مفعولبه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عنوان مورد بحث از
اسم (
مفعول) و قید آن (به) تشکیل شده و در مقابلِ "
مفعول مطلق " است که چنین قیدی را ندارد.
لفظ "
مفعول" به تنهایی،
اسم مفعول از مادهی (
فعل) و در لغت به معنای معمول و انجام یافته است (
الفعل: کنایة عن کل عمل متعد او غیر متعد.)
اما در صورت اِسناد آن به قید "به"، معنای "انجام یافته به
سبب آن" و یا "انجام یافتهای متعلق به آن" خواهد داشت. (در صورت اِسناد آن به مصدر، به معنای "الذی
فعل فعل بسببه" و یا "الذی
فعل فعل متعلق به" خواهد بود.)
در معنای اول "باء" به معنای
سببیت و در معنای دوم به معنای اِلصاق
و متضمن معنا تعلق است.
مفعولبه در اصطلاح
نحو ، اسمی را گویند که
فعل فاعل بدون واسطه به آن تعلق گرفته است؛
مانند: «ضَرَبْتُ زیداً»؛ در این مثال "زیداً"
مفعولبه و
فعل "ضَرْب" بدون واسطه به آن تعلق گرفته است.
در صورتی که لفظ "
مفعول" به تنهایی و بدون قید آورده شود، منظور از آن "
مفعولبه" است.
همانطور که در معنای لغوی بیان شد حرف جر (بـ) در "
مفعولبه" بر طبق یک معنا، به معنای الصاق و متضمن معنای تعلق است؛ با لحاظ این معنا، معنای لغوی در
مفعولبه با معنای اصطلاحی آن موافق خواهد بود؛ زیرا
مفعولبه اسمی است که انجام یافتهای (
فعل فاعل) به آن تعلق گرفته است. البته باید دقت داشت که معنای لغوی عامّ بوده و شامل "
مفعولبه با واسطه" نیز میشود اما معنای اصطلاحی، خاص و در مورد تعلق بدون واسطه صدق میکند.
بر طبق نظر بعضی، در عرف
عالمان نحو "
مفعولبه" در مجموع یک کلمه واحد است که در این صورت تعلق جار و مجرور در آن لحاظ نمیشود.
در
علم نحو ، "
مفعولبه" در باب
اسم ، بخش منصوبات بررسی میشود اما در ترتیب ذکر
مفاعیل عدهای (همچون
شیخ بهایی در کتاب الصمدیة و صفائی بوشهری در "
بداءة النحو ") "
مفعولبه" را مقدم داشته و در مقابل، عدهای (همچون
ابن حاجب در "الکافیة". به نظر صاحب کتاب النهجة المرضیة آنچه
سبب شده است زمخشری و ابن حاجب "
مفعول مطلق " را بر "
مفعولبه" مقدم کنند همان وجه نامگذاری
مفعول مطلق است؛ یعنی چون نام
مفعول بدون تقیید، بر آن اطلاق میشود.)
ابتدا از "
مفعول مطلق" به جهت وجه نامگذاری آن، بحث کردهاند.
بعضی "
مفعولبه" را بهطور مستقل بیان نکردهاند بلکه در ضمن باب "
فاعل" و باب "تعدی
الفعل و لزومه" به بررسی برخی احکام و شرائط
مفعولبه پرداختهاند. (همچون
ابن مالک در "
ألفیه ")
با توجه به تعریف اصطلاحی "
مفعولبه" و قید عدم واسطه در تعلق، در تعریف آن، معلوم میشود در مواردی که
فعل فاعل به واسطهی حرف جر، به اسم تعلق پیدا میکند، "
مفعولبه" اصطلاحی بر آن اطلاق نمیشود. اما از آنجا که در معنای لغوی
مفعولبه، مطلق تعلق لحاظ شده است بدون اینکه وجود واسطه و عدم آن در نظر گرفته شود ازاینرو به مواردی که تعلق
فعلِ فاعل به واسطه
حرف جر است تعبیر "
مفعول با واسطه " اطلاق میشود؛
مانند: «مَرَرْتُ بزیدٍ»؛ در این مثال "مررتُ" به واسطه حرف جر (بـ) به "زید" تعلق پیدا کرده است.
در مواردی که واسطه، حرف جر به معنای "تعدیه" باشد معنای
فعل ، به معنایی تغییر میکند که بدون واسطه، به اسم تعلق پیدا میکند؛ از این رو با توجه به معنای حاصل شده، مجرور حرف جر، "
مفعولبه با واسطه" به حساب نیامده بلکه میتوان عنوان "
مفعولبه" را بدون قید بر آن اطلاق کرد.
مانند: "ذَهَبْتُ بزیدٍ"؛ در این مثال "بـ" حرف جر و به معنای تعدیه است که با تغییر معنای "ذهاب" به "إذهاب"،
فعل بدون واسطه به
مفعولبه (زید) تعلق پیدا میکند. از این رو "زیدٌ"
مفعولبه با واسطه به حساب نمیآید.
در تعریف اصطلاحی بیان شد که "
مفعولبه"، اسمی است که
فعل فاعل بدون واسطه به آن تعلق پیدا کرده باشد حال گاهی این تعلق توسط متکلم اثبات میشود، مانند: «ضَرَبْتُ زیداً» و گاهی این تعلق توسط او سلب میشود، مانند: "ما ضَرَبْتُ زیداً"؛ در این مثال متکلم تعلق و نسبت "ضَرْب" به "زید" را سلب میکند. با این بیان روشن میشود که با لحاظ تعبیر "تعلق" در تعریف اصطلاحی، تعریف مذکور بر "
مفعولبه" در کلام منفی نیز صادق است.
مفعولبه، به چهار شکلِ "اسم صریح"، "مؤوّل به اسم صریح"، "
جمله " و "جار و مجرور" به کار میرود:
مفعولبه، به شکل اسم صریح بر سه گونه است:
۱. اسم ظاهر؛ مانند: آیهی «ضَرَبَ اللهُ مَثلاً»؛ («
خداوند مثالی زده»
در این
آیه ی شریفه "مثلاً" اسم ظاهر و
مفعولبه است.
۲.
ضمیر متصل ؛ مانند: «ضَرَبَکَ زیدٌ»؛ در این مثال "کَ" ضمیر متصل و
مفعولبه است.
۳.
ضمیر منفصل ؛ مانند: آیهی «إیّاکَ نَعْبُدُ و إیّاکَ نَسْتَعینُ»؛ («تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم»،
در این آیهی شریفه "إیّاکَ" در هر دو جمله، ضمیر منفصل و
مفعولبه است.
مفعولبه در این کار برد از حرف مصدری و صلهی آن تشکیل شده است؛ از این رو اسم نبوده اما در تأویل اسم صریح (مصدر) میباشد؛ مانند: آیهی «أیُحِبُ أحَدُکُم أنْ یأکُلَ لَحْمَ أخیهِ مَیْتاً فَکَرِهتُمُوه»؛ («آیا کسی از شما دوست دارد که
گوشت برادر مردهی خود را بخورد؟»،
در این آیهی شریفه
مفعولبه از حرف مصدری (أنْ) و صلهی آن (یأکُلَ) تشکیل شده که در تأویل اسم صریح (الأکل) است.
گاهی "
مفعولبه" در کلام به صورت جمله واقع میشود؛ مانند: آیهی «قالَ إنّی عَبْدُالله»؛ («گفت:من بندهی خدایم»،
در این آیهی شریفه "إنّی عَبْدُالله" جمله و
مفعولبه واقع شده است.
با توجه به آنچه در "
مفعولبه با واسطه" بیان شد این کار برد در صورتی است که حرف جر به معنای "تعدیه" باشد؛ مانند: آیهی «فلَمّا أضاءَتْ ما حَولَه ذَهَبَ اللهُ بنُورهِمْ» " («ولی هنگامی که
آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند "طوفانی را میفرستد و" آن را خاموش میکند»،
در این آیهی شریفه "بـ" در "بنُورِهِم"، حرف جر به معنای تعدیه و مجرور آن (نُورهِم)
مفعولبه است.
"
مفعولبه"، منصوب و عاملِ نصب آن (در عامل نصب
مفعولبه اختلاف است بعضی عامل نصب را
فعل و
فاعل و بعضی خصوص
فاعل میدانند اما طبق نظر بصریین عامل نصب
مفعولبه،
فعل است.)
فعل و یا شبه
فعل است. در ادامه به
فعل و اقسام شبه
فعل که عامل
مفعولبه واقع میشوند اشاره میشود:
۱.
فعل؛ مانند: آیهی «ضَرَبَ اللهُ مَثلاً» («خداوند مثالی زده»،
در این آیهی شریفه "ضَرَبَ"
فعل و عامل
مفعولبه (مثلاً) است.
۲.
اسم فاعل ؛ مانند: «أنا شاکِرٌ هِمَّتَک»؛ در این مثال "شاکِرٌ" اسم
فاعل و عامل
مفعولبه (هِمَّتَک) است.
۳.
اسمِ فِعْل ؛ مانند: «بَلْهَ هذا الأمرَ»؛ در این مثال "بَلْهَ" اسم
فعل و عامل
مفعولبه (هذا) است.
۴.
اسم مفعول ، در صورتی که
فعل آن متعدی به دو
مفعول و بیشتر باشد؛
مانند: «هذا الطفل مَکسوٌ ثوباً جمیلاً»؛ در این مثال "مکسوٌ" اسم
مفعول (
فعل آن "کسا" و متعدی به دو
مفعول است، ضمیر مستتر (هو) در مکسو، نائب
فاعل و در واقع
مفعول اول آن بوده و "ثوبا"
مفعول دوم آن است.) و عامل
مفعولبه (ثوباً) است.
۵. صیغهی مبالغه؛ مانند: «هذا منّاعٌ الخیرَ». در این مثال "منّاع" صیغهی مبالغه و عامل
مفعولبه (الخیرَ) است.
۶.
مصدر ؛ مانند: «سرَّنی إنشادُ أخیکَ الأشعارَ»؛ در این مثال "إنشاد" مصدر و عامل
مفعولبه (الأشعارَ) است.
۷.
صفت مشبهه ؛ صفت مشبهه، عامل نصب اسمی است که مشابه
مفعولبه است؛
مانند: «أیها الملکُ الکریمُ النسبَ»؛ در این مثال "النسبَ" اسم مشابه
مفعولبه و عامل نصب آن، صفت مشبهه (الکریم) است.
۸.
فعل تعجب؛ مانند: «ما أحسَنَ الریاضَ»؛ در این مثال "أحسَنَ"
فعل تعجب و عامل
مفعولبه (الریاضَ) است.
مفعولبه، در کلام منصوب است اما گاهی لام جارّی زائد بر آن داخل شده و در لفظ مجرور میشود این لام جارّ را "لام تقویت" مینامند؛ مانند: آیهی «إنْ کُنْتُم للرُؤیا تَعْبُرُون»؛ «اگر خواب را تعبیر میکنید»
در این آیهی شریفه " الرؤیا"
مفعولبه و به جهت دخول لام جارّ (لام تقویت) در لفظ مجرور شده است.
این لام جارّ زائد متعلق نمیخواهد و برای تأکید میآید. دلیل نامگذاری آن به "لام تقویت" آن است که عامل
مفعولبه را که ضعیف شده، تقویت میکند.
ضعف عامل به دو
سبب میباشد:
۱. تأخّر عامل؛ مانند: «لِزیدٍ ضَربتُ»؛ در این مثال عامل (ضربتُ) متأخر از معمول خود (زید) واقع شده است.
۲. فرع بودن عامل در عمل؛
مانند: «أنت
فعّالٌ لِما ترید»؛ در این مثال "
فعّال" اسم و عامل واقع شده و "ما"
مفعولبه آن و مجرور به لام تقویت است.
۱. «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اللهَ و أطیعوا الرسولَ و اُولی الأمرِ مِنْکُمْ»،
(ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را؛ و اطاعت کنید
پیامبر خدا و
اولو الأمر (اوصیای پیامبر) را)؛ در این آیهی شریفه "الله" و "الرسول"
مفعولبه واقع شدهاند.
۲. «مَنْ عَظّمَ صِغارَ المَصائِبِ ابْتَلاهُ اللهُ بکِبارها»؛
(کسی که
مصیبتهای کوچک را بزرگ شمارد،
خدا او را به مصیبتهای بزرگ مبتلا خواهد کرد)؛ در این حدیث شریف "صغار" و ضمیر "ه" در "ابتلاه"
مفعولبه واقع شدهاند.
ذکر این نکته قابل توجه است که "اصل تأخر
مفعولبه از
فاعل"، "اصل تأخر
مفعولبه از عامل"، "حذف
مفعولبه" و "حذف عامل
مفعولبه"، از جمله مباحث مهم
مفعولبه هستند که در ضمن عنوان مستقل "اصل در
مفعولبه" مورد بررسی قرار میگیرند.
اصل تأخّر
مفعولبه از
فاعل در واقع عبارت دیگری از اصل تقدّم
فاعل بر
مفعولبه است که در عنوان مستقل "اصل در
فاعل" مورد بررسی قرار میگیرد؛ از این رو در این نوشتار بهطور مختصر به ذکر عناوین و مثالهای اصل تأخر
مفعولبه از
فاعل پرداخته و از توضیح مثالها صرف نظر شده است.
اصل در کاربرد "
مفعولبه" این است که در کلام، بعد از
فاعل واقع شود (
فعل و
فاعل مثل یک کلمهی واحد هستند؛ از این رو حق در این دو، متصل بودن است و حق
مفعولبه تأخّر از این دو است.)
اما در مواردی به جهت وجود شرائط و قرائنی در کلام، با این اصل مخالفت شده و
مفعولبه بر
فاعل مقدم میشود.
حکم تقدّم و تأخّر
مفعولبه نسبت به
فاعل بر سه گونه است: "وجوب تأخّر
مفعولبه"، "وجوب تقدّم
مفعولبه" و "جواز تقدّم
مفعولبه".
در سه مورد، تأخّر
مفعولبه از
فاعل (موافقت با اصل) واجب است:
۱. تمییز
فاعل از
مفعولبه ممکن نباشد (همچون مواردی که اعراب آنها تقدیری یا محلّی باشد.)
مانند: "أکْرَمَ عیسی موسی".
۲.
مفعولبه، محصورفیه باشد؛ مانند: "ما ضَرَبَ زیدٌ الّا عمراً" و "إنّما ضَرَبَ زیدٌ عمراً".
۳.
فاعل، ضمیر متّصل باشد؛ (با امکان اتصال ضمیر، انفصال آن جایز نیست؛ از این رو تقدّم
فاعل، واجب است.)
مانند: "أکْرَمْتُ زیداً".
در سه مورد، تقدّم
مفعولبه بر
فاعل (مخالفت با اصل) واجب است:
۱.
فاعل مشتمل بر ضمیری باشد که به
مفعولبه رجوع میکند؛
مانند: "قَرَأ الکتابَ صاحبُهُ".
۲.
مفعولبه، ضمیر متّصل به
فعل و
فاعل،
اسم ظاهر (غیر متّصل) باشد؛
مانند: "ضَرَبَک زیدٌ".
۳.
فاعل، محصورفیه باشد؛
مانند: "لاینفع المرءَ إلّا العملُ الصالحُ" و "إنما ینفع المرءَ العملُ الصالحُ".
در صورت وجود قرینه در کلام، تقدّم
مفعولبه بر
فاعل (مخالفت با اصل) جایز است. این قرینه که
سبب تشخیص و تمییز
فاعل از
مفعولبه میشود بر دو گونه است:
۱. قرینهی لفظی؛ مانند: "أکْرَمَتْ یَحْیی سُعْدی".
۲. قرینهی معنوی؛ مانند: "فَهِمَ المعنی موسی".
ذکر این نکته قابل توجه است که با وجود چنین قرائی در کلام، رعایت ترتیب و تأخّر
مفعولبه اولویّت دارد.
اصل در کاربرد
مفعولبه این است که بعد از عامل خود ذکر شود (رتبهی معمول در معنا بعد از عامل است ازاینرو در لفظ نیز معمول بعد از عامل ذکر میشود.)
اما گاهی با این اصل مخالفت شده و بر عامل مقدّم میشود. حکم تقدّم
مفعولبه بر عامل به سه گونه است:
تقدّم
مفعولبه بر عامل در دو موضع واجب است:
۱.
مفعولبه دارای صدارت باشد؛ (همچون مواردی که
مفعولبه متضمن معنای شرط و
استفهام باشد.)
مانند: «مَنْ رأیتَ؟»؛ در این مثال "مَنْ"
مفعولبه، از
ادات استفهام و دارای صدارت است. از این رو تقدّم آن بر عامل (رأیتَ) واجب است.
۲.
مفعولبه، تنها منصوب برای عاملی است که بعد از "فاء" جواب "أمّا" شرطیه واقع شده است؛
مانند: آیهی «فأمّا الیَتیمَ فَلا تَقْهَر»؛ «حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن»
در این آیهی شریفه "الیَتیم"
مفعولبه و مقدّم بر عامل (لاتقهر) است.
از موارد امتناع تقدّم
مفعولبه بر عامل میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱. عامل
مفعولبه،
فعل تعجب باشد؛
مانند: «ما أحسن زیداً»؛ در این مثال عامل (أحسَنَ)
فعل تعجب و غیرمتصرف بوده و صلاحیت عمل در ماقبل خود را ندارد،
از این رو تقدّم
مفعولبه (زیداً)، بر آن جایز نیست.
۲. عامل
مفعولبه،
فعل مؤکّد به
نون تأکید مشدده یا مخففه باشد؛ از این رو تعبیر "زیداً إضْرِبَنَّ" صحیح نمیباشد؛ تأکید
فعل نشانهی اهمیت آن است و از طرفی تقدّم
مفعولبه بر
فعل در ظاهر دلالت بر عدم اهمیت
فعل دارد، به جهت این تنافی است که تقدّم
مفعولبه بر
فعل مؤکّد به نون تأکید، صحیح نمیباشد.
تقدّم
مفعولبه بر عامل در غیر از موارد یاد شده با وجود قرینه، جایز است؛ مانند: «اللهَ أعْبُدُ» و «وجهَ الحبیب أتَمَنّی»؛ در این دو مثال "اللهَ" و "وجهَ"
مفعولبه و مقدّم بر عامل خود (أعْبُدُ و أتَمَنّی) شدهاند.
اصل در کاربرد
مفعولبه این است که در کلام ذکر شود اما گاهی با این اصل مخالفت شده و
مفعولبه حذف میشود؛ حکم حذف "
مفعولبه" بر سه گونه است:
وجوب حذف
مفعولبه
وجوب حذف
مفعولبه، مانند: «أکرمتُ و أکرمنی الصدیقُ»؛ در این مثال "أکرمتُ" عامل و ضمیر محذوف "ـه"
مفعولبه آن است. این مثال از موارد باب "تنازع در عمل" بوده که عامل دوم (اکرمنی) در متنازع فیه (الصدیقُ) عمل کرده است و به جهت عدم تحقق عود ضمیر بر مرجع متأخر لفظی و رتبی،
مفعولبه (ـه) در عامل اول (اکرمت) در لفظ حذف شده اگر چه در نیت قصد شده است.
حذف
مفعولبه از کلام در سه مورد، ممتنع است:
۱.
مفعولبه در جایگاه جواب از سؤال واقع شود؛ مانند: «ضربتُ زیداً» در جواب سؤال «مَن ضربتَ؟»؛ در این مثال "زیداً"
مفعولبه و در جایگاه جواب از سؤال واقع شده که با حذف آن در واقع جوابی برای سؤال حاصل نمیشود ازاینرو حذف آن جایز نیست.
۲.
مفعولبه، محصورفیه واقع شود؛ مانند: "إنّما ضربتُ زیداً"؛ در این مثال "زیداً"
مفعولبه و محصورفیه واقع شده است. غرض از این کلام انحصار ضارب بودن متکلّم در "زید" بوده که با حذف
مفعولبه (زیداً)، این غرض حاصل نمیشود.
۳. عامل
مفعولبه حذف شود؛ مانند: "الوفاءَ"؛ در این مثال "الوفاءَ" مُغْرَیبه و
مفعولبه برای عامل محذوف (إلزم) واقع شده است.
حذف
مفعولبه در غیر از موارد یاد شده با وجود قرینه، جایز است.
حذف
مفعولبه با اغراضی صورت میگیرد که آنها بر دو گونهاند:
۱. غرض لفظی؛ مانند حفظ تناسب فواصل
در
آیه ی «إلّا تذکرةً لمن یخشی» «آن را فقط برای یادآوری کسانی که (از
خدا ) میترسند نازل ساختیم»
نسبت به آیهی قبل آن (ما أنزلنا علیک القرآن لتَشْقی)؛ «ما
قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتی».
در آیهی شریفه، "الله"
مفعولبه برای
فعل "یخشی" بوده و با حذف آن، آیه به کلمه "یخشی" ختم میشود که با کلمهی آخر آیهی قبل (تشقی) در وزن تناسب دارد.
۲. غرض معنوی؛ مانند عدم ذکر
مفعولبه به جهت حقیر شمردن آن، در آیهی "کَتَبَ اللهُ لأغلِبَنَّ أنا و رُسلی"؛ «خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز میشویم».
در این آیهی شریفه "الکافرین"
مفعولبه برای "أغلبنّ" بوده که به جهت حقیر شمردن آن، حذف شده است.
اصل در کاربرد عامل
مفعولبه این است که در کلام ذکر شود اما گاهی با این اصل مخالفت شده و عامل حذف میشود. حکم حذف عامل
مفعولبه بر دو گونه است:
در صورت وجود قرینه، حذف عامل
مفعولبه جایز است؛ (این حذف بیشتر در جواب استفهام واقع میشود.)
مانند جایی که به شخص آمادهی سفر گفته شود: "مکةَ"؛ در این مثال "مکةَ"
مفعولبه است که با وجود قرینه (آمادگی مخاطب برای سفر)، عامل آن (ترید) حذف شده است.
وجوب حذف عامل
مفعولبه بر دو گونه است:
این نوع از وجوب حذف در "مَثَل" و "شبه مَثَل" واقع میشود که در تبیین آن در میان
عالمان نحو ، دو رویکرد مشاهده میشود؛ بعضی
آن را در همین جایگاه آوردهاند و بعضی دیگر
آن را از ملحقات "تخدیر" و "اغراء" دانسته و در پایان باب "إغراء" ذکر کردهاند.
این نوع از حذف عامل در بابهای "
اشتغال "، "
اختصاص "، "
نداء "، "
اغراء " و "
تخدیر " با شرائطِ مخصوص آن بابها، محقق میشود.
(۱) قرآن کریم.
(۲) ابن منظور جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، نشر أدب الحوزة، ۱۴۰۵ هـق.
(۳) الجامی، عبدالرحمن بن أحمد، الفوائد الضیائیة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۳۰ هـق، چاپ اول.
(۴) حسن، عباس، النحو الوافی، مصر، دارالمعارف، چاپ سوم.
(۵) مدرس افغانی، شیخ محمد علی، الکلام المفید، قم، مؤسسة دارالهجرة، ۱۴۱۸ هـق، چاپ چهارم.
(۶) الخضری، محمد، حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۸ هـ ق.
(۷) سیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر، النهجة المرضیة فی شرح الألفیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، مرکز النشر، ۱۴۱۷ هـق، چاپ اول.
(۸) صفائی بوشهری، غلامعلی، بداءة النحو، قم، مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۸۵ هـ ش، چاپ اول.
(۹) الرضی، محمد بن الحسن الاسترآبادی، شرح الرضی علی کافیة ابن الحاجب، قم، دارالمجتبی، ۱۳۸۹ هـش، چاپ اول.
(۱۰) الشرتونی، رشید، مبادئ العربیة قسم النحو، قم، موسسة دارالذکر، ۱۴۱۷هـق، چاپ اول.
(۱۱) ابن هشام انصاری، جمعی از اساتید حوزه علمیه قم، مغنیالأدیب، برگزیده از مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، قم، انتشارات نهاوندی، ۱۳۷۹ هـش، چاپ سوم.
(۱۲) دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، موسسه انتشارات حضور، ۱۳۸۱ هـ ش، چاپ اول.
(۱۳) عبدالله بن هشام، ابن هشام، شرح قطر الندی و بلّ الصدی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۸ هـق، ص ۲۴۶.
(۱۴) الصبان، محمد بن علی، حاشیة الصبان علی شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۹ هـ ق، چاپ اول.
(۱۵) عبدالله بن یوسف، ابن هشام، أوضح المسالک إلی الفیة ابن مالک، مصر، شرکة القدس للتصدیر، ۱۴۲۸ هـ ق، چاپ اول.
سایت پژوهشکده باقرالعلوم سایت پژوهشکده باقرالعلوم