فلسفه منطق ارسطو (دائرةالمعارفبزرگاسلامی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فلسفه منطق ارسطو،
ارسطو به درستی مبتکر و بنیانگذار «
منطق» شناخته شده است و آنچه ما منطق مینامیم، وی «تحلیلها» می نامد. منطق دانش نیست، بلکه «پیشآموزی» است، شرط پیشین هرگونه پژوهش است، یعنی منطق همچون افزار
فلسفه بهشمار میرود. هدف قواعد منطق ارسطو، شناخت
واقعیت است، آنگونه که در
ذهن و اندیشۀ انسان بازتاب دارد. وی برای نشاندادن شکلهایی که ما به واقعیت میاندیشیم، بحث
مقولات عشر را مطرح میکند و در میان آنها برای مقوله
جوهر اهمیت ویژهای قائل میشود. ارسطو همچنین دربارۀ محمولات، یعنی پیوندهای مفاهیم کلی با موضوعهایی که آنها محمولشان قرار میگیرند، بحث میکند، که در اصطلاح منطق «
کلیات خمس» نامیده میشوند و عبارتند از
جنس،
نوع یا گونه،
فصل یا اختلاف،
خاصه یا ویژگی و
عرض یا رویداد. او همچنان در مباحث منطقی خود به
تعریف یا حدّ،
قضیه،
قیاس و حدود آن،
استقرا و
برهان میپردازد.
ارسطو به درستی مبتکر و بنیانگذار «
منطق» شناخته شده است. در منابع عربی اسلامی، مکرراً او را «صاحب المنطق» مینامند. اما خود ارسطو هرگز آنگونه نوشتههایش را که «منطقی» نام گرفتهاند، منطق نخوانده است. آنچه ما منطق مینامیم، وی «تحلیلها» می نامد. منطق
دانش نیست، بلکه «پیشآموزی» است، شرط پیشین هرگونه پژوهش است؛ به گفتۀ ارسطو، بعضی از کسانی که میکوشند دربارۀ
حقیقت سخن بگویند، بیدانستن تحلیلها به این کار میپردازند، در حالی که باید این مسائل را از پیش فهمیده باشند.
در زمانهای بعد، مجموعۀ نوشتههای منطقی ارسطو را «اُرگانُن» (= افزار) نامیدند، یعنی منطق را همچون افزار
فلسفه بهشمار آوردند. واژۀ «منطقی» نزد ارسطو بهطورکلی به این معناست که دربارۀ موضوعی یا امری از لحاظ صوری و زبانی بررسی شود و در برابر آن «تحلیلی» قرار دارد که به معنی مطابقت با قواعد استدلالی و برهانی است.
یادآوری این نکته لازم است که قواعد منطق ارسطو، نه تنها با تحلیل شکلهای اندیشیدن سر و کار دارد، بلکه هدف آن شناخت
واقعیت است، آنگونه که در
ذهن و اندیشۀ انسان بازتاب دارد. بدینسان شکلهای استدلال باید به ما آگاهی یقینی دربارۀ چگونگی پیوندهای پدیدههای عینی بدهد و درستی نتیجهگیریهای واقعی تأیید شود. این درست مطابق با نظریۀ شناخت ارسطوست. تحلیل شکلهای اندیشه، درواقع تحلیل اندیشههایی است که ما از واقعیت و دربارۀ آن داریم، یعنی واقعیتی که در ما به شکل
اندیشه درآمده است. از اینجاست که ارسطو در همبستگی اندیشه با واقعیت، مسألۀ «مقولات» را مطرح میکند.
مقولات نزد ارسطو، از یکسو، شکلهایی را که ما در آنها به واقعیت میاندیشیم، نشان میدهند و از سوی دیگر، نشانگر شکلهایی از واقعیتند، به آنگونه که در خود وجود دارند. خود واژۀ «کاتگوریا» یا «گفتار»، یعنی شکلهای گوناگونی که در آنها میتوان دربارۀ یک چیز سخن گفت و درست به همین علت، ارسطو آنها را «مقولات متعلق به موجود» مینامد.
وی همچنین مقولات را «جنسهای موجود» مینامد.
در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که ارسطو خود، در موارد بسیار اندک، از دستآوردهای منطق خویش استفاده میکند و خوانندۀ آثار او نیز، هرگز خود را مجبور نمییابد که از «ارگانن» وی یاری جوید. در این میان جدول مقولات، مهمترین بخش است که در مرز میان منطق و هستیشناسی قرار دارد. مقولات دهگانۀ ارسطو اینهاست: ۱.
جوهر (گوهر، اوسیا)، ۲. چندی (
کم)، ۳. چونی (
کیف)، ۴. پیوند (
اضافه، نسبت)، ۵. جا (
مکان، اَین)، ۶. هنگام (
زمان)، ۷. نهاد (
وضع)، ۸. داشتن (
ملک، قُنیه)، ۹. کُنش (
فعل)، ۱۰. واکنش (
انفعال).
در این میان مقوله جوهر نزد ارسطو اهمیت ویژهای دارد. دربارۀ این واژه و مفهوم آن در اینجا توضیح مختصری لازم است. آنچه در اصطلاح فلسفی، از راه ترجمههای عربی نوشتههای ارسطو «جوهر» نامیده شده است، برابر واژۀ یونانی ousia (اوسیا) است و اوسیا خود مشتق از فعل یونانی eimi (= بودن یا باشیدن) است و شکل آن از
اسم فاعل مفرد مؤنث ousa گرفته شده که دقیقاً به معنای باشنده یا کائن است و اوسیا همچون حاصل
مصدر یا
اسم مصدر به معنای «باشندگی» «باشش» یا «کینونت» عربی است و در غیراصطلاح فلسفی به معنای دارایی، خواسته، ملکیت شخصی و همچنین وضع و حالت است. در ترجمههای لاتینی آثار ارسطو که بعدها پایۀ ترجمۀ آن در زبانهای اروپایی شده است، ousia به شکلهای essentia، queentia، substantia و نیز entitas (که دقیقتر از همه است) آمده است. اوسیا، از زمان
افلاطون به بعد، مرادف با طبیعت، سرشت و نهاد، و ضدِ génésis به معنای پیدایش، زایش و شدن به کار میرفته است و بر هستی یا وجود ثابت و پایدار و دگرگونیناپذیر، دلالت داشته است.
نزد ارسطو اوسیا به معنای هستی قدر اول است و در نوشتههای متعددش آن را در نحوههای مختلف معنای آن به کار میبرد. از یکسو آن را مرادف «چیی» (ما الشئ یا ما هوالشئ) مینهد و از سوی دیگر، چنانکه خواهیم دید، آن را تعریف، و به دو بخش تقسیم میکند.
اکثر نخستین مترجمان قدیم عربی، اوسیا را ــ شاید طبق الگوی فارسی آن ــ «جوهر» ترجمه کردهاند. بعضی نیز آن را به شکل «الذات» برگرداندهاند. جوهر که معرّبِ گهر است در
پهلوی به معنای سرشت، طبیعت، ماهیت و نهاد بوده است. به هر روی، در واژۀ جوهر، معنای بسیار مهم، دقیق و فراگیر اوسیا گم میشود. بدینسان بهتر میبود که نخستین مترجمان عربی، این واژه را به همان شکل اصلی آن (اوسیا) به کار میبردند، همانگونه که برخی واژههای دیگر یونانی را به همان شکل اصلی یا با اندک تغییری، معرّب میکردند و به کار میبردند (مانند قاطیغوریاس، باری ارمینیاس، آنالوطیقا و...). اکنون بهتر است که اندک اندک در ترجمههای فارسی آثار ارسطو، همان واژۀ اوسیا به کار برده شود، تا معنا و مفهوم اصلی ارسطویی آن از میان نرود.
ارسطو چند تعریف از اوسیا (جوهر) دارد. در یکجا میگوید: اوسیا در دقیقترین، نخستین و بهترین تعبیر آن چیزی است که نه در موضوعی گفته میشود و نه در موضوعی هست، مانند انسانی یا اسبی؛ اما وی از جوهرهای دومین نیز سخن میگوید، یعنی انواعی که جوهرهای نخستین را در بر دارند و نیز آنهایی که همچون جنسها، انواع را در بر میگیرند، مانند نوع «انسان» که یک انسان را در بر دارد و جنسی که این نوع به آن تعلق دارد، یعنی جاندار (حیوان). اینها، یعنی انسان و جاندار ــ با نوع و جنس ــ اوسیاهای دومین نامیده میشوند.
در میان جوهرهای دومین،
نوع بیشتر جوهر است تا
جنس، زیرا به جوهر نخستین نزدیکتر است؛ چه، اگر باتوجه به جوهر نخستین پرسیده شود که این چیست؟ و در پاسخ انواع را بیان کنند. مثلاً اگر دربارۀ یک فرد معین بگویند «انسان» است، آگاهانندهتر از این است که از «حیوان» سخن بگویند، زیرا آن یک (نوع) خاص اوست، و این یک (جنس) بسی عامتر است.
از سوی دیگر، اوسیا پیش از هر چیز نزد ارسطو بر «این چیز در اینجا» (هذاالشئ) دلالت دارد و این دربارۀ جوهرهای نخستین به درستی صادق است که بر «این چیز در اینجا» دلالت میکنند، زیرا آنچه جوهر نخستین بر آن دلالت دارد، یک شخص و عدداً یکی است.
اما مقولۀ اوسیا نزد ارسطو منحصر به «مقولات» وی نمیشود، بلکه مبحث مهمی در
متافیزیک وی نیز بهشمار میرود، بهویژه در کتابهای چهارم، ششم و هفتم آن مفصلاً دربارۀ جوهر بررسی میکند. در یکجا میگوید: نخستین موجود که نه فلان موجود است، بلکه موجود به نحو مطلق است، باید که جوهر باشد. «نخستین» به معناهای بسیار گفته میشود. با وجود این، خواه بر حسب تعریف یا بر حسب شناخت و خواه برحسب زمان، و به همۀ آن معانی، اوسیا (جوهر) نخستین است، چون هیچیک از محمولات دیگر نمیتوانند جداگانه وجود داشته باشند و تنها جوهر است که چنین است. برحسب تعریف (یا مفهوم) نیز اوسیا نخستین است، زیرا در تعریف هریک از چیزها حضور تعریف جوهر ناگزیر است.
در جای دیگری آمده است که اوسیا (جوهر) به یک گونه، از
اجسام ساده یا بسیط گفته میشود، مانند
خاک،
آتش،
آب و مانند اینها؛ و به طور کلی
اجسام و آنچه مرکب از آنهاست از
جانوران و موجودات مینوی و اعضای آنها. همۀ اینها جوهر نامیده میشوند، بلکه چیزهای دیگر محمول آنها میگردند. همچنین جوهر به آن گفته میشود که
علت ذاتی (درون باشند) هستی چیزهایی است که محمول موضوعی نمیشوند، مانند
روان (نفس) در
جانوران، و نیز همۀ اجزاء درونی یا ذاتی آنگونه چیزها که آنها را محدود میکنند و بر «این چیز در اینجا» دلالت دارند. درنتیجه اوسیا (جوهر) به دو گونه گفته میشود: ۱. چونان واپسین موضوع (زیر نهاد) که فراتر از آن به چیز دیگری اثبات نمیشود، ۲. آنچه «این چیز موجودِ در اینجا» و جداگانه است.
ارسطو همچنین دربارۀ محمولات، یعنی پیوندهای مفاهیم کلی با موضوعهایی که آنها محمولشان قرار میگیرند، بحث میکند، این محمولات که در اصطلاح منطق «
کلیات خمس» نامیده میشوند، عبارتند از جنس، نوع یا گونه،
فصل یا اختلاف،
خاصه یا ویژگی و
عرض یا رویداد. ارسطو این تقسیمبندی محمولات را بر پایۀ پیوند میان
موضوع و
محمول یک قضیه قرار میدهد، زیرا هر چیزی که محمول چیز دیگری میشود، یا معکوس شدنی به موضوع است، یا نیست. اگر معکوس شدنی باشد، یا تعریف موضوع را میدهد، یا ویژگی و خاصۀ موضوع را؛ چون اگر چیستی (
ماهیت) موضوع را بیان کند، «تعریف» است و اگر چنین نباشد، خاصه یا ویژگی است. اما اگر محمول معکوسشدنی به موضوع نباشد، یا یکی از صفاتی است که در تعریف موضوع داده شده است (هنگامی که جنس است، یا فصل)، یا اگر یکی از صفاتی نباشد که در تعریف داده شده است، آنگاه عرض است، زیرا عرض آن است که در حالی که متعلق و وابسته به موضوع است، نه تعریف است، نه جنس و نه خاصه.
ارسطو دربارۀ
تعریف یا حدّ میگوید: تعریف بر هم نهادهای است از جنس و فصلها. جنس آن است که مشترک است میان نوعهای بسیار، فصل یا اختلاف نیز چگونگیهای غیرعرضی است که انواع را از یکدیگر جدا و مشخص میکند. تعریف چیستیِ (ماهیتِ) چیزی را بیان میکند، مثلاً در پاسخ
انسان چیست؟ نخست میگوییم جاندار (حیوان) است ــ که جنس را معین میکند ــ سپس باید بر آن همۀ فصلهایی را افزود که انسان دارای آنهاست و دیگر انواع جانداران، دارای آنها نیستند، یعنی سخن گفتن یا اندیشیدن؛ و در تعریف او گفته میشود: انسان
جانوری است سخنگو یا اندیشیده (حیوان ناطق).
مبحث مهم دیگر در منطق ارسطو، مبحث
قضیه یا گزاره است. قضیۀ ساده سخنی است دلالتکننده بر وجود یا حضور چیزی در چیز دیگر، در گذشته، اکنون، یا آینده. قضیه یا ایجابی است، یا سلبی، یعنی یا چیزی را به چیزی نسبت میدهد، یا از آن سلب میکند.
ارسطو در «
تحلیلهای نخستین» به تفصیل به مبحث قضایا میپردازد.
مبحث مهم دیگر در منطق ارسطو،
قیاس (یا همگفتها) است. شناخت علمی به معنای واقعی آن، در استنتاج جزئی از کلی، یا معلول از
علت است، به تعبیر خود ارسطو، شناخته شدن هر چیزی بهطور مطلق، هنگامی دست میدهد که بدانیم علت آن چیست، و این علت آن چیز است و نه علت چیز دیگر؛ و نیز بدانیم که آن چیز نمیتواند به گونهای دیگر باشد.
واژۀ قیاس عنوانی است که نخستین مترجمان آثار منطقی ارسطو به عربی، در برابر واژۀ یونانی سولُگیسمُس گزیده بودهاند. این واژه در کنار معانی متعدد آن، گونهای «همگفتها» یا «گفتههای برهم نهاده» است که مقصود از آن «استنتاج» است. ارسطو نیز این اصطلاح را به این معنای عام به کار برده است؛
اما مترجمان عربی بارها همان واژۀ یونانی را تعریب کرده، و به شکل «سلّو جِسموس» و «سُلّیجسموس» به کار بردهاند.
ارسطو در آغاز مبحث «قیاس» میگوید: ما نخست باید به این بپردازیم که موضوع پژوهش ما چیست و دربارۀ چیست؟ پژوهش ما دربارۀ «برهان» و شناخت برهانی است، و سپس بدانیم که مقدمه، حدّ و قیاس چیست، و کدام کامل است و کدام کامل نیست؟
مقدمه گفتاری است که چیزی را دربارۀ چیزی ایجاب یا از آن سلب میکند، آن نیز یا کلی است، یا جزئی، یا نامعین (مُهمله).
مقدمه همچنین بر دو گونه است: یا برهانی است، یا
جدلی (دیالکتیکی). فرق میان این دو آن است که مقدمۀ برهانی بیان یکی از دو بخش
تناقض است، زیرا استدلالکننده دربارۀ مقدمه پرسش نمیکند، بلکه آن را مینهد، درحالیکه مقدمۀ جدلی پرسش دربارۀ گزینش یکی از دو طرف تناقض است.
آنگاه، ارسطو در تعریف قیاس میگوید: قیاس گفتاری است که چون چیزهایی نهاده شوند، ضرورتاً چیز دیگری از خودِ آن نهادهها به دنبال میآید، مقصود این است که نتیجه از خود آنها به دست میآید و نیازی به هیچچیز دیگری از بیرون نیست که نتیجه را ضروری کند.
هر قیاسی دارای ۳ «حد» است:
حد بزرگ (اکبر)،
حد کوچک (اصغر) و حد اوسط (میانی). پیوندهای مختلف (
حد میانی) با دو حد دیگر، شکلهای سهگانۀ قیاس را پدید میآورد. اگر حد میانی، در مقدمۀ بزرگ، موضوع، و در مقدمۀ کوچک، محمول باشد، شکل اول به دست میآید؛ و اگر در هر دو مقدمه محمول باشد، شکل دوم؛ و اگر در هر دو مقدمه، موضوع باشد، شکل سوم قیاس پدید میآید. در میان شکلهای سهگانۀ قیاس، شکل اول علمیترین آنهاست، زیرا نه تنها در دانشهای
ریاضی، بلکه در دانش
حساب،
هندسه و
مناظر و مرایا (اُپتیک)، و بر روی هم در همۀ دانشهایی که دربارۀ «چرایی» (علت) پژوهش میکنند، نیز به کار میرود.
قیاس نه تنها استدلال از کل به جزء است، بلکه همچنین استدلال از جزئی به کلی است. یعنی کشف یک کلی از راه جزئیات. ارسطو این روش را
استقرا مینامد، یعنی ره یافتن به یک کلی از راه برشمردن و بررسی کردن افراد یا جزئیها. این اصطلاح برای نخستینبار نزد ارسطو یافت میشود. استقرا پیش رفتن از تک چیزها (جزئیها) به سوی کلیهاست، مثلاً اگر ناخدای ماهر، بهترین ناخدا، و ارابهران ماهر، بهترین ارابهران است، پس بهطورکلی هر شخص ماهری در هر امری، بهترین است. استقرا قانعکنندهتر و روشنتر، و برحسب
ادراک حسی شناختهشدهتر است و میان عامۀ مردمان مشترک است، اما قیاس الزام آورتر، و بر ضد مناقضان، کاراتر است.
ارسطو در نوشتۀ دیگری میگوید: استقرا یک اصل (مبدأ) و کلی را به دست میدهد و قیاس از کلیها آغاز میکند. پس کلیهایی هستند که قیاس از آنها آغاز میشود، در حالی که برای آنها قیاسی وجود ندارد و از راه استقرا به دست میآیند.
ارسطو قواعد استقرا را در «تحلیلهای نخستین»، به دست میدهد.
ارسطو به یک گونه استدلال دیگر، یعنی
برهان نیز میپردازد: برهان قیاسی است که از مقدمات حقیقی و نخستین به دست میآید، یا چنان است که مبدأ شناخت ما به آنها، از مقدماتی نخستین و حقیقی به دست میآید. مقدمات حقیقی و نخستین آنهایی هستند که نه از راه چیز دیگر، بلکه از راه خودشان ایجاد باور میکنند؛ زیرا از لحاظ مبادی شناختهای یقینی علمی، لازم نیست که از چرایی آنها پرسش کنیم، بلکه هریک از آن مبادی به خودی خود ایجاد باور میکند. اما عقاید پذیرفته شده آنهایی هستند که همۀ کسان یا بیشترین ایشان، یا فرزانگان یا بیشترینشان یا مشهورترینشان، یا برجستهترین ایشان آنها را گمان دارند.
ارسطو در جای دیگری میگوید: برهان قیاسی است که حاصل آن شناخت علمی یقینی است.
اگر شناختن به این معناست، پس شناخت (یا علم) برهانی باید از مقدماتی صادق (حقیقی)، نخستین، بیواسطه، شناخته شدهتر و پیشینتر از نتیجه باشد و علتهای آن را به دست دهد.
مبدأ برهان مقدمهای بیواسطه است که مقدمۀ دیگری پیش از خود نداشته باشد. مقدمه هم یکی از دو جزء
قضیه است که در آن یک جزء بر جزء دیگر حمل میشود.
از سوی دیگر، ارسطو از این امر آگاه بود که در استدلال قیاسی، مقدمات، خود نیازمند به اثباتند و بدینسان، اگر بخواهیم به این کار بپردازیم، دچار یک گذار بیپایان میشویم. بنابراین، باید اصلی را جستوجو کنیم که از آغاز و بیواسطه، از راه بینشی درونی، و بییاری گرفتن از هیچ برهان دیگری، به درستیِ آن آگاهی و اذعان داریم. مهمترین اصل برهانناپذیر، «
اصل عدم تناقض» است که براساس آن بودن و نبودن یک چیز، هر دو، در یک زمان و در همان چیز و از همان جهت، ممکن نیست. این استوارترین همۀ اصلهاست. آشکارا ممکن نیست که همان کس، در یک زمان، هم هستی و هم نیستی همانچیز را بپذیرد.
(۱) ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانی (شرف)، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲) ارسطو، منطق، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۹۴۸م.
(۳) .Aristotle، Analytica posteriora
(۴) .Aristotle، Analytica priora
(۵) .Aristotle، Categoriae
(۶) .Aristotle، Ethica Nicomachea
(۷) .Aristotle، Metaphysica
(۸) .Aristotle، Peri hermeneias
(۹) .Aristotle، Physica
(۱۰) .Aristotle، Rhetorica
(۱۱) .Aristotle، Topica
(۱۲) .Owens، J.، The Doctrine of Being in the Aristotelian Metaphysics، Toronto، ۱۹۷۸
(۱۳) .Plato، Timaios
(۱۴) .Plato، Sophistes
شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ارسطو».