• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مناظره حجاج و سعید بن جبیر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مناظره حجاج و سعید بن جبیر، مناظره‌ای در مورد ایمان و محبت سعید به اهل بیت (علیهم‌السّلام) بود که با پاسخ‌های کوبنده سعید، حجاج وی را به شهادت رساند اما طولی نکشید که بدعای سعید حجاج دیوانه شده و به درک واصل شد.



«سعید بن جُبَیر» از شیعیان خالص و ارادتمندان حضرت سجاد (علیه‌السّلام) و همواره از محضر آن حضرت استفاده می‌نمود، و آن حضرت همواره درباره‌اش دعا می‌کرد.
سعید از شاگردان «عبدالله بن عباس» بود و علم حدیث و تفسیر و قرائت را نزد او تکمیل کرد و مردی دانشمند و عالم شد.


«سعید بن جبیر» اعتقاد به امامت حضرت زین‌العابدین (علیه‌السّلام) داشت و ثنای آنجناب بسیار می‌گفت و به این سبب حجاج لعین او را شهید کرد. چون سعید را به نزد آن ملعون بردند گفت: «توئی شقی بن کُسَیر؟»
سعید گفت: «مادر من نام مرا بهتر از تو می‌دانست و او مرا سعید بن جبیر نام نهاد.» هم تو و هم مادرت، هر دو شقی هستید. فقط خداوند، غیب را می‌داند و او غیر از توست. حجاج: باید در دنیا به آتش سوزانده شوی. سعید: اگر می‌دانستم که عذاب با آتش به دست توست، تو را به عنوان خدا می‌پرستیدم.


حجاج: نظرت در مورد محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چیست؟ سعید: او پیامبر رحمت است. حجاج: چه گوئی در شان علی؟ آیا او را در بهشت می‌دانی یا جهنم؟
اگر داخل بهشت یا جهنم شوم و اهل بهشت و جهنم را ببینم، اهلشان را خواهم شناخت. حجاج: چه می‌گوئی در حق ابوبکر و عمر؟ سعید: مرا بر ایشان وکیل نکرده‌اند. حجاج: کدامیک از خلفاء را بیشتر دوست داری؟ سعید: هر یک از ایشان که نزد خالق من پسندیده‌تراند. حجاج: کدامیک نزد خالق پسندیده‌تر است؟
سعید: این علم نزد کسی است که آشکار و پنهان ایشان را می‌داند. حجاج: نمی‌خواهم به من راست بگوئی. سعید: نمی‌خواهم به تو دروغ بگویم.
حجاج: چرا نمی‌خندی؟ سعید: آیا مخلوقی که از خاک و گِل آفریده شده و آتش او را خواهد سوزاند می‌خندد؟! حجاج: پس چرا ما می‌خندیم؟ سعید: قلوب یکسان نیستند.


پس حجاج امر کرد تا جواهرات فراوانی از لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و...بر پای سعید ریختند تا بلکه فریفته شود.
سعید گفت: «ای حجاج! اگر تمام اینها را بدهی تا از عذاب آخرت برهی، نخواهی توانست و بدان که خیری در جمع کردن مال دنیا نیست.» آنگاه حجاج دستور داد تا آلات لهو را در جلوی سعید به صدا در آورند. سعید به شدت گریست. چرا می‌گریی‌ای سعید؟ وای بر تو. سعید: وای بر کسی که از بهشت رانده و داخل جهنم شود.


حجاج که دید با هیچ ترفندی قادر به مطیع کردن سعید نیست گفت: اینک زمان مرگ تو فرا رسیده، ترا چگونه بکشم؟
هر گونه که مایلی مرا بکش، چرا که من در آخرت ترا به همان نحو قصاص خواهم کرد. آیا دوست داری تا ترا عفو کنم؟
اگر عفو از جانب خدا باشد آری، اما از تو طلب عفو نمی‌کنم. حجاج که از متانت و شهامت سعید به غضب آمده بود فریاد زد: «او را بکشید.»


پس چون او را برای کشتن خارج کردند لبخندی زد. حجاج را از این مطلب آگاه ساختند، گفت: «چه چیز تو را خنداند با اینکه من شنیده‌ام تو چهل سال است که نخندیده‌ای؟!»
گفت: «خنده‌ام بجهت جرات تو بر خداوند است و حلم خداوند بر تو!» حجاج که داشت دیوانه می‌شد گفت: «او را در مقابل من بکشید.» سعید گفت: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». آنگاه گفت: «اِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ حَنِیفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». حجاج گفت: «او را پشت به قبله بکشید.» سعید گفت: «فَاَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ». به هر طرف که رو کنید خدا آنجاست.
حجاج گفت: «صورتش را به خاک بمالید.» سعید گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْری». از خاک آفریده شدید و به خاک برمی‌گردید و دوباره از میان خاک برانگیخته خواهید شد.
حجاج گفت: «او را چون گوسفند، ذبح کنید.» سعید گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَ انَّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ» آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: «بار خدایا پس از من، حجاج را به کس دیگری مسلط مساز.» پس چون سر سعید را بریدند با کمال تعجب دیدند که سر مکرّر «لا اِلهَ اِلّا الله» می‌گوید.


شهادت سعید در شعبان سال ۹۵ هجری در ۴۹ سالگی اتفاق افتاد و به سبب دعای سعید، پس از ۱۵ شب حجّاج به دَرَک واصل شد و پرونده جرائم او الی الابد بسته شد.
[۵] علیاری تبریزی، ملاعلی، بهجه الامال فی شرح زیده المقال، ج۴، ص۳۵۰.

مورّخین نوشته‌اند: حجاج پس از به شهادت رساندن سعید بن جبیر به کابوس مبتلا شد و هر دم که به خواب می‌رفت، جسم خونین سعید را می‌دید که دامن او را گرفته و می‌گوید: «ای دشمن خدا! چرا مرا کشتی؟!»
گاهی بیهوش می‌شد و ناگهان با ترس و وحشت عجیبی، عرق‌ریزان بهوش می‌آمد و می‌گفت: «مالی ولسعید بن جبیر» (مرا با سعید بن جُبیر چه کار بود.)
این کابوس دست از سر حجّاج بر نداشت تا اینکه پس از کشتن سعید به فاصله پانزده (و حداکثر چهل) روز به درک واصل گردید.


عمر بن عبدالعزیز گوید: پس از مرگ حجاج، شبی او را در خواب دیدم، از او پرسیدم: «خدای با تو چه کرد؟» جواب داد: «به تعداد افرادی که به دست من کشته شدند، یک بار مرا کشتند. و بجای سعید بن جبیر، خدای هفتاد مرتبه مرا بکشت.»


۱. آل عمران/سوره۳، آیه۱۸۵.    
۲. انعام/سوره۶، آیه۷۹.    
۳. بقره/سوره۲، آیه۱۱۵.    
۴. طه/سوره۲۰، آیه۵۵.    
۵. علیاری تبریزی، ملاعلی، بهجه الامال فی شرح زیده المقال، ج۴، ص۳۵۰.



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مناظره حجاج و سعید بن جبیر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۸/۲۲.    






جعبه ابزار