قافیه (ادبی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در واقع قافیه به حروف مشترکی گفته میشود که در واژههای پایانی قرینههای شعر منظوم تکرار میشود؛ واژههایی که این حروف مشترک در آنها آمده است «کلمات قافیه» نامیده میشوند.
قافیه
را در لغت، از پیرونده گویند.
و در اصطلاح کلمهای است که در آخر بیت
شعر واقع شود و بر آن شعر عام گردد.
در واقع قافیه به حروف مشترکی گفته میشود که در واژههای پایانی قرینههای شعر منظوم تکرار میشود؛ واژههایی که این حروف مشترک در آنها آمده است «کلمات قافیه» نامیده میشوند.
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود ••• وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او ••• گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
در واژههای پیش از ردیف (میرود) در پایان مصراع اول و مصراعهای زوج، حروف (انم) تکرار شده است. این حروف مشترک «
قافیه» نام دارد و واژههای (جانم، دلستانم، استخوانم) که این حروف مشترک در آنها آمده است «کلمات قافیه» هستند.
زیبایی و تأثیر قافیه را بهطورکلی میتوان در این زمینهها دانست: تأثیر موسیقایی، کمک به تنظیم فکر و
احساس شاعر، استحکام شعر، جدا کردن مصراعها و بیتها، کمک به شاعر با تداعی
معانی در آفرینش
مفاهیم نو و... .
در شعر سنتی قافیه، اجباری، و ردیف که پس از قافیه میآید، اختیاری است. شعر سنتی زبان فارسی «مقفی» (قافیهدار) است. اگر شعری علاوهبر قافیه آخر مصراع در وسط مصراع هم قافیه داشته باشد، به آن قافیه، قافیه درونی، و به آن شعر، شعر مسجع میگویند. قافیه از مشخصات شعر است؛ ولی گاهی در نثر هم دیده میشود.
از حیث تاریخی ظاهرا در
اشعار قدیم فارسی، قافیه وجود نداشته است. بهار احتمال میدهد که قافیه اولینبار در نوعی شعر که آن را «ترانگ» میگفتهاند، راه یافته باشد.
قافیه، قسمت تکرارشونده از کلمههایی است که در
نظم و شعر تکرار میشود، به شرط آنکه قسمت تکرارشونده جزئی از کلمهی قافیه باشد و به آن الحاق نشده باشد؛ اما اگر کل کلمه و نه جزئی از آن تکرار شود، به آن ردیف میگویند.
هجایی از کلمه که آخرین واک آن، واک روی باشد،
هجای قافیه نام دارد. در کلمهی «شکستم»
هجای قافیه «کست» است. در کلمهی «آمد»
هجای قافیه «مد» است. در کلمات یک
هجائی، کلمهی قافیه و
هجای قافیه یکی است.
به آخرین واک (کوچکترین واحد آوایی زبان) اصلی کلمهی قافیه «روی» (مجری) میگویند. روی آخرین حرف قسمت اصلی کلمهی قافیه است؛ مانند: «ه» در کلمات ماه و راه. برای تعیین روی باید واکهای زاید بر اصل کلمه را کنار گذاشت. این تکواژهها (کوچکترین واحد معنیدار زبان) عبارتند از: نشانههای جمع، ضمایر متصل، شناسهی فعل، نون مصدری و پسوندها.
کلمات قافیه در حرف روی مشترکاند. هرگاه بعد از روی، حرف یا حروفی آمده باشد، آن حرف یا حروف نیز باید عینا تکرار گردند؛ ازاینرو میتوان حرف روی را بهوسیلهی قافیههای شعر، به آسانی تشخیص داد؛ مثلا هرگاه قافیه شعری «خفتند» و «گفتند» باشد، روی «ت» است، چون شناسهی «ند» عینا تکرار شده است. روی بر دو گونه است:
روی متحرک به رویای که بعد از آن مصوت آمده باشد، «روی متحرک» میگویند. در کتب سنتی فارسی به روی متحرک «روی مطلق» یا «روی موصول» و به کلمهی قافیهای که دارای روی موصول باشد «قافیهی موصوله» میگفتند.
روی ساکن به رویای که بعد از آن مصوت نباشد، «روی ساکن» میگویند. در این صورت روی، هم واک اصلی و هم آخرین واک کلمهی قافیه است. در کتب سنتی قافیه، به روی ساکن «روی قید» میگفتند.
حروف قافیه به دو دسته تقسیم میشوند:
«قافیه در اصل یک حرف است و چهار آن را تبع ••• چهار پیش و چهار پس، این مرکز آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و قید و ردف آن گه روی ••• بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره»
الفی را گویند که با فاصله یک حرف متحرک پیش از حرف روی میآید؛ مانند: حرف الف در قاصر و ماهر.
حرف متحرکی که میان الف تأسیس و حرف روی میآید.
(ردف اصلی و ردف زاید: ردف مرکب.)
ـــ ردف اصلی: مصوتهای بلند که با فاصلهی یک حرف ساکن یا بدون فاصله از حرف روی میآیند؛ مانند: مصوت الف در یاد و شاد.
ـــ ردف زاید: حرف ساکنی که بین مصوتهای بلند و حرف روی قرار میگیرد (ردف مرکب مانند: وخ در دوخت و سوخت).
حرف ساکنی که بدون هیچ واسطه قبل از حرف روی آمده باشد؛ مانند: س در دست و بست.
حرفی که بلافاصله بعد از روی میآید؛ مانند: م در سوختم و افروختم.
حرفی که بعد از حرف وصل میآید؛ مانند: م در سوختیم و افروختیم.
حرفی که پس از حرف خروج میآید؛ مانند: ش در سوختیمش و افروختیمش.
حرف یا حروفی که پس از مزید بیاید؛ مانند: ان در سوختیمشان و افروختیمشان.
«رس و
اشباع و حذو و توجیه است ••• باز مجری و بعد ازوست نفاذ»
در
لغت به معنای آهسته و پنهانی وارد کاری شدن است، و در اصطلاح قافیه، فتحهی قبل از الف تأسیس را گویند.
در لغت به معنی سیر کردن است و در
اصطلاح حرکت حرف دخیل را گویند.
در لغت به معنی مقابل است و در اصطلاح قافیه، حرکت پیش از ردف اصلی و قید را گویند؛ مانند: ضمه در گُفت و خُفت.
حرکت پیش از روی ساکن را گویند؛ مانند: فتحه در گذَر و سحَر.
حرکت حرف روی متحرک را گویند؛ مانند: فتحه بعد از حرف (ر) در خبرَم و سرَم.
حرکت حرف وصل و سایر حروف بعد از آن را گویند؛ مانند: فتحهی م در سوختیمَش و افروختیمَش.
شعر فارسی تابع سه قاعده است؛
۱. هر یک از مصوتهای «الف» و «و» به تنهایی میتواند قافیه قرار گیرد.
۲. هر مصوت با یک یا دو صامت بعدش قافیه قرار میگیرد.
۳. اگر در آخر واژههای همقافیه یک یا چند حرف الحاقی بیاید، آنها نیز باید مشترک باشند.
۱. بیرونی (عروض)؛
۲. درونی (بدیع لفظی)؛
۳. معنوی (بدیع معنوی)؛
۴. کناری (قافیه).
قافیهی درونی واقع شدن کلمات همقافیه در میانهی سطور یا مصراعهای شعر را قافیه درونی گویند. در ادبیات فارسی، به شعری که دارای قافیهی درونی
است، شعر مسجع و مسمط نیز میگویند. برای مثال:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من ••• تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پر خون کنم، اطلال را جیحون کنم •••
خاک دمن گلگون کنم، از
آب چشم خویشتن (معزی)
یار مرا، غار مرا،
عشق جگرخوار مرا ••• یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا (مولوی)
رعایت قافیهی درونی، ضربآهنگ (ایقاع) و
موسیقی شعر را قویتر میکند.
اساتید فن عیوب قافیه را در دو قسم بیان کردهاند: عیوب ملقبه و عیوب غیر ملقبه.
عیوب ملقبهی قافیه بر چهار نوع است: اقوا، اکفا، سناد، ایطا، شایگان.
عیوبی که برای قافیهی شعر فارسی به پیروی از عیوب قافیه در شعر عرب برشمردهاند، در حقیقت جزو عیوب قافیهی شعر فارسی محسوب نمیشود؛ به این دلیل که آوردن کلمههایی مثل «بَر» با «دُر» و «فردوسی» با «طوسی» غلط است و شاعران اینها را همقافیه نمیدانند. تنها موردی که در فارسی تا حدی معمول است، شایگان است.
شایگان معادل فارسی ایطای جلی است و آن قافیه کردن نشانههای جمع است؛ مانند «رخان» و «زلفکان»، «خوبان» و «رندان» در بیتهای زیر:
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند ••• سپید روز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی)
در وفای تو مشهور خوبانم چو شمع ••• شبنشین کوی سربازان و رندانم چو شمع (حافظ)
اساتید فن عیوب قافیه را در دو قسم بیان کردهاند: عیوب ملقبه و عیوب غیر ملقبه.
عیوب غیر ملقبه، عیبهای قافیهای را گویند که قدما بر آن نامی برنگیزیدهاند. ساکن بودن روی در مصراعی و متحرک بودن در مصراع دیگر، از این نوع عیوب است. عیوب غیر ملقبه فراوان است؛ از جمله قافیهی معموله.
قافیهی معموله یا قافیهی معمولی قافیهای است که در آن کلمهی مرکبی را مانند کلمهی بسیط در نظر بگیرند؛ یکی از حروف آن را روی قرار دهند و آنرا با
کلمهای بسیط قافیه کنند.
چراغ روی ترا شمع گشت پروانه ••• مرا ز حال تو یا حال خویش پروا، نه (حافظ)
در عروض و قافیه، اصطلاحی به نام قافیهی مصنوع
داریم؛ چنانچه یکی از دو کلمهی قافیه در تلفظ تغییر کند تا بتواند با قرینهی خود هم قافیه بشود، آنرا قافیهی مصنوع گویند؛ مثل دو کلمهی «سالخورد» و «کرد» در بیت زیر:
چه گفت آن سراینده سالخورد ••• چو اندرز انوشیروان یاد کرد
در مثال فوق «سالخورد» به صورت «سالخَرد» تلفظ میشود.
قافیه بر مبنای
زبان، یعنی صورت ملفوظ حرف یا حروف است نه مکتوب. با این همه شاعران علاوهبر رعایت وحدت موسیقی قافیه که از راه گوش حس میشود، وحدت نوشتاری را که از راه چشم حاصل میشود نیز رعایت کردهاند؛ گرچه حروف (ز) و (ض) در فارسی تلفظ یکسانی دارند، اما به سبب
اختلاف شکل خطی در قافیه با هم بهکار نمیروند. با این همه بعضی شاعران قافیه خطی را رعایت نکردهاند.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر ••• همه روستایند و شیراز شهر
صنعت ردالقافیه در
علم بدیع، دوباره آوردن قافیه مصراع اول قصیده یا غزلی در آخر بیت دوم است، مانند:
بر لشکر زمستان نوروز نامدار ••• کرده است رأی تاختن و عزم کارزار
و اینک بیامده است به پنجاه روز پیش ••• جشن سده طلایه نوروز نامدار (منوچهری دامغانی)
قافیه به اعتبار تقطیع و به
اجماع اهل عرب و فارس، پنج نوع است:
ترادف در لغت به معنی پیاپی شدن است و آن قافیهای است که دو حرف ساکن پیاپی باشد؛ مانند: یار.
تدارک در لغت به معنی دریافتن است و آن قافیهای است که دو حرف متحرک و یک حرف ساکن باشد؛ مانند: خِرد.
در لغت به معنی انبوهی است و در اصطلاح قافیهای است که چهار حرف متحرک و یک حرف آخر ساکن باشد؛ مانند: بزنمش.
تواتر در لغت به معنی پیاپی شدن است و آن متحرکی است که در دو طرفش حرف ساکن باشد؛ مانند: درکش.
متراکب در لغت به معنی برهم نشستن است و آن قافیهای با سه حرف متحرک و ساکنی در آخر است؛ مانند: فکند.
بعضی این
الفاظ را القاب قوافی گویند و بعضی حدود قافیه گویند.
آن است که در وسط قافیتین، فاصلهای واقع شود؛ و آن کلمهی فاصله را حاجب خوانند؛ مثال:
چشم دولت، ز سواد قلمت، گشت منیر ••• باغ دانش، ز سحاب کرمت، گشت نضیر (سلمان ساوجی)
قافیهای را که دارای حاجب است، قافیه محجوب مینامند.
شاعران نوپرداز برای قافیه اهمیت زیادی قائلند چنانکه نیمایوشیج دربارهی
قافیه مینویسد: «اگر قافیه نباشد چه خواهد بود؟ حباب تو خالی. شعر بیقافیه مثل
آدم بیاستخوان است....هنر شاعری در قافیهسازی است».
اما ضوابط قافیه در شعر نو، نضج درستی نگرفته است و آنچه در این مورد گفته شده است بیشتر جنبهی ذوقی دارد.
در شعر نو از آنجا که طول مصراعها و بیتها یکسان نیست و کلمهی قافیه با نظم مشخصی تکرار نمیشود، قافیه به شکل سنتی آن وجود ندارد. شاعران نوگرا نیز از قافیه در شعرهایشان استفاده میکنند؛ اما این قافیه بدون قاعدهی از پیش تعیینشدهای مورد استفاده قرار میگیرد. احمد شاملو در مصاحبه با ناصر حریری در اینباره میگوید: «میتوان از قافیه توقع ارجاعدهندگی داشت، یعنی خواننده را بیدرنگ از طریق قافیه به کلمهی خاصی که مورد نظر است توجه داد. حضور نامنتظرش میتواند در القای موسیقائی شعر هم بسیار کارساز باشد؛ حتی در پارهای موارد تمام بار ساختاری
شعر را به دوش میکشد».
پژوهشکده باقرالعلوم.