قاتلان امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با وجود تمام نصوص و عبارات صریحی که وجود دارد و قاتل امام
حسین (علیهالسّلام) را مشخص میگرداند اما با این وجود همچنان برخی افراد در سایتها و کتابهای خود در صدد عوامفریبی و سمپاشی برآمده و این جمله از
امام حسین (علیهالسّلام) در کتاب
ارشاد شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) را خطاب به
شیعیان آن حضرت دانسته و به این وسیله آنها را قاتلان واقعی آن حضرت معرفی نمودهاند.
هواداران
بنیامیه، چه در آن زمان و چه قرنی بعد و حتی عصر حاضر، کوشیدهاند حرکت آن حضرت را نوعی شورش،
آشوب، فتنهانگیزی، ایجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفی کنند و در کشتن او، حق را به جانب یزید بدهند که یک شورش گر بر ضد خلافت مرکزی را کشته است. در این مورد، به احادیثی هم استناد میکنند که
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کشتن کسی که یک پارچگی امت را به هم زده فرمان داده است و میگویند: «ان یزید قتل الحسین بسیف جده» (
حسین با شمشیر جدش کشته شد)
و یا با استناد به برخی کتابهای علمای شیعه و برداشتهای ناقص و غیر صحیح خود مردم کوفه را
شیعه امیرالمؤمنین و
امام حسین (علیهالسّلام) معرفی کرده و قاتلان آن حضرت را همین گروه بدانند.
به عنوان نمونه به مواردی از این شبههافکنیها توجه کنید:
احمد الکاتب و بعضی دیگر از هم مسلکان او میگویند: امام
حسین (علیهالسّلام) در
نفرین به
شیعیان خود این گونهگفته است:
«اللهم ان مَتَّعْتَهم الی حین فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاةَ عنهم ابداً، فانهم دَعَوْنا لِینصرونا، ثم عَدَوا علینا فقتلونا؛
پروردگارا! این گروه را تا مدت معینی از دنیا برخوردارساز و آنان را در فرقهها و دستهجات متعدد قرار بده و هیچگاه والیان را از آنان خرسند مساز! زیرا اینان ما را دعوت کردند تا یاری کنند اما بر خلاف انتظار با ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»
دولت ایران به خاطر کشتن
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) عذرخواهی کند:
گروهی که از آنها سخن به میان آمد در راستای سیاست «فرار به جلو» در دشمنی و کینه دیرینه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضی از ادعاها سعی در تبرئه خویش از برخی اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشی که در ذیل میآید دقت نمایید:
«تعدادی از اهالی مصر که خود را به واسطه رسیدن نسبشان به ائمه شیعه، «اشراف» میخوانند، در نامهای یه یک روزنامه مصری خواستار عذرخواهی شیعیان و دولت ایران به خاطر قتل امام
حسین (علیهالسّلام) شدند!
به گزارش «خیمه» این افراد همچنین درخواست کردهاند اموال «
خمس» و همچنین «فیئ» به ایشان پرداخت شود. آقایان «اشراف» خود را در جایگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود یادآور شدهاند که به عنوان «اشراف» (معادل
سید) مسئولیت قتل امام
حسین (علیهالسّلام) را به عهده شیعیان میدانند.
مسئول این گروه در نامه خود آورده است: «دلایل قطعی ثابت شده است که اجداد شیعیان فعلی که در عراق و ایران پراکندهاند همان کسانی هستند که در جنگ،
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را کشتند، روایات شیعه هم به این جنایت شیعیان تصریح میکند! »
همچنین این شخص با ذکر روایاتی از عالمان شیعه و به نقل از
ائمه در مذمت کوفیان، این مذمتها را خطاب به شیعیان فرض کرده است.
البته نویسنده این مطلب خیلی زود و در همین نامه هویت و انگیزه خود را لو داده و از همه نوادگان امام
حسین (علیهالسّلام) دعوت کرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شیعیان یهودی بگیرند.
به رغم اینکه
اهل سنت وجوب خمس را تنها در
غنائم جنگی صحیح میدانند، این افراد از شیعیان
قم و
نجف و دیگر مناطق خواستهاند تا اموالی را که تاکنون از راه خمس و دیگر اموال که از نظر شرعی متعلق به ائمه ست، به آنها برگردانند.»
و یا
ابنالعربی (قاضی ابوبکر محمد بن عبد اللَّه ابنالعربی المالکی) متوفای ۵۴۳ هـ. ق. صاحب کتاب «
العواصم من القواصم» (توجه شود که با ابن عربی عارف معروف که در متون فارسی ما بدون الف و لام میآید اشتباه نشود. و گرچه شخصیت و تفکرات وی در جای خود قابل نقد و مناقشه است اما او نسبت به اهلبیت (علیهمالسّلام) ارادت داشته است.) وی که در طرفداری از
بنیامیه و بغض و دشمنی نسبت به اهلبیت شهره بوده است، برای آنکه دامن یزید را از خون امام
حسین (علیهالسّلام) تطهیر کند، گفته است:
«انّ یزید قتل الحسین بسیف جده؛
یزید
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را با شمشیر جدش به قتل رساند.»
پس همانطور که در مباحث گذشته گفتیم: اشخاصی همچون ابن حجر هیثمی و محمد کرد علی و
تقیالدین ابنالصلاح و
غزالی، و ابنالعربی و
ابنتیمیه و غیره که از بزرگان و اسلاف همینان بودهاند با عبارات دیگری این شبهات را طرح نمودهاند.
محمدالخضری اینگونه میگوید:
«الحسین اخطا خطا عظیماً فی خروجه هذا الذی جر علی الامة وبال الفرقة، وزعزع الفتها الی یومنا هذا...؛
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) در خروجش بر علیه حکومت که موجب گرفتاری و تفرقه امت پیامبر شد و تا امروز این الفت و دوستی از بین آنها رخت بربسته است مرتکب خطا شد...»
محمد ابوالیسر عابدین،
مفتی شام اینگونه گفته است:
«بیعة یزید شرعیة، ومن خرج علیه کان باغیاً؛
بیعت با یزید از وجاهت شرعی برخوردار بوده و هر کس بر علیه او خروج نماید سرکشی و طغیان نموده است.»
ابوالخیر شافعی قزوینی، یزید را در کارش اینگونه توصیف میکند: «اماماً مجتهداً» (یزید امام و مجتهد بوده است)
بلکه بعضی ادعا کردهاند که یزید از
صحابه، و از
خلفاء راشدین مهدیین و یا از
انبیاء بوده است.
در پاسخ به این گروه از افراد اینگونه میگوییم:
عدم مشروعیت خلافت یزید به شهادت جمع کثیری از صحابه: زمانی که امام
حسین (علیهالسّلام) که برترین و بزرگترین صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و دیگر صحابه حاضر در عهد یزید که اهل حل و عقد امت بودند امارت یزید را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصی فاسق، فاجر شرابخوار و... دانستند، (عبارات تاریخی آن در ابتدای این تحقیق ذکر گردید) از اینرو دیگر جایی برای توجیه حاکمیت و خلافت نامشروع یزید باقی نمیماند تا امام
حسین (علیهالسّلام) به عنوان شورشگر و خروجکننده بر علیه او خوانده شود.
با این تفصیل اصل مشروعیت خلافت یزید زیر سؤال رفته و بطلان گفتار افرادی که امام
حسین (علیهالسّلام) را خروجکننده بر علیه یزید دانستهاند آشکار میشود.
صدور فرمان از سوی یزید برای کشتن امام
حسین (علیهالسّلام): در تبیین قاتل بودن یزید نسبت به امام
حسین (علیهالسّلام) لازم نیست که او خود به صورت مستقیم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلکه زمانی که تمام حکام و فرماندهان زیر دست او در انجام دستورات و فرامین حکومتی تابع محض او به حساب آیند و شکست و پیروزی آنها به یزید نسبت داده شود دیگر هیچ جایی برای توجیه بیگناهی یزید در این اقدام وجود ندارد. به تعبیر دیگر: یزید بن معاویه قاتل امام
حسین (علیهالسّلام) است اما با شمشیر
ابنزیاد، و
شمر و
عمر بن سعد.
در این زمینه میتوان به این دسته از روایات تاریخ اشاره نمود:
خرج الحسین الی الکوفة، فکتب یزید الی والیه بالعراق عبید الله بن
زیاد: ان حسینا صائر الی الکوفة، وقد ابتلی به زمانک من بین الازمان، وبلدک من بین البلدان، وانت من بین العمال، وعندها تعتق او تعود عبدا. فقتله ابن
زیاد وبعث براسه الیه.
حسین به سوی کوفه، عزیمت نمود. از اینرو یزید به والی و حاکم عراق
عبیدالله بن زیاد نوشت:
حسین به سوی
کوفه عازم است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که همزمان با ایام و دوران حکومت توست، تو از میان عمال و گارگزاران برای اینکار برگزیده شدهای پس لازم است یا خود را آزاد سازی یا به بردگی و غلامی درآیی و از اینرو بود که ابن
زیاد حسین را کشت و سر او را برای یزید فرستاد.
و نیز سیوطی مینویسد:
«فکتب یزید الی والیه بالعراق، عبید الله بن
زیاد بقتاله؛
یزید به عبیدالله بن
زیاد والی و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگیدن با
حسین را صادر کرد.»
ابن
زیاد به
مسافر بن شریح یشکری میگوید:
«اما قتلی الحسین، فانه اشار علی یزید بقتله او قتلی، فاخترت قتله؛
اینکه من
حسین را به قتل رساندم به این خاطر بود که به مرا بین کشته شدن خودم و کشتن
حسین مخیر نموده بود و من بین این دو کشتن
حسین را انتخاب کردم.»
ابن
زیاد در نامهای به امام
حسین (علیهالسّلام) مینویسد:
«قد بلغنی نزولک کربلاء، وقد کتب الی امیرالمؤمنین یزید: ان لا اتوسد الوثیر، ولا اشبع من الخمیر، او الحقک باللطیف الخبیر، او تنزل علی حکمی، وحکم یزید، والسلام؛
به من خبر رسیده است که تو در سرزمین کربلاء فرود آمدهای، و یزید به من نوشته است: که بر بستر نرم نیارامم و از شکم سیر نکنم تا اینکه یا تو را به دیار دیگر نزد خدای لطیف خبیر فرستم و یا اینکه تحت فرمان خود و حکومت یزید در آورم، والسلام.»
یعقوبی میگوید: یزید در نامهای به ابن
زیاد نوشت:
«قد بلغنی: ان اهل الکوفة قد کتبوا الی الحسین فی القدوم علیهم، وانه قد خرج من مکة متوجهاً نحوهم، وقد بلی به بلدک من بین البلدان، وایامک من بین الایام، فان قتلته، والا رجعت الی نسبک وابیک عبید، فاحذر ان یفوت؛
به من خبر رسیده است که اهل کوفه به
حسین نامه نوشتهاند تا به سوی آنها حرکت کند، و او از
مکه به سوی آنها راه افتاده است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که هم زمان با ایام و دوران حکومت توست، اگر او را به قتل رساندی که هیچ و الا باید همچون پدرت به بردگی و غلامی درآیی پس بترس از آنکه فرصت از دست برود.»
در جای دیگر اینگونه آمده است:
«ان یزید قد انفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر علی الحاج، وولاه امر الموسم، واوصاه بالفتک بالامام الحسین علیه السلام، اینما وجد؛
یزید،
عمرو بن سعید بن عاص را بر لشکری از حاجیان گمارد تا بر
مراسم حج سرپرستی کند، و به توصیه نمود تا هر کجا
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را یافت او مورد هجوم قرار دهد.»
در بعضی دیگر از تواریخ آمده که یزید به
ولید بن عتبه نوشت:
«خذ الحسین وعبدالله بن عمر، وعبد الرحمان بن ابی بکر، وعبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذاً شدیداً، ومن ابی فاضرب عنقه، وابعث الی براسه؛
حسین و
عبدالله بن عمر و
عبدالرحمان بن ابوبکر و
عبدالله بن زبیر را برای بیعت گرفتن از آنها به سختی با ایشان برخورد کن، و اگر هر کس از این امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برایم بفرست.»
«اذا اتاک کتابی، فاحضر الحسین بن علی، وعبدالله بن الزبیر، فخذهما بالبیعة، فان امتنعا فاضرب اعناقهما، وابعث الیّ براسیهما، وخذ الناس بالبیعة، فمن امتنع فانفذ فیه الحکم وفی الحسین بن علی وعبدالله بن الزبیر والسلام؛
به محض رسیدن نامه من
حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن، و از آنها
بیعت بگیر، و اگر از این کار امتناع ورزیدند آنها را گردن بزن، و سرهایشان را برای من بفرست، و از تمام مردم بیعت بگیر و اگر شخصی از این کار امتناع ورزید حکم را درباره او و
حسین بن علی و
عبدالله بن زبیر اجرا کن. والسلام.»
«وعجل علی بجوابه، وبین لی فی کتابک کل من فی طاعتی، او خرج عنها، ولیکن مع الجواب راس الحسین بن علی؛
در جواب نامه عجله کن، و در آن برای من بیان کن چه کسانی تحت فرمان و چه کسانی خارج از فرامین من هستند، و به همراه جواب نامه من سر
حسین بن علی با نیز بفرست.»
در عبارتی دیگر آمده که
ولید بن عتبه به یزید اطلاع داد که بین او و امام
حسین (علیهالسّلام) و ابن زبیر چه گذشته از اینرو یزید غضبناک شد و به او نوشت:
«اذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ بالبیعة ثانیاً علی اهل المدینة بتوکید منک علیهم، وذر عبدالله بن الزبیر، فانه لن یفوتنا، ولن ینجو منا ابداً ما دام حیاً، ولیکن مع جوابک الی، راس الحسین بن علی، فان فعلت ذلک فقد جعلت لک اعنة الخیل، ولک عندی الجائزة والحظ الاوفر الخ؛
زمانیکه نامه من به دست تو رسید بار دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر و این را به عنوان تاکید بر بیعت قبل قرار بده، و عبدالله بن زبیر را رها کن، که فرصت برای بیعت گرفتن از او
زیاد است، و او مادامی که زنده است نمیتواند از چنگ ما فرار کتد، و لازم است که همراه با جواب نامه من سر بریده
حسین بن علی را نیز بفرستی، که اگر اینگونه کردی فرماندهی سپاهیان از توست و جایزه و هدیهای ارزشمند نیز نزد من داری.»
ابنعساکر میگوید: :
«بلغ یزید خروجه، فکتب الی عبید الله بن
زیاد، وهو عامله علی العراق، یامره بمحاربته، وحمله الیه ان ظفر به؛
به یزید خبر رسید که
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) خارج شده است، از اینرو او به عبیدالله بن
زیاد که عامل و کارگزار او در عراق بود نامه نوشت، و او را امر نمود تا با
حسین به
محاربه بپردازد، و اگر بر او پیروز شد او را به سوی او بفرستد.»
و دهها و صدها متن و سند دیگر که بعضی از آنها در این قسمت و نیز ابتدای تحقیق ذکر شد؛ که هر کدام به خودی خود میتواند بهترین شاهد و تایید برای اثبات قاتل بودن یزید باشد.
حال ما سؤال میکنیم امر به محاربه و قتال و جنگیدن و کشتن و سر از تن جدا کردن امام
حسین (علیهالسّلام) آیا از کسی غیر از یزید صادر شده است؟!
و از طرفی دیگر، اگر بر فرض، این ادعا که یزید امر به کشتن امام
حسین (علیهالسّلام) نکرده صحیح میبود، لازم بود همانگونه که در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذکر کردهاند خلاف آن را نیز ذکر میکردند و یا بعد از این اتفاق ـ علیالاقل ـ توبیخ و عقاب و تنبیه نمودن عوامل و کارگزاران در این واقعه هم چون: ابن
زیاد و
عمر بن سعد و
شمر بن ذیالجوشن و غیره (لعنهمالله) را که مشارکت در این امر داشتند را صادر مینمود.
و اگر یزید قاتل نبود و یا از این عمل رضایت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفیانیه اهل
دمشق که از
اسرای کاروان کربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالی و پایکوبی استقبال کردند جلوگیری به عمل آورده و آنها را از این کار منع نماید!
با توجه به اشکالی که برخی در این روزها بر علیه شیعه به صورت گشترده دامن زده و آن را به عنوان تصریح امام
حسین (علیهالسّلام) به قاتل بودن شیعیان در واقعه کربلاء طرح مینمایند به و شکل مفصل به پاسخ این این قسمت از اشکال فوق میپردازیم:
قائل شدن به این مطلب که شیعیان، امام
حسین (علیهالسّلام) را به
شهادت رساندهاند دارای تناقض و تضادی آشکار است. چرا که شیعه به یار و انصار و پیرو و نیز دوستدار یک شخص گویند، اما اینکه به قاتل و دشمنی که در صف و سپاه مقابل قرار گیرد نیز شیعه بگویند، کلامی واضحالبطلان است. حال با این توصیف چگونه میتوان میان محبت و یاری و پیروی، و
جنگ و دشمنی جمع کرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبیدالله بن
زیاد را
شیعه بنامیم پس یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه در کنار آن حضرت ایستادگی و جانفشانی کردند و در این راه به شهادت رسیدند را چه بنامیم؟! !
و اگر بر فرض هم تسلیم شده و این ادعا را بپذیریم که قاتلین امام
حسین (علیهالسّلام) از
شیعیان بودهاند، باید گفت: اینان شیعیانی بودهاند که از شیعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پیوستهاند و در این حال دیگر به چنین شخصی شیعه نمیگویند، بلکه تعبیر دشمن در حق او شایستهتر است.
در این زمینه کلام
سید محسن امین در کتاب
اعیانالشیعه جالب به نظر میرسد:
«حاش لله ان یکون الذین قتلوه هم شیعته، بل الذین قتلوه بعضهم اهل طمع لا یرجع الی دین، وبعضهم اجلاف اشرار، وبعضهم اتبعوا روءساءهم الذین قادهم حب الدنیا الی قتاله، ولم یکن فیهم من شیعته ومحبیه احد، اما شیعته المخلصون فکانوا له انصاراً، وما برحوا حتی قتلوا دونه، ونصروه بکل ما فی جهدهم، الی آخر ساعة من حیاتهم، وکثیر منهم لم یتمکن من نصرته، او لم یکن عالماً بان الامر سینتهی الی ما انتهی الیه، وبعضهم خاطر بنفسه، وخرق الحصار الذی ضربه ابن
زیاد علی الکوفة، وجاء لنصرته حتی قتل معه، اما ان احداً من شیعته ومحبیه قاتله فذلک لم یکن، وهل یعتقد احد ان شیعته الخلص کانت لهم کثرة مفرطة؟ کلا، فما زال اتباع الحق فی کل زمان اقل قلیل، ویعلم ذلک بالعیان، وبقوله تعالی: «وقلیل من عبادی الشکور؛
منزه است خداوند از اینکه قاتلین امام
حسین (علیهالسّلام) از شیعیان باشند؛ بلکه کسانی که ایشان را کشتند از اهل
طمع بودند که دین نداشتند و بعضی از اشرار نااهل بودند و بعضی از ایشان به دنبال رؤسای خود رفتند؛ رؤسایی که
حب دنیا ایشان را به جنگ
حسین بن علی (علیهماالسّلام) کشانده بود؛ و در بین ایشان کسی از شیعیان و دوستداران حضرت نبود؛ اما شیعیان حضرت و مخلصین برای حضرت همگی یاران او شدند و در اینکه در راه او کشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرین لحظات زندگانی با تمام نیرو یاری کردند؛ و بسیاری از ایشان نیز نتوانستد حضرت را یاری بنمایند یا نمیدانستند که کار حضرت به اینجا منتهی خواهد شد؛ بعضی نیز در این هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن
زیاد دور کوفه کشیده بود شکستند و برای یاری حضرت آمدند تا اینکه در کربلا شهید شدند؛ اما اینکه ادعا شود یکی از شیعیان در جنگ با حضرت حضور داشته است این صحت ندارد؛ و آیا کسی میتواند اعتقاد داشته باشد که یکی از شیعیان و دوستداران حضرت که چنین علاقهای به حضرت داشته به جنگ ایشان برود؟ هرگز؛ همیشه چنین بوده است که طرفداران
حق در هر زمانی اندک بودهاند و این همیشه دیده شده است و خداوند فرمودهاند: و عده کمی از بندگان من شکرگذار هستند.»
درست است که آن دسته از مردمانی که برای کشتن امام
حسین (علیهالسّلام) به کربلا آمده بودند از اهالی کوفه بودند، اما در آن زمان دیگر در کوفه شیعهای که در تشیع خود شهرتی داشته باشد وجود نداشت. چون زمانی که معاویه به حکومت رسید
زیاد بن ابیه را بر کوفه حاکم نمود و او نیز هر شیعهای را که میشناخت مورد تعقیب قرار داد و آنها را مورد کشت و کشتار و هدم و غارت قرار میداد و یا دستگیر کرده و به
حبس و
زندان میفرستاد تا اینکه در شهر کوفه، دیگر شخصی که به شیعه بودن
شهرت داشته باشد وجود نداشت.
پس درحقیقت طبق آنچه که در مصادر تاریخی آمده شیعیان در کوفه تنها عده کمی از جمعیت ۱۵۰۰۰ نفری کوفه را تشکیل میدادند؛ که بسیاری از ایشان در زمان معاویه
تبعید شده و یا به زندان افتاده و عده بسیاری نیز به
شهادت رسیده بودند. بسیاری از ایشان نیز به خاطر مشکلات فراوان به شهرهای دیگر هم چون:
موصل،
خراسان و
قم پناهنده میشدند؛ عده
زیادی از ایشان نیز مانند:
بنی غاضره میخواستند به یاری امام بشتابند که سربازان عبیدالله بن
زیاد مانع شدند.
ابنابیالحدید معتزلی در اینباره میگوید:
«کتب معاویة نسخة واحدة الی عُمَّاله بعد عام المجُاعة: (ان برئت الذمّة ممن روی شیئاً من فضل ابی تراب واهل بیته). فقامت الخطباء فی کل کُورة وعلی کل منبر یلعنون علیًّا ویبراون منه، ویقعون فیه وفی اهل بیته، وکان اشد الناس بلاءاً حینئذ اهل الکوفة لکثرة ما بها من شیعة علی علیه السلام، فاستعمل علیهم
زیاد بن سُمیّة، وضم الیه البصرة، فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف، لانه کان منهم ایام علی علیه السلام، فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر واخافهم، وقطع الایدی والارجل، وسَمَل العیون وصلبهم علی جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم؛
معاویه بعد از سال خشکسالی، نامهای به یکی از کارگزاران خویش نوشت مبنی بر اینکه هر کس چیزی از فضایل ابو تراب (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) و خاندان او نقل کرد، در مقابل او هیچ مسئولیتی بر عهده شما نیست. (به این معنا که: هر اتفاقی برای این شخص افتاد و شما هر بلایی به سر او آوردید جایز است) از اینرو سخنرانان در هر کوی و برزن و بر فراز هر منبری علی را لعن کرده و از او بیزاری میجستند و به او و
اهلبیت او دشنام میدادند؛ و بیچارهترین مردم در آن زمان، مردم کوفه بودند؛ زیرا شیعه علی (علیهالسّلام) در آن شهر
زیاد بود؛ معاویه،
زیاد بن سمیه را حاکم کوفه و هم زمان شهر بصره را نیز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شیعیان میگشت ـ او شیعیان را میشناخت، زیرا در زمان خلافت علی (علیهالسّلام) از طرفداران او بود ـ پس ایشان را حتی زیر هر سنگ و کلوخی هم که بودند مییافت و به قتل میرساند و یا
تهدید به قتل میکرد؛ و دستها و پاها را جدا کرده و چشمها را کور میکرد؛ و ایشان را بر تنههای درخت خرما به دار میکشید؛ و یا از عراق بیرون میکرد؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند.»
طبرانی در
المعجمالکبیر با سند خود از
یونس بن عبید از
حسن نقل نموده است:
«کان
زیاد یتتبع شیعة علی رضی الله عنه فیقتلهم، فبلغ ذلک
الحسن بن علی رضی الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فان القتل کفارة؛
زیاد شیعیان
[
حضرت
]
علی (علیه السلام) را مورد تعقیب قرار میداد و در صورت دست یافتن به آنها از دم تیغ میگذراند، و چون این خبر به
حسن بن علی (علیهماالسلام) رسید فرمود: خدایا او را به مرگی منحصر به فرد مبتلا ساز، که قتل و مرگ کفاره او میباشد.»
هیثمی بعد از نقل این خبر میگوید: رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.
این روایت را طبرانی نقل کرده و رجال آن صحیح است.
هم چنین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء میگوید: قال ابو الشعثاء: کان
زیاد افتک من الحجاج لمن یخالف هواه.
ابو الشعثاء گفته است:
زیاد نسبت به کسانی که با خواستههای او مخالفت میورزیدند از
حجاج بن یوسف نیز خونریزتر بودند.
حسن بصری میگوید:
«بلغ
الحسن بن علی ان
زیاداً یتتبَّع شیعة علی بالبصرة فیقتلهم، فدعا علیه. وقیل: انه جمع اهل الکوفة لیعرضهم علی البراءة من ابی
الحسن، فاصابه حینئذ طاعون فی سنة ثلاث وخمسین؛
به
[
امام
]
حسن بن علی (علیهماالسلام) خبر دادند که
زیاد شیعیان علی (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) را در
بصره مورد تعقیب قرار داده و میکشد، حضرت او را نفرین نمود و گفته شده: او مردم کوفه را جمع کرد تا اعلام
برائت و بیزاری از ابی
الحسن (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) را به آنان عرضه نماید، که در همین وقت سال ۵۳ هـ. او مبتلا به بیماری طاعون شد.»
ابن اثیر در الکامل میگوید:
«وکان
زیاد اول من شدد امر السلطان، واکّد الملک لمعاویة، وجرَّد سیفه، واخذ بالظنة، وعاقب علی الشبهة، وخافه الناس خوفاً شدیداً حتی امن بعضهم بعضاً؛
زیاد اولین کسی بود که در سلطنت خود بیشترین سختگیریها را به عمل آورد، و بر حکومت و فرمانروایی معاویه تاکید ورزید، و سیف خود را از نیام برکشید، و به مجرد ظن و گمان به کسی او را دستگیر مینمود، و بر اساس شبهه عقاب مینمود، و مردم از او خوف و ترس شدیدی داشتند؛ مگر اینکه بعضی به بعضی دیگر امن بدهند.»
ابنحجر در
لسان المیزان مینویسد:
«وکان
زیاد قوی المعرفة، جید السیاسة، وافر العقل، وکان من شیعة علی، وولاَّه امرة القدس، فلما استلحقه معاویة صار اشد الناس علی آل علی وشیعته، وهو الذی سعی فی قتل حجر بن عدی ومن معه؛
زیاد شخصی آگاه بود، و سیاست را خوب میدانست، و از عقلی وافر برخوردار بود، و از شیعیان علی بود که او را به ولایت امارت قدس مینمود، اما زمانی که به معاویه پیوست شدیدترین و سخت گیرینترین مردم بر علیه خاندان و شیعیان
[
حضرت
]
علی (علیه السلام) شد، و او همان کسی بود که در قتل
حجر بن عدی و همراهانش نقش به سزایی داشت.»
از مجموع مباحث گذشته مشخص گردید که در زمان واقعه کربلاء دیگر شیعه شناخته شدهای در کوفه باقی نمانده بود که بخواهد در جنگ با امام
حسین (علیهالسّلام) شرکت کرده باشد، پس چگونه میتوان ادعا که شیعیان کوفه قاتل امام
حسین (علیهالسّلام) بودهاند؟
و هیچ ناظر منصفی نمیتواند بگوید: این شیعیان بودند که برای امام
حسین (علیهالسّلام) نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا که معروفترین نویسندگان نامه اشخاصی هم چون:
شبث بن ربعی و
حجار بن ابجر و
عمرو بن حجاج و غیره بودند که هیچ کس نگفته اینها شیعه بودند.
بسیاری از روایات و کلمات تاریخی را میبینیم که به خوبی دلالت میکند که ایشان از طرفداران خلفای قبل از امیر مومنان علی (علیهالسّلام) بودهاند از آن جمله میتوان به ماجرای ذیل که آن را بسیاری از مولفین کتب تاریخی روایت کردهاند اشاره کرد: که وقتی امیر مومنان علی (علیهالسّلام) خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند یکی از بدعتهای عمر ـ
نماز تراویح ـ را ریشهکن نمایند؛ لذا به
امام حسن (علیهالسّلام) دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با این عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که: «وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امیر (علیهالسّلام) فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگویید به هرنحوی که میخواهند نماز بخوانند.
«وقد روی: ان عمر خرج فی شهر رمضان لیلا فرای المصابیح فی المسجد، فقال: ما هذا؟ فقیل له: ان الناس قد اجتمعوا لصلاة التطوع، فقال: بدعة فنعمت البدعة! فاعترف کما تری بانها بدعة، وقد شهد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان کل بدعة ضلالة. وقد روی ان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لما اجتمعوا الیه بالکوفة فسالوه ان ینصب لهم اماما یصلی بهم نافلة شهر رمضان، زجرهم وعرفهم ان ذلک خلاف السنة فترکوه واجتمعوا لانفسهم وقدموا بعضهم فبعث الیهم ابنه
الحسن (علیهالسّلام) فدخل علیهم المسجد ومعه الدرة فلما راوه تبادروا الابواب وصاحوا وا عمراه!؛
روایت شده است که عمر در
ماه رمضان شب هنگام بیرون آمد و در مسجد چراغهایی را دید؛ سؤال کرد: این چیست؟ به او گفتند: مردم برای
نماز مستحبی جمع شدهاند (و نماز را به
جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: این کار بدعت است، اما
بدعت خوبی است. پس همانگونه که مشخص است خود اعتراف کرد که این کار بدعت است و رسول خدا شهادت دادهاند که هر بدعتی گمراهی است. و از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) روایت شده است که وقتی در کوفه گرد ایشان جمع آمدند، و از حضرت خواستند که برای ایشان امامی قرار دهد که با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند، ایشان را از این کار منع کرده و ایشان را آگاه نمود که این کار بر خلاف سنت رسول خداست؛ آنها امیر مومنان (علیهالسّلام) را رها کرده و خودشان گرد هم جمع شدند و یکی را جلو انداختند (تا
امام جماعت شود)؛ پس حضرت امام
حسن مجتبی را به نزد ایشان فرستادند؛ حضرت وارد مسجد شدند در حالیکه شلاقی به همراه داشتند؛ وقتی مردم ایشان را دیدند فرار کرده و فریاد میزدند ای وای سنت عمر از بین رفت!»
این ماجرا به حدی گسترده بود که حضرت در ضمن خطبهای مفصل میفرمایند: من از شورش عمومی و نیز از بر هم خوردن پایههای حکومت اسلامی در کوفه ترسیدم!! ! این خود بیانگر آن است که بیشتر مردم کوفه از طرفداران خلیفه دوم بودند و این با شیعه بودن مردم کوفه آن هم سالها قبل از واقعه کربلاء منافات دارد.
«علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن حماد بن عیسی، عن ابراهیم بن عثمان، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: خطب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فحمد الله واثنی علیه ثم صلی علی النبی صلی الله علیه وآله، ثم قال... قد عملت الولاة قبلی اعمالا خالفوا فیها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده مغیرین لسنته ولو حملت الناس علی ترکها وحولتها الی مواضعها والی ما کانت فی عهد رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لتفرق عنی جندی حتی ابقی وحدی او قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی وفرض امامتی من کتاب الله (عزّوجلّ) وسنة رسول الله صلی الله علیه وآله... والله لقد امرت الناس ان لا یجتمعوا فی شهر رمضان الا فی فریضة واعلمتهم ان اجتماعهم فی النوافل بدعة فتنادی بعض اهل عسکری ممن یقاتل معی: یا اهل الاسلام غیرت سنة عمر ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا ولقد خفت ان یثوروا فی ناحیة جانب عسکری ما لقیت من هذه الامة من الفرقة وطاعة ائمة الضلالة والدعاة الی النار؛
امیرمومنان خطبهای خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درود فرستادند؛ سپس فرمودند: ...خلفای قبل از من کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند.
پیمان او را شکسته و
سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی میمانم و یا با عده کمی از شیعهام که برتری من و وجوب امامت من از
کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میدانند.
... قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن
نماز مستحبی به جماعت
بدعت است؛ پس عدهای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!! ! ما را از نماز مستحبی در
ماه رمضان باز میدارند!! ! و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت
تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوتکنندگان به سوی آتش دیدم.»
همانطور که در این روایت صحیح آمده است، حضرت حتی در زمان خویش شیعیان را اقلیت
کوفه میدانند!! !
از معروفترین افرادی که در تومار قاتلین امام
حسین (علیهالسّلام) آمده اسامی این افراد به چشم میخورد:
عمر بن سعد بن ابیوقاص و
شمر بن ذیالجوشن و
شبث بن ربعی و
حجار بن ابجر و
حرملة بن کاهل و
سنان و...
و در این بین نمیتوان حتی یک نفر معروف به شیعه اهل بیت (علیهمالسّلام) را یافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشیع و نه به موالات و دوستی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) شناخته شدهاند.
وقتی در کتب اسلامی و فقهی با این عبارت مواجه میشویم که «هذا رای کوفی» یعنی: این از نظرات اتباع ابوحنیفه است. این نشان میدهد که چند سال بعد از شهادت امام
حسین (علیهالسّلام) کوفه مرکز احناف شده است و این خود با شیعه بودن اکثر مردم این شهر در گذشته آن منافات دارد.
بعد از فحص و تتبع فراوان در کلمات و فرمایشات امام
حسین (علیهالسّلام) در
کربلاء و خُطبه آن حضرت درباره آن قوم جنایتکار و احتجاجات آن حضرت بر علیه آنان هرگز با تعبیری برخورد نکردیم که حضرت آنان را از شیعیان و یا موالین خود و یا پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دانسته باشد و حال آنکه جا داشت اگر چنین میبود آن حضرت به عنوان راهی که میتوانست احتمال تاثیر در قلوب آنان را بیشتر سازد با این تعبیر آنان را خطاب فرماید که: شما که از شیعیان و محبین و پیروان پدر و یا خود من هستید پس چرا حال اینگونه به جنگ و نبرد با من بر خواستهاید؟ همانگونه که این کلام در کلمات و تعابیر غیر آن حضرت هم دیده و یا شنیده نشده که آن گروه را با این تعبیر توصیف نموده باشند. و این خود دلیل واضحی است بر این مطلب که این قوم شیعه اهلبیت (علیهمالسّلام) نبودهاند.
بلکه بالعکس در تعبیری که آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنایت پیشه فرمودند مطلب دیگری را ثابت میکند.
امام
حسین (علیهالسّلام) در
روز عاشوراء آنان را با تعبیر شیعه
آل ابیسفیان معرفی میفرماید:
«ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه، وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عُرُباً کما تزعمون؛
وای بر شما ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از
روز معاد نمیهراسید، لااقل در دنیا آزاد مرد باشید و آنگونه که میپندارید به حسب و نسب خود که عرب هستید باز گردید.»
از تعبیرات به کار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام
حسین (علیهالسّلام) به خوبی میتوان پی برد که آیا این گروه، از چه قوم و قماشی بودند؟ از شیعیان آن حضرت یا از دشمنترین دشمنان وی؟! !
قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب میکردند و میگفتند:
این جنگ و قتال ما با تو از روی دشمنی و عداوت با پدرت علی بن ابیطالب است. «انما نقاتلک بغضاً لابیک» یعنی: ما از روی بغض و کینهای که با پدرت علی بن ابیطالب داریم با تو به جنگ و نبرد برخاستهایم.
حال با این تعبیر آیا میتوان گفت: که قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شیعیان امیرالمؤمنین و امام
حسین (علیهماالسّلام) بودهاند.
و یا بعضی دیگر را میبینیم که این تعبیر را خطاب به امام
حسین (علیهالسّلام) دارند:
«یا
حسین، یا کذّاب ابن الکذّاب؛
ای
حسین ای دروغگوی فرزند دروغگو!»
و یا در جای دیگر خطاب به امام
حسین (علیهالسّلام) این جمله را گفتند:
«یا
حسین ابشر بالنار؛
ای
حسین تو را بشارت باد به
آتش دوزخ.»
شخص دیگری خطاب به امام
حسین (علیهالسّلام) و اصحابش اینگونه گفت:
«انها لا تُقْبَل منکم؛
این نمازی که شماها میخوانید مورد قبول خداوند واقع نمیشود.»
و بسیاری از جملات و عبارات دیگر که به خوبی از حقد و بغض و کینه با امیرالمؤمنین و امام
حسین (علیهماالسّلام) و اهل بیت (علیهمالسّلام) دارد.
این قوم نه تنها از شیعیان و موالیان امام
حسین (علیهالسّلام) نبودهاند، بلکه از دشمنترین دشمنان آن حضرت بودهاند، چرا که آن حضرت و اهلبیت و حتی طفل شیرخواره آن حضرت را از جرعهای آب محروم ساختند و با همین حال به
شهادت رساندند و پیکرهای مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پایمال نموده و سر از بدنها جدا ساخته و زنها و فرزندان آن حضرت را به
اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و دهها جنایت دیگر که از دشمنترین دشمنان نیز انتظار ارتکاب آن نمیرفت؛ چه رسد به اینکه این اعمال از شیعیان سرزده باشد.
ابن اثیر در تاریخ خود میگوید:
«ثم نادی عمر بن سعد فی اصحابه مَن ینتدب الی الحسین فیُوطئه فرسه، فانتدب عشرة، منهم اسحاق بن حیوة الحضرمی، وهو الذی سلب قمیص الحسین، فبرص بعدُ، فاتوا فداسوا الحسین بخیولهم حتی رضّوا ظهره وصدره؛
عمر بن سعد خطاب به لشکریانش فریاد زد: چه کسی حاضر است با اسب خود پیکر
حسین را لگد مال کند. اینجا بود که ده نفر از سپاه او که از جمله آنها
اسحاق بن حیوة حضرمی ـ کسی که جامه و پیراهن آن حضرت را نیز به غارت برد و بعدها به بیماری برص و پیسی مبتلاء شد ـ آمده و پیکر
حسین را با اسبهایشان آن قدر لگدکوب کردند که سینه و پشت با هم یکی شد.»
همو در جای دیگر میگوید:
«وسُلِب الحسین ما کان علیه، فاخذ سراویله بحر بن کعب، واخذ قیس بن الاشعث قطیفته، وهی من خز، فکان یُسمَّی بعدُ (قیس قطیفة)، واخذ نعلیه الاسود الاودی، واخذ سیفه رجل من دارم، ومال الناس علی الورس والحلل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما علی النساء، حتی ان کانت المراة لتنزع الثوب من ظهرها فیؤخذ منها؛
تمام اموالی که متعلق به
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) بود به غارت برده شد. شلوار آن حضرت را
بحر بن کعب و روپوش ابریشمی آن حضرت را
قیس بن اشعث، که به همین علت از آن به بعد به «
قیس قطیفه» اشتهار یافت و نعلین (کفشهای) آن حضرت را
اسود اودی به سرقت برد. و نیز شمشیر آن حضرت را مردی از قبیله دارم برد اخذ، و عدهای به جامه سرخ رنگ و بعضی اشیاء قیمتی آن حضرت تمایل نموده و غارت کردند، و نیز هر آن چه متعلق به زنان بود را به یغما بردند تا جایی که اگر زنی میخواست جامهای را بر تن کند از پشت سر آن را میربودند.»
ابن کثیر از
ابومخنف نقل میکند:
واخذ سنان وغیره سلبه، وتقاسم الناس ما کان من امواله وحواصله، وما فی خبائه حتی ما علی النساء من الثیاب الطاهرة.
سنان و بعضی دیگر لیف خرمای آن حضرت را غارت نمودند، و تمام اموال و ما حصل و هر آن چه که در خیمه آن حضرت بود را بین خود تقسیم کردند و حتی لباسهای زنان را به غارت بردند.
«وجاء عمر بن سعد فقال: الا لا یدخلن علی هذه النسوة احد، ولا یقتل هذا الغلام احد، ومن اخذ من متاعهم شیئاً فلیردّه علیهم. قال: فوالله ما ردَّ احد شیئاً؛
عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! کسی اجازه ندارد متعرض این زنان شود و یا این جوان را بکشد، و هر کس کالا و یا متاعی از اینان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوی میگوید: به خدا سوگند! هیچ کس چیزی از اشیاء به غارت رفته را برنگرداند.»
حال با این اعمال و رفتاری که از کسی جز انسان کینهتوز و شقی و پست و دشمنترین دشمنان سر نمیزند باز هم میتوان گفت: قاتلین آن حضرت شیعیان او بودهاند؟!
اگر کسی دلایلی که تاکنون گفته شد را در شیعه نبودن حاضران در کربلاء نپذیرد و اصرار به شیعه بودن آنان داشته باشد آیا در رابطه با آمرین و حکم فرمایانی که باعث و بانی این حادثه شدند چه میخواهد بگوید؟! آیا افرادی که اسامی بعضی از آنها در ذیل میآید نیز از شیعیان و محبین امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و امام
حسین (علیهالسّلام) هستند؟! ! افرادی هم چون:
یزید بن معاویة ـ عبیدالله بن
زیاد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذیالجوشن ـ قیس بن اشعث بن قیس ـ
عمرو بن حجاج زبیدی ـ
عبدالله بن زهیر ازدی ـ
عروة بن قیس احمسی ـ
شبث بن ربعی یربوعی ـ
عبدالرحمن بن
ابی سبرة جعفی ـ
حصین بن نمیر ـ
حجار بن ابجر.
و نیز عدهای دیگر که اسامی آنها در زیر میآید و در جریان واقعه کربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقیم وارد صحنه شده بودند. افرادی هم چون:
سنان بن انس نخعی ـ
حرمله کاهلی ـ
منقذ بن مره عبدی ـ
ابوالحتوف جعفی ـ
مالک بن نسر کندی ـ
عبدالرحمن جعفی ـ
قشعم بن نذیر جعفی ـ
بحر بن
کعب بن تیمالله ـ
زرعة بن شریک تمیمی ـ
صالح بن وهب مری ـ
خولی بن یزید اصبحی ـ
حصین بن تمیم و غیره...
با مراجعه به حوادث کربلاء در روز عاشوراء صحت ادعا ی ما ثابت میشود.
خود یزید بن معاویه که نوک پیکان اتهام را به سوی خود میدید هرگز نگفت: این شیعیانش بودند که
حسین را کشتند. در حالیکه اگر چنین دروغی در آن زمان کمترین خریداری میداشت حتما در گفتن آن لحظهای درنگ نمیکرد. بلکه او مسئولیت شهادت امام
حسین (علیهالسّلام) را به عهده عبیدالله بن
زیاد والی و فرماندار کوفه میاندازد؛ تا شاید به این وسیله بتواند قدری از بار ننگ و
گناه خویش بکاهد.
ابن کثیر و ذهبی و غیر این دو نوشتهاند:
«لما قتل عبیدُ الله الحسینَ واهله بعث برؤوسهم الی یزید، فسُرَّ بقتلهم اولاً، ثم لم یلبث حتی ندم علی قتلهم، فکان یقول: وما علیَّ لو احتملتُ الاذی، وانزلتُ الحسین معی، وحکَّمته فیما یرید، وان کان علیَّ فی ذلک وهن، حفظاً لرسول الله صلی الله علیه وسلم ورعایة لحقه، لعن الله ابن مرجانة یعنی عبید الله فانه احرجه واضطره، وقد کان سال ان یخلی سبیله ان یرجع من حیث اقبل، او یاتینی فیضع یده فی یدی، او یلحق بثغر من الثغور، فابی ذلک علیه وقتله، فابغضنی بقتله المسلمون، وزرع لی فی قلوبهم العداوة؛
زمانی که عبیدُ الله بن
زیاد [
امام
]
حسین (علیهالسلام) و اصحاب او را به قتل رساند و سرهای آنان را برای یزید فرستاد، ابتدا یزید از این عمل شاد و خرسند شد، اما طولی نکشید که از کشته شدن آنها نادم شده و همواره میگفت: اگر من احتمال اذیت آنان را میدادم اجازه این کار را نمیدادم، و
حسین را همراه خود در این مکان فرو میآوردم و به خواست او فرمان میدادم، و حتی اگر با این کار به من توهین صورت میگرفت من این کار را برای حفظ حرمت رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و رعایت حق او انجام میدادم، خدا لعنت کند ابن مرجانه یعنی عبیدالله بن
زیاد را که او
حسین را به عسر و حرج و اضطرار کشانید، و از او خواست تا از همانجا که آمده بازگردد، یا به سوی من آید و با من
بیعت نماید، یا به یکی از سرحدات و مرزها برود. اما
حسین از این کار امتناع ورزید و در نتیجه ابن
زیاد او را به قتل رسانید، و با این کارش مرا مورد بغض و کینه مسلمانان قرار داد و در دلها تخم دشمنی مرا پاشید.»
اگر چه این گفتار در ابتدای تحقیق مورد نقد قرار گرفت اما در این قسمت فقط به این نکته توجه داریم که یزید هم نگفت: شیعیان
حسین را کشتند بلکه ابن
زیاد را در شهادت آن حضرت دخیل میداند.
در دستهبندیهای همان زمان نیز به صرف اینکه کسی در جبهه آن حضرت حضور مییافت از شیعیان او محسوب میشد و به کسی که در صف مقابل او بود هرگز چنین تعبیری اطلاق نمیشد. به عنوان مثال
زهیر بن قین که ابتدا عثمانی مذهب بود و از آن حضرت گریزان بود اما وقتی که در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شیعه آن حضرت خطاب کردند.
تاریخ طبری در مورد زهیر مینویسد:
«فقال له زهیر یا عزرة ان الله قد زکاها وهداها فاتق الله یا عزرة فانی لک من الناصحین انشدک الله یا عزرة ان تکون ممن یعین الضلال علی قتل النفوس الزکیة قال یا زهیر ما کنت عندنا من شیعة اهل هذا البیت انما کنت عثمانیا؛
زهیر به عزره گفت: ای عزره خداوند او را پاک گردانید و هدایت نمود؛ پس از خدا بترس که من از خیرخواهان توام؛ تو را به خدا قسم میدهم که مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن جانهای پاک یاری کنی! وی پاسخ داد: ای زهیر! ما تو را از شیعیان این خاندان نمیشناختیم (ولی امروز تو را در صف شیعیان او میبینیم) در حالیکه تو عثمانی مذهب بودی!!»
این عبارت به خوبی نشان میدهد که به صرف حضور در یکی از دو جبهه اطلاق شیعه و یا دشمن آن حضرت صورت میپذیرفت.
تمامی این شواهد و مدارک جدای از قتل و کشتارهایی است که معاویه در مورد شیعیان امیر مومنان و امام
حسن (علیهماالسّلام) انجام داد و بسیاری از ایشان را شهید کرده و عده بسیاری را
تبعید کرد و یا به
زندان انداخت؛ با این همه باز میبینیم که طبق مدارک تاریخی همان عده اندک شیعه باقی مانده در کوفه نیز خواستند به یاری امام
حسین (علیهالسّلام) بیایند اما با نیروهای ابن
زیاد مواجه شده و دستگیر شدند، و تنها عدهای انگشتشمار مانند
زهیر و
حبیب بن مظاهر توانستند از این حصار عبور کنند و در بین آنها هم عدهای بعد از شهادت حضرت به کربلا رسیدند.
لذا با این حساب دیگر شیعهای در کوفه باقی نمیماند که بخواهد به جنگ
حسین بن علی (علیهماالسّلام) بیاید.
بیعت و دعوت از امام
حسین (علیهالسّلام) دالّ بر شیعه بودن نیست.
بعضی میگویند: چون اهل کوفه با امام
حسین بیعت کرده بودند و آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند، پس آنها از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند. در حالیکه باید گفت: بیعت هرگز دالّ بر شیعه بودن نمیکند، چون لازمه این سخن آن است که بگوییم: «همه صحابه و تابعین که با
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بیعت کردند از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند!! » در حالیکه تاکنون کسی این سخن را نگفته است؛ و بسیاری از بیعتکنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگها بودند.
پس اینکه در برخی از کتابهای تاریخی آمده است: که چون کوفیان برای آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند این نوعی بیعت با آن حضرت به حساب آمده و آنان را در زمره شیعیان قرار میدهد و از اینرو نتیجه گرفتهاند که: قاتلان آن حضرت شیعیان او بودهاند.
در پاسخی که بالاتر بیان شد بطلان این سخن آشکار گشت اضافه بر این که ایشان این عمل را تنها بدین سبب انجام دادند که آن حضرت را از صحابه رسول خدا بلکه بهترین صحابه در آن زمان و نوه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانستند؛ و از سوی دیگر بیمبالاتیهای یزید و اوصاف دیگری که در بالا درباره شخصیت یزید گفته شد را از او دیده و یا شنیده بودند لذا میخواستند با این عمل خود در رویه عمل حاکم اسلامی تغییر ایجاد نمایند و این دعوت و بیعت به این معنا نبود که آن حضرت را به عنوان امام سوم و
معصوم قبول داشته باشند و به این جهت لیاقت آن حضرت را برای خلافت بیشتر از دیگران بدانند.
بنابراین میتوان گفت که مردم کوفه در زمان امیرمومنان و امام
حسین (علیهماالسّلام) دو گروه بودند:
۱- شیعه به معنی خاص: یعنی به دوست داشتن اهلبیت و دشمنی با دشمنان ایشان اعتقاد داشتند.
شیعه از این قبیل هرگز در لشکر عمر سعد که با امام
حسین (علیهالسّلام) جنگید حضور نداشته است. زیرا شیعیان این چنینی یا در کنار حضرت و در سپاه او حضور داشته و تا پای جنگ جنگیده و نهایتاً به شهادت رسیدند و یا در زندان عبیدالله و یزید و دیگر نقاط تحت سیطره حکومت وقت به سر میبردند و یا تحت محاصره و ممنوعیت جهت پیوستن به سپاه امام
حسین (علیهالسّلام) بودند و یا بعد از شهادت حضرت به کربلا رسیدهاند. و یا اساسا تا بعد از وقوع واقعه کربلاء از عزیمت امام
حسین (علیهالسّلام) به کربلاء بیخبر بوده و بعد از شهادت با خبر شدهاند.
۲- شیعه به معنی عام: یعنی به اهلبیت علاقهمند بودند اما به دشمنی با دشمنان ایشان اعتقاد نداشتند. ایشان همان گروهی هستند که امامت الهی اهل بیت را و سایر شروط
تشیع را قبول نداشتند؛ که ممکن است عدهای از ایشان در لشکر عمر سعد و یزید حضور داشتهاند.
موسسه ولی عصر، برگرفته از مقاله «قاتلان امام حسین».