مدح (واژه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مدح. (م َ) (ع اِمص) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکویی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. (یادداشت مؤلف). آفرین. تحسین.
تمجید. مقابل هجو :
آفرین و مدح سود آید ترا ••• گر به گنج اندر
زیان آید همی (رودکی)
ستاینده ٔ شهریاران بدی ••• به مدح افسر نامداران بدی (فردوسی)
هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او ••• شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بود
زآنکه مدحش جمع گردانید معنیهای نیک ••• چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود (عنصری)
چون در اول
تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین.
استادان در صفت مجلس و صفت
شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفتهاند.
متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است.
تا سخنم مدح خاندان
رسول است ••• تابعه
طبع مرا متابع و یار است (ناصرخسرو)
چو با دانا سخن گویی سخن نیکو شود زیرا ••• که جز در مدح پیغمبر نشد نیکو سخن حسان (ناصرخسرو)
هندیان را اصطلاح هند مدح ••• سندیان را
اصطلاح سند مدح (مولوی)
مدیحه.
اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیدهای که در اوست خلقاً یا اختیاراً.
ـــ مدح آوردن؛ مدح کردن. ستودن.
ـــ مدح الموجه؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید:
آن کند کوشش تو بر اعدا ••• که کند بخشش تو بر
دینار. مفید بلخی.
ز رشک ساعدش در خون نشسته ••• ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل.
مدح موجه نزد بلغا آن است که
ممدوح را از یک ترکیب به دو نوع ستایش حاصل آید.
ـــ مدح بما یشبه الذم؛ رجوع به مدح شبیه به ذم شود.
ـــ مدح خواندن؛ مدیحه خواندن:
بر
آتش هر که مدح تو خواند ••• جز طوبی و ضیمران ندیدت.
واژهیاب.