موارد احضار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فراخوانی شخص از سوی
قاضی يا مرجع صلاحيتدار ديگر را احضار گویند و برای احضار مواردی ذکر شده است که به آنها اشاره میشود.
احکام و مسائلی بر احضار شهود بار میگردد که به بررسی آنها میپردازیم.
كسی كه
خبر از
وقوع امری در گذشته يا حال میدهد درصورتی كه خبر او از روی
علم و
حسّ باشد، وی را
شاهد مینامند.
اگر شخصی برای ادای شهادت از سوی قاضی يا مراجع ديگر احضار شود،
حضور و ادای شهادت بر او
واجب است؛ البتّه درصورت تعدّد افراد، اين وجوب،
کفایی، و درصورت تعيّن،
وجوب عینی خواهد بود.
برخی، حضور و ادای شهادت را درصورتی واجب دانستهاند كه از
شهود، درخواست شهادت بشود
و درصورت عدم درخواست، آن را
مستحب دانستهاند؛
امّا حق اين است كه اگر
استیفای حقوق افراد بر ادای شهادت متوقّف باشد، حضور و ادای شهادت واجب خواهد بود؛ چه از
فرد درخواست شهادت بشود يا نشود،
مگر اينكه در ادای شهادت برای شهود يا ديگران،
ضرری وجود داشته باشد كه در اين صورت واجب نخواهد بود.
دليل اين امر افزون بر
روایات،
آيه۲۸۲ بقره/۲
است كه
خداوند در آن، شهود را از
امتناع شهادت هنگام احضار
منع كرده است: «ولايَأبَ الشُّهَداءُ اِذا ما دُعوا»؛ همچنين از اين
آیه، جواز احضار افراد برای ادای شهادت و نيز
حرمت امتناع شهود از حضور در محكمه برای
ادای شهادت استفاده میشود.
در
حقوق،
احضار مطلع دارای احکام و شرائطی میباشد که به اشاره میگردد.
در اصطلاح حقوق،
مطّلع به كسی میگويند كه علم او به
واقعه کیفری ناشی از حسِّ خود او نبوده بلكه بواسطه ديگران
علم به آن
واقعه پيدا كرده باشد؛ خواه علم او
قطعی يا
ظنّی باشد.
به دنبال امتناع
یوسف(عليه السلام)از عمل
ناشایست با همسر
عزیز مصر، حضرت به اتّهام
خیانت به وی
زندانی شد كه طبق نقلی، زندانی او ۱۲
سال به طول انجاميد؛
امّا پس از خواب ديدن
پادشاه مصر و ناتوانی ديگران از
تعبیر خواب او، يوسف(عليه السلام)برای اين منظور به دربار
پادشاه احضار شد: «وقالَ المَلِكُ ائتونی بِهِ»
ولی حضرت، خروج خود از
زندان را به
رفع اتّهام از خود منوط كرد
تا بدين وسيله،
پاکی و
بیگناهی خويش را اثبات كند؛ بدين سبب از پادشاه خواست زنان
درباریان را كه از
واقعيّت اين ماجرا مطّلع بودند، احضار كند: «قالَ ارجِع اِلی رَبِّكَ فَسـَلهُ ما بالُ النِّسوَةِ الّـتی قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ اِنَّ رَبّی بِكَيدِهِنَّ عَليم».
پادشاه با فرستادن مأمورانی زنان
مصر را احضار كرد
و ماجرا را از آنان پرسيد و آنان بر بیگناهی يوسف
شهادت دادند:«قالَ ما خَطبُكُنَّ اِذ رودتُنَّ يوسُفَ عَن نَفسِهِ قُلنَ حـشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَيهِ مِن سوء»
. به دنبال اين امر،
همسر عزیز مصر كه مقصّر اصلی اين قضيه بود، به
گناه خويش و
صداقت يوسف(عليه السلام)در ادّعای خود
اعتراف كرد:«قالَتِ امرَاَتُ العَزيزِ الــنَ حَصحَصَ الحَقُّ اَنَا رودتُهُ عَن نَفسِهِ و اِنَّهُ لَمِنَالصّـدِقين».
در ذیل به مسائل مربوط به
احضار متهم و مصداقی از احضار متهم در
قرآن پرداخته میشود.
به كسی كه فاعل
جرم تلقی شده ولی هنوز
انتساب جرم به او محرز نشده، متهم گفته میشود.
قرآن در
سوره انبیاء از احضار
ابراهیم(عليه السلام) كه به شكستن بتهای قوم خويش متّهم بود، سخن بهميان آورده است. پس از آنكه
بتپرستان قوم او از جشن
عید به
شهر بازگشتند و بتهای خود را خرد شده يافتند، گروهی از بتپرستان
يا آنكه
تهدید ابراهيم را پيشتر درباره بتهايشان شنيده
بود،
حضرت را متّهم اين قضيه معرّفی كردند: «قالوا سَمِعنا فَتًی يَذكُرُهُم يُقالُ لَهُ اِبرهيم».
هنگامی كه اين خبر به گوش
نمرود و
اشراف قومش رسيد،
مجمعی در محلّ
بتخانه تشكيل دادند و ابراهيم را جهت پاسخگويی در منظر عموم مردم احضار كردند:
«قالوا فَأتوا بِهِ عَلی اَعيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُم يَشهَدون».
مفسّران علّت احضار ابراهيم در حضور
عموم را بدان جهت دانستهاند كه آنان
کراهت داشتند كسی را بدون آن كه بيّنهای عليه او اقامه شود
مجازات كنند و
بیّنه آنان، همان شهادت
مردم عليه
متّهم بود
كه فقره پايانی
آیه بدان اشاره دارد. برخی گفتهاند: علّت آن بود كه ديگران، مجازات او را مشاهده كرده، از
سرنوشت او درس
عبرت گيرند.
پس از احضار ابراهيم از او
بازجویی كرده، گفتند: آيا تو اين كار را با
خدایان ما كردهای: «قالوا ءَاَنتَ فَعَلتَ هـذا بِـالِهَتِنا يـاِبرهيم»
، و ابراهيم برای آن كه آنان را از
خواب غفلت بيدار كند، اين كار را به
بت بزرگ نسبت داد و گفت: از او بپرسيد اگر سخن میگويند: «قالَ بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا فَسـَلوهُم اِن كانوا يَنطِقون»
، و آنان چون در برابر پاسخ قاطع ابراهيم سخنی برای گفتن نداشتند، دستور
سوزاندن حضرت را صادر كردند: «قالوا حَرِّقوهُ وانصُروا ءالِهَتَكُم اِن كُنتُم فـعِلين».
بر احضار
مدعا علیه در حقوق احکام و مسائلی بار میشود که به آنها پرداخته میگردد.
به كسی كه بر عليه او از طرف شخص ديگری در
دادگاه طرحِ
دعوا شود مدّعا عليه گفته میشود.
اگر
مدّعی احضار مدّعا عليه را از
قاضی بخواهد، و
حکم بين آن دو متوقف بر احضار مدّعا عليه باشد و يا آنكه عدم احضار، موجب
تضییع حقوق طرفين گردد، بر قاضی
واجب است مدّعا عليه را احضار كند؛ هرچند وی در شهری كه اقامه دعوا شده، حضور نداشته باشد يا از
بزرگان و
افراد آبرومند باشد يا مدّعی
تحریرِ نزاع (مشخص كردن مورد دعوا) نكرده باشد؛
ولی برخی، احضار وی را منوط به حضور او در شهر، جزء بزرگان نبودن و تحرير نزاع از جانب مدّعی دانستهاند.
قرآن در آيات ۴۸ـ۵۰ نور/۲۴
از فراخوانده شدن عدهای بهسوی
پیامبر برای حكم كردن بين آنان سخن بهميان آورده و آنان را بهسبب عدم حضورشان
مذمّت كرده و
ظالم شمرده است: «واِذا دُعوا اِلَی اللّهِ و رَسولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم اِذا فَريقٌ مِنهُم مُعرِضون• و اِن يَكُن لَهُمُ الحَقُّ يَأتوا اِلَيهِ مُذعِنين •...بَل اُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون». براساس برخی نقلها،
آیات پيشين در پی اختلاف يكی از
منافقین با شخصی
یهودی و پيشنهاد يهودی مبنی بر
حکمیت پيامبر بين آنها و عدم حضور
منافق در محضر پيامبر نازل شد.
در آيه بعد،
مؤمنان واقعی را كسانی دانسته كه هرگاه برای حكم كردن به حضور پيامبر فراخوانده میشوند، بدون هيچگونه مخالفتی میپذيرند؛ هرچند حكم پيامبر به
ضرر آنان باشد: «اِنَّما كانَ قَولَ المُؤمِنينَ اِذا دُعوا اِلَیاللّهِ و رَسولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم اَن يَقولوا سَمِعنا و اَطَعنا و اُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون».
از اين آيات بهدست میآيد كه هرگاه
پیامبر خدا يا
حاکم و قاضی اسلامی كه براساس
حکم خدا و
رسول حكم میكنند، فردی را برای حكم كردن درباره او احضار كنند، بر وی
حضور و پذيرش حكم آنان در هر صورت واجب خواهد بود.
احضار
مکفول توسط
کفیل پس از درخواست
مکفول له
احضار قاضى بركنار شده، در صورتى كه
محکوم،
ادعا كند
محکومیت وى توسط
قاضی یاد شده، به
گواهی شاهد
فاسق مستند بوده است.
دانشنامه موضوعی قرآن. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۱، ص۳۰۷.