طاووس بن کیسان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوعبدالرحمن
طاووس بن کیسان (م ۱۰۶ ق)
فرزند کیسان یمانی و از مفسرین شیعه و
فقهای امامیه میباشد. روایات مختلفی از وی در کتب تفسیری نقل شده است ولی جایگاه تفسیری وی با نقل
روایات تفسیری در تفاسیر دیگر به معنای موجود بودن
تفسیر از ایشان نمیباشد.
ابوعبدالرحمان
طاووس بن کیسان خولانی همدانی
یمانی از ایرانیان و یکی از چهرههای بارز
تابعان بوده است. او فقیهی جلیل القدر و خوش حافظه بود.
ابن عیینه میگوید: «به
عبیداللّه بن ابییزید گفتم: همراه چه کسانی بر
ابن عباس وارد میشدی؟ گفت: با عطاء و اصحابش. گفتم: با
طاووس چطور؟ گفت: هرگز؛ او همراه با خواص بر او (ابن عباس) وارد میشد!».
عمرو بن دینار میگوید: «هیچگاه فردی همچون
طاووس ندیدهام».
همچنین تعداد زیادی از دانشمندان از او به نیکی یاد کردهاند.
از
ابن جریج از طریق عطاء به نقل از ابن عباس روایت شده است که گفت: «به گمانم
طاووس از بهشتیان باشد!».
ابن حبان میگوید: «او از عبّاد
یمن و از بزرگان تابعان است. وی چهل بار
حج گزارد و
مستجاب الدعوه بود».
ابن عیینه میگوید: «سه تن، از امرای زمان خود بیزاری میجستند: ابوذر،
طاووس و ثوری».
ابن معین او را با
سعید بن جبیر برابر میدانست.
ابونعیم میگوید: «او جزو طبقه اول یمنیان است که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره ایشان فرمود: «الایمان یمان؛ ایمان در یمن است». وی پنجاه نفر از
صحابه و دانشمندان و شخصیتهای زمان خویش را ملاقات کرده است؛ بیشتر روایات او از ابن عباس است؛ و پیشگامان برگزیده تابعان از او روایت کردهاند».
ابن شهرآشوب او را از اصحاب
امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمرده و فقیهی والا معرفی کرده است.
او نسبت به امام (علیهالسّلام) مواضع شایستهای دارد؛ از جمله آنکه وقتی امام در
مسجد الحرام به
سجده افتاده بود، به حضرت نزدیک شده و سر ایشان را بلند کرده بر زانوی خود نهاد و آن قدر گریست که اشکهایش بر گونه امام فرو ریخت. در این هنگام امام سر برداشته، نشست و فرمود: چه کسی مرا از یاد پروردگارم باز داشت.
گفت: من،
طاووس. ای پسر رسول خدا! این بیتابی برای چیست؟!
همچنین برخورد دیگری با امام (علیهالسّلام) در
حجر اسماعیل دارد،
که بر مقام ویژه او نزد امام و قرب و منزلت وی نسبت به ایشان دلالت میکند.
به طور کلی یمنیها و به ویژه
قبیله همدان به دوستی اهل بیت مشهورند.
روز وفات وی در سال ۱۰۶، روز نمایانی بود.
عبداللّه بن حسن مثنّی که گوشه تابوت او را بر دوش نهاده بود، از فزونی جمعیت کلاه از سرش افتاد و عبای او پاره شد.
او علیه طاغوتهای زمان خویش نیز موضعگیریهای سرنوشتسازی داشت که بیانگر صلابت و استواری او در راه خداست.
ابن خلکان میگوید:
«
هشام بن عبدالملک برای انجام حج به
مکه آمد. چون وارد حرم شد گفت: مردی از صحابه را نزد من آورید. گفتند: جملگی مردهاند. گفت: پس از تابعان کسی را بیاورید.
طاووس یمانی را آوردند.
همین که بر او وارد شد، کفشهای خود را در کنار بساط او بیرون آورد و به او به عنوان امیرالمؤمنین، سلام نداد و او را با کنیه یاد نکرد و بدون اجازه او در کنارش نشسته گفت: حالت چطور است هشام؟! هشام از این کرده
طاووس به غایت خشمگین شد و آهنگ کشتن او کرد.
بدو گفتند: تو در حرم هستی، این کار ممکن نیست! گفت ای
طاووس! چه چیزی تو را بر چنین کرداری واداشت؟ گفت: چه کاری؟
خشم و عصبانیت هشام افزون شد و گفت: تو کفشهایت را کنار بساط من درآوردی و به من سلام مرسوم ندادی و مرا با کنیه یاد نکردی؛ بدون اجازه من در کنارم نشستی و گفتی: ای هشام، چطوری؟
گفت: اینکه کفشهایم را کنار بساط تو بیرون آوردم -به این دلیل بود که- من روزانه پنج بار کفشهایم را در مقابل پروردگار در میآورم و او نه مرا عتاب میکند و نه بر من خشم میگیرد.
و اما اینکه گفتی چرا بر من با عنوان امیرالمؤمنین سلام نکردی، از آنروست که همه مؤمنان به امیری تو راضی نیستند و من ترسیدم با گفتن چنین سلامی دروغ گفته باشم.
و اما اینکه گفتی چرا مرا با
کنیه خطاب نکردی، از آن جهت بود که خداوند (عزّوجلّ) پیامبران خود را با نام صدا میکند و میفرماید: یا
داوود، یا
یحیی، یا
عیسی؛ و دشمنان خود را با کنیه مخاطب ساخته میفرماید: «تَبَّتْ یَدا اَبِی لَهَبٍ؛
و اما اینکه گفتی: کنار من نشستی، برای آن بود که از امیرمؤمنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) شنیدم که فرمود: «هر گاه خواستی به فردی از جهنمیان بنگری، به کسی بنگر که خود نشسته و عدهای در اطراف او ایستادهاند!».
آنگاه هشام گفت: مرا پندی ده! گفت: از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: «در
دوزخ مارهایی است همچون ستونهای تناور و عقربهایی بهسان
قاطر.
هر امیری را که در حق زیر دستانش
عدالت نورزد، میگزند». آنگاه برخاست و رفت!».
توجه کنید که چگونه واژه «امیر المؤمنین» را درباره علی
بن ابیطالب تکرار مینماید در حالی که از سلام کردن به هشام با این عنوان خودداری میکند؛ با این دلیل که در میان مؤمنان (امثال خودش را در نظر دارد) کسانی هستند که به امیری او رضایت نمیدهند! اینچنین موضعگیری جز از پرورشیافتگان بر ولایت اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) از کسی دیگر نمیتواند باشد.
ابن خلکان درباره فرزند او
عبداللّه هم ماجرایی را نقل میکند که نشان میدهد او نیز همانند پدرش در راه دین استوار بوده است؛ میگوید: «نقل کردهاند که ابوجعفر منصور،
عبداللّه بن طاووس و
مالک بن انس را به حضور طلبید.
چون بر او وارد شدند لحظهای سرش را پایین انداخت، سپس رو به ابن
طاووس کرد و گفت: از پدرت برایم سخن بگو! گفت: پدرم به من گفت: معذّبترین مردم در
روز قیامت کسی است که
خداوند او را در سلطنتش شریک ساخته باشد، ولی او در
حکومت خود بر ایشان
ستم روا دارد.
منصور چند لحظه سکوت کرد. مالک میگوید: من از ترس اینکه مبادا خون او به لباسهایم برسد، دامن لباسم را جمع کردم. آنگاه منصور به او گفت: آن قلمدان را بده، و این جمله را سه بار تکرار کرد، ولی
عبداللّه قلمدان را به دست او نداد.
منصور به او گفت: چرا قلمدان را نمیدهی؟ گفت: میترسم با آن معصیتی را بنویسی و من در آن شریک شوم! چون این گفته را شنید گفت: از جلوی چشمم دور شوید!
عبداللّه بن طاووس میگوید: این همان بود که میخواستم. مالک میگوید: از آن روز به بعد همواره ابن
طاووس را به
فضیلت میشناسم».
ولی این ماجرا با تاریخ وفات او -سال ۱۳۲- بنابر نقل
ابن حجر،
سازگار نیست؛
چون اولا ابوجعفر بعد از مرگ
سفاح در سال ۱۳۶
متصدی خلافت شد و ابن خلکان آن حکایت را از منصور با عنوان امیر المؤمنین! نقل کرده است!
و ثانیا این موضعگیری ابن
طاووس با این موضوع که گفتهاند نگهبان مهر
سلیمان بن عبدالملک بوده و برای اهل بیت دشواریهای فراوانی آفریده است نیز سازگاری ندارد.
شاید این
عبداللّه، نام فرزند عطاء باشد که از اصحاب
امام باقر و
امام صادق (علیهمالسّلام) بوده و همچون پدرش
عطاء بن ابیرباح از خالصترین شیعیان آن دو بزرگوار بوده است.
کشی میگوید: «فرزندان عطاء
بن ابیرباح، شاگرد ابن عباس، عبارتند از:
عبدالملک،
عبداللّه و
عریف که همگی بزرگوار و از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) بودهاند».
در ادامه حدیثی را نقل میکند که دلالت بر رابطه خصوصی
عبداللّه با امام صادق (علیهالسّلام) و نزدیکی بیش از حد او به امام دارد؛
چنانکه در آینده روشن خواهد شد.
طاووس موضعگیریها و نظریاتی مخصوص به خود دارد که خالی از نکتهسنجی و ظرافت نیست؛ از جمله اینکه خوش نداشت که بگوید:
حجّة الوداع. میگفت:
حجّة الاسلام! این موضوع را ابن سعید از
ابراهیم بن میسره و او از
طاووس در کتاب خود آورده است.
فرزندش میگفت: دانشمندان
خرفت نمیگردند -و مقصودش پدرش بود-.
ابونعیم از وکیع آورده است که میگوید: «
ابوعبداللّه هاشمی برایمان نقل کرد که: نزد
طاووس رفتم؛ فرزندش در حالی که پیرمردی سال خورده بود بیرون آمد. گفتم: تو
طاووس هستی؟ گفت: من فرزندش هستم! گفتم: اگر تو پسرش هستی بنابراین شیخ خرفت شده -و مقصودش پدر او
طاووس بود- گفت: دانشمند خرفت نمیگردد».
ابونعیم از ابن عیینه و او از عمرو
بن دینار و او از
طاووس و او از
بریده و او از
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل کرده است که فرمود: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست».
ابونعیم میگوید: «این حدیث از طریق
طاووس، یگانه است و ما هم آن را تنها با همین سند نقل کردیم».
در ذیل
آیه «الْاَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ اِلَّا الْمُتَّقِینَ؛
در آن روز یاران -جز پرهیزکاران- بعضیشان دشمن بعضی دیگرند».
جریانی شگفت نقل کرده که میان رسول خدا و علی گذشته است. تنها کسی که این حدیث را از او نقل کرده
وهب بن منبّه است که ابونعیم او را با الفاظ
حکیم و
حلیم توصیف کرده است.
در جمعی که
طاووس در آن حضور داشت، پسر
سلیمان بن عبدالملک آمد و در کنار
طاووس نشست، ولی
طاووس به او توجهی نکرد.
به او گفتند: فرزند امیرالمؤمنین کنار تو نشست و تو به او بیاعتنایی کردی! ؟ گفت: خواستم به او بیاموزم که خداوند بندگانی هم دارد که برای آنچه در دست او- یعنی پسر خلیفه- است ارزشی قائل نیستند».
علاوه بر اینها او در برابر خود سلیمان
بن عبدالملک نیز موضعی خردمندانه دارد که نشاندهنده استواری او در راه
دین و
صداقت او در برابر خداست.
آیه مبارکه «وَ خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعِیفاً؛ «و
انسان ناتوان آفریده شده است».
را چنین تفسیر کرده است که منظور در کار
زنان است؛ انسان در هیچ چیز درماندهتر از کار زنان نیست!
در
تفسیر آیه «اُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».
و آنان را از جایی دور
ندا میدهند». میگوید: «یعنی دور از دلهای ایشان!».
او میگفت: «کسی که
سرپرستی یتیمان را به عهده نگرفته یا در میان مردم درباره اموال ایشان قضاوت نکرده یا بر آنان حکومت نکرده است با سختیها و دشواریها دست و پنجه نرم نکرده است»
یعنی خود را دچار آزمایش نکرده است.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۶.