عبدالله بن عمر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبدالله بن
عمر بن خطاب،
صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، فرزند
خلیفه دوم و برادر
حفصه و از راویان
مکه بوده است. او در سنین پائین
مسلمان شد و به
مدینه هجرت نمود.
بنابر نقل منابع
اهلسنت، وی فرد ضعیف و ساده بوده و قیام بر علیه حاکم حتی حاکم فاجر را جائز نمیدانسته است. او موضع یکسانی در مورد
بیعت با خلفای متعدد نداشت و با
امام علی (علیهالسلام) و
امام حسن (علیهالسلام) بیعت نکرد ولی در نهایت با
یزید بن معاویه و ذلیلانه با پای
حجاج بیعت کرد. ابن
عمر به دستور حجاج در سال ۷۴ هجری در
مراسم حج کشته شد و در هنگام مرگ ۸۶ و به گفته برخی ۸۴ سال داشت.
او از گریزندگان
جنگ موته بود و بخاطر آن مورد توبیخ قرار گرفت. او از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایات زیادی نقل کرده و برخی از اصحاب و
تابعین از وی حدیث نقل کردهاند. به گزارش
شعبی وی در
حدیث ورزیده بوده اما در
فقه این گونه نبود. او تا زنده بود،
حج را ترک نکرد.
ابوعبدالرحمن عبدالله بن
عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی از طایفه عدی
یکی از طوایف نه چندان مهم
قریش است. به گفته خودش آنگاه که پدرش در سال ششم
بعثت مسلمان شد، او شش سال داشت.
به گفته برخی، او همراه پدرش
اسلام آورد.
بر پایه این گزارش، او متولد سال ششم بعثت است. برخی گفتهاند: او در
جنگ اُحد ۱۴ ساله بوده است.
طبق این گفته، او در سال دوم یا سوم بعثت زاده شده است. مادرش
زینب بنت مظعون مادر عبدالرحمن و حفصه نیز بود.
عبدالله، بزرگترین فرزند
عمر بود.
ابن
عمر ۱۶ فرزند داشت: ابوبکر، ابوعبیده، واقد، عبدالله،
عمر، حفصه، و سوده که مادرشان صفیه دختر
ابوعبیده ثقفی، خواهر
مختار ثقفی بود؛ عبدالرحمن که مادرش امعلقمه بود؛ سالم، عبیدالله، حمزه، زید، عایشه، بلال، ابوسلامه، و قلابه که مادرانشان کنیز بودند.
عمر، پس از خود از میان فرزندانش به عبدالله وصیت کرد.
ابن
عمر در ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.
هنگام مرگ ۸۴
یا ۸۷ ساله بود.
حجاج بر او نماز گزارد
و در گورستان مهاجران در
فخّ، نزدیک مکه دفنش نمودند.
برخی منابع به جای فخّ منطقه
ذیطُویٰ و
المُحَصّب را نام بردهاند.
ازرقی در سده سوم قبر او را در
اذاخر در قریه خرمان
نزدیک مکه دانسته است.
عمر به حفصه وصیت کرد و حفصه پس از خود به عبدالله و وی به فرزندش عبدالله به همان امور که پدرش سفارش کرده بود، وصیت نمود.
برخی گفتهاند: عبدالله و حفصه پیش از
عمر اسلام آوردهاند
؛ ولی خود او منکر این تقدم است.
گروهی برآنند که
هجرت او پیش از هجرت پدرش بوده است.
از نظر ظاهر شباهتی فراوان به پدرش
عمر داشت.
میانبالا و تنومند بود و موهایی بلند داشت که آن را خضاب میکرد و سبیلهایش را میتراشید.
برخی در زمان حیاتش او را بخیل، متعصب و دارای لکنت زبان معرفی کردهاند.
نقش انگشتری او «عبدالله بن
عمر» بود
که نشان میدهد توجهی ویژه به خود داشته است.
در منابع از پارسایی و عبادتش سخن رفته است. بر پایه روایتی،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همسرش حفصه، خواهر عبدالله، گفت: اگر برادرت
شبزندهداری کند، مردی نیکو خواهد بود. از آن پس وی شبها برای عبادت برمیخاست.
روایت شده که او از اقدام برادرش عبیدالله که زن و دختر
ابولؤلؤ، قاتل
عمر بن خطاب، را به ناحق کشت، خشنود گشت و خواهرش حفصه را که مشوق عبیدالله در این کار بود، دعا کرد.
ابنشبّه نقل کرده است که
عمر وی را به سبب میگساری حد زد.
وی را عابد و پرهیزگار
و صوفیمنش
معرفی کردهاند. با وجود این، او را در لباسهای بسیار گرانبها هم دیدهاند.
وی میکوشید از درگیریهای مسلمانان دوری گزیند و از همین روی، اطرافیانش به وی اعتراض میکردند.
بر پایه گزارشهای تاریخی، شخصیتی ثابت و متعادل نداشته و به ویژه در رویکردهای سیاسی و اجتماعی، رویکردی یگانه نداشته است. گزارش شده که در نامههایش به دیگران، حتی خلیفه وقت، نام خود را مقدم میداشت. آنگاه که میخواست با
عبدالملک بیعت کند، نیز در نامهای خطاب به او نام خود را مقدم کرد.
گفتهاند حتی اگر برای پدرش نامه مینوشت، آغازش چنین بود: از عبدالله بن
عمر به
عمر بن خطاب.
غزوهها و جنگهایی که ابن
عمر شرکت کرد به شرح ذیل است:
اخباری درخور توجه از او در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نرسیده است. او را به سبب خردسالی از نبرد در غزوههای
بدر و احد بازداشتند.
به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آنها
خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او اجازه حضور در آنها را نداد.
از چگونگی شرکت او در این غزوهها گزارشی در دست نیست. وی را از فراریان
جنگ موته دانستهاند که بر اثر آن در
مدینه سخت سرزنش شد.
در
فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مکه و عملکرد ایشان در نابود کردن بتها را گزارش کرده است.
ابن
عمر در زمان
ابوبکر در جنگهای ردّه شرکت داشت و چگونگی کشته شدن
مسیلمه کذاب در سال یازدهم ق. را گزارش کرده است.
در همین جنگ، عمویش
زید بن خطاب به دست اصحاب مسیلمه کشته شد و
عمر به گمان کوتاهی ورزیدن عبدالله، در صدد توبیخ او برآمد.
در دوره خلافت پدرش در برخی فتوحات و لشکرکشیها حضور داشت. بر پایه گزارشهای تاریخی، در فتح خراسان و جرجان به فرماندهی
سعید بن العاص شرکت داشته است.
گفتهاند که در فتح
مصر نیز حاضر بوده است.
پدرش در دوران خلافت خود، برای او سالانه ۵۰۰۰ درهم مقرری از
بیتالمال قرار داد.
این، مقداری بود که به اصحاب بدر پرداخت میشد
؛ اما او از اصحاب بدر نبود. ابن
عمر به سال ۲۸ق. در فتح افریقیه، حد فاصل
تونس و
مراکش، تحت فرماندهی عبدالله بن سعد بن ابیسرح شرکت داشت.
کسانی به
عمر پیشنهاد دادند که پس از خود، او را جزو شورای گزینش خلیفه گرداند؛ ولی
عمر نپذیرفت وگفت: عبدالله حتی قادر نیست درباره طلاق زنش تصمیم بگیرد.
عبدالله در روزگار عثمان در رخدادهای سیاسی حضوری بیشتر داشت. آوردهاند که عثمان میخواست به وی منصب قضاوت دهد، ولی او نپذیرفت.
با گسترش دامنه اعتراضها ضدّ عثمان در سال ۳۵ق. خلیفه کسانی را برای بررسی اوضاع به شهرهای مختلف فرستاد و از جمله او را روانه شام کرد.
هنگامی که خانه
عثمان در مدینه در محاصره معترضان بود، وی به عثمان پیشنهاد کرد تا از طریق
علی (علیهالسّلام) با مخالفان گفتوگو کند.
همو از شاهدان نگارش توافقنامه میان عثمان و معترضان بود.
هنگامی که معترضان به خانه عثمان هجوم آوردند، وی نزد عثمان بود؛ اما پیش از کشته شدن خلیفه آنجا را ترک گفت.
گزارش شده که پس از مرگ عثمان، آنگاه که کسی عهدهدار خلافت نمیشد، عدهای نزد وی آمدند و از او خواستند تا خلیفه شود؛ ولی وی نپذیرفت.
ابن
عمر در مدینه از اندک کسانی بود که با علی (علیهالسّلام)
بیعت نکرد
و آن را به هنگامی واگذاشت که همه مسلمانان
بیعت کنند.
بر پایه گزارش برخی منابع، علی (علیهالسّلام) ولایت شام را به وی پیشنهاد کرد و او نپذیرفت
و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید.
هنگام
احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی (علیهالسّلام) با گروه ستمگر نجنگیدم.
گزارش شده که
طلحه و
زبیر پیش از
جنگ جمل و هنگامی که عبدالله در مکه بود، خلافت را به او پیشنهاد کردند و او سر باز زد.
گزارشی از دعوت به همکاری طلحه و زبیر، نه
بیعت با او، در مکه خبر میدهد. وی در پاسخ، خود را یکی از مردم
مدینه دانست که اگر برخیزند، او هم برمیخیزد و اگر قعود کنند، او هم قعود خواهد کرد. بدین سان، از آنان کناره گرفت
و نیز مانع همکاری خواهرش حفصه با طلحه و زبیر شد.
معاویه با آگاهی از
بیعت نکردن عبدالله با علی (علیهالسّلام)، در نامهای او را شایسته خلافت قلمداد کرد. عبدالله در پاسخ او نوشت که با علی (علیهالسّلام) مخالفتی ندارد.
گر چه این گزارش او را بیمیل به کسب خلافت نشان میدهد، معاویه در زمان خلافت خود مدعی بود که ابن
عمر به خلافت مایل است؛ ولی به عللی صلاحیت آن را ندارد.
به سال ۳۷ق. در ماجرای حکمیت،
عمرو عاص به
ابوموسی پیشنهاد کرد تا علی (علیهالسّلام) و معاویه خلع شوند و خلافت به عبدالله بن
عمر سپرده شود.
گویا این پیشنهاد در رای ابوموسی مؤثر افتاد؛ زیرا عبدالله داماد وی بود. او با اعلان توافق خلع علی (علیهالسّلام) و معاویه، امید داشت دامادش به خلافت رسد.
عبدالله رخدادهای پس از مرگ عثمان و جدال بر سر
خلافت را فتنه میدانست و مدعی بود که در
فتنه از کسی حمایت نمیکند و پشت سر هر که پیروز گردد،
نماز میگزارد.
شواهد تاریخی نشان میدهند که این رویکرد سیاسی را تا پایان زندگی ادامه داد. بر پایه همین دیدگاه، پس از شهادت علی (علیهالسّلام) با معاویه
بیعت کرد؛ ولی از برخی گفتههایش برمیآید که با منش شاهانه او موافق نبود.
نیز برخی منابع از او در نکوهش معاویه روایتهایی نقل کردهاند.
گزارش شده که به سال ۴۹ق. در
نبرد قسطنطنیه که
یزید بن معاویه نیز حاضر بود، شرکت داشت.
او از عملکرد زیاد بن ابیه، والی معاویه در
کوفه، انتقاد میکرد و مرگ او را از خدا میخواست.
عبدالله بن
عمر نخست از مخالفان خلافت یزید بود.
هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی
بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه [[|حسین بن علی (علیهماالسّلام)]]،
عبدالرحمن بن ابیبکر و
عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد.
معاویه در پی آنان برای مذاکره به مکه رفت. او در پاسخ معاویه گفت: خواه مردم با یزید
بیعت کنند یا نکنند، گوشه میگیرم و به عبادت میپردازم. به هر چه مسلمانان رضایت دهند، من نیز راضی خواهم بود. بدین گونه، معاویه او را رها کرد.
گفتهاند که معاویه ۱۰۰۰۰۰ درهم برایش فرستاد و از وی برای
بیعت با یزید دعوت کرد. او گفت: معاویه همین را از من میخواست. در این صورت، دین خود را ارزان میفروشم.
اما هنگام
بیعت با یزید گفت: اگر در آن خیری باشد، خشنودم و اگر بلایی باشد، صبر میکنم.
معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید، ابن
عمر را شخصیتی نیکو خواند که از مردم سخت میهراسد و به اطاعت و عبادت خداوند انس گرفته و ترک دنیا کرده و سیره پدرش را در پیش گرفته است.
پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه خواست تا از ابن
عمر بیعت بگیرد.
هنگامی که درخواست یزید را با او در میان گذاشتند، با اکراه گفت: اگر دیگران
بیعت کنند و جز من کسی نماند، من هم
بیعت خواهم کرد.
اگر
بیعت او با یزید در زمان معاویه درست باشد، این کار نوعی تجدید
بیعت به شمار میرود. در غیر این صورت، گزارش یاد شده جای تامل دارد.
عبدالله از مخالفان عزیمت امام حسین (علیهالسّلام) به سوی کوفه بود و آن را نقض جماعت و یکپارچگی مسلمانان میدانست و سه بار در دیدار با ایشان کوشید از این کار مانع شود.
وی با خلع یزید به دست مردم مدینه نیز موافق نبود و با استناد به روایتی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را درست ندانست.
همو با نوشتن نامهای به یزید، زمینه آزادی برادر همسرش، مختار ثقفی را از زندان
ابنزیاد فراهم ساخت.
این از توجه یزید به خواستههای وی حکایت دارد.
پس از مرگ یزید، در
همایش جابیه به سال ۶۴ق. که برای انتخاب خلیفه برگزار شد، از گزینههای خلافت بود؛ اما به جهت ضعف شخصیت از او حمایت نکردند
و
مروان بن حکم به خلافت رسید. بر پایه برخی گزارشها، پیش از همایش جابیه، مروان از عبدالله خواسته بود به شام رود تا از مردم برایش
بیعت بگیرد؛ ولی او نپذیرفته بود.
پس از سیطره عبدالله بن زبیر بر
حجاز و اعلان خلافت، ابن
عمر با وی
بیعت نکرد
و او را یاغی و طغیانگر خواند
و تا پایان زمامداری وی، از او و برادرش
مصعب انتقاد نمود.
هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، او با فرستادن نامهای با وی
بیعت کرد
و
محمد بن حنفیه را نیز به
بیعت با او تشویق کرد.
در ذیحجه سال ۷۳ق. حَجاج از سوی عبدالملک بن مروان شهر مکه را که در اختیار عبدالله بن زبیر بود، در محاصره گرفت. ابنزبیر مانع ورود حجگزاران برای
طواف میشد.
حجاج با
منجنیق به
کعبه حمله کرد؛ به گونهای که برای حاجیان امکان طواف و
سعی باقی نماند. با میانجیگری عبدالله بن
عمر، حجاج این کار را متوقف کرد. در برابر، ابنزبیر نیز امکان طواف و سعی را فراهم نمود. چون موسم حج پایان یافت، حجاج سنگباران کعبه را از سر گرفت.
نحوه
بیعت تحقیرآمیز ابن
عمر با حجاج در منابع تاریخی آمده است. پس از تصرف مکه به دست حجاج، ابن
عمر شبانه برای
بیعت نزد او رفت. حجاج از او پرسید: چرا اینگونه شتاب کردی؟ وی این روایت را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواند: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است. حجاج گفت که دستش مشغول است و پایش را دراز کرد تا او با آن
بیعت کند. وی نیز با پای حجاج
بیعت نمود. حجاج با احمق خواندن او گفت: ابن
عمر شبانه در پی
بیعت است؛ اما
بیعت با علی (علیهالسّلام) را ترک کرد.
ابن
عمر شاهد بود که عبدالله بن زبیر به دست حجاج بهدار آویخته شد.
وی از این که شامیان در قتل ابنزبیر شادی میکردند، ناخرسند بود.
حجاج در یکی از خطبههایش برای مردم مکه گفت: ابنزبیر
کتاب خدا را
تحریف کرده است. ابن
عمر که حضور داشت، گفت: دروغ میگویی. او و تو و هیچ کس دیگر نمیتواند کلام خدا را تحریف کند. در این هنگام، حجاج با تهدید، او را بیعقل خواند.
اختلاف نظرش با حجاج باعث شد به دستور وی، هنگام ازدحام جمعیت در مراسم حج، نیزهای مسموم به پشت پایش فروکنند. حجاج هنگام عیادت او گفت: چه کسی به تو ضربه زد؟ وی پاسخ داد: تو؛ زیرا حمل سلاح را در مکانی که این کار در آن حرام است، فرمان دادی.
عبدالله بن
عمر در
صحابه از کسانی است که به
نقل روایت توجهی ویژه داشته
و بخش عمدهای از احادیث مورد استناد
اهل سنت، به نقل از اوست. به گفته
زبیر بن بکار، ابن
عمر آنچه را از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بود، حفظ میکرد و هنگامی که در جلسه غایب بود، از حاضران درباره گفتار و رفتار ایشان جویا میشد.
برخی گزارشها از دقت نظر او در ضبط و نقل احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حکایت دارند.
قدرت حافظه او همانند پدرش
عمر، بسیار ضعیف بود.
سوره بقره را در هشت سال حفظ کرد
و پدرش
عمر آن را در ۱۲ سال به حافظه سپرد.
به گزارش منابع روایی، او نوشتههایی داشته که پیش از حضور یافتن نزد مردم آنها را مطالعه میکرد و گاه از کتاب برای مردم متن میخواند.
درباره فروتنی علمی او گفتهاند: اگر چیزی از او میپرسیدند که بدان علم نداشت، به صراحت میگفت: نمیدانم.
معاویه
و حجاج
مدعی بودند که او از گفتار فصیح و بیان شیوا بیبهره است.
شعبی از
تابعین میگوید: ابن
عمر در
حدیث ورزیده بود؛ اما در
فقه اینگونه نبود.
با این حال، مورخان او را از دوره خلافت عثمان در شمار فقها نام بردهاند.
آوردهاند که وی ۶۰ سال در مسائل فقهی فتوا میداده است.
به ویژه در موسم حج موضوعات دینی را برای مردم مطرح میکرد و فتوا میداد.
وی به
رای و
اجتهاد اعتقاد نداشت.
او تنها راوی روایتی است که بر پایه آن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: اگر کسی در دین به رای خود سخنی گوید، او را بکشید.
گزارش شده است که ابن
عمر خود را به کتاب خدا اعلم میدانست
؛ اما به نظر میرسد در مکه تحت الشعاع جایگاه علمی
ابنعباس بوده است.
خود او نیز بدین امر واقف بود و در بسیاری موارد آنگاه که از او سوال میشد، پرسنده را به ابنعباس رجوع میداد و به اعلم بودن او اقرار داشت.
برخی از دیدگاههای فقهی را به او نسبت دادهاند. مثلاً بوسیدن و لمس کردن زن را ناقض وضو میدانست و
شافعیان در این مورد از او پیروی کردهاند.
احمد بن حنبل در مسند خویش او را در زمره اصحابی آورده که بیشترین روایتها را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند. او بیش از ۲۶۰۰ روایت از پیامبر نقل کرده است.
نووی میگوید: او یکی از شش صحابهای است که بیشترین روایت را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند.
در
مسند شافعی ۲۶۳۰ حدیث و در دو
صحیح بخاری و
مسلم ۱۶۸ حدیث به صورت مشترک و در بخاری ۸۱ و در مسلم ۳۱ حدیث به صورت انفرادی از ابن
عمر نقل شده است.
او از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
امام علی (علیهالسّلام)،
ابوبکر،
عمر،
عثمان،
ابوذر،
معاذ بن جبل،
رافع بن خدیج،
ابوهریره،
بلال،
صُهَیب،
زید بن ثابت،
ابنمسعود،
حفصه،
عایشه و ابنعباس روایت نقل کرده است.
ابن
عمر در فضیلت
مسجدالحرام،
مسجدالنبی و
مسجدالاقصی روایتهایی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است.
از بازسازی کعبه به دست قریش
و شمار ستونهای آن نیز خبر داده است.
همچنین درباره تعیین میقاتهای
حج و
عمره از جانب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
و نحوه پوشش حاجیان در
احرام، روایت نقل کرده است.
او پیوسته در مساجدی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز گزارده بود، نماز مینهاد و هنگام سفر، همان جا توقف میکرد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توقف کرده بود.
عبدالله بن عباس،
جابر بن عبدالله و بسیاری از بزرگان تابعین مانند
حسن بصری و
ابنشهاب زهری از وی نقل روایت کردهاند.
نیز فرزندانش و کسانی مانند
عبدالله بن دینار،
سعید بن مسیب،
سعید بن جبیر،
طاووس،
مجاهد، و
عکرمه را از ناقلان روایت او دانستهاند.
گفتهاند او تا پایان زندگی در هیچ سالی حج را ترک نکرد.
عبدالملک بن مروان در دوران خلافتش با توجه به آگاهی وی از اعمال حج، به حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم حجاز، دستور داد تا در این زمینه با عبدالله مخالفت نکند.
در مجموع او را عالم به مناسک حج دانستهاند.
درباره مناسک حج روایتهایی نقل کرده است؛ از جمله گزارشهایی مبسوط درباره حجگزاردن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
محتوای برخی روایتهایش درباره اجرای مراسم حج، حاکی از تفحص و پیگیری او در چگونگی حج گزاردن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. برای نمونه از کسانی که با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد کعبه شده بودند، پرسید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در چه مکانی نماز گزارد؟
وی در
عرفات، در موقف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقوف میکرد.
از او روایتهایی در فضیلت طواف
و چگونگی
بیتوته در
منا رسیده است.
نیز از جملاتی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
تلبیه تکرار میکرد، گزارش داده است.
بر پایه روایتهایی، او
حجرالاسود و
رکن یمانی را میبوسید و بدانها دست میکشید؛ اما با رکنهای دیگر چنین نمیکرد. وی دلیل این کار را رفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست.
به باور او، این
استلام باعث ریزش گناهان است.
در هر نوبت طواف، حتی در صورت ازدحام جمعیت، همین کار را انجام میداد.
ذکرهایی هنگام استلام حجرالاسود از او نقل شده است.
بر خلاف دیدگاه پدرش
متعه تمتع در حج را جایز میدانست و میگفت: خدا و رسول او به این کار امر کردهاند.
دانشنامه حج و حرمین شریفین، ج۱، برگرفته از مقاله «ابنعمر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۳/۰۶. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عبدالله بن عمر بن خطاب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۳/۰۶.