طمع به بهشت (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مسیحیان مؤمن،
اصحاب اعراف و حتی
کافران و
منافقان طمع به
بهشت دارند.
طمع مسیحیان مؤمن، برای راهیابی به
بهشت:
•«... ولتجدن اقربهم مودة للذین ءامنوا الذین قالوا انا نصـری ذلک بان منهم قسیسین ورهبانا وانهم لایستکبرون:بطور مسلّم، دشمن ترين
مردم نسبت به مؤمنان را،
یهود و مشركان خواهى يافت؛ و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: «ما
نصاری هستيم»؛ اين بخاطر آن است كه در ميان آنها، افرادى
عالم و تارك
دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق)
تکبّر نمى ورزند.»
«وما لنا لانؤمن بالله وما جآءنا من الحق ونطمع ان یدخلنا ربنا مع القوم الصـلحین:چرا ما به
خدا و آنچه از
حق به ما رسيده است،
ایمان نياوريم، در حالى كه
آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»»
•«فاثـبهم الله بما قالوا جنت تجری من تحتها الانهـر خــلدین فیها...:
خداوند بخاطر اين سخن، به آنها باغ هايى از بهشت
پاداش داد كه از زير درختانش، نهرها جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است جزاى نيكوكاران! »
قسيس"
معرب کشیش است و" رهبان" جمع
راهب و گاهى بجاى راهب يعنى در مفرد استعمال مى شود،
راغب گفته است" الرهبة" و" الرهب" به معناى ترسى است كه توأم با احتراز باشد. تا آنجا كه مى گويد:" ترهب" به معناى تعبد، و" رهبانية" به معناى مبالغه و
غلو و
افراط در تحمل
عبادت است، و اين كلمه در كلام مجيد هم بكار رفته، آنجا كه مى فرمايد:" و رهبانية ابتدعوها- و رهبانيتى كه آن را بدعت كردند"
، و رهبان هم به معناى مفرد استعمال مى شود و هم به معناى جمع، كسانى كه" رهبان" را واحد دانسته اند در جمع آن" رهابين" گفته اند.
از لفظ" يدخلنا" معناى" جعل" و قرار دادن به نظر مى رسد، و از همين جهت با" مع" متعدى شده است، و بنا بر اين معناى جمله اين مى شود: ما انتظار داريم كه پروردگارمان ما را با نيكوكاران قرار دهد، در حالتى كه ما را داخل در زمره آنان كرده باشد، و كوتاه سخن اينكه، همه اين افعال و گفتارهايى كه خداى تعالى از نصارا نقل مى كند، در
حقیقت تصدیق و گواه مطلبى است كه قبلا فرموده بود، و آن اين بود كه نصارا نسبت به
یهود، به مردم با ايمان نزديك ترند، و محبت شان نيز بيشتر است و نيز وجود
علم نافع و عمل صالح و
خضوع در برابر حق را در بين آنان تحقيق و بررسى مى كند، و نيز مى فهماند كه همه اين مزايا براى اين بوده كه در ميان شان كشيش ها و رهبان زيادند و خودشان مردمى بى تكبرند.
بعضی از علمای مسیحی در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را
نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئين
اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى زدند.به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان
حبشه) هنگامى كه
آیات قرآن را مى شنيدند،
اشک شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد.و با
صراحت و
شهامت و بى نظیرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را از گواهان حق و همراهان
محمد ص و ياران او قرار ده آنها كه در برابر آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را
پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و اين است جزاى نيكوكاران.
طمع اصحاب اعراف، برای ورود به بهشت:
•«وبینهما حجاب وعلی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیمـیهم ونادوا اصحـب الجنة ان سلـم علیکم لم یدخلوها وهم یطمعون:و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان)، حجابى است؛ و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند؛ و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد!» امّا داخل
بهشت نمى شوند، در حالى كه
امید آن را دارند.»
از
سیاق آيات استفاده مى شود كه اين مناديان
سلام همان رجال
اعراف هستند، و جمله" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ" دو جمله است كه هر دو حال براى
اصحاب جنت مى باشند، يكى جمله" لَمْ يَدْخُلُوها" و ديگرى جمله" وَ هُمْ يَطْمَعُونَ"، و معنايش اين است كه:اصحاب جنت در حالى كه هنوز به بهشت داخل نشده اند و اشتياق دارند هر چه زودتر برسند،
ندا مى شوند. و ممكن هم هست بگوييم- هم چنان كه
زمخشری هم در
کشاف گفته- كه اين دو جمله، حال از ضمير جمع در" لَمْ يَدْخُلُوها" است و همان فعل عامل در حال است و معنايش اين است كه: اصحاب جنت به اين مطلب ندا شدند در حالى كه در بهشت بودند و ليكن دخولشان در بهشت در حال ياس و نوميدى بوده، براى اينكه از مشاهده موقف هولناك
قیامت و مساله دقت حساب ديگر اميدى برايشان نمانده بود.و ليكن جمله" أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ ..."
احتمال اول را تاييد مى كند، و از آن استفاده مى شود كه سلام رجال اعراف به
اهل بهشت قبل از ورود ايشان به بهشت است. و اما احتمال اينكه دو جمله مزبور حال باشند از ضمير جمع در" نادوا" احتمال ضعيفى است، براى اينكه باعث مى شود جمله از افاده معنا ساقط گردد، و برگشت معنا به اين شود كه:" رجال اعراف كه نه اهل بهشتند و نه
اهل دوزخ و مكانشان در
حجاب و حائل بين بهشت و دوزخ است، اهل بهشت را
ندا كردند در حالى كه خود داخل بهشت نشدند، و خيلى ميل دارند داخل شوند" علاوه بر اين، كسى كه چنين احتمالى را مى دهد لا بد بايد جمله" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ" را
استینافیه بگيرد، و بگويد: اين جمله ابتداى مطلب است و خبر مى دهد از حال رجال اعراف. و يا جمله وصفيه است كه بيان مى كند اوصاف آنان را، و تقدير كلام اين است كه: بر اعراف رجالى هستند كه داخل بهشت نشده و آرزوى آن را دارند.و اين بسيار بعيد است كه جمله مزبور استينافيه باشد، چون اگر استينافيه بود قاعدتا مى بايستى براى رفع اشتباه فاعل را اظهار مى كرد، نه آنكه با ضمير به آن اشاره كند، هم چنان كه در" وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا" كه جمله اى است استينافيه، فاعل كه همان اصحاب است اظهار شده است.وصفيه بودن آن نيز بعيد است، زيرا جمله" وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ" بدون هيچ ضرورتى بين وصف و موصوف فاصله شده است، و اين جائز نيست. و همين احتمال يعنى احتمال برگشتن معناى" لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ" به اينكه بگوييم:" رجال اعراف وقتى چشم شان به اهل بهشت مى افتد آرزوى بهشت مى كنند، و وقتى چشم شان به دوزخيان مى افتد، از رفتن به دوزخ به خدا پناه مى برند" باعث شده عده اى اصحاب اعراف را رجالى بدانند كه
حسنات و سيئاتشان برابر است، و ليكن ما به هيچ وجه اين احتمال را قبول نمى كنيم، نظر ما اين است كه جمله" لَمْ يَدْخُلُوها"حال از اصحاب جنت است، نه وصف اصحاب اعراف.
شیخ طبرسی در ذیل این آیه چنین می گوید:«وَ هُمْ يَطْمَعُونَ» يعنى با اينكه طمع مى كنند كه به بهشت روند لكن داخل بهشت نمى شوند و اميدوارند كه
پیامبر يا
امام آنها را
شفاعت كند.
طمع
کافران، برای راهیابی به بهشت:
•«فمال الذین
کفروا قبلک مهطعین ایطمع کل امری منهم ان یدخل جنة نعیم:اين
كافران را چه مىشود كه با
سرعت نزد تو مىآيند ..آيا هر يك از آنها (با اين اعمال زشتش) طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت الهى وارد كنند؟!»
اين
استفهام انکاری است، مىپرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟ نه، بدانند كه
كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك
كفار نسبت داده، نه به جماعت آنان، و نفرموده:" أ يطمعون ان يدخلوا- آيا طمع دارند كه داخل شوند؟" ولى مساله اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود:" مهطعين"، و اين بدان جهت بوده كه طمع در
سعادت و رستگارى وقتى نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح، نه طمع
قائم به جماعت، بدان جهت كه جماعت است، پس طمع مجموع من حيث المجموع در سعادت تك تك افراد كافى نيست.و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از
باب افعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اينكه داخل شدن شان در بهشت به
اختیار و خواست خودشان نيست، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مىكند، و او خداى تعالى است، كه اگر بخواهد چنين مىكند، و البته هرگز نمىخواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه
كفار داخل بهشت نشوند.بعضى گفته اند كه:
رسول خدا (ص) در كنار
کعبه نماز مى
خواند و
قرآن تلاوت مى كرد،
مشرکین پيرامونش جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستند و به او گوش فرا داده مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤمنين آن طور كه محمد مى گويد داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اين آيات نازل گرديد.
مهطعين" جمع" مهطع" به معنى كسى است كه گردن مىكشد و با سرعت راه مىرود و در جستجوى چيزى است، و گاه تنها به معنى گردن كشيدن براى خبر گرفتن مىآيد.به هر حال مشركان خود خواه و
خودپرست از اين ادعاهاى بىاساس بسيار داشتند، و مرفه بودن زندگى مادى خود را كه غالبا از طرق نامشروع و غارتگرى و مانند آن حاصل شده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مىپنداشتند، سپس با يك مقايسه بىمعنى مقامات والايى در
قیامت براى خود قائل بودند.درست است كه آنها به" معاد" البته به آن صورتى كه
قرآن بيان مى كرد.
عقیده نداشتند، ولى گاه به صورت
احتمال روى آن بحث مى كردند كه اگر معادى باشد ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود، شايد اين سخن را از روى
استهزا نيز مى گفتند.
طمع
منافقان، برای راهیابی به بهشت:
•«فمال الذین
کفروا قبلک مهطعین ایطمع کل امری منهم ان یدخل جنة نعیم:اين
كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند ..آيا هر يك از آنها (با اين اعمال زشتش) طمع دارد كه او را در بهشت پر
نعمت الهى وارد كنند؟!»
بايد بگوييم مراد از جمله" لِلَّذِينَ
كَفَرُوا" منافقينى است كه ظاهرا به رسول خدا (ص)
ایمان آوردند ولى دوباره در دل به
كفر اول خود برگشتند، و پاره اى از
احکام را رد نمودند، هم چنان كه از آيه " ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ
كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ"
و آيه" لا تَعْتَذِرُوا قَدْ
كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ"
، و آيه" فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ"
بر مى آيد كه
قرآن منافقين را
کافر خوانده.بنا بر اين،
آیه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل مؤمنين بودند، و بيشتر از مؤمنين واقعى چپ و راست رسول خدا (ص) را احاطه مى كردند، ولى در
باطن به بعضى از
احکام كه بر رسول خدا (ص) نازل شده
كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى
سبحان در اين آيات توبيخ شان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا (ص) و همواره با آن جناب بودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى كه داخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند
قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را به ستوه آورند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۶، ص۵۳۲، برگرفته از مقاله «طمع به بهشت».