشکریان در جنگ از آن پیروی می‌کند معنا کرده است و می‌گوید: والاَمُّ: القَصْد.... والاَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش.
طبق این عبارت، امام و امامت هردو، مقصود مامومین و امت هستند؛ منتها از هر کدام آن دو، چیز خاصی منظور شده است.
به این بیان که منظور از «امامت» مقام و جایگاه پیشوایی و رهبری و منظور از «امام»، شخصی است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این‌رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را این‌گونه تعریف کرده است: و اَمَّ القومَ واَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الاِمامةُ. والاِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا علی الصراط المستقیم اَو کانوا ضالِّین.
امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء کرد. یعنی؛ قوم او را جلو‌ انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه.
بنابراین، «امامت» در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند و مقصود اصلی مردم نیز تبعیت و پیروی از برنامه‌ها و فرمان‌های اوست و در حقیقت، تبعیت و پیروی در معنای این واژه نهفته است.

۱.۲ - کلمه امام

کلمه «امام» از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر‌کس و هر چیزی که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار گیرد؛ اطلاق می‌شود.
جوهری در صحاح راجع به معنای لغوی «امام» گفته است: «الامام: الذی یقتدی به، وجمعه ائمة».
امام: کسی است که به او اقتدا می‌شود و جمع امام، ائمه است.
ابن منظور نیز می‌گوید: والامام: کل من ائتم به قوم کانوا علی الصراط المستقیم او کانوا ضالین.
امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتداء کرده، اعم از این‌که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند.
زبیدی در تاج العروس نیز تقریبا همین‌مطلب را تکرار کرده است: والامام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس او غیره، کانوا علی الصراط المستقیم او کانوا ضالین.
راغب اصفهانی یکی از واژه‌شناسان قرآنی در کتاب «المفردات»، «امام» را با توجه به قلمرو «امامت» این گونه تعریف می‌کند: «الامام: المؤتم به انساناً؛ کان یقتدی بقوله او فعله، او کتاباً او غیر ذلک، محقاً کان او مبطلاً، وجمعه ائمة».
امام آن چیزی است که مورد اقتدا واقع می‌شود چه این‌که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از این‌که آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه می‌آید.

طبق این معنا، قلمرو «امامت» در یک حوزه مشخص محدود نمی‌شود؛ همان‌گونه که مصداق «امام» تنها شامل انسان نیست؛ بلکه بر هر چیزی که به او اقتداء می‌شود (چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و ...) «امام» گفته می‌شود. و نیز این تعریف می‌رساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد.
این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است.
یک: امام هدایت‌گر به امر خدا:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَاِقامَ الصَّلاةِ وَایتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ؛ »
دو: امام هدایت‌گر به سوی آتش:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ؛ »

۱.۳ - نتیجه معنای لغوی

از مجموع کلمات لغت‌نویسان به این نتیجه می‌رسیم که واژه‌ی «امام» و «امامة» هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزی خاصی منظور شده است.
مقصود از «امامة» مقام و جایگاه خاصی است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبری می‌شوند. و مقصود از «امام» شخص یا چیزی است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به‌عهده گرفته‌اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد، یا اشیاء دیگر همانند کتاب، طریق، یا شریعت باشد.
مطلب مهم در صدق واژه «امام» بر موارد فوق و یا غیر آن، اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزی که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او، «امام» اطلاق می‌شود.


این واژه، از نظر اصطلاحی، معنای خاصی دارد که متلکمان شیعه و سنی آن را بیان کرده‌اند. با این تفاوت که در معنای کلی آن اتفاق‌نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخی جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام را خدا برگزیده یا مردم انتخاب می‌کنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است.

۲.۱ - دیدگاه شیعه

شریف مرتضی در الشافی فی الامامة «امامت» را این‌گونه تعریف کرده است: الامامة رئاسة عامة فی امور الدنیا والدین.
امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است.
ابن میثم بحرانی نیز می‌نویسد: الامامة: رئاسة عامة لشخص من الناس فی امور الدین والدنیا.
امامت: عبارت است از ریاست عامه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها.
تعریف دیگری از این واژه را محقق حلی (متوفای۶۷۶هـ)، از بزرگان قدمای شیعه، این‌گونه آورده است: الامامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص بحق الاصل لا نیابة عن غیر هو فی دار التکلیف.
[۱۱] محقق حلی، جعفر بن حسن بن سعید، المسلک فی اصول الدین، ص۳۰۶، تحقیق: رضا الاستادی، ناشر: مجمع البحوث الاسلامیة، چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة، - مشهد، چاپ: الثانیة۱۴۲۱ - ۱۳۷۹ ش.

امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتداءً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی می‌کنند ثابت شود.
علامه حلی (متوفای۷۲۶هـ) نیز می‌فرماید: الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
[۱۲] علامه حلی، حسن بن یوسف، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۹۳، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة ۸۲۶هـ، ناشر: دار الاضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة ۱۴۱۷ - ۱۹۹۶م.

«امامت» ریاست عام و فراگیر دینی و دنیایی است که برای شخصی از اشخاص به نیابت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ثابت است.
آن‌چه گفته شد، توضیح معنای اصطلاحی امامت از دیدگاه علمای شیعه بود.

۲.۲ - دیدگاه اهل‌سنت

تفتازانی از علمای اهل‌سنت (متوفای۷۹۱هـ) نیز «امامت» را این گونه تعریف کرده است: «الامامة رئاسة عامة من امر الدین والدنیا خلافة عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم).
امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
و باز در ادامه دیدگاه فخر رازی را نقل کرده است: و قال الامام الرازی: هی ریاسة عامة فی الدین والدنیا لشخص واحد من الاشخاص.
رازی گفته است: امامت ریاست عام در امور دینی و دنیایی است که برای یک شخص از افراد بشر، ثابت است.
ماوردی بغدادی در کتاب «الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة»، وظیفه امام را نگهبانی برنامه‌های دین و تدبیر امر دنیای مردم می‌داند: الامامة موضوعة لخلافة النبوة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا.
امامت، به‌عنوان جانشینی از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است.
منظور از «حراسة الدین» این است که امام برای حفظ دین در مقابل هرگونه تهدید سیاسی و لشکرکشی که ریشه‌های دین را هدف قرار می‌دهد و در صدد نابودی نظام حاکم باشد، دفاع کند. این‌گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامی در مقابل خطرهای داخلی و خارجی است.
با در نظر گرفتن این سخن، امامت از دیدگاه آنها صرفاً یک مقام سیاسی است که دین را در مقابل هرگونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینی را ندارد؛ به همین‌جهت آنها عقیده دارند احکامی را که خلیفه صادر می‌کند اجتهادی است نه الهی. و روی همین‌جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمی‌دانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام، معصوم و دارای حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهی است.

۲.۳ - نتیجه معنای اصطلاحی

با دقت در معنای اصطلاحی امامت، چند نکته به‌دست می‌آید:
۱. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛ یعنی همانگونه که امام در امور دینی پیشوا و مرجع است، در امور دنیایی نیز مرجع و پیشوا می‌باشد؛
۲. مقام امامت، در هر عصری، تنها برای یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الاشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛
۳. مقام امامت برای امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانی بحق الاصالة)؛
۴. امام همان شؤون و وظائفی را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابة عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)).
نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهی بودن نصب امام) در ریاست دینی و دنیوی است؛ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوی بر مردم نیز در راستای رسیدن به دین و حفظ دین است.


مهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهی است، یا همانند یک مقام عادی می‌باشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است.
به عبارت روشن‌تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت، تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادی و اجتماعی است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و ...) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت‌ اندیشی آنها است تا هر فردی را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر می‌گزینند.

۳.۱ - نظریه شیعه

در باور شیعه، مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد الهی و از جمله مقاماتی است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادی که لایق آن باشد واگذار می‌نماید نه همه انسان‌ها؛ زیرا در «امامت» ویژگی‌هایی همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهی، اعلمیت و... شرط است که تنها خداوند می‌تواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این‌رو هر کسی که این ویژگی‌ها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد.
شیخ صدوق (متوفای۳۸۱هـ) می‌گوید:
یجب ان یعتقد ان الامامة حق کما اعتقدنا ان النبوة حق ویعتقد ان الله (عزّوجلّ) الذی جعل النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبیا هو الذی جعل اماما، وان نصب الامام واقامته واختیاره الی الله عز وجل، وان فضله منه.
واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طوری که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندی که پیامبر را به عنوان نبی جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برتری‌هایی که امام دارد از نعمت‌های خداوند است.

شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای۱۳۷۳هـ) می‌گوید:
ان الامامة منصب الهی کالنبوة، فکما ان الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوة والرسالة، ویؤیده بالمعجزة التی هی کنص من الله علیه یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة     فکذلک یختار للامامة من یشاء، ویامر نبیه بالنص علیه، وان ینصبه اماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان علی النبی ان یقوم بها، سوی ان الامام لا یوحی الیه کالنبی وانما یتلقی الاحکام منه مع تسدید الهی. فالنبی مبلغ عن الله والامام مبلغ عن النبی.
همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصبی است الهی؛ همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسی را به مقام نبوت و رسالت بر می‌گزیند و با معجزه که همانند نص خدا است، تایید می‌کند، همان خداوند کسی را برای امامت بر می‌گزیند و پیامبرش را فرمان می‌دهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشوای بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفی که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد. تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحی نمی‌شود؛ بلکه احکام را با تسدید الهی می‌گیرد. پس نبی پیام‌رسان مستقیم خداوند است؛ اما امام پیام‌رسان از جانب پیامبر است.

ابن جریر طبری نیز در کتاب «دلائل الامامة» می‌گوید:
ان الامامة منصب الهی مقدس لا یتحقق لاحد الا بنص من الله (تعالی)، او من نبیه المصطفی الذی لا ینطق عن الهوی (ان هو الا وحی یوحی).
امامت منصب الهی و مقدسی است که برای هیچ‌کسی محقق نمی‌شود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیده‌اش که از روی هوی (جز وحی خداوند) نمی‌گوید.
بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهی است؛ از این‌جهت آن را جزء اصول دین می‌دانند.
مذاهب مختلف اسلامی در لزوم نصب امام اختلاف کرده‌اند عده‌ای، چون معتزله و خوارج نصب آن را واجب ندانسته و عده‌ای نیز این امر را به حکم عقل، بر خود مردم واجب شمرده‌اند. امام‌ خمینی امامت را منصب الهی و حکمی الهی می‌داند که انتخاب مردم در آن نقشی ندارد
[۱۹] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۱۲و ۱۳۴، تهران، بی‌تا.
به اعتقاد ایشان، امامت و خلافت ظاهری از مناسب الهی و از شئون رسالت و نبوت است که اظهار آن لازم و واجب است و استوار ماندن پایه‌های دین پس ‌از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مبتلا نشدن به حاکمان فاسد و جائر اقتضا می‌کند پس ‌از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امامی نصب شود که دین و آیین الهی را زنده نگه دارد و بر اساس هواوهوس خود عمل نکند و چگونه ممکن است دینی که وصیت را بر افراد لازم می‌داند، وصیت در امر خلافت را مهمل بگذارد و مردم را در دین خود در حیرت و سرگردانی قرار دهد.
[۲۲] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۰۵-۱۰۸، تهران، بی‌تا.
امام‌ خمینی با استناد به روایتی معتقد است جعل و نصب اولی‌الامر از ناحیه خداوند دلیل‌های زیادی دارد ازجمله:
۱- حفظ مردم در راه درست و تجاوز نکردن از حدود و قوانین که در این صورت دچار فساد خواهند شد و اگر فردی امین نباشد که بر آنان گماشته شود، افراد بر اساس منافع و لذت‌های خود حق دیگران را پایمال می‌کنند.
۲- هیچ‌یک از ملت‌ها و پیروان مذاهب بدون یک رهبر و رئیس نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهند؛ زیرا برای گذراندن امر دین و دنیای خود محتاج به چنین شخصی هستند و در حکمت خداوند متعال نیز روا نیست که مردم را بدون رهبر و سرپرست رها کند؛ زیرا خداوند می‌داند که موجودیت و قوام جامعه به چنین شخصی است که می‌تواند در برابر دشمنان مقاومت کرده و دست ستمگران را از حریم و حقوق مظلومان کوتاه کند.
۳- اگر خداوند امام را که بر پا نگه دارنده قانون است تعیین نکند، دین به کهنگی و فرسودگی خواهد رفت. سنت‌ها و احکام دگرگون و وارونه خواهد شد و همچنین بدعت‌گذاران و بی‌دینان در آن چیزهایی اضافه کرده یا از آن خواهند کاست و امر را بر مردم مشتبه می‌کنند و مردم هم که با هم اختلاف دارند، بدون یک امام، فاسد می‌شوند.
[۲۴] خمینی، روح‌الله، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۴۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.


۳.۲ - نظریه اهل‌سنت

در مقابل نظریه شیعه، اهل‌سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهی نیست؛ از این‌رو می‌گویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنی واجب است که امام را خود مردم برگزینند؛ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و ... در اختیار مردم می‌باشد. طبق دیدگاه آنها، میان مقام «امامت و خلافت» مقامی است عادی و با ریاست‌های دنیوی فرقی ندارد.
محمد رشیدرضا، دیدگاه اهل‌سنت را در این‌باره این‌گونه بیان می‌کند:
اجمع سلف الامة، واهل السنة، وجمهور الطوائف الاخری علی ان نصب الامام -‌ای تولیته علی الامة - واجب علی المسلمین شرعاً لا عقلا فقط.
امت‌های گذشته و اهل‌سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر این‌که نصب امام (یعنی؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است.
از آنجایی که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمی‌شود، امامت را از فروع دین می‌دانند نه از اصول دین.

سعدالدین تفتازانی یکی از متکلمان سنی مذهب صریحاً می‌نویسد که امامت از احکام عملی است نه اعتقادی؛ از این‌جهت الحاق آن به فروع دین مناسب‌تر است:
لا نزاع فی ان مباحث الامامة بعلم الفروع الیق لرجوعها الی ان القیام بالامامة ونصب الامام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات وهی امور کلیة تتعلق بها مصالح دینیة او دنیویة لا ینتظم الامر الا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجملة من غیر ان یقصد حصولها من کل احد ولا خفاء فی ان ذلک من الاحکام العملیة دون الاعتقادیة.
هیچ نزاعی در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایی و نصب امام با آن صفات ویژه‌ای که دارد، از واجبات کفایی است. واجبات کفایی یک سری امور کلی است که مصالح دینی یا دنیوی وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمی‌آید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فی الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسی پوشیده نیست که امامت از احکام عملی است؛ نه اعتقادی.
برابر این عقیده، ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها، همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود.

البته در میان علمای اهل‌سنت، برخی نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کرده‌اند که امامت از ارکان دین است. برای تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره می‌کنیم.
ابن عبد البر در کتاب «الاستیعاب» هنگامی که سخن از خلافت ابو‌بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین می‌داند:
واستخلفه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) علی امته من بعده بما اظهر من الدلائل البینة علی محبته فی ذلک وبالتعریض الذی یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لانه لم یؤمر فیه بشیء وکان لا یصنع شیئا فی دین الله الا بوحی والخلافة رکن من ارکان الدین.
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابوبکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. درباره خلافت او رسول خدا دلائل روشنی بر محبت ابوبکر و تعریض‌هایی که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مامور به این‌کار نبود و رسول خدا چیزی را در دین بدون وحی خدا انجام نمی‌داد. و خلافت رکنی از ارکان دین است.
سخن ابن عبد البر را احمد بن عبدالوهاب در «نهایة الارب» و ابن محمود خزاعی نقل کرده‌اند:

قرطبی از مفسران اهل‌سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذاری خلافت توسط ابوبکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است:
وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین.
پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این که آن؛ رکنی (پایه‌ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.

برخی از علمای اهل‌سنت نیز این عبارت قرطبی را نقل کرده و از این‌که در رد آن چیزی نگفته‌اند معلوم است که آن را پذیرفته‌اند:
[۳۱] حنبلی، حمد بن ناصر، الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنة والکتاب، ج۱، ص۲۳، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

پس از روشن شدن این‌مطلب که اهل‌سنت، نصب امام را در اختیار خود مردم می‌دانند، چند راه را برای انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده‌اند.
احمد صاوی در کتاب «بلغة السالک لاقرب المسالک»، سه راه را برای تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است: و اعلم ان الامامة تثبت باحد امور ثلاثة: اما بیعة اهل الحل والعقد، واما بعهد الامام الذی قبله له، واما بتغلبه علی الناس.
بدان امامت به یکی از این امور سه‌گانه ثابت می‌شود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه، یا تصریح امام و خلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم.
در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا می‌نماییم.


همان‌طور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلی خواهیم پرداخت و ادله عقلی را در مقاله جداگانه‌ای تقدیم خواهیم کرد. با توجه به ادله نقلی، شیعه بر این باور است که «امامت» عهد الهی است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشری در این امر اختیاری ندارند.
به عبارت روشن‌تر؛ چون طرف عهد در مساله «امامت»، خود خداوند است، هر کسی را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار می‌نماید. و از آنجایی که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمی دارد، می‌داند چه کسی شایسته این عهد الهی است. برای اثبات این عقیده امامیه (الهی بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

۴.۱ - آیات قرآن

در میان آیاتی که دلیل بر نصب الهی امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیاری آنها، از کلمات «جاعل»، «جعلناک»، » جعلنا منهم»، «نجعلهم»، برای تبیین این‌مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء خدا جهت درخواست مقام امامت از کلمات «واجعل لی»، «واجعلنا» به کار برده شده است. در ابتدای این بخش، این آیات را متذکر شده و بعد به بررسی آیات دیگر می‌پردازیم:

۴.۱.۱ - آیه اول

نخستین آیه، بر الهی بودن نصب امامت، آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) صحبت می‌کند:
«وَاِذِ ابْتَلَی اِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم! » ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند).»
برای اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه می‌توان استدلال کرد:
بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده است: جمله: «اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً» به صراحت روشن می‌سازد که نصب مقام «امامت» تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهی برای انسان می‌داند.
بخش دوم: امامت عهد الهی است، که به غیر معصوم نمی‌رسد! و معصوم را جز خدا نمی‌شناسد.
این بیان، متوقف بر سه مقدمه است:
الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد، در این آیه همان امامت است.
ب: امامت مقامی غیر از نبوت است.
ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد می‌بندد.
اکنون به بررسی این سه مقدمه می‌پردازیم:

۴.۱.۱.۱ - امامت مراد از عهد

الف: به اقرار مفسران اهل‌سنت، مراد از «عهد» امامت است:
بنابر آنچه مفسران گفته‌اند، مراد از «عهد» در این آیه، «امامت» است؛ نه «نبوت»؛ به‌همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت می‌کند، نه نصب نبوت؛ زیرا حضرت ابراهیم سالها قبل از آن، نبی و رسول بود.
برای اثبات این‌مطلب، به برخی از گفته‌های مفسران اهل‌سنت اشاره می‌کنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخی از این مفسران بر تصریح به این که مقام «امامت عهد الهی» است، شخصی را که عهده‌دار مقام امامت می‌شود، نیز «معصوم» می‌دانند:
ابن جریر طبری: طبری از مفسران به نام اهل‌سنت عبارتی از مجاهد نقل می‌کند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» قال: لا یکون اماماً ظالماً. «پیمان من به ظالمان نمی‌رسد»، یعنی امام ظالم نیست.

ناصرالدین بیضاوی: او در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» می‌گوید: اجابة الی ملتمسه وتنبیه علی انه قد یکون فی ذریته ظلمة او انهم لا ینالون الامامة، لانها امانة من الله تعالی وعهد والظالم لا یصلح لها. وانما ینالها البررة الاتقیاء منهم وفیه دلیل علی عصمة الانبیاء من الکبائر قبل البعثة، وان الفاسق لا یصلح للامامة.
این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمی قرار دارد؛ یا این را می‌فهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمی‌رسند؛ زیرا «امامت» امانت و عهدی از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهی نیکان از پرهیزکاران می‌رسد. این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایی را ندارند.

ابوحیان‌ اندلسی: از مفسران اهل‌سنت با استدلال ثابت می‌کند که مراد از «عهد» در این آیه، عهد «امامت» است:
والعهد: الامامة، ... والظاهر من هذه الاقوال: ان العهد هی الامامة، لانها هی المصدر بها، فاعلم ابراهیم ان الامامة لا تنال الظالمین...... ویدلک علی ان العهد هو الامامة ان ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) انه جواب لقول ابراهیم: (ومن ذریتی) علی سبیل الجعل، اذ لو کان علی سبیل المنع لقال لا، او لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین.
مراد از «عهد» امامت است. بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد می‌نویسد:
ظاهر از این اقوال این است که مراد «عهد امامت» است؛ زیرا در ابتدای آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمی‌رسد ... دلیل این‌که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاینال عهدی الظالمین» است که با استدلال به قاعده کلی (یعنی هر کسی که چنین خصوصیتی داشته باشد، شایسته چنین مقامی است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع می‌بود (یعنی اگر برای هیچ یکی از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید «لا» می‌گفت و یا این‌که می‌گفت «لاینال عهدی ذریتک» و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمی‌کرد.

ابن کثیر دمشقی از دیگر مفسران اهل‌سنت در تفسیر آیه می‌گوید: یقول تعالی منبّهاً علی شرف ابراهیم خلیله، وان الله جعله اماماً للناس.
خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشوای مردم قرار داده آگاهی می‌دهد.

ثعالبی مالکی بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از «عهد» عهد امامت است:
وقوله تعالی: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، ‌ای: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الامامة.
در آیه: لا ینال عهدی الظالمین، مراد از عهد، بنا بر قول مجاهد، عهد امامت است.

ابن جوزی حنبلی نیز از میان اقوالی که درباره «عهدی» گفته شده، قولی را که آن را به «امامت» تفسیر کرده، انتخاب نموده است:
وفی العهد‌ هاهنا سبعة اقوال: احدها: انه الامامة، رواه ابو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: انه الطّاعة، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعکرمة. والرابع: الدّین، قاله ابو العالیة. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّیّ عن اشیاخه. والسادس: الامان، قاله ابو عبیدة. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبة، والاوّل اصحّ.
درباره «عهد» در این‌جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از «عهد» امامت است. این قول را ابوصالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم این‌که مراد دین است. آن را ابوالعالیه گفته. پنجم این‌که مراد نبوت است آن را سدی از استادانش نقل کرده است. قول ششم این‌که مراد امانت است. قول هفتم مراد میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است. اما قول نخست صحیح‌تر است.

محمد جمال‌الدین قاسمی یکی دیگر از بزرگان اهل‌سنت نیز «عهد» را به «امامت» تفسیر کرده است: «قالَ» ‌ای ابراهیم: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» ‌ای واجعل من ذریتی ائمة «قالَ لا یَنالُ» ‌ای قد اجبتک وعاهدتک بان احسن الی ذریتک. لکن «لا ینال عَهْدِی» ‌ای الذی عهدته الیک بالامامة «الظَّالِمِینَ» ‌ای منهم.
قال: یعنی ابراهیم فرمود: و من ذریتی یعنی؛ از ذریه من پیشوایانی قرار بده. (قال لاینال) یعنی خداوند فرمود: درخواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به این‌که به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه‌ات نمی‌رسد.

شوکانی از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است:
و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الامامة و قیل: النبوّة... والاوّل اظهر کما یفیده السیاق.
در این که مراد از «عهد» چیست اختلاف است. گفته‌اند مراد از آن، امامت است و ... قول اول ظاهرتر است؛ چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است.

۴.۱.۱.۲ - مقام امامت غیر از مقام نبوت

از دیدگاه شیعه، مقام امامت غیر از نبوت است یکی از دلیلی که اقامه شده همین آیه مبارکه است. شیخ طوسی در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگی استدلال آنان را بر این‌که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت می‌باشد این‌گونه بیان کرده است:
واستدلوا بها ایضا علی ان منزلة الامامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب ابراهیم (علیه‌السّلام) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله اماما جزاء له علی اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان اماما فی الحال، لما کان للکلام معنی، فدل ذلک علی ان منزلة الامامة منفصلة من النبوة. وانما اراد الله ان یجعلها لابراهیم (علیه‌السّلام).
شیعیان به این آیه استدلال کرده‌اند که مقام «امامت» جدای از مقام «نبوت» است؛ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامی مورد خطاب قرار داد که او نبی بود و به او فرمود: او را به زودی امام قرار می‌دهد تا پاداشی باشد بر اتمام امتحان‌هایی که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتی که نبی بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنی نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جدای از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را برای ابراهیم قرار بدهد.

روایات نیز در این زمینه، بیانگر همین حقیقت می‌باشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح، که مرحوم کلینی آن را در کتاب شریف کافی نقل کرده اکتفا می‌کنیم: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ اَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السّلام) قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: اِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ اِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ اِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْاَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا اِبْرَاهِیمُ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ اِبْرَاهِیمَ (علیه‌السّلام) قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.
امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از این‌که به‌عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از این‌که امام قرارش دهد. وقتی این مقام‌ها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که می‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان من نیز به این مقام می‌رسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمی‌رسد.

بعضی از مفسران اهل‌سنت از جمله فخر رازی، امامت در این آیه را به معنای نبوت گرفته و به‌نظر ایشان مقام امامت به معنای نبوت مراد است؛ از این‌جهت امامت در آیه را به نبوت تفسیر کرده است:
المسالة الثالثة: القائلون بان الامام لا یصیر اماما الا بالنص تمسکوا بهذه الآیة فقالوا: انه تعالی بین انه انما صار اماما بسبب التنصیص علی امامته ونظیره قوله تعالی: (انی جاعل فی الارض خلیفة) فبین انه لا یحصل له منصب الخلافة الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لانا بینا ان المراد بالامامة ههنا النبوة، ثم ان سلمنا ان المراد منها مطلق الامامة لکن الآیة تدل علی ان النص طریق الامامة وذلک لا نزاع فیه، انما النزاع فی انه هل تثبت الامامة بغیر النص، ولیس فی هذه الآیة تعرض لهذه المسالة لا بالنفی ولا بالاثبات.
مساله سوم این است کسانی که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصی است به این آیه تمسک کرده‌اند و گفته‌اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) تصریح کرده است. نظیر این مورد، آیه «انی جاعل فی الارض خلیفه» است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت برای آدم (علیه‌السّلام) حاصل نمی‌شود مگر این‌که بر آن تصریح شده باشد.
این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از «امامت» در این آیه، «نبوت» است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولی آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثی نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت می‌شود یانه؟ در این آیه هیچ سخنی بر نفی و اثبات این مساله نیامده است.

نادرستی سخن فخر رازی که سر آمد مفسران اهل‌سنت می‌باشد، با‌ اندک تامل روشن می‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازی را از زبان علامه طباطبائی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان می‌نویسد:
قوله تعالی: اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً، ‌ای مقتدی یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی اقوالک وافعالک، فالامام هو الذی یقتدی ویاتم به الناس، ولذلک ذکر عدة من المفسرین ان المراد به النبوة، لان النبی یقتدی به امته فی دینهم، قال تعالی: «وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، اِلَّا لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ: » النساء- ۶۳، لکنه فی غایة السقوط.
اما اولا: فلان قوله: اِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله:
جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل اذا کان بمعنی الماضی، وانما یعمل اذا کان بمعنی الحال او الاستقبال فقوله، اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً، وعد له (علیه‌السّلام) بالامامة فی ما سیاتی، مع انه وحی لا یکون الا مع نبوة، فقد کان (علیه‌السّلام) نبیا قبل تقلده الامامة، فلیست الامامة فی الآیة بمعنی النبوة (ذکره بعض المفسرین.)
واما ثانیا: فلانا بینا فی صدر الکلام: ان قصة الامامة، انما کانت فی اواخر عهد ابراهیم (علیه‌السّلام) بعد مجی ء البشارة له باسحق و اسماعیل، وانما جاءت الملائکة بالبشارة فی مسیرهم الی قوم لوط واهلاکهم، وقد کان ابراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل ان یکون اماما فامامته غیر نبوته.
(اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً) امام یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروی می‌کنند، و به همین‌جهت عده‌ای از مفسران گفته‌اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتداء می‌کنند، هم‌چنان که خدای تعالی فرموده: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که به اذن او پیروی شود)؛ لذا تفسیری که از جعل در «انی جاعلک للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست:
۱. کلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معنای گذشته باشد، عمل نمی‌کند و مفعول نمی‌گیرد، وقتی عمل می‌کند که یا به معنای حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفی و استفهام اعتماد کند پس از آنجایی که «جاعلک» عمل کرده، روشن می‌شود که به معنای اسقبال است).
بنابراین قاعده، جمله «اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً» وعده‌ای است به ابراهیم (علیه‌السّلام) که در آینده او را به مقام امامت می‌رساند و خود این جمله و وعده از طریق وحی به ابراهیم (علیه‌السّلام) ابلاغ شده است؛ پس معلوم می‌شود قبل از آن‌که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این‌رو، به طور قطع امامتی که بعدها به او می‌دهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضی دیگر از مفسرین نیز گفته‌اند).
۲. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتی این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سری به ابراهیم (علیه‌السّلام) زده‌اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبری بود مرسل؛ پس معلوم می‌شود قبل از امامت دارای نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست.

از سخن فخر رازی جواب‌های دیگری نیز می‌توان گفت:
اولاً: اصل در کلام تاسیس است نه تاکید. یعنی خداوند در اینجا می‌خواهد یک مقام جدیدی را به حضرت بدهد که همان مقام امامت است نه این‌که نبوت و یا اطاعت او را که قبلاً داشت، تاکید نماید.
ثانیاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه این جعل دوم چیست؟ جواب این سؤال را باید خود کسانی که معتقد به این نظریه هستند بدهد.
ثالثاً: همانطوری که ذکر شد، بیشتر علمای اهل‌سنت اعتراف کرده‌اند امامت در این آیه، غیر از مقام نبوت است. تصریحات کلام برخی آنان را ذکر کردیم. پس سخن فخر رازی و امثال ایشان را خود علمای اهل‌سنت نیز قبول ندارد و از اینجا بی پایگی نظریه ایشان روشن می‌شود.
بنابراین، امامت آخرین مقامی است که خداوند به حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) عنایت فرمود.

۴.۱.۱.۳ - اعطای عهد الهی توسط خدا

چنانچه قبلاً متذکر شدیم، طرف پیمان مقام «امامت»، خود خداوند است. روی این جهت خداوند هر کسی را شایسته آن بداند، این عهدش را به او واگذار می‌کند.
در تفسیر نمونه اینگونه استدلال شده است:
من الآیة مورد البحث نفهم ضمنیا ان الامام (القائد المعصوم لکل جوانب المجتمع) یجب ان یکون معینا من قبل الله سبحانه، لما یلی: اولا: الامامة میثاق الهی، وطبیعی ان یکون التعیین من قبل الله، لانه طرف هذا المیثاق. ثانیا: الافراد الذین تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا فی حیاتهم لحظة ظلم بحق انفسهم او بحق الآخرین، کان تکون لحظة شرک مثلا، لا یلیقون للامامة، فالامام یجب ان یکون طیلة عمره معصوما. وهل یعلم ذلک فی نفوس الافراد الا الله؟
از آیه مورد بحث، ضمنا استفاده می‌شود که امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) باید از طرف خدا تعیین گردد؛ زیرا: اولاً: امامت یک نوع عهد و پیمان الهی است و بدیهی است چنین کسی را باید خداوند تعیین کند؛ زیرا اوست که چنین پیمانی را به هر کس بخواهد می‌دهد.
ثانیاً: افرادی که رنگ ستم به خود گرفته‌اند و در زندگی آنها نقطه تاریکی از ظلم (اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران) و حتی یک لحظه بت پرستی وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد. و آیا کسی جز خدا می‌تواند از وجود این صفت آگاه گردد؟

۴.۱.۱.۴ - نتیجه آیه

از آیه فوق سه‌مطلب استفاده می‌شود:
۱. امامت «عهد الهی» است، و هرکسی که شایسته آن باشد، به این عهد مفتخر می‌شود؛
۲. طرف عهد، خود خداوند است که فقط به افراد معصوم اعطاء می‌شود، و فرد معصوم را هم خدا می‌داند؛ زیرا او تنها کسی است که از ضمیر و اسرار انسان‌ها با خبر است.
۳. با توجه به نکات فوق، نصب این مقام تنها به دست خداوند است نه برای کسی دیگر.

۴.۱.۲ - آیه دوم

یکی از آیاتی که ثابت می‌کند گزینش «امام» و «خلیفه» تنها در اختیار خداوند می‌باشد، آیه ذیل است:
«یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْاَرْضِ؛ ‌ای داوود، همانا تو را در زمین خلیفه (نماینده خود) ساختیم.»
در این آیه مبارکه، واژه «خلافت» به‌کار رفته و خداوند جعل خلافت را برای حضرت داود (علیه‌السّلام) به خودش نسبت داده است.
مرحوم طبرسی از مفسران به نام و لغت‌شناس شیعه، بعد از توضیح معنای «خلافت»، این آیه را دلیل بر نصب الهی خلافت گرفته است: الخلیفة: هو المدبر للامور من قبل غیره بدلا من تدبیره. وفلان خلیفة الله فی ارضه، معناه انه جعل الیه تدبیر عباده بامره. المعنی: ثم ذکر سبحانه اتمام نعمته علی داود (علیه‌السّلام) بقوله: (یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض) ‌ای: صیرناک خلیفة تدبر امور العباد من قبلنا بامرنا.
خلیفه کسی است که تدبیر امور را از طرف شخص دیگر و به جای او برعهده می‌گیرد وقتی گفته می‌شود فلان کس خلیفه خدا در زمین است به این‌معنا است که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود، به او سپرده باشد. سپس خداوند به تمام کردن نعمت خود بر حضرت داود پرداخته و می‌گوید: «ای داود! همانا تو را خلیفه در زمین قرار دادیم» یعنی تو را خلیفه گردانیدیم تا به امر من امور بندگان را جانب ما تدبیر و مدیریت کنی.

قرطبی: این آیه نص در نصب امام است. قرطبی از مفسران مشهور اهل‌سنت، در تفسیر آیه ۳۰ از سوره مبارکه بقره (انی جاعل فی الارض خلیفة)، راجع به وجوب نصب امام و خلیفه در میان امت تصریح نموده و می‌گوید:
الرابعة: هذه الآیة اصل فی نصب امام وخلیفة یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمة وتنفذ به احکام الخلیفة ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامة ولا بین الائمة...
مساله چهارم: این آیه اصلی است که دلالت می‌کند بر نصب امام و خلیفه‌ای که کلام او شنیده می‌شود و مورد اطاعت قرار می‌گیرد، تا به واسطه این امام وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافی در واجب بودن نصب امام در بین امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست.

بعد از تذکر این نکته، چند آیه را دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه ذکر کرده که از جمله آنها آیه مورد بحث است:
ودلیلنا قول الله تعالی: «انی جاعل فی الارض خلیفة» وقوله تعالی: «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض» وقال: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض». ‌ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من الآی.
دلیل ما بر این‌مطلب (نصب امام) این گفته خداوند است که «من در روی زمین، جانشینی [نماینده‌ای] قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.» و همچنین این سخن خداوند: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند وعده می‌دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد» یعنی از بین آنها (از میان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند) افرادی را به‌عنوان خلفاء منصوب می‌کند. و آیات دیگر ...
قرطبی علاوه بر آیات فوق، واگذاری خلافت توسط ابوبکر به عمر را نیز دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه عنوان کرده و در پایان برخلاف عقیده مسلم اهل‌سنت، تصریح نموده که امامت رکنی از ارکان دین است:
ولقال قائل: انها لیست بواجبة لا فی قریش ولا فی غیرهم فما لتنازعکم وجه ولا فائدة فی امر لیس بواجب ثم ان الصدیق رضی الله عنه لما حضرته الوفاة عهد الی عمر فی الامامة ولم یقل له احد هذا امر غیر واجب علینا ولا علیک فدل علی وجوبها وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین.
پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنی (پایه‌ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.

اسماعیل بروسوی از مفسران پر آوازه اهل‌سنت، خلافت را یک مقام اعطائی از جانب خداوند می‌داند:
وفی الآیة اشارة الی معان مختلفة منها: ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هی عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء کما قال تعالی (اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً) ‌ای اعطیناک الخلافة.
این آیه به معناهای مختلفی اشاره دارد؛ از جمله این‌که خلافت حقیقی، برای انسان اکتسابی نیست؛ بلکه یک مقام اعطائی از جانب خدا و از فضل اوست که به هر کسی بخواهد عنایت می‌کند.؛ چنانچه خداوند فرموده است: من تو را خلیفه قرار دادم؛ یعنی به تو خلافت دادم.
در نتیجه:
اولاً: طبق دیدگاه مفسران اهل‌سنت همانند قرطبی که سخنش در ذیل آیه بیان شد، وجوب نصب امام و خلیفه از این آیه استفاده می‌شود؛
ثانیاً: تعبیر «انا جعلناک» صریح در این است که مقام امامت الهی است و امام با جعل مستقیم الهی به این مقام نایل می‌شود.
سخن اسماعیل بروسوی، صاحب تفسیر روح البیان، «ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هی عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء» که مقام خلافت را الهی دانسته اعترافی دیگر بر این حقیقت و نظریه شیعیان است؛ هم‌چنانکه آلوسی در آیه بعد، به الهی بودن مقام امامت اعتراف کرده است.

۴.۱.۳ - آیه سوم

سومین آیه که جعل و نصب الهی امامت را می‌رساند، آیه ذیل است.
«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَاِقامَ الصَّلاةِ وَایتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ؛ و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می‌کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.»

این آیه درباره حضرت ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه‌اش یعقوب است. حضرت ابراهیم طبق آیه ۱۰۰ سوره صافات از خداوند خواست: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ؛ پروردگارا فرزندی صالح به من مرحمت کن». سرانجام وعده خداوند مستجاب شد، نخست اسماعیل و سپس «اسحاق» را به او مرحمت نمود که هرکدام پیامبر بزرگ خدا در جهت هدایت بندگان شدند.
در این آیه خداوند همین لطف و موهبت خویش را یادآوری می‌کند و در ضمن مقام «امامت» آنان را با جمله «وجعلناهم ائمة» اعلام می‌کند و می‌فرماید: ما آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کردند.

خلوتی یکی از مفسران بزرگ حنفی در ذیل این آیه می‌گوید: مقام امامت از مواهب الهی است که برای امام جعل کرده و از ویژگی‌های امام این است که به امر خدا هدایت می‌کند:
وقوله وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا یشیر الی ان الامامة ایضا من المواهب و انه ینبغی ان الامام یکون‌هادیا بامر اللّه لا بالطبع والهوی... وقوله وَاَوْحَیْنا... یشیر الی ان هذه المعاملات لا تصدر من الانسان الا بالوحی للانبیاء وبالالهام للاولیاء وان طبیعة النفس الانسانیة ان تکون امارة بالسوء.
جمله «وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا» اشاره دارد به این که «مقام امامت» از بخشش‌های الهی است و سزاوار این است که امام به امر خدا نه از روی هوای نفس خود هدایت‌گر باشد ... و جمله «و اوحینا الیهم ...» اشاره می‌کند که این کارها (انجام کارهای خیر، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات) از انبیاء به توسط وحی و از اولیاء به واسطه الهام خدا صادر می‌شود و الا طبع نفس انسانی به بدی امر می‌کند.

۴.۱.۴ - آیه چهارم

همانند آیه فوق، آیه دیگری نیز دلیل بر جعل الهی امامت در قرآن کریم بیان شده است:
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ؛ و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما را     هدایت می‌کردند.»
این آیه درباره بنی اسرائیل است که خداوند از میان آنها کسانی را که شرایط امامت و رهبری الهی را داشتند، به این مقام معنوی برگزید. در این آیه، صبر و یقین به آیات خدا دو شاخصه امامت برای این گروه بیان شده است؛ به همین‌جهت در آیه دیگر می‌فرماید:
«وَمِنْ قَوْمِ مُوسی اُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون؛ از قوم موسی (علیه‌السّلام) گروهی هستند که دعوت به سوی حق می‌کنند و حاکم به حق و عدالت‌اند.»

در آیات سوم و چهارم نکات مهم و مربوط به امامت است که باید مورد توجه قرار داد:
نکته نخست: هدایت به امر خدا، معیار شناخت امام حق از امام باطل است. جمله «یهدون بامرنا» در هر دو آیه، یک معیار کلی و مهم را در جهت تشخیص و شناخت امامان و پیشوایان حق، در برابر رهبران و پیشوایان باطل برای ما ارائه می‌نماید که با تطبیق این میزان، هر دو امام را می‌توان از همدیگر تفکیک کرد.
مرحوم کلینی روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که معنای «یهدون بامرنا» را در آیه روشن می‌کند:
محمّد بن یحیی، عن احمد بن محمّد، ومحمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیی، عن طلحة بن زید، عن ابی عبد اللّه- علیه السّلام- قال: قال: الْاَئِمَّةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ اِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا» لَا بِاَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ اَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ اَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ» یُقَدِّمُونَ اَمْرَهُمْ قَبْلَ اَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَاْخُذُونَ بِاَهْوَائِهِمْ خِلَافاً لِمَا فِی کِتَابِ اللَّه.
امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: " امام در قرآن مجید دوگونه است در یک‌جا خداوند می‌فرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛ یعنی آنها پیشوایانی قرار دادیم که به امر خدا هدایت می‌کنند» نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خودشان مقدم می‌شمارند. و حکم او را برتر از حکم خود قرار می‌دهند، ولی در جای دیگر می‌فرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ: ما آنها را پیشوایانی قرار دادیم که دعوت به دوزخ می‌کنند» فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم می‌شمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار می‌دهند و مطابق هوس‌های خود و بر ضد کتاب اللَّه عمل می‌نمایند.
نکته دوم: اعطاء مقام امامت بعد از احراز صلاحیت:
در هر دو آیه مواردی همانند: انجام کارهای خیر، توجه به اعمال‌های عبادی، یقین و ایمان به آیات خدا و دیگر صبر و استقامت و استواری در پیاده کردن فرمان‌های الهی از جمله ویژگی‌های یک امام و رهبر الهی است. در حقیقت موارد فوق، یک امتحان از جانب خداوند است؛ همانگونه که درباره حضرت ابراهیم خواندیم که آن حضرت بعد از امتحان و آزمایش‌های سخت به مقام امامت نائل شد.
از اینجا نتیجه گرفته می‌شود که خداوند از درون انسان آگاه می‌باشد و کسی که این ویژگی‌ها را داشته باشد و نیز معصوم از هرگونه خطاء و اشتباه باشد به این مقام بر می‌گزیند.

۴.۱.۵ - آیه پنجم

«وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ؛ ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!»
جعل امامت مستضعفان، به دست خدا است. گرچه این آیه و آیات قبل آن، از ستمگری فرعون و استضعاف بنی اسرائیل سخن می‌گوید؛ اما هرگز منحصر به بنی اسرائیل نخواهد بود؛ بلکه آیه بیانگر یک قانون کلی برای همه اقوام و جمعیت‌ها در همه قرون و اعصار است؛ زیرا در آیه، کلمه «نرید» به صورت فعل مضارع آمده که معنای استمرار را می‌رساند.
یکی از بزرگان در این‌باره می‌نویسد: (نرید ان نمن) معنی ذلک ان هذه سیرة الله، لا تختص بموسی و فرعون لان الله سبحانه وتعالی یاتی ب (نرید ان نمن) لا: اردنا ان نمن، ... یعنی: ان الله سبحانه وتعالی جرت سنته ان الذین واجهوا طواغیت البشریة، لا طواغیت الامة فحسب، والطواغیت غلبوهم علی امرهم، فالله سبحانه وتعالی جرت ارادته التی لا خلف فیها والتی لا یمنع منها مانع ان یاتی دور یغلب هؤلاء علی طواغیت زمانهم (ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین).
معنای این جمله این است که این سیره خدا اختصاص به موسی و فرعون ندارد؛ زیرا خداوند «نرید ان نمن» فرموده نه «اردنا ان نمن»، معنایش این است که خداوند طبق سنتش که خلف بردار نیست و چیزی هم مانع آن نمی‌شود زمانی را فراهم می‌آورد که ستم‌کشان و مستضعفانی را که مدتی در زیر ظلم طاغیان زمانشان به استضعاف کشیده، بر آنها غالب گرداند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهد.
بنابراین، آیه می‌گوید: ما (به صورت همیشگی) اراده داریم که بر مستضعفان منت بگذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حکومت روی زمین قرار دهیم. این بشارت برای همه انسان‌های آزاده و خواهان حکومت عدل و داد است که یک زمانی حق بر باطل و ایمان بر کفر پیروز شده و بساط ظلم و جور برچیده خواهد شد.
یک نمونه از تحقق این مشیت الهی، حکومت بنی اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود. و نمونه کاملترش حکومت الهی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یارانش بعد از ظهور اسلام بود، که پیوسته از سوی فرعون‌های زمان خود مورد تحقیر و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند و سرانجام خدا به دست همین گروه دروازه قصرهای کسراها و قیصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزیر آورد و بینی مستکبران را به خاک مالید. اما نمونه فراگیر آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین بوسیله حضرت مهدی (ارواحناله‌الفداء) است.

بنابراین، آیه قانون کلی را بیان می‌کند اما بعضی از مصادیق آن در طول زمان تحقق پیدا کرده و برخی دیگر آن تا هنوز به وقوع نپیوسته است که با توجه به روایات اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) مصداق کامل و آخر آن در عصر ظهور امام زمان محقق خواهد شد.
اما نکته مهم این است که خداوند می‌فرماید: ما مستضعفان را در این عالم پیشوایان مردم و وارث زمین قرار می‌دهیم. آیه مبارکه از جعل امامت مستضعفان صحبت می‌کند و این جعل و نصب را هم مستقیماً خداوند به خودش نسبت می‌دهد. از این‌جا معلوم می‌شود که افراد بشر در این جعل و نصب پیشوا و امام برای مردم هیچ‌گونه نقش و اختیاری از خود ندارند و الا اگر اختیار به دست خود بشر بود از همان ابتدا قدرتمندان عالم این‌کار را می‌کردند. ولی خداوند در آیات متعدد که تا هنوز بیان شد این‌کار را از افراد بشر حتی از برگزیدگانش همانند پیامبران نفی کرده است.

حاکم حسکانی از محدثان دیگر اهل‌سنت از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امام علی و دو فرزندش فرمودند: شما مصداق این آیه هستید:
حَدَّثَنِی اَبُو الْحَسَنِ الْفَارِسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا اَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْفَقِیهُ قَالَ: حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ، عَنْ اَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ یَقُولُ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ اِلَی عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَبَکَی- وَقَالَ: اَنْتُمْ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی.
قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَی ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ مَعْنَاهُ: اَنَّکُمْ الْاَئِمَّةُ بَعْدِی- اِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ: وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ- وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ فَهَذِهِ الْآیَةُ فِینَا جَارِیَةٌ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.
مفضل بن عمر گفت: از جعفر بن محمد الصادق شنیدیم که گفت: پیامبر خدا به علی و حسن و حسین نگاه کرد و گریست و گفت: شما مستضعفان پس از من هستید.
مفضل می‌گوید: به او گفتم‌ ای پسر پیامبر معنای این سخن چیست؟ گفت: معنایش این است که شما امامان پس از من هستید، چون خداوند می‌فرماید: «وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» این آیه تا روز قیامت درباره ما جریان دارد.

در این آیه و آیه قبل که درباره گروهی از حق طلبان بنی اسرائیل است، تعبیر «وجعلنا منهم» و «نجعلهم» آمده و نیز تعبیر «وجعلناهم» که در مورد فرزندان حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) به‌کار رفته به صراحت، الهی بودن مقام امامت را بیان می‌کنند؛ زیرا خداوند جعل امامت را به خودش نسبت داده و می‌فرماید: من آنها را امام قرار دادم. و این صریح‌ترین دلیل بر این است که اولاً: مقام امامت یک مقام الهی است و ثانیا: جعل و نصب امام در این مقام به دست خداوند است نه به دست خود انسان.

۴.۱.۶ - آیه ششم

یکی از آیاتی که دلیل بر جعل الهی امامت می‌باشد، آیه ذیل است: «وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ اَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ اِمَامًا؛ این آیه به دنبال آیاتی واقع شده که مهم‌ترین اوصاف بندگان خالص خدا (عباد الرحمن) را بیان می‌کنند و آخرین صفات آنها با توجه همت بلند‌شان این است که مقام امامت را از خداوند درخواست می‌کنند؛ لذا در مقام دعا می‌گویند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرار ده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!»

جمله «واجعلنا للمتقین اماما»، مفسران به دو وجه را ذکر کرده‌اند:
تفسیر نخست: درخواست امامت برای خود: بنا به تفسیر ابن عباس، معنای این جمله این است که آنها برای خود از خداوند امامت و پیشوایی بر پرهیزگاران را درخواست کردند.
با توجه به روایت ابن عباس مرحوم طبرسی از مفسران بزرگ شیعه، این جمله را این‌گونه معنا کرده است: (واجعلنا للمتقین اماما) ‌ای: اجعلنا ممن یقتدی بنا المتقون طلبوا العز بالتقوی لا بالدنیا.
پروردگارا، ما را از کسانی قرار ده، که اهل تقوی به آنها تاسی می‌جویند. آنها با این دعا، عزت را با تقوا نه با دنیا از خداوند درخواست کردند.

طبری در جامع البیان بعد از مطرح کردن تفسیر نخست، روایت ابن عباس را نقل کرده است: ذکر من قال ذلک حدثنی بن عبد الاعلی بن واصل قال ثنی عون بن سلام قال اخبرنا بشر بن عمارة عن ابی روق عن الضحاک عن بن عباس فی قوله «واجعلنا للمتقین اماما» یقول ائمة یقتدی بنا.
کسانی که قول نخست را گفته‌اند ذیل آیه آورده‌اند که ابن عباس گفته است: (واجعلنا للمتقین اماما) ما را پیشوایی پرهیزگاران قرار ده یعنی؛ پیشوایانی که به ما اقتدا کنند.

تفسیر دوم این است آنها از خداوند درخواست نمودند که متقیان را پیشوای آنان قرار دهد تا با اقتداء به متقیان، پیشوایان برای مردم بعد از خود قرار گیرند.
طبری این تفسیر مجاهد را این‌گونه نقل کرده است:
ذکر من قال ذلک حدثنا بن بشار قال ثنا مؤمل قال ثنا بن عیینة عن بن ابی نجیح عن مجاهد فی قوله واجعلنا للمتقین اماما قال ائمة نقتدی بمن قبلنا ونکون ائمة لمن بعدنا.
طرفداران این نظریه از مجاهد در ذیل جمله «وجعلنا للمتقین اماما» آورده‌اند: پرهیزگاران را پیشوایان ما قرار ده تا به پیشنیان ما اقتدا کنیم و ما پیشوایان بعد از خود باشیم.

طبرسی درباره قول دوم می‌گوید: وقیل: معناه اجعلنا ناتم بمن قبلنا حتی یاتم‌ای: یقتدی بنا من بعدنا. والتقدیر: واجعل المتقین لنا اماما.
و گفته شده معنای جمله این است: اهل تقوا را پیشوای ما قرار ده که به آنها اقتدا کنیم تا دیگران بعد از ما به ما اقتدا کنند. تقدیر آیه این‌گونه بوده است: «واجعل المتقین لنا اماما».
از این‌که طبرسی قول دوم را به «قیل» نسبت داده روشن می‌شود که تفسیر مورد پسندش همان تفسیر نخست است. بیشتر مفسران اهل‌سنت نیز تفسیر نخست را پذیرفته‌اند.
طبری نیز قول اول را نزدیک‌تر به حقیقت می‌داند و می‌گوید:
قال ابو جعفر واولی القولین فی ذلک بالصواب قول من قال معناه واجعلنا للمتقین الذین یتقون معاصیک ویخافون عقابک اماما یاتمون بنا فی الخیرات لانهم انما سالوا ربهم ان یجعلهم للمتقین ائمة ولم یسالوه ان یجعل المتقین لهم اماما.
سزاوار‌ترین هر دو قول در تفسیر آیه، به حقیقت، قول کسی است که گفته معنای جمله این است: خدایا ما را از برای پرهیزگارانی که از معاصی تو پروا می‌کنند و از عقاب تو می‌ترسند، پیشوا قرار ده تا در امر خیر به ما اقتدا کنند؛ دلیل نزدیک بودن این قول به حق این است که آنها از پروردگار‌شان خواستند که آنها را برای پرهیزگاران پیشوا قرار دهند نه این‌که متقیان را امامشان قرار دهد.

قرطبی نیز هردو قول را در جامع الاحکام نقل کرده و سپس قول اول را اختیار کرده است: والقول الاول اظهر والیه یرجع قول بن عباس ومکحول ویکون فیه دلیل علی ان طلب الریاسة فی الدین ندب.
قول نخست ظاهر‌تر است که گفتار ابن عباس و مکحول نیز به آن برمی‌گردد. این جمله دلیل است بر این‌که طلب ریاست دینی کار پسندیده است.
نحوه استدلال به آیه: در این آیه، کلمه «واجعلنا» به کار رفته و توسط آن امامت بر متقیان از خداوند درخواست شده است. از اینجا روشن می‌شود که مقام امامت یک مقام الهی است و جعل و نصب شخص نیز به این مقام به دست خدا است؛ زیرا اگر به دست انسان بود، این درخواست از خدا معنی نداشت.
ابوالقاسم قشیری نیشابوری از مفسران اهل‌سنت بعد از این‌که جمله فوق را معنا کرده صراحتاً اذعان نموده آن گروهی که مقام امامت بر متقیان را از خداوند خواسته‌اند، اختیار خودشان را در جعل و نصب به این مقام نفی کرده‌اند:
(وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ اِمَاماً) الامام مَنْ یُقْتَدی به ولا یَبْتَدِع. ویقال ان الله مدح اقواماً ذکروا رتبة الامامة فسالوها بنوع تضرع، ولم یدَّعوا فیها اختیارهم؛ فالامامةُ بالدعاء لا بالدعوی.
امام کسی است که به او اقتداء می‌شود و مقام امامت از نزد خود ساخته نمی‌شود. و گفته می‌شود که خداوند گروهی را که درخواست رتبه امامت بودند مدح کرده آنها امامت را با نوعی تضرع از خدا خواستند و اختیار داشتن در جعل امامت را برای خود ادعا نکردند. پس امامت با درخواست است نه با ادعا.

۴.۱.۷ - آیه هفتم

یکی از دلائل نصب و جعل الهی بودن مقام «امامت»، آیه ذیل است که حضرت موسی (علیه‌السّلام) وزارت و معاونت در برنامه‌هایش را برای برادرش‌ هارون از خداوند درخواست می‌نماید و می‌فرماید:
«وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ اَهْلِی‌ هارُونَ اَخِی اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی وَاَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً. وزیری از خاندانم برای من قرار بده؛ برادرم‌ هارون را، به وسیله او پشتم را محکم کن و او را در کار من شریک گردان.»
این آیه، مهمترین امری را که برای حضرت‌ هارون ثابت می‌کند، همان وزارت، وصایت و جانشنی اوست.
معنای وزارت در آیه: مفسران فریقین، واژه «وزارت» را به معاونت، پشتبانی و جانشنی در برپایی و پیشبرد امور یک مجموعه، معنا کرده‌اند.
ثعلبی «وزیر» را به معنای کمک کار و پشتیبان گرفته است: معینا و ظهیرا.
قرطبی از دیگر مفسران اهل‌سنت می‌نویسد: طلب الاعانة لتبلیغ الرسالة.
حضرت موسی با این کلامش برای تبلیغ رسالتش از خداوند یاری خواست.
آلوسی نیز آیه را این‌گونه معنی می‌کند: «واجعل لی وزیرا من اهلی‌ هارون اخی» ‌ای معاونا فی تحمل اعباء ما کلفته. علی ان اشتقاقه من الوزر بکسر فسکون بمعنی الحمل الثقیل... وسمی القائم بامر الملک بذلک لانه یحمل عنه وزر الامور وثقلها او ملجا اعتصم برایه.
... یعنی‌ هارون را کمک کار من قرار بده در تحمل بارهای سنگینی که به عهده دارم. و بنابراین که این واژه، از «وزر» بکسر واو و سکون زاء، گرفته شده باشد، به معنای بار سنگین است. و کسی که اموری از جانب پادشاهی به عهده می‌گیرد، وزیر می‌گویند؛ زیرا او سنگینی امور را از دوش پادشاه برمی‌دارد و خود به انجام آن می‌پردازد یا وزیر پناهگاهی است که به رای او تمسک جسته است.

مفسران شیعه نیز «وزیر» را به «معاونت و جانشینی» معنا کرده‌اند.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان می‌نویسد: وانما سمی الوزیر وزیرا لانه یعین الامیر علی ما هو بصدده من الامور، اخذ من المؤازرة التی هی المعاونة.
وزیر را که وزیر می‌گویند به این‌جهت است که او امیر و رئیس را در انجام امورش کمک می‌کند. این واژه، از ماده «مؤازرة» که به معنای «معاونة» می‌باشد، گرفته شده است.

همانطوری که گفته شد، حضرت موسی (علیه‌السلام)، مقام وزارت و معاونت را برای برادرش حضرت‌ هارون (علیه‌السّلام) از خداوند درخواست نمود و خداوند هم این درخواست او را اجابت فرمود و در آیه دیگر چنین پاسخ می‌دهد: «قالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی؛ ‌ای موسی! آنچه را خواستی به تو داده شد!»
و در آیه دیگر فرمود: «وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ اَخاهُ‌ هارُونَ وَزِیراً؛ ما به موسی کتاب آسمانی دادیم، و برادرش‌ هارون را برای کمک همراهش ساختیم.»
و روشن است که منظور از مقام وزرات، همان مقام جانشینی و خلافت است؛ لذا هنگامی که حضرت موسی (علیه‌السّلام) می‌خواست به کوه طور برود، حضرت‌ هارون را رسماً به‌عنوان جانشین خود در میان قومش معرفی کرد و فرمود: «وَقالَ مُوسی لِاَخِیهِ‌هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛ و موسی به برادرش‌ هارون گفت جانشین من در میان قوم من باش و (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی منما.»
همانطوری‌که پیدا است هم در جمله‌ای که حضرت موسی درخواست کرده، کلمه «اجعل» به‌کار رفته و هم خداوند در پاسخ فرموده است: «وجعلنا معه اخاه وزیرا»؛ و جعل وزرات و خلافت برای‌ هارون را به خودش نسبت داده است.
پس این آیه نیز دلیل روشن است که جعل خلافت به دست خدا و در اختیار او و تنها مصدر جعل خود او است نه افراد بشر. اگر جعل این مقام به دست بشر بود، درخواست حضرت موسی (علیه‌السّلام) معنا نداشت.

۴.۱.۸ - آیه هشتم

از جمله آیاتی که صراحت دارد، مقام امامت، یک مقام انتصابی است و نصب آن فقط به دست خدا است، آیه مبارکه ذیل است:
«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ؛ و پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند، و آنان اختیاری ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک می‌گردانند برتر است.»
مفسران شان نزول این آیه را در مورد ولید بن مغیره (مرد ثروتمند مکه) و عروة بن مسعود ثقفی (رئیس طائف) ذکر کرده‌اند که مشرکان گفتند: چرا قرآن بر این دو نفر نازل نشد؟
«وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم. اَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ورَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ؛ و گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندی) از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟! آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می‌کنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را مسخر کرده (و با هم تعاون نمایند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‌آوری می‌کنند بهتر است!»
آنگاه خداوند در آیه مورد بحث، جواب این گفتار مشرکان را این‌گونه بیان فرموده که اختیار جعل نبوت و نزول قرآن به دست خداست بر هر که بخواهد آن را نازل می‌کند.
مفسران در مورد کلمه «ما» در «ما کان» دو وجه را ذکر کرده‌اند:
وجه اول: «ما» نافیه باشد در این صورت باید بر کلمه «ویختار» وقف کرد و جمله بعد، از ماقبلش جدا معنا می‌شود؛ یعنی پرودگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی گزیند. و برای آنها اختیاری نیست؛ بلکه اختیار به دست خداست.
وجه دوم: «ما» موصوله باشد؛ در این صورت هردو جمله به هم وصل است و معنا این می‌شود: پرودگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و آنچه را برای آنان خیر و مصلحت دارد برمی‌گزیند.
اگر دقت شود نتیجه‌ی هر دو وجه یکی است و آن اینکه گزینش نبی و از جمله گزینش امام و مصلحت‌ اندیشی برای انسان، در اختیار خداست نه مردم؛ زیرا اختیار به دست کسی است که علم به احوال شخص داشته باشد و چنین علمی مربوط به خداوند است.

۴.۱.۸.۱ - منابع اهل‌سنت

انتخاب امور خیر و مصلحت مردم توسط خدا و امر نبوت و امامت بالاترین امر خیر و مصلحت:
با توجه به شان نزول آیه، مساله انحصار انتخاب الهی نبوت توسط خداوند روشن است. سؤال این است که نصب الهی امام از کجای آیه استفاده می‌شود؟
جواب این است که مساله امامت نیز از خود آیه استفاده می‌شود. در آیه مذکور چه کلمه «ما» را در «ماکان» نافیه گرفته شود یا موصوله، با بیان ذیل، این‌مطلب قابل اثبات خواهد بود.
در صورتی که «ما» نافیه باشد و بر کلمه «یختار» وقف شود معنایش این است که مطلق اختیار به دست خدا است و بندگان هیچ‌گونه اختیاری در هیچ امری را ندارند. از جمله اموری که بندگان در آنها از خود اختیار ندارد، انتخاب پیامبر و امام است.
اما در صورتی که کلمه «ما» موصوله باشد، معنای «ما» اثبات است و کلمه «یختار» بر سر او می‌آید در این صورت معنایش این می‌شود: خداوند آن چیزی را که خیر و مصلحت مردم در آن است برمی‌گزیند. بدون شک امر نبوت و امامت هر دو به مصلحت مردم و امت اسلامی است.
طبری «ما» را در این وجه، به معنای «الذی» گرفته و می‌گوید: فقال الله لنبیه محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وربک یا محمد یخلق ما یشاء ان یخلقه ویختار للهدایة والایمان والعمل الصالح من خلقه ما هو فی سابق علمه انه خیرتهم نظیر ما کان من هؤلاء المشرکین لآلهتهم خیار اموالهم.
پس خداوند برای پیامبرش محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فرمود: پروردگار تو‌ ای محمد هرچه را بخواهد می‌آفریند و برای هدایت و ایمان و عمل صالح از میان بندگانش آن کسی را که طبق علم سابقش خیر و مصلحت بندگان است، برمی‌گزیند. نظیر مشرکان که بهترین اموالشان را برای خدایانشان برمی‌گزینند.

بغوی از مفسران اهل‌سنت می‌گوید: (ما کان لهم الخیرة) قیل (ما) للاثبات معناه ویختار الله ما کان لهم الخیرة‌ای یختار ما هو الاصلح والخیر.
گفته شده که «ما» در جمله «ماکان لهم الخیرة»، معنای اثبات دارد؛ معنایش این است که خداوند آن‌چه را که به خیر و نفع امتت است برمی‌گزیند. یعنی؛ آن‌چه را که اصلح و خیر است بر‌می‌گزیند.
با توجه به سخن این مفسران، آیه شریفه بیان می‌کند که خداوند هر امر خیر و هر چیزی که به مصلحت مؤمنان است بر‌می‌گزیند و بدون تردید چون خداوند عالم به همه امور است و احاطه علمی بر تمام امور دارد می‌داند چه چیزی خیر و به نفع و مصلحت مؤمنان است و همان را بر‌می‌گزیند.
بدون شک بالاترین امر خیر، مساله نبوت و رهبری جامعه پس از پیامبر است. همان‌گونه که تنها حق انتخاب و گزینش در همه امور خیر به دست خدا است، امر نبوت و امامت که بالاترین آنها است، نیز تنها خداوند حق انتخاب آن را دارد.
گذشته از این بیان در خصوص آیه فوق، که انتخاب نبوت و امامت را افاده می‌کند در منابع روائی، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جمله: «وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» را به امر نبوت و امامت تفسیر نموده و تصریح کرده است که انتخاب این دو مقام به دست انسان نیست.

۴.۱.۸.۲ - روایت علمای شیعه

این روایت علمای شیعه با استفاده از منابع اهل‌سنت در کتابهای‌شان آورده است.
سید بن طاووس، در کتاب «الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف» به آیاتی که در شان امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نازل شده اشاره کرده و از جمله روایت ذیل را در رابطه به آیه مورد بحث از کتاب محمد بن مؤمن شیرازی که یکی از علمای اهل‌سنت است می‌آورد. متاسفانه اصل این کتاب فعلاً در دسترس ما نیست؛ به این لحاظ روایت را از منابع شیعه ذکر می‌کنیم:
سید بن طاووس می‌گوید: ومن ذلک ما رواه محمد بن مؤمن فی کتابه المذکور [المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر] فی تفسیر قوله تعالی «وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة» باسناده الی انس بن مالک قال سالت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) عن معنی قوله «وربک یخلق ما یشاء»؟
قَالَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیْفَ یَشَاءُ ثُمَّ قَالَ «وَیَخْتارُ» اِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنِی وَاَهْلَ بَیْتِی عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا فَجَعَلَنِیَ الرَّسُولَ وَجَعَلَ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ (علیه‌السّلام) الْوَصِیَّ ثُمَّ قَالَ «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» یَعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ اَنْ یَخْتَارُوا وَلَکِنِّی اَخْتَارُ مَنْ اَشَاءُ فَاَنَا وَاَهْلُ بَیْتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِیَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ «سُبْحانَ اللَّهِ» یَعْنِی تَنْزِیهاً لِلَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ بِهِ کُفَّارُ مَکَّةَ ثُمَّ قَالَ «وَرَبُّکَ» یَا مُحَمَّدُ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ مِنْ بُغْضِ الْمُنَافِقِینَ لَکَ وَلِاَهْلِ بَیْتِکَ وَما یُعْلِنُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ مِنَ الْحُبِّ لَکَ وَلِاَهْلِ بَیْتِکَ.
انس می‌گوید: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) از معنای «وربک یخلق ما یشاء» پرسیدم آن حضرت فرمود: خداوند آدم را از گل آنگونه که خواست آفرید. سپس فرمود: «و یختار»، یعنی؛ خداوند من و اهل بیتم را بر جمیع مردم انتخاب کرد. ما را برگزید به من مرتبت نبوت داد و علی بن ابی‌طالب را وصی نمود آنگاه فرمود: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ یعنی اختیار انتخاب را به مردم نداده‌اند. ولی من [خدا] برمی‌گزینم کسی را که می‌خواهم پس من و اهل‌بیتم برگزیده و امتیاز دار از میان مردمیم بعد فرمود: منزه است خدا از آنچه مشرکین مکه بر او شریک می‌گیرند. بعد فرمود: ‌ای محمّد! پروردگارت می‌داند چه در دل‌های خود پنهان کرده‌اند از کینه برای تو و خانواده‌ات و چه در زبان آشکار می‌کنند از علاقه به شما.
تعدادی از بزرگان شیعه همانند علامه مجلسی و شیخ صدوق و دیگران نیز این روایت را با استناد به کتاب شیرازی آورده‌اند:
[۸۸] شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۶۷۸، تحقیق ونشر: قسم الدراسات الاسلامیة- مؤسسة البعثة- قم، الطبعة الاولی، ۱۴۱۷هـ.

در روایاتی که از ائمه طاهرین (علیهم‌السّلام) رسیده به طور کلی امر امامت را یک امر الهی دانسته و بر انتخاب و انتصاب آن توسط خداوند تصریح کرده‌اند.
یکی از روایات این است: امام هشتم (علیه‌السّلام) در روایت طولانی، بعد از بیان صفات و ویژگی‌های امام، به عدم امکان گزینش امام توسط انسان اشاره نموده و فرموده است: فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ بِمَعْرِفَةِ الْاِمَامِ اَوْ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ.... اَظَنُّوا اَنَّ ذَلِکَ یُوجَدُ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ کَذَبَتْهُمْ وَاللَّهِ اَنْفُسُهُمْ وَمَنَّتْهُمُ الْاَبَاطِیلَ وَارْتَقَوْا مُرْتَقًی صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ اِلَی الْحَضِیضِ اَقْدَامُهُمْ رَامُوا اِقَامَةَ الْاِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَآرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ اِلَّا بُعْداً- قاتَلَهُمُ اللَّهُ اَنَّی یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَقَالُوا اِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَوَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ اِذْ تَرَکُوا الْاِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ- «وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکانُوا مُسْتَبْصِرِینَ» رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَاخْتِیَارِ رَسُولِهِ اِلَی اخْتِیَارِهِمْ وَالْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ- «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ».
کیست که به شناخت امام برسد و بتواند او را انتخاب کند؟ از اختیار انسان دور است... آیا گمان بردند که «امام» در غیر خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یافت شود؟ به خدا سوگند خودشان خویش را تکذیب کردند و بیهوده آرزو بردند و بگردنه بلند لغزاننده‌ای گام نهادند که آن‌ها را بنشیب پرتاب کند، خواهند به عقل نارسای خود امامی سازند و برای گمراه کننده پیشوائی پردازند، جز دوری و دوری از مقصد حق بهره نبرند، خدا آنان را بکشد تا کی دروغ گویند! به راستی به پرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهی افتادند و به سرگردانی گرفتار شدند، آنگاه که دانسته و فهمیده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند «شیطان کارشان را برابرشان آرایش داد و آنها را از راه برگردانید با آنکه حق جلو چشم آنها بود».
از انتخاب خدای جل جلاله و رسول خدا روی برتافتند و به انتخاب باطل خویش گرائیدند در حالی که قرآن آنها فرا می‌خواند به این‌که: و پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند، و آنان اختیاری ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک می‌گردانند برتر است.

۴.۱.۸.۳ - بیان مجلسی بر عدم اختیار انسان در امامت

علامه مجلسی بعد از این‌که دو آیه ۳۱- ۳۲ سوره زخرف را بعد از آیه مورد بحث ذکر می‌کند، بر عدم صلاحیت انسان در اختیار و گزنیش امام، این‌گونه استدلال می‌نماید: اقول: الآیتان صریحتان فی ان الرزق والمراتب الدنیویة لما کانت بقسمته وتقدیره سبحانه فالمراتب الاخرویة والدرجات المعنویة کالنبوة وما هو تالیها فی انه رفعة معنویة وخلافة دینیة وهی الامامة اولی واحری بان تکون بتعیینه تعالی ولا یکلها الی العباد وایضا اذا قصرت عقول العباد عن قسمة الدرجات الدنیویة فهی احری بان تکون قاصرة عن تعیین منزلة هی تشتمل علی الرئاسة الدینیة والدنیویة معا وهذا بین بحمد الله فی الآیتین علی وجه لیس فیه ارتیاب ولا شک والله الموفق للصواب.
این دو آیه، صریح در این است که قسمت و تقدیر روزی و مراتب دنیوی به دست خداست؛ پس مراتب اخروی و درجات معنوی، همانند نبوت و امامت است که آن دو، یک مقام بلند معنوی و خلافت دینی است سزاوار است که به تعیین خدا باشد و خداوند تعیین آن را به بندگان موکول ننماید.
و نیز طبق این آیات، عقل بندگان از قسمت درجات دنیوی قاصر است؛ پس به طریق اولی عقل بشر از تعیین امامت که یک ریاست دنیوی و دینی است قاصر است. روی این لحاظ بشر نمی‌تواند امام را تعیین کند. و سپاس خدا را که این دو امر در این دو آیه به صورت روشن بیان شده که هیچ‌گونه شکی در آن نیست.

۴.۱.۸.۴ - استدلال ملا ممد حسن هردنگی در بیان اینکه آیا خلافت و امامت به میراث است یا به نص از خدا و رسول و خایفه سابق و یا به اجماع و رضایت امت و اتفاق ایشان

جماعتی را اعتقاد این است که خلافت به میراث است و از این جهت عباس بن عبدالمطلب را که عمّ حضرت رسول بود خلیفه می¬دانند. فساد این اعتقاد ظاهر است؛ چه مناط و ملاک و معیار در خلافت¬اللّهی که مقام نبوّت، که اصل خلافت است، علم و دانش و اتصاف به ملکه عصمت و تأیید به روح¬القدس است؛ و خلافت نبی هم خلافت خداست به واسطه نبی صلّی الله علیه و آله و سلّم. پس باید همین ملاک و معیار در آن باشد. مثل ارث مال نیست. شک نیست که عباس رضی¬الله¬عنه دارای این مقام نبود؛ علاوه که میراث با وجود فرزند، که حضرت فاطمه باشد؛ به عم نمی¬رسد. اگر گفته شود که این در ارث مالی است نه در منصبی، می¬گوییم اگر این امر را به دلیل احراز کردی که قابل توارث هست، ادلّه ارث از آیات و اخبار فرق نمی¬گذارد و بر مدعی فرض است اثبات آن؛ چه، جای که قابلیت این امر از برای توارث ممنوع است و آیه «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ» دلالت بر ارث منصبی ندارد به دلیل «وَاجعَلهُ رَبِّ رَضِیّاً» که معطوف است و مغایر با معطوفٌ¬علیه؛ چه، اگر منصب هم داخل باشد در وراثت، آیه همان طلب وراثت کافی است؛ چرا که مستلزم مرضی بودن هست. گذشته از این¬ها که شیوه انبیای سابق در تعیین خلیفه، مکذّب این مذهب است. اگر تمسّک کنند بر خلافت عباس با وجود فاطمه علیهاالسّلام به اینکه زن قابل خلافت نیست، پس عباس معین است؛ گفته می¬شود که علی اولی است از عباس؛ لانّه ولی امر فاطمه علیهاالسلام. و اجتماع امامیه است که ابن عمّ ابوینی در میراث مقدّم است برعمّ ابی. بر فرض که به توارث هم باشد، تعلّق به علی علیه¬السّلام دارد. خود عباس نی زاین حق را مال علی دانست که گفت: «امدُد یَدَکَ اُبَایِعکَ یَقُولُ النّاسُ ان عَمَّ رَسُولِ اللهِ بَایَعَ ابنَ عَمِّهِ فَلا یَختَلِفُ علیکَ اثنَانِ» . یعنی بیاور دست خود را تا به تو بیعت کنم که بگویند مردم عم رسول خدا با پسر عم او بیعت کرد، پس اختلاف نکنند در حق تو هیچ دو نفری. وَالحَمدُلِلّه از این طایفه الان اثری نیست و منقرض شده¬اند: «فَقُطِعَ دابرُ القَومِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ الحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمین» .جمی کثیر از برادران اسلامی بلکه قدماء ایشان کلاً خلافت را به اتّفاق و اجماع می¬دانند و نصب امام را بر رعیت، واجب می¬دانند.
[۹۳] ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .



۴.۱.۸.۵ - استدلال علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام

علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام این‌گونه استدلال کرده است: دلت الآیة علی نفی الخیرة للخلق مطلقا فی الخلق والحکم فلیس لهم ان یثبتوا حکما ولا ینفوا حکما من قبل انفسهم ولا ان یختاروا احدا فیقدموه فی منزلة ویاخروا غیره عنها بل الحکم فی ذلک کله لله تعالی، فکانت الآیة ناصة علی انه لا یجوز لاحد ان یختار اماما فینصبه فی الامامة بعد نص الله وقبله کما هو مفادها اذ لو صح ذلک لکان مناقضا لمدلول الآیة وحیث بطل الاختیار فی کل شئ بطل الاختیار للناس فی الامامة فوجب ان یکون الامام منصوصا علیه.
[۹۴] بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی امامة الاثنی عشر (علیه‌السّلام)، ص۱۵۵، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، چاپ الاولی۱۴۰۵ - ۱۹۸۵ م.

این آیه بر نفی اختیار بندگان مطلقا در امور خلق و حکم دلالت می‌کند. بنابراین، بندگان حق اثبات و نفی حکم را از نزد خودشان ندارند و نیز حق ندارند که کسی را برگزینند و آن را در یک جایگاهی مقدم کنند و دیگری را از آن مقام برکنار نمایند؛ بلکه حکم در این موارد همه برای خدا است. پس این آیه نص در این است که برای هیچ‌کسی جایز نیست که امامی را برگزیند و او در منصب امامت (بعد از نص خدا در این مورد یا قبل از آن) منصوب کند؛ زیرا اگر نصب امام برای هر کسی درست باشد، مناقض با مدلول آیه است. از آنجایی که طبق آیه اختیار بندگان در هر چیزی مورد اعتبار نباشد و باطل باشد، اختیار مردم در امامت نیز باطل است. پس واجب است که امام باید از جانب خداوند تعیین شده باشد.

۴.۱.۸.۶ - نکته تکملیی آیه

نکته مهم این است که در آیه: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»، کلمه «یختار» بر کلمه «یخلق» عطف شده و کلمه «ربک» بر سر یختار هم می‌آید. معنای آیه این می‌شود که پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و پروردگار تو هرچه را که به صلاح شما باشد برمی‌گزیند.
و در بحث روائی این آیه بیان شد که رسول خدا مصداق کلمه «ما» را امر نبوت و امامت دانسته است. در نتیجه آیه می‌گوید: گزینش «پیامبر» و «امام» در امر نبوت و امامت که به صلاح و خیر امت است، در اختیار خدا است.
آنوقت از آیه دیگر استفاده می‌شود، وقتی خداوند یک امری را برای مردم مقدر نماید و در نظر بگیرد، هیچ‌کس حق انتخاب و اختیار از پیش خود ندارند: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ اِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ اَمْرًا اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْص اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش در مورد امری حکم نمایند، اختیاری داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را نماید، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!»
از ضمیمه کردن آیات فوق، با این آیه روشن می‌شود که بشر هیچ‌گونه حق انتخاب امام و پیامبر را ندارند.
سخن فخر رازی از مفسران معروف اهل‌سنت در توضیح این آیه جالب و حجت قاطع است: فقال فی هذه الآیة لا ینبغی ان یظن ظان ان هوی نفسه متبعه وان زمام الاختیار بید الانسان کما فی الزوجات، بل لیس لمؤمن ولا مؤمنة ان یکون له اختیار عند حکم الله ورسوله فما امر الله هو المتبع وما اراد النبی هو الحق ومن خالفهما فی شیء فقد ضل ضلالاً مبیناً، لان الله هو المقصد والنبی هو الهادی الموصل، فمن ترک المقصد ولم یسمع قول الهادی فهو ضال قطعاً.
خداوند در این آیه می‌فرماید: سزاوار نیست که کسی گمان کند که می‌تواند از هوای نفس خود پیروی نماید و زمام اختیار به دست خود انسان باشد، همان‌گونه که زوجات چنین اختیاری دارند؛ بلکه هیچ مرد و زن مؤمنی در برابر حکم خدا و رسولش اختیاری نداشته و باید از آن‌چه خداوند به آن امر نموده است، پیروی نمایند و آن‌چه را پیامبر خواسته حق می‌باشد و هر که با خدا و رسولش در حکمی مخالفت نماید، به گمراهی آشکاری گرفتار گشته، زیرا خداوند مقصود مؤمن و پیامبر راهنما و رساننده به آن مقصود است، لذا اگر کسی مقصود اصلی را رها نماید و به سخن راهنما گوش نسپارد قطعا گمراه است.
جالب اینجا است که آیه فوق، با تعبیر «ما کان لمؤمن ولا مؤمنة» می‌فهماند، آنهایی که در امر «امامت» در مقابل این انتخاب و گزینش خداوند نافرمانی می‌کنند و برخلاف انتخاب خدا کسی دیگری را به این مقام برمی‌گزینند از زمره مؤمنان خارج و به تعبیر فخر رازی از هدایت الهی به دور و در گمراهی آشکارند.

۴.۱.۹ - آیه نهم

«اِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ ابراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. اینان نسلی هستند که اول و آخرشان یکی و از یک سنخ است و خدا شنوا و دانا است.»
آیه فوق، یکی دیگر از دلائل جعل الهی مقام نبوت و امامت است. این آیه می‌فرماید: پیامبران الهی همانند آدم و نوح و ابراهیم، انتخاب جانشینی خود را به مردم واگذار نکردند؛ بلکه خداوند همان‌گونه که خودشان را انتخاب و انتصاب کرده بود، جانشینان آنان را نیز برگزید.
یکی از پیامبران الهی حضرت ابراهیم است که طبق این آیه، همان‌گونه که خداوند خودش را برگزیده، آل آن حضرت را نیز برای مقام نبوت و امامت برگزیده است. گزینش «آل ابراهیم» به مقام نبوت و امامت، در آیات ذیل نیز بیان شده است:
«وَوَهَبْنَا لَهُ اِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ وَآتَیْنَاهُ اَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَاِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و نبوت و کتاب آسمانی را در دودمانش قرار دادیم و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است.»
وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحاً وَاِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ؛ ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو نبوت و کتاب قرار دادیم؛ بعضی از آنها هدایت یافته‌اند و بسیاری از آنها گنهکارند.»
خداوند متعال درباره کیفیت انتخاب حضرت یوسف (علیه‌السّلام) به عنوان جانشین حضرت یعقوب و پیامبری برای بنی اسرائیل می‌فرماید: «وَکَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَاْوِیلِ الاَْحادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما اَتَمَّها عَلی اَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ اِبْراهِیمَ وَاِسْحاقَ اِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ؛ و این‌گونه پروردگارت تو را بر می‌گزیند، و از تعبیر خواب‌ها به تو می‌آموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان یعقوب تمام و کامل می‌کند، همان‌گونه که پیش از این، بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است.»
روایاتی که در منابع شیعه و سنی نقل شده، در تعیین مصداق «آل ابراهیم» چند احتمال بیان شده ولی قدر متقین این است که مراد از آن، اسماعیل، اسحاق و یعقوب و اسباط و از جمله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستند.

سیوطی نقل کرده است: واخرج اسحاق بن بشر وابن عساکر عن ابن عباس فی قوله (ان الله اصطفی) یعنی اختار من الناس لرسالته (آدم ونوحا وآل ابراهیم) یعنی ابراهیم واسمعیل واسحق ویعقوب والاسباط (وآل عمران علی العالمین) یعنی اختارهم للنبوة والرسالة علی عالمی ذلک الزمان فهم ذریة بعضها من بعض فکل هؤلاء من ذریة آدم ثم ذریة نوح ثم من ذریة ابراهیم.
ابن عباس گفته: «ان الله اصطفی» یعنی؛ از میان مردم برای رسالتش برگزید «ادم و نوحا و آل ابراهیم» یعنی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط. «و آل عمران علی العالمین» یعنی؛ آنان را برای نبوت و رسالت بر عالمیان آن زمان برگزید پس آنان ذریه‌ای هستند که برخی آنان از برخی دیگر‌اند پس تمام آنها از ذریه آدم پس از آن از ذریه نوح پس از آن از ذریه ابراهیم هستند.

قتاده از مفسران اهل‌سنت می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آل ابراهیم است: عبدالرزاق قال نا معمر عن قتادة فی قولة تعالی) ان الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران علی العالمین (قال: ذکر الله تعالی اهل بیتین صالحین ورجلین صالحین ففضلهما الله علی العالمین فکان محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) من آل ابراهیم.
قتاده در ذیل این آیه می‌گوید: خداوند دو اهل خانه صالح و دو مرد صالح را یادآوری کرده سپس آنان را بر عالمیان برتری داده است. پس حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آل ابراهیم است.

بخاری بزرگترین محدث اهل‌سنت، و همچنین برخی دیگر از مفسران اهل‌سنت نقل کرده‌اند: ابن عباس در ذیل آیه: اِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ اِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ، گفت: آل عمران، آل محمد است:
قال: وَآلُ عِمْرَانَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ آلِ اِبْرَاهِیمَ، وَآلِ عِمْرَانَ، وَآلِ یَاسِینَ، وَآلِ مُحَمَّد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یقول الله عز وجل: (اِنَّ اَوْلَی النَّاسِ بِاِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ) وَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ.
آل عمران، مؤمنانی از آل ابراهیم، آل عمران، آل یاسین و آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و مقصود از مؤمنان در آیه: اِنَّ اَوْلَی النَّاسِ بِاِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ، همان مؤمنان‌اند.
هدف از نقل این روایات، صرف روشن کردن معنای آیه بود، تا در مقام استدلال به آن، برای خوانند تفهیم شود که مراد از «آل ابراهیم و آل عمران» چه کسانی هستند.
جالب توجه این است که اگر به دقت سخن مفسران اهل‌سنت را در ذیل آیه بررسی کنیم به مواردی برمی‌خوریم که حتی ریز‌ترین نکته آیه نیز روشن می‌شود.
محمد بن ادریس شافعی از بزرگترین فقهای اهل‌سنت و رهبر فرقه شافعی در کتاب «احکام القرآن»، «آل پیامبر» را همانند او برگزیده خدا معرفی می‌کند و می‌نویسد:
آل محمد الذین امر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بالصلاة علیهم معه والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فانه یقول) ان الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران علی العالمین (فاعلم انه اصطفی الانبیاء صلوات الله علیهم وآلهم.
آل محمد کسانی هستند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داده تا همراه خود حضرت بر آنها درود فرستاده شود. و کسانی هستند که خداوند آنان را از میان خلق خود بعد از پیامبرش برگزید؛ زیرا خداوند می‌فرماید: خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید. پس بدان که خداوند انبیاء و آل آنان را برگزیده است.
عبارت «والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه»، اشاره به امر امامت و جانشینی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌باشد و ابن ادریس شافعی تصریح می‌کند که خداوند اهل‌بیت رسول خدا از میان بندگانش برای پیشوای امت برگزیده است. از این سخن ابن ادریس نتیجه به دست می‌آید که در نسل حضرت ابراهیم کسانی بودند که از جانب خداوند تنها مقام امامت (منهای نبوت) را داشتند و در نهایت خداوند مقام امامت را برای آنها جعل کرده است.

۴.۱.۹.۱ - استدلال به آیه

علامه شیخ علی بحرانی از علمای سرشناش شیعه برای اثبات الهی بودن انتصاب امامت براساس آیه فوق این‌گونه استدلال کرده است:
ومن البین ان فی آل ابراهیم انبیاء وائمة بامامة مجردة من النبوة کالملوک المنصوبین من قبل الله فی بنی اسرائیل والاصطفاء واقع علی الجمیع فتکون الامامة باصطفاء الله کالنبوة، اذ لا تخصیص فی الآیة بالنبوة واذا کانت الامامة باصطفاء الله بطل ان تکون ثابتة باختیار الناس.
[۱۰۷] بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی امامة الاثنی عشر (علیه‌السّلام)، ص۱۵۶، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، چاپ الاولی۱۴۰۵ - ۱۹۸۵ م.

روشن است که در میان آل ابراهیم هم پیامبر بودند و هم کسانی که تنها مقام امامت را داشتند؛ مانند پادشاهانی که از جانب خدا در میان بنی اسرائیل منصوب بودند و انتخاب خدا بر تمام آنان واقع شد. پس امامت همانند نبوت به اختیار و انتخاب خداوند می‌باشد و آیه اختصاص به نبوت ندارد. و هنگامی که ثابت شد امر امامت به انتخاب و اختیار خداوند است، انتخاب امام با اختیار مردم، یک امر باطلی است.

۴.۱.۱۰ - نتیجه آیات

از مجموع تعبیرات مانند: «اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً، یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض، وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا، وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ اِمَامًا، نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین، واجعل لی وزیرا من اهلی، وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ، اِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ ابراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ،
که در آیات فوق بررسی شد؛ به دست می‌آید، همانگونه که خداوند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برگزیده، امامان بعد ایشان را نیز برای امامت و پیشوائی مردم برگزیده است و این گزینش فقط در اختیار خدا است نه در اختیار انسان؛ زیرا در این آیات، نسبت جعل و برگزیدن و انتخاب به خدا نسبت داده شده است و هنگامی که حضرت موسی مقام خلافت را برای‌ هارون درخواست می‌کند، از خدا درخواست می‌کند؛ از اینجا روشن می‌شود که تنها مرجع اعطاء این مقام خدا و تنها کسی هم که حق انتخاب امام را دارد، خداوند است.

۴.۲ - روایات اهل‌سنت

در بخش نخست تعدادی از آیاتی که بر نصب الهی مقام امامت دلالت می‌کرد، مورد بحث قرار گرفت. صرف‌نظر از آیات قرآن، در منابع شیعه و اهل‌سنت، روایات فراوانی نیز داریم که ثابت می‌نمایند، جعل مقام «امامت» به دست خداوند است.
در منابع معتبر اهل‌سنت روایاتی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده که آن حضرت امر امامت را مقام الهی دانسته و تصریح نموده است که جعل و نصب آن به دست خدا است. قبل از ذکر روایات یادآور می‌شویم که روایات این موضوع فراوان است؛ به‌گونه‌ای که تواتر معنوی دارند. از این‌رو، احتیاج به بررسی سندی ندارند و دلالت‌شان نیز بر اثبات مدعای فوق صریح می‌باشند.

۴.۲.۱ - روایت اول

بخاری و مسلم نامدار‌ترین محدثان اهل‌سنت و صاحب صحیح‌ترین کتاب آنان پس از قرآن، در جریانی که مسیلمه، اسلام آوردنش را بر کسب جانشینی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، مشروط می‌نماید، حدیثی را روایت نموده‌اند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او گوشزد می‌نماید: خلافت بعد از من، امر خدا و در اختیار خدا است.
بخاری این جریان را در سه روایت با یک سند نقل کرده است:
حدثنا ابو الْیَمَانِ اخبرنا شُعَیْبٌ عن عبد اللَّهِ بن ابی حُسَیْنٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَیْرٍ عن بن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قال قَدِمَ مُسَیْلِمَةُ الْکَذَّابُ علی عَهْدِ رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فَجَعَلَ یقول: ان جَعَلَ لی مُحَمَّدٌ الْاَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا فی بَشَرٍ کَثِیرٍ من قَوْمِهِ. فَاَقْبَلَ الیه رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَیْسِ بن شَمَّاسٍ وفی یَدِ رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قِطْعَةُ جَرِیدٍ حتی وَقَفَ علی مُسَیْلِمَةَ فی اَصْحَابِهِ فقال: «لو سَاَلْتَنِی هذه الْقِطْعَةَ ما اَعْطَیْتُکَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ اَمْرَ اللَّهِ فِیکَ وَلَئِنْ اَدْبَرْتَ لیَعْقِرَنَّکَ الله وَاِنِّی لَاَرَاکَ الذی اُرِیتُ فِیکَ ما رایت».
ابن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما گفت: مُسَیْلِمَه کَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) می‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را برای من قرار دهد از او پیروی می‌کنم، او با افراد فراوان از قبیله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) به همراه ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالی که در دستشان تکه چوبی بود به نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهی دید و اگر پشت کنی (و اسلام نیاوری) قطعا خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم می‌بینم».
در این روایت صراحتا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانشینی خود به «امر الله» یاد می‌کند و همین بهترین دلیل بر این است که امامت و جانشینی بعد از رسول خدا امر الهی است نه امر بشری.

۴.۲.۲ - روایت دوم

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آغاز بعثت و قبل از هجرت با فرستادن نامه سران قبائیل را به اسلام دعوت می‌کرد و یا خود شخصاً در میان آنها می‌رفت، حتی گفته شده که خود آن حضرت در میان بازار می‌آمد و مردم به سوی توحید و یگانه‌پرستی فرا می‌خواند و می‌گفت: قولوا لا اله الا الله تفلحوا». از جمله کسانی را که رسول خدا به اسلام دعوت کرد، قبیله بنیعامر است که آن حضرت قبل از هجرت خودش به دعوت از آنها رفته بود.
زرقانی در «مناهل العرفان فی علوم القرآن» می‌گوید: و مما یذکر بالاعجاب والفخر لنبی الاسلام (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) انه عرض الاسلام علی بنی عامر بن صعصعة وذلک قبل الهجرة وقبل ان تقوم للدین شوکة.
و از چیزهای اعجاب انگیز و مایه افتخار پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) این است که آن حضرت قبل از هجرت و پیش از آنکه دین به شوکت قدرت دست یابد، اسلام را بر قبیله بنی‌ عامر بن صعصعه عرضه کرد.
پس از این که رسول خدا این قبیله را دعوت نمود، مردی از آنان به نام «بحیره» گفت: اگر ما اسلام بیاوریم آیا خلافت بعد از خودت را به ما می‌دهی؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در همانجا تصریح نمود که واگذاری امر خلافت و امامت بعد از خودش به انتخاب خداوند است نه به انتخاب پیامبر و دیگران.

ابن کثیر و ابن حجر و گروهی از سیره‌نویسان این جریان را این‌گونه نقل کرده‌اند:
حدثنی الزهری انه اتی بنی عامر بن صعصعة، فدعاهم الی الله وعرض علیهم نفسه. فقال له رجل منهم یقال له بیحرة (بحیرة) بن فراس: والله لو انی اخذت هذا الفتی من قریش لاکلت به العرب، ثم قال له: ارایت ان نحن تابعناک علی امرک، ثم اظهرک الله علی من یخالفک ایکون لنا الامر من بعدک؟ قال: «الامر لله یضعه حیث یشاء». قال: فقال له: افنهدف نحورنا للعرب دونک، فاذا اظهرک الله کان الامر لغیرنا! لا حاجة لنا بامرک. فابوا علیه.
[۱۱۵] ابن جزری، محمد بن محمد، مناقب الاسد الغالب، ج۱، ص۱۶۱، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

زهری می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر قبیله بنی عامر بن صعصعه وارد شد و آنها را به سوی خداوند دعوت کرد و خودش را به عنوان فرستاده خدا معرفی نمود مردی به نام بیحره (یا بحیره در برخی از منابع فراس بن عبدالله بن سلمة العامری آمده) که از بزرگان آن قبیله بود به قوم خود گفت: به خدا سوگند اگر من این جوان از قریش را برگزینم توسط او تمام عرب را می‌گیرم سپس به رسول خدا عرض کرد: اگر ما امر تو را متابعت کنیم و خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند؛ آیا امر جانشنی بعد از تو برای ما خواهد بود؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: این امر به دست خداست به هر کسی بخواهد می‌دهد. آن مرد گفت: آیا می‌خواهی سینه‌های ما را مورد هدف [تیر‌های] جنگجویان عرب قرار دهی و هنگامی که خداوند تو را پیروز گرداند جانیشنی تو برای غیر ما باشد! در این صورت ما به امر تو محتاج نیستیم و آنها از دعوت رسول خدا سرباز زدند.

۴.۲.۳ - روایت سوم

در روایت قبل بیان شد که خود رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از قبیله بنی عامر دعوت به اسلام کرد و بحیره اسلام آوردنشان را مشروط به واگذاری امر خلافت نمود؛ اما روایت دوم، جریان آمدن سران همین قبیله (به نام عامر بن الطفیل و اربد بن ربیعه) را به عنوان یک هیئت نزد پیامبر بازگو می‌نماید؛ همچنانکه نمایندگی‌هایی دیگری از قبائل دیگر، نیز به خدمت حضرت می‌رسیدند و اسلام می‌آوردند؛ اما اشخاص نامبرده منظورشان اسلام آوردن نبود؛ بلکه طبق نقشه‌ای که داشتند می‌خواستند حضرت را به قتل برسانند.
آنان قبل از این‌که بخواهند نقشه خود را عملی کنند (با قدرت خداوند به این هدف شوم‌شان دست نیافتند)، با حضرت گفتگویی داشتند که پاسخ حضرت صراحت بر این دارد که مقام امامت الهی است و جعل و نصب امام در اختیار خداوند است.
داستان وفود و حضور این دو شخص را قرطبی و بغوی و برخی از مفسران اهل‌سنت، در ذیل آیات: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّه... یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاء » اینگونه نقل کرده‌اند:
وقال عبد الرحمن بن زید: نزلت هذه الآیات فی عامر بن الطفیل و اربد بن ربیعة وکانت قصتهما علی ما روی الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: اقبل عامر بن الطفیل واربد بن ربیعة وهما عامریان یریدان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وهو جالس فی المسجد فی نفر من اصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وکان اعور وکان من اجل الناس فقال رجل: یا رسول الله هذا عامر بن الطفیل قد اقبل نحوک فقال: دعه فان یرد الله به خیرا یهده فاقبل حتی قام علیه فقال: یا محمد مالی ان اسلمت؟ قال: لک ما للمسلمین وعلیک ما علی المسلمین. قال: اتجعل لی الامر بعدک؟ قال: لیس ذلک الی انما ذلک الی الله (عزّوجلّ) یجعله حیث یشاء...
[۱۲۲] واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، ص۱۸۴، ناشر: مؤسسة الحلبی وشرکاه للنشر والتوزیع - القاهرة، ۱۳۸۸ - ۱۹۶۸ م.

عبدالرحمن بن زید گفته: این آیات درباره عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه نازل شده است. طبق روایت ابن عباس، قصه آنها این است که این دو نفر نزد رسول خدا آمدند در حالی که نزد آن حضرت در میان اصحابش نشسته بودند. این دو نفر وارد شدند. مردم به خاطر زیبائی که عامر داشت و از بزرگان قومش بود و از طرفی نیز اعور بود، برخواستند. مردی گفت: ‌ای رسول خدا این عامر بن طفیل است که به سوی شما آمده است. رسول خدا فرمود: او را به حال خودش بگذارید اگر خدا در مورد او خیر را بخواهد او را هدایت می‌کند. عامر به حضرت رو آورد تا نزد رسول خدا ایستاد و گفت: ‌ای محمد! اگر من اسلام بیاورم چه چیزی برایم می‌رسد؟ حضرت فرمود: هرچه برای مسلمانان است برای تو نیز هست و آنچه بر ضرر مسلمانان است بر ضرر تو هم می‌باشد. عامر گفت: آیا امر بعد از خودت را برای من قرار می‌دهی؟ حضرت فرمود: اختیار این‌کار به دست من نیست؛ بلکه در اختیار خداوند است برای هرکسی که بخواهد قرار می‌دهد. و...

منابع دیگر اهل‌سنت نیز این داستان را آورده‌اند:

۴.۲.۴ - روایت چهارم

ابن کثیر از ابونعیم اصفهانی داستان رفتن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در میان قبیله کنده از ابن عباس نقل کرده است. ابن عباس می‌گوید: با پیامبر خدا به سوی قبائل رفتم و قبیله‌ها را نشانش دادم. آن حضرت ابتدا قبیله کنده را برای دعوت انتخاب کرد:
وقد روی الحافظ ابو نعیم من طریق عبدالله بن الاجلح ویحیی بن سعید الاموی کلاهما عن محمد بن السائب الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس عن العباس قال: قال لی رسول الله: لا اری لی عندک ولا عند اخیک منعة فهل انت مخرجی الی السوق غدا حتی نقر فی منازل قبائل الناس وکانت مجمع العرب قال فقلت: هذه کندة ولفها وهی افضل من یحج البیت من الیمن وهذه منازل بکر بن وائل وهذه منازل بنی عامر بن صعصعة فاختر لنفسک قال: فبدا بکندة فاتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من اهل الیمن قال: من‌ای الیمن؟ قالوا: من کندة. قال: من‌ای کندة؟ قالوا: من بنی عمرو بن معاویة قال: فهل لکم الی خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: تشهدون ان لا اله الا الله وتقیمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله. قال عبدالله بن الاجلح وحدثنی ابی عن اشیاخ قومه ان کندة قالت له: ان ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک فقال رسول الله: ان الملک لله یجعله حیث یشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به.
ابن عباس می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) به من فرمود: من برای خود مانعی نمی‌بینم که با تو و برادرت باشم، آیا همراه من فردا به سوی بازار می‌روی تا درب خانه‌های قبائل عرب را بکوبیم؟ ابن عباس می‌گوید: با حضرت رفتم و به آن حضرت قبائل را نشان دادم، این قبیله کنده آنهم خانه‌های قبیله بکر بن وائل و این هم خانه‌های بنی عامر است، اختیار هر کدام به دست تو است که از کجا شروع می‌کنی.
آن حضرت به نزد قبیله کنده آمده و فرمود: شما از کدام محل هستید؟ گفتند: از یمن! فرمود: از کدام قبیله؟ از بنی کنده. فرمود: از کدام تیره؟ گفتند: از بنی عمرو بن معاویه! حضرت فرمود: پیشنهاد خیری برای شما دارم! گفتند: چیست؟ فرمود: گواهی دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست و نماز بر پا دارید، و بدانچه از نزد خدای تعالی آمده ایمان آورید!
قبیله کنده در پاسخ گفتند: اگر پیروز شدی سلطنت پس از خود را برای ما قرار می‌دهی؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در پاسخشان فرمود: سلطنت از آن خدای تعالی است که در هر جا که بخواهد آنرا قرار می‌دهد! قبیله مزبور که این سخن را شنیدند پاسخ دادند: ما را در آنچه برایمان آورده‌ای نیازی نیست!

۴.۲.۵ - روایت پنجم

یمامه سرزمینی در میان نجد و بحرین است. در زمان بعثت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شخصی به نام «هوذة بن علی الحنفی» که نصرانی بود، حاکم آن سرزمین بود. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را نیز به دین اسلام دعوت کرد. او اسلام آوردنش را به واگذاری مقام جانشینی مشروط کرد. رسول خدا فرمود: حتی اگر قطعه‌ی از زمین را بخواهی نمی‌دهم.
نامه رسول خدا را علمای اهل‌سنت با کم و زیاد کردن جزئیات آورده‌اند. کاملترین متن آن را محمد بن ابی‌بکر زرعی، مشهور به ابن قیم جوزی، متوفای (۷۵۰هـ)، نقل کرده است:
وکتب النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) الی صاحب الیمامة هوذة بن علی وارسل به مع سلیط بن عمرو العامری. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله الی هوذة بن علی سلام علی من اتبع الهدی واعلم ان دینی سیظهر الی منتهی الخف والحافر فاسلم تسلم واجعل لک ما تحت یدیک فلما قدم علیه سلیط بکتاب رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) مختوما انزله وحیاه واقترا علیه الکتاب فرد ردا دون رد وکتب الی النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) ما احسن ما تدعو الیه واجمله والعرب تهاب مکانی فاجعل الی بعض الامر اتبعک واجاز سلیطا بجائزة وکساه اثوابا من نسج هجر فقدم بذلک کله علی النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فاخبره وقرا النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) کتابه فقال: لو سالنی سیابة من الارض ما فعلت باد وباد ما فی یدیه.
[۱۳۴] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، الوفا باحوال المصطفی، ج۱، ص۷۵۴، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة: الاولی ۱۴۰۸هـ-۱۹۸۸م.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حاکم یمامه، هوذة بن علی نامه‌ای نوشت و آن را توسط «سلیط بن عمرو عامری»، به نزد او فرستاد. متن نوشته رسول خدا این است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمّد رسول خدا به هوذة بن علی حنفی.
درود بر آن‌که پیرو هدایت شد. بدان که دین من به زودی سراسر جهان را خواهد گرفت. پس اسلام آور تا سلامت بمانی تا آن‌چه را که در دست داری برای تو قرار دهم. سلیط، نامه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مهر زده شده به هوذة تسلیم کرد. هوذة، نامه را خواند و سلیط را مورد احترام قرار داد و به وی صله بخشید و او را خلعت داد و به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نوشت:
«چه نیکو و زیباست طریقتی که بدان دعوت می‌کنی. من شاعر و خطیب قوم خویشم و عرب از موقعیّت من هراس به دل دارند. پس بخشی از این امر (نبوّت) را به من واگذار تا تو را پیروی کنم.» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پاسخ داد «اگر حتی قطعه‌ای زمین از من بخواهی، هرگز به تو نخواهم داد.»

محمد بن ابو بکر زرعی حنبلی (ابن جوزی) بعد از نقل این ماجرا می‌نویسد:
وذکر الواقدی ان ارکون دمشق عظیم من عظماء النصاری کان عند هوذة فساله عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فقال: جاءنی کتابه یدعونی الی الاسلام فلم اجبه قال الارکون: لم لا تجیبه؟ قال: صننت بدینی وانا ملک قومی وان تبعته لم املک قال بلی والله لئن تبعته لیملکنک فان الخیرة لک فی اتباعه وانه للنبی العربی الذی بشر به عیسی بن مریم وانه لمکتوب عندنا فی الانجیل محمد رسول الله.
واقدی گفته: پیشوای (اسقف) دمشق بزرگی از برزگان نصاری نزد هوذه بود. ارکون از رسول خدا از او پرسید. هوذه گفت: نامه او به من رسید و مرا به اسلام دعوت کرد اما من دعوت او را اجابت نکردم. ارکون گفت: چرا! گفت: من دینم را نگه داشتم و من زمامدار قوم خودم هستم اگر از او پیروی کنم مالک دیگر زمامدار نیستم. ارکون گفت: بلی قسم به خدا اگر از او پیروی می‌کردی تو را زمامدار می‌کرد پس اختیار با خودت می‌باشد که از او پیروی کنی یا نه. و همانا او پیامبر عربی است که عیسی بن مریم به آمدنش بشارت داده و در انجیل ما اسم او محمد فرستاده خدا نوشته شده است.

طبق گزارش منابع فوق، هوذه عبارت «بعض الامر» را گفته بود؛ اما در منابع فراوان دیگر سخن او این‌گونه نقل شده است:
وکان هوزة بن علی الحنفی قد کتب الی النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یساله ان یجعل الامر له من بعده علی ان یسلم ویصیر الیه فینصره. فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لا ولا کرامة اللهم اکفنیه فمات بعد قلیل.
هوذه بن علی الحنفی به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) نوشت و از آن حضرت خواست اگر امر بعد از خودش را برای او قرار دهد، اسلام می‌آورد و به او می‌گرود و یاری می‌کند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فرمود: در اسلام آوردن او کرامتی نیست، خدایا شرش مرا حفظ کن. پس بعد از مدت کمی مرد.
در منابع دیگر این‌گونه آمده است:
فقال هوذة: اِن جعل الامر لی من بعده سرت اِلیه، واسلمت، ونصرته، والا قصدت حربه. فقال النبی صلی الله علیه وسلم: لا ولا کرامة، اللهم اکفنیه.
این روایاتی که از منابع خود اهل‌سنت نقل شد، به صورت روشن بیان می‌کنند که رسول خدا در پاسخ همه کسانی که اسلام آوردنشان را مشروط به واگذاری خلافت آن حضرت کرده بودند، فرمودند: نصب و جعل این امر به دست خدا است.

۴.۳ - روایات شیعه

گذشته از روایات فوق که در منابع شیعه نیز نقل شده، روایات فراوان دیگری نیز از امامان معصوم (علیهم‌السّلام) وجود دارد که الهی بودن انتخاب امام را ثابت می‌کنند و صراحت در این مورد دارند.
مرحوم کلینی در کتاب کافی یک باب را با عنوان «بَابُ اَنَّ الْاِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ...» گشوده و در آن روایات متعددی نقل کرده است:

۴.۲.۱ - روایت اول

نخستین روایت در این باب، این روایت صحیح از امام صادق (علیه‌السّلام) است:
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ اَبَانٍ عَنْ اَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) فَذَکَرُوا الْاَوْصِیَاءَ وَذَکَرْتُ اِسْمَاعِیلَ فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ یَا اَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ اِلَیْنَا وَمَا هُوَ اِلَّا اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ.
ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام صادق (علیه‌السّلام) بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، ‌ای ابا محمد، تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که درباره هر یک پس از دیگری فرو می‌فرستد.

در سند روایت، افراد ذیل:
۱. حسین بن محمَّد. ۲. مُعَلَّی بْن محمَّد. ۳. حَسَنِ بْن علی الْوَشَّاءِ. ۴. عُمَرُ بْنُ اَبَان. ۵. اَبِی بَصِیر وجود دارد که از نظر رجالی آن‌ها را بررسی می‌نماییم:

۴.۳.۱.۱ - حسین بن محمد بن عامر

آقای خویی می‌گوید: حسین بن محمد بن عامر، همان حسین بن محمد بن عمران بن ابی‌بکر اشعری قمی است که از مشایخ مرحوم ثقة الاسلام کلینی می‌باشد و ایشان از او روایت فراوان نقل کرده و این شخص موثق است:
الحسین بن محمد بن عامر: الحسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر. من مشایخ الکلینی (قدس‌سره) یروی عنه کثیرا، وهو الحسین بن محمد ابن عمران بن ابی بکر الاشعری القمی، الثقة الآتی.

نجاشی از رجال شناسان معروف، درباره این راوی می‌گوید:
الحسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر الاشعری القمی، ابو عبدالله ثقة. له کتاب النوادر، اخبرناه محمد بن محمد، عن ابی غالب الزراری، عن محمد بن یعقوب عنه.
حسین بن محمد بن عمران بن ابی‌بکر اشعری قمی کنیه‌اش ابوعبدالله ثقه است. او کتاب نوادر دارد که محمد بن محمد از ابوغالب زراری از محمد بن یعقوب از آن کتاب خبر داده است.

۴.۳.۱.۲ - معلی بن محمد بصری

دومین راوی، معلی بن محمد بصری است. گرچه ابن غضائری و برخی دیگر به پیروی از ابن غضائری، ایشان را مضطرب الحدیث والمذهب دانسته و می‌گویند: او از ضعفاء روایت می‌کرده است؛ اما آقای خویی این سخنان را رد کرده و معلی بن محمد را موثق می‌داند و می‌گوید:
اقول: الظاهر ان الرجل ثقة یعتمد علی روایاته. واما قول النجاشی من اضطرابه فی الحدیث والمذهب فلا یکون مانعا عن وثاقته، اما اضطرابه فی المذهب فلم یثبت کما ذکره بعضهم، وعلی تقدیر الثبوت فهو لا ینافی الوثاقة، واما اضطرابه فی الحدیث فمعناه انه قد یروی ما یعرف، وقد یروی ما ینکر، وهذا ایضا لا ینافی الوثاقة. ویؤکد ذلک قول النجاشی: وکتبه قریبة. واما روایته عن الضعفاء علی ما ذکره ابن الغضائری، فهی علی تقدیر ثبوتها لا تضر بالعمل بما یرویه عن الثقات، فالظاهر ان الرجل معتمد علیه.
می‌گویم: ظاهراً این راوی ثقه است و می‌توان بر روایاتش اعتماد کرد. اما سخن نجاشی که او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده، مانع از وثاقتش نیست؛ زیرا همان‌گونه که برخی از رجالیون گفته‌اند، اضطراب مذهب او ثابت نیست. بر فرض ثبوت، این هم منافات با وثاقت او ندارد. اما اضطراب در روایت معنایش این است که او گاهی چیزی شناخته شده و گاهی چیزی منکر را روایت می‌کرده و این نیز منافات با وثاقت ندارد.؟ ؟ ؟ ؟ اما این که گفته او از ضعفاء روایت می‌کند بر فرض این که درست باشد، این‌مطلب هیچ‌گونه ضرری در عمل کردن به روایات او که از ثقات نقل کرده نمی‌زند. در نتیجه این مرد مورد اعتماد است.

مرحوم سید بحرالعلوم کلامی را درباره معلی بن محمد از علامه مجلسی نقل کرده است که سخن ابن غضائری و دیگران را نقد می‌کند:
معلی بن محمد البصری. ابو الحسن، وقیل: ابو محمد، اکثر عنه الکلینی، له کتب روی عنه ابو علی الاشعری والحسین بن حمدان والحسین بن سعید والحسن ابن محمد، وهو ابن عامر الاشعری الثقة، وعلی بن اسماعیل ومحمد بن الحسن ابن الولید. وقال المجلسی: (لم نطلع علی خبر یدل علی اضطرابه فی الحدیث والمذهب...) وفی (الوجیزة): (ولا یضر ضعفه لانه من مشایخ الاجازة) وفی (المعراج) نقلا عن بعض معاصریه - القول بصحة حدیثه لکونه من المشائخ...
معلی بن محمد بصری، کنیه‌اش ابوالحسن و گفته شده ابومحمد است. کلینی از او بسیار روایت کرده است. او دارای کتاب‌هایی است. ابوعلی اشعری، حسین بن حمدان، حسین بن سعید حسن بن محمد (منظور ابن عامر اشعری قمی موثق است)، علی بن اسماعیل، محمد بن حسن بن ولید از او روایت کرده‌اند.
علامه مجلسی گفته است: من روایتی که اضطراب در حدیث و مذهب او را بیان کند نیافتم. و علامه در وجیزه گفته است: این موارد ضعف او را نمی‌رساند؛ زیرا او از مشایخ اجازه است. و در کتاب المعراج از برخی معاصرینش نقل کرده که روایات او صحیح است زیرا از مشایخ است.

محدث نوری نیز در خاتمه المستدرک او را موثق می‌داند و می‌نویسد: واما المعلی فذکره الشیخ فی الفهرست، وفی من لم یرو عنهم (علیهم‌السّلام)، وذکر کتبه والطریق الیها ولم یطعن علیه، ولکن فی النجاشی: مضطرب الحدیث والمذهب...
ولا یخفی ان روایة المفید کتبه، عن شیخه ابن قولویه، عن الجلیل الحسن الاشعری تنافی الاضطراب فی المقامین، وکذا روایة شیخ القمیین محمد ابن الحسن بن الولید عنه کما فی الفهرست فی ترجمة ابان بن عثمان، وکذا الحسین بن سعید کما فی التهذیب فی باب الزیادات فی القضایا والاحکام، والثقة الجلیل ابو علی الاشعری احمد بن احمد بن ادریس کما فی الکافی فی باب الصبر، وباب الجلوس فی کتاب العشرة، وعلی بن اسماعیل المیثمی.
وبعد روایة هؤلاء الاجلة عنه - وفیهم ابو علی الذی قالوا فیه: صحیح الروایة، وابن الولید المعلوم حاله فی التحرز عن الضعفاء بل المتهمین، واکثار الکلینی من الروایة عنه بتوسط ابی بکر الاشعری- یمکن استظهار وثاقتهبل جلالته کما نص علیه الشارح. حیث قال: یظهر من کتاب کمال الدین، والغیبة، والتوحید جلالة هذا الرجل، واعتمد علیه المشایخ العظام، ولم نطلع علی خبر یدل علی اضطرابه فی الحدیث والمذهب کما ذکره بعض الاصحاب، وعلی‌ای حال فامره سهل لکونه من مشایخ الاجازة لکتاب الوشاء غالبا ولغیره قلیلا، انتهی.
شیخ طوسی در فهرست معلی را در شمار کسانی که از معصوم روایت نکرده ذکر کرده و از کتاب‌ها و طرقش نام برده؛ اما هیچ طعنی درباره او نگفته است. ولی نجاشی او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده است.
پوشیده نیست که روایت کردن شیخ مفید کتاب‌های او را از طریق استادش ابن قولویه از حسن اشعری، منافات با اضطراب او در حدیث و مذهب دارد. و نیز روایت بزرگانی همانند: شیخ قمیان محمد بن حسن بن ولید، حسین بن سعید و ثقه جلیل ابوعلی اشعری احمد بن احمد بن ادریس و علی بن اسماعیل میثمی، منافات با سخن ابن غضائری دارد.
بعد از روایت این بزرگان از او، (که در میان آنها ابوعلی است که درباره او گفته‌اند: او صحیح الروایت است و نیز ابن ولید که در دوری از ضعفاء و متهمان مشهور است و نیز فراوان روایت نقل کردن کلینی از او توسط ابی‌بکر اشعری) ممکن است وثاقت بلکه جلالت او ظاهر و کشف شود. چنانچه شارح بر این‌مطلب تصریح کرده و گفته است: از کتاب کمال‌الدین، الغیبه و توحید شیخ صدوق جلالت این شخص ظاهر می‌شود و بر روایات این شخص بزرگان از مشایخ اعتماد کرده‌اند. و من بر خبری که نشانگر اضطراب او در روایت و مذهب باشد، دست نیافتم. به هر تقدیر، امر او آسان است؛ زیرا او از مشایخ اجازه کتاب وشاء غالباً برای کتاب غیر وشاء در برخی موارد می‌باشد.

۴.۳.۱.۳ - حسن بن علی وشاء

سومین راوی، حسن بن علی وشاء است. آقای خویی می‌گوید: ایشان همان حسن بن علی بن زیاد وشاء است که نجاشی درباره او می‌نویسد: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی کوفی، قال ابو عمرو: ویکنی بابی محمد الوشاء وهو ابن بنت الیاس الصیرفی خزاز من اصحاب الرضا (علیه‌السّلام) وکان من وجوه هذه الطائفة.
حسن بن علی بن زیاد وشاء بجلی، اهل کوفه است. ابوعمرو کشی گفته است: کنیه او ابومحمد وشاء و پسر دختر الیاس صیرفی خزاز از اصحاب امام رضا (علیه‌السّلام) می‌باشد. او از چهره‌های سرشناس و بزرگان شیعه بود.
علامه حلی نیز در خلاصة الاقوال این عبارات را آورده است: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء، بجلی، کوفی. قال الکشی: یکنی بابی محمد الوشاء، وهو ابن بنت الیاس الصیرفی، خیر من اصحاب الرضا (علیه‌السّلام)، وکان من وجوه هذه الطائفة.

۴.۳.۱.۴ - عمر بن ابان الکلبی

عمر بن ابان نیز از جمله موثقان است. نجاشی درباره او می‌نویسد: عمر بن ابان الکلبی: ابو حفص مولی کوفی، ثقة، روی عن ابی عبدالله علیه السلام، له کتاب، یرویه جماعة، منهم: عباس بن عامر القصبانی.
عمر بن ابان کلبی، کنیه‌اش ابوحفص، غلام کوفی و ثقه است. او از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده و دارای کتابی است که گروهی آن را روایت کرده و از جمله آنها عباس بن عامر قصبانی است.
علامه حلی نیز در خلاصة الاقوال می‌نویسد: عمر بن ابان الکلبی، ابو حفص، مولی کوفی، ثقة، روی عن ابی عبدالله (علیه‌السّلام).

نمازی شاهرودی در مستدرکات علم رجال الحدیث اتفاق علماء را بر ثقه بودن او نقل کرده است: عمر بن ابان الکلبی ابو حفص الکوفی: من اصحاب الصادق علیه السلام. ثقة بالاتفاق. وله کتاب.
[۱۵۴] نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۶، ص۶۹، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق - طهران، الاولی۱۴۱۲هـ.


۴.۳.۱.۵ - یحیی ابوبصیر اسدی

پنجمین راوی که از امام روایت را نقل کرده، ابوبصیر می‌باشد که مراد همان ابوبصیر اسدی است. علمای رجال شیعه ایشان را موثق دانسته‌اند. جهت پرهیز از اطاله کلام در این‌باره تنها به کلام نجاشی اشاره می‌کنیم:
نجاشی درباره او می‌گوید: یحیی بن القاسم ابو بصیر الاسدی، وقیل: ابو محمد، ثقة، وجیه، روی عن ابی جعفر وابی عبدالله علیهما السلام.
یحیی بن قاسم ابوبصیر اسدی و گفته شده کنیه‌اش ابومحمد بوده، موثق و دارای منزلت و شان است که از امام باقر و امام صادق (علیهما‌السّلام) روایت کرده است.
در نتیجه این روایت از نظر سند هیچ مشکلی ندارد و از نظر دلالت هم عبارت «مَا ذَاکَ اِلَیْنَا وَمَا هُوَ اِلَّا اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» صریح در این است که انتخاب امام تنها و تنها به دست خداوند است.

۴.۲.۲ - روایت دوم

مرحوم کلینی در باب (اَنَّ الْاِمَامَ (علیه‌السّلام) یَعْرِفُ الْاِمَامَ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ) چند روایت صحیح را نقل کرده که ثابت می‌کند، اختیار انتصاب امام به دست امام قبل نیست؛ بلکه امام قبل موظف می‌باشد امر امامت را که یک امانت الهی است، به امام تعیین شده از جانب خداوند و امین خدا و اهل آن واگذار نماید نه به شخص غیر منتخب خداوند. در اینجا دو روایت صحیح آن را نقل می‌کنیم:
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَاَلْتُ الرِّضَا (علیه‌السّلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلی اَهْلِها قَالَ هُمُ الْاَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اَنْ یُؤَدِّیَ الْاِمَامُ الْاَمَانَةَ اِلَی مَنْ بَعْدَهُ وَلَا یَخُصَّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ.
سند روایت:
شرح‌حال سه تن از راویان این روایت (حسین بن محمد، معلی بن محمد، حسن بن علی وشاء) را در ذیل روایت نخست بررسی کردیم و تنها به بررسی احمد بن عمر می‌پردازیم: شیخ طوسی در رجالش ایشان را یک فرد موثق معرفی می‌کند: احمد بن عمر الحلال، کان یبیع الحل، کوفی انماطی، ثقة، ردئ الاصل.
احمد بن عمر حلال، روغن کنجد می‌فروخت. او از اهل کوفه، و از قبیله انماط و موثق است.

ابن داود حلی نیز بعد از این‌که ایشان را معرفی کرده و سخن شیخ طوسی را در موثق بودن او نقل کرده، می‌نویسد: اقول: لا یضر رداءة اصله مع ثبوت ثقته.
این‌که شیخ کتاب او را مورد قبول ندانسته، اما خودش را موثق می‌داند، ردائت کتابش ضرر به ثقه بودنش ندارد.

شاهرودی در مستدرکات علم رجال الحدیث، اتفاق علماء را بر ثقه بودن این راوی ادعا می‌کند: ۱۲۷۸ - احمد بن عمر الحلال: بالحاء المهملة وتشدید اللام، یعنی بائع للحل وهو الشیرج وهو دهن السمسم، وعن بعض النسخ بالخاء المعجمة یعنی بائع الخل، وکیف کان هو من اصحاب الرضا (صلوات الله علیه)، ثقة بالاتفاق وله کتاب.
[۱۶۰] نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۳۸۵، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق - طهران، الاولی۱۴۱۲هـ.

احمد بن عمر حلال، با حاء بدون نقطه و تشدید لام (که به معنای فروشنده شیرج یعنی؛ روغن کنجد است) و در برخی نسخه‌ها با خاء نقطه‌دار (فروشنده سرکه) آمده است. به هر صورت، او از اصحاب امام هشتم (علیه‌السّلام) و به اتفاق همه ثقه می‌باشد. و برای او کتابی است.
به این ترتیب، این روایت هم از نظر سند مشکلی ندارد و مورد اعتماد است و از نظر دلالت نیز ثابت می‌کند که امام قبل اختیار ندارد امام بعد خودش را انتخاب کند و به مقام امامت منصوب نماید، بلکه وظیفه‌اش این است که این مقام را به همان کسی که از جانب خدا تعیین شده واگذار نماید.

روایت دیگر این باب نیز همین مضمون را بیان می‌کند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ اَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه‌السّلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلی اَهْلِها قَالَ: هُمُ الْاَئِمَّةُ یُؤَدِّی الْاِمَامُ اِلَی الْاِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَا یَخُصُّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیهَا عَنْهُ.

۴.۲.۳ - روایت سوم

در سومین روایت نیز امام صادق (علیه‌السّلام) به صراحت بیان می‌کند که امر امامت به اختیار امام قبل نیست تا امام بعد خودش را منصوب کند؛ بلکه امامت عهد خدا و پیامبر است که برای افراد مشخصی واگذار می‌شود: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْاَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَقُولُ: اَتَرَوْنَ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی اِلَی مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی یَنْتَهِیَ الْاَمْرُ اِلَی صَاحِبِهِ.
عمرو بن اشعث می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السّلام) شنیدم که می‌فرمود: شما گمان می‌کنید وصیت کنندگان از ما امامان به هر کسی که بخواهد وصیت می‌کند؟! نه به خدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانی است از جانب خدا و رسولش (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای مردی پس از مردی (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد.

این روایت نیز مورد استناد علماء در این باب است. میرزا محمدتقی اصفهانی در کتاب مکیال المکارم این روایت را صحیحه می‌داند و می‌گوید: ومنها ما رواه ثقة الاسلام فی الکافی فی الصحیح عن ابی عبدالله (علیه‌السّلام): اترون الموصی منا یوصی الی من یرید؟ لا والله ولکن عهد من الله ورسوله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لرجل فرجل حتی ینتهی الامر الی صاحبه.
[۱۶۴] موسوی اصفهانی، محمدتقی، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۱، تحقیق العلامة السید علی عاشور، ناشر: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت - لبنان، الطبعة الاولی۱۴۲۱ ه - ۲۰۰۱ م.

از جمله روایات، روایت صحیحه کافی است که آن را ثقة‌الاسلام کلینی از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده است: ..

طبق نقل دیگر این روایت با‌اندک تغییر این‌گونه نقل شده است:
ابن عقدة، قال: حدثنا ابو محمد عبدالله بن احمد بن مستور الاشجعی من کتابه فی صفر سنة ست وستین ومائتین، قال: حدثنا ابو جعفر محمد بن عبید الله الحلبی، قال: حدثنا عبدالله بن بکیر عن عمرو بن الاشعث قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَقُولُ: وَنَحْنُ عِنْدَهُ فِی الْبَیْتِ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِینَ رَجُلًا فَاَقْبَلَ عَلَیْنَا وَقَالَ: لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ اَنَّ هَذَا الْاَمْرَ فِی الْاِمَامَةِ اِلَی الرَّجُلِ مِنَّا یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ وَاللَّهِ اِنَّهُ لَعَهْدٌ مِنَ اللَّهِ نَزَلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اِلَی رِجَالٍ مُسَمَّیْنَ رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی یَنْتَهِیَ اِلَی صَاحِبِهَا.
عمرو بن اشعث می‌گوید: ما در حدود بیست نفر خدمت حضرت امام صادق (علیه‌السّلام) بودیم. حضرت رو به جمعیت نموده فرمود: شما خیال می‌کنید امر امامت را، امام می‌تواند به هر کسی که بخواهد و اگذار کند و او را به جانشینی خود تعیین کند. به خدا سوگند این قراردادی است از جانب خدا که به پیامبر ابلاغ کرده و مردان معینی را با نام و نشان یکی پس از دیگری مشخص نموده تا منتهی به صاحب آن شود.

۴.۲.۴ - روایت چهارم

این روایت که از طریق معاویة بن عمار نقل شده، همان مضمون روایت قبل را بیان می‌کند:
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عُثَیْمِ بْنِ اَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) قَالَ: اِنَّ الْاِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ لَیْسَ لِلْاِمَامِ اَنْ یَزْوِیَهَا عَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ...
معاویة بن عمار می‌گوید: امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: امامت عهد و پیمانی از جانب خدای (عزّوجلّ) است که برای مردانی نامبرده واگذار شده است، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد و بگرداند،

۴.۲.۵ - روایت پنجم

مضمون روایات فوق، از طریق عمرو بن مصعب نیز گزارش شده است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ وَجَمِیلٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَقُولُ: اَ تَرَوْنَ اَنَّ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی اِلَی مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اِلَی رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی انْتَهَی اِلَی نَفْسِهِ.

۴.۳.۶ - روایت ششم

شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) در کتاب عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام) روایتی از امام هشتم (علیه‌السّلام) نقل کرده که آن حضرت فرمود: امر امامت بالاتر از آن است که عقول و رای مردم به آن برسد و امام را خودشان اختیار کنند:
حَدَّثَنَا اَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ اِبْرَاهِیمَ بْنِ اِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا اَبُو اَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَارُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی اَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَی بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ اَخِیهِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنَّا فِی اَیَّامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا (علیه‌السّلام) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَاِذَا رَاَی النَّاسُ اَمْرَ الْاِمَامَةِ وَذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی وَمَوْلَائِیَ الرِّضَا (علیه‌السّلام) فَاَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ (علیه‌السّلام) ثُمَّ قَالَ:
یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَخُدِعُوا عَنْ اَدْیَانِهِمْ اِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حَتَّی اَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَاَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَیْ ءٍ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَالْحَرَامَ وَالْحُدُودَ وَالْاَحْکَامَ وَجَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ اِلَیْهِ کَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» وَاَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِیَ آخِرُ عُمُرِهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) «الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دِیناً» وَاَمْرُ الْاِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یَمْضِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حَتَّی بَیَّنَ لِاُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَاَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ الْحَقِّ وَاَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً (علیه‌السّلام) عَلَماً وَاِمَاماً وَمَا تَرَکَ شَیْئاً یَحْتَاجُ اِلَیْهِ الْاُمَّةُ اِلَّا بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ اَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَی فَهُوَ کَافِرٌ.
هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْاِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْاُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ اِنَّ الْاِمَامَةَ اَجَلُّ قَدْراً وَاَعْظَمُ شَاْناً وَاَعْلَی مَکَاناً وَاَمْنَعُ جَانِباً وَاَبْعَدُ غَوْراً مِنْ اَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ اَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ اَوْ یُقِیمُوا اِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ اِنَّ الْاِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا اِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ (علیه‌السّلام) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَفَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَاَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً فَقَالَ الْخَلِیلُ (علیه‌السّلام) سُرُوراً بِهَا وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ...
عبدالعزیز بن مسلم می‌گوید: در زمان حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) در مرو بودیم و آن زمان ابتدای کار ما بود (یعنی جوان بودیم) روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمدیم، دیدیم مردم درباره امامت گفتگو دارند و در این‌باره اختلاف‌نظر دارند. من بر مولایم حضرت رضا (علیه‌السّلام) وارد شدم و او را از این جریان آگاه ساختم. حضرت تبسمی کرد و فرمود: ‌ای عبدالعزیز! قوم جاهل و نادان شدند و از دین‌های خود فریب خوردند. (یعنی هرچه خودشان آن را دین دانسته بودند گرفتند و حق را از دست دادند) خداوند پیامبرش را قبض روح نکرد مگر آنکه دین را برای او تمام کرد و قرآن را بر او نازل ساخت. همان قرآنی که در آن تفصیل هر چیز است. در قرآن همه اشیاء از حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه تمام مردم به آن احتیاج دارند، بیان شده است؛ زیرا خداوند فرموده: در قرآن چیزی را از حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار فروگذار نکردیم. و در حجة الوداع که آخر عمر آن بزرگوار بود حق‌تعالی این آیه را به او نازل کرد:
«امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما پسندیدم.» و به امر امامت دین تمام و کامل می‌شود و رسول خدا از این دنیا رحلت نکرد مگر آنکه نشانه‌های دین را بیان کرد و راه‌های دین را روشن ساخت و امت را واگذاشت به قصد این‌که راستی و حق را بیابند و علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) به عنوان نشانه و امام نصب فرمود. چیزی را که امت به آن محتاج باشند بیان فرمود. پس اگر کسی گمان کند حق تعالی دین خود را ناقص گذاشته و کامل ننموده، قرآن خدا را رد نموده است و کسی که قرآن را رد کند، کافر است.
آیا شان امامت و محل امامت را نسبت به امت می‌شناسند، تا انتخاب امام برایشان جایز باشد؟ همانا امامت، یک مقام بلند و عظیم‌الشان است که مردم با این فکر و عقل ناقص خود نمی‌توانند به آن برسند و به آراء ناتمام خود و به اختیار خود امامی را نصب کنند در حالی که خداوند امامت را به ابراهیم خلیل بعد از این‌که او را به نبوت و خلت مفتخر ساخت، اختصاص داد، پس امامت مرتبه سوم او شد و امامت فضیلتی بود که خداوند ابراهیم را به سبب او شرافت داد و علو رتبه او در ارکان عالم پیچید و خداوند درباره‌اش فرمود: ‌ای ابراهیم من ترا از برای مردم پیشوا و امام قرار دادم که همه صلحا بعد از تو به تو اقتداء...

۴.۳.۷ - روایت هفتم

شیخ صدوق در سه کتابش از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده که آن حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امامت در فرزندان امام حسین (علیه‌السّلام) قرار داده شد، نه در فرزند امام حسن (علیه‌السّلام)، فرمود: امامت جانشنی خداوند است و خداوند خود جانشنش را معین می‌کند از آنجایی که کارهای خداوند بر اساس حکمت و دانایی است، هیچ‌کسی حق اعتراض به خدا را ندارد که بگوید چرا امامت را در صلب امام حسین قرارداد:
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْعَبَّاسِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیُّ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ الزَّیَّاتُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْاَزْدِیُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه‌السّلام) قَالَ: ...
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَاَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قَالَ: یَعْنِی بِذَلِکَ الْاِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ تَعَالَی فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَکَیْفَ صَارَتِ الْاِمَامَةُ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ (علیه‌السّلام) وَهُمَا جَمِیعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَسِبْطَاهُ وَسَیِّدَا شَبَابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ علیه السلام: اِنَّ مُوسَی وَهَارُونَ کَانَا نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَیْنِ وَاَخَوَیْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ النُّبُوَّةَ فِی صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَی (علیه‌السّلام) وَلَمْ یَکُنْ لِاَحَدٍ اَنْ یَقُولَ لِمَ فَعَلَ ذَلِکَ وَاِنَّ الْاِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی اَرْضِهِ وَلَیْسَ لِاَحَدٍ اَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِی صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ (علیه‌السّلام) لِاَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی هُوَ الْحَکِیمُ فِی اَفْعَالِهِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون.
مفضل بن عمر می‌گوید از امام صادق (علیه‌السّلام) پرسیدم که ...
مفضل می‌گوید عرض کردم یا ابن رسول اللَّه! چگونه امامت اختصاص به فرزندان حسین یافت نه حسن با آن که هر دو فرزندان رسول خدا و دو سبط او و دو سید جوانان اهل بهشت بودند؟ فرمود: به راستی موسی و هارون هر دو پیغمبر مرسل و برادر بودند و خدا نبوت را در صلب‌ هارون اختصاص داد نه صلب موسی (علیه‌السّلام) و کسی را شایسته نیست که بگوید چرا خدا چنین کرد؟ امامت هم خلافت خدا در روی زمین است کسی حق ندارد که بگوید چرا خدا آن را در صلب حسین نهاد نه در صلب حسن؛ زیرا خداوند در کارهای خود حکمت‌ اندیش است و از آنچه می‌کند بازپرسی نشود و این بندگان هستند که مورد سؤال قرار می‌گیرند.

۴.۳.۸ - روایت هشتم

در این روایت امام عصر (علیه‌السّلام) در پاسخ سؤال از این‌که چرا مردم نمی‌توانند امامشان را برگزینند فرمود: چون بشر از واقع و باطن شخص آگاهی ندارد، ممکن است غیر اصلح به این مقام را انتخاب کنند:
سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیُّ قَالَ: سَاَلْتُ الْقَائِمَ (علیه‌السّلام) فِی حِجْرِ اَبِیهِ فَقُلْتُ: اَخْبِرْنِی یَا مَوْلَایَ- عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِی تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِیَارِ اِمَامٍ لِاَنْفُسِهِمْ قَالَ: مُصْلِحٍ اَوْ مُفْسِدٍ؟ قُلْتُ: مُصْلِحٍ. قَالَ: هَلْ یَجُوزُ اَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمْ عَلَی الْمُفْسِدِ بَعْدَ اَنْ لَا یَعْلَمُ اَحَدٌ مَا یَخْطُرُ بِبَالِ غَیْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ اَوْ فَسَادٍ؟ قُلْتُ: بَلَی قَالَ: فَهِیَ الْعِلَّةُ اَیَّدْتُهَا لَکَ بِبُرْهَانٍ یَقْبَلُ ذَلِکَ عَقْلُکَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: اَخْبِرْنِی عَنِ الرُّسُلِ الَّذِینَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَاَنْزَلَ عَلَیْهِمُ الْکُتُبَ وَاَیَّدَهُمْ بِالْوَحْیِ وَالْعِصْمَةِ اِذْ هُمْ اَعْلَامُ الْاُمَمِ وَاَهْدَی اَنْ لَوْ ثَبَتَ الِاخْتِیَارُ وَمِنْهُمْ مُوسَی وَعِیسَی (علیه‌السّلام) هَلْ یَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَکَمَالِ عِلْمِهِمَا اِذَا هُمَا بِالاخْتِیَارِ اَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمَا عَلَی الْمُنَافِقِ وَهُمَا یَظُنَّانِ اَنَّهُ مُؤْمِنٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَذَا مُوسَی کَلِیمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَکَمَالِ عِلْمِهِ وَنُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِ اخْتَارَ مِنْ اَعْیَانِ قَوْمِهِ وَوُجُوهِ عَسْکَرِهِ لِمِیقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِینَ رَجُلًا مِمَّنْ لَمْ یَشُکَّ فِی اِیمَانِهِمْ وَاِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِیْرَتُهُ عَلَی الْمُنَافِقِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» الْآیَةَ فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِیَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَی الْاَفْسَدِ دُونَ الْاَصْلَحِ وَهُوَ یَظُنُّ اَنَّهُ الْاَصْلَحُ دُونَ الْاَفْسَدِ عَلِمْنَا اَنْ لَا اخْتِیَارَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ وَمَا تَکِنُّ الضَّمَائِرُ وَتَنْصَرِفُ عَنْهُ السَّرَائِرُ وَاَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِیَارِ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِیْرَةِ الْاَنْبِیَاءِ عَلَی ذَوِی الْفَسَادِ. لَمَّا اَرَادُوا اَهْلَ الصَّلَاح.
سعد بن عبد اللّه قمی گفت: از حضرت صاحب الزمان که آن وقت در دامن پدر نشسته بود پرسیدم به من خبر دهید که چرا مردم نمی‌توانند برای خود امام انتخاب کنند؟ فرمودند: امام خوب یا بد؟ گفتم: امام خوب و شایسته. فرمود: آیا امکان دارد انتخابی که می‌کنند به جای خوب، بد از کار در آید با اینکه هیچ‌کس از دل دیگری اطلاع ندارد که چه چیز بخاطرش می‌گذرد فکر خوب یا فکر بد؟ گفتم: آری، ممکن است. فرمود: همین موجب نداشتن چنین اختیاریست که با دلیلی برای تو توجیه کردم که عقلت بپذیرد. گفتم: بلی.
فرمود: بگو پیامبرانی که خداوند آنها را برگزیده و کتاب آسمانی بر آنها نازل کرده و ایشان را به وحی ممتاز نموده و عصمت بخشیده چون برجسته‌ترین افراد مردمند و از همه بهتر می‌توانند انتخاب نمایند اگر به ایشان اختیار بدهند از جمله این پیامبران موسی و عیسی نیز هستند. با کمال عقل و دانشی که این دو داشتند آیا ممکن است انتخاب آنها در مورد کسی که خیال می‌کردند مؤمن است منافق از کار درآید؟
گفتم: نه. فرمود همین موسی با کمال عقل و دانشی که داشت و به او وحی می‌شد از میان قوم خود برای میقات خدا هفتاد نفر را انتخاب کرد با اینکه یقین داشت مؤمن و مخلص هستند این انتخاب برخلاف تصور او بر منافقین قرار گرفت.
خداوند در این آیه به این‌مطلب اشاره می‌کند: «وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا؛ » وقتی انتخاب پیامبری که خدا او را برگزیده بر شخص فاسدی قرار گیرد با اینکه او خیال می‌کرد صالح است؛ می‌فهمیم اجازه انتخاب به کسی که از راز دلها و افکار پنهان و آینده اشخاص خبر ندارد، داده نشده است بعد از اینکه پیامبران انتخابشان صحیح از کار در نیاید.

۴.۳.۹ - نتیجه روایات

طبق روایاتی که در این بخش ذکر شد، روشن می‌شود که مقام امامت، عهد الهی است که تنها خداوند می‌تواند آن را به افراد شایسته آن واگذار نماید و از اختیار انسان بیرون است و حتی خود پیامبر و امام هم در واگذاری این امر به افراد، اختیاری ندارند.


با توجه به آیات و روایاتی که در زمینه جعل و نصب الهی امامت بیان شد، این دو شبهه ذیل ممکن است به ذهن برسد:
شبهه اول: آیا امام هدایتگرِ به سوی آتش را نیز خدا جعل کرده است؟ توضیح شبهه این است آیاتی از سوره انبیاء و سجده که قبلاً بحث شد، این تعبیر را داشتند:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَاِقامَ الصَّلاةِ وَایتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ؛ »
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ؛ »
طبق هردو آیه، از این‌که خداوند جعل امام را به خودش نسبت داده، روشن است که امام هدایت‌گر به سوی حق را خداوند جعل کرده است.
در مقابل این آیات، این آیه ذیل است که جعل امام ضلالت را بیان می‌کند: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُون؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که (مردم) را به آتش دعوت می‌کنند و در روز قیامت یاوری ندارند.»

با توجه به این آیه، خداوند امام هدایتگر به سوی آتش را نیز جعل کرده است. حال سؤال این است که آیا جعل چنین امامی خلاف حکمت هدایت خلق نیست؟ و اگر جعل در این آیه، جعل تکوینی باشد معنایش این است که خداوند در حق انسان جبر کرده است که یک عده را خواه ناخواه به آتش می‌فرستد و معنایش این است که پیروی کردن از آنها هم واجب است.

۵.۱ - پاسخ به شبهه

مفسران می‌گویند: در آیه، صحبت از جعل تکوینی نیست تا مشکل جبر پیش بیاید و خلاف حکمت خدا باشد و در نهایت پیروی کردن از آنها هم واجب باشد؛ بلکه خداوند در این آیه حال کسانی را که در این دنیا مردم را فریب می‌دهند و به بیراهه می‌کشانند ترسیم کرده است و از جهت این‌که آنان مردم را به بیراهه رهبری می‌کنند، و در آخرت نیز پیشاپیش پیروانشان نخستین کسانی هستند که گرفتار عذاب الهی می‌شوند؛ واژه «ائمه» بر آنها اطلاق شده است.
به عبارت دیگر: بعد از آن‌که آنان با اراده و اختیار خودشان در این دنیا مردم را به اسباب کفر و گناه فرا خواندند، پیشوای آن دسته قرار می‌گیرند و روز قیامت هم از همه جلوتر، گرفتار عذاب الهی می‌شوند و بعد پیروانشان عقاب خواهند شد.
طبق این تفسیر، «امام شدن» آنها، نتیجه اعمال و کردار خودشان است و هیچ ربطی به جعل الهی ندارد؛ چون خود آنها با اراده خود این راه را انتخاب کرده‌اند در صورتی که همانند امامان هدایت می‌توانستند مردم را به سوی خدا دعوت کنند.
برای روشن شدن مطلب کلام چند تن از مفسران را می‌آوریم:

۵.۱.۱ - پاسخ علامه سید فضل‌الله

از مفسران معاصر علامه سید فضل‌الله در تفسیرش آیه را این‌گونه توضیح می‌دهد:
ولیس المراد من الجعل المعنی التکوینی منه، وذلک، بان یهیّئهم اللّه لذلک من داخل العناصر الذاتیة التی یکوّنها فی عمق شخصیتهم، علی سبیل الجبر، بل المراد به حدوث ذلک بفعل الاسباب الاختیاریة التی تتحرک بها افکارهم واراداتهم فی ما ینطلقون به من افکار وخطط ومواقف، لیکونوا فی المستوی الواقعی للامامة المستعلیة القائدة التی تعمل علی اضلال الناس الذی یؤدی الی النار. ولکن قوتهم هذه قد لا تسمح لهم بایّ امتیاز فی یوم القیامة، فهم هناک فی موقع الخائف المنبوذ الذی لا یدفع عن نفسه ضرا ولا یجلب لها نفعا، ولا ناصر لهم من دون اللّه وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ.
[۱۷۹] فضل الله، سیدمحمدحسین، تفسیر من وحی القرآن، ج۱۷، ص۲۹۹، ناشر: دار الملاک للطباعة و النشر، بیروت، سال چاپ: ۱۴۱۹ق.

مراد از «جعل» در این آیه، معنای تکوینی آن نیست. جعل تکوینی آن است که آنها را خداوند به خاطر عناصر ذاتی که در عمق شخصیت‌شان وجود دارد، برای این‌کار جبراً برگزیند. بلکه مراد از جعل در آیه این است که آنان به اختیار خودشان یکسری اسباب ضلالت و گمراهی را در میان مردم ایجاد می‌کردند و با این کارها، افکار دیگران را از خط امامت واقعی منحرف می‌کردند و به سوی آتش می‌کشاندند، به این‌جهت آنان ائمه قرار داده شدند. این قوت و قدرتی که در پیشوایی دنیایی مردم داشتند، هیچگونه امتیازی را در روز قیامت برایشان به ارمغان نمی‌آورد. آنان در آنجا در جایگاه یک انسان ترسو و رها شده‌ای است که از خودش هیچ ضرری را نمی‌تواند دفع کند و هیچ خیر و نفعی را نمی‌تواند به دست بیاورد و جز خداوند یاوری هم ندارند ولی روز قیامت یاری نخواهند شد.

۵.۱.۲ - پاسخ آیت‌الله مکارم شیرازی

آیت‌الله مکارم شیرازی نیز پیشوائی امامان ضلالت را وابسته به افعال آنها می‌داند نه به جعل الهی:
هذا التعبیر اوجد اشکالا لدی بعض المفسرین، اذ کیف یمکن ان یجعل الله اناسا ائمة للباطل؟! ولکن هذا الامر لیس معقدا. لانه اولا: ان هؤلاء هم فی مقدمة جماعة من اهل النار، وحین تتحرک الجماعات من اهل النار، فان هؤلاء یتقدمونهم الی النار! فکما انهم کانوا فی هذه الدنیا ائمة الضلال، فهم فی الآخرة- ایضا- ائمة النار، لان ذلک العالم تجسم کبیر لهذا العالم! ثانیا: کونهم ائمة الضلال- فی الحقیقة- نتیجة اعمالهم انفسهم، ونعرف ان تاثیر کل سبب هو بامر الله، فهم اتخذوا طریقا یؤدی بهم الی الضلال وینتهی بهم الی ان یکونوا ائمة الضالین، فهذه حالهم فی یوم القیامة!
این تعبیر برای بعضی از مفسران مشکلی ایجاد کرده که چگونه ممکن است خداوند کسانی را پیشوایان باطل قرار دهد؟ کار او دعوت به خیر و مبعوث ساختن امامان و پیشوایان حق است نه باطل. ولی این‌مطلب پیچیده‌ای نیست، زیرا:
اولا: آنها سردسته دوزخیان‌اند و هنگامی که گروه‌هایی از دوزخیان به سوی آتش حرکت می‌کنند آنها پیشاپیش آنان در حرکتند، همانگونه که در این جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نیز پیشوایان دوزخند که آن جهان تجسم بزرگی است از این جهان!.
ثانیا: ائمه ضلال بودن در حقیقت نتیجه اعمال خود آنها است، و می‌دانیم تاثیر هر سبب به فرمان خدا است آنها خطی را پیش گرفتند که به امامت گمراهان منتهی می‌شد، این وضع آنها در رستاخیز است.

۵.۱.۳ - پاسخ فخر رازی

فخر رازی از علمای بزرگ اهل‌سنت نیز می‌گوید: جعل در این آیه، نتیجه اعمال و تاثیر اعمال خود آنها است:
واعلم ان الکلام فیه قد تقدم فی سورة مریم: (۸۳) فی قوله: اَنَّا اَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرِینَ ومعنی دعوتهم الی النار دعوتهم الی موجباتها من الکفر والمعاصی فان احدا لا یدعو الی النار البتة، وانما جعلهم اللَّه تعالی ائمة فی هذا الباب، لانهم بلغوا فی هذا الباب اقص النهایات، ومن کان کذلک استحق ان یکون اماما یقتدی به فی ذلک الباب.
سخن درباره جعل، در سوره مریم ذیل آیه «انا ارسلنا...» گذشت، و معنای فراخواندن آنان به سوی آتش، دعوت به اسباب کفر و معاصی است؛ زیرا هیچ کسی به طور یقینی به خود آتش فرا نمی‌خواند. و این‌که خداوند آنان را در این‌کار پیشوا قرار داده به خاطر این است که آنها در دعوت به راه کفر و عصیان در نهایت مرتبه رسیده‌اند و کسی که این چنین باشند، مستحق این است که به عنوان پیشوا در این باب قرار گیرد.
در سوره مریم ذیل آیه ۸۳،که سخن از جعل است در پاسخ یکی از مفسران که جعل در آیه را به معنای حکم گرفته می‌گوید: فکذلک ههنا وجب حمل الجعل علی التاثیر والتحصیل، لا علی مجرد الحکم.
واجب است در اینجا «جعل» را بر تاثیر و تحصیل حمل کنیم؛ نه به مجرد حکم. در حقیقت فخر رازی جعل را نتیجه تحصیل و تاثیر اعمال خود آنها می‌داند نه این‌که خداوند آنها را پیشوای باطل جعل کرده باشد.

۵.۱.۴ - پاسخ شیخ کلینی

مرحوم کلینی در کافی در رابطه با آیات مورد بحث، روایتی را از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که مرام و اهداف امام هدایت و امام باطل را در رهبری‌شان مشخص می‌سازد و در نتیجه پاسخ این سؤال را روشن می‌کند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) قَالَ قَالَ: اِنَّ الْاَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ اِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا» لَا بِاَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ اَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ اَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ» یُقَدِّمُونَ اَمْرَهُمْ قَبْلَ اَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَاْخُذُونَ بِاَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل.
امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: «ائمه» در کتاب خدای (عزّوجلّ) دو دسته‌اند:
۱- [امامان هدایت] خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «و آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند» نه به‌امر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حکم خدا را پیش از حکم مردم دانند.
۲- [امامان باطل] و باز فرموده است «آنها را امامانی قرار دادیم که بسوی دوزخ بخوانند» ایشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حکم مردم را پیش از حکم خدا دانند و برخلاف آنچه در کتاب خدای (عزّوجلّ) است، طبق هوس خویش رفتار کنند.
طبق این روایت، پیشوایان باطل کسانی هستند که امر هوای نفس‌شان را بر فرمان خدا مقدم می‌دارند و مردم را طبق دل‌خواست خودشان به بی‌راهه دعوت می‌کنند. در نهایت، اگر آنها پیشوایان باطل قرار می‌گیرند، نتیجه اعمال خود آنان و به انتخاب و اختیار خودشان است، و جبری در کار نیست.

از اینجا دو نکته روشن می‌شود:
۱. متابعت کردن از این‌گونه پیشوایان واجب نیست؛ چون خداوند تبعیت از چنین امامانی که به سوی باطل دعوت می‌کنند واجب نکرده است؛ بلکه پیشوایانی متابعت‌شان واجب است که به امر خدا مردم را هدایت می‌کنند.
۲. وقتی ثابت شد که این‌گونه پیشوایی را خداوند جعل نکرده، خلاف حکمت خدا هم ثابت نمی‌شود؛ زیرا اینها با اختیار خودش این‌راه را برگزیده و با کارهایی که کرده‌اند پیشوایان گمراهان قرار گرفته‌اند.


توضیح شبهه: طبق آیات و روایاتی که بیان شد، جعل مقام امامت به دست خدا است. سؤال این است اگر جعل امامت به دست خدا است و هیچ بشری حق انتخاب امام و جانشین رسول خدا را ندارند پس چرا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آغاز دعوتش، در جریان یوم الدار، انتخابات را برگزار کرد. این جریان دلیل بر این است که جعل امامت به دست خدا نیست.

۵.۱ - پاسخ به شبهه

با توجه به آیات ذیل: «وَاِذِ ابْتَلَی اِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛ »
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ؛ »
و...
رسیدن به مقام امامت، لیاقت و شایستگی می‌خواهد به‌همین جهت کسانی را که خداوند به این مقام برگزید، در ابتدا آنها را مورد امتحان سخت و آزمایش‌های گوناگون قرارداد که نمونه آنان حضرت ابراهیم می‌باشد. آن حضرت پس از موفقیت در آزمون الهی، به مقام امامت نایل شد.
در مورد جریان یوم الدار نیز قضیه همین است. رسول خدا طبق دستور خداوند، همه بزرگان بنی‌هاشم و فرزندان عبدالمطلب را به سوی خداوند دعوت نمود و خداوند می‌خواست آنها را امتحان کند و قرار بر این بود که هرکه دعوت رسول خدا را اجابت کند از امتحان الهی سرافراز بیرون آمده و لیاقت و شایستگی مقام امامت و رهبری پس از پیامبر را دارد. طبق تصریح منابع خود اهل‌سنت در نوبت دوم مهمانی که از رسول خدا انجام گرفت، حضرت آنها را به پذیرش اسلام فراخواند، تنها کسی که در آن مجلس به دعوت آن حضرت پاسخ گفت امیرمؤمنان حضرت علی (علیه‌السّلام) بود.

۶.۱.۱ - بیان طبری

طبری از علمای سرشناس و تاریخ‌نگار اهل‌سنت، قضیه را این‌گونه نقل کرده است:
حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة قال حدثنی محمد بن اسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب عن عبدالله بن عباس عن علی بن ابی طالب قال: لما نزلت هذه الآیة علی رسول الله «وانذر عشیرتک الاقربین» دعانی رسول الله فقال لی: یا علی ان الله امرنی ان انذر عشیرتی الاقربین فَضِقْتُ بذَلک ذَرْعاً وَعَرَفْتُ اَنِّی مَتَی اُنادیْهِم بِهَذا اَرَی مِنْهُم مَا اَکْرَهُ. فَصَمَتُّ حَتَّی جَاءَنِی جِبْریِلَ فَقَال: یَا مُحَمَّدُ، انَّکَ انْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ. فاصنع لنا صاعا من طعام...
ثم تکلم رسول الله فقال: یَا بَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ، انی واللَّهُ مَا اعْلَمُ شَابًّا منَ العَرَبِ جَاءَ قَوْمَه بافْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُکُم بِه، انِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا والآخِرَةِ، وقَدْ اَمَرَنِی رَبِّی انْ اُدْعُوکُم الیْهِ، فایُّکُم یُؤَازِرُنِی عَلَی هَذا الاَمْرِ عَلَی ان یَکُونَ اَخِی ووصیی وخلیفتی فیکم؟ قال: فاحجم القوم عنها جمیعا. فَقُلْتُ وَاَنَا اَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَاَرْمَصُهُمْ عَیْنَاً، وَاَعْظَمُهُمْ بَطْنَاً، وَاَحْمَشُهُمْ سَاقَاً: اَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ اَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ فَاَخَذَ بِرَقَبَتِی فَقَالَ: اِنَّ‌هاذَا اَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطِیعُوا، فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُونَ وَیَقُولُونَ لابِی طَالِبٍ: قَدْ اَمَرَکَ اَنْ تَسْمَعَ وَتُطِیعَ لِعَلِیَ.
به نقل ابن عباس، امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود: چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» (یعنی فامیل‌های نزدیک خود را بیم ده) بر رسول خدا (صلی‌لله‌علیه‌وسلم) نازل گردید آن حضرت مرا طلبید و فرمود:
‌ای علی، خدای بزرگ به من دستور داده که فامیل‌های نزدیکت را بیم ده، و این ماموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و می‌دانم که هرگاه این ماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کننده‌ای از ایشان دریافت خواهم کرد و به‌همین خاطر دم فرو بستم (تا فرصتی پیش آید و آنرا انجام دهم) تا این که جبرئیل آمد و گفت: ‌ای محمد اگر ماموریت خود را انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. رسول خدا مرا طلبید و به‌من فرمود برای ما یک «صاع» غذا تهیه کن....
سپس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آغاز سخن کرده فرمود: ‌ای فرزندان عبدالمطلب! من به خدا سوگند در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام آورده باشد، من برای شما خوبی دنیا و آخرت آورده‌ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در این ماموریت کمک کند تا به پاداش آن، برادر من و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟
علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: همه از پاسخ به دعوت رسول خدا خودداری کردند و من که از همه آنها کم سن و سال‌تر و کم دیدتر و (در اثر کودکی) شکم بزرگتر، و ساق پایم نازکتر از همه بود گفتم: ‌ای پیامبر خدا! من کمک کار تو در این ماموریت خواهم بود! رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، گردنم را گرفت و فرمود: به راستی که این است برادر و وصی و جانشین من در میان شما و شما از او شنوائی داشته و پیرویش کنید! و آن گروه برخاسته در حالی که می‌خندیدند به ابوطالب گفتند: تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائی داشته و از او اطاعت کنی!

طبق نقل دیگر، رسول خدا آنها را در همان جلسه دوم، سه بار به سوی خدا دعوت فرمود، در هر سه نوبت، هیچ‌کسی به سخنان حضرت پاسخ نداد و تنها حضرت علی (علیه‌السّلام) بود که ایستاد و تبیعت خودش را از برنامه‌های وحیانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اعلام کرد. امیرمؤمنان خودش در این‌باره می‌فرماید:
فلم یقم الیه احد فقمت الیه وکنت اصغر القوم قال فقال اجلس قال ثم قال ثلاث مرات کل ذلک اقوم الیه فیقول لی اجلس حتی کان فی الثالثة فضرب بیده علی یدی قال فبذلک ورثت ابن عمی دون عمی.
پس هیچ‌کسی به سوی رسول خدا نرفت (پاسخ مثبت نداد). من رو به سوی پیامبر ایستادم در حالی که کوچکترین آن جمعیت بودم. رسول خدا فرمود: بنشین. امیرمؤمنان می‌گوید: من سه بار ایستادم و اعلام آمادگی کردم اما رسول خدا به من فرمود: بنشین. تا نوبت سوم رسول خدا دستش را به دست من داد و فرمود: با این پاسخ، پسر عمویم وارث من شد نه عمویم.

برخی منابع دیگری که حدیث یوم الدار را نقل کرده‌اند از قرار ذیل است:
[۱۹۰] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، الوفا باحوال المصطفی، ج۱، ص۱۸۳، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة: الاولی ۱۴۰۸هـ-۱۹۸۸م.


۶.۱.۲ - نکات روایت

با توجه به متن روایت، دو نکته مهم به دست می‌آید:
۱. این دعوت از بزرگان بنی‌هاشم و فرزندان عبدالمطلب، به دستور خداوند انجام شده است. (ان الله امرنی ان انذر عشیرتی الاقربین، وقَدْ اَمَرَنِی رَبِّی انْ اُدْعُوکُم الیْهِ).
۲. هدف از این تجمع، تنها دعوت به دین اسلام نیست؛ بلکه اعلام جانشینی رسول خدا نیز منظور خداوند است: (یَا مُحَمَّدُ، انَّکَ انْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ).
اگر مقصود تنها دعوت به دین الهی باشد، تهدید از جانب خدا معنی ندارد، این عبارت فوق که از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئیل گفته شده، شبیه آیه تبلیغ است که در حجة الوداع بر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نازل شد: «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ؛»
از طرفی دیگر، رسول خدا هیچ وقت از نزد خود سخنی نگفته و برنامه‌ای را برای مردم اعلام نکرده است. آن حضرت هر سخن و برنامه‌اش، طبق دستور الهی بود همان‌گونه که قرآن درباره او می‌فرماید: «وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْی یُوحی؛ » همچنان که در بخش روایات بیان کردیم، عامر بن الطفیل یکی از سران قبیله بنیعامر، شرط اسلام اختیار کردنش را واگذاری مقام خلافت و جانشینی رسول خدا بود، که حضرت صریحاً در پاسخ او بیان فرمود: لیس ذلک الی انما ذلک الی الله (عزّوجلّ) یجعله حیث یشاء؛ واگذاری امر خلافت در اختیار من نیست؛ بلکه به دست خداوند است، به هر که بخواهد قرار می‌دهد.
از اینجا روشن می‌شود که فرد جانشین رسول خدا از جانب خدا معین بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مامور بوده تا جانشینش را برای مردم معرفی کند. اما این‌که حضرت به آنها فرمود: «فایُّکُم یُؤَازِرُنِی عَلَی هَذا الاَمْرِ عَلَی ان یَکُونَ اَخِی ووصیی و خلیفتی فیکم». صرفاً به خاطر دفع شبهه و توطئه آنها بود که می‌گفتند: رسول خدا با وجود بزرگان دیگر چرا علی (علیه‌السّلام) را که از همه کوچکتر بود به جانیشنی‌اش انتخاب کرد. رسول خدا این سخن را بیان کرد تا همه را بیازماید و چهره حقیقی همه را روشن سازد وگرنه خودش می‌دانست آنان دعوت او را پاسخ نخواهند گفت: (وَعَرَفْتُ اَنِّی مَتَی اُنادیْهِم بِهَذا اَرَی مِنْهُم مَا اَکْرَهُ).
با توجه به این نکته‌ها و دقت در کلمات این روایت به دست می‌آید که رسول خدا در این جمع انتخابات برگزار نکرد؛ علاوه بر دعوت آنها، مامور به معرفی جانشین الهی خودش نیز بوده است. بنابراین، این جریان برخلاف آیات قرآن و روایاتی که نصب امامت را الهی می‌دانستند نیست.


امامت عهد الهی است و تنها اوست که می‌داند چه کسی باید امام شود! باید در نظر داشت آیات قرآن و روایات فوق، و سخنان مفسران و بزرگان فریقین که در ذیل آیات بیان شد، به نتایج ذیل دست می‌یابیم:
۱. مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد الهی است که خداوند آن را با «پیامبر» و «امام» می‌بندد؛
۲. «امام» همانند «پیامبر» باید معصوم باشد و عصمت هم امر باطنی است که تنها خداوند بر آن آگاه است و می‌داند که چه کسی معصوم است؛
۳. از آنجایی که طرف قرار داد در مساله امامت، خداوند است و او نیز تنها کسی است که با احاطه علمی‌اش بر باطن انسان آگاهی دارد؛ جعل و نصب امام به مقام امامت تنها در اختیار او است و کسی از افراد بشر چنین اختیاری را ندارند. به همین‌جهت در آیاتی که ذکر شد تعبیر «جاعل»، «جعلنا»، «جعلناهم»، «جعلنا منهم» و «نجعلهم» به کار رفته و جعل امامت را به خود نسبت داده است.
بنابراین، مقام امامت یک مقام الهی و امام را نیز خداوند بر اساس لیاقت و ویژگی‌هایی که دارد، به این منصب بر می‌گزیند و تمام افراد بشر و حتی خود رسول خدا و امام قبل نیز اختیار انتخاب و انتصاب کسی را به عنوان امام در مقام امامت ندارند.


۱. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی.    
۲. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی.    
۳. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج۵، ص۱۸۶۵، تحقیق:احمد عبد الغفور العطار، ناشر:دار العلم للملایین - بیروت - لبنان، چاپ:الرابعة سال چاپ:۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ م.    
۴. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی.    
۵. حسینی زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۶، ص۳۳، تحقیق:مجموعة من المحققین، ناشر:دار الهدایة.    
۶. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، تحقیق:محمد سید کیلانی، ناشر:دار المعرفة - لبنان.    
۷. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۸. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۹. شریف مرتضی، علی بن حسین الموسوی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۵، تحقیق:لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر:مؤسسة اسماعیلیان - قم، چاپ:الثانیة۱۴۱۰.    
۱۰. بحرانی، مثیم بن علی، النجاة فی القیامة فی تحقیق امر الامامة، ص۴۱، ناشر:مجمع الفکر الاسلامی، چاپخانه:مؤسسة الهادی - قم، چاپ:الاولی۱۴۱۷.    
۱۱. محقق حلی، جعفر بن حسن بن سعید، المسلک فی اصول الدین، ص۳۰۶، تحقیق: رضا الاستادی، ناشر: مجمع البحوث الاسلامیة، چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة، - مشهد، چاپ: الثانیة۱۴۲۱ - ۱۳۷۹ ش.
۱۲. علامه حلی، حسن بن یوسف، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۹۳، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة ۸۲۶هـ، ناشر: دار الاضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة ۱۴۱۷ - ۱۹۹۶م.
۱۳. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۳۴.    
۱۴. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۳۴.    
۱۵. ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج۱، ص۱۵.    
۱۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، الهدایة (فی الاصول والفروع)، ج۲، ص۲۵-۲۶، تحقیق:مؤسسة الامام الهادی (علیه‌السّلام)، ناشر:مؤسسة الامام الهادی (علیه‌السّلام)، چاپخانه:اعتماد - قم، چاپ:الاولی۱۴۱۸.    
۱۷. کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعة و اصولها، ص۲۱۱-۲۱۲، تحقیق:علاء آل جعفر، ناشر:مؤسسة الامام علی (علیه‌السّلام)، الطبعة الاولی۱۴۱۵.    
۱۸. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۱۸، تحقیق:قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر:مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ:الاولی۱۴۱۳.    
۱۹. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۱۲و ۱۳۴، تهران، بی‌تا.
۲۰. خمینی، روح‌الله، الاستصحاب، ص۶۶، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۲۱. خمینی، روح‌الله، تعلیقات علی شرح الفصوص الحکم و مصباح الانس، ص۱۹۷، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۰ قمری.    
۲۲. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۰۵-۱۰۸، تهران، بی‌تا.
۲۳. خمینی، روح‌الله، ولایت فقیه، ص۳۹-۴۰، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۲۴. خمینی، روح‌الله، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۴۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.
۲۵. محمد رشید بن علی رضا، الخلافة، ج۱، ص۱۸، دار النشر:الزهراء للاعلام العربی - مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۲۶. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۳.    
۲۷. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۶۹، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۲۸. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۹، ص۲۵.    
۲۹. خزاعی، علی بن محمود، تخریج الدلالات السمعیة علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج۱، ص۴۳-۴۴، تحقیق:د. احسان عباس، دار النشر:دار الغرب الاسلامی - بیروت، الطبعة:الاولی۱۴۰۵.    
۳۰. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۵، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۳۱. حنبلی، حمد بن ناصر، الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنة والکتاب، ج۱، ص۲۳، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
۳۲. جکنی شنقیطی، محمدامین بن محمد، اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن، ج۱، ص۲۲، تحقیق:مکتب البحوث والدراسات، ناشر:دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - ۱۴۱۵ه - ۱۹۹۵م.    
۳۳. صاوی، احمد، بلغة السالک لاقرب المسالک، ج۴، ص۴۲۶.    
۳۴. بقره/سوره۲، آیه۱۲۴.    
۳۵. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۲، ص۲۲.    
۳۶. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التاویل (تفسیر البیضاوی)، ج۱، ص۳۹۷ ۳۹۸، الناشر:دار الفکر بیروت.    
۳۷. اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۵۴۸، تحقیق:الشیخ عادل احمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة، لبنان بیروت، الطبعة الاولی۱۴۲۲ - ۲۰۰۱م.    
۳۸. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۱۶۹، ناشر:دار الفکر- بیروت - ۱۴۰۱ه.    
۳۹. ثعالبی مالکی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر الثعالبی المسمی بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۱۴، تحقیق:الدکتور عبد الفتاح ابو سنة - الشیخ علی محمد معوض - والشیخ عادل احمد عبد الموجود، ناشر:دار احیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت لبنان، الطبعة الاولی ۱۴۱۸.    
۴۰. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص۱۰۸، ناشر:المکتب الاسلامی - بیروت، الطبعة:الثالثة، ۱۴۰۴ه.    
۴۱. قاسمی، محمد جمال‌الدین، محاسن التاویل، ج۱، ص۳۹۰، تحقیق:محمد باسل عیون السود، ناشر:دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول۱۴۱۸ ق.    
۴۲. شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج۱، ص۱۶۰، ناشر:دار الفکر - بیروت.    
۴۳. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۹، تحقیق:تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۴۴. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۱۷۵، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۴۵. بقره/سوره۲، آیه۳۰.    
۴۶. رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶.    
۴۷. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۷۱، ناشر:منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة:الخامسة، ۱۴۱۷ه.    
۴۸. مکارم شیرازی، ناصر، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۱، ص۳۷۳.    
۴۹. ص/سوره۳۸، آیه۲۶.    
۵۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۳۵۵، تحقیق:لجنة من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعة الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.    
۵۱. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۵۲. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۵۳. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۵۴. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج۸، ص۲۱، ناشر:دارالفکر بیروت، بی تا.    
۵۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳- ۷۲.    
۵۶. صافات/سوره۳۷، آیه۱۰۰.    
۵۷. الخلوتی الحنفی، اسماعیل حقی بن مصطفی، تفسیر روح البیان، ج۵، ص۵۰۲، دار النشر، دار احیاء، التراث العربی - بیروت.    
۵۸. سجده/سوره۳۲، آیه۲۴.    
۵۹. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۹.    
۶۰. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۱۶، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۶۱. قصص/سوره۲۸، آیه۵.    
۶۲. جعفری، شیخ محمدرضا، الغیبة، ص۲۸-۲۹، ناشر:مرکز الابحاث العقائدیة، قم - ایران الطبعة الاولی ۱۴۲۰.    
۶۳. حاکم حسکانی، عبیدالله بن محمد، شواهد التنزیل، ج۱، ص۵۵۵، تحقیق:الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر:مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والارشاد الاسلامی- مجمع احیاء الثقافة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ - ۱۹۹۰م.    
۶۴. فرقان/سوره۲۵، آیه۷۴.    
۶۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۱۶، تحقیق:لجنة من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعة الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.    
۶۶. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۱۹.    
۶۷. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۱۹.    
۶۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۱۶، تحقیق:لجنة من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعة الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.    
۶۹. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۲۰.    
۷۰. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۸۳، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۷۱. قشیری نیشابوری، عبدالکریم بن هوازن، تفسیر القشیری المسمی لطائف الاشارات، ج۲، ص۶۵۲.    
۷۲. طه/سوره۲۰، آیه۲۹-۳۲.    
۷۳. ثعلبی نیشابوری، احمد بن محمد، الکشف و البیان، ج۶، ص۲۴۳، تحقیق:الامام ابی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الاستاذ نظیر الساعدی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۲۲ه-۲۰۰۲م.    
۷۴. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۱، ص۱۹۲، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۷۵. آلوسی بغدادی، سیدمحمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱۶، ص۱۸۴، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۷۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۱۹، تحقیق:لجنة من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعة الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.    
۷۷. طه/سوره۲۰، آیه۳۶.    
۷۸. فرقان/سوره۲۵، آیه۳۵.    
۷۹. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۲.    
۸۰. قصص/سوره۲۸، آیه۶۸.    
۸۱. زخرف/سوره۴۳، آیه۳۱- ۳۲.    
۸۲. قصص/سوره۲۸، آیه۶۸.    
۸۳. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۷۰، تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعة الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۸۴. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۶۰۸.    
۸۵. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۴۱.    
۸۶. ابن طاووس حلی، علی بن موسی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص۹۷، چاپخانه:الخیام قم، چاپ:الاولی۱۳۹۹.    
۸۷. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۲۳، ص۷۴، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳ م.    
۸۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۶۷۸، تحقیق ونشر: قسم الدراسات الاسلامیة- مؤسسة البعثة- قم، الطبعة الاولی، ۱۴۱۷هـ.
۸۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۷۷۶-۷۷۷۷، تحقیق و نشر:قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه.    
۹۰. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۲۸.    
۹۱. زخرف/سوره۴۳، آیه۳۱-۳۲.    
۹۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۲۳، ص۶۷، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء- بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، ۱۴۰۳- ۱۹۸۳ م.    
۹۳. ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .
۹۴. بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی امامة الاثنی عشر (علیه‌السّلام)، ص۱۵۵، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، چاپ الاولی۱۴۰۵ - ۱۹۸۵ م.
۹۵. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۶.    
۹۶. رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۵، ص۱۶۹.    
۹۷. آل عمران/سوره۳، آیه۳۳ ۳۴.    
۹۸. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۲۷.    
۹۹. حدید/سوره۵۷، آیه۲۶.    
۱۰۰. یوسف/سوره۱۲، آیه۶.    
۱۰۱. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور، ج۲، ص۱۸۰، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۳.    
۱۰۲. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۸، تحقیق:د. مصطفی مسلم محمد، دار النشر:مکتبة الرشد الریاض، الطبعة الاولی ۱۴۱۰.    
۱۰۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۶۳.    
۱۰۴. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۶، ص۳۲۶.    
۱۰۵. ابن ابی حاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۲، ص۶۳۵، تحقیق:اسعد محمد الطیب، ناشر:المکتبة العصریة - صیدا.    
۱۰۶. شافعی، محمد بن ادریس، احکام القرآن، ج۱، ص۷۷، تحقیق:عبد الغنی عبد الخالق، ناشر:دار الکتب العلمیة بیروت، ۱۴۰۰.    
۱۰۷. بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی امامة الاثنی عشر (علیه‌السّلام)، ص۱۵۶، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، چاپ الاولی۱۴۰۵ - ۱۹۸۵ م.
۱۰۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۲۰۳.    
۱۰۹. نیشابوری قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۰، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۱۰. زرقانی، محمد عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج۱، ص۳۲۷.    
۱۱۱. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۷-۱۵۸، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۱۱۲. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۷۱، ناشر:مکتبة المعارف- بیروت.    
۱۱۳. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۵۲، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة الاولی، ۱۴۱۲ه - ۱۹۹۲م.    
۱۱۴. حلبی، علی بن برهان‌الدین، السیرة الحلبیة فی سیرة الامین المامون، ج۲، ص۳۰۷۴.    
۱۱۵. ابن جزری، محمد بن محمد، مناقب الاسد الغالب، ج۱، ص۱۶۱، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
۱۱۶. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۱، ص۲۸۶، دار النشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. عمر عبد السلام تدمری.    
۱۱۷. کلاعی‌ اندلسی، سلیمان بن موسی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۲۵۲.    
۱۱۸. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۶، ص۳۰۳.    
۱۱۹. رعد/سوره۱۳، آیه۱۱-۱۳.    
۱۲۰. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳، ص۱۰، تحقیق:خالد عبد الرحمن العک، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۱۲۱. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۹، ص۲۹۶-۲۹۷، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۱۲۲. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، ص۱۸۴، ناشر: مؤسسة الحلبی وشرکاه للنشر والتوزیع - القاهرة، ۱۳۸۸ - ۱۹۶۸ م.
۱۲۳. نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۴، ص۲۷۸.    
۱۲۴. ثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفای۸۷۵ه)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۳۶۴.    
۱۲۵. دمشقی حنبلی، عمر بن علی، اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۱، ص۲۶۹، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - ۱۴۱۹ ه -۱۹۹۸م، الطبعة:الاولی، تحقیق:الشیخ عادل احمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض.    
۱۲۶. ابن اثیر جزری، عزالدین بن علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۶۳.    
۱۲۷. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۲، ص۲۹، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۵ه - ۱۹۸۵م.    
۱۲۸. میدانی نیسابوری، احمد بن محمد، مجمع الامثال، ج۲، ص۵۷، تحقیق:محمد محیی الدین عبد الحمید، دار النشر:دار المعرفة – بیروت.    
۱۲۹. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۸، ص۵۳.    
۱۳۰. زیلعی، عبدالله بن یوسف، تخریج الاحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج۲، ص۱۸۹، تحقیق:عبدالله بن عبد الرحمن السعد، ناشر:دار ابن خزیمة - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۱۳۱. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۷۲.    
۱۳۲. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۹، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۱۳۳. ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۶۰۷-۶۰۸.    
۱۳۴. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، الوفا باحوال المصطفی، ج۱، ص۷۵۴، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة: الاولی ۱۴۰۸هـ-۱۹۸۸م.
۱۳۵. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۳، ص۲۹۰، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۳۵۸.    
۱۳۶. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸، ناشر:دار صادر - بیروت.    
۱۳۷. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۸، ص۱۶۶.    
۱۳۸. ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۶۰۸.    
۱۳۹. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۱، ص۹۷.    
۱۴۰. قدامة بن جعفر، الخراج وصناعة الکتابة، ج۱، ص۲۸۱-۲۸۲، تحقیق:محمد حسین الزبیدی، ناشر:دار الرشید - العراق، الطبعة:الاولی.    
۱۴۱. ابوالفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۴۲.    
۱۴۲. ابن وردی، عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۱۲۱، ناشر:دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۶م.    
۱۴۳. علیمی حنبلی، عبدالرحمن بن محمد، الانس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، ج۱، ص۲۰۳، تحقیق:عدنان یونس عبد المجید نباتة، ناشر:مکتبة دندیس - عمان ۱۴۲۰ه- ۱۹۹۹م.    
۱۴۴. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۷، بَابُ اَنَّ الْاِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ اِلَی وَاحِدٍ، ح۱، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۴۵. موسوی خوئی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج۷، ص۸۳، الطبعة الخامسة، ۱۴۱۳ه ۱۹۹۲م.    
۱۴۶. نجاشی اسدی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص۶۶، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الخامسة، ۱۴۱۶ه.    
۱۴۷. موسوی خوئی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج۱۹، ص۲۸۰، الطبعة الخامسة، ۱۴۱۳ه ۱۹۹۲م.    
۱۴۸. بحرالعلوم طباطبایی، سیدمهدی، الفوائد الرجالیة، ج۳، ص۳۳۹-۳۴۰، تحقیق وتعلیق:محمد صادق بحر العلوم، حسین بحر العلوم، ناشر:مکتبة الصادق - طهران، الطبعة الاولی:۱۳۶۳ش.    
۱۴۹. نوری طبرسی، شیخ حسین، خاتمة المستدرک، ج۵، ص۳۲۳-۳۲۴، تحقیق:مؤسسة آل البیت (علیهم‌السّلام) لاحیاء التراث، ناشر:مؤسسة آل البیت (علیهم‌السّلام) لاحیاء التراث - قم - ایران، الطبعة الاولی ۱۴۱۵.    
۱۵۰. نجاشی اسدی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص۳۹، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الخامسة، ۱۴۱۶ه.    
۱۵۱. علامه حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، ص۱۰۴، تحقیق:فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر:مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه.    
۱۵۲. نجاشی اسدی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص۲۸۵، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الخامسة، ۱۴۱۶ه.    
۱۵۳. علامه حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، ص۲۱۱، تحقیق:فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر:مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه.    
۱۵۴. نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۶، ص۶۹، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق - طهران، الاولی۱۴۱۲هـ.
۱۵۵. نجاشی اسدی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص۴۴۱، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الخامسة۱۴۱۶ه.    
۱۵۶. نساء/سوره۴، آیه۵۸.    
۱۵۷. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۶، ح۲، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۵۸. شیخ طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۳۵۲، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، ناشر:مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۵ه.    
۱۵۹. حلی، حسن بن علی، رجال ابن داود، ص۴۱، تحقیق:تحقیق وتقدیم:السید محمد صادق آل بحر العلوم، ناشر:منشورات مطبعة الحیدریة - النجف الاشرف، ۱۳۹۲ - ۱۹۷۲ م.    
۱۶۰. نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۳۸۵، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق - طهران، الاولی۱۴۱۲هـ.
۱۶۱. نساء/سوره۴، آیه۵۸.    
۱۶۲. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۶-۲۷۷، ح۳، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۶۳. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸، ح۲، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۶۴. موسوی اصفهانی، محمدتقی، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۱، تحقیق العلامة السید علی عاشور، ناشر: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت - لبنان، الطبعة الاولی۱۴۲۱ ه - ۲۰۰۱ م.
۱۶۵. ابن عقدة الکوفی، احمد بن محمد، فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، ص۱۵۶، تحقیق:تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین، طبق برنامه مکتبه اهل بیت.    
۱۶۶. ابن ابی زینب نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص۵۱.    
۱۶۷. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۸-۲۷۹، ح۳، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۶۸. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۷۹، ح۴، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۶۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.    
۱۷۰. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ص۳۵۹، ح۷۵، ناشر:اسلامیة تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۵ ه.    
۱۷۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۱۲۷، ناشر:جامعه مدرسین، قم، اول ۱۴۰۳ ق.    
۱۷۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ص۳۰۵، تحقیق، تصحیح وتعلیق:علی اکبر الغفاری، ناشر:منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، سال چاپ ۱۴۰۳ – ۱۳۶۲.    
۱۷۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲، ناشر:اسلامیة تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۵ ه.    
۱۷۴. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۲۳، ص۶۸، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳ م.    
۱۷۵. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۵.    
۱۷۶. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۱۷۷. سجده/سوره۳۲، آیه۲۴.    
۱۷۸. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۱۷۹. فضل الله، سیدمحمدحسین، تفسیر من وحی القرآن، ج۱۷، ص۲۹۹، ناشر: دار الملاک للطباعة و النشر، بیروت، سال چاپ: ۱۴۱۹ق.
۱۸۰. مکارم شیرازی، ناصر، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۱۲، ص۲۳۸.    
۱۸۱. فخر رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۶۰۱.    
۱۸۲. مریم/سوره۱۹، آیه۸۳.    
۱۸۳. رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۴، ص۲۲۴.    
۱۸۴. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۱۶، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۱۸۵. بقره/سوره۲، آیه۱۲۴.    
۱۸۶. سجده/سوره۳۲، آیه۲۴.    
۱۸۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳.    
۱۸۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۴.    
۱۸۹. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳، ص۴۸۰، تحقیق:خالد عبد الرحمن العک، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۱۹۰. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، الوفا باحوال المصطفی، ج۱، ص۱۸۳، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة: الاولی ۱۴۰۸هـ-۱۹۸۸م.
۱۹۱. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۲، ص۳۶۶، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۳۵۸.    
۱۹۲. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۳، ص۱۳۳.    
۱۹۳. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۶۰.    
۱۹۴. مائده/سوره۵، آیه۶۷.    
۱۹۵. نجم/سوره۵۳، آیه۳-۴.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «ادله نقلی «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)».    
• دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.






جعبه ابزار