شبهه صرفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عاجز کردن مخالفان از آوردن مثل
قرآن به
قدرت الهی ؛ نه به سبب اعجاز ذاتى
قرآن، یکی از مباحثی است که در بحث
اعجاز قرآن مطرح شده و دستاویز برخی مخالفان شده است. این مبحث «صرفه» نام دارد.
«صرفه» در لغت،
مصدر به معناى برگردانيدن، منصرف ساختن و به تغيير عقيده واداشتن است و در اصطلاح يکي از وجوه اعجاز
قرآن و به معناي باز داشتن
خداوند از آوردن مانند
قرآن بوسيله
مخلوق (
جن و انس) است؛ يعنى خداوند، معارضان
قرآن را که مىخواستند در برابر تحدي
قرآن، مثل آن يا سورهاي را بياورند، ناتوان کرده است.
خداوند در آيات متعددي به ناتواني بشر در آوردن کلامي چون
قرآن اشاره کرده و منکران آسماني بودن
قرآن را به آوردن مانندي براي
قرآن، يا آوردن ده سوره، يک سوره و حتي آوردن کلامي چون
قرآن (بحديث مثله) تحدي نموده است. پيام اجمالي آيات تحدي آن است که مردم با صرف تمام نيروي خويش و کمک گرفتن از يکديگر در آفريدن کلامي چون
قرآن ناتوان هستند.
خداوند در آيات
تحدّی (به مبارزه طلبيدن)، ميفرمايد: شما در آوردن مثل
قرآن، قادر نيستيد؛ هر چند تا حالا بشر از هماوردي
قرآن عاجز مانده، اما ممکن است با رشد ادبيات عرب، شبيه
قرآن آورده شود و اگر خدا مخالفان را از آوردن
قرآن منصرف كند؛ تحدّي معنا ندارد.
سؤالي که از دير باز در برابر
آیات تحدي ذهن
قرآن پژوهان را به خود مشغول ساخته است اين است که: چرا مردم از ارائه همانند
قرآن ناتوان هستند؟ با آن که
قرآن به زبان عربي است و متشکل از حروف و کلماتي است که قبل از نزول
قرآن در ميان عرب رواج داشته؛ با اين حال، چه خصوصيتي سبب اين عجز و ناتواني گرديده است؟
بيشتر انديشمندان علوم
قرآني اين اعجاز را به ذات
قرآن منتسب دانستهاند و به ويژگي هايي چون فصاحت و بلاغت بسيار والاي
قرآن، نظم بديع، اخبار به غيب، بلندي معنا و عمق مطالب
قرآن و.... به عنوان وجوهي از اعجاز
قرآن اشاره نمودهاند؛ البته در ميان اين گروه همه، وجه اعجاز را يکسان نديدهاند، بعضي به وجوه کمتري اشاره کرده، عدهاي نيز در تکثير اين وجوه کوشيدهاند تا آنجا که جلال الدين سيوطي به سي و پنج وجه در اعجاز
قرآن اشاره نموده است. گروهي نيز مجموعهاي از چند ويژگي را موجب اعجاز کلام الهي دانسته و هر يک از اين وجوه را به تنهايي نپذيرفتهاند.
در مقابل گروهي که قايل به اعجاز ذاتي
قرآن هستند؛ عده کمي کلام خداوند را داراي خصوصيتي ذاتي موجب اعجاز ندانستهاند و کلام فصيح و بليغ دوران جاهليت را داراي فوايدي بسيار شمردهاند. در ديدگاه اينان اعجاز
قرآن ذاتي و دروني نيست، بلکه خداوند قادر، براي اثبات صدق پيامبر (ص) و الهي بودن کلام
قرآن، مردمان را از آوردن مانند
قرآن باز داشته است، آنچه باعث عدم امکان هم آوردي با
قرآن است صَرف و منع خداوند است که مطلبي خارج از
قرآن است. اين نظريه از دير زمان به عنوان نظريه صرفه مشهور گرديده و مورد بحث و تحليل قرار گرفته است.
در باره خاستگاه نظريه صرفه ديدگاهها و احتمالات گوناگوني مطرح است، گر چه بعضي از اين احتمالات
مانعة الجمع نيست. بعضى مدّعى هستند نظريه «صرفه» از هند نشأت گرفته و در دوران منصور،
خلیفه دوم عباسى (متوفاى ۱۵۶ ق) و خلفاى پس از او که افکار هندى در جامعه اسلامى وارد شد، اين نظريه ميان مسلمانان نفوذ يافت.
محمد ابو زهره
قرآن پژوه معاصر مصري در باره منشاء پيدايش اين قول به ويژگي انديشه برهماييان نسبت به کتاب الفيدا اشاره کرده است و مسلمانان را متأثر از آن نظريه دانسته است. وي مينويسد:
از بين علماي مسلمان برخي از فيلسوف نمايان به گفتههاي برهماييان در کتاب الفيدا دست يافتند، اين کتاب داراي مجموعه اشعاري است که به گمان آنان در گفتار مردم نظير آن يافت نميشود و علماي بزرگ آنان ميگويند
بشر از آوردن مانند آن عاجز است چرا که برهما از اين هم آوردي مانع شده و مردم را از اين کار باز ميدارد.
وي ادعاي خويش در مورد ادعاي برهماييان را به گفته
ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند من مقوله مقبولة في العقل او مرذومة مستند نموده است.
ابراهيم بن سيار مشهور به نظّام معتزلي (متوفاى ۲۲۴ ق) نخستين کسى بود که اين نظريه را به طور علنى بيان کرد.
نزول قرآن به زبان
عربی يك امر طبيعي است؛ چون لازمه تخاطب و گفتگو، استفاده از ابزار تخاطب يعني زبان آنهاست. در اعجاز
قرآن همين بس كه با اينكه مخاطبان
قرآن عرب هستند؛ دعوت به تحدي (به مبارزه طلبيدن) ميكند.
كسي ميتواند همانند
قرآن كلام صحيح و بديع بياورد كه اولاً به آنچه در جهان موجود است، آگاهي نسبي داشته باشد. ثانياً، توانايي ساختن الفاظ و قرار دادن آن براي معاني را داشته باشد. ثالثاً، بتواند آن معاني دانسته شده را به الفاظ مناسب به كار برد و به مخاطب خود برساند. از اين سه ويژگي، انسان فقط به توليد الفاظ و قرار دادن آنها براي معاني قادر است (يعني گزينه دو) و در دو تاي ديگر عاجز است. هر چند مردم در بين خود الفاظي را براي گفتگو بيان ميكنند اما مهم در نظم و ترتيب و
فصاحت و
بلاغت... معناي بلند آن است. اين مانند اين است كه شخصي بگويد چرا فلاني با اينكه شمشيري را ساخته است؛ نميتواند در جنگ پيروز شود؛ در حالي كه پيروز شدن بر دشمن علاوه بر ابزار (شمشير) شجاعت و دليري و اراده و قدرت و... لازم است.
بنابراين، گرچه ادبيات رشد ميكند ولي اين براي همانند آوري
قرآن كافي نيست.
«صرفه»، به معناي «بازگرداندن چيزي» است.
و در اصطلاح آمده است كه: خداوند اعراب را، از معاوضه با
قرآن، منصرف نموده است و خرد و انديشه آنها را زدوده است. معارضه با
قرآن براي آنها مقدور بود ولي مانع خارجي، آنان را منع نموده است از اين رو،
قرآن مانند ساير معجزات است.
اين نظريه، از اوائل قرن سوم از سوي «نظّام معتزلي» (م۲۲۱ق) مطرح شد، و داراي طرفداراني اندك بوده است غالب انديشمندان به ويژه علماي شيعه از قرن چهارم با آن به مخالفت پرداختند.
طرفداران «صرفه»، سه نظريه دادهاند:
۱ـ خداوند، داعي و انگيزه آنان را از معارضه با
قرآن، سلب نموده است با اينكه اسباب و زمينه فراهم بوده است.
۲ـ با وجود انگيزه، خداوند با قهر آنان را از اين معارضه بازداشته است.
۳ـ خداوند، علومي را كه براي آفريدن كلامي چون
قرآن موردنياز است؛ از آنها سلب نموده است.
اين نظريه به دو قسمت تقسيم شده است:
الف) خداوند مطلقاً قدرت و علوم لازم را، براي آفريدن كلامي چون
قرآن به انسان نداده است.
ب) امكان داشتن اين علوم، براي آنها وجود داشت؛ ولي خداوند آنها را از آموختن آن دانشها بازداشته است.
در ميان اين سه نظريه، نظريه سوم (بخش الف) را، علماء شيعه ميپذيرند، اما مابقي را منكر هستند.
نظريه صرفه سه گونه تفسير شده است:
مقصود آنان از صرفه اين باشد که خداوند داعي و انگيزه آنان را از معارضه با
قرآن سلب نموده است با اين که اسباب و زمينه حصول انگيزه براي آنان فراهم بوده است، زمينه هايي چون طعنه زدن
قرآن به عجز آنان و انحطاط آنان از درجات دنيايي در اثر ظهور اسلام و اجبار آنان به انقياد و خضوع در برابر حق و نيز مخالفت
دین با خواستههاي نفساني و شهواني آنان.
مقصود آنان از صرفه اين باشد که با وجود داعيه و انگيزه معارضه با
قرآن، خداوند با قهر و قسر آنان را از اين معارضه باز داشته است. مانند آن که کسي دست فردي را که ميخواهد چيزي را بر دارد گرفته و مانع او شود. به تعبير ديگر با آن که قدرت و انگيزه معارضه را داشتهاند، خداوند آنان را باز داشته است.
مقصود آنان از صرفه اين باشد که خداوند علومي را که براي آفريدن کلامي چون
قرآن مورد نياز است از آنها سلب کرده است.
سلب علوم را نيز ميتوان دو گونه تفسير کرد:
يکي آنکه اين علوم از قبل مستمراً در اختيار آنان بوده است اما خداوند هنگام نزول
قرآن و تحدي آن، اين علوم را از دلهاي آنان پاک کرده و آثارش را محو نمود.
دوّم آنکه: اين علوم براي آنان از قبل وجود نداشت و تنها خداوند از آموختن آن دانشها بازشان داشت تا مبادا که در معارضه موفق گردند.
در هر حال، نتيجه اين تفاسير از اعجاز
قرآن، انکار اعجاز ذاتى
قرآن است.
اين نظريه(تفسیر سوم) از اوائل قرن سوم تا قرن ششم داراي طرفداراني بوده است، اما غالب انديشمندان قرن چهارم تا کنون با آن مخالفت نمودهاند. بعضي از مخالفان، اين نظريه را سخيف و اسقط الاقوال شمرده و يا حتي قابل طرح ندانستهاند؛ عدهاي نيز در جمع بين دو نظريه صرفه و اعجاز ذاتي
قرآن بنحوي کوشيدهاند و خود در حقيقت به ديدگاه سومي قايل شدهاند.
«
آیت الله خویی» ميفرمايد: «صرفهاي كه آن را عدهاي برگزيدند؛ اگر به اين معناست كه: خداوند با اين كه قدرت دارد انسان را به آوردن مانند
قرآن توانايي بخشد؛ ولي اين قدرت را به هيچ انساني نداده، با اين معنا صحيح است. ولي اختصاص به
قرآن ندارد».
و همچنين خداوند قدرت دارد به انسان توانايي ببخشد تا از گِل، انساني بسازد ولي اين قدرت و توانايي را به بشر نداده است. در نتيجه، علماء شيعه، قول «صرفه» (غير از نظريه سوم بخش الف) را نميپذيرد.
الف: حاميان نظريه صرفه و منکران اعجاز ذاتي و دروني
قرآن مانند: نظام،
سید مرتضی ،
ابی الصلاح حلبی ،
ابن حزم اندلسی ، ابن سنان خفاجي.
ب: مخالفان نظريه صرفه و حاميان اعجاز ذاتي
قرآن مانند: محمد بن يزيد الواسطي،
الخطابی الباقلانی ،
قاضی عبد الجبار ،
عبد القاهر جرجانی .
ج: حاميان جمع بين دو نظريه صرفه و اعجاز ذاتي
قرآن (بنحو طولي يا عرضي) مانند:
ابو عثمان جاحظ ، محمد بن بحر اصفهاني.
د: کساني که هر دو را احتمال دادهاند ولي اختياري ننمودهاند مانند:
خواجه طوسی .
در ميان گروههاي فوق گروه سوم (ج) از سوي غالب انديشمندان تحليلگر به عنوان گروه مستقلي به حساب نيامدهاند و آنان را يا منکر نظريه صرفه و يا داراي نظريه غير منقح و تخليطي دانستهاند.
نظام که در اين زمينه به عنوان اولين نظريه پرداز است با انکار اعجاز نفسي به نظريه صرفه روي آورده است، خلاصه دليل نظام اينگونه است:
بطور مسلم
قرآن کريم
معجزه الهي است و وجه اعجاز آن يا اعجاز ذاتي آن است (فصاحت و بلاغت و نظم و...) و يا اعجاز عرضي آن (نظريه صرفه). اما اعجاز
قرآن به فصاحت و بلاغت و نظم نيست (بطلان مقدم) چرا که نثر و نظم عرب قبل از
اسلام داراي فوائد و محسنات زيادي بوده است و امکان آوردن کلامي بمانند
قرآن در حق فصحاء و بلغاء عرب داده ميشد، حال که مقدم باطل است پس اعجاز
قرآن به صرفه است (اثبات تالي) .
اين برهان با توجه به مقدمات عقلي، امکان آفريدن کلام معجز را نفي ميکند و روشن است که اراده خداوند به ممتنع ذاتي تعلق نميگيرد. خلاصه استدلال اينگونه است:
گفته کساني که اعجاز
قرآن را به نظم و تأليف ميدانند باطل است، چرا که همه حروف در قدرت ماست و
کلام نيز از اين حروف ترکيب شده است که هر متکلمي بر آن قدرت دارد. اما تأليف
قرآن در حقيقت حدوث بعضي از کلمات در پس بعضي ديگر است و عدم ضرورت بر اين تأليف تنها در اثر عدم آگاهي به فصاحت و چگونگي چينش حروف حاصل ميشود نه آنکه محال است و قدرت بر آن نيست، اگر مقصود قائل به اعجاز ذاتي چيزي است که به نداشتن علم به فصاحت باز گردد خطايي در عبارت است نه در معني.
اين دليل را
علامه طباطبایی در
المیزان با بياني مناسب تحت عنوان تقريب شبهه آورده است:
كلام ساخته قريحه خود
انسان است، چطور ممكن است از قريحه انسان چيزى ترشح كند، كه خود انسان از درك آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اينكه هر فاعلي اقواى از فعل خويش، و هر منشا اثر، محيط باثر خويش است، و بعبارتى ديگر، اين انسان بود كه كلمات را براى معانى وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه به معناى فلان چيز باشد، تا به اين وسيله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را بديگران تفهيم نموده، و مقاصد ديگران را بفهمد.
پس خصوصيت كشف از معنا در لفظ، خاصهايست قراردادى، و اعتبارى، كه انسان اين خاصه را به آن داده، و محال است در
الفاظ نوعى از كشف پيدا شود، كه قريحه خود انسان بدان احاطه نيابد، و بفرضى كه چنين كشفى در الفاظ پيدا شود، يعنى لفظى كه خود بشر قرار داده، در برابر معنايى معين، معناى ديگرى را كشف كند، كه فهم و قريحه بشر از درك آن عاجز باشد، اين گونه كشف را ديگر كشف لفظى نميگويند، و نبايد آن را دلالت لفظ ناميد.
برهان سوّم با برهان قبلي شباهتهاي زيادي دارد، مرحوم علامه طباطبايي تقريب مناسبي مناسبي از اين برهان نيز ارائه کرده است:
اگر در ميان اقسام جمله بنديها نوعي پيدا شود که فوق توانايي انسان (يعني معجزه) باشد، بنابراين بايد قبول شود که ترکيبهاي کلامي درجات مختلفي از نظر کمال و نقص دارند که عاليترين درجه آنها همان است که فوق قدرت بشر باشد و لازمه اين سخن آن است که در هر مطلبي يک نوع بيان توأم با اعجاز بيش تر نباشد در حالي که ميبينيم
قرآن يک حقيقت را به بيانات مختلفهاي بيان کرده است، مخصوصا در ذکر تواريخ و سرگذشتهاي پيشينيان اين موضوع بخوبي مشهود است؛ بنابراين بايد فقط يکي از آنها معجزه باشد و بقيه مادون حد اعجاز قرار گيرد.
ابن حزم ظاهري دلايلي را بر صرفه آورده است، آنچه از ابداعات وي به حساب ميآيد، دليل زير است:
قسمتي از آيات
قرآن کريم نقل قول ديگران است و بعضي ديگر از رديف کردن نام انبيا تشکيل شده است، اگر اين آيات که نقل قول ديگران است، اعجاز باشد دليلي جز صرفه ندارد؛ چرا که در گذشته همين آيات را ديگران بيان کرده بودند در موارد نقل قول پس خداوند آنها را کلام خود قرار داده و ديگران را از آوردن مثل آن منع نموده است.
دليل ديگر اين نظريه استناد به ظواهر بعضي از آيات
قرآن کريم باشد که در ذيل به يک مورد اشاره ميشود:
خداوند ميفرمايد: و اذا تتلي عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين.
و هنگامي که آيات ما بر آنها خوانده ميشود ميگويند: شنيديم؛ (چيز مهمي نيست!) ما هم اگر بخواهيم مثل آنرا ميگوئيم؛ اين همان افسانههاي پيشينيان است!.
آيه شرفه فوق که از کافران نقل قول ميکند پندار آنان در عدم اعجاز ذاتي
قرآن را نقل ميکند، اينان ميگويند که اگر بخواهيم نظير آنها را ميآوريم چرا که
قرآن چيزي جز افسانههاي پيشينيان نيست؟
اگر آنها واقعا بر آوردن
قرآن قادر بودهاند و بر اساس آن توانايي اظهار فوق را داشتهاند چيزي جز صرفه الهي مانع هم آوردي آنان نگرديده است. اين آيه را نظام بعنوان شاهد دليل خود ذکر کرده است.
ادله پنجگانه فوق هيچکدام بر مطلوب طرفداران نظريه صرفه دلالت تامي ندارد و بر همه آنها خدشه وارد است که در ادامه مناقشات در آنها بيان ميشود:
استدلال نظام مبتني بر يک نکته اساسي بود و آن اين است که اعراب قبل از نزول
قرآن داراي فصاحت و بلاغت فوق العاده و اشعار و نثرهايي فصيح و بليغ بودند که در آن فوايد بسيار بود.
اثبات اين ادعا به ارائه متون فصيح و بليغي نيازمند است که بر اساس آن احتمال توانايي اعراب قوت يابد، آنچه از کلام عرب جاهلي به جاي مانده هرگز اين برابري را نميرساند و نظام نيز براي اثبات کلام خود هيچ نمونه و شاهدي نياورده است. بر عکس کلمات زيادي از فصحاي عرب به جاي مانده که بر مرتبه والاي
قرآن و شأن خارق العاده آن دلالت مينمايد، اين بيانات نشانگر آن است که کلام
قرآن در متون گذشته مانند نداشته و اعراب هم در خود قدرت آفريدن چنين کلامي را نميديدند؛ به تعبير ديگر آنچه در نزد نظام وجداني بوده است هيچ شاهدي ندارد و وجدان بسياري از پژوهشگران عرب و غير عرب و حتي وجدان اعراب معاصر پيامبر (ص) بر خلاف آن ميباشد.
مرحوم علامه طباطبايي که تقريب مناسبي بر اين دليل نقل کرده پاسخ مناسبي به اين شبهه داده است، خلاصه پاسخ ايشان اينگونه است:
آنچه مولود قريحه انسان است وضع الفاظ و کلمات براي معناهاي معين است، اما چگونگي تنظيم مطالب بطوريکه، بطور کامل يا ناقص از مافي الضمير حکايت کند و آن را بطور روشن يا مبهم در قالب کلام نمايش دهد با عالم الفاظ ارتباط ندارد بلکه با مهارت و ذوق ويژهاي در سخنراني مرتبط است، همچنين خود تنظيم ما في الضمير در محيط ذهن بگونهاي که از جهت مقدمه، متن و نتيجه و روابط آنها بطور کامل يا ناقص منطبق با واقع باشد نيز به الفاظ و کلمات ارتباطي ندارد، بلکه زاييده نوعي قدرت و دقت فکري است که انسان بوسيله آن تمام خصوصيات و ريزه کاريهاي مطالب واقعي را تشخيص داده و براي بيان کردن آماده ميسازد. خلاصه در اينجا سه جهت وجود دارد که ممکن است يکي يا دو يا هر سه جهت در يک جا موجود شود. اشراف و احاطه به لغات، قدرت بيان و قدرت فکر و لطافت ذوق، از اين سه تنها اولي زاييده قريحه انسان است و قسمتهاي بعدي به ساختمان فکري و ذوق افراد بستگي دارد.
براي بيان بطلان دليل دوّم قائلان به صرفه، مثالي آورده شده: اگر کارخانهاي به توليد مصالح ساختماني اقدام نمايد و همان شرکت به ساختن منازلي که نياز دارد، اقدام کند و اصولاً از آن مصالح غرض ديگري جز ساختن خانه نداشته باشد در اين صورت ميتوان گفت هر نوع خانهاي که ديگران با اين مصالح ميسازند لزوما تحت قدرت و توان کارخانه توليد مصالح ميباشد؟ مسلما جواب منفي است چرا که ساختمان سازي جداي از مصالح ساختمان به طرح و برنامه و انديشه نيازمند است که آنها محصول آن کارخانه نيست، در باره رابطه ساختن کلام فصيح با کلمات و الفاظ دقيقا همين مثال جاري است.
پاسخ اين دليل چندان از مطالبي که در پاسخ دليل دوّم گفته شد دور نيست، علامه طباطبايي خود اينگونه پاسخ ميدهد:
بلاغتي که معجزه است دائر مدار الفاظ نيست، بلکه جداي از لفظ به معنا و کيفيت آن بستگي دارد؛ لذا نبايد اشکال شود که عاليترين ترکيبهاي لفظي بيش از يکي نيست و ذکر يک مطلب با بيانات مختلف نميتواند همه در حد اعجاز باشد! بلاغت بر محو معاني دور ميزند که منطبق بر ما في الضمير و جهات خارجي است.
افزون بر پاسخ فوق بايد گفت: حتي اگر بلاغت مبتني بر الفاظ هم باشد باز اين اشکال را ميتوان پاسخ داد، چرا که درجات کلمات فصيح و بليغ مقدور متفاوت است و کلام معجز نيز ميتواند داراي درجات متعددي در فصاحت باشد و چه اشکالي دارد که طبقه ما فوق طاقت بشري خود داراي افراد متعدد و درجات متفاوت باشد!
پاسخ ديگر آنکه تحدي
قرآن حد اقل تحدي به يک
سوره است و هيچيک از سور
قرآن در ارائه مطالب خود با سور ديگر مشابهت کامل ندارد بلکه مجموعهاي از مطالب گوناگون يک سوره را تشکيل ميدهد، اگر فرض شود که بعضي از مطالب يک سوره از اعجاز برخوردار نيست به جهت اشکال فوق اما مجموع هر يک از سور ميتواند اعجاز باشد!
آنچه از ابن حزم نقل شد با توجه به مطالبي که در ذيل پاسخ دليل قبل گفته شد، باطل ميشود. اگر فرض شود که آنچه نقل قول ديگران است، با همان الفاظي که از افراد بشر صادر شده نقل شود (که بسيار بعيد است، بخصوص با تفاوت زبان عربي مثلا با عبري و ساير زبانها) و خداوند تعالي هم در معني و هم لفظ از آنها حکايت کرده است، باز هم اشکالي به اعجاز
قرآن نخواهد بود؛ زيرا متعلق تحدي نه يک آيه است و نه نقل قولهاي
قرآن بلکه متعلق آن يک سوره، ده سوره، حديث مثله و همه
قرآن است. کوتاه سخن آنکه ابن حزم پنداشته است که
قرآن کريم به تک تک آيات خود تحدي نموده است و اين پندار با مدلول آيات تحدي سازگار نيست!
آياتي که در مناسبت با مذهب صرفه ذکر گرديد با دقت بيش تر و توجه به مجموعه
قرآن نميتواند دلالتي تام در اين جهت داشته باشد. براي مثال آيه شريفه لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين.
گرچه نقل قول معاندان است و
قرآن به صراحت به ابطال آن نپرداخته است، اما در مجموع از آيات ۳۰ تا ۳۲ که حاوي بعضي از ادعاهاي باطل آنان است ميتوان به بطلان گفته آنان پي برد، خصوصا که اين سوره مدني است و پس از نزول همه آيات تحدي نازل شده است، پس چگونه در مدت اين چند سال براي يک بار هم تجربه نکردند و به عدم توانايي خود پي نبردند، اين نکته نشانگر آن است که ذکر اين نکته از سوي اينان جز لاف و ادعاي باطل نبوده است.
اكثر دانشمندان و علماء
علوم قرآن و تفسير،
اعجاز قرآن را ذاتي ميدانند و به ويژگيهاي چون
فصاحت و
بلاغت بسيار والاي آن،
نظم بدیع،
اخبار به غیب، بلندي معنا، و عمق مطالب و... به عنوان وجوهي از اعجاز
قرآن اشاره ميكنند، تا اينكه «
جلال الدین سیوطی»
به «۳۵» وجه در اعجاز
قرآن اشاره كرده است. اگر در سوره «اسراء آیه ۸۸ و يونس آیه ۳۸ و هود آیه ۱۳» مسئله تحدي و به مبارزه طلبيدن را مطرح ميكند و ميفرمايد: «اگر نسبت به
قرآن ترديد داريد؛ كل
قرآن يا ده سوره يا حتي يك سوره، همانند؛
قرآن را بياوريد»؛ هدف اين سوره، الفاظ محاورهاي بين مردم نيست؛ بلكه نظم و نثر و فصاحت و بلاغت و معناي بلند آن است كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست.
پيام اجمالي اين آيات اين است كه؛ مردم با صرف تمامي نيروي خويش و كمك گرفتن از يكديگر، حتي جنيان،در آوردن همچون
قرآن، عاجز هستند. خداوند امر به اجتماع ميكند، اگر قرار بر اين بود كه خداوند عقلشان را ميبست؛ با معجزه بودن
قرآن همخواني نداشت. قدرت انسان در آوردن يك كلمه يا مثل كلمهاي از
قرآن، اقتضاء نميكند همانند
قرآن بتوانند بياورند، كسي كه قدرت به ماده را دارد؛ دلات ندارد، كه قدرت بر تركيب را هم دارد.
«
علامه طباطبایی» ميفرمايد: «گرچه بشر براي ارائه معاني، الفاظي را وضع كرده است و در مقام تفهيم، آنها را به كار ميبرد؛ ليكن ارائه مفاهيم قبلي با جميع خصوصياتش از حيث لوازم تا مقدمات، مقارنات و... در قالب جملات زيبا، امري است كه مربوط به بلاغت و فن بيان است نه الفاظ. به علاوه بشر با قدرت محدود خود، قادر نيست به جميع خصوصيات معاني و الفاظ واقف شود بلكه خداوند سبحان است كه به تمام خصوصيات واقف است و همچنين علم بلاغت، داراي مراتبي است.»
اگر الفاظ
قرآن، اعجاز ذاتي نداشت و كلام عادي و محاورهاي اعراب بود؛ نبايد برخورد اعراب با نزول اين آيات، از روي تحير و تعجب حكايت نمايد، در حالي كه خودشان داراي اشعار ونثر بودهاند. چيزي كه اعراب را به تعجب واداشته؛ فصاحت و نظم و نثر و معناي بلند آن است، تا جايي كه «
ولید بن مغیره» ميگويد: «به خدا سوگند! كه از محمدr كلامي شنيدم كه كلام انسان و
جن نيست، كلام او داراي شيرني و حلاوت و نغمههاي مناسب است... كلامي كه هيچ چيز بر آن برتري ندارد.»
در حالي خودش از شعراء عرب بوده است.
بهترين دليل بر اعجاز
قرآن اين است كه بعد از گذشت ۱۴ قرن از نزول آن و رشد فكري و فرهنگي مردم، نتوانستند به اندازه يك
سورهاي از
قرآن (با تمام خصوصيات) بياورند. چون
قرآن اعجاز ذاتي دارد نه الفاظ ظاهري. انسانها در تمام كارهاي خود داراي اختيار هستند. حتي در آوردن
قرآن، لذا خداوند سدّي را در راه انسانها قرار نداده است، تا سلب اختيار شوند.
اگر
قرآن داراي الفاظ ساده و بدون معاني و تأويلات ميبود؛ ديگر نميتوانست تمام احتياجات همه بشر را در تمام زمانها در خود جاي دهد. كلام خود را با حديثي از
معصوم به پايان ميبريم. «ان القران ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفني عجائبه و لاتنقضي غرائبه»
سایت اندیشه قم فرهنگ نامه فارسی علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «شبهه صرفه».