طلقاء
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
به کسانی همانند
ابوسفیان،
معاویه و عموما
اهل مکه گفته میشود که پس از
فتح مکه،
مسلمان شدند و سپس
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را
آزاد کرد. اینها عموما مستحق
مجازات بودند؛ اما پیامبر، آزادشان کرد و آنان را به
بردگی نگرفت.
طَلق در
لغت به معنی
آزاد و
رها آمده است.
و طلقا؛ یعنی آزادشدگان. «طلقاء» جمع طلیق است و در لغت به اسیری اطلاق میشود که اسارتش از او برداشته شده و رها شده باشد.
در
اصطلاح فقهی، یعنی کسانی که از روی ناچاری و با
اجبار و
اکراه به
اسلام گرویدهاند و به
مشرکان مکه اطلاق میشود که از روی ناچاری در جریان
فتح مکه مسلمان شدند و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به آنها فرمود: «اذهبوا وانتم الطّلقاء؛ بروید شما آزاد شدگانید».
در اصطلاح به کسانی همانند
ابوسفیان،
معاویه و عموما
اهل مکه گفته میشود که پس از
فتح این شهر، مسلمان شدند و سپس رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را آزاد کرد. اینها عموما مستحق
مجازات بودند؛ اما پیامبر، آزادشان کرد و آنان را به
بردگی نگرفت.
طبری در این باره مینویسد: «
خداوند، پیغمبر را بر
جان آنها تسلط داده بود؛ چرا که اسیر
جنگ و
غنیمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند؛ ولی آزادشان کرد؛ به همین سبب، مردم
مکه را طلقاء (آزاد شدگان) میگفتند.»
با تشکیل
حکومت اسلامی در
مدینه،
رقابت و درگیری بین مسلمانان و
قریش ادامه یافت. از مهمترین غزوات حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
کفار قریش، قبل از فتح
مکه، به جنگهای
بدر ،
احد و
خندق میتوان اشاره کرد. سرانجام خاتم انبیا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سال هشتم هجری
تصمیم گرفت
مکه را فتح کند. این شهر با تدابیر نظامی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدون درگیری نظامی فتح شد.
فرستاده خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در «ذی طوی» سپاه خود را دستهبندی کرد، سپس وارد
مکه شد. عدهای از مشرکان
مکه، تلاش مذبوحانهای را برای
مقاومت انجام دادند؛ اما این مقاومت به زودی شکسته شد
و
مکه تقریبا به راحتی فتح شد.
خاتم انبیا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خانه «ابوسفیان» و خانه افرادی را که در خانهاش میماند و در را میبست و همچنین
مسجد الحرام را محل
امن قرار داد.
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در فتح
مکه، نام عدهای را بیان کرد که با آن حضرت و مسلمانان دشمنی کرده بودند و فرمود اینان را به
قتل برسانید.
ابنهشام مینویسد: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فرماندهان لشکر
اسلام دستور داد که در
مکه با کسی درگیر نشوند، به استثنای عدهای که آن حضرت، فرمان قتلشان را صادر کرده بود؛ حتی اگر به پرده
کعبه آویزان شده باشند.»
اسم این افراد در بیشتر منابع به این صورت آمده است: عبداللّه بن سعد بن ابیسرح (مرتدی که
برادر رضاعی عثمان بود)، عبداللّه بن خطل الادرمی، زیرا غلام مسلمان خود را کشته بود و پس از
ارتداد به
مکه گریخته بود، مقیس بن صبابه لیثی، زیرا مسلمانی را عمداً به جای برادرش ـ که به
خطا کشته شده بود ـ به قتل رسانید و پس از ارتداد به
مکه فرار کرد، عکرمه بن ابیجهل و فرتنا و ساره که دو
زن خوانندهای بودند که اشعاری در
هجو پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواندند و در روز احد، مشرکان را به جنگ با حضرت میشوراندند.
(در
ارشاد آمده است:
امیرمؤمنان یکی از این آوازه خوانها را کشت و دیگری پنهان شد تا بعدا به او
امان دادند و در زمان
خلافت عمر بن خطاب، اسبی در
سرزمین ابطح او را لگد زد و کشت.
)
ابنهشام، حویرث بن نقیذ را هم نیز اضافه کرده است.
او از کسانی بود که حضرت را در
مکه میآزرد. (در ارشاد آمده است: علی او را کشت.
). محمد بن سعد در الطبقات الکبری «هبّار بن اسود» و «هند دختر عتبة بن ربیعه مخزومی»، همسر ابوسفیان
(مادر معاویه) را هم افزوده است.
سؤالی که ممکن است اینجا مطرح شود، آن است که چرا حضرت، ابوسفیان و معاویه یا افرادی دیگر را ـ که از سر سختترین دشمنان اسلام بودند ـ به قتل نرساند؟ در پاسخ باید گفت: به نظر میرسد ادامه
حیات ابوسفیان، به دلیل امان و پناهی بود که
عباس، عموی پیامبر به او داده بود. امان دادن افراد به یکدیگر در آن
زمان،
اعتبار و اهمیت بسیار بالایی داشت. اگر کسی به دیگری امان میداد هیچفردی
حق تعرض به آن فرد را نداشت.
ابناثیر مینویسد: «عباس عموی پیغمبر ـ که برای
استقبال از حضرت به خارج از شهر آمده بود ـ میگوید که من ناگاه صدای ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی را شنیدم که برای تجسس اخبار بیرون آمده بودند." ابوسفیان گفت: "...ابوالفضل (کینه عباس)
پدر و مادرم فدایت! چه خبر داری؟ " گفتم: "اکنون پیغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ده هزار سوار از مسلمانان بقصد شما میآیند." گفت: "اکنون چه کنم؟ " گفتم: "با من سوار شو. برای تو از پیغمبر، امان میگیرم. به خدا اگر ظفر یافت،
گردن تو را خواهد زد." او پشت سر من بر
استر شد، من هم سوی پیغمبر تاختم تا آنکه بر عمر بن خطاب گذشتیم. او (عمر خطاب) به ابوسفیان گفت: "خدا را سپاس که تو را بدون امان و
پیمان به
دام انداخت." سپس نزد پیغمبر دوید تا
اجازه کشتن ابوسفیان را بگیرد. من هم تاختم و زودتر رسیدم. عمر هم آمد و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر داد و گفت: "بگذار گردنش را بزنم." گفتم: "ای رسولخدا! من به او
پناه دادم." سپس
سر پیغمبر را در آغوش گرفتم و گفتم: "نمیگذارم امروز کسی با او
نجوا کند...." حضرت فرمود: "برو ما به وی امان دادیم. فردا او را نزد ما برگردان." من هم با او به
منزل خود (محل اقامت در لشکرگاه) برگشتم.
بامداد به اتفاق وی نزد آن بزرگوار رفتم. چون او را دید فرمود: "وای بر توای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده که بگویی لاالهالاالله؟ " گفت: "آری، پدرم و مادرم فدای تو! اگر غیر از خدا دیگری (شریکی) بود؛ مرا بینیاز میکرد." فرمود: "وای بر تو! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیغمبر خدایم! " گفت: "پدر و مادرم فدای تو باد! هنوز در تردیدم." عباس میگوید که من به او گفتم: "وای بر تو! پیش از اینکه گردنت زده شود شهادت را بگو." او
شهادتین را به
زبان آورد و مسلمان شد."»
بنابراین با توجه به این نقل تاریخی، به نظر میرسد در واقع،
امان عباس و پس از آن،
اسلام ابوسفیان، مانع از
قتل وی شد. علاوه بر این، شاید علت دیگر این
امر آن بوده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور قتل کسانی را صادر میکرد که به طور واضح یا مرتکب قتل شده و یا علیه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اشعار هجو و تحریکآمیز سروده بودند.
درباره به قتل نرساندن معاویه نیز باید گفت او تا آن زمان، چندان با پیامبر و مسلمانان دشمنی نکرده بود که مستوجب قتل باشد؛ بلکه در این زمان، پدرش دشمن اصلی حضرت بود. وی به علتی که بیان شد
عفو شد. اصولاً حضرت در این جنگ نشان داد که اهل
کینه و
انتقام نیست. او غیر از افرادی که قتلشان
واجب شده بود، دیگران را بخشید و از شخصیتی همانند آن حضرت که «رحمةٌ للعالمین» بود جز این هم انتظار نمیرفت.
پس از اینکه
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد
مکه و سپس
مسجد الحرام شد بر در
کعبه ایستاد و دعای فتح را خواند: «معبودی جز خدای یگانه بیشریک نیست،
وعده خود را انجام داد و بنده خود را یاری کرد و دستهها (
احزاب) را شکست داد؛ پس
ستایش و جهانداری از آن خداست و شریکی برای او نیست.» سپس به اهل
مکه فرمود: «چه گمان میبرید و چه میگویید؟» سهیل بن عمرو گفت: «گمان نیک میبریم و گفتار نیک میگوییم. برادری جوانمرد و عموزادهای بزرگواری که هماکنون پیروز شدهای.» گفت: «پس هماکنون به شما همان چیزی را میگویم که برادرم
یوسف (علیهالسلام) به برادرانش گفت و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم؛ امروز ملامتی بر شما نیست.»
طبق نقلی دیگر، پیامبر بر در کعبه ایستاد و این
دعا را خواند: «لا اله الا الله وحده، لا شریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده...؛ خدایی جز خدای یگانه بیشریک نیست که به وعدهاش وفا کرد و بنده خویش را پیروز فرمود و احزاب را فراری داد. بدانید که هر
امتیاز و
خون و
مال مورد ادعا، جز پردهداری خانه و سقایی حاجیان محو شد. بدانید که
قتل خطا چون
قتل عمد است. ای گروه قرشیان! خداوند،
غرور جاهلیت و تفاخر به پدران را از میان برد، مردم از آدماند و
آدم را از
خاک آفریدهاند؛ آن گاه این
آیه را
تلاوت کرد: «یا ایها النّاس انّا خلقناکم من ذكر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقاکم؛
ای مردم! ما شما را از
مرد و
زن بیافریدیم و جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست». سپس گفت: «ای گروه قریش و ای مردم
مکه! گمان میکنید با شما چه میکنم؟» گفتند: «نیکی میکنی که برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛
بروید که شما آزادشدگانید» .
رحمت خاتم انبیا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
مکه را فرا گرفت. محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انتقام نگرفت. او با سپاهی
عظیم،
مکه را فتح کرد و دشمنان کینهتوز خویش را شکست داد؛ ولی
فیء نگرفت،
اسیر نگرفت و
غارت نکرد. رفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دلهای سختترین دشمنان خویش را به هیجان آورد، کینههای کهنه را شست و جای آن را با
محبت وی پر کرد. بیشک این
عفو و گذشت حیرتانگیز رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از زیباترین و درخشانترین جلوههای مهر و محبت بود که به دست مهرپرور آن پیامآور رحمت تجلی کرد تا آنجا که در طول تاریخ بشر، نمونهای برای آن نمیتوان یافت و
قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است!
حضرت علی (علیهالسّلام) در
جنگ صفین برای تحریک یارانش در نبرد با معاویه، جملهای بیان میکند که در واقع، معرفی طلقاء محسوب میشود. آن حضرت میفرماید: «و تحرزوا لحرب عدوّکم، فانتبهوا انّما تقاتلون الطلقاء و ابناء الطلقاء و اهل الجفاء، و من اسلم کرها،...و للاسلام کلّه حربا، اعداء السّنّة و القرآن، و اهل البدع و الاحداث، و اکلة الرّشا، و عبید الدّنیا؛
آماده جنگ با دشمنانتان باشید و بدانید که شما با طلقاء و فرزندانشان میجنگید. آنها ستمگرانیاند که با
اکراه، اسلام آوردند... کسانی که همواره با اسلام در حال جنگ بودند؛ دشمنان
قرآن و
سنت؛ انسانهای اهل
بدعت؛ کسانی که اهل
رشوه و بنده دنیایند».
آن حضرت در نامهای خطاب به معاویه نوشت: «بدان ای معاویه که تو از طلقائی؛ کسانی که خلافت برایشان
حلال نیست،
امامت با آنها منعقد نمیشود و با آنان
مشورت صورت نمیگیرد.»
کلمه «طلقاء» و «ابناء الطلقاء» همواره بر
بنیامیه اطلاق میشد. مسلمانان برای تحقیر و ظاهری جلوهدادن اسلامِ آنها از این الفاظ استفاده میکردند. مسور بن مخرمه به معاویه نوشته است: «...تو را به خلافت چه کار؟ تو آزاد شدهای، پدر تو از لشکریان احزاب بود.»
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) نیز در
شام و در دربار
یزید در سخنرانی روشنگرانه خویش خطاب به یزید، او را از فرزندان طلقاء معرفی کرد. آن حضرت فرمود: «امن العدل یا بن الطلقاء تخدیرک حرا یرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا....»
جمعی از نویسندگان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی، اصطلاحات نظامی در فقه اسلامی، ص۸۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «طلقا»، تاریخ بازیابی ۹۵/۶/۲۴.