• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مخالفان رفتن امام حسین به عراق

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





مخالفان رفتن امام حسین به عراق، یکی از مباحث مهم در بررسی خروج امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه به مکه و سپس حرکت به سمت عراق است. این مخالفت‌ها در دو مرحله از سفر امام رخ داد: ابتدا هنگام خروج ایشان از مدینه به مکه و سپس در جریان تصمیم به ترک مکه و حرکت به سوی کوفه در عراق. مخالفان حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی عراق طیف گسترده‌ای از افراد سرشناس و صاحب عنوان را دربر می‌گیرند. این افراد را می‌توان در چند دسته کلی جای داد: برخی شخصیت‌های مطرح بنی‌هاشم، برخی از صحابه و بزرگان قبایل، گروهی از شخصیت‌های علمی و عالمان دینی آن دوره تاریخی و در آخر رهگذران و افراد عادی. عمده‌ترین دلیلی که این افراد برای مخالفت با حرکت امام به کوفه مطرح کردند، اوضاع متشنج این شهر و بی‌وفایی و ناپایداری کوفیان و پیش‌بینی عدم موفقیت قیام و احتمال وقوع خطرات جانی برای امام حسین (علیه‌السّلام) و همراهان ایشان بود.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - شخصیت‌های مطرح بنی‌هاشم
       ۲.۱ - محمد بن حنفیه
              ۲.۱.۱ - معرفی اجمالی
              ۲.۱.۲ - شرح واقعه
                     ۲.۱.۲.۱ - دیدار در مدینه
                     ۲.۱.۲.۲ - دیدار در مکه
       ۲.۲ - عبدالله بن عباس
              ۲.۲.۱ - معرفی اجمالی
              ۲.۲.۲ - شرح واقعه
       ۲.۳ - عبدالله بن جعفر
              ۲.۳.۱ - معرفی اجمالی
              ۲.۳.۲ - شرح واقعه
       ۲.۴ - عمر بن علی بن ابیطالب
              ۲.۴.۱ - معرفی اجمالی
              ۲.۴.۲ - شرح واقعه
۳ - صحابه و بزرگان قبائل
       ۳.۱ - عبدالله بن عمر
              ۳.۱.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۱.۲ - شرح واقعه
       ۳.۲ - ابوواقد لیثی
              ۳.۲.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۲.۲ - شرح واقعه
       ۳.۳ - احنف بصری
              ۳.۳.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۳.۲ - شرح واقعه
       ۳.۴ - عبدالله بن مطیع
              ۳.۴.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۴.۲ - شرح واقعه
       ۳.۵ - عمر بن عبدالرحمن
              ۳.۵.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۵.۲ - شرح واقعه
       ۳.۶ - عبدالله بن جعده
              ۳.۶.۱ - معرفی اجمالی
              ۳.۶.۲ - شرح واقعه
۴ - شخصیتهای علمی و عالمان دینی
       ۴.۱ - ابوبکر مخزومی
              ۴.۱.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۱.۲ - شرح واقعه
       ۴.۲ - ابوسعید خدری
              ۴.۲.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۲.۲ - شرح واقعه
       ۴.۳ - طرماح بن عدی
              ۴.۳.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۳.۲ - شرح واقعه
       ۴.۴ - همام بن غالب
              ۴.۴.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۴.۲ - شرح واقعه
       ۴.۵ - مسور بن مخرمه
              ۴.۵.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۵.۲ - شرح واقعه
       ۴.۶ - یزید بن اصم
              ۴.۶.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۶.۲ - شرح واقعه
       ۴.۷ - عمرة بن عبدالرحمن
              ۴.۷.۱ - معرفی اجمالی
              ۴.۷.۲ - شرح واقعه
۵ - رهگذران و افراد عادی
       ۵.۱ - ابومحمد واقدی
              ۵.۱.۱ - معرفی اجمالی
              ۵.۱.۲ - شرح واقعه
       ۵.۲ - عمرو بن لوذان
              ۵.۲.۱ - معرفی اجمالی
              ۵.۲.۲ - شرح واقعه
       ۵.۳ - ابوهره ازدی
              ۵.۳.۱ - معرفی اجمالی
              ۵.۳.۲ - شرح واقعه
       ۵.۴ - عبدالله بن سلیم
              ۵.۴.۱ - شرح واقعه
       ۵.۵ - بحیر بن شداد
              ۵.۵.۱ - معرفی اجمالی
              ۵.۵.۲ - شرح واقعه
       ۵.۶ - زراره بن جلح
              ۵.۶.۱ - معرفی اجمالی
              ۵.۶.۲ - شرح واقعه
       ۵.۷ - مذری بن مشمعل
              ۵.۷.۱ - شرح واقعه
۶ - پانویس
۷ - منبع


یکی از مباحث مهم در بررسی خروج امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه به مکه و سپس حرکت به سمت عراق، مخالفت‌هایی است که با تصمیم ایشان برای رفتن به عراق صورت گرفت. این مخالفت‌ها در دو مرحله از سفر امام رخ داد: ابتدا هنگام خروج ایشان از مدینه به مکه و سپس در جریان تصمیم به ترک مکه و حرکت به سوی کوفه در عراق. مخالفان این حرکت، طیف گسترده‌ای از افراد سرشناس و صاحب‌عنوان را دربر می‌گرفتند که می‌توان آنها را در چند دسته کلی جای داد:
- شخصیت‌های مطرح بنی‌هاشم: برخی از اعضای خاندان بنی‌هاشم که از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند، مانند محمد حنفیه مخالفت خود را با این سفر ابراز داشتند.
- صحابه و بزرگان قبایل: این گروه شامل افراد بانفوذ و سرشناس قبایل مختلف در شهرهای مکه، مدینه، بصره و ... می‌شد که با حرکت امام به سوی کوفه مخالفت کردند.
- شخصیتهای علمی و عالمان دینی: برخی از فقها، محدثان و شاعران نیز از جمله کسانی بودند که با این سفر مخالفت ورزیدند. برخی از این افراد با استناد به روایات و احادیث، تلاش کردند امام را از تصمیم خود مبنی بر رفتن به کوفه منصرف کنند.
- رهگذران و افراد عادی: این دسته شامل افرادی بود که به طور اتفاقی با کاروان امام حسین (علیه‌السّلام) برخورد کرده و با توجه اوضاع نابسامان کوفه، به امام توصیه کردند که از سفر به این شهر منصرف شود.
اصلی‌ترین دلیلی که این افراد برای مخالفت با حرکت امام به کوفه مطرح کردند، اوضاع متشنج این شهر و بی‌وفایی و ناپایداری کوفیان و پیش‌بینی عدم موفقیت قیام و احتمال وقوع خطرات جانی برای امام حسین (علیه‌السّلام) و همراهان ایشان بود. این دلایل، اگرچه در اکثر موارد بر پایه نگرانی‌های جدی این افراد درباره سرنوشت امام حسین (علیه‌السّلام) و همراهان ایشان استوار بودند، اما در نهایت نتوانستند مانع از تصمیم امام حسین (علیه‌السلام) برای قیام و حرکت به سوی کوفه شوند. نکته حائز اهمیت در این میان، عدم درک کامل این مخالفان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان است. این ناآگاهی باعث شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و در نتیجه، توصیه‌های آنان تأثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) نداشت. علاوه بر این، این افراد خود نیز از همراهی با کاروان امام حسین (علیه‌السلام) بازماندند و از فیض حضور در رکاب امام خود محروم شدند. این عدم همراهی، در نهایت آن‌ها را از افتخار شرکت در قیام عاشورا و حمایت از امام معصوم در یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخ اسلام بازداشت.


بر اساس گزارش منابع، برخی از اعضای برجسته بنی‌هاشم از جمله محمد بن حنفیه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و عمر بن علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام)، با تصمیم امام حسین (علیه‌السّلام) برای سفر به کوفه مخالفت کردند. دلایل اصلی این مخالفت‌ها عمدتاً شامل نگرانی از شرایط نامساعد سیاسی و اجتماعی کوفه و پیش‌بینی ناپایداری اوضاع در این شهر، نگرانی از تکرار خیانت و بی‌وفایی کوفیان، و همچنین حفظ جان امام حسین (علیه‌السلام) و جلوگیری از خونریزی بود. این دلایل، اگرچه بر پایه نگرانی‌های جدی این افراد درباره سرنوشت امام حسین (علیه‌السّلام) و همراهان ایشان استوار بودند، اما در نهایت نتوانستند مانع از تصمیم امام حسین (علیه‌السلام) برای قیام و حرکت به سوی کوفه شوند. با این حال، اشکال اساسی به تمامی این مخالفان، عدم درک کامل آنان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان بود. این ناآگاهی موجب شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و به همین دلیل، توصیه‌های آنان نتوانست تاثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) داشته باشد.

۲.۱ - محمد بن حنفیه

محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان امام علی (علیه‌السّلام) فردی شجاع و از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بود. او در حادثه کربلا حضور نداشت و طبق گزارش منابع در دو نوبت، یکبار پیش از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی مکّه، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و بار دوم پس از حضور امام (علیه‌السّلام) در مکّه، ابن حنفیه نیز به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با امام حسین (علیه‌السلام) دیدار نموده و به امام (علیه‌السلام) توصیه نموده که از رفتن به کوفه، منصرف شود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوالقاسم محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان امام علی (علیه‌السّلام) و معروف به ابن حنفیه بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود: «به زودی برایت پسری به دنیا خواهد آمد که نام و کنیه‌ام را به وی بخشیدم و پس از او در امّتم، برای کسی چنین امری روا نیست». وی در زمان خلافت ابوبکر به دنیا آمد و مادرش، جزو اسیران بود و در سهم امام علی (علیه‌السّلام) قرار گرفت.محمّد بن حنفیّه فردی شجاع بود و در نبرد جَمَل و صفّین، پرچمداری سپاه پدرش علی (علیه‌السّلام) را بر عهده داشت. محمّد، از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بوده است. او در حادثه کربلا حضور نداشت و به گفته برخی منابع امام حسین (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «برادرم! تو در مدینه بمان و از جانب من، مراقب آن باش و چیزی را از من، پنهان مدار». محمد بن حنفیه بعد از تسلّط ابن زبیر بر مدینه، با وی بیعت نکرد به همین جهت ابن زبیر می‌خواست او را بسوزاند که سپاه مختار ثقفی، او و ابن عبّاس را از چنگال ابن زبیر، نجات دادند. مختار با ابن حنفیه ارتباط صمیمی و نزدیکی داشت و با وی در خونخواهی از قاتلان امام حسین (علیه‌السّلام)، همراه بود. سرانجام محمد حنفیه در محرم سال ۸۱ هجری بنا به قولی در مدینه در گذشت و امام محمد باقر (علیه‌السّلام)، ‌یا ابان بن عثمان (حاکم مدینه) بر او نماز گذارد. و بنا به قول دیگر در طایف در گذشت و ابن عباس بر او نماز خواند.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بر طبق گزارش منابع محمّد بن حنفیّه در دو نوبت، یکبار پیش از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی مکّه و در مدینه، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و بار دوم پس از حضور امام (علیه‌السّلام) در مکّه در پیِ پیوستن گروهی از خاندان امام (علیه‌السّلام) به ایشان، وی نیز به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با ایشان دیدار نموده و به امام اصرار کرده که از رفتن به کوفه، منصرف شود.

۲.۱.۲.۱ - دیدار در مدینه

هنگامی که محمد بن حنفیه از تصمیم امام حسین (علیه‌السلام) برای خروج از مدینه آگاه شد، به ایشان عرض کرد: ‌ای برادر؛ تو محبوبترین و عزیزترین افراد نزد من هستی و از همه شایسته تری که من آنچه را پند و اندرز می‌دانم، برای تو بیان کنم. با یزید بیعت نکن و در شهرها (ی بزرگ) نمان؛ بلکه به روستاها و کوهها برو و سفیرانی را به سوی مردم روانه کن و آنها را به بیعت با خود دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را حمد و سپاسگو، و اگربا شخص دیگری غیر از تو بیعت کردند، هیچ نقصانی در دین و عقل تو پدید نمی‌آید و فضل و کمال تو محفوظ می‌ماند. من می‌ترسم به شهری از این شهرها بروی و گروهی اطراف تو را بگیرند (و با تو بیعت کنند)؛ سپس بین آنها اختلاف بیفتد؛ عده‌ای به طرفداری تو، و عده‌ای بر ضد تو به پا خیزند و بین آنها جنگ و قتال شود و تو نخستین کسی باشی که هدف قرار می‌گیرد که در این صورت خون کسی را که از لحاظ شخصیت و از لحاظ پدر و مادر، بهترین این امت است، هدر می‌رود و خاندانش را خوار می‌کنند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای برادر؛ من عازم سفرم. محمد بن حنفیه گفت: پس به مکه برو. اگر آنجا برای تو امن بود، راه نجاتی برای تو هست و اگر جایی مطمئن برای تو نبود، به کوه و صحرا رفته، از شهری به شهر دیگر مسافرت کن تا ببینی عاقبت این امر به کجا می‌انجامد، و در آن وقت تصمیم مناسب خواهی گرفت. امام حسین در جواب فرمود: ‌ای برادره پند و اندرز خود را بیان کردی و مهربانی و شفقت خود را ابراز نمودی؛ امیدوارم که نظر تو صائب و همراه با موفقیت باشد. امام در ادامه فرمود: اما تو‌ ای برادر؛ مانعی نیست که در مدینه بمانی و در غیاب من، آمد و رفت بنی امیه را زیر نظر بگیری و مرا از کارها و امور آنها مطلع کنی.
فی ذِکرِ خُروجِ الاِمامِ مِنَ المَدینَةِ: فَخَرَجَ مِن تَحتِ لَیلَتِهِ وهِیَ لَیلَةُ الاَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ مُتَوَجِّها نَحوَ مَکَّةَ، ومَعَهُ بَنوهُ واخوَتُهُ، وبَنو اخیهِ وجُلُّ اهلِ بَیتِهِ، الّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ، فَاِنَّهُ لَمّا عَلِمَ عَزمَهُ عَلَی الخُروجِ عَنِ المَدینَةِ لَم یَدرِ اینَ یَتَوَجَّهُ.. فَقالَ لَهُ: یا اخی! انتَ احَبُّ النّاس الَیَّ، واعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ ادَّخِرُ النَّصیحَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الخَلقِ الّا لَکَ، وانتَ احَقُّ بِها، تَتَنَحَّ بِبَیعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الاَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ الَی النّاسِ فَادعُهُم الی نَفسِکَ، فَاِن تابَعَکَ النّاسُ وبایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّه َ عَلی ذلِکَ، وان اجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ، لَم یَنقُصِ اللّه ُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ، ولا تَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُک. انّی اخافُ ان تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الاَمصارِ، فَیَختَلِفَ النّاسُ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلونَ، فَتَکونُ انتَ لِاَوَّلِ الاَسِنَّةِ، فَاِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفسا وابا واُمّا، اضیَعُها دَما، واذَلُّها اهلاً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): فَاَینَ اذهَبُ یا اخی؟ قالَ: اِنزِل مَکَّةَ، فَاِنِ اطمَاَنَّتِ بِکَ الدّارُ بِها فَسَبیلُ ذلِکَ، وان نَبَت بِکَ لَحِقتَ بِاالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ ما یَصیرُ امرُ النّاسِ الَیهِ، فَاِنَّکَ اصوَبُ ما تَکونُ رَایا حینَ تَستَقبِلُ الاَمرَ استِقبالاً. فَقالَ: یا اخی! قَد نَصَحتَ واشفَقتَ، وارجو ان یَکونَ رَایُکَ سَدیدا مُوَفَّقا.
در کتاب الارشاد در گزارش بیرون رفتن امام (علیه‌السّلام) از مدینه آمده است: حسین (علیه‌السّلام) شب هنگام (شب یکشنبه، دو روز مانده از رجب)، به سوی مکّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانواده‌اش، جز محمّد بن حنفیّه، همراه او بودند. محمّد بن حنفیّه، چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمی‌داند که به کجا می‌رود، به وی گفت: برادر! تو محبوب ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنان در نزد منی و دلسوزی را برای هیچ یک از مردم، جز برای تو، نگاه نمی‌دارم و تو، بِدان سزاوارتری. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا آن جا که می‌توانی، چشمپوشی کن. سپس فرستادگانی به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند، خدا را بر آن، سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دین و خِرد تو، کاسته نمی‌شود و مردانگی و ارجمندیِ تو، بر باد نمی‌رود. من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم، دچار چنددستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو، و با یکدیگر نبرد کنند و تو، هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت، بهترینِ همه این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «برادر! پس کجا بروم؟». گفت: مکّه. پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن، آرامش نبود، به رَمْل‌ها و ستیغ کوه‌ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم، چه خواهد شد. پس درست‌ترین تصمیم گیری تو، زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها بروی. امام (علیه‌السّلام) فرمود: «برادرم! تو نیکخواهی و دلسوزی کردی و امید دارم که نظر تو، استوار و همراه توفیق باشد.»
عن ابی مخنف ـ فی ذِکرِ خُروجِ الاِمامِ مِنَ المَدینَةِ: وامَّا الحُسَینُ علیه السلام، فَاِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ واخوَتِهِ، وبَنی اخیهِ وجُلِّ اهلِ بَیتِهِ، الّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ، فَاِنَّهُ قالَ لَهُ: یا اخی، انتَ احَبُّ النّاسِ الَیَّ، واعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ ادَّخِرُ النَّصیحَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الخَلقِ احقَّ بِها مِنکَ.. تَنَححَّ بِتَبِعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الاَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ الَی النّاسِ فَادعُهُم الی نَفسِکَ، فَاِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّه َ عَلی ذلِکَ، وان اجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لَم یَنقُصِ اللّه ُ ببِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَککَ، ولا یَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُکَ. انّی اخافُ ان تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الاَمصارِ، وَتاتِیَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ، فَیَختَلِفونَ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلوننَ فَتَکونُ لِاَوَّلِ الاَسِنَّةِ، فَاِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفسا وابا واُمّا، اضیَعُها دَما، واذَلُّها اهلاً. قالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): فَاِنّی ذاهِبٌ یا اخی، قالَ: فَانزِل مَکَّةَ، فَاِنِ اطمَاَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلُ ذلِکَ، وان نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ الی ما یَصیرُ امرُ النّاسِ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّایَ، فَاِنَّکَ اصوَبُ ما تَکونُ رَایا واحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ ابدا اشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُهَا استِدبارا. قالَ: یا اخی، قَد نَصَحتَ فَاَشفَقتَ، فَاَرجو ان یَکونَ رَایُکَ سَدیدا مُوَفَّقا.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از ابومِخنَف، در باره بیرون آمدن امام از مدینه آمده است: حسین (علیه‌السّلام) با فرزندان، برادران، برادرزادگان و تمام خانواده‌اش، بجز محمّد بن حنفیّه، بیرون رفت. محمّد بن حنفیّه به حسین (علیه‌السّلام) گفت: برادرم! تو دوست داشتنی ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنها نزد منی و نیکخواهی را برای کسی از مردم، جز تو، نگاه نمی‌دارم. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا می‌توانی، کناره بگیر. آن گاه فرستادگانت را به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود فرا بخوان. اگر بیعت کردند، خدا را بر آن، ستایش کن و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دیانت و خِرد تو، چیزی نخواهد کاست و مردانگی و ارجمندی ات بر باد نخواهد رفت. من نگرانم که به یکی از شهرها وارد شوی و نزد گروهی از مردم بروی و آنان با یکدیگر، دچار اختلاف شوند، گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو باشند و با هم نبرد کنند و تو، نخستین هدف نیزه‌ها باشی. پس آن گاه بهترینِ این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر خواهد بود. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «برادرم! من می‌روم». گفت: پس در مکّه فرود آی. اگر سرایی مطمئن بود، چه بهتر، وگر نه به شِنزارها و بلندایِ کوه‌ها پناه ببر و از شهری به شهری خواهی رفت تا بنگری که کار مردم، چه می‌شود. آن گاه رای و راه خود را می‌شناسی؛ چرا که استوارترین رای و دوراندیشانه‌ترین کار، آن گاه است که به پیشواز کارها بروی و زمانی که به کارها پشت کنی، دشوارترینِ حالت‌ها برایت پیش می‌آید. فرمود: «برادرم! خیرخواهی و دلسوزی کردی. امید دارم که رای تو، استوار و با توفیقْ همراه باشد».

۲.۱.۲.۲ - دیدار در مکه

محمد بن حنفیه همچنین در مکه به حضور حسین بن علی (علیه‌السّلام) رسید و ضمن گفت و گویی با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ ولی امام حسین (علیه‌السّلام) پیشنهاد او را نپذیرفت. منابع نوشته‌اند: شبی که صبحش امام حسین (علیه‌السّلام) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ‌ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله ایشان را به پدر و برادر خود میدانی، من می‌ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی‌ترین فرد در آن خواهی بود. امام فرمود: «می‌ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه خدا شکسته شود». محمد گفت: اگر این گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آنجا از همه مردم گرامی‌تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد. امام فرمود: در این باره فکر می‌کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ‌ای برادر: آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تامل کنی؟ امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: آری چنین است. محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را واداشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟ امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزد من آمد و به من فرمود: ‌ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه گفت: انالله وانا الیه راجعون. حال که چنین است پس چرا زنان و بچه‌ها را همراه می‌بری؟ امام فرمود: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند».
بَعَثَ حُسَینٌ (علیه‌السّلام) الَی المَدینَةِ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ونِساءٌ وصِبیانٌ مِن اخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ فَاَدرَکَ حُسَینا (علیه‌السّلام) بِمَکَّةَ، واعلَمَهُ انَّ الخُروجَ لَیسَ لَهُ بِرَایٍ یَومَهُ هذا، فَاَبَی الحُسَینُ (علیه‌السّلام) ان یَقبَلَ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: حسین (علیه‌السّلام) قاصدی به مدینه فرستاد و کسانی از عبدالمطّلب که از همراهی با وی باز مانده بودند، در مکّه بر او وارد شدند. آنان، نوزده مرد و زن و کودک، از برادران و خواهران و همسرانش بودند. محمّد بن حنفیّه نیز در پیِ آنان آمد تا در مکّه به حسین (علیه‌السّلام) رسید و به او خبر داد که به نظر او، قیام کردن در این روزها، درست نیست؛ امّا حسین (علیه‌السّلام) از پذیرش آن، سر باز زد.
کانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ وعَبدُ اللّه ِ بنُ المُطیعِ نَهَیاهُ عَنِ الکوفَةِ، وقالا: انَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، قُتِلَ فیها ابوکَ، وخُذِلَ فیها اخوکَ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ اهلُ الحِجازِ، وتَتَداعی الَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ. ثُمَّ قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: وان نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وتَنَفَّلتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ حَتّی تَفرُقَ لَکَ الرَّایَ، فَتَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَستَدبِرُهَا استدِبارا.
در کتاب المناقب ابن شهرآشوب آمده است: محمّد بن حنفیّه و عبداللّه بن مطیع، امام حسین (علیه‌السلام) را از رفتن به کوفه نهی کردند و گفتند: این شهر، بدشگون است. در آن، پدرت کشته شد و برادرت تنها ماند. پس در حرم بمان که سَرور عرب هستی و مردم حجاز، کسی را به جای تو بر نمی‌گیرند و مردم از هر جا به سوی تو می‌گروند. سپس محمّد بن حنفیّه گفت: اگر ماندن در مکّه هموار نشد، به رَمْل‌ها و ستیغ کوه‌ها می‌پیوندی و از شهری به شهری می‌روی تا تصمیم گیری برایت روشن گردد. پس به پیشواز کارها می‌روی و به آنها پشت نمی‌کنی.
خَرَجَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ یُشَیِّعُهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیه‌السّلام))، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ: یا ابا عَبدِ اللّه ِ، اللّه َ اللّه َ فی حُرَمِ رَسولِ اللّه ِ! فَقالَ لَهُ: ابَی اللّه ُ الّا ان یَکیَکُنَّ سَبایا.
در کتاب اثبات الوصیة آمده است: محمّد بن حنفیّه، برای بدرقه حسین (علیه‌السّلام) بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت: ‌ای ابا عبد اللّه! خدا را، خدا را در باره خاندان پیامبر خدا، در نظر آور! حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «خدا، جز اسیر شدنِ آنان را نمی‌خواهد».
عن هشام بن الولید عمّن شهد ذلک: اقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) بِاَهلِهِ مِن مَکَّةَ، ومُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ بِالمَدینَةِ، قالَ: فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ یَتَوَضَّااُ فی طَستٍ؛ قالَ: فَبَکی حَتّی سَمِعتُ وَکفَ دُموعِهِ فِی الطَّستِ.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از هشام بن ولید، آمده است: حسین (علیه‌السّلام) با خانواده اش از مکّه حرکت کرد و محمّد بن حنفیّه، در مدینه بود. هنگامی که در تشتی وضو می‌گرفت، این خبر به او رسید. گریست، آن چنان که شنیدم اشک‌هایش بر تَشت می‌ریخت.

۲.۲ - عبدالله بن عباس

ابن عباس عموزاده و صحابی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، امیر الحاج و بنیانگذار مکتب تفسیری مکه و از یاران و شاگردان امام علی (علیه‌السّلام) بود. عبدالله بن عباس در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این دیدار عبدالله بن عباس، با استناد به مطالبی چون فریبکاری کوفیان و بیم از به قتل رسیدن امام حسین (علیه‌السلام) به ایشان پیشنهاد داد به جای کوفه به یمن برود یا اینکه حداقل زنان و کودکان را همراه خود به کوفه نبرد.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو العبّاس عبد اللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب، مشهور به ابن عباس عموزاده و صحابی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، امیر الحاج و بنیان گذار مکتب تفسیری مکه و از یاران و شاگردان امام علی (علیه‌السّلام) بود. عبدالله سه سال پیش از هجرت، در مکّه و در شعب ابوطالب به دنیا آمد.پدرش عباس (م. ۳۴ق.) عموی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مادرش‌ ام فضل، لبابه کبرا دختر حارث هلالی خواهر میمونه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. عبدالله بن عباس هنگام رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۱۳ ساله بود.بنا بر گزارشی، وی حدود ۳۰ ماه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در مدینه درک کرد. وی در زمان خلفا مشاور عمرو در زمان عثمان، در فتح افریقیه و طبرستان شرکت داشت و امیر الحاج بود. عبد اللّه بن عبّاس در زمان خلافت امیر مؤمنان (علیه‌السلام)، یاور، مشاور، سخنگوو یکی از فرمانداران و فرماندهان نظامی بود.
او به نمایندگی از امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) با خوارج، مناظره کرد و نخستین کسی بود که به تصمیم ابوموسی اشعری در ماجرای حکمیت سخت اعتراض کرد و او را بی تدبیر خواند. او از زمان جنگ جمل تا هنگام شهادت امیر مؤمنان، فرماندار بصره و نواحی اطراف آن بود. عبدالله بن عباس با امام حسن (علیه‌السّلام) بیعت کرد و در زمان ایشان، همچنان فرماندار بصره بود. بنا بر نقلی، او در ماجرای صلح امام حسن (علیه‌السّلام) با معاویه حاضر بود و پس از رد درخواست معاویه برای همکاری با او، در مکه ساکن شد.پس از مرگ معاویه و شروع زمامداری یزید بن معاویه، او از کسانی بود که در مکه کوشیدند تا حسین بن علی (علیه‌السّلام) را از رفتن به کوفه بازدارند. او به ایشان توصیه کرد تا به یمن برود که شیعیان پدرش در آن جا ساکن بودند. وقتی عبداللّه بن زبیر در سال ۶۴ق بر حجاز و عراق تسلّط یافت، عبداللّه با او بیعت نکرد و این، برای ابن زبیر، سنگین بود و خواست که وی را بسوزاند، و سرانجام تصمیم گرفت او را از مکه به طائف تبعید کند.عبدالله بن عباس به سال ۶۸ق. در تبعیدگاهش در طائف حالی که بینایی خود را از دست داده بود، در سنّ ۷۱ سالگی درگذشتو محمد بن حنفیه که مانند او به طائف تبعید شده بود، بر جنازه‌اش نماز گزارد.

۲.۲.۲ - شرح واقعه

شخصیت‌ها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، غیر از عبدالله بن زبیر همگی امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به سوی عراق برحذر می‌داشتند و پیش‌بینی می‌کردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این رو در ملاقات‌هایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن به عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح می‌کردند. اما حضرت هر بار اراده قاطع خود را درباره قیام ابراز می‌داشت. بنابر نقل منابع وقتی امام حسین (علیه‌السّلام) تصمیم گرفت به کوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسرعمو در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار می‌خواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفته‌ام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی می‌روی که فرمانروایشان را کشته‌اند و سرزمین‌شان را در اختیار گرفته‌اند و دشمنشان را از شهرشان رانده‌اند؟ اگر این کار را کرده‌اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت کرده‌اند، ولی هنوز فرمانروایشان برایشان مسلط است و کارگزارانشان مالیات آنجا را می‌گیرند. در این صورت آنان تو را به جنگ و پیکار فراخوانده‌اند و من برای تو از ناحیه آنان احساس امنیت نمی‌کنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: از خدا طلب خیر می‌کنم و منتظر می‌شوم تا ببینم چه می‌شود.
همچنین برخی منابع گزارش داده‌اند که روز بعد نیز ابن عباس خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و گفت: ‌ای پسرعمو من می‌خواهم صبر کنم؛ ولی نمی‌توانم. می‌ترسم در این راه مستاصل شوی و از بین بروی. اهل عراق مردمی پیمان‌شکن هستند؛ پس به آنان نزدیک نشو، در این شهر (مکه) اقامت کن؛ زیرا تو سرور اهل حجاز هستی، اگر اهل عراق آن گونه که ادعا می‌کنند تو را می‌خواهند، به آنان بنویس که دشمنشان را از شهرشان برانند، سپس نزد آنان برو، و اگر چاره‌ای نداری جز اینکه از این شهر خارج شوی، به سوی یمن روانه شو؛ زیرا در آنجا قلعه‌ها و دره‌های زیادی هست و آنجا سرزمین پهناوری است، و پدرت در آنجا شیعیانی دارد و تو در سرزمینی دور از مردم قرار می‌گیری، در این هنگام به مردم نامه می‌نویسی و مبلغانت را می‌فرستی، در این صورت امیدوارم بتوانی در عافیت به هدفت برشی، امام حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: ‌ای پسرعمو به خدا سوگند من می‌دانم که شما خیرخواه و مهربان هستید؛ ولی من تصمیم خود را برای حرکت گرفته‌ام. ابن عباس گفت: پس اگر قصد رفتن داری، زن‌ها و بچه‌ها را با خود نبر؛ زیرا به خدا قسم می‌ترسم تو کشته شوی و آنان نظاره کنند. سپس ابن عباس گفت: اگر تو حجاز را خالی بگذاری و بروی، چشم ابن زبیر را روشن کرده‌ای. امروز با وجود تو، کسی به او توجه نمی‌کند. به خدای بی‌همتا سوگند، اگر می‌دانستم با گرفتن موی سر و پیشانی‌ات، به گونه‌ای که مردم بر گرد من و تو اجتماع کنند، سخنم را می‌پذیری، این کار را می‌کردم.
لَمّا هَمَّ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) بِالخُروجِ الَی العِراقِ، اتاهُ ابنُ العَبّاس، فَقالَ: یَابنَ عَمِّ، قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانَّهُم اهلُ غَدرٍ، وانَّما یَدعونَکَ لِلحَربِ، فَلا تَعجَل، وان ابیَتَ الّا مُحارَبَةَ هذَا الجَبّارِ، وکَرِهتَ المُقامَ بِمَکَّةَ، فَاشخَص الَی الیَمَنِ؛ فَاِنَّها فی عُزلَةٍ، ولَکَ فیها انصارٌ واخوانٌ، فَاَقِم بِها وبُثَّ دُعاتَکَ، وَاکتُب الی اهلِ الکوفَةِ وانصارِکَ بِالعِراقِ فَیُخرِجوا امیرَههُم، فَاِن قَووا عَلی ذلِکَ ونَفَوهُ عَنها، ولَم یَکُن بِها احَدٌ یُعادیکَ اتَیتَهُم وما انَا لِغَدرِهِم بِآمِنٍ وان لَم یَفعَلوا، اقَمتَ بِمَکانِکَ الی ان یَاتِیَ اللّه ُ بِاَمرِهِ، فَاِنَّ فیها حُصونا وشِعابا. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): یَابنَ عَمِّ! انّی لَاَعلَمُ انَّکَ لی ناصِحٌ وعَلَیَّ شَفیقٌ، ولکِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ کَتَبَ الَیَّ بِاجتِماعِ اهلِ المِصرِ عَلی بَیعَتی ونُصرَتی، وقَد اجمَعتُ عَلَی المَسیرِ الَیهِم. قالَ: انَّهُم مَن خَبَرتَ وجَرَّبتَ، وهُم اصحابُ ابیکَ واخیکَ وقَتَلَتُکَ غَدا مَعَ امیرِهِم، انَّکَ لَو قَد خَرَجتَ فَبَلَغَ ابنَ زیادٍ خُروجُکَ استَنفَرَهُم الَیکَ، وکانَ الَّذینَ کَتَبوا الَیکَ اشَدَّ مِن عَدُوِّکَ، فَاِن عَصَیتَنی وابَیتَ الّا الخُروجَ الَی الکوفَةِ، فَلا تُخرِجَنَّ نِساءَکَ ووُلدَکَ مَعَکَ، فَوَاللّه ِ انّی لَخائِفٌ ان تُقتَلَ کَما قُتِلَ عُثمانُ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ یَنظُرونَ الَیهِ. فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیهِ: لَاَن اُقتَلَ وَاللّه ِ بِمَکانِ کَذا، احَبُّ الَیَّ مِن ان اُستَحَلَّ بِمَکَّةَ. فَیَئِسَ ابنُ عَبّاسٍ مِنهُ، وخَرَجَ مِن عِندِهِ.
در کتاب مروج الذهب آمده است: چون حسین (علیه‌السّلام) آهنگ رفتن به عراق کرد، ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: ‌ای عموزاده! خبردار شدم که آهنگ عراق کرده‌ای، در حالی که آنان، فریبکارند و تو را به نبرد فرا می‌خوانند. پس مشتاب. اگر از پیکار با این ستم پیشه (یزید)، گزیری نداری و نشستن در مکّه را نمی‌پسندی، به یمن برو، که دور افتاده است و تو را در آن جا، یاران و برادرانی هست. در آن جا بمان و سفیرانت را گسیل دار و به مردم کوفه و یارانت در عراق بنویس که فرماندارشان را بیرون کنند، که اگر بر این کار توانا بودند و او را بیرون کردند و کسی در آن جا نبود که با تو دشمنی ورزد، به سویشان برو که من از فریب آنان، آسوده خاطر نیستم، و اگر چنین نکردند، در جایگاه خویش می‌مانی تا خدا چه پیش آورد، که یمن، دژها و غارهایی دارد. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پسرعمو! من می‌دانم که تو نیکخواه و نگران من هستی؛ ولی مسلم بن عقیل به من نوشته که مردم شهر، بر بیعت و یاری من، هماهنگ شده‌اند و من تصمیم دارم به سوی آنان حرکت کنم». گفت: آنان کسانی‌اند که از آنها آگاهی و آنان را آزموده‌ای. آنان، همان یاران پدر و برادرت هستند و فردا با فرمانده شان، تو را خواهند کشت. تو اگر بیرون بروی و ابن زیاد از حرکت تو آگاه شود، آنان را بر ضدّ تو بسیج می‌کند و کسانی که به تو نامه نوشته‌اند، از دشمنت سخت تر خواهند بود. اگر هم سخن مرا نمی‌پذیری و از رفتن، خودداری نمی‌کنی، زنان و فرزندانت را با خویش مبر، که به خدا سوگند، من بیم دارم که چونان عثمان که کشته شد و زنان و فرزندانش بر او می‌نگریستند، کشته شوی. پاسخ حسین (علیه‌السّلام) به او چنین بود: «به خدا سوگند، اگر در آن جا کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر است تا این که خونم در مکّه روا شود». ابن عبّاس، از منصرف کردنِ حسین (علیه‌السّلام) ناامید شد و ازنزدش رفت.
عن ابن عبّاس: جاءَنی حُسَینٌ (علیه‌السّلام) یَستَشیرُنی فِی الخُروجِ الی ما‌هاهُنا یَعنِی العِراقَ فَقُلتُ: لَولا ان یَزرَؤوا بی وبِکَ لَشَبِثتُ یَدَیَ فی شَعرِکَ! الی اینَ تَخرُجُ؟ الی قَومٍ قَتَلوا اباکَ وطَعَنوا اخاکَ؟! فَکانَ الَّذی سَخا بِنَفسی عَنهُ ان قالَ لی: انَّ هذَا الحَرَمَ یُستَحَلُّ بِرَجُلٍ، ولَاَن اُقتَلَ فی ارضِ کَذا وکَذا غَیرَ انَّهُ یُباعِدُهُ احَبُّ الَیَّ مِنن ان اکونَ انا هُوَ.
در کتاب المصنَّف، ابن ابی شَیبه به نقل از ابن عبّاس آورده است: حسین (علیه‌السّلام) آمده بود تا در باره حرکت بدان جا (یعنی عراق) با من مشورت کند. گفتم: اگر مرا و تو را سرزنش نمی‌کردند، دستانم را در موهایت چنگ می‌انداختم و نمی‌گذاشتم بروی. به کجا می‌روی؟ به سوی گروهی که پدرت را کشتند و بر برادرت نیزه زدند؟ آنچه مرا راضی کرد که به شهادت او راضی شوم، این بود که فرمود: «حُرمت این حرم، به وسیله یک نفر شکسته می‌شود و اگر در سرزمینی چنین و چنان که از آن دور است کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر از این است که من، آن شخص باشم».
عن ابن عبّاس: اِستَاذَنَنی حُسَینٌ (علیه‌السّلام) فِی الخُروجِ فَقُلتُ: لَولا ان یُزری ذلِکَ بی او بِکَ، لَشَبَکتُ بِیَدَیَّ فی رَاسِکَ. قالَ: فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیَّ ان قالَ: لَاَن اُقتَلَ بِمَکانِ کَذا وکَذا، احَبُّ الَیَّ مِن ان یُستَحَلَّ بی حَرَمُ اللّه ِ ورَسولِهِ. قالَ: فَذلِکَ الَّذی سَلا بِنَفسی عَنهُ.
در کتاب المعجم الکبیر به نقل از ابن عبّاس آمده است: حسین (علیه‌السّلام) در باره بیرون رفتن از مکّه، از من اجازه (نظر) خواست. گفتم: اگر بر من و تو عیب نبود، با دستانم بر سرت چنگ می‌انداختم و نمی‌گذاشتم بروی. پاسخ او، این سخن بود: «اگر در فلان جا کشته شوم، دوست تر می‌دارم تا این که به وسیله من، حرم خدا و پیامبر او شکسته شود». این سخن، مرا برای شهادت او راضی کرد.

۲.۳ - عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر، از اصحاب رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و برادرزاده و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و امام حسن (علیهماالسلام) و همسر حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) دختر امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بود. عبدالله بن جعفر یکی از کسانی بود که سعی داشت مانع رفتن امام حسین (علیه‌السلام) به عراق شود. عبدالله بن جعفر پس از خروج امام حسین (علیه‌السلام) از مکه و حرکت به سمت عراق، دو پسرش عون و محمد را همراه نامه‌ای نزد امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد و در نامه از احتمال به قتل رسیدن امام و خاموش شدن نور هدایت ابراز نگرانی نمود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو جعفر عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، از اصحاب رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و برادرزاده و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و امام حسن (علیهماالسلام) است. پدرش مشهور به ذو الجناحین (صاحب دو بال) و از نخستین مهاجران به حبشه و مادرش اسماء بنت عُمَیس بود. وی در حبشه به دنیا آمدو وقتی به مدینه هجرت کرد، هفت ساله بود. چون پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به وی نظر افکند، لبخند زد و دستش را دراز کرد و او با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیعت نمود. پس از شهادت پدرش در جنگ موته، پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تربیت وی را بر عهده گرفت. عبداللَّه بن‌ جعفر در زمان امامت امام علی (علیه‌السّلام) با ایشان بیعت نمود و تقریبا در بیشتر حوادث، مانند جنگ جمل و صفین و ماجرای حکمیت در سپاه امام حضور داشت. او با حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) دختر امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) ازدواج کرد و بنابر نقل منابع صاحب ۴ یا ۵ فرزند شد. در نام و تعداد فرزندان حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) و عبدالله بن جعفر اختلاف‌ نظرهایی وجود دارد. اما آنچه در آن اتفاق‌ نظر وجود دارد این است که دو فرزند عبدالله بن جعفر به نام‌های «عون» و «محمد» در کربلا به شهادت رسیدند. وی در جنگ صفین، حضور داشت؛ ولی به وی اجازه جنگ نداده شد. عبدالله بن جعفر تا صلح امام حسن (علیه‌السّلام) با معاویه (در سال ۴۱)، همراه امام حسن (علیه‌السّلام) بود. اما با به خلافت رسیدن معاویه، عبداللّه با دربار معاویه در دمشق ارتباط یافت و با جمعی از قریش نزد معاویه رفت. معاویه نیز هزار هزار درهم مقرری سالیانه برای وی تعیین کرد. در دوره خلافت یزید، عبداللّه همچنان ارتباط خود را با دربار شام حفظ کرد و یزید سالیانه ۴۰۰۰ هزار درهم به وی عطا نمود. عبداللّه نیز این عطایا را در بین اهالی مدینه توزیع می‌کرد. شاید بتوان منشاء احترام معاویه به عبداللّه ‌بن جعفر را برخاسته از تلاش معاویه برای جذب بزرگان و سران قبایل و شاید برای کاستن از مقام فرزندان علی (علیه‌السّلام)، دانست.
عبداللَّه بن جعفر علی‌رغم سوابق درخشان در کنار امام علی (علیه‌السّلام) و امام حسن (علیه‌السّلام) در کربلا حضور نداشت. در جریان حرکت امام حسین از مکه به سوی کوفه، او برای امام حسین (علیه‌السّلام) نامه نوشت و آن حضرت را پرچم هدایت و امید مؤمنان خواند و ایشان را از حرکت به سوی کوفیان بر حذر داشت و گفت که پس از این نامه، به امام خواهد پیوست اما هرگز به کربلا نرسید. از طرفی هم براساس نقل منابع تاریخی برای امام حسین از حاکم مکه عمرو بن سعید امان‌نامه گرفت. وی از عدم حضورش در کربلا بسیار افسوس می‌خورد؛ ولی افتخار می‌کرد که فرزندانش به همراه حسین (علیه‌السّلام) به شهادت رسیده‌اند. عبدالله سرانجام در سال ۸۰ هجری (سال سیل) در هشتاد سالگی در مدینه در گذشت و در بقیع مدفون گردید.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

یکی از کسانی که سعی داشت مانع رفتن امام حسین (علیه‌السلام) به عراق شود، عبدالله بن جعفر طیار بود. امام علی بن الحسین اقدام عبدالله بن جعفر برای منصرف کردن امام حسین (علیه‌السلام) از رفتن به کوفه را چنین نقل می‌فرماید: وقتی ما از مکه خارج شدیم، عبدالله بن جعفر دو پسرش، عون و محمد را همراه نامه‌ای نزد حسین بن علی فرستاد که در آن نوشته بود: اما بعد؛ شما را به خدا سوگند، از شما می‌خواهم وقتی که نامه‌ام را ملاحظه کردی، باز گردی. من از راهی که برگزیده‌ای، برایت نگران هستم که مبادا به قتل خود و ریشه کن شدن خاندانت منجر شود. امروز اگر شما از دست بروی، نور زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا شما نشانه و ارشاد کننده رهیافتگان و امید مؤمنان هستی، پس در رفتن عجله نکن که من به دنبال این نامه خواهم آمد. والسلام.
امام در جواب نامه او نوشت: «اما بعد؛ نامه تو به دست من رسید و آن را خواندم و آنچه نوشته بودی فهمیدم؛ ولی به تو می‌گویم که من جدم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در خواب دیدم و او مرا از ماموریتم آگاه کرد و من آن را به انجام خواهم رساند؛ چه به ضرر من باشد و چه به نفع من به خدا سوگند‌ ای پسرعمو اگر به سوراخ حشرات نیز فرو روم، آنها مرا خارج کرده، خواهند کشت. ‌ای پسرعمو به خدا سوگند آنان به حق من تعدی و ظلم می‌کنند، چنان که یهود درباره روز شنبه تجاوز کردند.
اِنتَقَلَ الخَبَرُ بِاَهلِ المَدینَةِ انَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) یُریدُ الخُروجَ الَی العِراقِ، فَکَتَبَ الَیهِ عَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرٍ: بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) مِن عَبدِ اللّه ِ بنِ جَعفَرٍ، امّا بَعدُ، انشُدُکَ اللّه َ الّا تَخرُجَ عَن مَکَّةَ، فَاِنّی خائِفٌ عَلَیکَ مِن هذَا الاَمرِ الَّذی قَد ازمَعتَ عَلَیهِ ان یَکونَ فیه هَلاکُکَ واهلِ بَیتِکَ؛ فَاِنَّکَ ان قُتِلتَ اخافُ ان یُطفَاَ نورُ الاَرضِ، وانتَ روحُ الهُدی، وامیرُ المُؤمِنینَ، فَلا تَعجَل بِالمَسیرِ الَی العِراقِ، فَاِنّی آخُذُ لَکَ الاَمانَ مِن یَزیدَ وجَمیعِ بَنی اُمَیَّةَ، عَلی نَفسِکَ ومالِکَ ووَلَدِکَ واهلِ بَیتِکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ، فَاِنَّ کِتابَکَ وَرَدَ عَلَیَّ فَقَرَاتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ، واُعلِمُکَ انّی رَاَیتُ جَدّی رَسولَ اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فی مَنامی، فَخَبَّرَنی بِاَمرٍ وانَا ماضٍ لَهُ، لی کانَ او عَلَیَّ، وَاللّه ِ یَابنَ عَمّی، لَو کُنتُ فی جُحرِ‌هامَّةٍ مِن هَوامِّ الاَرضِ لَاستَخرَجونی وَیقتُلونّی، وَاللّه یَابنَ عَمّی، لَیُعدَیَنَّ عَلَیَّ کَما عَدَتِ الیَهودُ عَلَی السَّبتِ، وَالسَّلامُ.
در کتاب الفتوح آمده است: به مردم مدینه خبر رسید که حسین بن علی (علیه‌السّلام) قصد رفتن به عراق دارد. عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب به ایشان نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسین بن علی، از عبد اللّه بن جعفر. امّا بعد، تو را به خدا سوگند می‌دهم که از مکه بیرون نرو؛ زیرا من از این کاری که تصمیم گرفته‌ای، بیمناکم که مبادا نابودیِ خود و خاندانت را در پی داشته باشد. چون اگر تو کشته شوی، بیم دارم که نور زمین، خاموش شود؛ چرا که تو روح هدایت و امیر مؤمنان هستی. پس، در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همه بنی امیه برای تو، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم. والسّلام!». حسین بن علی (علیه‌السّلام) به وی نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و آنچه را یادآور شده بودی. دریافتم. به تو اعلام می‌کنم که جدّم پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در خواب دیدم. مرا از فرمانی آگاه کرد که در پیِ آن می‌روم، به سودم باشد، یا به زیانم. ‌ای پسرعمو! به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین نیز باشم، مرا بیرون می‌آورند و می‌کُشند. عموزاده! به خدا سوگند، آنان بر من ستم روا خواهند داشت، چنان که یهود در روز شنبه ستم کردند. والسّلام!».
کَتَبَ عَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرِ بنِ ابی طالِبٍ الیهِ کِتابا، یُحَذِّرُهُ اهلَ الکوفَةِ، ویُناشِدُهُ اللّه َ ان یَشخَصَ الَیهِم. فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): انّی رَاَیتُ رُؤیا، ورَاَیتُ فیها رَسولَ اللّه صلی الله علیه و آله، وامَرَنی بِاَمرٍ انَا ماضٍ لَهُ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها احَدا حَتّی اُلاقِیَ عَمَلی.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب، برای حسین (علیه‌السّلام) نامه‌ای نگاشت و او را از مردم کوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد که به سویشان نرود. حسین (علیه‌السّلام) به او چنین نوشت: «من خوابی دیده‌ام و در آن خواب، پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمانی داد، که در پیِ آن می‌روم و کسی را از آن آگاه نمی‌سازم تا با آن، رو به رو شوم».

۲.۴ - عمر بن علی بن ابیطالب

عمر بن علی، معروف به عمر الاطرف، آخرین پسر امام علی (علیه‌السلام) و از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود. او در مدینه به دیدار امام حسین (علیه‌السلام) رفت و ضمن نقل حدیثی از امام حسن (علیه‌السلام) درباره پیشگویی شهادت امام حسین، از ایشان خواست تا با یزید بیعت کند، اما امام حسین (علیه‌السلام) در پاسخ فرمود که هرگز تن به پستی نخواهد داد.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو حفص عمر بن علی بن ابی طالب آخرین پسر امام علی (علیه‌السّلام) و به عمر الاطرف معروف بود. مادرش صهبای ثعلبی یا تغلبی و کنیه صهبا امّ حبیب بوده است. در این‌که آیا عمر بن علی (علیه‌السلام) در کربلا حضور داشته و به شهادت رسیده یا نه، اختلاف است. برخی گفته‌اند که او با امام حسین (علیه‌السلام) همراه نشد و در مدینه ماند و سرانجام در سنّ ۷۵ یا ۷۷ سالگی در «ینْبُع» درگذشت. شیخ عباس قمی این قول را به مشهورِ اهل تاریخ نسبت داده است. اما خوارزمی می‌نویسد که او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش ابوبکر بن علی به میدان شتافت و رجز خواند؛ و همچنان به نبرد ادامه داد تا به شهادت رسید. ولی به نظر می‌رسد که اخبار درست، بر خلاف آن دلالت دارند؛ زیرا بیشتر شرح حال نویسان گفته‌اند که وی در کربلا حضور نداشته و کسانی که نام شهدای کربلا را به دست آورده‌اند (از شیعه و اهل سنّت)، نام او را ثبت نکرده‌اند. او کسی است که بعدها درباره صدقات پیامبر و علی (علیه‌السّلام)، با امام سجاد (علیه‌السّلام) منازعه کرد و آن حضرت را اذیت نمود، با این وجود آن حضرت دختر خود خدیجه را به پسر او محمد بن عمر بن علی، تزویج کرد. عمر بن علی پس از سال ۶۶ق که میان سپاهیان عبدالله بن زبیر و سپاه مختار جنگ درگرفت، به لشکر مصعب بن زبیر پیوست و در جنگی که بین او و مختار درگرفت، به قتل رسید.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

سیدبن طاووس ماجرای دیدار امام با عمر بن علی را به نقل محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب چنین گزارش کرده است: از پدرم عمربن علی بن ابی طالب شنیدم که به فرزندان عقیل (دایی‌های من) می‌گفت: وقتی برادرم حسین از بیعت کردن با یزید امتناع کرد، من نزد او رفتم و دیدم که تنها نشسته است. به ایشان گفتم: فدایت شوم‌ ای اباعبدالله، برادرت حسن بن علی از پدرش علی حدیثی را برای من نقل کرد. تا این را گفتم، دیگر نتوانستم خود را کنترل کنم و شروع به گریه کردم و صدای ناله‌ام بلند شد. حسین من را به سینه چسباند و گفت: او به تو حدیث کرد که من شهید می‌شوم؟ گفتم: خدا نکند‌ ای پسر رسول خدا گفت: تو را به حق پدرت سوگند می‌دهم که آیا از کشته شدن من خبر داد؟ گفتم: بلی، چه خوب بود که بیعت می‌کردی. گفت: پدرم برای من حدیث کرد که رسول خدا به او خبر داد که پدرم و من کشته می‌شویم و قبر من، نزدیک قبر او خواهد بود. آیا گمان می‌کنی آنچه را که تو میدانی من اطلاع ندارم؟ من هرگز تن به پستی نمیدهم، و روزی که فاطمه (علیه‌السّلام) پدرش را ملاقات میکند، شکایت آنچه را که فرزندانش از این امت تحمل کرده‌اند، به حضرتش خواهد کرد و هیچ کدام از کسانی که دل فاطمه (علیه‌السّلام) را درباره فرزندانش آزرده‌اند، به بهشت داخل نمی‌شوند.
عن محمّد بن عمر: سَمِعتُ ابی عُمَرَ بنَ عَلیِّ بنِ ابی طالِبٍ یُحَدِّثُ اخوالی آلَ عَقیلٍ، قالَ: لَمَّا امتَنَعَ اخِیَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) عَنِ البَیعَةِ لِیَزیدَ بِالمَدینَةِ، دَخَلتُ عَلَیهِ فَوَجَدتُهُ خالِیا، فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ یا ابا عَبدِ اللّه ِ، حَدَّثَنی اخوکَ ابو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن ابیهِ علیهماالسلام، ثُمَّ سَبَقَتنِی الدَّمعَةُ وعَلا شَهیقی، فَضَمَّنی الَیهِ وقالَ: حَدَّثَکَ انّی مَقتولٌ؟ فَقُلتُ: حوشیتَ یَا بنَ رَسولِ اللّه. فَقالَ: سَاَلتُکَ بِحَقِّ ابیکَ، بِقَتلی خَبَّرَکَ؟ فَقُلتُ: نَعَم، فَلَولا ناوَلتَ وبایَعتَ! فَقالَ: حَدَّثَنی ابی انَّ رَسولَ اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلی، وانَّ تُربَتی تَکونُ بِقُربِ تُربَتِهِ، فَتَظُنُّ انَّکَ عَلِمتَ ما لَم اعلَمهُ! وانَّهُ لا اُعطی الدُّنیا عَن نَفسی ابَدا، ولَتَلقَیَنَّ فاطِمَةُ اباها شاکِیَةً ما لَقِیَت ذُرِّیَّتُها مِن اُمَّتِهِ، ولا یَدخُلُ الجَنَّةَ احَدٌ آذاها فی ذُرِّیَّتِها.
در کتاب الملهوف به نقل از محمد بن عمر آمده است: از پدرم عمر بن علی بن ابیطالب شنیدم که برای دایی‌هایم، خاندان عقیل، صحبت می‌کرد و می‌گفت: چون برادرم حسین، از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها یافتم. به وی گفتم: جانم فدایت، ‌ای ابا عبداللّه! برادرت حسن، از پدرت برایم چنین نقل کرد. در این هنگام گریه و اشک، امانم ندادند و صدای هق هق گریه‌ام بلند شد. حسین، مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برایت نقل کرد که من کشته می‌شوم؟». گفتم: حاشا که چنین بگوید، ‌ای پسر پیامبر خدا! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند می‌دهم، آیا از کشته شدن من خبر داد؟». گفتم: آری. پس چرا دست نمی‌دهی و بیعت نمی‌کنی؟ فرمود: «پدرم خبر داد که پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را از کشته شدن او و من، باخبر ساخت و این که قبر من نزدیک قبر او خواهد بود. آیا گمان می‌بری که چیزی را می‌دانی که من نمی‌دانم؟ به راستی که خواری و پَستی را هرگز بر خود نمی‌پسندم. فاطمه، پدرش را در حالی ملاقات می‌کند که از رفتار بنی امیّه با فرزندانش شاکی است. هرگز کسی که او را از طریق آزردن فرزندانش بیازارد، وارد بهشت نخواهد شد!».


بر اساس گزارشات تاریخی، مخالفت برخی از صحابه و بزرگان شهرهای مدینه، مکه، بصره و ... با تصمیم امام حسین (علیه‌السّلام) برای سفر به کوفه به دلایل متعددی صورت گرفت که عبارتنداز: وجود کارگزاران یزید در کوفه، نگرانی از احتمال خیانت و ناپایداری مردم کوفه و وابستگی آن‌ها ثروت، نگرانی از تکرار تجربه تلخ پدر و برادر امام حسین (علیه‌السلام) در کوفه، نگرانی از تفرقه و تضعیف وحدت مسلمانان با قیام امام حسین (علیه‌السلام) و ارزیابی قیام به عنوان قیام ناکام و نابجا. با این حال، اشکال اساسی به تمامی این مخالفان، عدم درک کامل آنان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان بود. این ناآگاهی موجب شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و به همین دلیل، توصیه‌های آنان نتوانست تاثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) داشته باشد.

۳.۱ - عبدالله بن عمر

عبدالله بن عمر، صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و بزرگ‌ترین فرزند عمر، از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و این اقدام را عاملی برای تفرقه و تضعیف وحدت مسلمانان می‌دانست. منابع تاریخی، محل این ملاقات‌ها را به‌طور یکسان گزارش نکرده‌اند، بنابراین، مکان دقیق این دیدارها مشخص نیست. همچنین، احتمال می‌رود که این دیدارها در مکان‌های مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو عبدالرحمان عبداللّه بن عمر بن خطّاب از طایفه عدی صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و بزرگ‌ترین فرزند عمر بود.عبداللّه بن عمر پیش از هجرت به دنیا آمد و به همراه پدرش در سال ششم بعثت در مکّه اسلام آورد. وی در دو نبردِ بدر و اُحُد، به خاطر سنّ کم، شرکت نداشت؛ اما به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آن‌ها خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او اجازه حضور در آن‌ها را نداد. وی را از فراریان جنگ موته دانسته‌اند که بر اثر آن در مدینه سخت سرزنش شد. در فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مکه و عملکرد ایشان در نابود ‌کردن بت‌ها را گزارش کرده است. ابن‌ عمر در مدینه از‌ اندک کسانی بود که با علی (علیه‌السّلام) بیعت نکرد و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید. عبدالله هنگام احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی (علیه‌السّلام) با گروه ستمگر نجنگیدم.او با معاویه بیعت کرد اما نخست از مخالفان خلافت یزید بود و هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه حسین بن علی (علیهماالسّلام)، عبدالرحمن بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد. ولی سرانجام با یزید بیعت نمود. معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید، ابن‌عمر را شخصیتی معرفی کرد که ترک دنیا کرده و دین، او را از پای در آورده و او را برای حکومت یزید بی خطر دانست.عبدالله بن‌ عمر سرانجام در سن ۸۴ یا ۸۷ سالکی و در سال ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه درخواست کرد که از ابن‌ عمر برای او بیعت بگیرد.ابن عمر با ابراز تردید و اکراه اعلام داشت که در صورت بیعت اکثریت، وی نیز به ناچار به این امر تن خواهد داد. از سوی دیگر عبدالله بن عمر از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و این اقدام را موجب تفرقه و از بین رفتن وحدت مسلمانان می‌دانست. او سه بار در دیدارهای خود با امام حسین (علیه‌السلام) سعی کرد مانع از این سفر شود.
لَقِیَهُما (ایِ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ) عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللّه ِ بنُ عَیّاشِ بنِ ابی رَبیعَةَ بِالاَبواءِ، مُنصَرِفَینِ مِنَ العُمرَةِ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ: اُذَکِّرُکُمَا اللّه َ الّا رَجَعتُما فَدَخَلتُما فی صالِحِ ما یَدخُلُ فیهِ النّاسُ، وتَنظُرا، فَاِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَیهِ لَم تَشُذّا، وانِ افتُرِقَ عَلَیهِ کانَ الَّذی تُریدانِ. وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَینٍ (علیه‌السّلام): لا تَخرُج، فَاِنَّ رَسولَ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خَیَّرَهُ اللّه ُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، وانتَ بَضعَةٌ مِنهُ، ولا تَنالُها ـ یَعنِی الدُّنیا ـ فَاعتَنَقَهُ وبَکی ووَدَّعَهُ. فَکانَ ابنُ عُمَرَ یَقولُ: غَلَبَنا حُسَینٌ (علیه‌السّلام) عَلَی الخُروجِ، ولَعَمری لَقَد رَای فی ابیهِ واخیهِ عِبرَةً، ورَای مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما کانَ یَنبَغی لَهُ الّا یَتَحَرَّکَ ما عاشَ، وان یَدخُلَ فی صالِحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ، فَاِنَّ الجَماعَةَ خَیرٌ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن عیاش بن ابی ربیعه، در بازگشت از عمره، در منزلگاه اَبوا با حسین (علیه‌السّلام) و عبداللّه بن زبیر، دیدار کردند. ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما یادآور می‌شوم که برگردید و در آنچه مردم صلاح می‌دانند، وارد شوید و بنگرید. اگر مردم بر صلاح، گرد آمدند، شما هم از آن جدا نیستید و اگر دچار جدایی شدند، همان خواهد شد که می‌خواهید. ابن عمر به حسین (علیه‌السّلام) گفت: بیرون نرو، که خدا پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار کرد و او آخرت را برگزید. تو پاره تن او هستی و به دنیا نخواهی رسید. آن گاه دست به گردن حسین (علیه‌السّلام) افکند و گریست و با او خداحافظی کرد. ابن عمر می‌گفت: حسین، در حرکت، بر ما چیره شد. به جانم سوگند که او در پدر و برادرش عبرت دید و از فتنه و بی وفایی مردم با آنها، چیزهایی دید که سزاوار بود تا زنده است، حرکت نکند و در آنچه مردم بر صلاح وارد می‌شوند، وارد شود؛ چرا که خیر، در جماعت است.
جاءَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ ـ فی مَکَّةَ ـ فَاَشارَ الَیهِ بِصُلحِ اهلِ الضَّلالِ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ. فَقالَ لَهُ: یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، اما عَلِمتَ انَّ مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّه ِ انَّ رَاسَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا اُهدِیَ الی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی اسرائیلَ؟! اما عَلِمتَ انَّ بَنی اسرائیلَ کانوا یَقتُلونَ ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ الی طُلوعِ الشَّمسِ سَبعینَ نَبِیّا، ثُمَّ یَجلِسونَ فی اسواقِهِم یَبیعونَ ویَشتَرونَ کَاَن لَم یَصنَعوا شَیئا، فَلَم یُعَجِّلِ اللّه ُ عَلَیهِم، بَل امهَلَهُم واخَذَهُم بَعدَ ذلِکَ اخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ! اِتَّقِ اللّه َ یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتی.
در کتاب الملهوف آمده است: عبداللّه بن عمر، در مکّه نزد ایشان (حسین علیه السلام) آمد و به او پیشنهاد کرد که با گم راهان، آشتی کند و او را از جنگ و خونریزی بر حذر داشت. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «ای ابو عبدالرحمان! مگر نمی‌دانی که در پستیِ دنیا، همین بس که سر یحیی فرزند زکریّا را برای بدکاری از بدکاران بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟ مگر نمی‌دانی که بنی اسرائیل در میان طلوع سپیده تا پیدایی خورشید، هفتاد پیامبر را می‌کشتند و سپس در بازارهای خود می‌نشستند و چنان سرگرم داد و ستد می‌شدند که گویی هیچ کاری نکرده‌اند و با وجود این، خدا در باره آنان، شتاب نورزید و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ایشان را سخت گرفتار کرد؟ از خدا بپرهیز ای ابو عبدالرحمان و از یاری من، روی بر متاب».
عن سالم بن عبد اللّه بن عمر: قیلَ لِاَبی ـ عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ـ: انَّ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدینَةِ ـ وکانَ غائِبا عِندَ خُروجِهِ ـ فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ فَقالَ: اُریدُ العِراقَ، واخرَجَ الَیهِ کُتُبَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ بَییعَتُهُم وکُتُبُهُم. فَناشَدَهُ اللّه َ ان یَرجِعَ، فَاَبی. فَقالَ: اُحَدِّثُکَ بِحَدیثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ احَدا قَبلَکَ: انَّ جِبریلَ اتَی النَّبِیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یُخَیِّرُهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، فَوَاللّه ِ لا یَلیها احَدٌ مِن اهلِ بَیتِهِ ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِما هُوَ خَیرٌ لَکُم. فَارجِع؛ فَاَنتَ تَعرِفُ غَدرَ اهلِ العِراقِ، وما کانَ یَلقی ابوکَ مِنهُم. فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ وقالَ: اِستَودَعتُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ!
در کتاب العقد الفرید به نقل از سالم بن عبداللّه بن عمر گزارش شده است: به پدرم عبداللّه بن عمر، گفته شد که حسین (علیه‌السّلام) رو به سوی عراق نهاده است. پس پدرم در سه منزلی مدینه، به او پیوست؛ چون هنگام خروج وی، پدرم در مدینه نبود. پدرم به او گفت: آهنگ کجا داری؟ فرمود: «ره سپار عراقم» و نامه‌های مردم را به او نشان داد. سپس فرمود: «اینها، پیمان‌ها و نامه‌های ایشان است». پس پدرم او را به خدا سوگند داد که برگردد و او نپذیرفت. پس گفت: با تو حدیثی می‌گویم که پیش از این، با کسی در میان ننهاده ام. جبرئیل (علیه‌السّلام) نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و او را میان دنیا و آخرت، مخیّر ساخت و او آخرت را برگزید. شما پاره تن او هستید. به خدا سوگند، هرگز کسی از دودمان او در پیِ دنیا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو که برای شما خیر است، آن را از شما دریغ نداشت. پس برگرد، که تو نیرنگ مردم عراق و آنچه را که پدرت از آنها دید، می‌دانی. حسین (علیه‌السّلام) نپذیرفت. پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را که کشته می‌شوی، به خدا می‌سپارم.
عن الشعبی: کانَ ابنُ عُمَرَ قَدِمَ المَدینَةَ، فَاُخبِرَ انَّ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) قَد تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی مَسیرَةِ لَیلَتَینِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ، ومَعَهُ طَوامیرُ وکُتُبٌ، فَقالَ: لا تَاتِهِم، قالَ: هذِهِ کُتُبُهُم وبَیعَتُهُم. فَقالَ: انَّ اللّه َ خَیَّرَ نَبِیَّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، لایَلیها احَدٌ مِنکُم ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِللَّذی هُوَ خَیرٌ لَکُم، فَارجِعوا، فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ، وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ.
در کتاب سِیَر اعلام النُّبَلاء به نقل از شعبی آمده است: ابن عمر، وارد مدینه شد و خبردار شد که حسین (علیه‌السّلام) ره سپار عراق است. پس از دو شب راه، به او رسید. گفت: کجا می‌روی؟ فرمود: «عراق»، در حالی که با او نامه‌ها و طومارهایی بود. گفت: نزد آنان نرو. فرمود: «این، نامه‌ها و پیمان‌های آنان است». پس گفت: راستی که خدا، پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار ساخت و او آخرت را برگزید و شما پاره تن او هستید. هرگز کسی از شما، دنبال دنیا نمی‌رود و خدا، آن را از شما دریغ نداشت، مگر به آن سبب که خیر شما، در آن بود. پس برگردید. او نپذیرفت. پس ابن عمر با او معانقه کرد و گفت: تو را که کشته می‌شوی، به خدا می‌سپارم.
عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن م سَمِعَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ بِخُروجِهِ (ایِ الحُسَینِ (علیه‌السّلام)) فَقَدَّمَ راحِلَتَه، وخَرَجَ خَلفَهُ مُسرِعا، فَاَدرَکَهُ فی بَعضِ المَنازِلِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: مَهلاً، اِرجِع الی حَرَمِ جَدِّکَ. فَاَبَی الحُسَینُ (علیه‌السّلام) عَلَیهِ، فَلَمّا رَاَی ابنُ عُمَرَ اباءَهُ... بَکی وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ یا ابا عَبدِ اللّه ِ، فَاِنَّکَ مَقتولٌ فی وَجهِکَ هذا.
در کتاب الامالی شیخ صدوق به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده است: عبد اللّه بن عمر شنید که حسین (علیه‌السّلام) حرکت کرده است. بر مَرکبش سوار شد و شتابان، در پی او روان شد و در یکی از منازل، به او رسید. پس گفت: ‌ای فرزند پیامبر خدا! به کجا می‌روی؟ فرمود: «عراق». گفت: درنگ کن و به حرم جدّت باز گرد. حسین (علیه‌السّلام) از او نپذیرفت. ابن عمر، چون دید که او نمی‌پذیرد...، گریست و گفت: ‌ای ابا عبد اللّه! تو را به خدا می‌سپارم که تو در این راه، کشته خواهی شد.
با توجّه به گزارش‌هایی که ملاحظه شد، ظاهرا در ملاقات ابن عمر با امام حسین (علیه‌السّلام) تردیدی نیست؛ لیکن منابع تاریخی، مکان این ملاقات را یکسان گزارش نکرده‌اند: شماری نوشته‌اند که این ملاقات، در اطراف مدینه و در چند منزلی آن، انجام شده است. شماری، محلّ ملاقات را مکّه یا اطراف آن دانسته‌اند. برخی، محلّ ملاقات را بین راه مکّه و مدینه، در منطقه‌ای به نام اَبوا ذکر کرده‌اند.شماری از منابع هم به محلّ ملاقات آنها، اشاره‌ای ندارند. بنابراین، نمی‌توان به طور قطع محل دقیق ملاقات‌های ابن‌ عمر و امام حسین (علیه‌السلام) را مشخص کرد. همچنین، احتمال می‌رود که این دیدارها در مکان‌های مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.

۳.۲ - ابوواقد لیثی

ابوواقد لیثی، از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و در برخی از جنگ‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضور داشت و از پرچم‌داران غزوه فتح مکه و حنین بود. ابوواقد همراه امام علی (علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفّین شرکت کرد. ابوواقد لیثی در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این دیدار، ابوواقد به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که از قیام خود دست برداشته و از رفتن به کوفه منصرف شود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوواقد لیثی حارث بن عوف بن اُسَید، از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از تیره بنی‌شِجع بود. منابع تاریخی او را از نخستین مسلمانان بنیلیث دانسته‌اند.ابوواقد لیثی در برخی از جنگ‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضور داشت و از پرچم‌داران غزوه فتح مکه و حنین بود. پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نبرد تبوک، ابوواقد را به میان قبیله‌اش بنیلیث فرستاد تا برای این نبرد نیرو بطلبد. ابوواقد لیثی همراه امام علی (علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفّین شرکت کرد. معاویه سوگند یاد کرد که در گوش‌هایش، سرب گداخته بریزد. گفته‌اند: وی، یک سال در مکّه مجاور شد و همان جا در گذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاک سپرده شد. نیز گفته‌اند: در سال ۶۵ یا ۶۸ در مدینه در گذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

ابوواقد لیثی، از شخصیت‌هایی بود که در مکه خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. منابع تاریخی گفت و گوی او را با امام حسین (علیه‌السّلام) بدین گونه گزارش کرده‌اند: خبر بیرون رفتن امام حسین (علیه‌السّلام) به من رسید. در منزلگاه مَلَل به او رسیدم و او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می‌کرد و خود را به کشتن می‌داد. او فرمود: «باز نمی‌گردم».
عن ابوواقد لیثی: بَلَغَنی خُروجُ حُسَینٍ (علیه‌السّلام) فَاَدرَکتُهُ بِمَلَلٍ، فَناشَدتُهُ اللّه َ الّا یَخرُجَ، فَاِنَّهُ یَخرُجُ فی غَیرِ وَجهِ خُروجٍ، وانَّما یَقتُلُ نَفسَهُ. فَقالَ: لا ارجِعُ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از ابوواقد لیثی آمده است: خبرِ بیرون رفتن حسین (علیه‌السّلام) به من رسید. در منزلگاه مَلَل به او رسیدم. او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می‌کرد و خود را به کشتن می‌داد. او فرمود: «باز نمی‌گردم».

۳.۳ - احنف بصری

احنف بصری، از بزرگان بصره و از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از یاران امام علی (علیه‌السّلام) بود. احنف از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) از باب اتمام حجت، به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان با قیام شد، اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتن‌داری فراخواند و از رفتن به کوفه منع نمود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوبحر اَحْنَف بْن قِیْس بن معاویة بن حصین تمیمی سعدی بصری اصفهانی، از بزرگان بصره و از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از یاران امام علی (علیه‌السّلام) بود. برخی منابع تاریخی احنف را از تابعین و از یاران امیرمؤمنان علی و امام حسن (علیهما‌السّلام) دانسته‌اند. او در فتح مناطق مختلف ایران همچون خراسان ، فارس، اهواز ، نیشابور بلخ و مرو و کاشان در عصر خلفا نقش ویژه‌ای داشته است. احنف در جنگ جمل شرکت نکرد و خود را کنار کشید، اما در جنگ صفین در کنار امام علی (علیه‌السّلام) بود و با معاویه جنگید. احنف در جنگ نهروان نیز همراه علی (علیه‌السلام) بود اما بعد از شهادت علی (علیه‌السّلام) خود را از مسائل روز کنار کشید. احنف از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان شد. اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتن‌داری فراخواند. بنابر نقل تاریخ در نهایت احنف این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد و در واقعه کربلا شرکت نکرد. او حتی در جنگ میان مختار ثقفی و مصعب بن زبیر، به همراه بصریان به مدد مصعب رفت. و پس واقعه قیام مختار، همراه مصعب به کوفه رفت و همانجا بود تا اندکی بعد در ۶۷ ق درگذشت، اما برای خاکسپاری به بصره منتقل گشته و در آنجا دفن شد.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

احنف بصری از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) در مکه از باب اتمام حجت به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان با قیام شد. مضمون نامه امام چنین بود: اما بعد، خداوند محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از میان مخلوقات خویش برگزید و او را با نبوت خویش کرامت داد و به پیامبری خویش انتخاب کرد و آنگاه وی را به سوی خویش برد، در حالی که بندگان را اندرز داده و رسالت خویش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به مقام و جایگاه او در میان مردم شایسته‌تر بودیم؛ اما قوم ما این جایگاه را به خود اختصاص داده، ما را کنار زدند و ما (اجبار) رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و (صلح و) سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی که می‌دانستیم. ما به این کار از کسانی که عهده دار آن شدند، شایسته‌تریم... اینک فرستاده خویش را به همراه این نامه به سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او دعوت می‌کنم؛ زیرا سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌کنم. سلام بر شما و رحمت و برکات خدا.اما احنف بصری نه تنها دعوت امام حسین (علیه‌السّلام) را نپذیرفت بلکه امام را به خویشتن‌داری فراخواند و تلویحا کوفیان را افرادی سست عنصر دانست و امام حسین (علیه‌السّلام) را از اعتماد به کوفیان برحذر داشت. در نهایت احنف بصری این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد و در واقعه کربلا شرکت نکرد.
عن ابی بکر بن عیّاش: کَتَبَ الاَحنَفُ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) وَبَلَغَهُ انَّهُ عَلَی الخُروجِ: (فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ)
در کتاب انساب الاشراف به نقل از ابوبکر بن عیاش آمده است: وقتی به اَحنَف خبر رسید که حسین (علیه‌السّلام) تصمیم به قیام دارد، به او نوشت: «شکیبا باش که وعده خدا، حق است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند».
امَّا الاَحنَفُ، فَاِنَّهُ کَتَبَ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ: (فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ)
در کتاب مثیر الاحزان آمده است: همانا احنف، به راستی که برای حسین (علیه‌السّلام) نوشت: امّا بعد: «پس شکیبا باش که وعده خدا، حقّ است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند».

۳.۴ - عبدالله بن مطیع

عبداللّه بن مطیع، صحابی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از بزرگان قریش بود. وقتی که امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه رهسپار مکه بود، عبداللّه بن مطیع سعی کرد تا امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به کوفه منصرف کند. ابن مطیع با اشاره به سرنوشت تلخ پدر و برادر امام حسین (علیه‌السلام) در کوفه، این شهر را مکانی شوم و پر از مصیبت دانست.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو سلیمان عبداللّه بن مطیع بن اسود قرشی عَدَوی، صحابی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از بزرگان قریش بود.وقتی که امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه رهسپار مکه بود، عبداللّه بن مطیع بر او گذشت و سعی کرد تا امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به کوفه منصرف کند. عبداللّه بن مطیع پس از واقعه کربلا، در نبرد حرّه فرمانده قریش بود و هنگامی که یارانش شکست خوردند، او نیز به مدینه گریخت. سپس به مکه رفت و به عبدالله بن زبیر پیوست. عبداللّه بن زبیر، او را به امیری کوفه منصوب کرد؛ ولی مختار ثقفی بر او غالب شد و او را از کوفه بیرون راند. وی در محاصره حجاج بن یوسف، همراه عبداللّه بن زبیر بود و در نبرد با شامیان شرکت داشت. عبدالله بن مطیع سرانجام در سال ۷۳ یا ۷۴ ق، در همان نبرد، کشته شد و سر او را به همراه سر عبداللّه بن زبیر برای حَجّاج فرستادند.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

در جریان سفر امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه به مکه، ایشان با عبدالله بن مطیع در مزرعه‌اش ملاقات کردند. او مشغول کندن چاهی بود تا مزرعه خود را با آن آبیاری کند. ابن مطیع از امام حسین (علیه‌السّلام) خواست تا از آب چاه بنوشند و برای زیاد شدن آب چاه دعا کنند. پس از آن، ابن مطیع با ابراز نگرانی از سفر امام، به ایشان توصیه کرد که از این سفر منصرف شوند. عبدالله به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به کوفه نزدیک نشود زیرا کوفه شهری شوم و محنت زاست. وی با اشاره به سرنوشت تلخ پدر و برادر امام در کوفه، این شهر را مکانی شوم و پر از مصیبت دانست.
عن عقبة سمعان: خَرَجنا (ای مِنَ المَدینَةِ) فَلَزِمنَا الطَّریقَ الاَعظَمَ، فَقالَ لِلحُسَینِ (علیه‌السّلام) اهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الاَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ، لا یَلحَقکَ الطَّلَبُ. قالَ: لا وَاللّه ِ، لا اُفارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّه ُ ما هُوَ احَبُّ الَیهِ، قالَ: فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ، فَقالَ لِلحُسَینِ (علیه‌السّلام): جُعِلتُ فِداکَ، اینَ تُریدُ؟ قالَ: امَّا الآنَ فَاِنّی اُریدُ مَکَّةَ، وامّا بَعدَها فَاِنّی استَخیرُ اللّه َ. قالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ، وجَعَلَنا فِداکَ! فَاِذا انتَ اتَیتَ مَکَّةَ فَاِیّاکَ ان تَقرَبَ الکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ وخُذِلَ اخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَاتی عَلی نَفسِهِ، اِلزَمِ الحَرَمَ فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ ـ وَاللّه ِ ـ اهلُ الحِجازِ احَدا، وَیتَداعی الَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ، لا تُفارِقِ الحَرَمَ فِداکَ عَمّی وخالی! فَوَاللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. فَاقبَلَ حَتّی نَزَلَ مَکَّةَ.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از عُقْبه سَمعان گزارش شده است: از مدینه بیرون رفتیم و راه بزرگ (اصلی) را پیش گرفتیم. خاندان حسین (علیه‌السّلام) به وی گفتند: بهتر، آن است که از راه بزرگ (اصلی) صرف نظر کنی تا تعقیب کنندگان به تو نرسند، چنان که ابن زبیر، چنین کرد. فرمود: «نه، به خدا! از این راه، جدا نمی‌شوم تا خدا، هر چه را دوست می‌دارد، پیش آوَرَد». عبداللّه بن مطیع، به پیشواز ما آمد و به حسین (علیه‌السّلام) گفت: فدایت شوم! کجا می‌روی؟ فرمود: «اکنون به سوی مکّه می‌روم و پس از آن، از خدا، خیر می‌جویم». گفت: خدا، برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند! اگر به مکّه رفتی، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم! پدرت، آن جا کشته شد و برادرت را بی یار گذاشتند و به غافلگیری، ضربتی به وی زدند که نزدیک بود او را بکشد. در حرم بمان که سَرور عربی. به خدا، مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو بر نمی‌گیرند و مردم، از هر سو به سمت تو می‌آیند. عمو و دایی‌ام به فدایت! از حرم خدا دور مشو که اگر نابود شوی، پس از تو، ما به بردگی کشیده می‌شویم. حسین (علیه‌السّلام) رفت تا به مکّه رسید.
شَخَصَ (الحُسَینُ (علیه‌السّلام)) الی مَکَّةَ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ اینَ تُریدُ؟ قالَ: امَّا الآنَ فاُریدُ مَکَّةَ، وامّا بَعدَ ان آتِیَ مَکَّةَ فَاِنّی استَخیرُ اللّه َ. فَقالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ، وجَعَلَنی فِداکَ! فَاِذا اتَییتَ مَکَّةَ فَاتَّقِ اللّه َ ولا تَاتِ الکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ وطُعِنَ اخوکَ، وانا اری ان تَاتِیَ الحَرَمَ فَتَلزَمَهُ، فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، ولَن یَعدِلَ اهلُ الحِجازِ بِکَ احَدا، ووَاللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. ویُقالُ: انَّهُ کانَ لَقِیَهُ عَلی ماءٍ فی طَریقِهِ حینَ تَوَجَّهَ الَی الکوفَةِ مِن مَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: انّی اری لَکَ ان تَرجِعَ الَی الحَرَمِ فَتَلزَمَهُ، ولا تاتِیَ الکوفَةَ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: حسین (علیه‌السّلام) رو به سوی مکّه نهاد. عبداللّه بن مطیع، از قریش، به دیدار او رفت و به وی گفت: فدایت گردم! کجا می‌روی؟ فرمود: «اکنون به مکّه می‌روم و پس از رسیدن به مکّه، از خدا خیر می‌جویم». گفت: خدا برایت خیر بخواهد ـ‌ای فرزند دختر پیامبر ـ و مرا فدایت گَرداند! چون به مکّه وارد شدی، از خدا پروا کن و به کوفه نرو که شهری است شوم. در آن جا پدرت کشته شد و برادرت ضربت خورد. نظر من، این است که به حرم بروی و در آن جا بمانی، که تو سَرور عرب هستی و مردم حجاز، هرگز کسی را به جای تو نمی‌گیرند. به خدا سوگند، اگر تو نابود شوی، ما پس از تو به بردگی خواهیم رفت. نیز گفته می‌شود: حسین (علیه‌السّلام) را در آبگاهی در مسیر راه، هنگامی که از مکّه به کوفه روی آورْد، دید و به او گفت: نظر من در باره تو، آن است که به حرم برگردی و آن جا بمانی و به کوفه نروی.
جَعَلَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) یَطوِی المَنازِلَ، فَاستَقبَلَهُ عَبدُاللّه ِ بنُ مُطیعٍ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِن مَکَّةَ یُریدُ المَدینَةَ، فَقالَ لَهُ: اینَ تُریدُ؟ قالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): امَّا الآنَ فَمَکَّةَ. قالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ، غَیرَ انّی اُحِبُّ ان اُشیرَ عَلَیکَ بِرَایٍ. قالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): وما هُوَ؟ قالَ: اذا اتَیتَ مَکَّةَ، فَاَرَدتَ الخُروجَ مِنها الی بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ، فَاِیّاکَ وَالکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ، وبِها خُذِلَ اخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَاتی عَلی نَفسِهِ، بَلِ الزَمِ الحَرَمَ؛ فَاِنَّ اهلَ الحِجازِ لا یَعدِلونَ بِکَ احَدا، ثُمَّ ادعُ الَیکَ شیعَتَکَ مِن کُلِّ ارضٍ، فَسَیَاتونَکَ جَمیعا. قالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): یَقضِی اللّه ُ ما احَبَّ. ثُمَّ اطلَقَ عِنانَهُ، ومَضی حَتّی وافی مَکَّةَ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام).
در کتاب اخبار الطوال گزارش شده است: حسین (علیه‌السّلام) داشت منزل‌ها را در می‌نوردید که عبداللّه بن مطیع که از مکّه به سوی مدینه باز می‌گشت با ایشان رو به رو شد و گفت: کجا می‌روی؟ حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «اکنون به مکّه!». گفت: خدا، برایت خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «چیست؟». گفت: چون به مکّه وارد شدی و خواستی از آن جا به شهری از شهرها بروی، زینهار از کوفه که شهر بدشگونی است. پدرت در آن، کشته شد و برادرت در آن، تنها ماند و با نیزه، چنان به او شبیخون زدند که نزدیک بود کشته شود. همنشین حرم باش که مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو برنمی گیرند. سپس پیروان خویش را از هر سرزمینی فرا بخوان، که همگی به تو می‌پیوندند. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «خدا، آنچه را دوست دارد، رقم می‌زند» و لگام اسبش را رها کرد و رفت تا به مکّه رسید و در شِعب علی (علیه‌السّلام) فرود آمد.
فَبَینَمَا الحُسَینُ (علیه‌السّلام) کَذلِکَ بَینَ المَدینَةِ ومَکَّةَ، اذِ استَقبَلَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، فَقالَ: اینَ تُریدُ ابا عَبدِ اللّه ِ، جَعَلَنِی اللّه ُ فِداکَ؟! قالَ: امّا فی وَقتی هذا اُریدُ مَکَّةَ، فَاِذا صِرتُ الَیهَا استَخَرتُ اللّه َ تَعالی فی امری بَعدَ ذلِکَ. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ: خارَ اللّه ُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فیما قَد عَزَمتَ عَلَیهِ، غَیرَ انّی اُشیرُ عَلَیکَ بِمَشورَةٍ، فَاقبَلها مِنّی، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): وما هِیَ یَابنَ مُطیعٍ؟ قالَ: اذا اتَیتَ مَکَّةَ فَاحذَر ان یَغُرَّکَ اهلُ الکوفَةِ، فیها قُتِلَ ابوکَ، و طُعِنَ اخوکَ بِطَعنَةٍ طَعَنوهُ کادَت ان تَاتِیَ عَلی نَفسِهِ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَاَنتَ سَیِّدُ العَرَبِ فی دَهرِکَ هذا، فَواللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَیَهلِکَنَّ اهلُ بَیتِکَ بِهَلاکِکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَوَدَّعَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) ودَعا لَهُ بِخَیرٍ.
در کتاب الفتوح آمده است: در آن هنگام که حسین (علیه‌السّلام) این چنین در میان مکّه و مدینه بود، عبداللّه بن مطیعِ، با او رو به رو شد و گفت: کجا می‌روی، ‌ای ابا عبداللّه؟! فدایت شوم! فرمود: «اینک به سوی مکّه می‌روم و چون بدان جا رسیدم، از خدا می‌خواهم که از آن پس، خیر پیش آورد». عبداللّه بن مطیع به او گفت: خدا برایت ای فرزند دختر پیامبر خدا در این تصمیمی که داری، خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم. از من بپذیر. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پیشنهادت چیست، ‌ای ابن مطیع؟». گفت: چون به مکّه رسیدی، زینهار که کوفیان فریبت ندهنند، که پدرت در آن جا کشته شد و برادرت با نیزه‌ای که نزدیک بود به کشتن او بینجامد، آسیب دید. پس در حرم نشیمن گیر که تو سالار عرب در این روزگاری. به خدا، اگر کشته شوی، دودمانت با مرگ تو نابود می‌گردند. بدرود! حسین (علیه‌السّلام) با او بدرود گفت و در حقّش دعای نیک کرد. برخی منابع مکان ملاقات امام حسین (علیه‌السّلام) و عبدالله بن مطیع را بین راه مدینه و مکه و برخی بین راه مکه و کوفه عنوان کرده‌اند.

۳.۵ - عمر بن عبدالرحمن

عمر بن عبدالرحمن مخزومی، یکی از بزرگان قریش و از تابعیان است و برادر ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی، از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و سعی داشت تا امام حسین (علیه‌السلام) را از رفنن به عراق منصرف کند. عمر بن عبدالرحمن با اشاره به حضور کارگزاران یزید و وابستگی مردم کوفه به ثروت، احتمال خیانت کوفیان را متذکر شد. امام حسین (علیه‌السّلام) نیز در پاسخ، ضمن قدردانی از نیت خیرخواهانه عمر بن عبدالرحمن، بر قضا و قدر الهی تاکید کردند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام قرشی مخزومی مدنی، یکی از بزرگان قریش و از تابعیان است و برادر ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی، یکی از فقهای هفتگانه در مدینه بود. منابع گفته‌اند: عمر بن عبدالرحمن در قیام عبدالله بن زبیر با او همکاری کرد و از سوی او حاکم کوفه شد.ولی مختار ثقفی به او نیرنگ زد و او از این کار، انصراف داد. آن گاه با حجاج بود و در عراق از دنیا رفت. بر این اساس، در سنّ حدود هفتاد، از دنیا رفته است.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

عمر بن عبد الرحمان، از شخصیت‌های برجسته آن عصر، با هدف بازداشتن امام حسین (علیه‌السّلام) از سفر به کوفه، با ایشان دیدار کرد. طبری نقل کرده است که در این دیدار، عمر بن عبدالرحمن با لحنی خیرخواهانه، امام را از مخاطرات پیش روی در عراق آگاه ساخت. وی با اشاره به حضور کارگزاران یزید و وابستگی مردم کوفه به ثروت، احتمال خیانت کوفیان را متذکر شد. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ، ضمن قدردانی از نیت خیرخواهانه عمر بن عبدالرحمن، بر قضا و قدر الهی تاکید کرده و فرمودند: ‌ای پسرعمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی اینجا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.
بنابر گزارش طبری، عمر بن عبدالرحمن مخزومی، در دیدار با امام حسین (علیه‌السّلام)، با بیان بی وفایی مردم کوفه و وابستگی آنان به درهم و دینار از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سمت کوفه ابراز نگرانی کرد:
عن عمر بن عبد الرحمن بن الحارث: لَمّا قَدِمَت کُتُبُ اهلِ العِراقِ الَی الحُسَینِ علیه السلام، وتَهَیَّاَ لِلمَسیرِ الَی العِراقِ، اتَیتُهُ فَدَخَلتُ عَلَیهِ وهُوَ بِمَکَّةَ، فَحَمِدتُ اللّه َ واثنَیتُ عَلَیهِ، ثُمَّ قُلتُ: امّا بَعدُ، فَاِنّی اتَیتُکَ یَابنَ عَمِّ لِحاجَةٍ اُریدُ ذِکرَها لَکَ نَصیحَةً، فَاِن کُنتَ تَری انَّکَ تَستَنصِحُنی والّا کَفَفتُ عَمّا اُریدُ ان اقولَ. فَقالَ: قُل، فَوَاللّه ِ ما اظُنُّکَ بِسَیِّئِ الرَّایِ، ولا هَوٍ لِلقَبیحِ مِنَ الاَمرِ وَالفِعلِ. قالَ: قُلتُ لَهُ: انَّهُ قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ المَسیرَ الَی العِراقِ، وانّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ؛ انَّکَ تَاتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الاَموالِ، وانَّمَا النّاسُ عَبیدٌ لِهذَا الدِّرهَمِ وَالدّینارِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ، ومَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): جَزاکَ اللّه ُ خَیرا یَابنَ عَمِّ! فَقَد وَاللّه ِ عَلِمتُ انَّکَ مَشَیتَ بِنُصحٍ، وتَکَلَّمتَ بِعَقلٍ، ومَهما یُقضَ مِن امرٍ یَکُن، اخَذتُ بِرَایِکَ او تَرَکتُهُ، فَاَنتَ عِندی احمَدُ مُشیرٍ، وانصَحُ ناصِحٍ.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از عمر بن عبدالرحمان بن حارث آمده است: چون نامه‌های مردم عراق به حسین (علیه‌السّلام) رسید و او آماده سفر به عراق شد، نزد او آمدم و در مکّه بر او وارد شدم. پس خدا را سپاس گفتم و ستایش کردم و آن گاه گفتم: امّا بعد، ای پسرعمو برای کاری، پیش تو آمده‌ام و می‌خواهم از روی نیکخواهی، آن را به تو یادآور شوم. اگر مرا خیرخواهِ خود می‌دانی، بگویم؛ وگر نه از آنچه می‌خواهم بگویم، خودداری می‌ورزم. فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو را بدعقیده و دوستدار کار زشت و امور ناپسند نمی‌پندارم». به وی گفتم: به من خبر رسیده که تو آهنگ حرکت به عراق داری و من از رفتن تو، نگرانم. تو به سرزمینی می‌روی که کارگزاران و فرمان روایانش در آن هستند و بیت المال، در کفشان است و مردم، بردگان این درهم و دینارند. بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو را از مخالفانت بیشتر دوست می‌دارد، با تو بجنگند. پس حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد! به خدا سوگند، دانستم که تو برای نیکخواهی آمده‌ای و از روی خِرد، سخن می‌گویی. هر چه سرنوشت باشد، همان می‌شود، چه رای تو را به کار بندم و چه آن را وا بگذارم. پس تو نزد من، ستوده‌ترین مشورت دهنده و نیکخواه‌ترین‌اندرزگویی».
در کتاب انساب الاشراف و الفتوح نیز گزارشی شبیه همین مضمون آمده است:
ولَمّا کَتَبَ اهلُ الکوفَةِ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) بِما کَتَبوا بِهِ، فَاستَخَفّوهُ لِلشُّخوصِ، جاءَهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ بِمَکَّةَ، ففَقالَ لَهُ: بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانَا مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ، لِاَنَّکَ تَاتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الاَموالِ، وِانّما النّاسُ عَبیدُ الدّینارِ وَالدِّرهَمِ، فَلا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَککَ نَصرَهُ، ومَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ لَهُ: قَد نَصَحتَ، ویَقضِی اللّه ُ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: چون کوفیان برای حسین (علیه‌السّلام) آن نامه‌ها را نوشتند و درخواست کردند که به سرعت به سوی آنان حرکت کند، عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، در مکّه نزد وی آمد و به وی گفت: به من خبر رسیده که به سوی عراق می‌روی و من از این سفر، بر تو بیمناکم؛ چرا که به شهری می‌روی که کارگزاران و فرمان روایان در آن حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و مردم، بنده درهم و دینارند. پس بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو برای او دوست داشتنی تر از آنهایی هستی که برایشان می‌جنگد، با تو بجنگند. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «تو خیرخواهی کردی و خداوند، قضایش را عملی می‌سازد.»
انَّهُ (ایِ الحُسینَ (علیه‌السّلام)) عَزَمَ عَلَی المَسیرِ الَی العِراقِ، فَدَخَلَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ، فَقالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، انّی اتَیتُ الَیکَ بِحاجَةٍ اُریدُ ان اذکُرَها لَکَ، فَاَنَا غَیرُ غَاشٍّ لَکَ فیها، فَهَل لَکَ ان تَسمَعَها؟ فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): ‌هاتِ، فَوَاللّه ما انتَ عِندی بِمُسیءِ الرَّایِ، فَقُل ما احبَبتَ. فَقالَ: قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن ذلِکَ؛ انَّکَ تَرِدُ الی قَومٍ فیهِمُ الاُمَراءُ، وَمَعهُم بُیوتُ الاَموالِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِن ابیهِ واُمِّهِ، مَیلاً الَی الدُّنیا وَالدِّرهَمِ، فَاتَّقِ اللّه َ ولا تَخرُج مِن هذَا الحَرَمِ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): جَزاکَ اللّه ُ خَیرا یَابن عَمِّ! فَقَد عَلِمتُ انَّکَ امَرتَ بِنُصحٍ، ومَهما یَقضِ اللّه ُ مِن امرٍ فَهُوَ کائِنٌ، اخَذتُ بِرَایِکَ‌ام تَرکتُهُ.
در کتاب الفتوح آمده است: حسین (علیه‌السّلام) آهنگ حرکت به سوی عراق کرد. عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، بر وی وارد شد و گفت: ‌ای پسر دختر پیامبر خدا! برای خواسته‌ای نزد تو آمده‌ام و می‌خواهم آن را بیان کنم. من در این خواسته، اهل نیرنگ نیستم. آیا آن را از من می‌شنوی؟ حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو نزد من، بدعقیده نیستی. هر چه دوست داری، بگو». او گفت: به من خبر رسیده که به عراق می‌روی و من، از این سفر برای تو بیمناکم. تو بر مردمی وارد می‌شوی که فرمان روایانشان در آن جا حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و من بیم آن دارم که آن کسی که تو نزد او از پدر و مادرش عزیزتری، به خاطر درهم و دینار دنیا، با تو بجنگد. از خدا، پروا کن و از این حرم، بیرون مرو. حسین (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «پسرعمو! خداوند، به تو پاداش خیر دهد! می‌دانم که از روی دلسوزی چنین گفتی. هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود، چه بر طبق نظر تو رفتار کنم، یا بر خلاف آن عمل نمایم».

۳.۶ - عبدالله بن جعده

عبداللّه بن جَعده، از یاران مختار ثقفی و همان کسی است که پس از پنهان شدن عمر بن سعد، برای او امان نامه‌ای از مختار گرفت. خاندان جعده از مؤثر‌ترین خاندان‌های شیعی در کوفه و از دعوت کنندگان امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه دانسته شده‌اند. بر اساس گزارش برخی منابع در منزل ذات عرق، عون بن عبدالله بن جعده به همراه نامه‌ای از پدرش، به امام حسین ملحق شد. در آن نامه پدرش از حرکت امام حسین اظهار بیم کرده و از امام خواسته بود که از رفتن به کوفه منصرف شود و برگردد، اما امام حسین (علیه‌السّلام) به آن نامه ترتیب اثر نداد.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

عبداللّه بن جَعدة بن هُبَیره قرشی مخزومی، از یاران مختار ثقفی و شخصیت‌های مورد احترام نزد وی بود. پدرش جعدة بن هبیره مخزومی، خواهرزاده امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و پسر‌ ام هانی، همسر ام‌ حسن دختر امیرمؤمنان و از افراد مورد اعتماد امام علی (علیه‌السلام) و از کارگزاران حضرت بود. وی از شرکت کنندگان در نبرد صفین بود و از سوی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) به حکومت خراسان منصوب شد. خاندان جعده از مؤثر‌ترین خاندان‌های شیعی در کوفه و از دعوت کنندگان امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه دانسته شده‌اند. گفته شده عبدالله فرزند جعده، کُهَن دِژ و بخش‌های وسیعی از خراسان را فتح کرد که درباره‌اش اشعار بسیاری سروده شده است.عبدالله بن جعده همان کسی است که پس از پنهان شدن عمر بن سعد، برای او امان نامه‌ای از مختار گرفت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بر اساس گزارش برخی منابع در منزل ذات عرق، عون بن عبدالله بن جعده به همراه نامه‌ای از پدرش، به امام حسین ملحق شد. در آن نامه پدرش از حرکت امام حسین اظهار بیم کرده و از امام خواسته بود که از این امر منصرف شود و برگردد، اما امام حسین (علیه‌السّلام) به آن نامه ترتیب اثر نداد.
لَحِقَ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) عَونُ بنُ عَبدِ اللّه بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ بِذاتِ عِرقٍ، بِکِتابٍ مِن ابیهِ یَساَلُهُ فیهِ الرُّجوعَ، ویَذکُرُ ما یَخافُ عَلَیهِ مِن مَسیرِهِ، فَلَم یُعجِبهُ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: عون فرزند عبداللّه بن جَعدة بن هُبَیره، با نامه‌ای از پدرش در ذات عِرق، به حسین (علیه‌السّلام) رسید. او در آن نامه، درخواست بازگشت حسین (علیه‌السّلام) را داشت و از بیم خود از حرکت حسین (علیه‌السّلام)، یاد کرده بود، که امام (علیه‌السّلام) به او پاسخ نداد.برخی از تاریخ پژوهان، معتقدند که در سند گزارش بلاذری اشتباهی رخ داده و او به جای نام عون بن عبدالله بن جعفر، نام عون بن عبدالله بن جعده را آورده است.


بر اساس گزارشات تاریخی، مخالفت برخی شخصیتهای علمی از جمله فقها، محدثان و شعرای برجسته آن دوره با تصمیم امام حسین (علیه‌السّلام) برای سفر به کوفه به دلایل متعددی صورت گرفت که عبارتنداز: بی‌وفایی و دنیاطلبی مردم کوفه، بی‌اعتباری نامه‌های آنها و غیرقابل اعتماد بودنشان، کینه‌توزی برخی کوفیان نسبت به امام و استناد به برخی احادیث پیشگویی شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) در کربلا و حتمی دانستن خطر جانی برای امام در صورت سفر به کوفه. این دلایل، اگرچه بر پایه نگرانی‌های جدی این افراد درباره سرنوشت امام حسین (علیه‌السّلام) استوار بودند، اما در نهایت نتوانستند مانع از تصمیم امام حسین (علیه‌السلام) برای قیام شوند. اشکال اساسی به تمامی این مخالفان، عدم درک کامل آنان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان بود. این ناآگاهی موجب شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و به همین دلیل، توصیه‌های آنان نتوانست تاثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) داشته باشد.

۴.۱ - ابوبکر مخزومی

ابوبکر بن عبدالرحمن مخزومی، از شخصیت‌های برجسته و فقیهان مدینه، در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار کرد و امام حسین (علیه‌السلام) را از این سفر منع نمود. روایات مختلفی از این گفتگو نقل شده است که در آنها مخزومی با استناد به دلایلی چون بی وفایی مردم کوفه و دنیاطلبی آنها و خطر شهادت امام حسین (علیه‌السلام)، به آن حضرت توصیه می‌کند که از رفتن به عراق منصرف شود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام بن مغیره مخزومی، یکی از هفت فقیه مدینه است. درباره نام و کنیه او اختلاف است؛ در تهذیب التهذیب آمده است که برخی اسمش را محمد و کنیه‌اش را ابوبکر و برخی دیگر اسمش را ابوبکر و کنیه‌اش را ابوعبدالرحمان گفته‌اند. ابن حجر عسقلانی گفته ابوبکر اسم و کنیه او بوده است. بنابر نقل برخی منابع، برای تقوا و نیک‌کرداری‌اش به «راهب قریش» ملقب گشت. ابوبکر مخزومی نابینا بود و همیشه روزه می‌داشت. جدّش حارث بن هشام، از برجستگان صحابه و برادر عمر بن هشام (ابوجهل) بود. ابوبکر مخزومی در سال ۹۴ ق در سالی که تعدادی از فقهای مدینه درگذشتند، در آن شهر جان سپرد.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

ابوبکر مخزومی، از شخصیت‌هایی بود که در مکه خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. منابع مختلف گفت و گوی او را با امام حسین (علیه‌السّلام) بدین گونه گزارش کرده‌اند: وقتی که امام حسین (علیه‌السّلام) بعد از رسیدن نامه‌های مردم عراق تصمیم گرفت به کوفه برود، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام در مکه خدمت ایشان رسید و گفت: ... ‌ای پسرعمو؛ آمده‌ام که از باب خیرخواهی مطلبی را به شما بگویم. اگر شما مرا خیرخواه می‌دانید. مطلبم را مطرح کنم؛ وگرنه (برگردم و) چیزی نگویم. حضرت فرمود: بگو، به خدا قسم من شما را بدبین و بدخواه در گفتار و کردار نمی‌بینم. او گفت: به من خبر رسیده که شما می‌خواهید به عراق بروید. من برای شما از این راهی که برگزیده‌اید، نگرانم. شما به شهری می‌روید که کارگزاران و امیران یزید در آن هستند و بیت المال در دست آنهاست و مردم، بنده درهم و دینارند. می‌ترسم کسانی که به شما وعده یاری داده‌اند و اظهار دوستی شما را می‌کنند، با شما پیکار کنند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای پسرعمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی اینجا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.
بنابر گزارش الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ابوبکر مخزومی در دیدار با امام حسین (علیه‌السّلام)، بی وفایی مردم کوفه نسبت به امام علی و امام حسن (علیهماالسّلام) اشاره کرده و احتمال تکرار این خیانت را مطرح می‌کند.
اتاهُ (ایِ الحُسَینَ (علیه‌السّلام)) ابو بَکرِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ، فَقالَ: یَا بنَ عَمِّ، انَّ الرَّحِمَ تُضارُّنی، وما ادری کَیفَ انَا عِندَکَ فِی النَّصیحَةِ لَکَ؟ قالَ: یا ابا بَکرٍ، ما انتَ مِمَّن یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، فَقُل. فَقالَ: قَد رَاَیتَ ما صَنَعَ اهلُ العِراقِ بِاَبیکَ واخیکَ، وانتَ تُریدُ ان تَسیرَ الَیهِم، وهُم عَبیدُ الدُّنیا، فَیُقاتِلُکَ مَن قَد وَعَدَکَ ان یَنصُرَکَ، ویَخذُلُکُ مَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یَنصُرُهُ! فَاُذَکِّرُکَ اللّه َ فی نَفسِکَ. فَقالَ: جَزاکَ اللّه ُ یَابنَ عَمِّ خَیرا، فَلَقَدِ اجتَهَدتَ رَایَکَ، وَمهما یَقضِ اللّه ُ مِن امرٍ یَکُن. فَقالَ ابو بَکرٍ: انّا للّه ِِ! عِندَ اللّه ِ نَحتَسِبُ ابا عَبدِ اللّه ِ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: «ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسین (علیه‌السّلام) آمد و به ایشان گفت: ‌ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا به مِهر آورده است و نمی‌دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟ فرمود: «ای ابوبکر! تو اهل فریب نیستی و اتّهامی نداری. پس بگو». ابوبکر گفت: دیدی که مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند و اینک، آهنگ حرکت به سوی آنان داری؟! آنان، بردگان دنیایند و کسانی که به تو وعده یاری داده‌اند، با تو خواهند جنگید و آن که تو را بیشتر از کسی که به او کمک می‌کند، دوست دارد، نیز رهایت خواهد کرد. پس خدا را در باره خودت، به یادت می‌آورم که جانت را به خطر نیندازی. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «خدا به تو پاداش نیک دهد، عموزاده! در رای خود،‌ اندیشیده بودی. هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود». ابوبکر گفت: ما از آنِ خداییم و شهادت اباعبداللّه را به حساب خدا می‌گذاریم.»
در کتاب مروج الذهب نیز گزارشی شبیه همین مضمون آمده است:
دَخَلَ ابو بَکرِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: یَا بنَ عَمِّ، انَّ الرَّحِمَ یُظائِرُنی عَلَیکَ، ولا ادری کَیفَ انَا فِی النَّصیحَةِ لَکَ؟ فَقالَ: یا ابا بَکرٍ، ما انتَ مِمَّن یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، فَقُل. فَقالَ ابو بَکرٍ: کانَ ابوکَ اقدَمَ سابِقَةً، واحسَنَ فِی الاِسلامِ اثَرا، واشَدَّ بَاسا، وَالناسُ لَه ارجی، ومِنهُ اسمَعَ، وعَلَیهِ اجمَعَ، فَسارَ الی مُعاوِیَةَ وَالنّاسُ مُجتَمِعونَ عَلَیهِ، الّا اهلَ الشّامِ، وهُوَ اعَزُّ مِنهُ، فَخَذَلوهُ وتَثاقَلوا عَنهُ، حِرصا عَلَی الدُّنیا وضَنّا بِها، فَجَرَّعوهُ الغَیظَ، وخالَفوهُ، حَتّی صارَ الی ما صارَ الَیهِ مِن کَرامَةِ اللّه ِ ورِضوانِهِ. ثُمَّ صَنَعوا بِاَخیکَ بَعدَ ابیکَ ما صَنَعوا، وقَد شَهِدتَ ذلِکَ کُلَّهُ ورَاَیتَهُ، ثُمَّ انتَ تُریدُ ان تَسیرَ الَی الَّذینَ عَدَوا عَلی ابیکَ واخیکَ، تُقاتِلُ بِهِم اهلَ الشّامِ واهلَ العِراقِ، ومن هُوَ اعَدُّ مِنکَ واقوی، وَالنّاسُ مِنهُ اخوَفُ ولَهُ ارجی! فَلَو بَلَغَهُم مَسیرُکَ الَیهِم لَاستَطغَوُا النّاسَ بِالاَموالِ، وهُم عَبیدُ الدُّنیا، فَیُقاتِلُکَ مَن وَعَدَکَ ان یَنصُرَکَ، ویَخذُلُکَ مَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یَنصُرُهُ، فَاذکُرِ اللّه َ فی نَفسِکَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): جَزاکَ اللّه ُ خَیرا یَابنَ عَمِّ، فَقَد اجهَدَکَ رَایُکَ، وَمهما یَقضِ اللّه ُ یَکُن. فَقالَ: انّا للّه ِِ! وعِندَ اللّه ِ نَحتَسِبُ یا اباعَبدِاللّه ِ.
در کتاب مروج الذهب آمده است: «ابوبکر بن حارث بن هشام، بر حسین (علیه‌السّلام) وارد شد و گفت: ‌ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا به مِهر آورده است و نمی‌دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟ فرمود: «ای ابوبکر! تو اهل فریب نیستی و اتّهامی نداری. پس بگو». ابوبکر گفت: پدرت در پیشینه، از تو جلوتر بود و در اسلام، از تو نیکونشان تر و استوارتر بود. مردم هم به او امیدوارتر و نسبت به او، حرف شنوتر و بیشتر بر گرد او بودند. او به سوی معاویه حرکت کرد، زمانی که عموم مردم، جز شامیان، گرد او اجتماع کرده بودند و او از معاویه گرامی تر بود؛ ولی مردم، او را رها کردند و به خاطر آزمندی و بخل به دنیا، از یاری او، روی برگرداندند. پس جرعه‌های خشم را بر او خوراندند و چندان با او ناسازگاری ورزیدند که با کرامت و خرسندی، به خدا پیوست. پس از پدرت نیز با برادرت چنان کردند که بر همه آن، گواهی و آن را دیدی. و اینک، تو آهنگ رفتن به سوی کسانی داری که با پدر و برادرت دشمنی ورزیدند و با آنان به جنگ مردم شام و عراق و کسی که از تو آماده تر و نیرومندتر است، می‌روی و مردم، از او بیشتر در بیم و امیدند. پس چون گزارش حرکت تو به آنان برسد، مردم را ـ که بندگان دنیایند ـ با ثروت، به سرکشی و شورش می‌خوانند و آنان، پس از آن که به تو وعده یاری داده‌اند، با تو خواهند جنگید و کسانی که تو را بیشتر از کسی که به او کمک می‌کنند، دوست دارند، نیز تو را رها خواهند کرد. پس خدا را در باره خودت، یاد کن. آن گاه حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد. در رای خود،‌اندیشیده بودی. هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود».

۴.۲ - ابوسعید خدری

ابوسعید خُدری، از شخصیت‌های برجسته انصار و فقیهان مدینه و از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یاران امام علی (علیه‌السّلام) بود. ابوسعید در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این دیدار ابوسعید خدری با نقل روایتی از امام علی (علیه‌السّلام) که حاکی از عدم اعتماد آن حضرت به مردم کوفه بود، امام حسین (علیه‌السلام) را از انجام این سفر منع نمود. امام علی (علیه‌السّلام) در این روایت، مردم کوفه را افرادی متزلزل و غیر قابل اعتماد توصیف کرده و پیش‌بینی کرده بود که هرگونه پیروزی در کنار آن‌ها، پیروزی موقتی و همراه با خسارت خواهد بود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

اَبوسَعیدِ خُدْری، سعد بن مالک بن سنان، از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از شاهدان واقعه‌ غدیر خم و راویان آن است. وی همچنین از فقهای مشهور مدینه در عصر خلفای سه‌گانه بوده است. مورخان او را یکی از بزرگان انصار دانسته و بر فقاهت او تأکید کرده اند. ابوسعید خدری در جنگ‌های بسیاری با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضور داشت و پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز همراهی امیر مؤمنان را رها نکرد. روایات منقول بسیار از ابوسعید در فضیلت و برتری امام علی (علیه‌السّلام) بر دیگر صحابه، و حضور ابوسعید در جنگ‌های صفین و نهروان، مستندترین دلیل بر همراهی او با امام علی (علیه‌السّلام) است. بر اساس گزارشات منابع تاریخی، ابوسعید با بنی‌امیه رابطه دوستانه نداشت و در فرصت‌هایی که پیش می‌آمد، از آنان انتقاد می‌کرد. منابع تاریخی وفات وی را بسیار متناقض آورده‌اند. ابن اثیر در اسدالغابه وفات او را در روز جمعه سال ۷۴ (ه. ق) دانسته است؛ اما در الکامل آن را در سال هفتاد و سه دانسته و اذعان می‌کند که برخی منابع وفات وی را در سال شصت و چهار آورده‌اند.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

ابوسعید خدری، از شخصیت‌هایی بود که در مکه خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. منابع تاریخی گفت و گوی او را با امام حسین (علیه‌السّلام) بدین گونه گزارش کرده‌اند: ابوسعید خُدری نزد امام حسین (علیه‌السّلام) آمد و گفت: ای اباعبدالله! من خیرخواه شما و نگران احوالتان هستم. به من خبر رسیده است که گروهی از پیروان شما در کوفه به شما نامه نوشته و دعوت به حرکت به سوی آنان کرده‌اند؛ اما شما نروید. من از پدرتان که خدا رحمتش کند در کوفه شنیدم که می‌فرمود: «به خدا سوگند، از آنان ناراضی و خشمگینم و آنان نیز از من ناراضی و خشمگین‌اند و از آنان وفاداری نیافتم. هر که با آنان پیروز شود، با تیری خطا پیروز شده است. به خدا سوگند، آنان نه انگیزه و نیتی دارند، نه قصد و تصمیمی برای کاری، و نه شکیبایی در برابر شمشیر».
جاءَهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیه‌السّلام)) ابو سَعیدٍ الخُدرِیُّ فَقالَ: یا ابا عَبدِ اللّه ِ، انّی لَکُم ناصِحٌ، وانّی عَلَیکُم مُشفِقٌ، وقَد بَلَغَنی انَّهُ کاتَبَکَ قَومٌ مِن شیعَتِکُم بِالکوفَةِ، یَدعونَکَ الَی الخُروجِ الَیهِم، فَلا تَخرُج، فَاِنّی سَمِعتُ اباکَ رَحِمَهُ اللّه ُ یَقولُ بِالکوفَةِ: «وَاللّه لَقَد مَلِلتُهُم وابغَضتُهُم، وَملّونی وابغَضونی، وما بَلَوتُ مِنهُم وَفاءً، ومَن فازَ بِهِم فازَ بِالسَّهمِ الاَخییَبِ، وَاللّه ِ ما لَهُم نِیّاتٌ، ولا عَزمُ امرٍ، ولا صَبرٌ عَلَی السَّیفِ.»
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: ابوسعید خُدری نزد حسین (علیه‌السّلام) آمد و به ایشان گفت: ‌ای اباعبداللّه! من، نیکخواه شما و نگران و دلسوزتان هستم. به من خبر رسیده است که گروهی از پیروان شما در کوفه، به تو نامه نوشته‌اند و به حرکت به سوی خود، فرا خوانده‌اند؛ ولی بیرون نرو. همانا که من از پدرت که خدای رحمتش کند در کوفه شنیدم که می‌فرمود: «به خدا سوگند، از آنان ملول و خشمگینم و آنان هم از من ملول و خشمگین‌اند و از آنان وفا نیافتم. هر که با آنان پیروز شود، با تیرِ خطا رفته، پیروز شده است. به خدا سوگند، نه انگیزه و نیّتی دارند، نه آهنگ و تصمیم کاری، و نه شکیبایی در برابر شمشیری».

۴.۳ - طرماح بن عدی

طرماح بن عدی، شاعری از قبیله طی و برادر حجر بن عدی و از تابعان و یاران امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بود که به همراه گروهی از کوفیان، برای یاری امام حسین (علیه‌السّلام) حرکت و با امام (علیه‌السّلام) و یارانش در منزل عُذَیب، ملاقات کردند. در این دیدار، طرماح به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که جان خود را به خطر نینداخته و از رفتن به کوفه منصرف شود و به امام پیشنهاد می‌دهد به میان قبیله او برود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

طِرِمّاح بن عَدیّ طایی، شاعری از قبیله طی و برادر حجر بن عدی و از تابعان و یاران امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) و فرستاده ایشان به نزد معاویه در بهبوهه جنگ صفین بود. طِرِمّاح و گروهی از کوفیان از قبیله مَذحِج، برای یاری امام حسین (علیه‌السّلام) حرکت و با امام (علیه‌السّلام) و یارانش در منزل عُذَیب، ملاقات کردند. او راه کوفه را به آنان نشان داد. وی از امام (علیه‌السّلام) اجازه گرفت تا برای خانواده اش خرجی ببرد و سپس برگردد و وقتی باز گشت، در راه، خبر شهادت امام (علیه‌السّلام) به وی رسید. اما شیخ طوسی نظر دیگری دارد. او در رجالش می‌نویسد طرماح با حسین (علیه‌السّلام) همراه بود تا آن که میان کشتگان افتاد و در حالی که رمقی در بدن داشت، خویشاوندانش او را بردند و مداوا کردند و بهبود یافت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

در میانه راه کربلا، در منزلگاه عذیب الهجانات، چهار سوار از کوفه به امام حسین (علیه‌السّلام) پیوستند که طرماح، راهنما و یکی از آنان بود و چون حر قصد بازداشت آن‌ها را کرد، امام (علیه‌السّلام) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آن‌ها محافظت کرد.در مسیر آمدن سوی امام، طرماح اشعاری را خواند که دلیلی بر شاعر بودن اوست. در برخی منابع آمده است در همین منزلگاه، امام حسین (علیه‌السّلام) برای آن که از بیراهه به کوفه برود، کسی را می‌خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگی کرد و در جلو کاروان حسینی به راه افتاد و حسین (علیه‌السّلام) و یارانش در پشت سر او حرکت می‌کردند.
در این ملاقات طرماح با رفتن امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی عراق مخالفت ورزید و پیشنهادی دیگر ارائه کرد. طرماح به امام عرض کرد: به خدا سوگند هرچه فکر می‌کنم، کسی را (در این قیام و حرکت) همراه با شما نمی‌بینم، و اگر غیر از همین سپاهی که رویاروی شما (لشکریان حر) هستند، کسان دیگری به جنگ شما نیایند، باز هم از پس شما برخواهند آمد. من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما می‌شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا می‌توانی به آنان نزدیک مشو. طرماح از روی خیرخواهی پیشنهادی به امام داد که: اگر می‌خواهی با من به سوی قبیله من بیا، چرا که در آن جا کسانی هستند که تو را یاری کنند که امام در جواب طرماح فرمود که گریختن و زن و فرزند را رها کردن برای من عار است. طرماح گفت پس بیا به کوه بنی طی برویم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست. امام در پاسخ طرماح فرمود: خدا تو و قوم تو را جزای خیر دهد. اما با این قوم (سپاه حر) پیمانی بسته‌ایم که به خاطر آن، امکان برگشت برای ما میسر نیست، و نمی‌دانیم عاقبت کار ما و اینها به کجا می‌انجامد. بنابر نقل برخی منابع طرماح به بهانه خرید آذوقه و اموال برای خانواده از امام جدا شد و به امام عرض کرد که به زودی برمی گردد. اما نتوانست خود را به کربلا برساند. او به دلیل ترجیح دادن خانواده به یاری امام (علیه‌السّلام) و اولویت بخشی آنان در رفع گرفتاریشان، از فیض یاری امام معصوم (علیه‌السّلام) محروم شد و زمانی که به عذیب هجانات رسید خبر شهادت امام را از سماعة بن بدر شنید.
عن جمیل بن مرثد من بنی معن عن الطرم انَّهُ دَنا مِنَ الحُسَینِ (علیه‌السّلام) فَقالَ لَهُ: وَاللّه ِ انّی لَاَنظُرُ فَما اری مَعَکَ احَدا، ولَو لَم یُقاتِلکَ الّا هؤُلاءِ الَّذینَ اراهُم مُلازِمیکَ لَکانَ کَفی بِهِم، وقَد رَاَیتُ ـ قَبلَ خُروجی مِنَ الکوفَةِ الَیکَ بِیَومٍ ـ ظَهرَ الکوفَةِ، وفیهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَینایَ فی صَعیدٍ واحِدٍ جَمعا اکثَرَ مِنهُ، فَسَاَلتُ عَنهُم، فَقیلَ: اِجتَمَعوا لِیُعرَضوا، ثُمَّ یُسَرَّحونَ الَی الحُسَینِ، فَاَنشُدُکَ اللّه َ ان قَدَرتَ عَلی الّا تَقدَمَ عَلَیهِم شِبرا الّا فَعَلتَ. فَاِن ارَدتَ ان تَنزِلَ بَلَدا یَمنَعُکَ اللّه ُ بِهِ حَتّی تَری مِن رَایِکَ، ویَستَبینَ لَکَ ما انتَ صانِعٌ، فَسِر حَتّی اُنزِلَکَ مَناعَ جَبَلِنَا الَّذی یُدعی اجَاً، اِمتَنَعنا ـ وَاللّه ِ ـ بِهِ مِن مُلوکِ غَسّانَ وحِمَیرٍ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ، ومِنَ الاَسوَدِ وَالاَحمَرِ، وَاللّه ِ ان دَخَلَ عَلَینا ذُلٌّ قَطُّ، فَاَسیرُ مَعَکَ حَتّی اُنزِلَکَ القَریَةَ، ثُمَّ نَبعَثُ الَی الرِّجالِ مِمَّن بِاَجَاٍ وسَلمی مِن طَیِّئٍ، فَوَاللّه ِ لا یَاتی عَلَیکَ عَشَرَةُ ایّامٍ حَتّی یَاتِیَکَ طَیِّئٌ رِجالاً و رُکبانا، ثُمَّ اقِم فینا ما بَدا لَکَ، فَاِن‌هاجَکَ هَیجٌ فَاَنا زَعیمٌ لَکَ بِعِشرینَ الفَ طائِیٍّ یَضرِبونَ بَینَ یَدَیکَ بِاَسیافِهِم، وَاللّه ِ لا یوصَلُ الَیکَ ابَدا ومِنهُم عَینٌ تَطرِفُ. «فَقالَ لَهُ: جَزاکَ اللّه ُ وقَومَکَ خَیرا، انَّهُ قَد کانَ بَینَنا وبَینَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَی الاِنصِرافِ، ولا نَدری عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ فی عاقِبِهِ.»
در کتاب تاریخ طبری به نقل از جمیل بن مَرثَد آمده است: طِرِمّاح به حسین (علیه‌السّلام) نزدیک شد و به ایشان گفت: به خدا سوگند، می‌نگرم؛ ولی کسی را همراه تو نمی‌بینم و اگر جز اینان که همراه تو می‌بینم، کسی با تو نجنگد، بسنده است. یک روز پیش از بیرون رفتن از کوفه و آمدن نزد تو، در آن سوی کوفه، جمعیّتی را دیدم که تا آن روز، یک جا چنین جمعیّتی را ندیده بودم. پس در باره آنان پرسیدم. گفته شد: گرد هم آمده‌اند تا روی گردان شوند و بیعت بشکنند و پس از آن در پی حسین، ره سپار شوند. به خدا سوگند که اگر می‌توانی به‌اندازه یک وجب به سوی آنان پیش نیایی، این کار را انجام بده. پس اگر می‌خواهی به سرزمینی بروی که خداوند، تو را از آنان باز دارد تا در کار خویش بیندیشی و وضعیّت برایت روشن گردد، پس حرکت کن تا تو را بر ستیغ کوه ما ـ که اَجا نام دارد، فرود آورم؛ قلّه‌ای که به خدا سوگند ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَیر و نیز از نعمان بن مُنذِر و از سیاه و سرخ، ایمن داشته است. به خدا سوگند که اگر بر ما خواری فرود آید، با تو راه می‌افتم تا تو را در روستای خودمان فرود می‌آورم. آن گاه به دنبال مردانی از بنی اَجَا و بنی سَلمی از قبیله طَی می‌فرستیم و به خدا سوگند، ده روز طول نمی‌کشد که سواره‌ها و پیاده‌ها از قبیله طی، نزد تو خواهند آمد. آن وقت، هر مقدار دوست داری، در میان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقی رخ دهد، من تضمین می‌کنم که بیست هزار جنگجوی طایی با شمشیر از تو دفاع کنند. به خدا سوگند که هرگز دستی به تو نمی‌رسد، تا زمانی که چشمی از آنان باز و بسته می‌شود و زنده‌اند. حسین (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «خداوند، به تو و مردمانت، پاداش خیر دهد! به راستی که میان ما و آنان، عهدی است که نمی‌توانیم بر هم زنیم و نمی‌دانیم که کار ما و آنان در پایان، به کدام سو می‌رود».
رُوِّیتُ انَّ الطِّرِمّاحَ بنَ حَکَمٍ قالَ: لَقیتُ حُسَینا (علیه‌السّلام) وقَدِ امتَرتُ لِاَهلی میرَةً، فَقُلتُ: اُذَکِّرُکَ فی نَفسِکَ، لا یَغُرَّنَّکَ اهلُ الکوفَةِ، فَوَاللّه ِ لَئِن دَخَلتَها لَتُقتَلَنَّ، وانّی لَاَخافُ الّا تَصِلَ الَیها، فَاِن کُنتَ مُجمِعا عَلَی الحَربِ فَانزِل اجَاً، فَاِنَّهُ جَبَلٌ مَنیعٌ، وَاللّه ِ ما نالَنا فیهِ ذُلٌّ قَطُّ، وعَشیرَتی یَرَونَ جَمیعا نَصرَکَ، فَهُم یَمنَعونَکَ ما اقَمتَ فیهِم. «فَقالَ: انَّ بَینی و بَینَ القَومِ مَوعِدا اکرَهُ ان اُخلِفَهُم، فَاِن یَدفَعِ اللّه ُ عَنّا، فَقَدیما ما انعَمَ عَلَینا وکَفی، وان یَکُن ما لاببُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وشَهادَةٌ ان شاءَ اللّه.»
در کتاب مثیر الاحزان آمده است: برایم گزارش شده که طِرِمّاح بن حَکَم گفت: حسین را ملاقات کردم، در حالی که برای خانواده‌ام آذوقه‌ای خریده بودم. به ایشان گفتم: به تو در باره جانت، یادآوری می‌کنم که آن را به خطر نیندازی و کوفیان، تو را فریب ندهند. به خدا سوگند، اگر وارد کوفه شوی، کشته خواهی شد و من می‌ترسم که به کوفه نرسی. پس اگر عزم بر جنگ داری، در اَجا فرود آی، که کوهی است که قابل دسترس نیست. به خدا سوگند، در آن جا هرگز به ما خواری نرسیده است و تمام بستگان من به یاری کردن تو اعتقاد دارند و تا هر زمان در آن جا بمانی، از تو محافظت می‌کنند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «به راستی که میان من و این مردم، عهدی است که خوش نمی‌دارم خُلفِ وعده کنم. اگر خداوند، ما را از آنان محافظت فرماید، ما همیشه مشمول نعمت‌های خداوند بوده‌ایم و برای ما بس است، و اگر چاره‌ای از نبرد نباشد، شهادت و رستگاری است. ان شاء اللّه!».

۴.۴ - همام بن غالب

همّام بن غالب معروف به فَرَزدَق از شاعران برجسته شیعی و از اصحاب امام سجاد (علیه‌السّلام) بود. فرزدق پس از خارج شدن امام حسین (علیه‌السّلام) از مکه، در میان راه با آن حضرت ملاقات کرد. در این دیدار، فرزدق با ارائه اخبار و اطلاعات مربوط به وضعیت مردم، به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که از رفتن به کوفه منصرف شود.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو فراس همّام بن غالب بن صعصعه معروف به فَرَزدَق از شاعران برجسته شیعی، از اصحاب امام سجاد (علیه‌السّلام) بود و از حضرت علی (علیه‌السّلام) حدیث نقل کرده است. فرزدق از شاعران برجسته شیعی بود و از کودکی شعر می‌سرود و در پی فرمایش امام علی (علیه‌السّلام) که او را به حفظ قرآن فراخوانده بود، قرآن را از بر کرد. وی پس از خارج شدن امام حسین (علیه‌السّلام) از مکه، در میان راه با آن حضرت ملاقات کرد و درباره همراهی دل‌های مردم کوفه و دشمنی شمشیرهای آنان با امام (علیه‌السّلام) سخن گفت. قصیده اش در مدح امام زین العابدین (علیه‌السّلام) در حضور هشام بن عبد الملک، معروف است. هشام، از شنیدن اشعارش، خشمگین شد و دستور داد فرزدق را زندانی کنند. او را در عَسفان (میان مکّه و مدینه) زندانی کردند و امام زین العابدین (علیه‌السّلام) دوازده هزار درهم صله به خاطر آن شعر، به وی داد؛ ولی فرزدق، آن را نپذیرفت و گفت که تنها برای پاداش اخروی، آن را سروده است و تنها با اصرار امام (علیه‌السّلام) آن را پذیرفت. فرزدق سرانجام در سال ۱۱۰ هجری پس از سفری به عراق، شام و جزیره (شمال عراق و سوریه) در گذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

براساس گزارش‌های تاریخی، ملاقات فرزدق با امام حسین (علیه‌السّلام) در نزدیکی مکه و در زمانی صورت گرفته که امام حسین (علیه‌السّلام) عازم کوفه بوده و فرزدق نیز به منظور انجام مناسک حج رهسپار مکه بوده است. در این دیدار، فرزدق با ارائه اخبار و اطلاعات مربوط به وضعیت مردم، به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که از رفتن به کوفه منصرف شود. در ادامه به بررسی برخی از این گزارش‌ها خواهیم پرداخت:
عن الزبیر بن الخِرِّیت: سَمِعتُ الفَرَزدَقَ قالَ: لَقیتُ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) بِذاتِ عِرقٍ وهُوَ یُریدُ الکوفَةَ، فَقالَ لی: ماتَری اهلَ الکوفَةِ صانِعینَ؟ فَاِنَّ مَعی جَمَلاً مِن کُتُبِهِم؟ قُلتُ: یَخذُلونَکَ، فَلا تَذهَب، فَاِنَّکَ تَاتی قَوما قُلوبُهُم مَعَکَ، وایدیهم عَلَیکَ. فَلَم یُطِعنی!
در کتاب انساب الاشراف به نقل از زبیر بن خِرّیت آمده است: از فَرَزدَق شنیدم که گفت: حسین را در منزل ذات عِرق دیدم که به کوفه می‌رفت. به من فرمود: «گمان می‌کنی مردم کوفه ـ که خورجینی از نامه‌هایشان نزد من است ـ چه می‌کنند؟». گفتم: رهایت می‌کنند. پس نرو. تو به سوی مردمی می‌روی که دل‌هایشان، با تو و دست‌هایشان، رو در روی توست. ولی او نپذیرفت.
عن عبد اللّه بن سلیم والمذری: اقبَلنا حَتَّی انتَهَینا الَی الصِّفاحِ، فَلَقِیَنا الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ، فَواقَفَ حُسَینا (علیه‌السّلام) فَقالَ لَهُ: اعطاکَ اللّه ُ سُؤلَکَ، وامَّلَکَ فیما تُحِبُّ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): بَیِّن لَنا نَبَاَ النّاسِ خَلفَکَ، فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ: مِنَ الخَبیرِ سَاَلتَ، قُلوبُ النّاسِ مَعَکَ، وسُیوفُهُم مَعَ بَنی اُمَیَّةَ، وَالقَضاءُ یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّه ُ یَفعَلُ ما یَشاءُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): صَدَقتَ، للّه ِِ الاَمرُ، وَاللّه ُ یَفعَلُ ما یَشاءُ، وکُلَّ یَومٍ رَبُّنا فی شَانٍ، ان نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّه َ عَلی نَعمائِهِ، وهُوَ المُستعانُ عَلی اداءِ الشُّکرِ، وان حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ، فَلَم یَعتَدِ مَن کانَ الحَقَّ نِیَّتُهُ، وَالتَّقوی سَریرَتُهُ. ثُمَّ حَرَّکَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) راحِلَتَهُ فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ، ثُمَّ افتَرَقا.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از عبداللّه بن سلیم آمده است: آمدیم تا به صِفاح رسیدیم. فَرَزدَق بن غالبِ شاعر را دیدیم که مقابل حسین (علیه‌السّلام) ایستاد و به ایشان گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزویت را بر آورد! حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «خبر مردمی را که پشت سر نهادی، با ما بگو». فَرَزدَق گفت: از شخصِ آگاهی پرسیدی! دل‌های مردم با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه. تقدیر از آسمان می‌رسد و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد». حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «راست گفتی. کار، به دست خداست و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد و هر روزی، پروردگار ما، در کاری است. اگر تقدیر، به خواست ما فرود آید، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گزاریم و او یاور بر سپاس گزاری است و اگر تقدیر، مانع خواسته ما شود، کسی که انگیزه پاک و منش پرهیزگارانه دارد، ستم نکرده است». آن گاه حسین (علیه‌السّلام) مَرکبش را حرکت داد و گفت: «درود بر تو! » و از هم جدا شدند.
ولَمّا صارَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) الَی الصِّفاحِ، لَقِیَهُ الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ، فَسَاَلَهُ عَن امرِ النّاسِ وَراءَهُ. فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ: اَلخَبیرَ سَاَلتَ، انَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَکَ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی اُمَیَّةَ، وَالقَضاءُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّه ُ یَفعَلُ ما یَشاءُ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): صَدَقتَ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: چون حسین (علیه‌السّلام) به صِفاح رسید، فرزدق بن غالبِ شاعر، به دیدارش آمد. حسین (علیه‌السّلام) از او، در باره مردمی که پشت سر نهاده بود، پرسید. فرزدق گفت: از شخص آگاهی، پرسش نمودی. به راستی که دل‌های مردم، با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه است. تقدیر، از آسمان می‌رسد و خدا هر چه را بخواهد، انجام می‌دهد. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «راست گفتی».
عن الفرزدق: حَجَجتُ بِاُمّی فی سَنَةِ سِتّینَ، فَبَینا انَا اسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ اذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) خارِجا مِن مَکَّةَ، مَعَهُ اسیافُهُ وتِراسُهُ. فَقُلتُ: لِمَن هذَا القِطارُ؟ فَقیلَ: لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَاَتَیتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ وقُلتُ لَهُ: اعطاکَ اللّه ُ سُؤلَکَ، وامَّلَکَ فیما تُحِبُّ، بِاَبی انتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّه ِ! ما اعجَلَکَ عَنِ اللحَجِّ؟ فَقالَ: لَو لَم اعجَل لَاُخِذتُ، ثُمَّ قالَ لی: مَن انتَ؟ قُلتُ: اُمُرؤٌ مِنَ العَرَبِ، فَلا وَاللّه ِ ما فَتَّشَنی عَن اکثَرَ مِن ذلِکَ، ثُمَّ قالَ لی: اخبِرنی عَنِ النّاسِ خَلفَکَ، فَقُلتُ: الخَبیرَ سَاَلتَ، قُلوبُ النّاسِ مَعَکَ، واسیافُهُم عَلَیکَ، وَالقَضاءُ یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّه ُ یَفعَلُ ما یَشاءُ. فَقالَ: صَدَقتَ، للّه ِِ الاَمرُ، وکُلَّ یَومٍ رَبُّنا هُوَ فی شَانٍ، ان نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّه َ عَلی نَعمائِهِ، وهُوَ المُستَعانُ عَلی اداءِ الشُّکرِ، وان حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ، فَلَم یَبعُد مَن کانَ الحَقَّ نِیَّتُهُ، وَالتَّقوی سَریرَتُهُ. فَقُلتُ لَهُ: اجَل، بَلَّغَکَ اللّه ُ ما تُحِبُّ، وکَفاکَ ما تَحذَرُ.
در کتاب الارشاد به نقل از فرزدق آمده است: مادرم را در ایّام حج در سال شصت، به حج بردم. شترش را می‌راندم و وارد حرم شدم که حسین بن علی (علیه‌السّلام) را دیدم که از مکّه، بیرون می‌رفت و شمشیرها و سپرهای خویش را به همراه داشت. گفتم: این، کاروانِ کیست؟ گفتند: از آنِ حسین بن علی است. نزد او آمدم و سلام کردم و به وی گفتم: خدا، خواسته تو را برآورده سازد و تو را به آنچه دوست داری، برساند! پدر و مادرم به فدایت، ‌ای فرزند پیامبر خدا! چرا حج نکرده، با شتاب می‌روی؟ فرمود: «اگر شتاب نکنم، دستگیرم می‌کنند». سپس از من پرسید: «تو کیستی؟». گفتم: مردی از عرب. به خدا بیش از این، کنجکاوی نکرد و سپس به من فرمود: «از اخبارِ مردم پشت سرت با من بگو». گفتم: از شخص آگاهی پرسیدی! دل‌های مردم، با تو و شمشیرهایشان، بر ضدّ توست و تقدیر (سرنوشت)، از آسمان می‌آید و خدا، هر چه بخواهد، انجام می‌دهد. فرمود: «درست گفتی. کار، دست خداست و پروردگار ما، هر روز، در کاری است. اگر تقدیر، چنان که ما دوست داریم، فرود آید، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گوییم ـ و او تنها یاور بر سپاس گزاری است ـ و اگر تقدیر، مانع تحقّق آرزو شود، آن که نیّتش حق باشد و پارسایی، منش او، دور نخواهد بود». به او گفتم: آری. خدا، تو را به آنچه دوست داری، برساند و از آنچه بیم داری، کفایت کند!
امَّا الحُسَینُ علیه السلام، فَاِنَّهُ خَرَجَ مِن مَکَّةَ سابِعَ ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، فَلَمّا وَصَلَ بُستانَ بَنی عامِرٍ، لَقِیَ الفَرَزدَقَ الشّاعِرَ وکانَ یَومَ التَّروِیَةِ. فَقالَ لَهُ: الی اینَ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ! ما اعجَلَکَ عَنِ المَوسِمِ؟! قالَ: لَو لَم اعجَل لَاُخِذتُ اخذا، فَاَخبِرنی یا فَرَزدَقُ عَمّا وَراءَکَ؟ فَقالَ: تَرَکتُ النّاسَ بِالعِراقِ قُلوبَهُم مَعَکَ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی اُمَیَّةَ، فَاتَّقِ اللّه َ فی نَفسِکَ وَارجِع. فَقالَ لَهُ: یا فَرَزدَقُ! انَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ، وتَرَکوا طاعَةَ الرَّحمنِ، واظهَروا الفَساددَ فِی الاَرضِ، وابطَلُوا الحُدودَ، وشَرِبُوا الخُمورَ، وَاستَاثَروا فی اموالِ الفُقَراءِ وَالمَساکینِ، وانَا اولی مَن قامَ بِنُصرَةِ دینِ اللّه ِ، واعزازِ شَرعِهِ، وَالجِهادِ فی سَبیلِهِ، لِتَکونَ کَلِمَةُ اللّه ِ هِیَ العُلیا. فَاَعرَضَ عَنهُ الفَرَزدَقُ وسارَ.
در کتاب تذکرة الخواص گزارش شده است: امام حسین (علیه‌السّلام) در هفتم ذی حجّه سال شصت، از مکّه خارج شد و چون به بستان بنی عامر رسید، با فَرَزدَق در روز تَرویه دیدار کرد. فَرَزدَق به او گفت: ‌ای فرزند پیامبر خدا! به کجا می‌روی؟ چرا حج را با شتاب، رها می‌کنی؟ فرمود: «اگر نشتابم، دستگیر می‌شوم. پس بگو ـ‌ای فرزدق ـ چه خبر از پشت سرت؟». گفتم: مردم عراق را پشت سر نهادم، در حالی که دل‌هایشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه بود. پس، از خدا بر جان خود، بترس و برگرد. به وی فرمود: «ای فرزدق! اینان، مردمی هستند که به پیروی از شیطان، پیوسته و از پرستش [۴۸۱]     رحمان، گسسته‌اند، در زمین، تباهی را آشکار کرده‌اند، حدود را میرانده، می‌گساری کرده‌اند و بینوایان و درماندگان را از دارایی، محروم ساخته‌اند. من سزاوارترم به یاری دین خدا و گرامیداشتِ شرع او و جهاد در راهش، تا سخن خدا برترین باشد». پس فَرَزدَق از او جدا شد و رفت.
عن الفرزدق: لَقِیَنِی الحُسَینُ (علیه‌السّلام) فی مُنصَرَفی مِنَ الکوفَةِ، فَقالَ: ما وَراءَکَ یا ابا فِراسٍ؟ قُلتُ: اصدُقُکَ؟ قالَ (علیه‌السّلام): الصِّدقُ اُریدُ. قُلتُ: امّا القلوبُ فَمَعَکَ، وامّا السُّیوفُ فَمَعَ بَنی اُمَیَّةَ، وَالنَّصرُ مِن عِندِ اللّه ِ. قالَ: ما اراکَ الّا صَدَقتَ. النّاسُ عَبیدُ المالِ، وَالدّینُ لَغوٌ عَلی السِنَتِهِم، یَحوطونَهُ ما دَرَّت بِهِ معایِشُهُم، فَاِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ.
در کتاب کشف الغُمّة به نقل از فرزدق آمده است: حسین (علیه‌السّلام) در بازگشتم از کوفه، با من دیدار کرد و فرمود: «ای ابو فِراس! چه خبر؟». گفتم: راست بگویم؟ فرمود: «راستی را می‌خواهم». گفتم: دل‌ها با تو‌اند؛ ولی شمشیرها با بنی امیّه! و البته یاری، از جانب خداست. فرمود: «می‌بینم که راست می‌گویی. مردم، بردگان ثروت‌اند و دین بر زبانشان بازیچه است، تا جایی که درآمد زندگی شان، با دین، افزایش می‌یابد. بر گِرد آن می‌چرخند و چون با سختی‌ها دچار آزمون شدند، دینداران،‌اندک می‌شوند».
شماری از گزارش‌هایی که ارائه شدند، حاکی از آن‌اند که ملاقات فَرَزدَق با امام حسین (علیه‌السّلام)، در نزدیکی مکّه، در زمانی بوده که امام (علیه‌السّلام) عازم کوفه و فرزدق برای انجام دادن مناسک، رهسپار مکّه بوده است.شماری دیگر از گزارش‌ها نیز دلالت دارند که این ملاقات، پس از شهادت مسلم بن عقیل (علیه‌السّلام) و در حوالی منزل زُباله اتّفاق افتاده است.از این رو، برخی احتمال داده‌اند که امام (علیه‌السّلام) دو بار با فرزدق، ملاقات کرده است: یکی قبل از حج و دیگری بعد از آن. با تامّل در متن و منابع این گزارش‌ها، روشن می‌گردد که گزارش نخست، مشهورتر و درست تر است. همچنین این احتمال که امام (علیه‌السّلام) دو بار با وی ملاقات کرده باشد، صحیح نیست؛ زیرا: اوّلاً، بر پایه گزارش طبری، فرزدق، پس از مراسم حج، به سمت کوفه نیامده است. بنابراین، نمی‌توانسته با امام (علیه‌السّلام) برخورد داشته باشد.ثانیا، اگر چنین اتّفاقی افتاده بود، ضمن گزارش‌ها بِدان اشاره می‌شد. ثالثا، متن همه گزارش‌ها، حاکی از آن است که ملاقات فرزدق با امام، بیش از یک بار نبوده است.

۴.۵ - مسور بن مخرمه

مسور بن مخرمه، از دانشمندان و فقهای صحابه و خواهرزاده عبدالرحمان بن عوف بود. مسور بن مخرمه، راوی یکی از احادیث پیشگویی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) است. بر اساس گزارش‌های برخی منابع، مسور بن مخرمه در نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السلام) توصیه می‌کند که به علت بی‌اعتباری نامه‌های اهل عراق و فریبکارانه بودن توصیه‌های ابن زبیر، در مکه اقامت داشته و از حرکت به سوی عراق خودداری کند. با این حال، نزدیکی روابط مسور با ابن زبیر باعث شده تا در صداقت این توصیه تردیدهایی وجود داشته باشد.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوعبدالرحمان مِسوَر بن مخرمة بن نوفل قرشی زهری، از دانشمندان و فقهای صحابه بود. مسور در سال دوم هجری در مکّه به دنیا آمد و در کودکی، محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را درک کرد و احادیثی نیز از آن حضرت شنید. مادرش عاتکه دختر عوف، خواهر عبدالرحمان بن عوف بود و او نیز طرفدار دایی‌اش عبدالرحمان بن عوف، از اعضای شورا برای انتخاب جانشین عمر برای خلافت بود. مسور بن مخرمه با عثمان روابط نزدیکی داشت و همو بود که عثمان را به لشکرکشی به افریقیه تحریک کرد و خودش نیز در فتح آنجا شرکت داشت. تا کشته شدن عثمان، در مدینه ماند و سپس به مکّه رفت و در آن جا ماند تا معاویه از دنیا رفت. وی، بیعت با یزید را نمی‌پسندید و در مکه به ابن زبیر پیوست و در همانجا ساکن گردید. مسور بن مخرمه در زمان محاصره مکه توسط سپاه شام به فرماندهی حصین بن نمیر همراه ابن زبیر بود. در اثر ضربه یکی از سنگ‌های منجنیق مجروح شد. به گفته برخی منابع با رسیدن خبر مرگ یزید، لشکر شامیان دست از محاصره مکه برداشته و اجازه خواستند تا کعبه را طواف کنند. به رغم مخالفت عده‌ای از جمله خوارج، بر پایه فتوای مسور بن مخرمه، ابن زبیر اجازه این کار را به آنان داد. مسور بن مخرمه سرانجام در سال ۶۴ هجری در اثر جراحتهای ناشی از ضربه سنگ منجنیق درگذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

مسور بن مخرمه، راوی یکی از احادیث پیشگویی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) است. بنابر گزارش ابن اعثم در کتاب الفتوح به نقل از مسور بن مخرمه، پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در زمان دو سالگی امام حسین (علیه‌السّلام) از شهادت مظلومانه ایشان در آینده خبر داده‌اند:
عن المسور بن مخرمة: لَمّا اتَت عَلَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) مِن مَولِدِهِ سَنَتانِ کامِلَتانِ، خَرَجَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فی سَفَرٍ لَهُ، فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ وَقَفَ، فَاستَرجَعَ ودَمَعَت عَیناهُ، فَسُئِلَ عَن ذلِکَ، فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ (علیه‌السّلام) یُخبِرُنی عَن ارضٍ بِشاطِیِ الفُراتِ، یُقالُ لَها کَربَلاءُ، یُقتَلُ بِها وَلَدِیَ الحُسَینُ ابنُ فاطِمَةَ. فَقیلَ: مَن یَقتُلُهُ ـ یا رَسولَ اللّه ِ ـ؟ فَقالَ: رَجُلٌ یُقالُ لَهُ: یَزیدُ، لا بارَکَ اللّه ُ لَهُ فی نَفسِهِ! وکَاَنّی انظُرُ الی مَصرَعِهِ ومَدفَنِهِ بِها، وقَد اُهدِیَ بِرَاسِهِ، و وَاللّه ِ، ما یَنظُرُ احَدٌ الی رَاسِ وَلَدِیَ الحُسَینِ فَیَفرَحُ، الّا خالَفَ اللّه ُ بَینَ قَلبِهِ ولِسانِهِ. قالَ: ثُمَّ رَجَعَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مِن سَفَرِهِ ذلِکَ مَغموما، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ، فَخَطَبَ ووَعَظَ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) بَینَ یَدَیهِ مَعَ الحَسَنِ (علیه‌السلام). قالَ: فَلَمّا فَرَغَ مِن خُطبَتِهِ، وَضَعَ یَدَهُ الیُمنی عَلی رَاسِ الحَسَنِ (علیه‌السلام)، وَالیُسری عَلی رَاسِ الحُسَینِ (علیه‌السلام)، ثُمَّ رَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ:«اللّهُمَّ انّی مُحَمَّدٌ عَبدُکَ ونَبِیُّکَ، وهذانِ اطایِبُ عِترَتی، وخِیارُ ذُرِّیَّتی وارومَتی، ومَن اُخَلِّفُهُم فی اُمَّتی، اللّهُمَّ وقَد اخبَرَنی جِبریلُ بِاَنَّ وَلَدی هذا مَقتولٌ مَخذولٌ، اللّهُمَّ فَبارِک لَهُ فی قَتلِهِ، وَاجعَلهُ مِن ساداتِ الشُّهَداءِ، انَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، اللّهُمَّ ولا تُبارِک فی قاتِلِهِ وخاذِلِهِ» قالَ: وضَجَّ النّاسُ فِی المَسجِدِ بِالبُکاءِ. فَقالَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): اتَبکونَ ولا تَنصُرونَهُ؟ اللّهُمَّ فَکُن انتَ لَهُ وَلِیّا وناصِرا. ....
در کتاب الفتوح به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه روایت شده است: هنگامی که حسین (علیه‌السّلام) دو سالش کامل شد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عازم یکی از سفرهایش شد و در جایی از راه ایستاد و کلمه استرجاع (انّا للّه و انّا الیه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشکبار شد و چون علّت را پرسیدند، فرمود: «این، جبرئیل است که از سرزمین کنار فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین، پسر فاطمه، در آن جا کشته می‌شود». گفته شد: ‌ای پیامبر خدا! چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: «مردی به نام یزید، که خدا به عمرش برکت ندهد! گویی جایگاه به خاک افتادن و به خاک سپردنش را و سرش را که به هدیه آورده‌اند، می‌بینم. به خدا سوگند، هیچ کس به سر فرزندم حسین نمی‌نگرد و شادی نمی‌کند، جز آن که خداوند، دل و زبانش را دوگونه می‌کند». پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آن سفر، ‌اندوهناک باز گشت و سپس از منبر، بالا رفت و خطبه خواند و‌ اندرز داد، در حالی که حسین (علیه‌السّلام) و حسن (علیه‌السلام)، پیش رویش بودند. هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از خطبه‌اش فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن (علیه‌السّلام) و دست چپش را بر سر حسین (علیه‌السّلام) نهاد و آن گاه سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! من، محمّد، بنده و پیامبرت هستم و این دو، پاکان خاندانم و برگزیدگان نسل و تبارم‌اند و کسانی هستند که به جای خود در میان امّتم می‌نهم. خدایا! جبرئیل به من خبر داده که این فرزندم، کشته و وانهاده می‌شود. خدایا! به خاطر کشته شدنش، برکتش بده و او را از سَروران شهیدان قرار ده، که تو بر هر کاری توانایی. خدایا! کشنده و واگذارنده او را برکت نده!». مردم در مسجد، صدا به گریه بلند کردند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «آیا می‌گریید و او را یاری نمی‌دهید؟! خدایا! تو خود، ولی و یاور او باش». ...».
بر اساس گزارش‌های برخی منابع، مسور بن مخرمه در نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السلام) توصیه می‌کند که به علت بی‌اعتباری نامه‌های اهل عراق و فریبکارانه بودن توصیه‌های ابن زبیر، در مکه اقامت داشته و از حرکت به سوی عراق خودداری کند. با این حال، نزدیکی روابط مسور با ابن زبیر باعث شده تا در صداقت این توصیه تردیدهایی وجود داشته باشد.
کَتَبَ الَیهِ (ای الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام)) المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ: ایّاکَ ان تَغَتَرَّ بِکُتُبِ اهلِ العِراقِ؛ ویَقولَ لَکَ ابنُ الزُّبَیرِ: اِلحَق بِهِم فَاِنَّهُم ناصِروکَ! ایّاکَ اان تَبرَحَ الحَرَمَ؛ فَاِنَّهُم ان کانَت لَهُم بِکَ حاجَةٌ، فَسَیَضرِبونَ الَیکَ آباطَ الاِبِلِ حَتّی یُوافوکَ، فَتَخرُجَ فی قُوَّةٍ وعُدَّةٍ. فَجَزّاهُ خَیرا وقالَ: استَخیرُ اللّه َ فی ذلِکَ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: مِسوَر بن مَخرَمه، برای حسین (علیه‌السّلام) نوشت که: «مبادا از نامه‌های مردم عراق، فریفته شوی و ابن زبیر به تو بگوید که به آنان بپیوندی و آنان، یاور تو‌اند! مَبادا که حرم را رها کنی! اگر آنان به تو نیاز دارند، رنج سفر را بر خود، هموار می‌سازند تا به تو برسند و تو با نیرو و توشه، قیام کنی». حسین (علیه‌السّلام) برای او آرزوی پاداش نیکو کرد و فرمود: «در این باره، از خدا می‌خواهم که خیر پیش آورد».

۴.۶ - یزید بن اصم

یزید بن اَصَم، از بزرگان تابعیان در شهر رَقّه و خواهرزاده میمونه بنت حارث همسر رسول ‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. یزید بن اَصَم در نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السلام)، با اشاره به اوضاع متشنج کوفه و نیت مردم این شهر، تلاش می‌کند امام حسین (علیه‌السلام) را از حرکت به سمت عراق منصرف کند. یزید بن اَصَم در این نامه به امام حسین (علیه‌السلام) توصیه می‌کند که از فریب کوفیان برحذر باشد، زیرا وی کوفیان را افرادی کینه‌توز نسبت به امام و غیرقابل اعتماد می‌داند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوعوف یزید بن اصم عامری بکایی کوفی، از بزرگان تابعیان در شهر رَقّه و خواهرزاده میمونه بنت حارث همسر رسول ‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. یزید بن اصم راوی اصلی روایت‌های خاله‌اش است، گفته‌اند که او در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به دنیا آمد و برخی گفته‌اند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دید؛ ولی این مطلب به اثبات نرسیده است. یزید بن اصم پُر حدیث بوده است. از خاله‌اش میمونه، روایت‌های فضائل امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) را نقل کرده است. وی در سال ۱۱۳ یا ۱۱۴ هجری، به هنگام خلافت یزید بن عبد الملک، در گذشت. نیز گفته شده که در سال ۱۰۱ هجری در گذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

در کتاب تاریخ دمشق به نقل از سفیان بن عُیینه آمده است که یزید بن اَصَم در نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السلام)، با اشاره به اوضاع متشنج کوفه و نیت مردم این شهر، تلاش می‌کند امام حسین (علیه‌السلام) را از حرکت به سمت عراق منصرف کند. یزید بن اَصَم در این نامه به امام حسین (علیه‌السلام) توصیه می‌کند که از فریب کوفیان برحذر باشد، زیرا وی کوفیان را افرادی کینه‌توز نسبت به امام و غیرقابل اعتماد می‌داند.
عن سفیان بن عُیینة: کَتَبَ یَزیدُ بنُ الاَصَمِّ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) حینَ خَرَجَ: امّا بَعدُ، فَاِنَّ اهلَ الکوفَةِ قَد ابَوا الّا ان یُبغِضوکَ، وقَلَّ مَن ابغَضَ الّا قَلِقَ، وانّی اُعیذُکَ بِاللّه ِ ان تَکونَ کَالمُغتَرِّ بِالبَرقِ، وکَالمُهریقِ ماءً لِلسَّرابِ (فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ) اهلُ الکوفَةِ (الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ)
در کتاب تاریخ دمشق به نقل از سفیان بن عُیَینَه آمده است: یزید بن اَصَم، برای حسین بن علی (علیه‌السّلام) هنگامی که حرکت کرد، نامه نوشت: «امّا بعد، پس همانا مردم کوفه، تنها کینه تو را دارند و کسانی هستند که آرام نمی‌گیرند. من، تو را در پناه خدا قرار می‌دهم که با جرقّه آنان، فریب بخوری و آب را در سراب بریزی! «شکیبا باش که وعده خدا حق است و مراقب باش آنها که یقین ندارند» یعنی مردم کوفه «تو را به خواری نکشانند».

۴.۷ - عمرة بن عبدالرحمن

عَمره بنت عبد الرحمان، از قبیله بنی‌نجار، از زنان تابعی و زنی فقیه و آگاه به حدیث بود. او راوی حدیثی از عایشه درباره پیشگویی پیامبر درباره مکان شهادت امام حسین می‌باشد. عَمره در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السّلام) به سمت کوفه، به امام حسین (علیه‌السّلام) نامه‌ای نوشت. او در این نامه تلاش کرده است امام حسین (علیه‌السّلام) را از ادامه مسیر به سوی کوفه منصرف کند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

عَمره دختر عبد الرحمان بن سعد بن زراره انصاری مدنی، از قبیله بنی‌نجار، از زنان تابعی و همسر عبدالرحمان بن حارثه بود. به گفته منابع اهل سنت او زنی فقیه و آگاه به حدیث و مصاحب عایشه همسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بود و در خانه عایشه زندگی می‌کرد. عمرة بن عبدالرحمن از عایشه و ام سلمه حدیث روایت می‌کرد و زنی مورد وثوق بوده است. عَمره دختر عبد الرحمان، راوی حدیثی از عایشه درباره پیشگویی پیامبر درباره مکان شهادت امام حسین می‌باشد. عمر بن عبد العزیز، به فرماندار مدینه دستور داد که روایت‌های وی، نوشته شود تا مبادا از بین بروند.عمرة بن عبدالرحمن سرانجام در سال ۹۸ یا ۹۶ هجری در گذشت.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

عَمره بنت عبد الرحمان، در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السّلام) به سمت کوفه، به امام حسین (علیه‌السّلام) نامه‌ای نوشت. او در این نامه تلاش کرده است امام حسین (علیه‌السّلام) را از ادامه مسیر به سوی کوفه منصرف کند. مضمون نامه به طور خاص بر این تمرکز دارد که امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به سوی قتلگاه و مرگ حتمی بر حذر دارد. او همچنین امام را به «تسلیم شدن و همراهی با جماعت» توصیه کرده است. عمره در نامه خود به حدیثی اشاره می‌کند که از عایشه، همسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، شنیده است. بر اساس این حدیث، پیامبر پیش‌بینی کرده است که امام حسین (علیه‌السّلام) در سرزمین بابِل (کربلا) کشته خواهد شد.
این اشاره به حدیث، به نوعی تصدیق کننده وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) است. پاسخ امام حسین (علیه‌السّلام) به این نامه، حاکی از عزم راسخ ایشان برای ادامه مسیر و قبول شهادت است. امام پس از خواندن نامه، با استناد به پیش‌بینی شهادت خویش، بیان می‌کند که باید به قتلگاه خود برود.
کَتَبَت الَیهِ (ای الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام)) عَمرَةُ بِنتُ عَبدِ الرَّحمنِ تُعَظِّمُ عَلَیهِ ما یُریدُ ان یَصنَعَ، وتَامُرُهُ بِالطّاعَةِ ولُزومِ الجَماعَةِ، وتُخبِرُهُ انَّهُ انَّما یُساقُ الی مَصرَعِهِ، وتَقولُ: اشهَدُ لَحَدَّثَتنی عائِشَةُ انَّها سَمِعَت رَسولَ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یَقولُ: «یُقتَلُ حُسَینٌ بِاَرضِ بابِلَ». فَلَمّا قَرَاَ کِتابَها، قالَ: فَلا بُدَّ لی اذا مِن مَصرَعی، ومَضیی.
در الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) گزارش شده است که عَمره دختر عبد الرحمان، در نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السّلام)، کار او را که می‌خواست انجام بدهد، بزرگ شمرد و به او سفارش کرد تا اطاعت کند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد که به سوی قتلگاه خود، گام بر می‌دارد و گفت: گواهی می‌دهم که عایشه برایم گفت که از پیامبر خدا شنیده که فرموده است: «حسین در سرزمین بابِل کشته می‌شود». امام حسین (علیه‌السّلام) هنگامی که نامه او را خواند، فرمود: «پس در این صورت باید به قتلگاه خود بروم» و رفت.


در منابع تاریخی گزارش‌های متعددی از مخالفت رهگذران و افراد عادی با حرکت امام حسین (علیه‌السلام) به سوی کوفه ذکر شده است. این افراد، اغلب رهگذرانی بودند که به دلیل نداشتن جایگاه و موقعیت اجتماعی برجسته، از هویتشان تنها نامی ساده در تاریخ ثبت شده است. مهم‌ترین دلایلی که این افراد برای منصرف کردن امام حسین از سفر به کوفه مطرح کردند، شامل مواردی چون حفاظت از جان امام و خانواده ایشان، عدم اعتماد به وفاداری و پایداری مردم کوفه، و نگرانی از مخاطرات سفر به کوفه بود. این افراد با اشاره به خطرات احتمالی، تلاش داشتند امام را از این سفر منصرف کنند. اما امام حسین (علیه‌السلام) در پاسخ به این نگرانی‌ها، با تأکید بر آگاهی کامل از اوضاع کوفه و پیش‌گویی شهادت خود، بر غلبه اراده الهی بر سایر خواستها تأکید ورزیدند. اگرچه دلایل مطرح‌شده از سوی این افراد بر اساس نگرانی‌های واقعی درباره سرنوشت امام و همراهان ایشان استوار بود، اما در نهایت نتوانست مانع از تصمیم ایشان برای حرکت به سوی کوفه شود. نکته حائز اهمیت در این میان، عدم درک کامل این مخالفان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان است. این ناآگاهی باعث شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و در نتیجه، توصیه‌های آنان تأثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) نداشت.

۵.۱ - ابومحمد واقدی

هویت ابومحمد واقدی در منابع تاریخی در هاله‌ای از ابهام است اما بر اساس گزارش دلائل الامامه فردی با نام ابومحمد واقدی در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار کرد و امام حسین (علیه‌السلام) را از این سفر منع نمود. در این دیدار، ابومحمد واقدی با استناد به دلایلی چون وضعیت متزلزل مردم کوفه و دوگانگی آنان، به آن حضرت توصیه می‌کند که از رفتن به عراق منصرف شود. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ به او، ضمن پیشگویی شهادت خود و یارانش، از زنده ماندن امام سجاد (علیه‌السلام) در واقعه کربلا خبر می‌دهند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

ابومحمد واقدی، شخصیتی است که هویت وی در منابع تاریخی به طور کامل مشخص نشده است. نام وی تنها در روایتی مرتبط با سفر امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه ذکر شده و در سایر منابع روایی، رجالی شیعه و سنی، اطلاعاتی درباره وی یافت نمی‌شود.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بر اساس روایتی که طبری شیعی نقل می‌کند، سه شب پیش از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی عراق، ابومحمد واقدی در مکه با امام دیدار کرده و با استناد به دلایلی چون وضعیت متزلزل مردم کوفه و دوگانگی آنان، به آن حضرت توصیه می‌کند که از رفتن به عراق منصرف شود. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ، ضمن پیشگویی شهادت خود و یارانش، از زنده ماندن فرزندشان امام سجاد (علیه‌السلام) در واقعه کربلا خبر می‌دهند.
لَقینَا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) قَبلَ ان یَخرُجَ الَی العِراقِ بِثَلاثِ لَیالٍ، فَاَخبَرناهُ بِضَعفِ النّاسِ فِی الکوفَةِ، وانَّ قُلوبَهُم مَعَهُ وسُیوفَهُم عَلَیهِ، فَاَومَاَ بِیَدِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَفُتِحَت ابوابُ السَّماءِ، ونَزَلَ مِنَ المَلائِکَةِ عَدَدٌ لا یُحصیهِم الَا اللّه ُ، وقالَ: لَولا تَقارُبُ الاَشیاءِ، وحُبوطُ الاَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، ولکِن اعلَمُ عِلما انَّ مِن هُناکَ مَصعَدی، وهُناکَ مَصارِعُ اصحابی، لا یَنجو مِنهُم الّا وَلَدی عَلِیٌّ.
در کتاب دلائل الامامه به نقل از ابومحمّد واقدی آمده است: «سه شب پیش از آن که حسین (علیه‌السّلام) آهنگ عراق کند، با او دیدار کردیم و از سستی مردم کوفه برایش گفتیم و این که دل‌هایشان با او و شمشیرهایشان، بر ضدّ اوست. حسین (علیه‌السّلام) با دستش به آسمان، اشاره کرد و درهای آسمان، گشوده شدند و شماری از فرشتگان ـ که جز خدا آنان را نمی‌شمارد، فرود آمدند و فرمود: «اگر نزدیکیِ اشیا و از میان رفتن پاداش نبود، با این فرشتگان با آنان می‌جنگیدم؛ ولی می‌دانم که آن جا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی، کسی از دست آنان نجات نمی‌یابد».

۵.۲ - عمرو بن لوذان

در منابع حدیثی و رجالی، اطلاعات چندانی درباره مردی به نام عمرو بن لوذان موجود نیست. بنابر نقل برخی منابع، پیرمردی از قبیله عکرمه به نام عَمرُو بنُ لوذان در منزل بَطْن العَقَبه به کاروان امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و در سخنانی به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه کرد که از سفر به کوفه منصرف شوند. امام حسین (علیه‌السّلام) در جواب با تأیید و آگاهی از اوضاع کوفه، ضمن پیشگویی شهادت خود، بر غلبه اراده الهی تأکید کردند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

در منابع حدیثی و رجالی، اطلاعات چندانی درباره مردی به نام عمرو بن لوذان موجود نیست. تنها شیخ مفید در کتاب الارشاد به او اشاره کرده و او را پیرمردی از قبیله عکرمه به نام عمرو بن لوذان معرفی کرده است. با این حال، طبری تنها از نام «لوذان» یاد کرده‌اند و به جزئیات بیشتری اشاره نکرده‌اند.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بنابر نقل برخی منابع پیرمردی از قبیله عکرمه به نام عَمرُو بنُ لوذان در منزل بَطْن العَقَبه به قافله امام حسین (علیه‌السلام) برخورد کرد. وقتی امام مقصد خود (کوفه) را برای او بیان کرد، پیرمرد گفت: تو را به خدا سوگند، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه‌ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی‌شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر کار جنگ را خود، انجام می‌دادند و کارها را آماده می‌کردند تا شما بر آنها وارد می‌شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ امّا با چنین وضعی که گزارش می‌کنی، من عقیده ندارم که بروی. امام حسین (علیه‌السلام) در پاسخ درخواست او درباره نرفتن به عراق فرمود: «به خدا سوگند حاکمان بنی امیه مرا رها نمی‌کنند تا آنکه خون مرا بریزند. وقتی چنین کاری را کردند، خدا کسی را بر آنان مسلط می‌کند که آنان را خوار خواهد کرد؛ آنگونه که خوارترین گروه امتها خواهند بود.»
عن عبد اللّه بن سلیمان والمنذر بن المشمع فَلَمّا کانَ السَّحَرُ امَرَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) اصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً واکثَروا، ثُمَّ سارَ حَتّی مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَیها، فَلَقِیَهُ شَیخٌ مِن بَنی عِکرِمَةَ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ، فَسَاَلَهُ: اینَ تُریدُ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): الکوفَةَ، فَقالَ الشَّیخُ: انشُدُکَ اللّه َ لَمَّا انصَرَفتَ؛ فَوَاللّه ِ ما تَقدَمُ الّا عَلَی الاَسِنَّةِ وحَدِّ السُّیوفِ، وانَّ هؤُلاءِ الَّذینَ بَعَثوا الَیکَ، لَو کانوا کَفَوکَ مَؤوَنةَ القِتالِ، ووَطَّؤوا لکَ الاَشیاءَ فَقَدِمتَ عَلَیهِم، کانَ ذلِکَ رَایا، فَاَمّا عَلی هذِهِ الحالِ الَّتی تَذکُرُ، فَاِنّی لا اری لَکَ ان تَفعَلَ. فَقالَ لَهُ: یا عَبدَ اللّه ِ، لَیسَ یَخفی عَلَیَّ الرَّایُ، ولکِنَّ اللّه َ تَعالی لا یُغلَبُ عَلی امرِهِ. ثُمَّ قالَ (علیه‌السّلام): وَاللّه ِ لا یَدَعُونّی حَتّی یَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفی، فَاِذا فَعَلوا سَلَّطَ اللّه ُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا اذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ.
در کتاب الارشاد روایت شده است: چون هنگام سحر شد، حسین (علیه‌السّلام) به یارانش دستور داد که آبِ بسیار برگیرند. سپس حرکت کرد تا به بَطْن العَقَبه رسید و در آن جا فرود آمد. پیرمردی از بنی عِکْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام (علیه‌السّلام) دیدار کرد و پرسید: کجا می‌روی؟ حسین (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «کوفه». پیرمرد گفت: تو را به خدا سوگند، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه‌ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی‌شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر کار جنگ را خود، انجام می‌دادند و کارها را آماده می‌کردند تا شما بر آنها وارد می‌شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ امّا با چنین وضعی که گزارش می‌کنی، من عقیده ندارم که بروی. امام (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «ای بنده خدا! رای تو، بر من، پنهان نیست؛ لیکن خواست خداوند متعال، مغلوب نمی‌شود». سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمی‌کنند تا این خونِ بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند، خداوند، کسی را بر آنان مسلّط می‌کند که خوارشان سازد و خوارترینِ مردمان شوند».
سارَ (الحُسَینُ (علیه‌السّلام)) حَتَّی انتَهی الی بَطنِ العَقیقِ، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی عِکرِمَةَ فَسَلَّمَ عَلَیهِ، واخبَرَهُ بِتَوطیدِ ابنِ زِیادٍ الخَیلَ ما بَینَ القادِسِیَّةِ الَی العُذَیبِ رَصَدا لَهُ. ثُمَّ قالَ لَهُ: اِنصَرفِ بِنَفسی انتَ! فَوَاللّه ِ ما تَسیرُ الّا الَی الاَسِنَّةِ وَالسُّیوفِ، ولا تَتَّکِلَنَّ عَلَی الَّذینَ کَتَبوا لَکَ؛ فَاِنَّ اُولئِکَ اوَّلُ النّاسِ مُبادَرَةً الی حَربِکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): قَد ناصَحتَ وبالَغتَ، فَجُزیتَ خَیرا. ثُمَّ سَلَّمَ عَلَیهِ، ومَضی حَتّی نَزَلَ بِشراة باتَ بِها، ثُمَّ ارتَحَلَ وسارَ.
در کتاب الاخبار الطوال آمده است: حسین (علیه‌السّلام) رفت تا به منزل عقیق رسید. مردی از بنی عِکرِمه، او را دید و سلام کرد و از آمادگی سپاه ابن زیاد از قادسیه تا عُذَیب برای پیگردِ او خبر داد. سپس به او گفت: جانم فدایت! باز گرد. به خدا، جز به سوی نیزه‌ها و شمشیرها ره سپار نیستی و بر آنها که به تو نامه نوشتند، تکیه مکن؛ زیرا اینان، نخستین کسانی هستند که به جنگ با تو می‌پردازند. حسین (علیه‌السّلام) به او گفت: «نیکخواهی کردی و آن را به اوج رساندی. پاداش خیر ببینی!». سپس با او خداحافظی کرد و رفت تا به منزل «شُرات» فرود آمد و شب در آن جا ماند. سپس از آن جا کوچید و به راه افتاد.

۵.۳ - ابوهره ازدی

از سرگذشت و احوال ابوهره ازدی در کتب رجالی ذکری به میان نیامده است. به گفته برخی منابع ابوهره ازدی، فردی از اهالی کوفه بود که در منزل ثعلَبِیَّة به ملاقات امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و با طرح پرسش از علت خروج امام از مدینه و مکه سعی کرد تا به صورت ضمنی خطر سفر به کوفه را گوشزد کرده و امام را از رفتن به کوفه منصرف نماید.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

از سرگذشت و احوال او در کتب رجالی ذکری به میان نیامده است. به گفته برخی منابع ابوهره ازدی، فردی از اهالی کوفه بود که در منزل ثعلَبِیَّة به ملاقات امام حسین (علیه‌السّلام) رسید. صدوق همین گزارش را در منزل رُهَیمه به شخصی به نام ابوهرم کوفی نسبت داده است.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بنابر گزارش برخی منابع، در منزلگاه ثعلبیه مردی کوفی با کنیه ابوهِرّه ازدی به ملاقات امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و با طرح پرسش از علت خروج امام از مدینه و مکه سعی کرد تا به صورت ضمنی خطر سفر به کوفه را گوشزد کرده و امام را از رفتن به کوفه منصرف نماید.
باتَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) فِی المَوضِعِ ای الثَّعلَبِیَّةِ، فَلَمّا اصبَحَ، فَاِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِن اهلِ الکوفَةِ یُکَنّی ابا هِرَّةَ الاَزدِیَّ، فَلَمّا اتاهُ سَلَّمَ عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: یَابنَ رَسولِ اللّه ِ، مَا الَّذی اخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّه ِ وحَرَمِ جَدِّکَ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله؟ «فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): وَیحَکَ یا ابا هِرَّةَ! انَّ بَنی اُمَیَّةَ اخَذوا مالی فَصَبَرتُ، وشَتَموا عِرضی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا دَمی فَهَرَبتُ، وَایمُ اللّه ِ! لَتَقتُلُنِّی الفِئَةُ الباغِیَةُ، ولَیُلبِسَنَّهُمُ اللّه ُ ذُلّاً شامِلاً، وسَیفا قاطِعا، ولَیُسَلِّطَنَّ اللّه ُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا اذَلَّ مِن قَومِ سَبَاٍ؛ اذ مَلَکَتهُمُ امرَاَةٌ مِنهُم، فَحَکَمَت فی اموالِهِم ودِمائِهِم حَتّی اذَلَّتهُم.»
در کتاب الملهوف گزارش شده است: حسین (علیه‌السّلام) شب را در ثعلبیّه به سر برد و چون بامداد شد، مردی از مردم کوفه با کنیه ابوهِرّه اَزْدی را دید. او چون نزد حسین (علیه‌السّلام) آمد، بر ایشان سلام کرد و سپس گفت: ‌ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را از حرم خدا و حرم جدّت پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیرون کرده است؟ حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «وای بر تو، ‌ای ابو هِرّه! بنی امیّه، دارایی‌ام را گرفتند، بردباری کردم، دشنامم دادند، تاب آوردم و خواستند خونم را بریزند، گریختم. به خدا سوگند، گروه ستم پیشه، مرا خواهند کشت و خداوند بر آنان، خواریِ گسترده و شمشیر بُرّان را مسلّط می‌سازد و کسی را بر آنان چیره می‌گردانَد که خوارشان کند تا از مردم سَبَا که زنی بر آنان، حاکم بود و در دارایی و خون‌هایشان، بر آنان فرمان راند تا خوارشان ساخت ـ خوارتر باشند.
عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن م ثُمَّ سارَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) حَتّی نَزَلَ الرُّهَیمَةَ، فَوَرَدَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن اهلِ الکوفَةِ، یُکَنّی ابا هَرِمٍ، فَقالَ: یَابنَ النَّبِیِّ، مَا الَّذی اخرَجَکَ مِنَ المَدینَةِ؟ «فَقالَ (علیه‌السّلام): وَیحَکَ یا ابا هَرِمٍ! شَتَموا عِرضی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا مالی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا دَمی فَهَرَبتُ، وَایمُ اللّه ِ لَیَقتُلُنّی، ثُمَّ لَیُلبِسَنَّهُمُ اللّه ُ ذُلّاً شامِلاً، وسَیفا قاطِعا، ولَیُسَلِّطَنَّ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم.»
در کتاب الامالی شیخ صدوق به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق (علیه‌السّلام)، روایت شده است: حسین (علیه‌السّلام) حرکت کرد تا به رُهَیمه رسید. آن جا مردی کوفی با کنیه ابو هَرِم، بر او وارد شد و گفت: ‌ای پسر پیامبر! چه چیزی تو را از مدینه بیرون آورد؟ فرمود: «وای بر تو، ‌ای ابو هَرِم! دشنامم دادند، تاب آوردم. دارایی‌ام را خواستند، تحمّل کردم. خونم را خواستند، گریختم. به خدا سوگند که مرا خواهند کشت. سپس خدا، آنان را به خواریِ گسترده و همه جانبه و شمشیر بُرّان، گرفتار می‌سازد و کسی را بر آنان چیره می‌سازد که خوارشان گردانَد».

۵.۴ - عبدالله بن سلیم

عبدالله بن سلیم، یکی از افراد قبیله بنی اسد بود که در منزل زرود با فردی از قبیله خود که از کوفه می‌آمده، برخورد کرد و او خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به اطلاع عبدالله رساند. عبدالله بن سلیم نیز به همراه مذری بن مشمعل پس از حرکت از این منزل، به کاروان امام پیوستند و در منزل ثعلَبِیَّة خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع امام رساندند. در این ملاقات عبدالله بن سلیم به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که جان خود و خاندانش را به خطر نینداخته و از رفتن به کوفه منصرف شود.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

عبدالله بن سلیم، یکی از افراد قبیله بنی اسد بود که در منزل زرود با فردی از قبیله خود که از کوفه می‌آمده، برخورد کرد و او خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع او رساند. عبدالله بن سلیم نیز به همراه مذری بن مشمعل پس از حرکت از این منزل، به کاروان امام پیوستند و در منزل ثعلَبِیَّة خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع امام رساندند. جریان پیوستن آنان به کاروان امام از زبان خودشان چنین است:
وقتی حج خویش را به اتمام رساندیم، تنها در این فکر بودیم که خود را در بین راه به امام حسین (علیه‌السّلام) برسانیم، برای اینکه می‌خواستیم ببینیم کار او به کجا می‌انجامد، لذا حرکت کردیم. شتران با سرعت ما را به پیش بردند، تا اینکه در منزل زَرُود به او ملحق شدیم. وقتی که به این منزل نزدیک شدیم، مردی از اهل کوفه را دیدیم که با دیدن حسین، راهش را کج کرد و از کاروان دور شد. یکی از ما گفت: نزد این مرد برویم و از او درباره کوفه بپرسیم که اگر خبری داشته باشد، ما نیز از اخبار کوفه مطلع شویم، بدین‌ترتیب به سوی او رفتیم و سلام کردیم و او پاسخ داد. از او پرسیدیم: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از قبیله بنی اسد. گفتیم: ما نیز از قبیله بنی اسد هستیم، تو کیستی؟ گفت: نامم بکیر بن مثعبه است. سپس نسب خود را به او شناساندیم و گفتیم: از مردمی که پشت سرگذاشته‌ای (کوفیان)، به ما خبر ده. او گفت: از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و آنها را با پاهایشان در بازار می‌کشیدند.
عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل می‌گویند: بعد از گفت و گو با آن مرد اسدی (در منزل زَرُود)، حرکت کردیم تا به کاروان امام ملحق شدیم و همراه آنان به راه خود ادامه دادیم، تا اینکه در منزل ثعلَبِیَّة فرود آمدیم. در این منزل خدمت امام رسیدیم و سلام کردیم و ایشان جوابمان را داد. آنگاه گفتیم: رحمت خدا بر شما باد، خبری داریم که اگر می‌خواهید آشکار و اگر می‌خواهید مخفیانه به اطلاع شما برسانیم. حضرت نگاهی به اصحابش انداخت و فرمود: لازم نیست مطلبی از اینها مخفی باشد. گفتیم: آیا آن سواری را که غروب دیروز از رو به رویتان می‌آمد، مشاهده کردید؟ فرمود: آری، می‌خواستم از او مطلبی را بپرسم. گفتیم: ما اخبار او را برای شما گرفتیم و شما را از پرسش از او بی‌نیاز کردیم. او فردی از قبیله ما، بنی اسد، و شخصی با تدبیر و راستگو و دارای عقل و فضل بود. او می‌گفت از کوفه بیرون نیامده، مگر اینکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته دیده است. حتی دیده که بر پاهای آنان ریسمان انداخته و آنها را در بازار می‌کشیده‌اند. در این هنگام امام فرمود: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ و چند بار فرمود: رحمت خدا بر آنان باد. گفتیم: شما را به خدا سوگند می‌دهیم که به خاطر جان خودتان و خاندانتان از همین جا برگردید که در کوفه یار و پیرو ندارید، بلکه بیم آن است که آنان دشمن شما شوند. در این هنگام فرزندان عقیل بن ابی طالب دگرگون شدند و گفتند: نه، به خدا سوگند تا انتقاممان را نگیریم یا همان‌طور که برادرمان به شهادت رسید، طعم شهادت را نچشیم، آنان را رها نمی‌کنیم. امام حسین (علیه‌السّلام) نیز فرمود: بعد از آنها زندگی خیری ندارد.
عن عبد اللّه بن سلیمان و المنذر بن المشمع لَمّا قَضَینا حَجَّنا، لَم تَکُن لَنا هِمَّةٌ الَا اللَّحاقَ بِالحُسَینِ (علیه‌السّلام) فِی الطَّریقِ، لِنَنظُرَ ما یَکونُ مِن امرِهِ، فَاَقبَلنا تُرقِلُ بِنا نِیاقُنا مُسرعَینِ حَتّی لَحِقنا بِزَرودَ، فَلَمّا دَنَونا مِنهُ، اذا نَحنُ بِرَجُلٍ مِن اهلِ الکوفَةِ قَد عَدَلَ عَنِ الطَّریقِ حینَ رَاَی الحُسَینَ علیه السلام، فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) کَاَنَّهُ یُریدُهُ، ثُمَّ تَرَکَهُ ومَضی، ومَضَینا نَحوَهُ. فَقالَ احَدُنا لِصاحِبِهِ: اِذهَب بِنا الی هذا لِنَساَلَهُ، فَاِنَّ عِندَهُ خَبَرَ الکوفَةِ، فَمَضَینا حَتَّی انتَهَینا الَیهِ، فَقُلنا: السَّلامُ عَلَیکَ، فَقالَ: وعَلَیکُمُ السَّلامُ، قُلنا: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: اسَدِیٌّ، قُلنا: ونَحنُ اسَدِیّانِ، فَمَن انتَ؟ قالَ: انَا بَکرُ بنُ فُلانٍ، وَانتَسَبنا لَهُ ثُمَّ قُلنا لَهُ: اخبِرنا عَنِ النّاسِ وَراءَکَ. قالَ: نَعَم، لَم اخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، وهانِئُ بنُ عُروَةَ، ورَاَیتُهُما یُجَرّانِ بِاَرجُلِهِما فِی السّوقِ. فَاَقبَلنا حَتّی لَحِقنَا الحُسَینَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیهِ، فَسایَرناهُ حَتّی نَزَلَ الثَّعلَبِیَّةَ مُمسِیا، فَجِئناهُ حینَ نَزَلَ، فَسَلَّمنا عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَینَا السَّلامَ، فَقُلنا لَهُ: رَحِمَکَ اللّه ُ! انَّ عِندَنا خَبَرا، ان شِئتَ حَدَّثناکَ عَلانِیَةً وان شِئتَ سِرّا، فَنَظَرَ الَینا والی اصحابِهِ، ثُمَّ قالَ: ما دونَ هؤُلاءِ سِترٌ. فَقُلنا لَهُ: رَاَیتَ الرّاکِبَ الَّذِی استَقبَلتَهُ عَشِیَّ امسِ؟ قالَ: نَعَم، وقَد ارَدتُ مَساَلَتَهُ، فَقُلنا: قَد وَاللّه ِ استَبرَانا لَکَ خَبَرَهُ، وکَفَیناکَ مَساَلَتَهُ، وهُوَ امرُؤٌ مِنّا ذو رَایٍ وصِدقٍ وعَقلٍ، وانَّهُ حَدَّثَنا انَّهُ لَم یَخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ، ورَآهُما یُجَرّانِ فِی السّوقِ بِاَرجُلِهِما. فَقالَ: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ) رَحمَةُ اللّه ِ عَلَیهِما! یُکَرِّرُ ذلِکَ مِرارا، فَقُلنا لَهُ: نَنشُدُکَ اللّه َ فی نَفسِکَ واهلِ بَیتِکَ، الَا انصَرَفتَ مِن مَکانِکَ هذا، فَاِنَّهُ لَیسَ لَکَ بِالکوفَةِ ناصِرٌ ولا شیعَةٌ، بَل نَتَخَوَّفُ ان یَکونوا عَلَیکَ. فَنَظَرَ الی بَنی عَقیلٍ، فَقالَ: ما تَرَونَ؟ فَقَد قُتِلَ مُسلِمٌ؟ فَقالوا: وَاللّه ِ لا نَرجِعُ حَتّی نُصیبَ ثَارَنا، او نَذوقَ ما ذاقَ. فَاَقبَلَ عَلَینَا الحُسَینُ (علیه‌السّلام) وقالَ: لا خَیرَ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. فَعَلِمنا انَّهُ قَد عَزَمَ رَایَهُ عَلَی المَسیرِ، فَقُلنا لَهُ: خارَ اللّه ُ لَکَ! فَقالَ: رَحِمَکُمَا اللّه ُ! فَقالَ لَهُ اصحابُهُ: انَّکَ وَاللّه ِ ما انتَ مِثلَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ولَو قَدِمتَ الکوفَةَ لَکانَ النّاسُ الَیکَ اسرَعَ. فَسَکَتَ ثُمَّ انتَظَرَ حَتّی اذا کانَ السَّحَرُ قالَ لِفِتیانِهِ وغِلمانِهِ: اکثِروا مِنَ الماءِ. فَاستَقَوا واکثَروا ثُمَّ ارتَحَلوا، فَسارَ حَتَّی انتَهی الی زُبالَةَ.
در کتاب الارشاد به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مشمع آمده است: چون حج گزاردیم، قصدی جز پیوستن به حسین (علیه‌السّلام) نداشتیم، تا بنگریم کارش به کجا می‌انجامد. با شتاب، بر شتران راندیم تا به زَرود رسیدیم. چون نزدیک شدیم، مردی کوفی را دیدیم که هنگامی که حسین (علیه‌السّلام) را دیده بود، راهش را کج کرده بود. و حسین (علیه‌السّلام) ایستاده بود، گویی که می‌خواهد او را ببیند. سپس او حسین (علیه‌السّلام) را رها کرد و رفت و ما به سوی او رفتیم. یکی از ما به دیگری گفت: نزد او برویم و از او بپرسیم؛ چون از کوفه خبر دارد. رفتیم تا به او رسیدیم. گفتیم: درود بر تو! گفت: درود بر شما! گفتیم: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: اسدی هستم. گفتیم: ما نیز اسدی هستیم. تو کیستی؟ گفت: من، بَکر فرزند فلانی ام. ما نیز خود را معرّفی کردیم و سپس گفتیم: از خبرهای مردم بگو. گفت: باشد. از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و‌ هانی بن عروه کشته شدند و دیدم که از طرف پاهایشان، در بازار کشیده می‌شوند. آمدیم تا به حسین (علیه‌السّلام) ـ که درود خدا بر او باد ـ رسیدیم. با او همراهی کردیم تا این که شب در ثعلبیّه فرود آمد. هنگامی که فرود آمد، نزد او آمدیم و بر وی سلام کردیم و پاسخ سلام ما را داد. به او گفتیم: رحمت خدا بر تو باد! ما خبری داریم. اگر دوست داری، آشکارا، و اگر دوست داری، پنهانی آن را برایت نقل کنیم. به ما و یارانش نگریست و فرمود: «از اینان، چیزی پنهان نیست». به او گفتیم: سواری را که دیشب آمد، دیدی؟ فرمود: «بله! می‌خواستم از او بپرسم». گفتیم: به خدا که ما خبرش را از او گرفتیم و نیاز به پرسش نیست. او مردی است هم تیره ما، صاحب نظر، راستگو و خردمند. او به ما خبر داد که پس از شهادت مسلم و‌ هانی، از کوفه بیرون آمده و آنان را دیده است که در بازار از طرف پاهایشان، بر زمین کشیده می‌شوند. فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». رحمت خدا بر آن دو باد! و چند بار، این جمله را بر زبان آورد. به او گفتیم: تو را به خدا، جان خود و خانواده ات را دریاب و از این جا باز گرد؛ چرا که در کوفه، یار و پیروی نداری؛ بلکه می‌ترسیم بر ضدّ تو باشند. او به فرزندان عقیل نگریست و گفت: «نظرتان چیست؟ مسلم، کشته شد!». گفتند: به خدا برنمی گردیم تا انتقام بگیریم و یا آنچه را او چشید، بچشیم. حسین (علیه‌السّلام) رو به ما کرد و فرمود: «پس از اینان، زندگی، خیری ندارد». ما دانستیم که تصمیم و نظر او، بر رفتن است. به او گفتیم: خدا برایت خیر بخواهد! فرمود: «رحمت خدا بر شما باد!». یارانش به او گفتند: به خدا سوگند، تو مانند مسلم بن عقیل نیستی. اگر به کوفه وارد شوی، مردم به سوی تو می‌شتابند. او خاموش شد و در انتظار ماند، تا بامداد که به جوانان و نوجوانانش چنین فرمود: «آب بسیار بردارید». آنان آب بسیار برداشتند و سپس کوچیدند تا به زُباله رسیدند.
لَمّا رَحَلَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِن بَنی اسَدٍ، فَسَاَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم اخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ وهانِئُ بنُ عُروَةَ، ورَاَیتُ الصِّبیانَ یَجُرّونَ بِاَرجُلِهِما. فَقالَ: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ) عِندَ اللّه ِ نَحتَسِبُ انفُسَنا. فَقالَ لَهُ: انشُدُکَ اللّه َ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ فی نَفسِکَ، وانفُسِ اهلِ بَیتِکَ هؤُلاءِ الَّذینَ نَراهُم مَعَکَ، اِنصَرِف الی مَوضِعِکَ ودَعِ المَسیرَ الَی الکوفَةِ، فَوَاللّه ِ ما لَکَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنو عَقیلٍ ـ وکانوا مَعَهُ ـ: ما لَنا فِی العَیشِ بَعدَ اخینا مُسلِمٍ حاجَةٌ، ولَسنا بِراجِعینَ حَتّی نَموتَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): فَما خَیرٌ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وسارَ، فَلَمّا وافی زُبالَةَ وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الاَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما کانَ سَاَلَهُ مُسلِمٌ ان یَکتُبَ بِهِ الَیهِ مِن امرِهِ، وخِذلانِ اهلِ الکوفَةِ ایّاهُ، بَعدَ ان بایَعوهُ، وقَد کانَ مُسلِمٌ سَاَلَ مُحَمَّدَ بنَ الاَشعَثِ ذلِکَ. فَلَمّا قَرَاَ الکِتابَ استَیقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وافظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ اخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ رَسولِهِ الَّذی وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ. وقَد کانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّریقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ، وقَد کانوا ظَنّوا انَّهُ یَقدَمُ عَلی انصارٍ وعَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم یَبقَ مَعَهُ الّا خاصَّتُهُ.
در کتاب الاخبار الطوال آمده است: حسین (علیه‌السّلام) چون از زَرود حرکت کرد، مردی از بنی اسد را دید و از او در باره اخبار کوفه پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و‌ هانی بن عروه کشته شدند و خودم دیدم که کودکان، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر زمین می‌کشیدند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». جان‌های خود را به خداوند، وا می‌گذاریم. آن مرد به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: ‌ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا سوگند می‌دهم که جان خود را و جان‌های خاندانت را که همراه تو می‌بینم، حفظ کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به کوفه را رها کن. به خدا سوگند، در آن شهر، برای تو یاوری نیست. فرزندان عقیل ـ که همراه حسین (علیه‌السّلام) بودند ـ گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نیازی به زندگی نیست و هرگز باز نمی‌گردیم تا کشته شویم. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست». آن گاه، حرکت کرد و چون به منزل زُباله رسید، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد ـ که او را به درخواست مسلم، با نامه‌ای حاکی از بی وفایی و پیمان شکنیِ مردم کوفه بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند ـ، رسید. حسین (علیه‌السّلام) چون آن نامه را خواند، به درستیِ خبر کشته شدن مسلم و‌هانی، یقین کرد و سخت‌اندوهگین شد. آن مرد، خبر کشته شدن قیس بن مُسهِر را هم داد؛ همان پیکی که امام (علیه‌السّلام) او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود. گروهی از ساکنان منزل‌های میان راه که به امام (علیه‌السّلام) پیوسته بودند و می‌پنداشتند امام (علیه‌السّلام) پیش یاران و پیروان خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز یاران خاصّ حسین علیه السلام، باقی نماند.

۵.۵ - بحیر بن شداد

هویت بحیر بن شداد در هاله‌ای از ابهام است، زیرا در منابع رجالی و کتب تراجم شیعه و اهل سنّت، از او ذکری به میان نیامده است. بنا به گفته برخی منابع در منزل ثعلبیه همراه با برادرش با امام حسین (علیه‌السلام) ملاقات کرده و از به خطر افتادن جان حسین (علیه‌السلام) در سفر به کوفه ابراز نگرانی نموده است.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

بُحَیر بن شَدّاد اسدی، از اهالی ثعلبیه، یکی از منازل مسیر مکه به کوفه بعد از منزل شُقُوق و قبل از منزل خُزَیمیّه بوده است. در کتب رجال و تراجم شیعه و اهل سنّت، از او یاد نشده و تنها ابن عساکر در تاریخ دمشق، از او سخن گفته‌ است. سفیان بن عُیَینَه و محمّد بن سائب بن بشر کلبی (م ۱۴۶ق)، از او روایت کرده‌اند. وی عمری طولانی داشت و سنّ او از ۱۱۰ سال گذشت. ابن اعثم و خوارزمی در این منزل، از دیدار شخصی به نام ابوهِرَّةَ ازدِی با امام خبر داده‌اند که شبیه آن‌را صدوق در منزل رُهَیمه به شخصی به نام ابوهرم کوفی نسبت داده است.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بنا به گفته برخی منابع بُحَیر بن شدّاد اسدی در منزل ثغلبیه همراه با برادرش با امام حسین (علیه‌السلام) ملاقات کرده و از به خطر افتادن جان حسین (علیه‌السلام) در سفر به کوفه ابراز نگرانی نموده است.
عن بُحَیر بن شدّاد اسدی مَرَّ بِنَا الحُسَینُ (علیه‌السّلام) بِالثَّعلَبِیَّةِ، فَخَرَجتُ الَیهِ مَعَ اخی، فَاِذا عَلَیهِ جُبَّةٌ صَفراءُ لَها جَیبٌ فی صَدرِها، فَقالَ لَهُ اخی: انّی اخافُ عَلَیکَ. فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلی عَیبَةٍ قَد حَقَبَها خَلفَهُ، وقالَ: هذِهِ کُتُبُ وُجوهِ اهلِ المِصرِ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از بُحَیر بن شدّاد اسدی آمده است: حسین (علیه‌السّلام) در ثَعلَبیّه بر ما گذشت. پس با برادرم نزد او رفتم. بر او تن پوشی زرد بود که در سینه‌اش جیبی داشت. برادرم به او گفت: من بر تو بیمناکم! پس با تازیانه بر خورجینی که پشت سر خود داشت، زد و فرمود: «این، نامه‌های سرشناسان شهر است».
عن سفیان: حَدَّثَنا رَجُلٌ مِن بَنی اسَدٍ یُقالُ لَهُ بحیرٌ ـ بَعدَ الخَمسینَ وَالمِئَةِ ـ وکانَ مِن اهلِ الثَّعلَبِیَّةِ، ولَم یَکُن فِی الطَّریقِ رَجُلٌ اکبَرَ مِنهُ، فَقُلتُ: مِثلُ مَن کُنتَ حینَ مَرَّ بِکُم حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام؟ قالَ: غُلامٌ یَفَعتُ قالَ: فَقامَ الَیهِ اخٌ لی کانَ اکبَرَ مِنّی یُقالُ لَهُ زُهَیرٌ، قالَ: ایِ ابنَ بِنتِ رَسولٍ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، انّی اراکَ فی قِلَّةٍ مِنَ النّاسِ! فَاَشارَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) بِسَوطٍ فی یَدِهِ هکَذا، فَضَرَبَ حَقیبَةً وَراءَهُ، فَقالَ: ‌ها انَّ هذِهِ مَملوءَةٌ کُتُبا، فَکَاَنَّهُ شَدَّ مِن مُنَّةِ اخی. قالَ سُفیانُ: فَقُلتُ لَهُ: ابنُ کَم انتَ؟ قالَ: ابنُ سِتَّ عَشرَةَ ومِئَةٍ. قالَ سُفیانُ: وکُنّا استَودَعناهُ طَعاما لَنا ومَتاعا، فَلَمّا رَجَعنا طَلَبناهُ مِنهُ، قالَ: ان کانَ طَعاما فَلَعَلَّ الحَیَّ قَد اکَلوهُ! فَقُلنا: انّا للّه ِِ ذَهَبَ طَعامُنا! فَاِذا هُوَ یَمزَحُ مَعی، فَاَخرَجَ الَینا طَعامَنا ومَتاعَنا.
در کتاب تاریخ دمشق آمده است: مردی از بنی اسد، به نام بَحیر ـ که اهل ثعلبیّه بود ـ، پس از سال یکصد و پنجاه هجری، برای ما گزارش کرد و مردی مسن‌تر از او در راه نبود. گفتم: مانند که بودی، هنگامی که حسین بن علی (علیه‌السّلام) به شما رسید؟ گفت: نوجوانی، که تازه به بلوغ رسیده است. آن روز، برادر بزرگترم به نام زُهَیر، نزد حسین (علیه‌السّلام) رفت و گفت: ‌ای فرزند پیامبر خدا! تو را در میان مردمی‌اندک می‌بینم! حسین (علیه‌السّلام) با تازیانه‌ای که در دستش بود، چنین اشاره کرد و بر خورجینی که پشتِ سرش بود، زد و فرمود: «این خورجین، آکنده از نامه است». گویی او از سخن بی پروای برادرم ناراحت شده بود و شدّت عمل به خرج داد. به او گفتم: چند ساله‌ای؟ گفت: ۱۱۶ ساله. غذا و کالایمان را به او سپردیم و چون باز گشتیم، آن را از او خواستیم. گفت: اگر غذایی باشد! شاید جانداران، آن را خورده‌اند. گفتیم: ‌ای دریغا! غذایمان رفت. امّا دیدیم که او با من شوخی کرده و غذا و کالایمان را به ما داد.

۵.۶ - زراره بن جلح

هویت زراره بن جلح در منابع تاریخی در‌هاله‌ای از ابهام است اما بر اساس گزارش دلائل الامامه فردی با نام زراره بن جلح در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار کرد و امام حسین (علیه‌السلام) را از این سفر منع نمود. در این دیدار، زراره بن جلح، با استناد به دلایلی چون تزلزل و دوگانگی مردم کوفه و عدم آمادگی آن‌ها برای قیام به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه کرد که از عزیمت به شهر کوفه منصرف شود. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ به زراره بن جلح، با ضمن پیشگویی شهادت خود و یارانشان از زنده ماندن امام سجاد (علیه‌السّلام) در واقعه کربلا خبر دادند.

۲.۱.۱ - معرفی اجمالی

زراره بن جلح (خلج یا حلج یا صالح)، شخصیتی است که هویت وی در منابع تاریخی به طور کامل مشخص نشده است. نام وی تنها در روایتی مرتبط با سفر امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه ذکر شده و در سایر منابع روایی، رجالی شیعه و سنی، اطلاعاتی درباره وی یافت نمی‌شود.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

بر اساس روایتی که طبری شیعی نقل می‌کند، سه شب پیش از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سوی عراق، زراره بن جلح در مکه با امام دیدار کرده و با استناد به دلایلی چون تزلزل و دوگانگی مردم کوفه و عدم آمادگی آن‌ها برای قیام، به آن حضرت توصیه می‌کند که از رفتن به عراق منصرف شود. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ، ضمن پیشگویی شهادت خود و یارانش، از زنده ماندن فرزندشان امام سجاد (علیه‌السلام) در واقعه کربلا خبر می‌دهند.
لَقینَا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) قَبلَ ان یَخرُجَ الَی العِراقِ بِثَلاثِ لَیالٍ، فَاَخبَرناهُ بِضَعفِ النّاسِ فِی الکوفَةِ، وانَّ قُلوبَهُم مَعَهُ وسُیوفَهُم عَلَیهِ، فَاَومَاَ بِیَدِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَفُتِحَت ابوابُ السَّماءِ، ونَزَلَ مِنَ المَلائِکَةِ عَدَدٌ لا یُحصیهِم الَا اللّه ُ، وقالَ: لَولا تَقارُبُ الاَشیاءِ، وحُبوطُ الاَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، ولکِن اعلَمُ عِلما انَّ مِن هُناکَ مَصعَدی، وهُناکَ مَصارِعُ اصحابی، لا یَنجو مِنهُم الّا وَلَدی عَلِیٌّ.
در کتاب دلائل الامامه به نقل از ابومحمّد واقدی آمده است: «سه شب پیش از آن که حسین (علیه‌السّلام) آهنگ عراق کند، با او دیدار کردیم و از سستی مردم کوفه برایش گفتیم و این که دل‌هایشان با او و شمشیرهایشان، بر ضدّ اوست. حسین (علیه‌السّلام) با دستش به آسمان، اشاره کرد و درهای آسمان، گشوده شدند و شماری از فرشتگان ـ که جز خدا آنان را نمی‌شمارد، فرود آمدند و فرمود: «اگر نزدیکیِ اشیا و از میان رفتن پاداش نبود، با این فرشتگان با آنان می‌جنگیدم؛ ولی می‌دانم که آن جا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی، کسی از دست آنان نجات نمی‌یابد».

۵.۷ - مذری بن مشمعل

مذری بن مشمعل، یکی از افراد قبیله بنی اسد بود که در منزل زرود با فردی از قبیله خود که از کوفه می‌آمده، برخورد کرد و او خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به اطلاع مذری رساند. مذری بن مشمعل نیز به همراه عبدالله بن سلیم پس از حرکت از این منزل، به کاروان امام پیوستند و در منزل ثعلَبِیَّة خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع امام رساندند. در این ملاقات مذری بن مشمعل به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که جان خود و خاندانش را به خطر نینداخته و از رفتن به کوفه منصرف شود.

۲.۱.۲ - شرح واقعه

مذری بن مشمعل، (مُنذِر بن مشمع) یکی از افراد قبیله بنی اسد بود که در منزل زرود با فردی از قبیله خود که از کوفه می‌آمده، برخورد کرد و او خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع او رساند. مذری بن مشمعل نیز به همراه عبدالله بن سلیم پس از حرکت از این منزل، به کاروان امام پیوستند و در منزل ثعلَبِیَّة خبر شهادت مسلم و هانی را به اطلاع امام رساندند. جریان پیوستن آنان به کاروان امام از زبان خودشان چنین است:
وقتی حج خویش را به اتمام رساندیم، تنها در این فکر بودیم که خود را در بین راه به امام حسین (علیه‌السّلام) برسانیم، برای اینکه می‌خواستیم ببینیم کار او به کجا می‌انجامد، لذا حرکت کردیم. شتران با سرعت ما را به پیش بردند، تا اینکه در منزل زَرُود به او ملحق شدیم. وقتی که به این منزل نزدیک شدیم، مردی از اهل کوفه را دیدیم که با دیدن حسین، راهش را کج کرد و از کاروان دور شد. یکی از ما گفت: نزد این مرد برویم و از او درباره کوفه بپرسیم که اگر خبری داشته باشد، ما نیز از اخبار کوفه مطلع شویم، بدین‌ترتیب به سوی او رفتیم و سلام کردیم و او پاسخ داد. از او پرسیدیم: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از قبیله بنی اسد. گفتیم: ما نیز از قبیله بنی اسد هستیم، تو کیستی؟ گفت: نامم بکیر بن مثعبه است. سپس نسب خود را به او شناساندیم و گفتیم: از مردمی که پشت سرگذاشته‌ای (کوفیان)، به ما خبر ده. او گفت: از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و آنها را با پاهایشان در بازار می‌کشیدند.
مذری بن مشمعل و عبدالله بن سلیم می‌گویند: بعد از گفت و گو با آن مرد اسدی (در منزل زَرُود)، حرکت کردیم تا به کاروان امام ملحق شدیم و همراه آنان به راه خود ادامه دادیم، تا اینکه در منزل ثعلَبِیَّة فرود آمدیم. در این منزل خدمت امام رسیدیم و سلام کردیم و ایشان جوابمان را داد. آنگاه گفتیم: رحمت خدا بر شما باد، خبری داریم که اگر می‌خواهید آشکار و اگر می‌خواهید مخفیانه به اطلاع شما برسانیم. حضرت نگاهی به اصحابش انداخت و فرمود: لازم نیست مطلبی از اینها مخفی باشد. گفتیم: آیا آن سواری را که غروب دیروز از رو به رویتان می‌آمد، مشاهده کردید؟ فرمود: آری، می‌خواستم از او مطلبی را بپرسم. گفتیم: ما اخبار او را برای شما گرفتیم و شما را از پرسش از او بی‌نیاز کردیم. او فردی از قبیله ما، بنی اسد، و شخصی با تدبیر و راستگو و دارای عقل و فضل بود. او می‌گفت از کوفه بیرون نیامده، مگر اینکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته دیده است. حتی دیده که بر پاهای آنان ریسمان انداخته و آنها را در بازار می‌کشیده‌اند. در این هنگام امام فرمود: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ و چند بار فرمود: رحمت خدا بر آنان باد. گفتیم: شما را به خدا سوگند می‌دهیم که به خاطر جان خودتان و خاندانتان از همین جا برگردید که در کوفه یار و پیرو ندارید، بلکه بیم آن است که آنان دشمن شما شوند. در این هنگام فرزندان عقیل بن ابی طالب دگرگون شدند و گفتند: نه، به خدا سوگند تا انتقاممان را نگیریم یا همان‌طور که برادرمان به شهادت رسید، طعم شهادت را نچشیم، آنان را رها نمی‌کنیم. امام حسین (علیه‌السّلام) نیز فرمود: بعد از آنها زندگی خیری ندارد.
عن عبد اللّه بن سلیمان و المنذر بن المشمع لَمّا قَضَینا حَجَّنا، لَم تَکُن لَنا هِمَّةٌ الَا اللَّحاقَ بِالحُسَینِ (علیه‌السّلام) فِی الطَّریقِ، لِنَنظُرَ ما یَکونُ مِن امرِهِ، فَاَقبَلنا تُرقِلُ بِنا نِیاقُنا مُسرعَینِ حَتّی لَحِقنا بِزَرودَ، فَلَمّا دَنَونا مِنهُ، اذا نَحنُ بِرَجُلٍ مِن اهلِ الکوفَةِ قَد عَدَلَ عَنِ الطَّریقِ حینَ رَاَی الحُسَینَ علیه السلام، فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) کَاَنَّهُ یُریدُهُ، ثُمَّ تَرَکَهُ ومَضی، ومَضَینا نَحوَهُ. فَقالَ احَدُنا لِصاحِبِهِ: اِذهَب بِنا الی هذا لِنَساَلَهُ، فَاِنَّ عِندَهُ خَبَرَ الکوفَةِ، فَمَضَینا حَتَّی انتَهَینا الَیهِ، فَقُلنا: السَّلامُ عَلَیکَ، فَقالَ: وعَلَیکُمُ السَّلامُ، قُلنا: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: اسَدِیٌّ، قُلنا: ونَحنُ اسَدِیّانِ، فَمَن انتَ؟ قالَ: انَا بَکرُ بنُ فُلانٍ، وَانتَسَبنا لَهُ ثُمَّ قُلنا لَهُ: اخبِرنا عَنِ النّاسِ وَراءَکَ. قالَ: نَعَم، لَم اخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، وهانِئُ بنُ عُروَةَ، ورَاَیتُهُما یُجَرّانِ بِاَرجُلِهِما فِی السّوقِ. فَاَقبَلنا حَتّی لَحِقنَا الحُسَینَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیهِ، فَسایَرناهُ حَتّی نَزَلَ الثَّعلَبِیَّةَ مُمسِیا، فَجِئناهُ حینَ نَزَلَ، فَسَلَّمنا عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَینَا السَّلامَ، فَقُلنا لَهُ: رَحِمَکَ اللّه ُ! انَّ عِندَنا خَبَرا، ان شِئتَ حَدَّثناکَ عَلانِیَةً وان شِئتَ سِرّا، فَنَظَرَ الَینا والی اصحابِهِ، ثُمَّ قالَ: ما دونَ هؤُلاءِ سِترٌ. فَقُلنا لَهُ: رَاَیتَ الرّاکِبَ الَّذِی استَقبَلتَهُ عَشِیَّ امسِ؟ قالَ: نَعَم، وقَد ارَدتُ مَساَلَتَهُ، فَقُلنا: قَد وَاللّه ِ استَبرَانا لَکَ خَبَرَهُ، وکَفَیناکَ مَساَلَتَهُ، وهُوَ امرُؤٌ مِنّا ذو رَایٍ وصِدقٍ وعَقلٍ، وانَّهُ حَدَّثَنا انَّهُ لَم یَخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ، ورَآهُما یُجَرّانِ فِی السّوقِ بِاَرجُلِهِما. فَقالَ: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ) رَحمَةُ اللّه ِ عَلَیهِما! یُکَرِّرُ ذلِکَ مِرارا، فَقُلنا لَهُ: نَنشُدُکَ اللّه َ فی نَفسِکَ واهلِ بَیتِکَ، الَا انصَرَفتَ مِن مَکانِکَ هذا، فَاِنَّهُ لَیسَ لَکَ بِالکوفَةِ ناصِرٌ ولا شیعَةٌ، بَل نَتَخَوَّفُ ان یَکونوا عَلَیکَ. فَنَظَرَ الی بَنی عَقیلٍ، فَقالَ: ما تَرَونَ؟ فَقَد قُتِلَ مُسلِمٌ؟ فَقالوا: وَاللّه ِ لا نَرجِعُ حَتّی نُصیبَ ثَارَنا، او نَذوقَ ما ذاقَ. فَاَقبَلَ عَلَینَا الحُسَینُ (علیه‌السّلام) وقالَ: لا خَیرَ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. فَعَلِمنا انَّهُ قَد عَزَمَ رَایَهُ عَلَی المَسیرِ، فَقُلنا لَهُ: خارَ اللّه ُ لَکَ! فَقالَ: رَحِمَکُمَا اللّه ُ! فَقالَ لَهُ اصحابُهُ: انَّکَ وَاللّه ِ ما انتَ مِثلَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ولَو قَدِمتَ الکوفَةَ لَکانَ النّاسُ الَیکَ اسرَعَ. فَسَکَتَ ثُمَّ انتَظَرَ حَتّی اذا کانَ السَّحَرُ قالَ لِفِتیانِهِ وغِلمانِهِ: اکثِروا مِنَ الماءِ. فَاستَقَوا واکثَروا ثُمَّ ارتَحَلوا، فَسارَ حَتَّی انتَهی الی زُبالَةَ.
در کتاب الارشاد به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مشمع آمده است: چون حج گزاردیم، قصدی جز پیوستن به حسین (علیه‌السّلام) نداشتیم، تا بنگریم کارش به کجا می‌انجامد. با شتاب، بر شتران راندیم تا به زَرود رسیدیم. چون نزدیک شدیم، مردی کوفی را دیدیم که هنگامی که حسین (علیه‌السّلام) را دیده بود، راهش را کج کرده بود. و حسین (علیه‌السّلام) ایستاده بود، گویی که می‌خواهد او را ببیند. سپس او حسین (علیه‌السّلام) را رها کرد و رفت و ما به سوی او رفتیم. یکی از ما به دیگری گفت: نزد او برویم و از او بپرسیم؛ چون از کوفه خبر دارد. رفتیم تا به او رسیدیم. گفتیم: درود بر تو! گفت: درود بر شما! گفتیم: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: اسدی هستم. گفتیم: ما نیز اسدی هستیم. تو کیستی؟ گفت: من، بَکر فرزند فلانی ام. ما نیز خود را معرّفی کردیم و سپس گفتیم: از خبرهای مردم بگو. گفت: باشد. از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و‌ هانی بن عروه کشته شدند و دیدم که از طرف پاهایشان، در بازار کشیده می‌شوند. آمدیم تا به حسین (علیه‌السّلام) ـ که درود خدا بر او باد ـ رسیدیم. با او همراهی کردیم تا این که شب در ثعلبیّه فرود آمد. هنگامی که فرود آمد، نزد او آمدیم و بر وی سلام کردیم و پاسخ سلام ما را داد. به او گفتیم: رحمت خدا بر تو باد! ما خبری داریم. اگر دوست داری، آشکارا، و اگر دوست داری، پنهانی آن را برایت نقل کنیم. به ما و یارانش نگریست و فرمود: «از اینان، چیزی پنهان نیست». به او گفتیم: سواری را که دیشب آمد، دیدی؟ فرمود: «بله! می‌خواستم از او بپرسم». گفتیم: به خدا که ما خبرش را از او گرفتیم و نیاز به پرسش نیست. او مردی است هم تیره ما، صاحب نظر، راستگو و خردمند. او به ما خبر داد که پس از شهادت مسلم و‌ هانی، از کوفه بیرون آمده و آنان را دیده است که در بازار از طرف پاهایشان، بر زمین کشیده می‌شوند. فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». رحمت خدا بر آن دو باد! و چند بار، این جمله را بر زبان آورد. به او گفتیم: تو را به خدا، جان خود و خانواده ات را دریاب و از این جا باز گرد؛ چرا که در کوفه، یار و پیروی نداری؛ بلکه می‌ترسیم بر ضدّ تو باشند. او به فرزندان عقیل نگریست و گفت: «نظرتان چیست؟ مسلم، کشته شد!». گفتند: به خدا برنمی گردیم تا انتقام بگیریم و یا آنچه را او چشید، بچشیم. حسین (علیه‌السّلام) رو به ما کرد و فرمود: «پس از اینان، زندگی، خیری ندارد». ما دانستیم که تصمیم و نظر او، بر رفتن است. به او گفتیم: خدا برایت خیر بخواهد! فرمود: «رحمت خدا بر شما باد!». یارانش به او گفتند: به خدا سوگند، تو مانند مسلم بن عقیل نیستی. اگر به کوفه وارد شوی، مردم به سوی تو می‌شتابند. او خاموش شد و در انتظار ماند، تا بامداد که به جوانان و نوجوانانش چنین فرمود: «آب بسیار بردارید». آنان آب بسیار برداشتند و سپس کوچیدند تا به زُباله رسیدند.
لَمّا رَحَلَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِن بَنی اسَدٍ، فَسَاَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم اخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ وهانِئُ بنُ عُروَةَ، ورَاَیتُ الصِّبیانَ یَجُرّونَ بِاَرجُلِهِما. فَقالَ: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ) عِندَ اللّه ِ نَحتَسِبُ انفُسَنا. فَقالَ لَهُ: انشُدُکَ اللّه َ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ فی نَفسِکَ، وانفُسِ اهلِ بَیتِکَ هؤُلاءِ الَّذینَ نَراهُم مَعَکَ، اِنصَرِف الی مَوضِعِکَ ودَعِ المَسیرَ الَی الکوفَةِ، فَوَاللّه ِ ما لَکَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنو عَقیلٍ ـ وکانوا مَعَهُ ـ: ما لَنا فِی العَیشِ بَعدَ اخینا مُسلِمٍ حاجَةٌ، ولَسنا بِراجِعینَ حَتّی نَموتَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): فَما خَیرٌ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وسارَ، فَلَمّا وافی زُبالَةَ وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الاَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما کانَ سَاَلَهُ مُسلِمٌ ان یَکتُبَ بِهِ الَیهِ مِن امرِهِ، وخِذلانِ اهلِ الکوفَةِ ایّاهُ، بَعدَ ان بایَعوهُ، وقَد کانَ مُسلِمٌ سَاَلَ مُحَمَّدَ بنَ الاَشعَثِ ذلِکَ. فَلَمّا قَرَاَ الکِتابَ استَیقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وافظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ اخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ رَسولِهِ الَّذی وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ. وقَد کانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّریقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ، وقَد کانوا ظَنّوا انَّهُ یَقدَمُ عَلی انصارٍ وعَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم یَبقَ مَعَهُ الّا خاصَّتُهُ.
در کتاب الاخبار الطوال آمده است: حسین (علیه‌السّلام) چون از زَرود حرکت کرد، مردی از بنی اسد را دید و از او در باره اخبار کوفه پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و‌ هانی بن عروه کشته شدند و خودم دیدم که کودکان، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر زمین می‌کشیدند. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». جان‌های خود را به خداوند، وا می‌گذاریم. آن مرد به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: ‌ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا سوگند می‌دهم که جان خود را و جان‌های خاندانت را که همراه تو می‌بینم، حفظ کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به کوفه را رها کن. به خدا سوگند، در آن شهر، برای تو یاوری نیست. فرزندان عقیل ـ که همراه حسین (علیه‌السّلام) بودند ـ گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نیازی به زندگی نیست و هرگز باز نمی‌گردیم تا کشته شویم. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست». آن گاه، حرکت کرد و چون به منزل زُباله رسید، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد ـ که او را به درخواست مسلم، با نامه‌ای حاکی از بی وفایی و پیمان شکنیِ مردم کوفه بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند ـ، رسید. حسین (علیه‌السّلام) چون آن نامه را خواند، به درستیِ خبر کشته شدن مسلم و‌هانی، یقین کرد و سخت‌اندوهگین شد. آن مرد، خبر کشته شدن قیس بن مُسهِر را هم داد؛ همان پیکی که امام (علیه‌السّلام) او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود. گروهی از ساکنان منزل‌های میان راه که به امام (علیه‌السّلام) پیوسته بودند و می‌پنداشتند امام (علیه‌السّلام) پیش یاران و پیروان خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز یاران خاصّ حسین علیه السلام، باقی نماند.



۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، ج‌۲، ص۲۰۰.    
۲. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۷.    
۳. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج‌۵، ص۷۴.    
۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج‌۴، ص۵۱۴.    
۵. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸-۶۹.    
۶. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸.    
۷. ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج‌۵، ص۲۱.    
۸. فاکهی، محمد بن إسحاق، اخبار مکه، ج۲، ص۳۶۰.    
۹. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۴۰۲.    
۱۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۷۶.    
۱۱. فاکهی، محمد بن إسحاق، اخبار مکه، ج۲، ص۳۶۰.    
۱۲. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۱.    
۱۳. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۵۹.    
۱۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۴.    
۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۷۷.    
۱۶. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۷.    
۱۷. فاکهی، محمد بن إسحاق، اخبار مکه، ج۲، ص۳۶۰.    
۱۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۴.    
۱۹. مؤلف مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج‌۶، ص۱۴.    
۲۱. بلاذری، احمد بن یحیی، جمل من انساب‌الاشراف، ج‌۳، ص۲۹۵.    
۲۲. مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۳.    
۲۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج‌۵، ص۱۵۴.    
۲۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۵۳.    
۲۵. ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۰-۲۱.    
۲۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۲.    
۲۷. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۴.    
۲۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۳.    
۲۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۴.    
۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳.    
۳۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۵.    
۳۲. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایة، ج۸، ص۱۷۸.    
۳۳. سید بن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۲۷-۱۲۸.    
۳۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۶.    
۳۵. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۵۱.    
۳۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۷.    
۳۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۸.    
۳۸. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السلام)، ج۴، ص۸۸.    
۳۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۹.    
۴۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۸.    
۴۱. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، ص۱۶۶.    
۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۹.    
۴۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۸.    
۴۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۷.    
۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۹.    
۴۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۱.    
۴۷. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۵.    
۴۸. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب، ج۳، ص۹۳۳.    
۴۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۴، ص۱۲۲.    
۵۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۷.    
۵۱. اخبار الدولة العباسیه، مولف ناشناس، ص۲۵.    
۵۲. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب، ج۳، ص۹۳۴.    
۵۳. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۲.    
۵۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۷.    
۵۵. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱.    
۵۶. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۶۶.    
۵۷. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۶۵.    
۵۸. ذهبی، شمس الدین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۵۱.    
۵۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲۳.    
۶۰. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۸۰.    
۶۱. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۲.    
۶۲. منقری، ابن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۱۷-۳۱۸.    
۶۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۳.    
۶۴. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷.    
۶۵. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۷۱.    
۶۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۰.    
۶۷. اخبار الدولة العباسیه، مولف ناشناس، ص۳۶.    
۶۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱.    
۶۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲.    
۷۰. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۴، ص۲۶۸.    
۷۱. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۵۲.    
۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۶.    
۷۳. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۳۴.    
۷۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۳.    
۷۵. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۵۱.    
۷۶. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۴، ص۲۸۳.    
۷۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۸.    
۷۸. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹.    
۷۹. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۷- ۱۲۸.    
۸۰. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.    
۸۱. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱.    
۸۲. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.    
۸۳. ابن ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲.    
۸۴. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۳.    
۸۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۵۳.    
۸۶. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب، ج۳، ص۹۳۴.    
۸۷. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱.    
۸۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۵۴.    
۸۹. اخبار الدولة العباسیه، مولف ناشناس، ص۱۳۳.    
۹۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۳.    
۹۱. اخبار الدولة العباسیه، مولف ناشناس، ص۱۳۲.    
۹۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۴، ص۱۳۰.    
۹۳. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.    
۹۴. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۳.    
۹۵. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۴.    
۹۶. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۶۵.    
۹۷. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ۳۸۳-۳۸۴.    
۹۸. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ۳۸۳-۳۸۴.    
۹۹. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۴.    
۱۰۰. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۶۵-۶۶.    
۱۰۱. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص۳۸۳-۳۸۴.    
۱۰۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۲.    
۱۰۳. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۳.    
۱۰۴. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۴.    
۱۰۵. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۶۵.    
۱۰۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۲.    
۱۰۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۴.    
۱۰۸. ابی شیبه کوفی، عبدالله، المصنف فی الحدیث، ج۷، ص۴۷۷.    
۱۰۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۵.    
۱۱۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۶.    
۱۱۱. سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۹.    
۱۱۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۷.    
۱۱۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۳۸.    
۱۱۴. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۳، ص۱۹۹.    
۱۱۵. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۳، ص۱۹۹.    
۱۱۶. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۳۴.    
۱۱۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۲۷، ص۲۵۷.    
۱۱۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۲۷، ص۲۵۷.    
۱۱۹. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۲۷، ص۲۶۱.    
۱۲۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۱-۲۸۲.    
۱۲۱. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۳، ص۱۹۹.    
۱۲۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۲۷، ص۲۵۷.    
۱۲۳. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۲۷، ص۲۶۱.    
۱۲۴. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۲۹۳.    
۱۲۵. تلمسانی بری، محمد بن ابی بکر، الجوهره فی نسب النبی واصحابه العشره، ج۲، ص۴۱.    
۱۲۶. ابن الضیاء، محمد بن احمد، تاریخ مکه المشرفه والمسجد الحرام والمدینه الشریفه، ص۲۲۳.    
۱۲۷. مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۵۱.    
۱۲۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۲۷، ص۲۷۲.    
۱۲۹. منقریی، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص۵۳۰.    
۱۳۰. ابوبشر‌ دولابی، احمد بن حماد، الذریه الطاهره، ص۱۶۶.    
۱۳۱. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج‌۱، ص۳۹۶.    
۱۳۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج‌۲، ص۶۷.    
۱۳۳. ابوبشر‌ دولابی، احمد بن حماد، الذریه الطاهره، ص۱۶۶.    
۱۳۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج‌۸، ص۳۴۰.    
۱۳۵. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج‌۷، ص۱۳۴.    
۱۳۶. سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۱۷۵.    
۱۳۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۰.    
۱۳۸. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۲۵۴.    
۱۳۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷.    
۱۴۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۳۱.    
۱۴۱. حسینی جلالی، سید محمدرضا، تسمیة من قتل مع الحسین (علیه‌السّلام)، ص۲۴.    
۱۴۲. مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، ص۸۳.    
۱۴۳. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج‌۱، ص۴۶۵.    
۱۴۴. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج‌۵، ص۱۱۱.    
۱۴۵. سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۲۲۹.    
۱۴۶. امین عاملی‌، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۷، ص۱۳۷.    
۱۴۷. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۵.    
۱۴۸. ابوالقاسم ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۶۹، ص۱۷۶.    
۱۴۹. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۷، ص۲۸۳.    
۱۵۰. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۲۷، ص۲۷۲.    
۱۵۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۱۶۵.    
۱۵۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۵۲.    
۱۵۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۸۱.    
۱۵۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۹.    
۱۵۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۹۳.    
۱۵۶. ابن عبد ربه‌اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۱، ص۳۲۱.    
۱۵۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۹.    
۱۵۸. ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فی اخبار قریش، ج۱، ص۳۷۷.    
۱۵۹. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۲۷، ص۲۶۵.    
۱۶۰. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۲۹.    
۱۶۱. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۶، ص۲۱۶.    
۱۶۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۳۹.    
۱۶۳. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۴۵۳.    
۱۶۴. ابو اسحاق وطواط، محمد بن ابراهیم، غرر الخصائص الواضحه، ج۱، ص۳۱۳.    
۱۶۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۱۶.    
۱۶۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۷۳۸۸.    
۱۶۷. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۶۷.    
۱۶۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۸.    
۱۶۹. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۶۷.    
۱۷۰. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۷.    
۱۷۱. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۴۱.    
۱۷۲. شرف‌الدین موسوی، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۳۳۶.    
۱۷۳. طبری، محمد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیل، ص۳۰.    
۱۷۴. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۲۷، ص۲۹۶.    
۱۷۵. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، ج۱۳، ص۳۴۲.    
۱۷۶. ابن حبان بُستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۷.    
۱۷۷. اِبْن‌ِ قُنْفُذ، احمد بن‌ حسن‌، الوفیات، ج۱، ص۸۳.    
۱۷۸. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱۲، ص۴۶.    
۱۷۹. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۳، ص۱۹۹.    
۱۸۰. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۴۵۵.    
۱۸۱. نقدی، جعفر، زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، ص۹۱.    
۱۸۲. طبری، محمد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیل، ص۳۰.    
۱۸۳. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۱.    
۱۸۴. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۶۷.    
۱۸۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۰.    
۱۸۶. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۱.    
۱۸۷. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۶۷.    
۱۸۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۱.    
۱۸۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۲.    
۱۹۰. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۷.    
۱۹۱. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۸.    
۱۹۲. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۹.    
۱۹۳. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۹.    
۱۹۴. ذهبی، شمس ‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۸.    
۱۹۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۳.    
۱۹۶. ابن‌عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، ج۱، ص۳۶۱.    
۱۹۷. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۳۵۴.    
۱۹۸. ابن‌عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، ج۱، ص۳۶۱.    
۱۹۹. ابن‌عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، ج۱، ص۳۶۱.    
۲۰۰. محدث قمی، عباس، نفس المهموم، ج۱، ص۲۹۸.    
۲۰۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۳۳.    
۲۰۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۳۳.    
۲۰۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۳۳.    
۲۰۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۴۲۵.    
۲۰۵. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۰۶-۳۰۷.    
۲۰۶. سید بن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۹-۱۰۰.    
۲۰۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۶.    
۲۰۸. سید بن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۹-۱۰۰.    
۲۰۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۷.    
۲۱۰. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۲.    
۲۱۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶.    
۲۱۲. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۵۰.    
۲۱۳. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۳-۸۴.    
۲۱۴. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۲.    
۲۱۵. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۷۰.    
۲۱۶. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۶.    
۲۱۷. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۱.    
۲۱۸. محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۵.    
۲۱۹. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۸۳.    
۲۲۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۳۶.    
۲۲۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۴۷.    
۲۲۲. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۴۱.    
۲۲۳. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۴.    
۲۲۴. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸-۲۲۹.    
۲۲۵. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱-۲۳۲.    
۲۲۶. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۳۶.    
۲۲۷. عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۴.    
۲۲۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۵۲.    
۲۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۹.    
۲۳۰. ابن عبد ربه‌اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۲.    
۲۳۱. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۹.    
۲۳۲. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۰.    
۲۳۳. ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۱۸۶.    
۲۳۴. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۵.    
۲۳۵. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۳.    
۲۳۶. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۵۲.    
۲۳۷. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۳.    
۲۳۸. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۳۷.    
۲۳۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۰.    
۲۴۰. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۰.    
۲۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳-۲۵۴.    
۲۴۲. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷.    
۲۴۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۲۴۴. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۵.    
۲۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۸.    
۲۴۶. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۴.    
۲۴۷. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۶.    
۲۴۸. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۷.    
۲۴۹. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۸.    
۲۵۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۹.    
۲۵۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۲۵۲. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۲.    
۲۵۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۱.    
۲۵۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۲۵۵. ابن عبدربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۳۳.    
۲۵۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۱.    
۲۵۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۲۵۸. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۵.    
۲۵۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۳.    
۲۶۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۲۶۱. صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۲۱۷.    
۲۶۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۳.    
۲۶۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۲۶۴. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۵.    
۲۶۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۲۶۶. صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۲۱۷.    
۲۶۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۴.    
۲۶۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۲۶۹. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۲.    
۲۷۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۶.    
۲۷۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۶.    
۲۷۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۸.    
۲۷۳. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۴.    
۲۷۴. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۶.    
۲۷۵. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۷.    
۲۷۶. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۸.    
۲۷۷. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.    
۲۷۸. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۷۰.    
۲۷۹. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۸۲۰.    
۲۸۰. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۸۹۶.    
۲۸۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۹۶.    
۲۸۲. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۹۹۰.    
۲۸۳. ابن جوزی، ابوالفرج، المنتظم، ج۶، ص۷۱.    
۲۸۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۲۸۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۲۸۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۹۶.    
۲۸۷. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.    
۲۸۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۲۸۹. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۵.    
۲۹۰. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۷.    
۲۹۱. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۸.    
۲۹۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۱.    
۲۹۳. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه، ج۱، ص۵۵.    
۲۹۴. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۲۶.    
۲۹۵. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۳۳۲.    
۲۹۶. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۱، ص۱۴۵.    
۲۹۷. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۳۳۳.    
۲۹۸. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ج۱، ص۲۶ و ۶۶.    
۲۹۹. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ج۱، ص۹۳.    
۳۰۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۳۰۱. طبری، محمد بن‌ جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.    
۳۰۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۹۴.    
۳۰۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۳۰۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۳۰۵. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۳۷.    
۳۰۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۱.    
۳۰۷. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۳۳-۳۶.    
۳۰۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۳۰۹. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۸۳.    
۳۱۰. ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۲۵.    
۳۱۱. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۸۳.    
۳۱۲. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۰۴.    
۳۱۳. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۴۶.    
۳۱۴. آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۹، ص۶۲۵.    
۳۱۵. ابن بابویه، محمد، الخصال، ج۲، ص۳۸۲.    
۳۱۶. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۳۱.    
۳۱۷. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۳۱۸. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۳۱۹. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۹۵.    
۳۲۰. ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۷۵۲-۷۵۴.    
۳۲۱. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۳۱.    
۳۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملو ک، ج۵، ص۳۵۷.    
۳۲۳. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۳۷.    
۳۲۴. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۳۲۵. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۳۲۶. روم/سوره۳۰، آیه۶۰.    
۳۲۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۲.    
۳۲۸. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۳۲۹. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۳۳۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۳.    
۳۳۱. روم/سوره۳۰، آیه۶۰.    
۳۳۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۲.    
۳۳۳. ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیر الاحزان، ج۱، ص۲۷.    
۳۳۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۳.    
۳۳۵. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۴، ص۱۳۹.    
۳۳۶. ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۱.    
۳۳۷. ابن حبیب، محمد بن حبیب، المحبّر، ج۱، ص۴۹۴.    
۳۳۸. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۸، ص۲۸۹.    
۳۳۹. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۵.    
۳۴۰. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.    
۳۴۱. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.    
۳۴۲. ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۳.    
۳۴۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۶.    
۳۴۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۱.    
۳۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۷.    
۳۴۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۸.    
۳۴۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۶.    
۳۴۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۹.    
۳۴۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۸.    
۳۵۰. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۲۸.    
۳۵۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۹.    
۳۵۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۰.    
۳۵۳. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۲۲.    
۳۵۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۱.    
۳۵۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۲.    
۳۵۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶.    
۳۵۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶.    
۳۵۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۷۱-۷۲.    
۳۵۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۱.    
۳۶۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۲.    
۳۶۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۰.    
۳۶۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۷.    
۳۶۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۱.    
۳۶۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۲.    
۳۶۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۱.    
۳۶۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۳.    
۳۶۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۴.    
۳۶۸. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۶۴.    
۳۶۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۵.    
۳۷۰. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۹۶۴.    
۳۷۱. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۶۵.    
۳۷۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۴۲.    
۳۷۳. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۷۳.    
۳۷۴. جمعی از نویسندگان، مع‌ الرکب الحسینی، ج۳، ص۱۹۱.    
۳۷۵. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۴، ص۷۸.    
۳۷۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۶۰.    
۳۷۷. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، ج۲، ص۱۸۰.    
۳۷۸. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۶، ص۲۴۵.    
۳۷۹. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۷.    
۳۸۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۸.    
۳۸۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۵.    
۳۸۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۹.    
۳۸۳. جمعی از نویسندگان، مع‌ الرکب الحسینی، ج۳، ص۱۹۱.    
۳۸۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۳۰.    
۳۸۵. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۲، ص۶۵.    
۳۸۶. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۱، ص۲۸۲.    
۳۸۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۹، ص۱۳۴.    
۳۸۸. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۱۵۹.    
۳۸۹. ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۱، ص۳۷۴.    
۳۹۰. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۱، ص۸۳.    
۳۹۱. طبری، ابوجعفر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۲.    
۳۹۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۲.    
۳۹۳. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۷.    
۳۹۴. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۸.    
۳۹۵. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۹.    
۳۹۶. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۷۶.    
۳۹۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۳.    
۳۹۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۴.    
۳۹۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۵.    
۴۰۰. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۲۸.    
۴۰۱. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸۴.    
۴۰۲. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۲، ص۶۰۲.    
۴۰۳. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.    
۴۰۴. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۲، ص۲۸۹.    
۴۰۵. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۷۲.    
۴۰۶. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.    
۴۰۷. ابوالسحاق شیرازی، ابراهیم بن علی، طبقات الفقهاء، ج۱، ص۵۱.    
۴۰۸. نووی، یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء و اللغات، ج۲، ص۲۳۷.    
۴۰۹. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۷۰.    
۴۱۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۲، ص۳۵.    
۴۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۹.    
۴۱۲. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.    
۴۱۳. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.    
۴۱۴. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۶۴.    
۴۱۵. صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۹۳.    
۴۱۶. منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص۲۱۶.    
۴۱۷. ابن الاثیر، عز الدین، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۲۱۳.    
۴۱۸. ابن عبد البر، یوسف، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۰۲.    
۴۱۹. ابن اثیر، ابو الحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۳.    
۴۲۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۸.    
۴۲۱. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۳۹.    
۴۲۲. جمال‌الدین مزی، یوسف ‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۳.    
۴۲۳. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۶.    
۴۲۴. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۵.    
۴۲۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۹.    
۴۲۶. طهرانی، آغا بزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۲۲، ص۱۵۴.    
۴۲۷. مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، ص۱۳۸.    
۴۲۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۷.    
۴۲۹. طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ص۷۵.    
۴۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۵.    
۴۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰۵.    
۴۳۲. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۷۹-۸۰.    
۴۳۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۳۳.    
۴۳۴. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۷۸-۳۷۹.    
۴۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۶.    
۴۳۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰۶.    
۴۳۷. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۸۱.    
۴۳۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۷.    
۴۳۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۶.    
۴۴۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰۶.    
۴۴۱. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۸۱.    
۴۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۷.    
۴۴۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۸.    
۴۴۴. حلی، ابن‌نما، مثیر الاحزان، ص۳۹.    
۴۴۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۹.    
۴۴۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۹.    
۴۴۷. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۱۰۰.    
۴۴۸. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۷، ص۱۴۹.    
۴۴۹. علم‌الهدی، سید مرتضی، الامالی، ج۱، ص۶۲.    
۴۵۰. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۱۸۴.    
۴۵۱. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۳۶.    
۴۵۲. علم‌الهدی، سید مرتضی، الامالی، ج۱، ص۶۹.    
۴۵۳. حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون، ج۱، ص۸۰۵.    
۴۵۴. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۶، ص۹۷.    
۴۵۵. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۷۳.    
۴۵۶. حلی، حسن بن علی، رجال ابن داود، ص۲۷۱.    
۴۵۷. آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۹، ص۸۲۳.    
۴۵۸. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۸، ص۹۳.    
۴۵۹. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، ص۴۶۳.    
۴۶۰. عباسی، عبدالله بن معتز، طبقات الشعراء، ص۱۴۳.    
۴۶۱. مرزبانی، محمد بن عمران، الموشح، ص۱۶۱.    
۴۶۲. جمحی، محمد بن سلام، طبقات الشعراء، ج۲، ص۳۲۶.    
۴۶۳. حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم الادباء، ج۶، ص۲۷۸۵.    
۴۶۴. یافعی، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، ج۱، ص۱۸۵.    
۴۶۵. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۱، ص۱۰۴.    
۴۶۶. ابن عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷۵.    
۴۶۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۲.    
۴۶۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۵.    
۴۶۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۳.    
۴۷۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۴۲.    
۴۷۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۰.    
۴۷۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۴۳.    
۴۷۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۴۲.    
۴۷۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۵.    
۴۷۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۴۳.    
۴۷۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۰.    
۴۷۷. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۶۷.    
۴۷۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۱.    
۴۷۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۲.    
۴۸۰. سبط ابن جوزی، یوسف، تذکره الخواص، ص۲۱۷.    
۴۸۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۳.    
۴۸۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۲.    
۴۸۳. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۱.    
۴۸۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۳.    
۴۸۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۲.    
۴۸۶. سبط ابن جوزی، یوسف، تذکره الخواص، ص۲۱۷.    
۴۸۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۵۰.    
۴۸۸. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۶۷.    
۴۸۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۹۸.    
۴۹۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۴۸.    
۴۹۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶۱.    
۴۹۲. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.    
۴۹۳. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۴۹۴. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.    
۴۹۵. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۴۹۶. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.    
۴۹۷. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.    
۴۹۸. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۴۹۹. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۵۰۰. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۵۰۱. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.    
۵۰۲. ابوحنیفه دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۶۸.    
۵۰۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابة الطبقة الخامسة، ج۲، ص۶۷.    
۵۰۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۰.    
۵۰۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۲.    
۵۰۶. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابة الطبقة الخامسة، ج۲، ص۶۷.    
۵۰۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۴.    
۵۰۸. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وَفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۳۵.    
۵۰۹. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۳۶۵.    
۵۱۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۸۲.    
۵۱۱. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۳.    
۵۱۲. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۴، ص۳۲۵.    
۵۱۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۲۳۸.    
۵۱۴. ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیر الاحزان، ص۱۸.    
۵۱۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۴۸.    
۵۱۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۸۳.    
۵۱۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۴۲.    
۵۱۸. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۶.    
۵۱۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۴۳.    
۵۲۰. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۳۲، ص۸۳.    
۵۲۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۴۵.    
۵۲۲. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۳۲، ص۸۳.    
۵۲۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۴۵.    
۵۲۴. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۳۲.    
۵۲۵. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۳.    
۵۲۶. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۳۲، ص۸۳.    
۵۲۷. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۴۵.    
۵۲۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۴۵.    
۵۲۹. طوسی، محمد بن حسن، امالی، ص۵۰۵.    
۵۳۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۱۹۶-۱۹۷.    
۵۳۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۴۵.    
۵۳۲. روم/سوره۳۰، آیه۶۰.    
۵۳۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۴۲.    
۵۳۴. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۶۵، ص۱۲۷.    
۵۳۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۴۳.    
۵۳۶. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۳۷. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۰.    
۵۳۸. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۰.    
۵۳۹. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۴۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۰.    
۵۴۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التّهذیب، ج۱۲، ص۴۳۸.    
۵۴۲. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۴۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۰.    
۵۴۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التّهذیب، ج۱۲، ص۴۳۸.    
۵۴۵. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۴۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۲۰۸.    
۵۴۷. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ص۴۴۶    
۵۴۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۹.    
۵۴۹. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۶، ص۴۱۸.    
۵۵۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۸.    
۵۵۱. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۵۲. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۰.    
۵۵۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التّهذیب، ج۱۲، ص۴۳۹.    
۵۵۴. خیرالدین، الاعلام، ج۵، ص۷۲.    
۵۵۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۲۰۸.    
۵۵۶. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ص۴۴۶    
۵۵۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۹.    
۵۵۸. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۶، ص۴۱۸.    
۵۵۹. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۸.    
۵۶۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۲۰۸.    
۵۶۱. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ص۴۴۶    
۵۶۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۹.    
۵۶۳. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۶، ص۴۱۸.    
۵۶۴. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۸.    
۵۶۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۲۰۹.    
۵۶۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۶.    
۵۶۷. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ج۱، ص۱۸۲.    
۵۶۸. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف، ج۱، ص۱۲۵.    
۵۶۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۷.    
۵۷۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰۱.    
۵۷۱. ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۳.    
۵۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰۱.    
۵۷۳. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۶.    
۵۷۴. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۴۸.    
۵۷۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۷۵.    
۵۷۶. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۶.    
۵۷۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۱۶.    
۵۷۸. ابوحنیفه دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۲۴۸.    
۵۷۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۸.    
۵۸۰. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۶.    
۵۸۱. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۴۸.    
۵۸۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۷۵.    
۵۸۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۹.    
۵۸۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۰.    
۵۸۵. ابوحنیفه دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۲۴۸.    
۵۸۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۱.    
۵۸۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۴.    
۵۸۸. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ج۱، ص۱۳۲.    
۵۸۹. ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیر الاحزان، ج۱، ص۴۶.    
۵۹۰. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۸.    
۵۹۱. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۷۱.    
۵۹۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۲۴.    
۵۹۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۵.    
۵۹۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۶.    
۵۹۵. صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۲۱۸.    
۵۹۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۷.    
۵۹۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۹.    
۵۹۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۹.    
۵۹۹. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۵.    
۶۰۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۸.    
۶۰۱. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۳.    
۶۰۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۹.    
۶۰۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۹۴.    
۶۰۴. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۷.    
۶۰۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۹۵.    
۶۰۶. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۷۸.    
۶۰۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۱۶.    
۶۰۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۴.    
۶۰۹. ابن اعثم کوفی، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۷۱.    
۶۱۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۲۴.    
۶۱۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۴.    
۶۱۲. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۵۷.    
۶۱۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۵.    
۶۱۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۶.    
۶۱۵. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۱۴.    
۶۱۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۱۶.    
۶۱۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۷.    
۶۱۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۶.    
۶۱۹. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ج۱، ص۱۸۲.    
۶۲۰. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف، ج۱، ص۱۲۵.    
۶۲۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۱۷.    
۶۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۹.    
۶۲۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۹۹.    
۶۲۴. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۵.    
۶۲۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۸.    
۶۲۶. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۷۳.    
۶۲۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۸۹.    
۶۲۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۹۴.    
۶۲۹. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۷.    
۶۳۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۹۵.    



• محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء.






جعبه ابزار