منشأ تزکیه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بدون شک فضل و رحمت الهی است که موجب نجات انسانها از آلودگیها و انحرافات و گناهان میشود، چرا که از یک سو موهبت
عقل را داده، و از سوی دیگر موهبت وجود پیامبر و احکامی که از طریق
وحی نازل میگردد، ولی از این مواهب گذشته توفیقات خاص او و امدادهای غیبیش که شامل حال انسانهای آماده و مستعد و مستحق میگردد مهمترین عامل پاکی و تزکیه است.
مشیت الهی، منشا تزکیه و پیراستگی انسان است: «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا» آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خودستاییها، بی ارزش است؛) ولی خدا هر کس را بخواهد ستایش میکند؛ و کمترین ستمی به آنها نخواهد شد.
تزکیه
انسان ، نفس خود را دو قسم است، یکی به عمل است، که بسیار پسندیده و مورد تأکید است، و یکی دیگر تزکیه
زبان است، نظیر این که دو شاهد عادل، شخصی را که عدالتش برای حاکم
شرع ثابت نشده تعدیل کنند، و او را به
عدالت بستایند، و این قسم از تزکیه درباره خویشتن و این که کسی خود را بستاید مذموم است، و خدای تعالی از آن نهی کرده میفرماید: «لا تزکوا انفسکم»، و نهی خدای تعالی از این قسم تزکیه، خود نوعی تأدیب بندگان است، چون
مدح کردن انسان از خود، هم از نظر
عقل و هم از نظر شرع قبیح است، و به همین جهت وقتی از حکیمی پرسیدند آن چه عملی است که با این که حق است زشت است؟ گفت : این که کسی خود را به کمالی که دارد ستایش کند، این گفتار
راغب بود. (لیکن همین عمل در بعضی از موارد نظیر مورد
دفاع و موردی که لازم است نعمت الهی
اظهار شود زشت نیست)
و چون آیه شریفه در ضمن آیات مربوط به کفار واقع شده، که متعرض حال
اهل کتاب است، این ظهور را دارد که گویا این خودستایان همان اهل کتاب و یا بعضی از آنان بودهاند، و اگر آنان را به صفت (اهل کتاب) توصیف نکرد، و نفرمود: (اهل کتاب خودستا هستند)، برای این بود که معنای کلمه اهل کتاب دانایان به
خدا و آیات خدا است، و معلوم است کسی که به چنین مقامی رسیده باشد آلوده به امثال این رذایل نمیشود، اگر دیدیم که علمای یهود و نصارا چنین شدند در حقیقت به خدا و به کتاب خدا و به علم خود، پشت کردند. مؤید این مطلب آیه زیر است که از قول یهود نقل میکند که گفتهاند: «نحن ابناء الله و احباوه» (ما فرزندان خدا و دوستان(خاص) او هستیم)
و یا گفتند: «لن تمسنا النار الا ایاما
معدودة» (و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نخواهد رسید)
، و یا برای خود
ولایت اثبات کردند، و قرآن به این مناسبت فرمود: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس» (بگوای یهودیان! اگر گمان میکنید که شما دوستان خدا غیر از مردم هستید) .
پس به
شهادت آن سیاق و این آیات میتوان گفت آیه شریفه به طور
کنایه یهود را مذمت میکند، و در حقیقت این آیه استشهادی است برای مطالبی که در آیات سابق درباره یهود بود، و از
استکبار یهود از خضوع در برابر حق و زیر بار حق نرفتنشان، و به آیات خدای سبحان
ایمان نیاوردنشان، و
استقرار لعنت الهی در آنان، سخن میگفت، پس آیه مورد بحث میخواهد بفرماید: همه آن بدیهایی که از یهودیان بر شمردیم، از لوازم خودپسندی و خودستایی ایشان است.
کلمه (بل) اعراض از مطلب قبل را میفهماند، و در این جمله
اعراض از تزکیه نفس و خودستایی یهود را میرساند، و میخواهد خودستائیشان را رد کند، و بفرماید ستودن از شؤون ربوبیت و یا بگو
تربیت مربی عالم است، و مختص به خدای تعالی است، و اما آدمی زاده هر چند که ممکن است واقعا متصف به کمالی باشد، و فضایلی را دارا بشود، و انواعی از
شرافت و پیشرفتهای معنوی را کسب بکند، اما به محضی که روی آن فضایل و شرافتها تکیه کند، نوعی
استقلال و بی نیازی از خدا را برای خود
اثبات کرده، و این خود در معنای ادعای الوهیت و شرکت با رب العالمین است، و انسان سراپا حاجت که نه نفع و ضرری برای خود مالک است و نه مرگ و حیاتی، کجا؟ و استقلال و بی نیازی از خدا، کجا؟ با این که انسان خودش و آنچه به او مربوط است چه آنها که در جان او و
روح او است، و چه آن چیرهایی که از خارج به او رسیده، و او خود را مالک آنها پنداشته، و چه آن اسبابی که آن خیرها را به وی رسانده، همه و همه مملوک خدای سبحانند، آن هم مملوک خالص، به این معنا که هیچ کس دیگری با خدا در مالکیت آنها شرکت ندارد، و بنابراین دیگر چه چیزی برای انسان باقی میماند؟.
خودستایی ناشی از
عجب است که از اصول رذائل میباشد و ستایش و تزکیه مختص به خدا است، و این
غرور و خودپسندی که وادار میکند آدمی را به این که خود را بستاید، نامش عجب است، که از اصول رذایل اخلاقی است، و چون هیچ انسانی بریده از انسانهای دیگر نیست، به تدریج این رذیله او را وادار میکند به این که در تماسش با انسانهای دیگر به رذیله دیگری مبتلا شود، که نامش
تکبر است، او به حکم همان خود پسندیش میخواهد خود را بالاتر از سایرین جلوه دهد، و بندگان خدای را بنده خود بپندارد، اینجا است که به هر ظلم و ستم و حق کشی و هتک هر حرمتی از محارم الهی دست میزند، و به خود
اجازه میدهد بر جان و ناموس و اموال مردم دست درازی کند.
همه اینها در جایی است که فردی از افراد مبتلا به این بیماریهای روانی یعنی عجب و تکبر شده باشد اما اگر از فرد تجاوز کند و خلقی اجتماعی و سیرهای قومی شود، آن وقت است که هلاک نوع بشر و فساد زمین حتمی است، و همان است که خدای تعالی از مجتمع یهود
حکایت میکند، که گفتند. «لیس علینا فی الامیین سبیل».
پس هیچ انسانی جا ندارد به منظور ستایش خود فضیلتی را برای خود ذکر کند، حال چه این که در این خودستایی راستگو باشد، و چه
دروغ بگوید، برای اینکه او مالک آن فضیلت برای خود نیست، این خدای سبحان است که آن فضیلت، را به وی داده و او است که فضل خود را به هر کس بخواهد و به هر نحو که بخواهد عطا میکند، و او است که با دادن فضل و
افاضه نعمتش هر که را بخواهد عملا تزکیه میکند و یا با ستایش قولی هر که را بخواهد میستاید، و
تزکیه میکند، و به صفات کمال، شرافتش میدهد.
و سخن کوتاه این که، تزکیه و ستایش، کار خدای سبحان است، و حقی است مخصوص او، که غیر با او در آن شریک نیست، زیرا ستایشهایی که از غیر او سر میزند سر تا پایش
ظلم است، (زیرا اگر چیزی را ستایش میکند که خدا آن را نستوده برای خود در برابر خدا استقلالی قائل شده، از سوی دیگر در ستایش آن چیز یا راه
افراط رفته یا تفریط، چون او واقف به اندازه و مقدار آن چیز نیست، تا به اندازهای که باید ستایشش کند) به خلاف خدای تعالی که هر چه را و هر که را میستاید به
حق و عدالت و به اندازهای که خود گرفته میستاید نه افراط کند و نه
تفریط و به همین جهت در آخر آیه، جمله : «بل الله یزکی من یشاء» را با جمله «و لا یظلمون فتیلا» تعلیل میفرماید.
پس از آنچه گذشت این معنا نیز روشن گردید که تزکیه خدای تعالی در آیه شریفه هر چند مطلق آمده و شامل تزکیه عملی و قولی هر دو میشود، و لیکن به حسب مورد با تزکیه قولی منطبق است.
«و لا یظلمون فتیلا»، کلمه فتیل صفت مشبهه از ماده (
فتل ) است، و صفت مشبهه گاهی به معنای
اسم فاعل میآید، و گاهی به معنای اسم مفعول، و در اینجا به معنای اسم مفعول است، و معنای (ف ت ل) پیچیدن و در نتیجه معنای فتیل پیچیده شده است، ولی بعضی گفتهاند: به معنای نخ نازکی است که در شکاف هسته
خرما است، و میخواهد بفرماید حتی به آن مقدار هم کسی ستم نمیشود، بعضی دیگر گفتهاند: به معنای نخ نازکی است که در درون هسته خرما است، و در بعضی از روایات وارده از
ائمه اهل بیت علیهمالسلام آمده که فتیل به معنای آن نقطهای است که بر روی هسته خرما است، و کلمه : (
نقیر ) نیز به همان معنا و کلمه (
قطیر ) به معنای پوسته و پردهای است که روی هسته کشیده شده است.
بعضی گفتهاند: کلمه (فتیل) به معنای فتیلهای است که افراد با مالیدن دو انگشت خود از چرک انگشتان یا چرک بدن درست میکنند، و به هر حال این کلمه کنایه است از
حقارت و بی مقداری چیزی که کسی به امر آن
اعتنا نمیکند، ولی خدای تعالی همان را نیز مورد اعتنا قرار میدهد.
تنها فضیلت مستند به خداوند شایسته ستایش است و با این آیه شریفه دو مطلب روشن میشود: یکی اینکه هیچ صاحب فضیلتی حق ندارد از این که دارای آن فضیلت است دچار عجب گشته از خودش خوشش آید، و خود را به داشتن آن فضیلت بستاید، زیرا ستایش مخصوص خدای تعالی است، و ما این مطلب را از جمله : «بل الله یزکی...» میفهمیم، که از ظاهرش برمی آید، تنها خدای تعالی است که هر کس را شایسته تزکیه بداند، دیگران هم نباید او را به خاطر آن فضیلت بستایند، مگر
فضیلت او را مستند به خدای تعالی نموده، و همان مقدار فضیلتی را که خدا به او داده بستایند، نه بیشتر، از این جا نتیجه میگیریم که اولا فضایل تنها و تنها آن کمالاتی هستند که خدای تعالی آنها را ستوده، و اما چیزهای دیگری که دین خدا آنها را نمیشناسد، و فضیلت نمینامد، نیستند.
و ثانیا لازمه این حرف آن نیست که مردم دوغ و
دوشاب را یکی، خوب و بد را یکسان دانسته، فضیلتی برای صاحب فضیلت قائل نشوند، و قدر و منزلت آن فضیلت را
تعظیم نکنند، زیرا قدرشناسی و فضیلت دوستی، خود از شعائر خدای تعالی است چطور ممکن است چنین نتیجه غلطی گرفت، با این که خود خدای تعالی فرمود: «و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب» ( (اینگونه است مناسک حج) و هر کس شعائر الهی را بزرگ دارد این کار نشانه تقوای دلهاست)
، تعظیم شعائر الهی، خود از آثار سلامت قلب و تقوای نفس است، بنابراین یک فرد جاهل وظیفه شرعی دارد که در برابر عالم خضوع کند، و قدر و منزلتی برای او بشناسد، و این خود پیروی کردن از حق است، چون قرآن تفاوت گذاشتن بین عالم و جاهل را حق دانسته، و فرموده : «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» (آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها صاحبان مغز متذکر میشوند!)
؟ البته این نیز معلوم است که لزوم احترام کردن مردم از عالم غیر این است که خود عالم برای مردم قیافه بگیرد، و از این که چند کلمه از مردم بیشتر میداند به خود ببالد، خود را بستاید، و توقع
احترام از مردم داشته باشد، و این تفاوت منحصر در مسأله
علم نیست، بلکه در همه فضایل حقیقی و انسانی وظیفه صاحب فضیلت و وظیفه مردم نسبت به او تفاوت میکند.
اعتماد به نفس در مقابل اعتماد به خدا و افتخار به عبودیت او، مردود است، مطلب دومی که از آن چه گذشت به دست آمد این است که همان طور که دو سه سطر قبل اشاره کردیم، فضیلت آن چیزی است که خدای تعالی آن را فضیلت بداند، پس این که غربیها میگویند آدمی باید
اعتماد به نفس داشته باشد، و بعضی از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفتهاند حرف درستی نیست، چون دین خدا چنین چیزی را به عنوان فضیلت نمیشناسد، و مذاق
قرآن کریم نیز آنچه خدای تعالی در قرآن کریمش فضیلت دانسته
اعتماد به خدا و افتخار به بندگی او است، قرآن میفرماید: «الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا، و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل» (اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم، به آنها گفتند: «مردم (لشکر دشمن) برای (حمله به) شما اجتماع کردهاند؛ از آنها بترسید! » اما این سخن بر ایمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را کافی است و بهترین حامی ما است.»)
و نیز فرموده : «ان القوه لله جمیعا» (تمام قدرت به دست خداست)
، و باز فرموده : «ان العزه لله جمیعا» (همه عزتها مخصوص خداست)
، و آیاتی دیگر.
(و من گمان میکنم غنای طبع و استغنای از خلق، و ابای نفس را با اعتماد نفس اشتباه گرفتهاند، بله این که من خود را فقط محتاج خدا و فقیر نعمتهای او بدانم، و در برابر خلق سر فرود نیاورم، و با سیلی صورت خود را سرخ نموده خود را بی نیاز نشان دهم، استغنای طبع است، و
اسلام به آن سفارش کرده، و نیز این که ایمانم، به خدای تعالی آنقدر زیاد باشد که در سویدای دلم ذرهای نسبت به آیندهام نگرانی نداشته باشم، این توکل به خدا، و یا بگو غنای طبع است، و فضیلت است، و همچنین این که تنها در برابر خدای تعالی
اظهار ذلت و حقارت کنم و بس، و دیگر تن به هیچ ذلتی ندهم ابای نفس است، و فضیلت محسوب میشود، و اما این که من در تعیین سرنوشت خود تکیهام به خودم باشد و به قول همین غرب زدگان اعتماد به خودم بکنم، این شرک به خدا است و اسلام فضیلتش نمیداند).
)
«یـایها الذین ءامنوا لا تتبعوا خطوت الشیطـن... ولولا فضل الله علیکم ورحمته ما زکی منکم من احد ابدا ولـکن الله یزکی من یشاء...» ای کسانی که ایمان آوردهاید از گامهای
شیطان پیروی نکنید هر کس قدم جای قدمهای شیطان بگذارد (گمراهش میسازد)... و اگر
فضل و رحمت الهی به سراغ شما نمیآمد احدی از شما هرگز پاک نمیشد ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه میکند ... .
اگر شیطان را به معنی وسیع کلمه، یعنی هر موجود موذی و تبهکار و ویرانگر تفسیر کنیم گستردگی این هشدار در تمام ابعاد زندگی روشن میشود. هرگز یک
انسان پاکدامن و با ایمان را نمیشود یک مرتبه در آغوش فساد پرتاب کرد، بلکه گام به گام این راه را میسپرد:
گام اول
معاشرت و دوستی با آلودگان است. گام دوم شرکت در مجلس آنها. گام سوم فکر گناه. گام چهارم
ارتکاب مصادیق مشکوک و شبهات. گام پنجم انجام گناهان صغیره. و بالاخره در گامهای بعد گرفتار بدترین کبائر میشود، درست به کسی میماند که زمان خویش به دست جنایتکاری سپرده او را گام به گام به سوی پرتگاه میبرد، تا سقوط کند و نابود گردد، آری این است خطوات شیطان. سپس اشاره به یکی از مهمترین نعمتهای بزرگش بر انسانها در طریق
هدایت کرده چنین میگوید: اگر فضل و
رحمت الهی بر شما نبود احدی از شما هرگز پاک نمیشد، ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه میکند، و خدا شنوا و دانا است.
بدون شک فضل و رحمت الهی است که موجب نجات انسانها از آلودگیها و انحرافات و گناهان میشود، چرا که از یک سو موهبت
عقل را داده، و از سوی دیگر موهبت وجود پیامبر و احکامی که از طریق
وحی نازل میگردد، ولی از این مواهب گذشته توفیقات خاص او و امدادهای غیبیش که شامل حال انسانهای آماده و مستعد و مستحق میگردد مهمترین عامل پاکی و تزکیه است.
و حاصلش این است که خدای تعالی هر که را بخواهد تزکیه میکند. پس امر منوط به
مشیت او است، و مشیت او تنها به تزکیه کسی تعلق میگیرد که
استعداد آن را داشته، و به
زبان استعداد آن را درخواست کند، که جمله «و الله سمیع علیم» اشاره به همین درخواست به
زبان استعداد است، یعنی، خدا شنوای خواسته کسی است که تزکیه را به
زبان استعداد درخواست کند، و دانا به حال کسی است که
استعداد تزکیه را دارد.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۵۲، برگرفته از مقاله «منشأ تزکیه».