عبدالملک بن مروان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبدالملک بن مروان
بن حکم
بن ابیالعاص
بن امیة
بن عبدشمس
بنعبدمناف
بن قصّی در سال بیست و ششم هجرت در زمان
خلافت عثمان بن عفان در
دمشق متولد شد.
کنیه او ابوذبٌان بود، چرا که دهانش بویی ناخوش داشت و از بسیاری
بخل او را رشحالحجر (ترشّح سنگ)
لقب داده بودند.
مروان
بن حکم
پدر عبدالملک است. او در
زمان وفات
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هشت سال داشت.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدرش حکم را از
مدینه اخراج کرد، و چون عثمان عهدهدار
خلافت شد، حکم را به مدینه بازگرداند.
مروان در
جنگ جمل علیه
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) شرکت کرد و چون اصحاب جمل شکست خوردند و گریختند مروان هم مخفی شد تا برای او از امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)
امان گرفتند.
سپس به مدینه بازگشت و همانجا بود تا آن که
معاویة بن ابیسفیان به
حکومت رسید و او در سال چهل، مروان را به فرمانداری مدینه گماشت.
چون معاویة
بن یزید
بن معاویه درگذشت، مردم به جنبش درآمدند. شامیان از بنیامیّه طرفداری کردند، و دیگران خواستار
عبدالله بن زبیر شدند، سپس کسانی که طرفدار بنیامیّه بودند غالب گشتند، لیکن در این که کدامیک از بنیامیّه را برگزینند، اختلاف نمودند. دستهای به
خالد بن یزید بن معاویه که کودکی فصیح و بلیغ بود مایل شدند. گویند خالد
بن یزید عمل
کیمیا را میدانست. گروهی نیز به مروان
بن حکم به علت کهنسالی و پیرمردیاش اظهار میل کردند، و خالد را بدان جهت که کودکی بیش نبود، نمیخواستند. سرانجام مردم با مروان
بیعت نمودند.
سرانجام مروان پس از چند ماه حکومت در اول ماه رمضان سال ۶۵ هجری در
شام به دست زنش کشته شد.
عبدالملک فرزندان زیاد داشت که مهمترین آنها ولید، سلیمان، یزید و هشام است که همه آنها به خلافت رسیدهاند، همچنین ابوبکر که به بکار مشهور شد.
اولین حادثهای که در طول زندگی
عبدالملک رخ داد، حضور او در
روز یومالدار (روز
قتل عثمان) بود؛ در حالی که ده سالش بود و همراه پدرش حاضر و ناظر ماجرا بود و بعد از آن شاهد خروج خانوادهاش از مدینه و رفتن به
مکه و سپس به
بصره بود. او جنگ جمل را به خوبی به خاطر میآورد و اینکه پدرش در صف اهل جمل مقابل
علی (علیهالسّلام) قرار گرفت.
اولین منصب دولتی
عبدالملک در زمان معاویه بود. بعد از وفات
زید بن ثابت که رئیس دیوان مدینه بود معاویه
عبدالملک را جانشین وی کرد.
زمانی که عثمان، مروان را والی
بحرین کرد،
عبدالملک را نیز والی هجر (منطقهای در بحرین) کرد.
مسلمانان به سال چهل و دوم هجری نخستین پیکار زمستانی خود را در سرزمین روم آغاز کردند. معاویة،
عبدالملک بن مروان را به فرماندهی سپاهیان مدینه گماشت؛ در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت،
عبدالملک با کشتی و از راه
دریا حرکت کرد و وارد افریقیه شد.
در دوران پدرش مروان والی
فلسطین شد.
بعد از این که پدرش دمشق را ترک کرد و برای جنگ مرج راهط (جنگ مروان با شورشیان در مصر) عازم مصر شد، او نائب حکومت شد و در روزی که پدرش کشته شد با او برای خلافت بیعت شد.
وقتی مردم مدینه با
عبدالله بن حنظله غسیل بر خلع یزید
بن معاویه بیعت کردند، بر بنیامیه و وابستگانشان و قرشیانیکه هم عقیده آنها بودند.
تاختند و به خانه مروان
بن حکم رفتند و آنها را محاصره کردند؛ اما کار محاصره چندان سخت نبود.
حبیب
بن کره گوید: «من با مروان بودم او و جمعی از بنیامیه همراه من نامهای برای یزید فرستادند.
عبدالملک بن مروان نامه را گرفت و با من به ثنیةالوداع (نام محلی در مدینه است) آمد و سفارشات لازم را نمود.
نامه چنین بود: بنام خدای رحمان رحیم؛ اما بعد، ما را در خانه مروان
بن حکم محاصره کردهاند و
آب را بر ما بستند و ریگمان میزنند (کنایه از سختی شرایط)، کمک، کمک! که بعد از این جریان یزید دستور بررسی موضوع و سپس سرکوب اهل مدینه را داد و واقعه حره شکل گرفت. اهل مدینه با رفتن عمال یزید از جمله
عبدالملک و پدرش از مدینه موافقت کردند. مردم مدینه از آنان
عهد و
پیمان گرفتند که نباید با
دشمن همکاری کنند و نباید دشمن را بر اسرار آنان آگاه سازند.
هنگامی که مسلم
بن عقبه فرمانده سپاه یزید که بعد از واقعه حره ملقب به مسرف شد در وادیالقری به بنیامیه برخوردند مروان به پسرش
عبدالملک گفت: تو پیش از من نزد مسلم برو شاید به آنچه که از تو میپرسد، بسنده کند و دست از من بردارد.
عبدالملک پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: هر آگاهی که داری بگو و اخبار مردم و اندیشه خودت را بازگو کن.
عبدالملک گفت: آری و همه اخبار مردم مدینه را به او گفت و اسرارشان را بازگو کرد و افزود که از چه راهی میتوان آنان را غافلگیر کنی و از چه نقاطی میتوان به
شهر نفوذ کرده و اهل مدینه را نابود کنی، او مسلم را راهنمایی کرد که کجا باید فرود آید و لشکرگاه بسازد».
پس از
عبدالملک، مروان پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: تو چه خبر داری؟ مروان گفت: مگر
عبدالملک پیش تو نیامده است؟ مسلم گفت: آری آمد. مروان گفت:
عبدالملک را که دیده باشی مرا دیدهای. مسلم گفت: آری همین گونه است و
عبدالملک چه مرد بزرگی است، با کمتر کسی از
قریش سخن گفتهام که مانند او باشد.
گویند،
عبدالملک شخصی
فقیه و
عالم به دین بوده تا جایی که مثل او کمتر دیده شد، معمولا در مدینه میماند و به تحصیل و
قرائت قرآن و
زهد مشغول بود.
این در حالی است که بعضی
روایات تاریخی تصریح به عدم زهد و علم و اشتهار به بیرحمی او دارند. او مثل همه خلفای اموی تشنه
قدرت و
دنیا بود. اگر کسی بگوید که این مذمتها و مطاعن مربوط به بعد از به خلافت رسیدن اوست، باید بگوییم که نقش
عبدالملک در
واقعه حره و راهنمایی مسرف در این نبرد حاکی از شخصیت واقعی او است.
همچنین عدم آشنایی وی به مسائل مهم دینی از جمله مسائل
حج مشهود است. برای نمونه،
عبدالملک پس از تثبیت امر حکومتی و از بین بردن مخالفان در سال هفتاد و پنج وارد منطقه حرم شده بود تا هنگامی که طواف را انجام داد، همچنان لبیک میگفت و پس از آن از گفتن لبیک خودداری کرد. سپس تا هنگامی که برای وقوف در
عرفات از مکه بیرون رفت، همچنان لبیک میگفت. این موضوع را به
ابن عمر گفتند. او گفت: آری خودم همه چیز را دیدم؛ ولی ما فقط
تکبیر میگوییم.
واقدی از حارث
بن عبدالله
بن ابیربیعة نقل میکند: «همراه
عبدالملک بن مروان
طواف میکردم. در دور هفتم خود را به خانه نزدیک کرد که به
کعبه پناه گیرد. من او را کنار کشیدم. گفت: ای حارث (
عبدالملک) چرا چنین میکنی؟ مگر نمیدانی نخستین کسی که این کار را انجام داد درماندهای از درماندگان
قوم تو بود؟ گوید:
عبدالملک کنار کعبه نرفت و به راه خود ادامه داد و رفت».
گویند وقتی واقعه حره اتفاق افتاد و از
نیت سپاه یزید برای کشتن ابنزبیر مطلع شد. او این مصیبت را به افتادن
آسمان بر
زمین توصیف کرد.
در حالی که خودش در جریان قتل عبدالله
بن زبیر بوسیله
حجاج با
منجنیق خانه خدا را تخریب کرد و در حرم، ابنزبیر را کشت.
عمران
بن موسی مؤدب (معلم) گوید:
عبدالملک بن مروان چون سخت
بیمار(و مشرف بر
مرگ) گردید، گفت: مرا بلند کنید که بر یک جای مرتفع مشرف باشم. هر چه گفت، کردند. نسیم را استنشاق کرد و گفت: ای دنیا چه قدر گوارا و نکو هستی؛ ولی افسوس که مدت تو هر قدر دراز باشد باز کوتاه است. بسیار تو هم،اندک است. ما در زندگانی خود بسی مغرور بودیم.
روزی
عبدالملک به
سعید بن مسیب گفت: ای
ابامحمد من چنین (سنگین دل) شدهام که اگر کار نیک انجام دهم، خرسند نمیشوم، کار بد هم میکنم و پشیمان نمیشوم. سعید گفت: اکنون مرگ
قلب تو کامل شده است. در جریان قتل
عمرو بن سعید،
عبدالملک نخستین کسی بود که در عالم
اسلام غدر و
خیانت و عهدشکنی کرده بود.
در زمانی که هشام
بن اسماعیل مخزومی کارگزار
عبدالملک بر مدینه بود، او مردم را برای بیعت فراخواند و بیعت کردند. چون سعید
بن مسیب را برای بیعت فراخواندند، نپذیرفت و گفت: باشد تا در این مورد فکر کنم.
هشام
بن اسماعیل نخست سعید را شصت تازیانه زد و سپس؛ در حالی که شلوارک نازک بر او پوشاندند، او را در شهر گرداندند و او را تا بالای گردنه مدینه بردند و سپس برگرداندند. چون او را برگرداندند، گفت: مرا به کجا برمیگردانید؟ گفتند: به
زندان، گفت: به
خدا سوگند، اگر گمان میکردم چیزی جز بردار کشیدن است، هرگز این شلوارک را نمیپوشیدم. او را به زندان برگرداندند و زندانی کردند.
سخن درباره دیگر عامل
عبدالملک؛ یعنی
حجاج بن یوسف ثقفی و جنایات او و اعتماد
عبدالملک به وی خود مجالی دیگر میطلبد.
عبدالملک مرد بسیار بیرحمی بود و در زمان او جنگهای بسیار شدیدی در
حجاز و
عراق انجام گرفت، و هزاران نفر کشته شدند، عمال بیرحم او در ولایات و شهرها مردم را از دم تیغ گذرانیدند، او سرانجام پس از سالها
جنگ و خونریزی
عبدالله بن زبیر را در حجاز و
مصعب بن زبیر را هم در عراق شکست داد و هر دو را کشت و یکهتاز میدان شد، او بیست و یک سال خلافت کرد.
در روز چهارشنبه سوم
ذیقعده سال شصت و چهارم در منطقه جابیه با مروان
بن حکم به خلافت بیعت شد. او در منطقه مرج راهط با ضحاک
بن قیس فهری رویارو شد و او را کشت. سپس برای دو پسرش
عبدالملک و عبدالعزیز به خلافت بیعت گرفت.
در
ماه رمضان همان سال مروان
بن حکم در گذشت.
علت مرگ او هم این بود که چون
معاویة بن یزید وفات یافت کسی را به جانشینی خود معین نکرد. حسان
بن بحدل هم میخواست، خلافت را به
برادر او خالد
بن یزید واگذار کند؛ اما او خردسال بود. چون او (حسان) و اهل شام با مروان بیعت کردند به مروان گفت که تو
مادر خالد را به زنی بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعی خلافت نباشد مروان نیز چنین کرد مادرخالد
دختر ابوهاشم
بن عتبه بود.
روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد
اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد (زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و کشت،
عبدالملک خواست مادر خالد را (به انتقام پدر) بکشد. به او گفته شد اگر او را بکشی مردم خواهند فهمید که یک زن پدرت را کشته (خفیف و حقیر میشود) پس او، از انتقام صرف نظر کرد.
چون مروان وفات یافت، در سال شصت و پنج
عبدالملک فرزندش بر راس کار قرار گرفت. برادرش عبدالعزیز هم در
مصر بود که از
برادر خود
اطاعت نمود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عبدالملک بن مروان دوران قبل از خلافت» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۴/۱۷.