مناظره درباره جانشینی بعد از پیامبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله به جانشینی بعد از
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و
اعتراف خلفای ثلاث به عدم لیاقتشان برای جانشینی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به
زبان خودشان پرداخته میشود.
ابوالهذیل، دانشمند معروف
اهل تسنن عراق میگوید: در سفری وارد شهر «رقّه» (یکی از شهرهای
سوریه کنونی) شدم، در آنجا شنیدم که مردی دیوانه ولی
خوش
کلام در «معبد زکی» زندگی میکند (او در حقیقت دانشمند هوشمندی بود، ولی از روی «
تقیه» آنگونه میزیست و دیوانهنما شده بود)، برای دیدار او به آن
معبد رفتم، دیدم در آنجا یک پیرمرد با جمال و
خوش قامتی بر روی زیراندازی نشسته و موی سر و روی خود را شانه میزند، بر او
سلام کردم، جواب سلامم را داد، آنگاه بین من و او چنین گفتگو شد:
ناشناس هوشمند: اهل کجا هستی؟
ابوالهذیل: اهل عراق هستم.
ناشناس هوشمند: آری، پس اهل تجربهها و هنرهای زندگی و
آداب هستی، بگو بدانم در کدام نقطه عراق زندگی میکنی؟
ابوالهذیل: در
بصره.
ناشناس هوشمند: پس اهل تجربهها و
علم هستی، چه نام داری؟
ابوالهذیل: من «ابوالهذیل علّاف» هستم.
هوشمند ناشناس: همان
متکّلم معروف!
ابوالهذیل: آری.
در این هنگام آن ناشناس هوشمند برخاست و مرا در کنارش روی فرش، نشاند، و پس از گفتگوئی به من گفت:
نظر تو درباره
امامت چیست؟
ابوالهذیل: منظورت کدام امامت است؟
ناشناس هوشمند: منظورم این است که شما چه کسی را بعد از رحلت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) (بهعنوان جانشین آن حضرت) مقدّم داشتید؟
ابوالهذیل: همان را که
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مقدّم داشت.
ناشناس هوشمند: او کیست؟
ابوالهذیل: او
ابوبکر است.
ناشناس هوشمند: چرا او را مقدّم داشتید؟
ابوالهذیل: زیرا پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «بهترین و برترین فرد خود را مقدّم بدارید و رهبر خود کنید»، همة مردم به مقدّم داشتن ابوبکر راضی شدند.
ناشناس هوشمند: «ای ابوالهذیل! در اینجا
خطا نمودی».
امّا اینکه گفتی، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «بهترین و برترین خود را مقدّم بدارید و رهبر خود کنید»،
انتقاد من به تو این است که خود ابوبکر، بالای
منبر گفت: ولّیتکم ولست بخیرکم؛
رهبری شما را بهعهده گرفتم با اینکه بهترین فرد شما نیستم». اگر مردم به
دروغ ابوبکر را برتر دانسته و او را رهبر خود کردند، با سخن پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مخالفت نمودهاند، و اگر خود ابوبکر به دروغ میگوید: من برترین فرد شما نیستم، شایسته نیست که افراد دروغگو بر بالای منبر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) روند. و امّا اینکه میگوئی همه مردم به رهبری ابوبکر، راضی شدند، نادرست است، زیرا بیشترین افراد
انصار (مسلمین
مدینه) میگفتند: منّا امیر و منکم امیر؛
یک نفر از میان ما، امیر باشد و یک نفر از میان شما (
مهاجران) امیر باشد».
امّا در مورد مهاجران، همانا
زبیر گفت: من غیر از علی (علیهالسّلام)، با هیچ کس
بیعت نمیکنم،
شمشیر او را شکستند،
ابوسفیان نزد علی (علیهالسّلام) آمد و گفت: «اگر بخواهی همه مردم را پر از مرکب و مرد میکنم (و با تو بیعت میکنیم) و
سلمان بیرون آمد و گفت: «کردند و نکردند و ندانند که چه کردند» (کارهائی که در مورد بیعت با ابوبکر انجام شده، برخلاف اصول صورت گرفته) و همچنین
مقداد و
ابوذر، اعتراض نمودند، این بود وضع مهاجران. (پس همه مردم به رهبری ابوبکر، رضایت ندادهاند). ای ابوالهذیل! اکنون چند سؤال از تو دارم پاسخ این سؤالها را به من بده:
به من بگو بدانم مگر نه این است که ابوبکر بالای منبر رفت و گفت: «انّ لی شیطانا یعترینی، فاذا رایتمونی مغضبا فاحذرونی؛
همانا در وجود من شیطانی هست که مرا غافلگیر کرده و بر من چیره میشود، وقتی که مرا خشمگین یافتید، از من دوری کنید»، او در حقیقت با این سخن میخواهد بگوید: من همانند دیوانه هستم، بنابراین چگونه شما او را رهبر نمودهاید؟!
به من بگو بدانم، کسی که معتقد است، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) کسی را جانشین خود نکرد، ولی ابوبکر،
عمر را جانشین خود نمود، و عمر، کسی را جانشین ننمود، در رفتار آنها یکنوع
تناقض دیده میشود، جواب این ایراد، چیست؟
به من بگو بدانم: وقتی که عمر،
خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذاشت، و گفت آنها از اهل
بهشت میباشند، پس چرا بعداً گفت: اگر دو نفر از آنها با چهار نفر دیگر مخالفت کردند، آن دو نفر را بکشید، و اگر سه نفر با سه نفر دیگر، مخالفت نمودند، آن سه نفر را که عبدالرّحمن بن عوف در میانشان نیست بکشید؟ آیا چنین دستوری از دیانت است، که فرمان
قتل اهل بهشت را صادر نماید؟!
ای ابوالهذیل به من بگو بدانم: ماجرای ملاقات
ابن عباس و عمر، و گفتگوی آنها را چگونه با
عقیده خود سازگار میدانی؟ آن هنگام که عمر بن خطاب بر اثر ضربه، بستری شد، و عبدالله بن عبّاس نزد او رفت دید بیتابی میکند، پرسید: «چرا بیتابی میکنی؟» عمر در پاسخ گفت: بیتابی من برای خودم نیست، بلکه از این رو است که بعد از من، چه کسی عهدهدار مقام رهبری میگردد، سپس بین او و ابن عباس، چنین گفتگو شد:
ابن عباس:
طلحة بن عبیدالله را رهبر مردم کن.
عمر: او تندخو است، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) او را این چنین میشناخت، من مقام رهبری را به آدم تندخو نمیسپرم.
ابن عباس:
زیبر بن عوام را رهبر مردم کن.
عمر: او
بخیل است، دیدم درباره مزد همسرش در مورد مقداری از پشمی که ریشته بود، ستیز و سختگیری میکند، مقام رهبری مسلمین را به شخص بخیل واگذار نمیکنم.
ابن عبّاس: سعد وقاص را رهبر مردم کن.
عمر: سعد، با
اسب و
تیر سر و کار دارد (و فردی نظامی است) چنین فردی برای اداره امور رهبری شایسته نخواهد بود.
ابن عبّاس: عبدالرّحمان بن عوف را رهبر کن.
عمر: او از اداره
خانواده خود عاجز است.
ابن عبّاس: عبدالله پسرت را رهبر کن.
عمر: نه به خدا، مردی که از طلاق دادن همسرش، درمانده است، عهدهدار مقام رهبری نمیکنم.
ابن عباس:
عثمان را رهبر کن.
عمر، سه بار گفت: سوگند به خدا اگر عثمان را رهبر کنم،
طایفه بنی معیط (تیرهای از
بنیامیه) را برگرده
مسلمانان سوار کند، و با این وضع جا دارد که او را بکشند.
ابن عباس میگوید: سپس ساکت شدم، و به خاطر دشمنی و عداوتی که بین عمر و
علی (علیهالسّلام) بود، نام
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) را متذکّر نشدم، ولی خود عمر به من گفت: «ای پسر عبّاس! رفیقت را نام ببر».
گفتم: پس علی (علیهالسّلام) را رهبر مردم کن.
عمر:
سوگند به خدا پریشان و بیتاب نیستم مگر به خاطر اینکه حقّ را از صاحبانش گرفتیم، «و الله لئن ولّیته لیحملنّهم علی المحجّة العظمی، و ان یطیعوه یدخلهم الجنّة؛
سوگند به خدا اگر علی (علیهالسّلام) را رهبر مردم قرار دهم، او قطعاً آنها را به جادّه بلند
سعادت روانه میکند، و اگر مردم از او پیروی کنند، او آنها را به
بهشت وارد میسازد».
عمر، این مطالب را گفت، در عین حال مساله
خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذار نمود، وای بر او از ناحیه پروردگارش.
ابوالهذیل میگوید: آن مرد
خوش قامت و
خوش کلام (ناشناس هوشمند) وقتی که سخنش به اینجا رسید، حالش منقلب شد و همانند دیوانگان گردید (برای
تقیه، خود را به دیوانگی زد) ماجرای او را به
مامون (هفتمین خلیفه اموی) گفتم، مامون او را طلبید و درمان کرد، و او را همدم خود در امور قرار داد، و مامون بر اثر همین گفتار منطقی او،
شیعه شد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مناظره درباره جانشینی بعد از پیامبر»، تاریخ بازیابی.