قلب از دیدگاه قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلمه قلب بارها در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است لذا بهترین راه برای تعریف آن رجوع به قرآن است.
کلمه «قلب» در فیزیولوژی و نیز در
عرف عام معنای روشنی دارد و در
فارسی به «دل» تعبیر میشود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق میشود؛ ولی، در هنگامی که همین واژه «
قلب » یا «
فؤاد » و یا در فارسی «
دل » را در محدوده
اخلاق و علم اخلاق به کار میگیرند؛ قطعا، چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست. و منظور ما نیز از طرح پرسش فوق روشن شدن همین معنای پیچده و اخلاقی آن و نیز اصطلاح قرآنی و روایی این واژه خواهد بود.
البته، مفسرین و فقهاء الحدیث، در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع شده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار میرود مطالبی اظهار داشتهاند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفتهاند که کلمه «قلب» با
تقلب و قلب و انقلاب که به معنی تغییر و
تحول و زیر رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنی اندام بدنی که دائما در آن،
خون در حال زیر و رو شدن است و قلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است پس این واژه در این دو مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و
تقلب و تحول به کار رفته است.
این گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمیتواند چندان مفید باشد. و ناگزیر لازم است برای روشن شدن مفهوم قلب در
علم اخلاق و اصطلاح قرآنی و روایی آن فکر دیگری بکنیم. قطعا اکنون که کلمه قلب در این دو مفهوم مختلف فیزیکی و اخلاقی به کار میرود حکم مشترک لفظی را دارد و در هر یک از دو معنای فوق، بدون توجه بمعنی دیگرش و بدون آنکه رابطه میان آن دو در نظر گرفته شود، به کار خواهد رفت. یک علم طبیعی هنگامی که کلمه قلب را به کار میبرد منظورش به روشنی همان اندام خاص است و کمترین توجهی به معنی اخلاقی آن ندارد؛ چنانکه، یک عالم و دانشمند اخلاقی نیز از به کار گرفتن این کلمه جز همان مفهوم اصطلاحی ویژه اخلاق چیزی دیگری در نظر ندارد و توجهی به مفهوم فیزیکی آن نمیکند. بنابراین، کلمه قلب به صورت مشترک لفظی در این دو معنا به کار میرود و لازم نیست در بیان رابطه میان این دو معنا یا تشخیص مفهوم اصلی از فرعی از میان این دو مفهوم و توضیح آنکه در کدام نخست وضع و سپس به دیگری نقل گردیده است، فکر خویش را به کار اندازیم؛ چرا که، این گونه مطالب هیچ تاثیری در زمینه درک مفهوم اخلاقی کلمه قلب که مورد نظر ماست نخواهد داشت گرچه برای لغت شناسان بحثهایی شیرین به حساب آیند و گرچه در حد خودش از ارزشهایی نیز برخوردار باشند؛ چنانکه در
تفسیر شریف المیزان نیز بحثی مستقل زیر عنوان «قلب در قرآن» عنوان شده و وجهی در بیان ارتباط این دو مفهوم قلب ارائه گردیده است به این صورت که حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله اش به قلب تعلق میگیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا میشود یعنی آخرین عضوی که میمیرد و یا زندگی و حیات از آن جدا میشود «قلب» است و در این زمینه به کلماتی از اطباء قدیم چون
ابن سینا و تجربیات و اکتشافاتی از
طب جدید که مؤید سخن ایشان در تناسب دو معنای قلب است استشهاد کردهاند. بنابراین، بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که «قلب» بمعنای اندامی از بدن تجلیگاه روح است و نخستین عضوی است که روح به آن تعلق میگیرد و به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.
البته، مطلب فوق یک مطلب تجربی است و اثبات صحت آن بر عهده علمای طبیعی خواهد بود و محتمل است که مطلب صحیحی باشد، ولی، سخن در این است که آیا به کار رفتن کلمه قلب در چنین معنا و مفهومی بدین لحاظ بوده که روح نخست به قلب تعلق میگیرد و در آخر نیز از قلب خارج میشود؟ آیا این که قلب اولین عضوی است که زنده میشود و آخرین عضوی است که میمیرد باعث شده تا کلمه قلب را به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف به کار گیرند. شاید مناسبتر بود که روح به این معنا به کار میرفت. روح است که معنی حیات را تداعی میکند. و به هر حال به نظر ما اینکه لحاظ فوق منشا اطلاق کلمه «قلب» بر قوه مدرکه و مرکز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.
همچنین، میتوان گفت: که حالات روحی و منسوب به قلب و روح نظیر شادی،
اضطراب ، تشویش و غیر آن بیشتر و نیز پیشتر از هر عضو دیگر در قلب و ناحیه قلب احساس میشوند و انسان در بدن خویش «قلب» را به عنوان عضو مرتبط با این حالات میشناسد. در حالت غم و اندوه این سینه است که تنگ میشود و قلب است که میطپد نبض است که به سختی میزند و منشا حرکات نبض، قلب است. چنانکه در
قرآن هم تعبیر «
ضیق صدر » در چنین مواردی به کار رفته است که انسان احساس دلتنگی میکند؛ چنانکه، در موارد احساس شادی و نشاط نیز کلمه «
شرح صدر » را به کار میبرد. و اگر قرار باشد وجهی در بیان رابطه میان قلب به معنای اندام خاص با قلب به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف ارائه دهیم این وجه، وجیه تر و جالبتر به نظر میرسد؛ گرچه همانطور که در بالا گفته شد هیچ یک از این گونه مباحث برای ما کارگشا نیست و در پاسخ به چیستی مفهوم قلب در قرآن نمیتواند به ما کمک کند. بنابراین، این سؤال طرح میشود که پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در
قرآن چیست؟ که لازم است در اینجا به پاسخ آن بپردازیم.
تنها راهی که ما برای شناخت معنای «قلب» در
قرآن پیدا کردهایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینیم چه کارهایی قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم. ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن میپردازیم در مییابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:
یکی از آثاری که به «قلب» نسبت داده شده عبارت است از «ادارک» اعم از
ادراک حصولی و
ادراک حضوری که با تعابیر مختلف در
قرآن مجید نشان داده میشود که فهمیدن و درک کردن از شؤون «قلب» و به تعبیر دیگری «فؤاد» است؛ از این رو است که میبینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده
عقل و فهم و تدبر و... کار ادراک و عم ادراک را به قلب نسبت میدهد؛ یعنی، حتی در آنجا نیز که ادراک را از قلب نفی میکند میخواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمیدهد و سالم نیست؛ یعنی، شان قلب این است که ادراک کند پس اگر ادراک نمیکند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم میبود ناگزیر عمل ادراک را انجام میداد.
در
قرآن ما به آیاتی بر میخوریم نظیر
آیه :
«ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها».
و حقا آفریدیم برا
جهنم بسیاری از
جن و
انس را (که) دل داشتند ولی با آن نمیفهمیدند.
که به کسانی که دل دارند ولی نمیفهمند اعتراض دارد و نشان میدهد که دل برای فهمیدن است و نیز به آیه دیگری که میگوید:
«و منهم من یستمع الیک و جعلنا عل قلوبهم اکنة ان یفقهوه».
(و جمله «جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه» در آیه ۴۶
اسراء و ۵۷
کهف نیز آمده است.) و بعضی از آنان به تو
گوش فرا میدهند و قرار دادیم بر دلهایشان پردهها و حجابهایی (که مانع میشود) از اینکه آن را بفهمند
در این ایه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات
خدا و سخن پیامبر را نمیفهمند؛ ولی، نفهمیدنشان را مستند میکند به حجابها و موانعی که نمیگذارند قلب کار خود را انجام دهد؛ یعنی، به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن
حجب و موانع نمیگذارند وظیفه خویش به انجام رساند.
در بعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و میفرماید:
«افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها».
پس آیا (چرا) در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیندیشند
از آیه فوق چنین میتوان فهمید که دل برای اندیشیدن و درک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برای فهمیدن در اختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد.
و نیز در آیه دیگر از لفظ تدبر استفاده کرده و میگوید:
«افلا یتدبرون القرآنام علی قلوب اقفالها».
آیا درباره
قرآن نمیاندیشند یا بر دلها قفلهاشان زده شده (و از درک آن مانع میگردد)
که آیه نامبرده گرچه نه بطور صریح ولی بطور ضمنی «
تدبر » را به دلها نسبت میدهد و از اینکه
منافقان ،
قرآن را نمیفهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمیاندازند و نمیاندیشند و تدبر نمیکنند و یا اینکه دلهاشان
قفل شده و این مانع نمیگذارد بفهمند؛ یعنی، باز هم مفروض این است که دل برای فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمیفهمند یا بخاطر این است که دل خویش را برای فهمیدن به کار نمیگیرند و یا موانعی جلو درک آن را گرفته است.
از این گذشته قرآن پیوسته دل را خواه به لفظ «قلب» یا به لفظ «فؤاد» در ردیف دیگر ابزار ادراکی محسوسی نظیر
سمع و
بصر به شمار آورده است. نظیر آیه:
«ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان غنه مسئولا».
محققا،
گوش و
چشم و دل همه آنها مورد سؤال هستند
چنانکه تعابیر دیگری در آیات بر این مسانخت تاکید میکند نظیر آیه:
«لهم قلوب لا یفقهون و لهم اعین لا یبصورن بها و لهم اذان یسمعون بها».
دل دارند و با آن نمیفهمند، و
چشم دارند و با آن نمیبینند، و
گوش دارند و با آن نمیشنوند
که باز هم قلب در ردیف چشم و گوش بعنوان یکی از آلات و ادوات ادراک قرار داده شده است.
علاوه بر درک حصولی در بعضی از آیات کریمه، ادراک حضوری را به قلب نسبت داده و یا به صورت سرزنش و
توبیخ از آن
نفی کرده است که در مجموع دلالت بر این میکنند که «قلب» در واقع طوری خلق شده تا بتواند ادراک حضوری داشته باشد و داشتن آن خلاف انتظار بوده دلیل بیماری و کوری آن خواهد بود. از جمله، بعضی از آیات با به کار گرفتن تعبیر «رؤیت» و نسبت دادن به دل (که البته یا تعبیر فؤاد آمده) این حقیقت را نشان میدهد. آنجا که خداوند فرموده است:
«ما کذب الفؤاد ما رای افتمارونه علی ما یری و لقد راه نزلة اخری».
دل خطا نکرد در آنچه دید، آیا با او درباره چیزی که میبیند میستیزد؟ تحقیقا مرتبه دیگری (نیز) آن را دیده است
در این آیات، رؤیت را به دل نسبت داده است و رؤیت دل در واقع همان درک حضوری است. چنانکه در بعضی دیگر از آیات عمی و کوری را به بعضی از دلها نسبت میدهد مثل آیه:
«فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور».
پس این چشمها کور نیستند بلکه دلهایی که در سینهها هستند کورند
و بدیهی است عما و کوری عبارت است از نابینایی در موردی که شان بینایی را داشته باشد و به اصطلاح عدم البصر در اینجا عدم مطلق نیست، بلکه
عدم ملکه است.
تعبیر دیگری که درک حضوری قلب را تایید میکند آیهای است که درباره
کفار آمده و میگوید:
«بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون».
بلکه آنچه که قبلا انجام میدادهاند بر دلهاشان زنگ زده است
دلهاشان زنگار زده جلا و روشنایی ندارد تا حقایق را آن چنان که باید منعکس سازد.
چنانکه در کنار آیات فوق آیات دیگری نیز با تعابیرگوناگون نشانگر همین معناست و به عبارتی دلالت دارند که دل اگر سالم باشد بالضرورة باید حقایق را درک کند و اگر درک نمیکند این خود علامت نوعی از بیماریهای مربوط به دل خواهد بود. تعابیری مثل
ختم بر دل یا طبع بر دل در آیات:
«و ختم علی سمعه و قلبه».
و مهر بر گوش دل او نهاده
«و کذلک یطبع انه علی قلوب الکافرین».
این چنین خداوند مهر خواهد زد بر دلهای کافران
و مثل
قفل زدن بر دل در آیه:
«افلا یتدبرون القرآنام علی قلوب اقفالها».
آیا درباره
قرآن نمیاندیشند یا بر دلها قفلهای آن زده شده همه این تعابیر ظهور در این دارد که این دلها نمیفهند و نفهمیدنشان هم غیر طبیعی است و دلیل بر بیماری آنها میباشد. چنان که تعبیر:
«و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه».
و قرار دادیم بر دلهاشان پردههایی (که مانع میشود) از اینکه بفهمند
نیز گویای همین حقیقت است.
نیز از جمله تعابیری که در آیات آمده و دلالت دارد بر اینکه کارد دل ادراک کردن است تعابیری است نظیر «وارتابت قلوبهم».
یا «بنوا ریبة فی قلوبهم».
یا «قلوبنا غلف».
و نظایر اینهاست.
بنابراین، نتیچه میگیریم که قرآن ادراک کردن را - اعم از
ادراک حصولی یا حضوری - کار دل میداند به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای «
قلب سلیم » باشد ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرید و هر گاه عمل ادراک را انجام نداد دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
و نیز نوع دیگری ادراک داریم به نام وحی که ماهیت آن برای ما شناخت شده نیست و تلقی وحی یعنی همین ادراک پیچیده و مرموز نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. در این مورد هم آمده که خدای متعال
قرآن کریم را بر قلب
پیامبر نازل کرده است با تعابیری نظیر:
«قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله».
بگو هر آن کس که دشمن جبرئیل است (دشمن خداست زیرا) که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند
و نظیر:
«نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین».
روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد تا از انذار کنندگان باشی
بنابراین تلقی وحی نیز کار قلب است که در مورد پیامبران مصداق مییابد.
پس نتیجه میگیریم که هم ادراک حصولی کار قلب است که به وسیله
تعقل و
تفقه و
تدبر انجام دهد و هم ادراک حضوری و به عبارتی رؤیت حضوری و هم تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود. و خلاصه ادراک به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری و عادی و غیر عادی کاری است مربوط به قلب و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب نسبت داده میشود.
قلب حالات و تحولاتی دارد که بهواسطه تطهیر و تصفیه آن انسان به سعادت میرسد.
امام خمینی قلب را محل نور ایمان میداند و معتقد است قلب مؤمن چون بر فطرت توحیدی استوار است، هر چه از معارف الهی در آن القا شود، بهآسانی میپذیرد، در مقابل قلب
کافر نیز چون منکوس و واژگون است، هیچ خیری در آن جا نمیگیرد.
به باور ایشان، هراندازه نور عظمت الهی در قلب بیشتر تجلی کند، خضوع و
عبودیت انسان در برابر حقتعالی بیشتر میگردد، بنابراین تمام اعمال و انجام تکالیف، درواقع مقدمه و راهکار تطهیر قلب است؛ زیرا طهارت قلب زمینهساز تکمیل اعمال آدمی است.
به اعتقاد امام خمینی اگر عمل صالح با شرایط صوری و معنوی همراه باشد، نورانیتی در باطن قلب حاصل میشود که انسان را به معرفت حق و توحید نزدیک میکند و حقایق
توحید در قلب جایگزین شده، در ملک بدن سرایت میکند تا جایی که خود از عالم نور و درجات نور حق میشود، در مقابل، از ارتکاب خطا، در قلب کدورتی حاصل میشود که انسان را از مقام قدس و قرب حق و معارف الهیه دور و به عالم طبیعت نزدیک میکند تا آنجا که تمام شئون غیبی قلب، در دنیا و طبیعت فانی میشود و حکم روحانیت و انسانیت از او برداشته میشود.
یکی از مهمترین امور برای توجه قلبی، فراغت قلب است به این معنا که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از خواطر و هموغم دنیوی فارغ کند و دل را یکسره برای عبادت و مناجات خالص کند، برای این امر لازم است انسان برای عبادت خود وقتی معین کند و در آن وقت خود را موظف به عبادت بداند و اشتغال دیگری به خود ندهد.
امام خمینی درباره کیفیت دستیابی به
حضور قلب، میگوید انسان باید مواظبت و مراقبت در تحصیل حضور قلب کند و مدتی اختیار خیال را به دست گیرد، در این صورت پس از مدتی به حق و عبادت توجه پیدا میکند.
از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشوند و در زمره آثار قلب به شمار میروند عبارتند از حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی. قرآن با تعابیر مختلف این حالات را به قلب نسبت داده است. یکی از این احساسات احساس «ترس» است که از حالات و انفعالات قلبی شمرده شده و در این زمینه به آیاتی بر میخوریم نظیر آیه:
«انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم».
مؤمنان آنان هستند که هرگاه یادی از خدا شود دلشان میلرزد (و میترسند) و آیه: «و الذین یؤتون ما اتوا و قلوبهم و جلة انهم الی ربهم راجعون».
و آن کسانی که آنچه که شایسته است بجای آرند و (مع الوصف) از اینکه ایشان به سوی پروردگارشان باز میگردند، دلهاشان ترسان است
که در این آیات از مشتقات «وجل» استفاده شده که در مفهوم احساس ترس به کار میرود.
در آیات دیگری از واژه «
رعب » استفاده شده که آن هم به معنی احساس
ترس است ظاهرا با این تفاوت که از شدت بیشتری برخوردار بوده و بیشتر در موارد ترسهای منفی کاربرد دارد نظیر آیه:
«سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب».
به زودی در دلهای کسانی که
کفر ورزیدهاند
هراس میاندازیم
چنان که در آیه دیگری تعبیر «وقذف فی قلوبهم الرعب».
آمده.
احساس «اضطراب» نیز از احساسات باطنی قلب است چنانکه در قرآن آمده است:
«قلوب یومئذ واجفه».
دلهایی در آن روز (وحشت زده و) مضطربند
چنانکه خداوند اضطراب و نگرانی
مادر موسی را به هنگامی که فرزندش موسی را به
نیل سپرد و فرعونیان او را از آب گرفتند این چنین بیان میکند که:
«و اصبح فؤادام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المؤمنین».
دل مادر
موسی (از اضطراب و نگرانی برای موسی)
تهی گردید که اگر نبود اینکه دلش را محکم کردیم تا باشد از مؤمنین (و در حفظ فرزندش به
خدا اعتماد کند) نزدیک بود آن (سر خویش و نگرانی دلش) را آشکار سازد
در ضمن از این آیه بخوبی میتوان دریافت که «
قلب » و «
فؤاد » یکی هستند.
از جمله احساسات باطنی و حالاتی که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده «حسرت» و غیظ است آن چنان که میفرماید:
«لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم».
و در آیه دیگری میفرماید:
«و یذهب غیظ قلوبهم».
از جمله حالاتی که به قلب نسبت داده شده «
قساوت » و «
غلظت » است. که با تعابیری چون «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله».
یا «قست قلوبکم».
یا «وجعلنا قلوبهم قاسیة.
چنانکه در مورد غلظت در یک آیه خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرماید:
«ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک».
و هر گاه تندخو و سخت دل بودی مردم از دور و بر تو متفرق میشدند
که غلظت قلب نقطه مقابل
لینت و نرمخویی است که چنانکه در ابتدای همین آیه آمده «فبما رحمة من الله لنت لهم».
چنانکه نقطه مقابل حالات نامبرده نظیر حالت «
خشوع »؛ «لینت»؛ «رافت»؛ «رحمت» و «اخبات» نیز در
قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. نظیر آیه:
الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق».
آیا وقت آن نرسیده برای آنان که
ایمان آوردهاند که دلهاشان به
یاد خدا و آنچه که از حق فرو آمده خاشع گردد
که
خشوع قلب در آیه، مقابل
قساوت قلب قرار داده شده. و آیه:
«ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله».
و آیه:
«و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رافة و رحمة».
و قرار دادیم در دلهای کسانی که پیروی کردند از او (
حضرت عیسی ) مهربانی و رحمت را و آیه: «فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم».
پس به وی ایمان میآورند سپس دلهاشان در برابر او نرم و متواضع شود
حالات دیگری نظیر «
غفلت » و «
اثم » نیز از حالاتی هستند که در قرآن کریم به «قلب» استناد داده شده است. چنان که در یک آیه آمده است:
«ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا».
و پیروی نکن آن کس را که دل وی از یاد خود غافل کردهایم
و در یک آیه دیگر آمده است که:
«و من یکتمها فانه اثم قلبه».
و آن کس که (
شهادت را) کتمانش کند دلش گنهکار است همچنین، «ذکر» و «توجه» و «
انابه » و نیز «قصد» و «عمد» از حالات قلب به شمار آمده چنانکه میفرماید:
«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب».
که در این (تاریخ پیشینیان) یادآوری است برای هر کس که برایش دلی باشد
و میفرماید:
«الذین امنو و تطمئن قلوبهم بذکر الله».
کسانی که ایمان دارند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یابد
و در آیه دیگری آمده است:
«لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به ولکن ما تعمدت قلوبکم».
بر شما گناهی نیست در آنچه که خطا کنید بلکه (
گناه در) چیزی است که دلهاتان (در آن)
تعمد داشته است
در آیه دیگری آمده که:
«لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم».
خداوند شما را در قسمتهایتان که (بدون قصد) به لغو (به زبان میآوردید) مؤاخذه نمیکند بلکه به آنچه که دلهاتان (با توجه و از روی قصد) انجام دادهاند شما را مؤاخذه کند
و در آیه دیگری میفرماید:
«من خسی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب».
آن کس که نادیده از
رحمن ترسید و با دلی نالان باز آمد در استناد اطمینان و آرامش به قلب بر میخوریم. چنان که در آیه دیگری چنین آمده که:
«هو الذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم».
اوست که وقار در دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید
و نیز در آیهای خداوند میفرماید:
«لنثبت به فؤادک».
تا دل تو را بدان آرامش بخشیم و ثابت بداریم
و در آیه دیگری میفرماید:
«نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک».
بر تو از اخبار پیامبران آنچه را میسرائیم که به وسیله آن دلت را استحکام و آرامش بخشیم
و از جمله صفاتی که در دل جایگزین میشود دو صفت «
ایمان » و «
تقوا » هستند که در یک آیه میگوید:
«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم».
اعراب گفتند ایمان آوردهایم (ای پیامبر به آنان) بگو: ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید
اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است
و در آیه دیگر میگوید:
«کتب فی قلوبهم الایمان».
ایمان را در دلهایشان نوشته است
چنان که در بعضی آیات درباره تقوا آمده است که:
«و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب».
و آن کس که شعائر خدا را بزرگ شمارد پس آن را (کار) از تقوای دلهاست
و آمده است که:
«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی».
آنان کسانیاند که خداوند دلهایشان را برای تقوا آزموده است
میتوان گفت: قرآن «طمع» را نیز به قلب مربوط میداند که در آیهای میگوید:
«فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض».
پس نرم سخن نگویید (مبادا) طمع کنند آن کسانی که در دلشان بیماری است
نیز «زیغ» هم از حالاتی است که قرآن به قلب نسبت میدهد در این جمله که فرمود است:
«من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم».
و «فاما الذین فی قلوبهم زیغ»
«فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم»
پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان (از حق) منحرف شود
چنان که «
اشمئزاز » نیز در آیه:
«و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخرة».
و هنگامی که خدا به تنهایی یادآوری شود کسانی که به جهان
آخرت ایمان ندارند دلتنگ شوند
به دل منسوب شده است.
همچنین «
صغو » و «
لهو » در قرآن کریم از جمله صفات «قلب» به شمار آمده آنجا که میگوید:
«صغت قلوبکما».
دلهای شما دو نفر میل و انحراف یافته است
و میگوید:
«و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالاخرة».
و تا میل کند به سوی آن (گفتار شیاطین) دلهای آنان که به آخرت ایمان ندارند
و در آیه دیگری میگوید:
«لاهیة قلوبهم».
دلهاشان (از آنچه برایشان مهم است رویگردان و به چیزهای کم اهمیت و بازیچه مشغول گشته است
و نیز «اباء»؛ «انکار»؛ «
کذب » و «نفاق» در آیات مختلف به دلها نسبت داده شده است؛ نظیر آیه:
«یرضونکم بافواههم و بابی قلوبهم و اکثرهم فاسقون».
با زبانشان شما را خشنود سازند و دلهاشان زیر بار نرود و بیشترشان نابکارند
و نظیر آیه:
«فالذین لا یؤمنون بالاخرة قلوبهم منکرة و هم مستکبرون».
آنان که ایمان به آخرت ندارند دلهاشان (حق را)
انکار کننده است و آنان (خودشان) مستکبراناند
و نظیر آیه: «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه».
پس به دنبال (این کارهای زشت) شان قرار داد نفاقی در دلهاشان تا روزی که او را ملاقات کنند
و نظیر:
«ما کذب الفؤاد ما رای»
دروغ نمیگوید دل در آنچه که میبیند
که البته کذب را از دل
نفی کرده است ولی نفی
کذب از دل به معنی اثبات شانیت دل است برای آنکه صدق و کذب به آن نسبت داده شود علاوه بر اینکه نفی کذب نیز خود به خود اثبات صدق خواهد بود.
چنانکه «
حمیت » نیز در بعضی از آیات قرآن به «قلب» نسبت داده شده است آنجا که میگوید:
«اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة».
هنگامی که قرار دادند آنان کافرند در دلهایشان تعصب را تعصب (دوران) جاهلیت
و «فزع» نیز در آیه:
«حتی اذا فزع عن قلوبهم».
به دل نسبت داده شده است. چنان که «
طهارت » و «
امتحان » نیز در زمره شؤون «قلب» به شمار آمده و در آیات قرآن به دل نسبت داده شده است. نظیر آیه:
«ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن».
این برای دلهای شما و دلهای ایشان پاکیزه تر است
و آیه:
«اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم».
آنان کسانیند که خداوند اراده نکرده است دلهایشان پاک گرداند
که خود آیات سراسر نشان میدهد منظور پاکیزگی و تطهیر معنوی است از آلودگیها و هواهای نفسانی. و نظیر آیه:
«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی».
آنان کسانیند که خداوند دلهاشان را برای پرهیزگاری آزموده است
همچنین، از جمله صفات «قلب» در قرآن در صفت «
سلامت » و «
مرض » است چنانکه در آیهای میگوید:
«یوم لا ینفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سلیم».
روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسیکه با دلی سالم به پیشگاه خدا آید
و در آیه دیگری میگوید:
«و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم».
و از جمله پیروان او
ابراهیم است هنگامی که رفت بسوی پروردگارش با دلی سالم
و مثل آیه:
«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا».
در دلهاشان مرض هست پس خداوند در مریضی میفزودشان
و نظایر این آیات که باز هم قرائن همراه آیات نشان میدهد که منظور از سلامت و مرض، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست تا با «قلب» با مادی موجود در سینه تطبیق کند بلکه سلامت و مرض معنوی است.
و نیز «شوق» و «تمایل» به قلب نسبت داده شده آنجا که میگوید:
«فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم».
پس قرار بده دلهایی از مردم را تا به سوی آنان اشتیاق یابند و نیز تالیف و «انس» یافتن و انس گرفتن با دیگران کار قلب است چنان که آمده است:
«واذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا».
و یاد آورید نعمت خداوند را بر خودتان آن هنگام که دشمنان (یکدیگر) بودید پس میان دلهاتان
انس و
الفت قرار داد پس به واسطه نعمت او برادران (یکدیگر) شدید
و در آیه دیگری آمده است که:
«و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم».
و در میان دلهاشان (مؤمنین) انس قرار داد (که تو) اگر آنچه در زمین است خرج میکردی دلهاشان را به هم نزدیک نمیکردی ولکن خداوند میانشان انس قرار داد
با توجه به صفات و امور متنوع فوق که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده است چون درک کردن، اندیشیدن،
ترس و اضطراب،
حسرت و غیظ،
قساوت و غلظت،
غفلت و
گناه و
زیغ و
کذب و
نفاق و
انکار و ذکر و توجه و
انابه و
ایمان و
تقوا و اطمینان و آرامش و
خشوع و
رحمت و رافت و
لینت و
انس و
الفت و صفات و کارهای متعدد و گوناگون دیگر که به تفصیل گذشت به خوبی میتوان نتیجه گرفت که اصطلاح قلب در قرآن با قلب مادی کاملا متفاوت است و شاید بتوان گفت: قلب در هیچ کجای قرآن به معنی جسمانی آن به کار نرفته است؛ چرا که، اصولا هیچ یک از این کارها را نمیتوان به اندام بدنی نسبت داد و حتی در بعضی صفات نادر مثل سلامت و مرض که میتوانند صفات قلب مادی هم باشند قرائن محفوظه بخوبی نشان داده است که منظور از سلامت و مرض مفهوم مادی و جسمانی آن دو نیست بلکه جنبههای روانی و اخلاقی و معنوی مورد نظر است.
بنابراین «قلب» به اصطلاح قرآن، موجودی است که این گونه کارها را انجام میدهد: درک میکند، میاندیشد، مرکز عواطف است، تصمیم میگیرد، دوستی و دشمنی میکند و... شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب همان
روح و نفس انسانی است که میتواند منشاء همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد چنان که نیز میتواند منشا
سقوط انسان و رذایل انسانی باشد. و شاید بتوان این حقیقت را ادعا کرد که هیچ بعدی از ابعاد نفس انسانی و صفتی از صفات و یا کاری از کارهای روح انسانی را نمیتوان یافت که قابل استناد به قلب نباشد. البته، این درست است که میتوان گفت: روح منشا حیات است و موجود به وسیله روح، زنده میشود؛ ولی نمیتوان گفت: قلب منشا
حیات است؛ لیکن باید توجه داشت که منظور از حیات در اینجا حیات و زندگی نباتی و حیوانی است و منظور از روح نیز همان
روح نباتی و حیوانی است و یا حداقل، اعم است و شامل آنها هم میشود اما اگر حیات را به معنی حیات انسانی بگیریم آن چنان که خداوند میفرماید:
«یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».
ای آنان که ایمان آوردهاید
خدا و رسول را اجابت کنید هنگامی که بخوانند شما را به چیزی که زنده تان کند
در این صورت میتوانیم آن را به قلب هم نسبت دهیم چرا که حیات انسانی در حقیقت جز همین صفات عالیه و ویژگیها و برجستگیهائی که سرچشمه و جایگاه همه آنها قلب است چیزی دیگری نخواهد بود. مگر اینکه بگوییم: انسان یک روح بیشتر ندارد که هم منشا زندگی نباتی و هم منشا زندگی حیوانی و هم منشا زندگی انسانی وی میباشد. بنابراین، یک روح کامل دارد که علاوه بر اینکه نقش روح نباتی و روح حیوانی را ایفا میکند منشا خصوصیتها و ویژگیها و خصلتهای انسانی هم میشود. که اگر چنین باشد ناگزیر قلب تنها یکی از ابعاد روح انسان خواهد بود و عبارت است از آن مرحله از روح انسان که منشا صفات و ویژگیها و خصلتهای انسانی است که به تفصیل از آنها نام بردیم. در این صورت میتوان گفت: روح منشا حیات و زندگی حیوانی و نباتی است؛ ولی، به «قلب» به اصطلاح قرآنی آن، چنین نسبتی نمیتوان داد.
نکته دیگری که از آیات میتوان دریافت اینکه فؤاد نیز همان مفهوم قلب را دارد با همین تفاوت که اگر «قلب» مشترک لفظی است میان «قلب» جسمانی و «قلب» غیر جسمانی، فؤاد تنها در «قلب» غیر جسمانی به کار میرود. البته، این تفاوت، تفاوت کاربرد عرفی این دو واژه است نه کاربرد قرآنی؛ زیرا همانطور که در بالا اشاره کردیم در کاربر قرآنی، قلب هیچ گاه به معنی قلب مادی به کار نرفته است و بنابراین، تفاوتی بین «قلب» و «فؤاد» در کاربرد قرآنی به این شکل هم وجود ندارد. دلیل بر اینکه
فؤاد و قلب در قرآن یکی هستند گفته خداوند است در این آیه که فرموده است:
«و اصبح فؤاد ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المومنین».
این آیه هر دو واژه «قلب» و «فؤاد» را به یک معنی به کار برده و هر دو را بر یک چیز اطلاق کرده است. دلیل دیگر اینکه در آیات مختلف، کارها و صفات مشابهی به آن دو نسبت داده شده است چنانکه از دقت در آیات گذشته روشن میشود.
• اخلاق در قران، ج۱، ص۲۴۴ ، برگرفته شده از مقاله «قلب چیست».
•
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.