مبانی اعتقادی مهدویت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مساله
ی مهدویت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهای مختلف و زوایای گوناگون قابل بررسی است. آن چه در این جا ارائه میشود، نگاه به مهدویت از منظر اعتقادی است.
مبانی اعتقادی
مهدویت را میتوان از جنبههای اعتقادی،
تاریخی،
فلسفه تاریخ،
روان شناختی، تربیتی، اجتماعی و... مورد کنکاش و بررسی قرار داد.
نوع رویکرد به مساله و تعیین حوزه
ی بحث و زاویه
ی دید برای اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتایج صحیح و پرهیز از اشتباه ضرورتی تام دارد.
آن چه در این جا ارائه میشود، نگاه به مهدویت از منظر اعتقادی است. این نگاه، حوزهای وسیع و پر دامنه را در بر میگیرد و نسبت به دیگر رویکردها به خاطر مبنا و ریشهای بودن آن از نقشی مهمتر و اهمیتی دو چندان برخوردار است.
همان طور که اشاره شد حوزه مباحث اعتقادی مهدویت، حوزهای وسیع و گسترده است. آن چه ما از آن گفتگو میکنیم نه تمامی این مباحث که مبانی و مباحث اساسی بحث مهدویت است.
مهدویت و اعتقاد به
امام زنده
غایب، برخاسته از ریشهها و پایههای مستحکمی است که ما از آن به مبانی اعتقادی یاد میکنیم. بدون این پایهها و ریشههای عمیق برخاسته از براهین عقلی و نقلی، هیچ رویشی شکل نمیگیرد و دوامی نمیآورد.
برخی از مباحث قابل طرح در مبانی و مباحث اساسی مهدویت عبارتند از:
۱-
امامت (اهمیت، ضرورت، ویژگیها، راه انتخاب و...)
۲- مهدویت از منظر
آیات و
روایات (
شیعه و
سنی)
۳- دلایل تولد
امام مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)۴- فلسفه
غیبت۵- نقش امام در عصر غیبت (فواید امام غایب)
۶- وظایف شیعه در
عصر غیبت۷- طول عمر حضرت
۸-
انتظار۹- علایم و شرایط
ظهور۱۰- سیره حضرت (در عصر غیبت و ظهور) و...
از این مجموعه بدون تردید مهمترین و ریشهای ترین مساله همان مباحث امامت و ضرورت آن است. مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشارهای به اهمیت و جایگاه و بستر این بحث داشته باشیم.
مقصود از جایگاه، روشن کردن این نکته است که بحث امامت، به چه زمینههایی احتیاج دارد و در چه فضایی مطرح میشود و اساساً در بستر و سیر مباحث اعتقادی در چه جایگاهی و رتبهای قرار میگیرد.
شیعه با
اعتقاد به امامت گره خورده است و با این طرح، راه خویش را در
تاریخ آغاز کرده و در این راه رنجها برده است، تا آن جا که به اعتراف برخی محققان آن قدر که در این راه
شمشیر کشیده شد و جانفشانی شد، در هیچ برههای از زمان و در مورد هیچ یک از دیگر آموزههای
دین، شمشیر زده نشده و جانفشانی نشده است: «و اعظم خلاف بین الامة خلاف الامامة ما سل سیف علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الامامة فی کل زمان»
این جانفشانی و اهتمام، از آن جا برخاسته که به گفته
ی قرآن، امام مکمّل
دین و متمّم همه
ی نعمتهایی است که
خداوند در
هستی قرار داده است.
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن قدر که به این امر سفارش میکرد به هیچ یک از امور دیگر سفارش نمیکرد: «و لم یناد بشیء ما نودی بالولایة»
و آن قدر که برای این مهم از اولین روزهای دعوت علنی تا آخرین لحظات عمرش در بستر بیماری، گام بر میداشت و اقدام میکرد، برای هیچ کار دیگری اقدام نمیکرد و زمینه سازی نمینمود.
امروز و در این نسل، ما امامت را پذیرفتهایم، ولی هنوز برای بسیاری از ما، طرح امامت و در نتیجه، بحث
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) گنگ و مبهم میباشد و به صورت میراثی از آن پاسداری میشود. میراثی که هنوز عمق و ضرورتش را نچشیدهایم.
طرحهایی که امامت را برای چند نسل بر اساس
نص و
سنت میگیرند و سپس شورایی حسابش میکنند و طرحهایی که امامت را در حد
رهبری تفسیر میکنند و شرایطش را حذف میکنند، خواه از نسل
علی (علیهالسّلام) یا دیگری و طرحهایی که امامت را موروثی و سلطنتی و
نورچشم بازی خیال میکنند و طرحهایی که امامت را غیر قابل تحلیل میشناسند و بر اساس
تعبد با تمام ابهامش باورش میکنند، تمام این طرحها، امامت را نفهمیدهاند و جایگاه و بنیادهایش را نشناختهاند و در تاریکی تیر انداختهاند.
شاید این همه
تفسیر و
تاویل از آنجا مایه میگیرد که ما حکومتها را در همین اشکال موجود دنبال میکنیم و در میان همین سیستمها
نقد میزنیم و از آنجا که هیچ کدام از اینها با امامت نمیخواند یا از کنار آن میگذریم یا آن را تخفیف میدهیم تا مورد قبول روشنفکران قرار گیرد.
شاید این گمانها از این جا برخاستهاند که ما امامت را
مبهم طرح کردهایم و آثار و مرزها و اثراتش را نشان ندادهایم و این طرح حکومتی را جدی نگرفتهایم.
اگر ما جایگاه امامت را بشناسیم و ضرورتش را لمس کنیم، بر اساس همان ضرورت، وجود امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را احساس میکنیم و از زیر بار اشکالهای بنی اسراییلی، آزاد میشویم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقی از
امام میرسیم، آن هم نه عشقی ساده و سطحی، که
عشق شکل گرفته و جهت یافته و تبدیل شده به حرکت و به سازندگی مهرههایی که این
حکومت سنگین و بلند به آن احتیاج دارد.
با پذیرش
اعتقاد به خدا و ضرورت
وحی و
رسالت، به امامت میرسیم. با پذیرش و اثبات این نکته که خدایی هست و ما محتاج اوییم که: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله»
از
حکم و خواسته
ی او میپرسیم و به ضرورت وحی و
دین و اضطرار به
رسول و حجت میرسیم. این همان جریانی است که در
اذان و
دعا نیز نشان دارد.
در اذان پس از
تکبیر به
توحید میرسیم و ادامه
ی توحید رسالت است و ادامه
ی رسالت، امامت. چه بگویی و چه بگذری که دست آورد رسول احتیاج به
وصی و محافظی دارد.
در دعا نیز میخوانیم: اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک، اللهم عرفنی رسولک... اللهم عرفنی حجتک...(این دعا در سه کتاب روایی شیعه مجموعاً به شش طریق روایت شده است)
ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحی و اضطرار و افتقار الی الله، ارتباطی اساسی و تنگاتنگ است. بحث ضرورت و اضطرار الی الحجة به دنبال اضطرار به خدا و
غیب و
معاد و وحی مطرح میشود و میبینیم که مرحوم
کلینی در
کافی، بحث را با همین عنوان دقیق و حساب شده
ی "اضطرار الی الحجة" آغاز کرده است.
این خلاصه احتیاج به توضیح دارد: با درک ضرورت و
اضطرار به دین - و نه انتظار از دین - که برخاسته از این نکته است که امکانات
حسی، تجربی، عقلی و قلبی و غریزی آدمی، پاسخگوی روابط عظیم
انسان با خودش و با اشیاء و افراد آن هم با توجه به
قدر و استمرار و ارتباطهای محتمل انسان با عوالم دیگر نیست و به ناتوانی و نارسایی این نیروها و امکانات برای این انسانِ بیشتر از هفتاد سال رسیدیم. ناچار ضرورت وحی و دین مطرح میشود.
در فرض ضرورت، دیگر تحلیلهای فرویدی و یونگی و اریک فرومی یا تحلیلهای طبقاتی و تاریخی جایگاهی نخواهد داشت. چون اینها آنجایی مطرح میشوند که دین، ریشه در ضرورت نداشته باشد و آنجاست که باید جواب داد چرا امری غیر ضروری این گونه در زندگی انسان از گذشته تا حال تاثیرگذار یا مطرح بوده است؟ با این احتمال و اضطرار به وحی و
مذهب، دیگر مذهب امر معقول یا یک راه از میان تمامی راهها نیست که مذهب تنها راه است و حداقل این چنین مذهبی، تمامی روابط انسان با خود، با اشیاء و با افراد دیگر است و برای این انسانی که
تجربه و
علم نمیتواند پاسخگوی روابط این
آب و
نان و خوابیدن با دنیاهای محتمل با روابط احتمالی پیچیده باشد، حداقل مذهب در حوزه
ی حیرتها و یا
احکام و
شرایع نیست، بلکه تمامیزندگی عادی است.
اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحی به احتیاج به خدا و معاد و وحی روی بیاوریم و با این
افتقار و اضطرار آغاز کنیم، دیگر به انتظار از دین نمیپردازیم؛ چون انتظار یک
حالت است و اضطرار یک
واقعیت. چه بسا تو هیچ انتظاری هم از دین نداشته باشی، اما این رسول است که با تو کار دارد و شروع کننده است. دین با رسول آغاز میشود و رسول با دگرگون کردن تلقی انسان از خویش، اضطرار به مذهب و احتیاج به دین را در جان انسان مینشاند. حتی اگر
اعراض کند و یا انگشت در گوش خود بگذارد. آن جا که دین با رسول آغاز میشود، دیگر از انسان نمیپرسند که از دین چه انتظاری داری که میگویند: تو محتاجی، تو مفتقری، تو مضطری. «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید.»
آزاداندیشترین دین شناسان چون از این نقطه که ضرورت یا عدم ضرورت دین است، آغاز نکردهاند، گرفتار شدهاند و در واقع با این
پیشفرض که دین ضروری نیست و یک راه در کنار دیگر راههاست، به تحلیل آن پرداختهاند و در حد یک امر قدسی به آن روی آوردهاند و همین پیش فرض برای گرفتاری آنها کافی است. چون فرض دیگری هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دین است و آن هم با این احتمال که آدمی بیشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بیش از یک
زندگی راحت و
دامپروری بزرگ به او امکانات دادهاند.
در هر حال با این بینش از قدر و استمرار و ارتباط انسان، به اضطرار و ضرورت وحی و معاد و
رسول میرسیم و با رسول پیوند میخوریم و به همان دلیل که به وحی و رسول محتاجیم، به امامت و حجت هم محتاجیم که امامت ادامه
ی رسالت است؛ چون به شهادت
قرآن دو چیز مانع از
کفر آدمی است. یکی قرآن، و دیگری، وجود رسول:
«کیف تکفرون و انتم تتلی علیکم آیات الله و فیکم رسوله.»
به شهادت این
آیه، معلوم میشود که دو چیز موجب حفظ مردم و مانع از کفر است: اول،
تلاوت قرآن و دوم، وجود
پیامبر.
پس باید پس از پیامبر، خلیفهای باشد که مانند پیامبر، حافظ
امت باشد و
کتاب خدا به تنهایی کافی نیست. افزون بر این که کتاب خدا، شامل همه
ی قوانین نیست، بلکه به
سنت پیامبر نیز احتیاج داریم و پس از پیامبر باید به باب علم او یعنی
علی (علیهالسّلام) و
عترت پیامبر مراجعه کرد. آنانی که فریاد «حسبنا کتاب الله» سر دادند، میدانستند که این کلام مخالف خود
کتاب است که قرآن میگوید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»
و میگوید: «ما ینطق عن الهوی»
امام شؤونی دارد که از جمله
ی آنها پیشوایی و رهبری جامعه است. آنها وسیله
ی هدایت،
بیان،
امن،
کرامت،
نور،
فلاح،
ذکر،
رحمت و
بشارت هستند. آنها شهداء، هداة، ولاة امر. خزانه
ی علم،
خلف و امین خدا هستند. آنها امامان،
انیس،
شفیق،
حصن و
حافظ هستند. آنها
شاهد،
مبشر،
نذیر، فرمان فرما،
معلم و حامل وحی هستند
امامت که همان
پیشوایی و جلوداری است، طرح سیاسی شیعه برای اداره
ی جامعه است. در نگاه شیعه، آدمی هم چنانکه مضطر به وحی است، مضطر به
امام معصوم نیز هست. این اضطرار و ضرورت از طرق مختلفی قابل استدلال است. برخی برای اثبات امام از دلایل دیگری استفاده کردهاند.
آنچه در اینجا آورده میشود، نگاه به مساله از منظر دیگری است. در این نگاه، ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طریق دیگر بررسی شده است. یکی، اهداف
حکومت و دیگری، قلمروی حکومت.
امروزه اهداف حکومتها در
آزادی و
امنیت و
رفاه و
بهداشت و
آموزش خلاصه میشود.
اگر اهداف حکومتها فقط همینها باشد، احتیاجی به طرح امامت و رهبری شیعه نیست که همان
شورا و انتخاب، راهگشا است. اما اگر اهداف حکومت را
رشد انسانها در تمامی ابعاد و استعدادها بدانیم یعنی همان که قرآن گوشزد میکند: «و هیئی لنا من امرنا رشدا»
؛ «ارادبهم ربهم رشدا»
و این که به آدمی بیاموزند که چگونه با حواس، احساس،
فکر،
عقل،
قلب،
وهم و
خیال خود برخورد کند و به او
هدایت و
فرقان و
میزان را ارزانی کنند و او را برای تمامی رابطههای محتمل و یا مظنون و یا متیقن آماده سازند آنوقت چارهای جز پیوند با امامت شیعه و امام معصوم نیست. این رهبری و سرپرستی، هدفی بالاتر از امنیت و پاسداری و بالاتر از رفاه و پرستاری دارد. این رهبری با هدف آموزگاری و شکوفا کردن استعدادهای انسان و با هدف تشکیل جامعه
ی انسانی بر اساس
قسط همراه است.
لازم به تذکر است که قسط غیر از
عدل و بالاتر از آن است. عدل در برابر
ظلم و قسط در برار
جور است. عدل به معنای
مساوات و در شرایط یکسان، مساوی برخورد کردن است و قسط به معنای
بهره و
نصیب است یعنی بهره و نصیب هر کس (
پدر،
مادر،
همسر،
دوست و...) را دادن. و این بالاتر از عدل است. چه بسا کاری عادلانه باشد ولی قسط نباشد.
حکومتهایی که جامعه
ی انسانی را تا سر حد یک دامپروری بزرگ پایین میآورند، نه تنها به این همه وحی و کتاب و پیامبر و امام نیازی ندارند که حتی به عقل - قوه
ی سنجش و انتخاب - هم نیازی نیست که عقل هم زیادی است و تنها غرایز و فکر - قوه
ی نتیجهگیری - و تجربه برای او کافی است. این چنین حکومتهایی که نه تنها اسلامیکه انسانی هم نیست؛ چون این اهداف بااندازههای عظیم انسان ناسازگار است.
اگر اهداف حکومت را هدایت انسان در تمامیابعاد وهم، حس، فکر، عقل، قلب و
روح او بدانیم، آن وقت باید به کسی روی بیاوریم که به این همه آگاه است و از تمامیکششها و جاذبهها آزاد است و ترکیب آگاهی و آزادی همان عصمتی است که در فرهنگ سیاسی شیعه مطرح است و
عصمت، ملاک
انتخاب حاکمی است که مردم به آن راه ندارند؛ چون نه از دلها آگاهند و نه بر فردا مسلط هستند.
امام از ما به ما و مصالح ما آگاهتر و نسبت به ما از ما مهربانتر است. چون
آگاهی او شهودی و وجوی است و محبت او غریزی و محدود نیست که ربوبی و محیط است. با تغییر اهداف حکومت، معیار انتخاب و روش انتخاب تفاوت میکند. این چنین اهداف بلندی، معیار و روش دیگری را میطلبد؛ همان معیار و روشی که در تفکر غنی و بینش عمیق شیعه مطرح است. همین است که دین مرضی - خداپسند - دین همراه مقام ولایت است: «و رضیت لکم الاسلام دین»ا.
حکومتی که میخواهد پاسدار امنیت و رفاه باشد، میتواند با شورا و انتخاب مردم مشخص شود، اما حکومتی که هدف هدایت،
رحمت،
بینات، میزان و فرقان را دارد و تمامی نسلها را در نظر میگیرد و تمامی عوالم و بیشتر از هفتاد سال دنیا را ملاحظه میکند، پایهها و ریشههای دیگری را میطلبد. پایههایی که ریشه در درک ضرورت و اضطرار آدمی به حجت و
امام دارد و با تسلیم و اطاعت به همراهی و معیت او میرسد و از تقدم و تاخر نجات مییابد، که: «المتقدم علیکم مارق و المتاخر عنکم زاهق، فمعکم معکم لا مع غیرکم».
قلمرو حکومت تا کجاست؟ تنها در محدوده
ی خانه و
جامعه و هفتاد سال
دنیا یا در وسعت
هستی و تا بینهایت
عمر انسان؟ اگر تنها در محدوده
ی همین دنیا و ۶۰ سال باشد. نه تنها هیچ نیازی به امام نیست که به وحی و کتاب و پیامبر هم نیازی نیست؛ چون برای روشن کردن یک چراغ فتیلهای، احتیاجی به نیروی اتمی نیست. این محدوده نیاز به این همه استعدادهای فردی و اجتماعی و عالی ندارد. بلکه غرایز کافی است و به بیش از آن نیازی نیست. اما برای انسان مستمر و مرتبط با تمامی عوالم متیقن و محتمل و مظنون که از استعدادهای او برداشت میشود، چارهای جز پیوند با آگاهی که به تمامی این مجموعه آگاه باشد، نیست. آدمی بیش از هفتاد سال است و حکومت، که قلمروی آن وسیعتر از خانه و جامعه و دنیاست، حاکمی میخواهد که بر این مجموعه آگاه باشد و بر این مجموعه مسلط باشد. اگر قدر و
استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، میتوان به همین حکومتها با این شکل و شمایلهای استبدادی و قراردادی و حکومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل خوش کرد و با روشهای گوناگون به کنترل حاکم پرداخت و او را به کار مردم کشاند. اما اگر انسان در رابطهای دیگر مطرح شود و در وسعتی دیگر بررسی شود، ناچار موضوع و شکل مساله به طور کلی دگرگون خواهد شد.
و داستان هم به واقع چنین است که انسان در هستی و کل نظام جهانی مطرح است. مساله این است که انسان هم استمرار دارد و هم در این استمرار اتصال و
پیوند دارد، پیوندی با جامعه و پیوندی با کل
نظام و با کل هستی. این تنگ چشمی است که انسان فقط در محدوده
ی جامعه و هفتاد سال دنیا مطرح شود، همین طرح غلط و محدود است که دیدگاه او را در مساله
ی حکومت و
رهبری محدود و تاریک میسازد. اگر این دید محدود و طرح غلط را کنار بگذاریم و انسان را در کل هستی مطرح کنیم، ناچار این انسان با این پیوند و ارتباط به حکومتی نیاز دارد هماهنگ با
نظام هستی و به حاکمی نیاز دارد آگاه به این نظام و به قانونی نیاز دارد منبعث از این نظام و واقعیت.
این چنین حکومت و
قانون و حاکمی، مردمی، انسانی، واقعی، و حقیقی خواهد بود. در این دیدگاه و با این بینش وسیع و مترقی است که طرح
امامت شیعه جان میگیرد و مفهوم میشود. در این بینش، حکومت، امامت است و حاکم، امام و قانون، قانونی هماهنگ با کل این نظام. در این دید حاکم باید به تمام روابط انسان با هستی آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و گذشته از این آگاهی، باید از جذبهها و کششها آزاد باشد که خلق را به راهی دیگر نکشد و شتر حکومت را بر در خانه
ی خویش نخواباند.
جمع این آگاهی و آزادی میشود همان
عصمت که ملاک انتخاب حاکم است و در هنگامیکه
معصوم را نپذیرفتند، کار
ولی فقیه - آن هم فقیهی که نشانهها و علایمش را خود معصوم بیان کرده است - این است که این زمینهها را فراهم کند و به معصوم دعوت نماید و پرچم او را برافرازد و با تربیت مهرههای کارآمد و دگرگون کردن تلقی تودهها و تشکیل
حکومت دینی، زمینه ساز ظهور آن حضرت و
حکومت جهانی و فراگیر او باشد.
در هر حال، این چنین طرحی میشود طرح حکومتی تشیع و این چنین طرحی با چنین بینش وسیع و مترقی، سزاوار این همه
خون در تاریخ و این همه شور و
حماسه در جامعه
ی انسانی است. ما امامت شیعه و طرح حکومتی تشیع را فقط این گونه میتوانیم بفهمیم و در این جایگاه میتوانیم لمس کنیم.
یک مساله
ی مهم اینکه این حاکم را تحمیل نمیکنند، فقط در دسترس میگذارند. این تویی که باید آن را کشف کنی و برداری. تویی که برای استخراج
نفت چراغت و سوخت کارخانهها و ماشینهایت این قدر کوشایی و کشف میکنی و بهره برمیداری، باید به خاطر نیاز عظیمتری که نیاز تو را در هستی تامین میکنند و تو را و جامعهات را از سطح دامپروری بالا میآورد، بکوشی و برای این کوشش مهرههایش را بسازی و افرادش را آماده کنی.
خدا برای انسانی که در
هستی طرح شده و با کل نظام رابطه دارد، حاکمی انتخاب کرده و در دسترس گذاشته است و او را با ملاک عصمت یعنی آگاهی و
آزادی همراه ساخته است تا در هر دوره، آنها که میخواهند به پا خیزند و مهرههایش را فراهم سازند.
امامت، طرح آنهایی است که در این
زندان نماندهاند و انسان را در جایگاه خودش طرح کردهاند و امام جلودار کسانی است که جلوتر از
زمان را میخواهند. چون امام بر اساس واقعیتهایی، حکومت و رهبری میکند که هنوز
علوم انسانی آن را کشف نکردهاند و جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهی انسان است چون چنین امامی ضرورت دارد پس وجود دارد و چنین امامی را تو باید کشف کنی و چنان امامتی را تو باید زمینه ساز باشی.
با این بینش، تولد چنین امامی یک ضرورت است، حتی اگر تمامی تاریخ بر آن بشورند و تمامی قدرتها و حکومتها آن را نخواهند. حکومتهایی که در چارچوبه
ی منافع خویش و یا در محدوده
ی هفتاد سال دنیا حکمران هستند و انسانها را به
بیگاری کشیدهاند و آنها را تا سر حد یک جامعه
ی دامپروری به
ابتذال کشاندهاند و در مداری بسته به چرخ انداختهاند.
این امام ضرورت دارد. پس وجود دارد. پس متولد میشود، در حالی که تمام قدرتها و چشمهای
خلیفهی عباسی برای نابود کردنش بیدار نشستهاند؛ که
موسی در دامن
فرعون بزرگ میشود و در حقیقت، فرعونهای حاکم تاریخ، خود زادگاه موساهای تاریخ هستند. موساهایی که حکومت محدود آنها را در هم میشکنند و انسان را در جایگاه خودش در هستی رهبری میکنند تا تمامی رابطههای انسان، حساب شده و هماهنگ باشد. ما
تولد چنین امامی را پیش از آن که از دهان تاریخ و
شهادت تاریخ بشنویم، از شهادت همین ضرورت شنیدهایم و باور کردهایم که انسان در این هستی، پیوند و رابطه دارد و به این رابطهها آگاهی ندارد. پس رسالتی میخواهد و امامتی؛ رسالتی که قانون این رابطهها را بیاورد و امامتی که در هر نسل جلودار آنها و امام زمانشان باشد.
کسانی که این گونه اضطرار به
ولی را احساس کردهاند، میتوانند از جان و مال خود در راه این
حق عظیم و پیمان الهی بگذرند و هستی خود را فدای امام کنند و هم چون یاران
حسینی (علیهالسّلام) جلوی او سرخ و گلی ظاهر شوند: «الذین بذلوا مهجهم دون الحسین (علیهالسّلام)» (زیارت عاشورا) که بدون ولی، زندگی محدود و کور است و با او
مرگ، استمرار و حیات جاوید است: «من مات علی حب آل محمد مات شهیداً»
این بینش، آثار زیادی دارد و نه تنها بر انتظار ما از
حجت و انتظار ما برای حجت مؤثر است که بر
تربیت و
اخلاق و
سیاست و
حقوق و
اقتصاد نیز تاثیر گذار است و تربیت و اخلاق دیگری را میطلبد که در جای دیگری باید از آن گفت و گو کرد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مبانی اعتقادی مهدویت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۲۸.