شبهه بدعت عزاداری امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در طول تاریخ توسط
وهابیت همواره نسبت به
قیام حضرت امام حسین (علیهالسّلام) و عزاداری آن بزرگوار شبهاتی مطرح بوده است. معنای
بدعت که در
دین مورد بحث قرار میگیرد، عبارت از هرگونه افزودن و یا کاستن در دین به نام دین میباشد و این غیر از معنایی استکه در معنای لغوی آن تعریف شده است. عزاداری برای
امام حسین (علیهالسّلام) نه تنها، آنگونه که
ابنتیمیه و پیروان او میگویند بدعت نمیباشد، بلکه از آنجا که نزد
شیعه، عدل و همسنگ
قرآن کریم و مفسران آن، عترت
پیامبر اکرم میباشند، برای ما
حجیت شرعی دارد.
یکی ازشبهاتی که
وهابیت مطرح میکنند، بدعت شمردن عزاداری سرور آزادگان میباشد در این زمینه
ابنتیمیه نظریهپرداز
وهابیت این چنین میگوید:
۱ ـ «ومن حماقتهم اقامه الماتم والنیاحه
علی من قد قتل من سنین عدیده؛
از حماقتهای
شیعیان برپایی مجلس ماتم و
نوحه است بر کسی است که سالها پیش کشته شده.»
۲ ـ «وصار الشیطان بسبب قتل الحسین رضی الله عنه یحدث
للناس بدعتین، بدعه الحزن والبکاء والنوح یوم عاشوراء... وبدعه السرور والفرح؛
شیطان به واسطه کشته شدن
حسین (علیهالسلام) برای مردم دو
بدعت ایجاد کرده است: ۱. بدعت گریه و ناله و حزن در
روز عاشوراء... ۲. بدعت شادی و سرور.»
و نیز شبیه به آنچه که ابنتیمیه گفته است را در متن زیر مییابید:
۳«الروافض لما ابتدعوا اقامه الماتم واظهار الحزن یوم عاشوراء لکون الحسین قتل فیه...؛
و چون روافض (شیعیان) برگزاری ماتم و اظهار حزن و اندوه در روز عاشوراء را به خاطر کشته شدن حسین در این روز بدعت نهادند...»
در پاسخ به شبهات فوق که از اساسیترین شبهات وهابیت پیرامون عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) است در بخشهای زیر به پاسخ مینشینیم:
بخش
اول: معانی بدعت و ارکان آن.
بخش دوم: جایگاه
گریه و
اشک نزد
قرآن و
انبیاء.
بخش سوم: جایگاه گریه و اشک در
سیره نبوی.
بخش چهارم: عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) در
سنت نبوی.
بخش پنجم: عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) در سیره معصومان.
بخش ششم: سیره صحابه در عزاداری.
بخش هفتم: عزاداری در
اهل سنت.
شکی نیست که بر پائی عزاداری و شادی، امری است فطری که از ابتدا میان تمام ملّتها و اقوام رواج داشته و ادیان الهی نیز بر اصل آن صحه گذاردهاند.
حال باید دید آنان که عزاداری برای سیدالشهداء (علیهالسّلام) را بدعت میدانند بر چه اساسی این ادّعا را مطرح میکنند؟ و آیا این ادّعا قابل اثبات است؟ و یا بالعکس، عزاداری خصوصاً برای
اهل بیت عصمت و طهارت (
علیهمالسّلام) و بالاخص برای سرور و سالار شهدای کربلا حضرت اباعبداللهالحسین (علیهالسّلام) از مطلوبیت ذاتی برخوردار بوده، بلکه افضل قربات عندالله محسوب میگردد؟
برداشت غلط از معنای «بدعت»:
خوش بینانهترین نگاه درباره اینگونه تعبیرات و قضاوتها از سوی وهابیت پیرامون اقامه عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) این است که بگوییم: وهّابیّت درک صحیحی از معنا و واژه «بدعت» نداشته و دچار توهّم گردیده و هر آنچه مخالف تفکّرات خود باشد را بدعت شمرده و با این برچسب دیگران را محکوم مینمایند.
از اینرو لازم است نخست معنای بدعت را از دیدگاه لغت و اصطلاح تبیین نموده و آنگاه بدعت را از منظر
کتاب و
سنّت بررسی کنیم.
لغتشناسان، بدعت را وجود و اختراع چیزی میدانند که قبلاً وجود نداشته و از آن اثری نبوده است.
جوهری مینویسد:
«البدعه: انشاء الشیء لا
علی مثال سابق، واختراعه وابتکاره بعد ان لمیکن؛
بدعت به معنای پدید آوردن چیز بیسابقه و عمل نو و جدیدی است که نمونه نداشته باشد.»
قطعا بدعت به این معنا
مورد تحریم در
آیات و
روایات نیست؛ زیرا
اسلام مخالف با نوآوری و نوپردازی در زندگی بشری نیست، بلکه موافق با فطرت بشری است که همواره او را به نوآوری در زندگی فردی و اجتماعی سوق میدهد.
از همینرو آنچه مخترعان و مبتکران در نوآوریهای خویش به وجود میآورند شامل این تعریف میشود که نه تنها مذموم نیست بلکه پسندیده و قابل ستایش است.
امّا از نظر
شرع و در اصطلاح علماء، بدعت معنای دیگری دارد که متفاوت با معنای لغوی آن است، زیرا بدعت نسبت دادن و داخل نمودن مسائلی در
دین است که شارع و آورنده دین آن را ابداع و ایجاد نکرده و رضایت به آن نداشته باشد.
معنای بدعت که در دین
مورد بحث قرار میگیرد، عبارت از هرگونه افزودن و یا کاستن در دین به نام دین میباشد و این غیر از معنایی استکه در معنای لغوی آن گذشت.
راغب اصفهانی میگوید:
«والبدعه فی المذهب: ایراد قول لم یستنَّ قائلها وفاعلها فیه بصاحب الشریعه واماثلها المتقدّمه واصولها المتقنه؛
بدعت در دین، گفتار و کرداری است که به صاحب شریعت مستند نباشد و از
موارد مشابه و اصول محکم شریعت استفاده نشده باشد.»
ابنحجر عسقلانی میگوید:
«والمُحْدَثات بفتح الدال جمع مُحْدَثَه، والمراد بها: ما احدث و لیس له اصل فی الشرع ویسمّی فی عرف الشرع بدعه، وما کان لهاصل یدلّ علیه الشرع فلیس ببدعه؛
هر چیز جدیدی که ریشه شرعی نداشته باشد، در عرف شرع، بدعت نامیده میشود و هر چه که ریشه و دلیل شرعی داشته باشد بدعت نیست.»
همین تعریف را عینی در شرح خود بر
صحیح بخاری و
مبارک فوری در شرح خود بر
صحیح ترمذی آورده
و
عظیمآبادی در شرح خود بر
سنن ابوداود و
ابنرجب حنبلی در
جامع العلوم ذکر کردهاند.
سیّد مرتضی از متکلّمان و فقهای نامدار شیعه در تعریف بدعت میگوید:
«البدعه زیاده فی الدین او نقصان منه، من اسناد الی الدین؛
بدعت افزودن چیزی به دین و یا کاستن از آن با انتساب به دین میباشد.»
طریحی میگوید:
«البدعه: الحدث فی الدین، وما لیس له اصل فی کتابٍ ولا سنّه، وانّما سُمّیَتْ بدعه؛ لانّ قائلَها ابتدعها هو نفسه؛
بدعت، کار تازهای در دین است که ریشه در قرآن و
شریعت ندارد و به خاطر این بدعت نامیده شده که گوینده بدعت آن را ابداع کرده و به وجودآورده است.»
بنابراین، بدعت با توجّه به معنای لغوی آن اعمّ از معنای شرعی خواهد بود.
با توجه به مطالب یاد شده بدعت دارای دو رکن است:
۱ ـ تصرّف در دین
هرگونه تصرّفی که دین را نشانه گیرد و چیزی بر آن بیافزاید و یا بکاهد به شرطی که عامل این تصرف، عمل خود را به
خدا و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دهد. ولی آن نوآوریهایی که حالت پاسخگویی به روح تنوّعخواهی و نوآوری انسان باشد، مانند فوتبال، بسکتبال، والیبال و امثال آنها، بدعت نخواهد بود.
۲ ـ ریشه نداشتن در کتاب و سنت
با توجه به تعریف اصطلاحی بدعت، مشخص شد که امری بدعت محسوب میشود که دلیلی برای آنها در منابع اسلامی به صورت خاص و یا به صورت عام وجود نداشته باشد.
ولی امری که نه تنها مشروعیّتش در کتاب و سنّت به نحو خاص و یا کلّی قابل استنباط است بلکه؛ همانطور که اکنون بیان میشود در دین اسلام و
ادیان آسمانی دیگر نیز وجود داشته و مطابق با فطرت سلیم بشری بوده است را بدعت نمینامند.
با توجه به آنچه از معنای لغوی و اصطلاحی بدعت و ارکان آن گذشت مشخص گردید: انتساب بدعت به شخص و یا گروهی به این سادگی که وهابیت به محض دیدن هر پدیده نو و جدیدی بر آن برچسب بدعت میزنند نیست؛ بلکه دارای شرایط و ویژگیهای خاصی است که تا محقق نشود به آن بدعت نمیتوان گفت.
اما آنچه که باعث گردیده تا بعضی در این
مورد مرتکب اشتباه گردیده و به آسانی دیگران را متهم به بدعت نمایند این است که در حدیثی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند:
«کلّ بدعه ضلاله؛
هر بدعتی گمراهی است.»
امّا آیا بر اساس این روایت میتوان هر پدیدهای نو که در جامعه موقعیت و جایگاه ویژهای پیدا کرد، را از مصادیق بدعت دانسته و معتقدان به آن را خارج از دین شمرد؟
پاسخ سؤال منفی است، زیرا همانگونه که قبلاً متذکّر شدیم وظیفه
شارع، بیان حکم است نه تعیین مصداق، چه بسا از منظر شخص و یا گروه فکری خاص، یک پدیده در جامعهای خاص، از مصادیق بدعت شمرده شود، ولی از نظر پیروان مکتب فکری دیگر از شعائر دین و از سنّتهای حسنه محسوب شود.
از مطالب قبل مشخص گردید: حقیقت بدعت آن است که کسی به قصد
افتراء به خدا و دین، چیزی را به دین اضافه و یا از آن نقص نماید و آن را به خدا و دین نسبت دهد. و زمانی که ملاک برای تشخیص بدعت معلوم شد در
مواردی که دلیل شرعی برای آن وجود دارد از تحت عنوان بدعت خارج میگردد. حال این دلیل شرعی میتواند به دو قسم تقسیم گردد:
۱ ـ دلیل خاص قرآنی و یا سنت نبوی در خصوص
مورد و حد و حدود و تفاصیل و جزئیات آن، مانند: جشن برای
عید فطر و
اضحی و اجتماع در
عرفه و
منی، که در این صورت اینگونه جشنها و اجتماعات بدعت محسوب نخواهد گردید، بلکه سنتی خواهد بود که شارع مقدس به خصوص آن امر فرموده و انجام آن امتثال امر الهی محسوب خواهد گردید.
۲ ـ دلیل عام قرآنی و یا سنت نبوی، که با عموم خود شامل آن مصداق حادث و جدید گردد، البته به شرط آنکه
مورد جدید و حادث با آنچه که در عهد
رسالت وجود داشته از حیث حقیقت و ماهیت اتحاد داشته باشد، ولو اینکه از نظر شکل و صورت واجد اختلاف و تفاوت باشد، ولی دلیل عام با عمومش شامل هر دو مصداق و
مورد گردیده و حجت شرعی در آن محسوب گردد.
به عنوان مثال: خداوند سبحان در قرآن کریم میفرماید:
«وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّه وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم الانفال؛
هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها
[
دشمنان
]
، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید!»
از امور واجب برای
مسلمانان استعداد و آمادگی کامل در برابر هجوم و حمله
کفار است، و دیگر اینکه از هر جایی که احتمال خطر میدهند آن نقطه را مسدود و آماده دفاع باشند.
در آیه فوق دو دلیل فوق موجود است:
دلیل خاص که لازم است بر اساس آن حکومت اسلامی برای امتثال امر الهی خود را به تهیه نیروهای اسبسوار که اختصاص به زمانهای صدر اسلام بوده مجهز کند.
و اما با دلیل عام، لازم است خود را به توپ و تانک و موشک و دیگر تجهیزات هوایی و زمینی و دریایی پیشرفته روز مجهز کنند تا بتوانند آنچه را که در آیه شریفه به آن دستور داده شده است و در عصر نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وجود نداشته است را نیز فراهم سازند.
پس این
موارد امور شرعی غیر عادی هستند که نمیتوان با این توجیه که دلیل خاص برای آن وجود ندارد از آن چشم پوشی کرد.
به عبارت دیگر و به عنوان مثال در آیه شریفه زیر خداوند میفرماید:
«وَ اِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون؛
و چون قرآن خوانده شود بدان گوش دهید و ساکت باشید تا
مورد رحمت قرار گیرید»
این آیه مسلمانان را به استماع قرآن به هنگام قرائت فرا میخواند؛ ولی مصداق موجود در زمان رسالت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استماع قرآن به صورت مباشر و مستقیم از دهان قاری قرآن که در مسجدالنبی و یا در منزل به تلاوت مشغول بود میگردید. ولی در زمان حاضر و عصر جدید و با پیشرفت تکنولوژی مصداق دیگری برای آن پیدا شده که در آن زمان وجود نداشت، مانند: قرائت قرآن از طریق رادیو و تلویزیون و فرستندههای دیگر، پس همان آیه برای هر دو
مورد حجت شرعی محسوب خواهد گردید و ما نمیتوانیم استماع به قرآن و گوش فرا دادن به آن را ترک کنیم به این بهانه که در
مورد دوم بدعت محسوب گردیده و حجیت شرعی ندارد؛ چرا که در عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وجود نداشته است.
و هزاران مثال و مصداق دیگر که در این بحث در صدد بیان آن نیستیم.
پس وجود دلیل عام در همه زمانها و برای همه انسانها میتواند حجت شرعی محسوب گردد.
بنابراین، قاعده کلّی در اینگونه
موارد نگاه منصفانه و مستند به دلیل معتبر شرعی است، نه نگاه آلوده به
بغض و
تعصّب. زیرا پدیده اجتماعی جدید اگر سبب رشد و کمال جامعه و آشنایی بیشتر با خدا و دین و عاملی در جلوگیری از گسترش
فساد باشد، از مصادیق سنّت حسنهای است که شارع بدان رضایت داده است.
از مطالب دیگری که در بحث بدعت لازم است به آن توجه ویژه مبذول گردد اصالةالاباحه است؛ یعنی: مادامی که از سوی شارع مقدس نهی و منعی در خصوص
موردی خاص
وارد نشده باشد، اصل در اشیاء مباح بودن آن و جواز انجام آن است.
این قاعده شرعی بر تمام احکام شریعت حاکم است. تا آنجا که قرآن کریم تصریح میفرماید که وظیفه نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان
محرمات است و نه ذکر حلالها، و اصل در اشیاء و افعال، حلیّت هر عمل و جواز انجام آن فعل است، مگر آنکه از سوی نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حرمت آن نصی
وارد شده باشد، و وظیفه علمای امت به کار گرفتن تمام وسع و توان خود در استنباط حکم الهی از ادله خاص شرعی است و تا زمانی که دلیلی بر حرمت یافت نشود حکم به جواز میشود.
در اینجا به عنوان نمونه به یکی از آیاتی که از آن حکم به جواز و اصالةالاباحه میشود اشاره میگردد:
«وَ ما لَکُمْ اَلاَّ تَاْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ
عَلَیْکُمْ اِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ اِلَیْهِ وَ اِنَّ کَثیراً لَیُضِلُّونَ بِاَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُعْتَدین؛
چرا از چیزها
[
گوشتها
]
یی که نام خدا بر آنها برده شده نمیخورید؟! در حالیکه (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده، بیان کرده است! مگر اینکه ناچار باشید (که در این صورت، خوردن از گوشت آن حیوانات جایز است.) و بسیاری از مردم، به خاطر
هویوهوس و بیدانشی، (دیگران را) گمراه میسازند و پروردگارت، تجاوزکاران را بهتر میشناسد.»
این آیه بیان میکند که آن چیزی که نیاز به بیان دارد محرمات است نه مباحات و امور مجاز، و از اینرو لازم نیست که به هنگام شک در
مورد خاص تا مادامی که در جدول محرمات اسمی از آن نیامده باشد، توقف نموده و از عمل، خودداری شود.
گریه و اشک
مورد تایید قرآن:
با توجه به مطالبی که در معنای بدعت تقدیم گردید؛ به مستندات قرآنی گریه و اشک اشاره میکنیم؛ تا مشخص گردد آیا به طور کلی اشک در قرآن جایگاهی ممدوح دارد یا مذموم؟
آیات بسیاری از کلامالله مجید در مدح گریه و بکاء صادر شده و از این موضوع میتوان به عنوان تایید قرآن بر اشک و گریه و اندوه نام برد که به چند نمونه از آن به عنوان شاهد اشاره میکنیم:
آیاتی که به چشمان گریان اشاره میکند:
«فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلا وَلْیَبْکُوا کَثِیراً جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ؛
پس کم بخندند و بسیار گریه کنند.»
در آیه فوق خداوند به عملی امر میفرماید که اگر خداوند به آن رضایت نمیداشت آن را
مورد امر قرار نمیداد.
خداوند متعال در مدح
انبیاء خود اینگونه میفرماید:
«اِذَا تُتْلَی
عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُکِیّاً؛
چون آیات خدا بر آنها خوانده میشد سجدهکنان و گریهکنان میافتادند.»
خداوند
تعالی در صفات کسانی که موهبت علم به آنها عنایت شده است اینگونه میفرماید:
«وَیَخِرُّونَ لِلْاَذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛
میافتند بر چانهها، میگریند و بر خشوع آنها میافزاید.»
و یا خداوند سبحان در توصیف
مؤمنان به هنگام نزول آیات قرآن اینگونه میفرماید:
«تَرَی اَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنْ الدَّمْعِ؛
میبینی که چشمشان پر از اشک میگردد.»
پس آنگونه که ملاحظه شد در قرآن کریم گریه و ریزش اشک که نتیجه انعطاف و تاثّرات روحی است نه تنها مذموم شمرده نشده است، بلکه
مورد مدح و ستایش پروردگار قرار گرفته است، زیرا از فطریّات بشر و جزئی از شخصیّت مثبت انسان محسوب میشود.
اقتدا و تاسّی به سیره عملی پیامبران بزرگ الهی بدون شک یکی از عناصر مهمّ در موضوع بحث ما (عزاداری و گریه بر امام حسین (علیهالسلام) و مشروعیّت آن از منظر
عقل و نقل است، زیرا سیره عملی پیامبران قویترین شاهد بر مشروعیّت دینی اعمال ما میباشد، چرا که خداوند متعال تاسّی به آنان و پیروی از روش آنان را بر همگان واجب فرموده است:
«قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِی اِبْرَهِیمَ؛
قطعاً برای شما در پیروی از ابراهیم سرمشقی نیکوست.»
«لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ؛
قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست.»
بنابراین، نقل وگزارش بخشی از زندگی پیامبران که مربوط به تاثّرات روحی آنان هنگام روبرو شدن با حوادث تاثّر برانگیز میشود، میتواند ما را در رسیدن به پاسخی قانع کننده کمک کند.
حال به
مواردی از این قبیل اشاره میکنیم:
سرگذشت
حضرت یوسف از ابتدا تا پایان ماجرا همانند یک تراژدی خوفناک و تاثر برانگیز نقل شده است.
آن هنگام که آتش
حسد در دل برادران یوسف زبانه میکشد و طرح نا پدید ساختن او را میکشند تا زمانی که در دل چاه قرار میگیرد و با پیراهن پاره پاره و آغشته به خون برادر، پدر را از دریده شدن به وسیله گرگ با خبر میکنند و به دنبال آن تاثّر و اندوه بیحدّ و اندازه
یعقوب در غم از دست رفتن فرزند و گریه هر صبح و شام تا آنجا که خداوند از زبان حضرت یعقوب این چنین میفرماید:
«وَقَالَ یَاَسَفَی
عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ؛
گفت ای دریغ بر یوسف، و در حالیکه اندوه خود را فرو میخورد، چشمانش از اندوه سپید شد.»
یعقوب از فراق فرزندش با اینکه میدانست او زنده است و به آغوشش باز میگردد، ولی با این حال تاثرات روحی او را رها نمیکند، و برای تسکین رنجهای روحی و روانی پناهگاهی جستجو میکند و عرض میکند:
«قَالَ اِنَّمَآ اَشْکُواْ بَثِّی وَحُزْنِی اِلَی اللَّهِ وَاَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ؛
شکایت و اندوه خود را پیش خدا میبرم، و از عنایت خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید.»
آیا پرداختن به داستان زندگی دو تن از پیامبران الهی با کلمات و جمله بندیهای متاثّرکننده با هدفی جز تحریک عواطف و نشان دادن زشتی کار حسدورزان چیز دیگری میتواند باشد؟
از این دلیل قرآنی، جواز گریه و زاری بر
اولیاء الهی و شکوه و شکایت از اعمال سردمداران
ظلم به پیشگاه خداوند استفاده میشود و به عنوان سیره یکی از پیامبران الهی دلیلی محکم و قرآنی بر اصل مشروعیّت عزاداری و گریه بر مصیبتها
مورد بهرهبرداری قرار میگیرد.
و از طرفی وجود احادیث فراوان در کتابهای تفسیر که هر کدام به گونهای دامنه قصّه و جزئیّات اندوه حضرت یعقوب (علیهالسّلام) را تشریح کردهاند خود دلیلی دیگر بر استفاده دانشمندان از سرگذشت زندگی دردناک انبیاء و
اولیاء الهی میباشد.
به عنوان نمونه به حدیثی از منابع روائی و تفسیری اهل سنت اشاره میکنیم:
در تفسیر این آیه شریفه در
کشاف زمخشری آمده:
«ما جفت عیناه من وقت فراق یوسف الی حین لقائه ثمانین عاما، وما
علی وجه الارض اکرم
علی الله منه؛
چشمان حضرت یعقوب از فراق یوسف تا زمان ملاقات یوسف از اشک خشک نگردید و این مدت هشتاد سال به طول انجامید. و در روی زمین چیزی از این کار برای خداوند ارزشمندتر نبود.»
و نیز در این تفسیر از رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده:
«انه سئل جبرئیل علیه السلام: ما بلغ من وجد یعقوب
علی یوسف؟ قال: وجد سبعین ثکلی. قال: فما کان له من الاجر؟ قال: اجر مائه شهید، وما ساء ظنه بالله ساعه قط؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جبرئیل سؤال نمود: به خاطر غیاب یوسف چه بر سر یعقوب آمد؟ عرض کرد: به اندازه آنچه که بر سر هفتاد مادر فرزند مرده میآید. و سؤال نمود: اجر حضرت یعقوب به خاطر این
صبر چهقدر است؟ عر ض کرد: اجر صد شهید، و این در حالی بود که هرگز حضرت یعقوب به خداوند سوء ظن پیدا نکرد.»
عبدالرحمان سیوطی به نقل از
ابنجریر و او از
عکرمه، میگوید:
«اتی جبرئیل (علیهالسّلام) یوسف (علیهالسّلام) وهو فی السجن، فسلّم علیه، فقال له یوسف: ایّها الملک الکریم
علی ربّه، الطیّب ریحه، الطاهر ثیابه، هل لک علمٌ بیعقوب؟ قال: نعم، ما اشدّ حزنه؟ قال: ما ذا له من الاجر؟ قال: اجر سبعین ثکلی، قال: افترانی لاقیه؟ قال: نعم، فطابت نفس یوسف؛
جبرئیل در زندان بر یوسف
وارد شد، پرسید: ای فرشتهای که نزد پروردگارت گرامی، بویت خوش، لباست پاکیزه است، آیا از یعقوب خبر داری؟ گفت: آری، او سخت اندوهگین میباشد، پرسید: چهقدر پاداش اوست؟ گفت: پاداش هفتاد مادر فرزند مرده. پرسید: آیا او را دیدار خواهم نمود؟ گفت: آری. یوسف پس از شنیدن این گفتار جانش آرام گرفت.»
نویسنده
تفسیر الدرّالمنثور در نقلی این چنین آورده است:
«بکی یعقوب
علی یوسف ثمانین عاماً، حتّی ابیضّت عینا من الحزن؛
یعقوب مدّت هشتاد سال برای یوسف گریه کرد، تا اینکه دو چشمش از شدّت اندوه و گریه سفید گشت.»
نه تنها این یعقوب پدر بود که بر فراق فرزند اشک میریخت، بلکه متقابلاً یوسف نیز در رنج فراق پدر میسوخت.
از
ابنعباس نقل شده است:
«عند ما دخل السجن، یبکی حتّی تبکی معه جدر البیوت وسقفها والابواب؛
یوسف (علیهالسّلام) وقتی که به زندان افتاد با گریه او در و دیوار و حتی سقف زندان هم با او گریه میکرد.»
و در حدیثی دیگر از
امام صادق (علیهالسّلام) آمده است:
«البکّائون خمسه، آدم، و یعقوب و... و امّا یوسف فبکی
علی یعقوب حتّی تاذّی به اهل السجن، وقالوا: امّا ان تبکی نهاراً وتسکت اللیل، وامّا ان تبکی اللیل وتسکت النهار، فصالحهم
علی واحد منهما؛
کسانی که زیاد گریه میکردند پنج نفر بودند،
آدم (علیهالسّلام) که در فراق
بهشت و دوری از آن مدام گریه میکرد، و یعقوب، ... و یوسف بر فراق پدر و جدائی از آغوش پر مهر پدر شب و روز اشک میریخت تا آنجا که بقیّه افراد زندان از گریه او به ستوه آمدند، و مجبور شدند تا به وی پیشنهاد کنند که قسمتی از شب و روز را بدون گریه سپری کند، یوسف ناچار شد پیشنهادشان را بپذیرد.»
آرزوی داشتن چشمانی اشکبار:
در کتاب
تفسیر قرطبی به گوشهای از درخواست پیامبر اکرم هنگام
مناجات با خداوند اشاره شده است که آن حضرت عرض میکند:
«اللّهمّ اجعلنی من الباکین الیک، والخاشعین لک؛
خداوندا مرا از گریهکنندگان و از خشوعگنندگان برای خود قرار ده.»
و در دعای دیگری از آن حضرت نقل شده است که عرض میکرد:
«اللّهمّ ارزقنی عینین هطالتین؛
خداوندا چشمانی اشکریز به من عنایت کن.»
در حقیقت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این فقرات از دعا و مناجات آرزوی باطنی خود را در کاری که
مورد رضایت الهی است طلب میکند و اگر این عمل
مورد تایید خداوند نبود هرگز آن را در مناجات خود با خدای خویش مطرح نمینمود.
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل است که در ستایش از دو گروه فرمودند:
«عینان لا تمسّهما النار؛ عین بکت من خشیه اللّه، وعین باتت تحرس فی سبیل اللّه؛
دو چشم از
آتش جهنّم محفوظ میماند، چشمی که از خشیت خداوند گریه کند، و چشمی که شبها برای خدا بیدار بماند تا از جان و ناموس و امنیت مردم محافظت نماید.»
بخاری در صحیح خود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت میکند:
«سبعه یظلّهم اللّه... رجل ذکر اللّه ففاضت عیناه؛
هفت گروهند که در
قیامت سایه ابر رحمت الهی آنان را در بر میگیرد، ... کسی که با یاد خدا اشک از چشمش جاری شود.»
ترمذی در سنن خود اینگونه آورده است:
«عن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): لا یلج النار رجل بکی من خشیه اللّه؛
کسی که از خشیت خدا گریه کند داخل
جهنّم نمیشود.»
حافظ اصفهانی در کتاب خود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کرده است:
«من بکی
علی ذنبه فی الدنیا حرّم اللّه دیباجه وجهه
علی جهنّم؛
کسی که در دنیا برگناهانش گریه کند، خداوند صورتش را بر جهنّم
حرام کند.»
گریه در سیره نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم در چندین
مورد ذکر شده است:
حمزه فرزند
عبدالمطلب، از چهرههای برجسته و قهرمان اسلام بود که در
نبرد اُحد به
شهادت رسید. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شهادت عموی خویش بسیار غمگین شد و او را سیدالشهداء نامید و در فراقش گریست.
در جنگ اُحد خبر شهادت حمزه عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تاثیری شگرف بر قلب و روح آن حضرت گذاشت، زیرا یکی از بزرگترین مدافعان مکتب توحید و حامیان راستین خویش را از دست داده بود.
بنابراین، عکس العمل فرستاده حق و پیامبر بزرگ الهی در مقابل این حادثه دردناک سرمشقی جاودانه برای پیروان او خواهد شد.
حلبی در سیره خود مینویسد:
«لما رای النبی حمزه قتیلا، بکی فلما رای ما مثّل به شهق؛
پیامبر چون پیکر خونین حمزه را یافت گریست و چون از مثله کردن او آگاهی یافت با صدای بلند گریه سر داد.»
این گریه و ناله از سوی آن حضرت برای عزای عمویش حمزه آنقدر شدید بوده است که
ابنمسعود میگوید:
«ما راینا رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم باکیاً اشدّ من بکائه
علی حمزه، وضعه فی القبله، ثمّ وقف
علی جنازته، وانتحب حتّی بلغ به الغشی، یقول: یا عمّ رسول اللّه! یا حمزه! یا اسد اللّه! واسد رسوله! یا حمزه! یا فاعل الخیرات! یا حمزه! یا کاشف الکربات! یا حمزه! یا ذابّ عن وجه رسول اللّه!؛
ندیدیم پیامبر بر کسی گریه کند، آنگونه که با شدّت در شهادت عمویش حمزه اشک میریخت، بدن حمزه را به طرف
قبله قرار داد، سپس کنار آن قرار گرفته و با صدای بلند گریه کرد تا حال غش به آن حضرت دست داد، و خطاب به جسد عمویش میفرمود: ای عموی پیامبر خدا، ای حمزه! ای شیر خدا و شیر پیامبر خدا، ای حمزه! ای کسی که کارهای نیکو انجام میدادی، ای حمزه! ای کسی که سختیها و مشکلات را برطرف میکردی، ای حمزه! ای کسی که سختیها را از رسول خدا دور میکردی.»
اما اصل جریان گریه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر حمزه از اینجا آغاز شد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بازگشت از اُحد صدای گریه را از خانههای مردم مدینه بر
شهدا شنید:
«ومر رسول الله صلی الله علیه وسلم بدار من دور الانصار من بنی عبد الاشهل وبنی ظفر فسمع البکاء والنوائح
علی قتلاهم فذرفت عینا رسول الله صلی الله علیه وسلم فبکی ثم قال لکن حمزه لا بواکی له فلما رجع سعد بن معاذ واسید بن حضیر الی دار بنی عبد الاشهل امرا نساءهم ان یتحزمن ثم یذهبن فیبکین
علی عم رسول الله صلی الله علیه وسلم؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کنار خانههایی از
انصار (
بنی عبدالاشهل و
بنی ظفر) عبور میکردند که صدای بکاء و نوحه بر کشتهگان خودشان را شنیدند. چشمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پر از اشک شد و فرمود: عمویم حمزه گریه کن ندارد. و چون
سعد بن معاذ و
اسید بن حضیر به خانههای بنی عبد الاشهل بازگشتند زنانشان را امر کردند تا غم و اندوه خود را در سینهها حبس کنند و ابتدا برای عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عزاداری کنند.»
از آن به بعد کسانی که سخن پیامبر را شنیده بودند قبل از گریه بر هر شهیدی
اوّل برای حمزه عزاداری میکردند:
«فلم تبک امراه من الانصار
علی میّت بعد قول رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم لکنّ حمزه لابواکی له الی الیوم الّا بدات البکاء
علی حمزه؛
هیچ زنی از انصار بعد از شنیدن فرمایش رسول خدا که عمویم حمزه گریه کن ندارد، بر مردهای گریه نمیکرد، مگر این که
اوّل برای حمزه عزاداری میکرد.»
ابنکثیر میگوید: تا به امروز زنان انصار پیش از گریه بر مردگان خویش، نخست بر حمزه میگریند.
احمد بن حنبل عن ابن عمر ان رسول الله صلی الله علیه وسلم لما رجع من اُحد فجعلت نساء الانصار یبکین
علی من قتل من ازواجهن قال فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم ولکن حمزه لا بواکی له قال ثم نام فاستنبه وهن یبکین.
ابن عمر روایت نموده رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چون از اُحد بازگشت زنان انصار را مشاهده نمود که بر کشتههای خود گریه میکنند. رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: حمزه گریه کن ندارد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از مقداری استراحت متوجه شدند که زنها برای حمزه گریه میکنند.
«قال فهن الیوم اذا یبکین یندبن بحمزه؛
از آن روز تاکنون زنان ابتدا برای حمزه و سپس برای کشتههای خود عزاداری میکنند.»
ابن کثیر بعد از نقل این خبر اینگونه نظر میدهد:
«وهذا
علی شرط مسلم؛
این روایت شرط صحت را بر اساس قواعد مسلم را دارد.»
واقدی نیز میگوید تا زمان ما این رویه ادامه دارد که ابتدا برای حمزه و سپس برای کشتههای خود عزاداری میکنند:
«قال الواقدی فلم یزلن یبدان بالندب لحمزه حتی الآن؛
از آن زمان تاکنون زنان ابتدا برای حمزه گریه و عزاداری میکنند.»
ابنسعد هم همین مطلب را گفته است:
«فهن الی الیوم اذا مات المیت من الانصار بدا النساء فبکین
علی حمزه ثم بکین
علی میتهن؛
از آن روز به بعد است که انصار ابتدا برای حمزه و سپس برای کشته خود گریه میکنند.»
آیا این عمل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دلیل بر مشروعیّت
ندبه و گریه و عزاداری نیست؟
اهل ایمان و پیروان راستین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سنّت عملی آن حضرت را ملاک اعمال دین میدانند، بنابراین، سیره عملی آن حضرت در اقامه عزاداری و گریه در شهادت عمویش حمزه میتواند ملاک مشروعیّت عزاداری در مرگ و شهادت بزرگان دین و
اولیاء الهی باشد.
جعفر بن ابیطالب نیز از فرماندهان
جنگ موته بود، که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شنیدن خبر شهادتش به دیدن فرزندانش رفت، وقتی که
وارد خانه شد فرزندان جعفر را صدا زد، آنان را میبوئید در حالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری بود.
اسماء همسر جعفر احساس کرد که برای همسرش اتفاقی افتاده است، لذا سؤال کرد:
بابی وامّی ما یبکیک؟ ابلغک عن جعفر واصحابه شیء؟ پدر و مادرم فدایت شوند، آیا از جعفر و یارانش خبری شنیده ای؟
قال: نعم، اصیبوا هذا الیوم. فرمود: بلی، امروز به شهادت رسیدهاند.
اسماء فریادش بلند شد، زنها دورش حلقه زدند،
فاطمه زهراء (سلاماللهعلیها) وارد منزل شد و گریه میکرد، و میفرمود: «وا عمّاه». (وای عمویم!).
«فقال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم:
علی مثل جعفر فلتبک البواکی؛
پیامبر فرمود: گریهکنندگان باید بر همانند جعفر گریه کنند.»
نمونههای ذکر شده علاوه بر سنّت و روش عملی رسول خدا، تایید مراسم عزاداری و گریه بر
مردگان، تقریر و امضاء آن حضرت نیز به حساب میآید؛ زیرا از
ندبه و گریه صاحبان مصیبت نهی نفرمود، بلکه فراتر از آن دستور به گریه و عزاداری را هم صادر فرمود.
زید بن حارثه نیز از فرماندهان جنگ موته بود که به دستور رسول خدا و به همراهی جعفر بن ابیطالب، و
عبداللّه بن رواحه، رهبری جنگ را به عهده گرفت، زمانی که خبر شهادت او اعلام شد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منزل وی تشریف برد، دختر زید با دیدن پیامبر اکرم بغض، گلویش را گرفت و بلند بلند گریه کرد، پیامبر هم گریه کرد، سؤال کردند، چرا گریه میکنید؟ فرمود:
«شوق الحبیب الی حبیبه؛
علاقه و محبّت دوست است به دوست.»
ابراهیم تنها پسری بود که در مدینه نصیب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شد، اما در یک سالگی درگذشت و پدر را در غم فقدان خویش به سوگ نشاند.
ابراهیم از مادری به نام «ماریه» به دنیا آمد، بیش از ۱۸ ماه از عمرش نگذشته بود که دست قضا او را از پدر گرفت، آن حضرت در مرگ فرزند خردسالش گریان بود که
عبد الرحمان بن عوف از گریه حضرت تعجّب کرد، عرض کرد: «وانت یا رسول اللّه؟». (آیا شما هم در مرگ فرزند گریه میکنید؟) حضرت فرمود: «یا ابن عوف، انّها رحمه». (ای پسر عوف، اشک ریختن در مرگ فرزند لطف و رحمت خداوند است) سپس فرمود:
«انّ العین تدمع، والقلب یحزن، ولانقول الّا ما یرضی ربّنا، وانّا بفراقک یا ابراهیم لمحزونون؛
چشم گریه میکند، و دل غمگین و محزون میشود، ولی سخنی نمیگوییم مگر آنچه که خدا را راضی کند، ای ابراهیم ما در فراق تو محزون و غمگین هستیم.»
پس از درگذشت حضرت
عبدالمطلب، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر جد عزیزش گریست؛
امایمن میگوید:
«انا رایت رسول اللَّه یمشی تحت سریره و هو یبکی؛
من پیامبر را دیدم که در زیر جنازه عبدالمطلب راه میرفت و میگریست.»
درگذشت
ابوطالب، عموی با ایمان و حامی عزیز پیامبر، نیز بر آن حضرت بسیار گران آمد، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) میفرماید:
چون خبر رحلت پدرم ابوطالب را به پیامبر دادم، ایشان گریست و فرمود:
«اذهب فاغسله و کفّنه و واره غفراللَّه له و رحمه؛
او را
غسل دهید و
کفن کنید و به خاک بسپارید، خداوند او را بیامرزد و
مورد رحمت خویش قرار دهد.»
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبر مادر عزیز خود
آمنه را در
ابواء زیارت کرد. به گفته مورخان، آن حضرت در کنار قبر مادر گریست و همراهان خود را نیز به گریستن انداخت.
فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب و مادر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، نزد پیامبر بسیار محبوب بود، همو در سرپرستی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسیار اهتمام ورزید. چون فاطمه در سال سوم هجری درگذشت، پیامبر که او را هم چون مادر خویش میدانست از رحلتش بسیار اندوهناک شد و گریست، مورخان میگویند:
«صلّی
علیها و تمرغ فی قبرها و بکی؛
پیامبر بر او نماز خواند و در قبرش خوابید و بر او گریست.»
حاکم در
مستدرک میگوید:
«ان النبی قبّل عثمان بن مظعون وهو میت وهو یبکی؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از مرگ عثمان بن مظعون او را بوسید و برای او گریست.»
حاکم در مستدرک به نقل از
جابر بن عبدالله انصاری مینویسد:
«لما قتل سعد بن ربیع باحد، رجع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الی المدینه... فدخل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ودخلنا معه، قال جابر: والله ما ثمّ وساده ولا بساط. فجلسنا ورسول الله یحدثنا عن سعد بن ربیع، یترحم علیه... فلما سمع ذلک النسوه، بکین فدمعت عینا رسول الله وما نهاهن عن شیء؛
هنگامی که سعد بن ربیع در جنگ اُحد به شهادت رسید، رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه مراجعت نمود... آن حضرت به خانه او
وارد شد ما هم به همراه او
وارد خانه شدیم. جابر میگوید: به خدا سوگند در آنجا نه زیراندازی و اثاثیهای وحود داشت. ما در کنار حضرت نشستیم و آن حضرت درباره شخصیت
سعد بن ربیع سخن میگفت و برای او طلب رحمت میکرد، ... هنگامی که زنان این جملات را از حضرت شنیدند، شروع کردند به گریه نمودن و در این حال چشمان حضرت نیز پر از اشک شد. و حضرت از گریه نمودن زنان نیز ممانعت ننمودند.»
در متن زیر شاهدیم که عمر در محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از گریه جمعی از زنان که در تشیع جنازهای شرکت نمودهاند جلوگیری میکند اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمر را از این کار نهی میفرماید.
«خرج النبی
علی جنازه ومعه عمر بن الخطاب، فسمع نساء یبکین، فزبرهن عمر فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا عمر، دعهن، فان العین دامعه والنفس مصابه والعهد قریب؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای تشیع جنازهای خارج شدند و به همراه او عمر هم حاضر بود. در این حال صدای زنان به گوش رسید که گریه میکردند عمر با شدت با آنها برخورد نمود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عمر فرمود: آنها را رها کن که چشم اشک بار است و جانها مصیبت زده و تازه از دست دادهاند.»
از عبارت فوق استفاده میشود که قول به حرمت بکاء بر میت که از سوی بعضی مطرح میشود چه بسا برگرفته از این عمل عمر باشد، اما با وجود نهی رسول خدا از این عمل عمر، همچنان دیده میشود که بعضی با استناد به فعل او از گریه برای میت ممانعت میورزند.
«عن اسامه بن زید قال: ارسلت بنت النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان ابنا لی قبض، فاتنا، فارسل یقرا السلام ویقول: ان الله له ما اخذه وله ما اعطی وکل شیء عنده باجل مسمی، فلتصبر ولتحتسب. فارسلت الیه تقسم علیه لیاتینها، فقام ومعه سعد بن عباده ومعاذ بن جبل وابی بن کعب وزید بن ثابت ورجال، فرفع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الصبی ونفسه تقعقع، ففاضت عیناه، فقال سعد: یا رسول الله، ما هذا؟ قال: رحمه یجعلها فی قلوب عباده، انما یرحم الله من عباده الرحماء؛
دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیغام برای آن حضرت فرستاد که فرزندم در شرف مردن است،
[
یا از دنیا رفته است
]
نزد ما بیا. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ، کسی را فرستاد تا به او سلام برساند و به او بگوید: همه چیز از خداست هر چه را بخواهد میگیرد و هر چه را بخواهد عطا میکند و برای هر چیزی وقت و زمان مشخصی است، پس بهتر است که صبر پیشه کنی.
دوباره دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دنبال آن حضرت فرستاد و او را
قسم داد که بیاید، از اینرو حضرت برخاست و در حالیکه
سعد بن عباده و
معاذ بن جبل و
ابی بن کعب و
زید بن ثابت و چند شخص دیگر به همراه او بودند به سوی خانه او رفتند، رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن کودک را به مادرش برگرداند و این در حالی بود که حضرت نفس نفس میزد و اشک نیز از چشمانش جاری گردید، سعد عرض کرد: یا رسول الله! این اشک و گریه برای چیست؟ حضرت فرمود: این رحمتی است که خداوند در قلوب بندگانش قرار میدهد، و خداوند به آن بندگانی رحم میکند که آنها به دیگران رحم کنند.»
گریه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای امام حسین (علیهالسلام):
احترام فوقالعادّه و محبّت بیش از حدّ پیامبر به امام حسین (علیهالسّلام) سبب تعجّب و حیرت افراد زیادی بوده و هست، و این سؤال را دائماً از خود میپرسند که: چرا پیامبر خدا در برابر نگاه دیگران فرزند دخترش را بیش از حدّ انتظار میبوسید، او را در آغوش میکشید و یا نوازش میکرد؟ آیا این حرکات صرفاً جنبه عاطفی داشت، و مثلاً به عنوان پدربزرگ احساساتش را اظهار میکرد؟ و یا راز دیگری در پس این قضایا قرار دارد؟
جواب این پرسش را میتوان از اعمال و رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که همان
سنت نبی اکرم را تشکیل میدهد جویا گردید.
در
مستدرک الصحیحین و
تاریخ ابن عساکر و
مقتل الخوارزمی و غیر آن از
امالفضل بنت الحارث اینگونه نقل شده است:
«انها دخلت
علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقالت: یا رسول الله انی رایت حلما منکرا اللیله، قال: وما هو؟ قالت: انه شدید قال: وما هو؟ قالت: رایت کان قطعه من جسدک قطعت ووضعت فی حجری، فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): رایت خیرا، تلد فاطمه - ان شاء الله - غلاما فیکون فی حجرک، فولدت فاطمه الحسین فکان فی حجری - کما قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فدخلت یوما الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوضعته فی حجره، ثم حانت منی التفاته فاذا عینا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تهریقان من الدموع قالت: فقلت: یا نبی الله بابی انت وامی مالک؟ قال: اتانی جبرئیل علیه الصلاه والسلام فاخبرنی ان امتی ستقتل ابنی هذا، فقلت: هذا؟ فقال: نعم، واتانی بتربه من تربته حمراء؛
امفضل دختر حارث خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و عرض کرد: یا رسولالله دیشب خواب بدی دیدم. حضرت فرمودند: چه خوابی دیدی؟ گفت: خواب بدی بود. مانند اینکه قطعهای از جسدتان را بریدید و در آغوش من گذاردید. رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خیر است. فاطمه - انشاءالله - فرزندی به دنیا میآورد و او را در آغوش تو قرار میدهد. بعد از مدتی فاطمه حسین را به دنیا آورد و همانگونه که پیامبر فرموده بود در آغوش من قرار گرفت. تا این که روزی خدمت حضرت رسیدم و حسین را در آغوش آن حضرت گذاردم؛ حضرت به من التفاتی نمود و چشمانش پر از اشک گردید. عرض کردم: یا نبیالله پدر و مادرم فدایتان چه شده است؟ حضرت فرمود:
جبرئیل (علیهالصلاةوالسلام) نزد من آمد و مرا با خبر ساخت که امت من به زودی این فرزندم را میکشند، عرض کردم: همین حسین را؟ فرمودند: آری و این هم مقداری از خاک و تربت سرزمین
[
کربلاء]
است.»
حاکم بعد از نقل این روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح
علی شرط الشیخین ولم یخرجاه: این حدیث شرایط صحت را نزد شیخین
[
بخاری و مسلم
]
دارا هستند ولی آن دو این روایت را
نیاوردهاند.»
خوارزمی در مقتل خود مینویسد:
«لما اتی
علی الحسین (علیهالسّلام) سنه کامله هبط
علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم اثنا عشر ملکا، محمره وجوههم قد نشروا اجنحتهم، وهم یخبرون النبی بما سینزل
علی الحسین علیه السلام؛
چون حسین (علیهالسّلام) به یک سالگی رسید، دوازده
ملک با صورتی خونآلود و پر و بالی آشفته بر رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شدند، و آن حضرت را به حوادثی که به زودی بر حسین (علیهالسّلام) خواهد گذشت خبر دادند.»
البته در روایت فوق اگرچه به گریه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح نشده ولی گریه آن حضرت با استفاده از سایر روایات یقینی است.
«عن ابن عباس قال: فلما اتت
علی الحسین من مولده سنتان کاملتان خرج النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم فی سفر له، فلما کان فی بعض الطریق وقف فاسترجع ودمعت عیناه، فسئل عن ذلک، فقال: هذا جبریل یخبرنی عن ارض بشاطی ء الفرات یقال لها کربلا، یقتل بها ولدی الحسین ابن فاطمه، فقیل: من یقتله یا رسول الله؟ فقال: رجل یقال له یزید، لا بارک الله له فی نفسه! وکانی انظر الی مصرعه ومدفنه بها، وقد اهدی براسه، واللّه ما ینظر احد الی راس ولدی الحسین فیفرح الّا خالف اللّه بین قلبه ولسانه.
قال: ثم رجع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم من سفره ذلک مغموما ثم صعد المنبر فخطب ووعظ والحسین بن
علی بین یدیه مع الحسن، قال: فلما فرغ من خطبته وضع یده الیمنی
علی راس الحسن والیسری
علی راس الحسین ثم رفع راسه الی السماء فقال: اللهم! انی محمد عبدک ونبیک وهذان اطایب عترتی وخیار ذریتی وارومتی ومن اخلفهم فی امتی، اللهم! وقد اخبرنی جبریل بان ولدی هذا مقتول مخذول، اللهم! فبارک له فی قتله واجعله من سادات الشهداء، انک
علی کل شی ء قدیر، اللهم! ولا تبارک فی قاتله وخاذله. قال: وضجّ
الناس فی المسجد بالبکاء. فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم: اتبکون ولا تنصرونه! اللهم! فکن انت له ولیا وناصرا.
قال ابن عباس: ثم رجع وهو متغیر اللون محمر الوجه فخطب خطبه بلیغه موجزه وعیناه یهملان دموعا ثم قال: ایها
الناس! انی قد خلفت فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی وارومتی ومراح مماتی وثمرتی، ولن یفترقا حتی یردا
علیّ الحوض، الا! وانی اسالکم فی ذلک الا ما امرنی ربی ان اسالکم الموده فی القربی، فانظروا ان لا تلقونی غدا
علی الحوض وقد ابغضتم عترتی وظلمتموهم، ... الا! وان جبریل (علیهالسّلام) قد اخبرنی بان امتی تقتل ولدی الحسین بارض کرب وبلاء. الا! فلعنه الله
علی قاتله وخاذله آخر الدهر. قال: ثم نزل
علی المنبر، ولم یبق احد من المهاجرین والانصار الا واستیقن ان الحسین مقتول؛
از
ابن عباس روایت شده: هنگامی که حسین دو ساله شد نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مسافرت بود در میانه راه توقف نمود و استرجاع نمود
[
انا لله وانا الیه راجعون گفت
]
و اشک از چشمان حضرتش جاری شد، از علت این اقدام حضرت سؤال کردند، حضرت فرمود: جبریل هم اکنون به من خبر داد از سرزمینی در ساحل
فرات که به آن کربلا گفته میشود، و در آن جا فرزندم حسین بن فاطمه به شهادت میرسد. گفته شد: یا رسولالله چه کسی او را میکشد؟ فرمود: شخصی که به او
یزید گفته میشود، لا بارک الله له فی نفسه! و گویی که او را در قتلهگاهش میبینم، در حالیکه سر او را به هدیه میبرند، واللّه! کسی نیست که به سر بریده فرزندم حسین نظر افکند و خشنود گردد الّا اینکه خداوند بین قلب و زبانش جدایی بیاندازد.
هنگامی که نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سفر بازگشت مغموم و حزین به منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و موعظه خواند و این در حالی بود که حسین بن
علی به همراه برادرش
حسن نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر بودند، وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خطبه فارغ شد دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسین گذارد و سر به آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدایا! من محمد بنده تو و پیامبرت هستم و این دو از بهترین عترت و ذریه و جانشینان من در روی زمین هستند، خدایا! جبریل به من خبر داده که این فرزندم مقتول و مخذول خواهد گردید، خدایا! قتلش را برایش آسان گردان و او را سرور شهداء قرار بده، که تو بر هر کاری توانا و قادری، خدایا! قاتل او را مبارک نگردان. در این حال تمام مردم در مسجد به ضجّه و گریه افتادند. نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: آیا گریه میکنید و او را یاری نمیکنید؟! خدایا! تو او را ولی و ناصر باش.
ابن عباس میگوید: سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مجددا بازگشت و با رنگ پریده و صورتی گلگون خطبه بلیغ و موجزی خواند و این در حالی بود که چشمان آن حضرت پر از اشک بود. سپس فرمود: ایها
الناس! من در میان شما
ثقلین یعنی: کتاب خدا و عترتم و مایه راحت جانم در مرگم و میوه دلم را در بین شما به جای گذاردم و این دو هرگز از یک دیگر جدا نمیشوند تا در کنار
حوض به من ملحق شوند، بدانید که من از شما در
مورد آنان همان را میخواهم که خداوند مرا به آن امر ساخته و آن مودت درباره نزدیکان من است، مراقب باشید که مرا در کنار
حوض ملاقات نکنید و حال آن که در حق عترت و ذریهام
ظلم نموده باشید، ... آگاه باشید! که جبریل (علیهالسّلام) مرا با خبر ساخت که امت من فرزندم حسین را در سرزمین کربوبلاء به شهادت میرسانند. بدانید! که لعنت خدا تا
روز قیامت بر قاتل اوست.
ابن عباس میگوید: سپس پیامبر از منبر پایین آمد و دیگر کسی از
مهاجر و
انصار باقی نماند الا این که یقین نموده بود که حسین به قتل خواهد رسید.»
«روی یونس بن حباب، عن انس بن مالک قال: کنا مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم وعلی بن ابی طالب (علیهالسّلام) معنا، فمررنا بحدیقه، فقال
علی علیه السلام: یا رسول الله! الا تری ما احسن هذه الحدیقه؟ فقال: ان حدیقتک فی الجنه احسن منها. حتی مررنا بسبع حدائق، یقول
علی (علیهالسّلام) ما قال ویجیبه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم بما اجابه، ثم ان رسول الله وقف فوقفنا، فوضع راسه
علی راس
علی وبکی، فقال
علی علیه السلام: ما یبکیک یا رسول الله؟! قال: ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتی یفقدونی؛
یونس بن حباب، از انس بن مالک روایت کرده است: با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) بودیم که از باغی در اطراف مدینه گذر میکردیم،
علی (علیهالسّلام) عرض کرد: یا رسولالله! چه باغ زیبایی؟ فرمود: باغ تو در
بهشت از این باغ زیباتر است. تا این که از هفت باغ دیگر عبور کردیم و همین گفتار بین آن دو بزرگوار تکرار میشد، سپس رسول خدا توقف نمود و ما هم به همراه او توقف نمودیم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرش را بر شانه
علی گذارد و گریست،
علی (علیهالسّلام) عرض کرد: چه چیز شما را به گریه انداخته است یا رسولالله؟! حضرت فرمود: کینهها و بغضهایی که در سینههای این قوم است و آشکار نمیسازند مگر بعد از آن که من از دنیا بروم.»
امّسلمه یکی از همسران پاک طینت و با شخصیتی است که بخش مهمّی از زندگی و سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل کرده است، او داستان گریه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای حسین را اینگونه روایت میکند:
«کان رسول الله صلی الله علیه وسلم جالسا ذات یوم فی بیتی قال لا یدخل
علی احد فانتظرت فدخل الحسین فسمعت نشیج رسول الله صلی الله علیه وسلم یبکی فاطلت فاذا حسین فی حجره والنبی صلی الله علیه وسلم یمسح جبینه وهو یبکی فقلت والله ما علمت حین دخل فقال ان جبریل (علیهالسّلام) کان معنا فی البیت قال افتحبه قلت اما فی الدنیا فنعم قال ان امتک ستقتل هذا بارض یقال لها کربلاء فتناول جبریل من تربتها فاراها النبی صلی الله علیه وسلم؛
روزی همسرم رسول خدا در اتاق من بود فرمود: هیچ کس حقّ
ورود به حجره مرا ندارد، بیرون اتاق منتظر بودم تا اجازه
ورود صادر شود، در همین حال امام حسین (علیهالسّلام) محضر پیامبر رسید، صدای گریه از درون اتاق به گوشم رسید، حسّ تحقیق و جستجو وادارم نمود تا نگاهی به درون اتاق بیاندازم، دیدم حسین بر زانوی رسول خدا نشسته و پیامبر دست بر پیشانیاش میکشد و اشک میریزد. عرض کردم: به خدا سوگند من از
ورود حسین به خانه مطلع نشدم تا از
وارد شدن به
حجره شما جلوگیری کنم. حضرت فرمود: اکنون جبریل (علیهالسّلام) با ما بود و از من سؤال کرد: یا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آیا حسینت را دوست میداری؟ گفتم: آری! جبرئیل گفت: به زودی امت تو او را در سرزمینی که به آن کربلاء گفته میشود به قتل میرسانند. و بعد از این سخن قدری از تربت آن را به من نشان داد.»
ناقل این حدیث
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:
«رواه الطبرانی باسانید ورجال احدها ثقات؛
این روایت را
طبرانی نقل کرده است و رجال یکی از سندها تماماً ثقه هستند.»
و نیز در حدیث دیگری میگوید:
«قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم اجلسی بالباب ولا یلجن
علی احد فقمت بالباب اذ جاء الحسین رضی الله عنه فذهبت اتناوله فسبقنی الغلام فدخل
علی جده فقلت یا نبی الله جعلنی الله فداک امرتنی ان لا یلج علیک احد وان ابنک جاء فذهبت اتناوله فسبقنی طال ذلک تطلعت من الباب فوجدتک تقلب بکفیک شیئا ودموعک تسیل والصبی
علی بطنک قال نعم اتانی جبریل فاخبرنی ان امتی یقتلونه واتانی بالتربه التی یقتل
علیها فهی التی اقلب بکفی؛
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمود: درب اتاق بنشین و اجازه نده کسی داخل شود. من درب اتاق نشسته بودم که حسین
وارد خانه شد و همین که خواستم مانع
ورود او به اتاق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شوم او از من سبقت گرفت و داخل اتاق شده. من داخل شدم و عرض کردم: یا نبیالله! فدایتان شوم مرا مامور ساختید تا از داخل شدن دیگران ممانعت ورزم اما فرزندتان آمد و نتوانستم از او ممانعت کنم.»
بعد از مدتی طولانی مجددا
وارد اتاق شدم و مشاهده کردم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به روی دو کف دست خود چیزی دارد و اشک از چشمان حضرت جاری است. از علت سؤال نمودم؛ حضرت فرمود: جبرئیل هم اکنون نازل گردید و مرا خبر ساخت که امت من او را به قتل میرسانند و مقداری از خاک و تربت آن سرزمین را برایم آورد که الان به روی کف دستان خود دارم.
عایشه همسر دیگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگوید:
«دخل الحسین بن
علی رضی الله عنهما
علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو یوحی الیه فنزا
علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو منکب وهو
علی ظهره فقال جبریل لرسول الله صلی الله علیه وسلم اتحبه یا محمد قال یا جبریل ومالی لا احب ابنی قال فان امتک ستقتله من بعدک فمد جبریل (علیهالسّلام) یده فاتاه بتربه بیضاء فقال فی هذه الارض یقتل ابنک هذا واسمها الطف فلما ذهب جبریل (علیهالسّلام) من عند رسول الله صلی الله علیه وسلم خرج رسول الله صلی الله علیه وسلم والتزمه فی یده یبکی فقال یا عائشه ان جبریل اخبرنی ان ابنی حسین مقتول فی ارض الطف وان امتی ستفتن بعدی ثم خرج الی اصحابه فیهم
علی وابو بکر وعمر وحذیفه وعمار وابو ذر رضی الله عنهم وهو یبکی فقالوا ما یبکیک یا رسول الله فقال اخبرنی جبریل (علیهالسّلام) ان ابنی الحسین یقتل بعدی بارض الطف وجاءنی بهذه التربه واخبرنی ان فیها مضجعه. فلما ذهب جبریل (علیهالسّلام) من عند رسول الله صلی الله علیه وسلم خرج رسول الله صلی الله علیه وسلم والتزمه فی یده یبکی فقال یا عائشه ان جبریل اخبرنی ان ابنی حسین مقتول فی ارض الطف وان امتی ستفتن بعدی ثم خرج الی اصحابه فیهم
علی وابو بکر وعمر وحذیفه وعمار وابو ذر رضی الله عنهم وهو یبکی فقالوا ما یبکیک یا رسول الله فقال اخبرنی جبریل (علیهالسّلام) ان ابنی الحسین یقتل بعدی بارض الطفوجاءنی بهذه التربه واخبرنی ان فیها مضجعه؛
حسین بن
علی (علیهالسّلام) بر رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
وارد شد و پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حال شنیدن
وحی از جبرئیل امین بود جبرئیل پرسید: یا محمد! آیا حسین را دوست داری؟ فرمود: چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟ جبرئیل گفت: امت تو او را بعد از تو میکشند. سپس جبرئیل دستش را دراز کرد و خاکی سفید آورد و گفت: فرزندت را در سرزمینی که «طفّ» نام دارد میکشند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جمع اصحابش که
علی و
ابوبکر و
عمر و
حذیفه و
عمّار و
ابوذر بودند با چشمانی پر از اشک پیوست.»
یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دیدن آن حضرت پرسیدند: چه چیزی شما را به گریه آورده است؟
فرمود: جبرئیل مرا از شهادت فرزندم حسین در سرزمین
طفّ آگاه کرد، و این خاک را هم از همان سرزمین برایم آورده است جایی که محل دفنش خواهد بود.
۳۷۰۴ - «حَدَّثَنَا اَبُو سَعِیدٍ الْاَشَجُّ حَدَّثَنَا اَبُو خَالِدٍ الْاَحْمَرُ حَدَّثَنَا رَزِینٌ قَالَ حَدَّثَتْنِی سَلْمَی قَالَتْ دَخَلْتُ
عَلَی اُمِّ سَلَمَه وَهِیَ تَبْکِی فَقُلْتُ مَا یُبْکِیکِ قَالَتْ رَاَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَعْنِی فِی الْمَنَامِ وَعَلَی رَاْسِهِ وَلِحْیَتِهِ التُّرَابُ فَقُلْتُ مَا لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ شَهِدْتُ قَتْلَ الْحُسَیْنِ آنِفًا؛
سلمی میگوید: بر امسلمه
وارد شدم در حالیکه ایشان گریه میکردند، عرضه داشتم چرا گریانید؟ ایشان فرمودند: رسول خدا را در خواب دیدم در حالیکه موهای سر و محاسن ایشان خاکآلود بود، عرضه داشتم: یا رسول الله شما را چه شده است (چرا شما را به این حالت میبینم)؟ ایشان فرمودند: هم اکنون شاهد کشته شدن حسین بودم.»
همانطوری که در این روایات میبینید رسول خدا نیز برای امام حسین (علیهالسّلام) به گریه و عزاداری پرداختهاند آن هم سالیان سال قبل از
واقعه عاشورا و شهادت ایشان که این خود حکایت از اهمیت و بزرگی این مطلب (عزاداری) دارد.
آیا سیره و سنّت پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در اتفاقات فوق نمیتواند بهترین دلیل و حجت شرعی بر اقامه عزا برای امام حسین (علیهالسّلام) باشد؟
در سیره معصومان هم گریه و عزاداری بوده هست:
در منابع حدیثی
شیعه به نقل از امیرالمؤمنین
علیّ بن ابیطالب (علیهالسّلام) روایات متعدّدی وجود دارد که آن حضرت نیز همانند پیامبر گرامی اسلام با شنیدن خبر کشته شدن فرزندش امام حسین (علیهالسّلام) گریه کرد. ما در این قسمت به ذکر دو نمونه از منابع حدیثی
اهل سنّت اکتفا میکنیم.
نُجَیّ حضرمی میگوید:
«انه سار مع
علی رضی الله عنه وکان صاحب مطهرته فلما حاذی نینوی وهو منطلق الی صفین فنادی
علی اصبر ابا عبدالله اصبر ابا عبدالله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت
علی النبی صلی الله علیه وسلم ذات یوم واذا عیناه تذرفان قلت یا نبی الله اغضبک احد ما شان عینیک تفیضان قال بل قام من عندی جبریل (علیهالسّلام) قیل فحدثنی ان الحسین یقتل بشط الفرات قال فقال هل لک ان اشمک من تربته قلت نعم قال فمد یده فقبض قبضه من تراب فاعطانیها فلم املک عینی ان فاضتا؛
هنگام رفتن به
صفّین در رکاب
علی (علیهالسلام)، ناگهان در نقطهای به نام «نینوا» با صدای بلند فرمود: ای اباعبداللّه در کنار فرات صبور باش، و این جمله را دو بار تکرار فرمود، پرسیدم: این سخن از کجا است؟
فرمود: روزی بر پیامبر خدا
وارد شدم، دیدم چشمان مبارکش اشکآلود است. عرض کردم: ای رسول خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است که گریه میکنید؟
فرمود: لحظاتی جبرئیل نزد من آمده بود، و از کشته شدن حسین در کنار شطّ فرات به من خبر داد، و گفت: آیا میل داری مقداری از تربتش را ببوئی و ببینی؟ گفتم: بلی. دستش را دراز کرد، و مشتی از خاک سرزمینی که حسین در آن به شهادت میرسد را به من داد، نتوانستم تحمّل کنم و جلوی اشکم را بگیرم.»
هیثمی بعد از نقل خبر، نظر خود را اینگونه مطرح میکند:
«رواه احمد وابو یعلی والبزار والطبرانی ورجاله ثقات ولم ینفرد نجی بهذا؛
این روایت را احمد و
ابویعلی و
بزاز و طبرانی روایت نمودهاند و تمام رجال آن
ثقه هستند. و این روایت را دیگران نیز روایت نمودهاند.»
ابن حجر صاحب کتاب «
الصواعق المحرقه» از
ابن سعد شعبی نقل میکند که:
«مر
علی رضی الله عنه بکربلاء عند مسیره الی صفینوحاذی نینوی قریه
علی الفرات فوقف وسال عن اسم هذه الارض فقیل کربلاء فبکی حتی بل الارض من دموعه ثم قال دخلت
علی رسول الله e وهو یبکی فقلت ما یبکیک قال: کان عندی جبریل آنفا واخبرنی ان ولدی الحسین یقتل بشاطیء الفرات بموضع یقال له کربلاء ثم قبض جبریل قبضه من تراب شمنی ایاه فلم املک عینی ان فاضتا؛
علی (علیهالسّلام) هنگام رفتن به طرف صفّین به سرزمین نینوا رسید، از نام آن سرزمین جویا شد، گفتند: نام این سرزمین کربلا است. با شنیدن اسم کربلا آنقدر گریه کرد تا زمین از اشک چشمش خیس شد، سپس فرمود: محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیدم در حالی که آن حضرت میگریست. به حضرت عرض کردم: چه باعث گریه شما گردیده است؟! حضرت فرمودند: جبریل لحظاتی قبل آمد و مرا با خبر ساخت که فرزندم حسین در کنار فرات، محلی که کربلاء نام دارد کشته میشود و سپس مقداری از خاک آن سرزمین را به من داد تا ببویم و در آن هنگام نیز چشمان من پر از اشک گردید.»
حرکت نمادین حضرت صدیقه طاهره (سلامالله
علیها) در عرصه
محشر دلیلی محکم بر اقامه عزاداری بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام) میباشد. و از این جهت تاسّی به تنها یادگار پیامبر گرامی اسلام وظیفه ارادتمندان به خاندان رسالت و پیروی از روش نیکوی آنان در تشکیل مجالس عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) خواهد بود.
علیّ بن محمّد شافعی
مغازلی از ابو احمد عامر از حضرت
علیّ بن موسیالرضا (علیهالسّلام) و آن حضرت از پدران گرامیاش از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این حدیث را نقل میکند، که پیامبر فرمود:
«تحشر ابنتی فاطمه ومعها ثیاب مصبوغه بدمٍ، فتتعلّق بقائمه من قوائم العرش وتقول: یاعدل! یاجبّار! اُحکم بینی وبین قاتل ولدی قال (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): فیحکم لابنتی وربّ الکعبه؛
دخترم فاطمه با لباس خونین فرزندش حسین (علیهالسّلام)
وارد محشر میشود، آنگاه به یکی از پایههای عرش خدا چنگ میاندازد و عرض میکند: ای خدای عادل و جبّار بین من و قاتل فرزندم قضاوت کن! به خدای کعبه سوگند که خداوند حکم و دستور خاصّ خودش را درباره دخترم صادر خواهد کرد.»
بنابراین، ارادتمندان و دوست داران اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با توجه به آنچه که از حالات روحی و معنوی پیشوایان دین در موضوع عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) نقل شده است بر خود لازم میدانند که حادثه غمانگیز کربلا و نحوه شهادت فرزند زهرا (سلامالله
علیها)، و یاران او را از یاد نبرند، تا روزی که در عرصه محشر شاهد تظلّم مادر مظلومه حسین (علیهالسّلام) در محضر حضرت حقّ باشند.
بنابه نقل تاریخ، روش ائمّه و پیشوایان دین پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) تشکیل مجلس عزاداری و گریه بر مصائب آن حضرت بوده است، و در حقیقت پایهگذاران اصلی و مروّج اندشیه روضهخوانی در بین مردم بودهاند، که به مرور زمان به عنوان یک فرهنگ در حوزه اندیشه و فکر شیعی جا گرفت.
بنابراین، آنچه که امروز در مناطق شیعهنشین رایج است پدیدهای نوظهور و یا ساخته دست افراد بیگانه، و یا تقلید از فرقههای دیگر نیست، بلکه ادامه همان چیزی است که ائمّه معصومین شیعه در زمان حیات مبارکشان تاسیس، و بر آن تاکید ورزیدهاند، و در سخنان فراوانی که درباره اقامه شعایر دینی از آن جمله تشکیل مجالس عزا در مصیبت و در سالروز شهادت دارند بر تقویت این سنّت مبارک افزودهاند، و به قطره اشکی که در این مجالس ریخته شود پاداشی در خور شان وعده دادهاند.
از جمله سخن شهید پرآوازه دشت نینوا حضرت ابا عبد اللّه الحسین (علیهالسّلام) که فرمود:
«من دمعت عیناه فینا دمعه، او قطرت عیناه فینا قطره، آتاه اللّه عزّ وجلّ الجنّه؛
هر کس قطره اشکی در عزای ما بریزد خداوند متعال بهشت را به او عنایت خواهد فرمود.»
امام سجّاد علیّ بن الحسین (علیهماالسّلام) پس از واقعه کربلا لحظهای اشک مبارکش قطع نشد، کسانی که او را در این حال میدیدند از علّت آن سؤال میکردند، حضرت در پاسخ میفرمود:
«لا تلومونی، فانّ یعقوب فقد سبطاً من ولده، فبکی حتّی ابیضّت عیناه من الحزن، ولم یعلم انّه مات، وقد نظرتُ الی اربعه عشر رجلاً من اهل بیتی یذبحون فی غداه واحده، فترون حزنهم یذهب من قلبی ابدا؛
مرا سرزنش و ملامت نکنید،
یعقوب (علیهالسّلام) برای مدتی یکی از فرزندانش را از دست داد، آنقدر گریه کرد تا بینایی چشمانش را از دست داد، با اینکه نمیدانست فرزندش مرده است، ولی من ۱۴ نفر از خاندانم را در یک روز در برابر دیدگانم سر بریدند، آیا فکر میکنید که اندوه و مصیبت برای همیشه از من دور خواهد شد؟»
حزن و اندوه همیشگی دلیل بر عمق فاجعه است، و از طرف دیگر امام سجاد (علیهالسّلام) با این عمل، پیامی ارشادی، به همه مؤمنین ابلاغ میکند، که عاشورا و امام حسین (علیهالسّلام) تا
روز قیامت باید زنده بماند.
امام باقر (علیهالسّلام) با نقل حدیثی از پدر بزرگوارش امام سجّاد (علیهالسّلام) بر جاودانگی حادثه عاشورا تاکید و از سیره عملی پدرش که احیاء مراسم عزاداری است دفاع میکند.
«کان ابی
علیّ بن الحسین (علیهالسّلام) یقول: ایّما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین ومن معه، حتّی تسیل
علی خدّیه، بوّاه اللّه فی الجنّه غرفاً، وایّما مؤمن دمعت عیناه دمعاً حتّی یسیل
علی خدّیه، لاذی مسّنا من عدوّنا بوّاه اللّه مبوّء صدق؛
پدرم
علیّ بن الحسین (علیهماالسّلام) میفرمود: هر مؤمنی که برای شهادت حسین (علیهالسّلام) و یاران او اشکش جاری شود خداوند غرفهای در بهشت به او میبخشد، و هر مؤمنی که اشکش برگونههایش برای رنجهایی که ما از دشمن دیدهایم جاری شود، خداوند به او جایگاه نیکو خواهد بخشید.»
امام صادق (علیهالسّلام) نیز با تاسّی به اجداد بزرگوارش سفارش به بزرگ داشت کربلا و عاشورا دارد و میفرماید:
«انّ یوم عاشورا احرق قلوبنا، وارسل دموعنا، وارض کربلاء اورثتنا الکرب والبلاء، فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون، فانّ البکاء علیه یمحو الذنوب ایّها المؤمنون؛
حادثه روز عاشورا دلهای ما را آتش میزند، اشکهای ما را جاری میسازد، و ما وارث غم و اندوه سرزمین کربلا هستیم، پس گریهکنندگان، بر مثل حسین باید گریه کنند، زیرا ای مؤمنان گریه بر او گناهان را از بین میبرد.»
برپایی عزاداری از سوی صحابه که اهل سنت عدالت آنها را و نیز فعل آنان را حجت میدانند در مطلق عزاداریها بالخصوص در مصیبت فقدان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سوی مردم مکه و یا مدینه میتواند شاهدی بر وجود عزاداری در صدر اسلام بین صحابه به حساب آید و هرگز کسی به اینگونه مراسم به دید بدعت و... نگاه نکرده است.
به گفته
سعید بن مسیب، به هنگام فوت رسول گرامی اسلام، شهر مکه از شدت ناله و گریه مردم به لرزه درآمد.
«لما قبض النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارتجت مکه بصوت؛
بعد از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمام شهر مکه یک پارچه گریه و ناله شد.»
عایشه میگوید:
پس از فوت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخواستم و (در سوگ پیامبر) به همراه سایر زنان بر صورت و سینه میزدیم.
«و قمتُ التدم (اضرب صدری) مع النساء و اضرب وجهی؛
بعد از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخواستم و به اتفاق سایر زنان مدینه در عزای آن حضرت به سر و صورت خود میزدیم.»
صاحب کتاب
تذکرةالخواص مینویسد:
«بلغ علیا قتل محمد بن ابی بکر فبکی وتاسف علیه ولعن قاتله؛
خبر کشته شدن
محمد بن ابیبکر به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) رسید آن حضرت با شنیدن این خبر گریست و متاسف گردید و قاتلینش را
مورد لعن قرار داد.»
چون خبر مرگ
نعمان بن مقرن را به عمر بن خطاب دادند، او در سوگ وی دست بر سر گزارد و برایش گریه کرد.
ابن ابیشیبه در
المصنف مینویسد:
«عن ابی عثمان: اتیتُ عمر بنعی النعمان بن مقرن، فجعل یده
علی راسه و جعل یبکی؛
ابو عثمان میگوید خبر مرگ نعمان بن مقرن را به عمر دادم او با شنیدم این خبر دست بر سرگذارد و شروع به گریستن نمود.»
حاکم در مستدرک میگوید:
«عن ابی وائل قال قیل لعمر بن الخطاب رضی الله عنه ان نسوه من بنی المغیره قد اجتمعن فی دار خالد بن الولید یبکین وانا نکره ان یؤذینک فلو نهیتهن فقال عمر ما
علیهن ان یهرقن من دموعهن سجلا او سجلین ما لم یکن لقع ولا لقلقه یعنی باللقع اللطم وباللقلقه الصراخَ؛
به عمر بن خطاب گفته شد: زنانی از
بنیمغیره در خانه
خالد بن ولید اجتماع کردهاند و گریه میکنند و از این اکراه داریم که موجب اذیت تو گردد اگر ممکن است آنها را از این کار نهی کن. عمر گفت: چه اشکالی دارد چند قطره اشک بریزند البته مادامی که به ضربه به خود و فریاد نیانجامد.»
صاحب اغانی در همین
مورد اضافه میکند:
«عن ابی بکر الهذلی قال سمع عمر بن الخطاب نساء بنی مخزوم یبکین
علی خالد بن الولید فبکی وقال لیقل نساء بنی مخزوم فی ابی سلیمان ما شئن فانهن لا یکذبن وعلی مثل ابی سلیمان تبکی البواکی؛
ابو بکر هذلی میگوید: عمر بن خطاب شنید که زنان بنی مخزوم بر خالد بن ولید گریه میکنند لذا او هم برای خالد گریست و گفت: باید به زنان بنی مخزوم گفت که در باره ابی سلیمان هر جه خواستند انجام دهند که در این صورت دروغ نگفتهاند و بر مثل ابو سلیمان باید گریه کنندگان گریه کنند.»
پس از مرگ عمر، چون
ابنمسعود کنار قبر وی ایستاد، برای او گریست.
«فوقف ابن مسعود
علی قبره یبکی؛
این مسعود کنار قبر عمر ایستاد و گریه کرد»
عبداللَّه بن رواحه بر حمزه گریست و اشعاری را در رثای او خواند.
گریه زنان و مردم مدینه با شنیدن خبر شهادت امام حسین (علیهالسلام):
طبری در تاریخ خود نقل میکند:
لما قتل عبید الله بن زیاد الحسین بن
علی و جیء براسه الیه دعا عبد الملک بن ابی الحارث السلمی فقال: انطلق حتی تقدم المدینه
علی عمر بن سعید فبشّره بقتل الحسین - وکان عمرو امیر المدینه -... قال عبد الملک فقدمت المدینه، فلقینی رجل من قریش فقال: ما الخبر؟ فقلت: الخبر عند الامیر؛ فقال انا لله وانا الیه راجعون؛ قتل الحسین بن
علی.
«فدخلت
علی عمرو بن سعید، فقال: ما وراءک، فقلت: ما سرّ الامیر؛ قتل الحسین بن
علی؛ فقال: ناد بقتله، فنادیت بقتله، فلم اسمع والله واعیه قط مثل واعیه نساء بنیهاشم فی دورهن
علی الحسین..؛
چون عبیدالله بن زیاد حضرت امام حسین بن
علی (علیهماالسّلام) را به شهادت رساند و سر مطهر او را برای عبدالملک بن ابیالحارث سلمی بردند او گفت: آنها را به سوی مدینه سوق دهید و خبر شهادت حسین را به مردم مدینه بدهید... عبدالملک میگوید به مدینه آمدم، شخصی از
قریش با من مواجه شد و از من سؤال کرد: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد امیر است؛ او معنای سخنم را فهمید و گفت: انا لله وانا الیه راجعون؛ حسین بن
علی کشته شد.»
بر عمرو بن سعید، حاکم مدینه
وارد شدم، گفت: چه پشت سر داری؟ گفتم: آنچه که امیر مخفی داشته است؛ حسین بن
علی کشته شده است؛ او هم دستور داد تا در شهر مدینه جار بزنند و کشته شدن امام حسین را اعلام کنند.
به خدا سوگند! هرگز من در عمر خود نالهای مانند صدای ناله زنان مدینه در خانههایشان که برای شهادت امام حسین (علیهالسّلام) عزاداری میکردند نشنیدم...
فتاوای برخی از علمای اهل سنت در گریه و نوحه:
در ابتدای این بحث به فتاوای برخی از علمای اهل سنت در زمینه گریه و نوحه توجه میکنیم تا ببینیم آیا گریه و بکاء برای
میت گناه کبیره و نابخشودنی محسوب میشود؟!
نووی در کتاب «
المجموع» آراء علما در
مورد محدوده حرمت گریه و بکاء را جمعآوری کرده است:
۱ ـ جمهور علماء قائلند: حرمت بکاء و نوحه اختصاص به جایی دارد که شخص
وصیت کرده باشد، برایش گریه و نوحه داشته باشند. نووی نیز همین قول را اختیار نموده است.
۲ ـ طائفهای قائل شدهاند: حرمت، اختصاص به جایی دارد که شخص به خودداری از نوحه و بکاء وصیت نکرده باشد.
۳ ـ طائفهای دیگر بر این نظرند که: حرمت برای جایی است که بازماند گان، میت را به اوصاف و محاسنی توصیف کنند که در شرع جایز نیست؛ مثل اینکه بگوید: ای یتیمکننده فرزندان وای بیوهکننده زنها وای خرابکننده آبادیها و به این شکل به گریه افتد.
۴ ـ و طائفهای دیگر بر این رای و اعتقادند که: میت با شنیدن صدای گریه و بکاء اهل و عیال خود معذب گشته و به حال آنها تاسف میخورد. و این قول و نظر
محمد بن جریر و
قاضی عیاض است.
و در پایان این نکته را
اجماع علماء میداند:
«واجمعوا کلهم
علی اختلاف مذاهبهم ان المراد بالبکاء بصوت ونیاحه لا مجرد دمع العین؛
تمام علماء با وجود اختلاف در مذهب بر این نکته اجماع دارند که منظور از گریه و بکاء ممنوع، آن گریه و بکائی است که با صوت و نوحه سرائی باشد نه مطلق گریه.»
پس معلوم میشود اینگونه نیست که مطلق گریه و بکاء نزد علمای اهل سنت ممنوع و حرام باشد.
ذهبی در شرح وقایع عزاداری سال ۳۵۲ هـ اینچنین مینویسد:
«قال ثابت: الزم معز الدوله
الناس بغلق الاسواق ومنع الهراسین والطباخین من الطبیخ، ونصبوا القباب فی الاسواق وعلقوا
علیها المسوح، واخرجوا نساء منشرات الشعور مضجات یلطمن فی الشوارع ویقمن المآتم
علی الحسین علیه السلام، وهذا
اول یوم نیح علیه ببغداد؛
معزالدوله مردم را به بستن بازارها امر کرد و آسیابانها را از آرد کردن و طباخها را از طبخ منع کرد، و علمهای عزا را در بازارها برافراشتند. و زنها در حالیکه بر سر و صورت خود میزدند و مو پریشان کرده بودند به کوچه و خیابان ریختند و بر مصیبت حسین (علیهالسّلام) عزاداری کردند و نوحهخوانی نمودند و این
اولین نوحهسرایی بود که در
بغداد برگزار میشد.»
از سوی دیگر در بین علمای اهل سنت بعضی را شاهد هستیم که خود از عزاداران امام حسین (علیهالسّلام) بودهاند.
ابن کثیر در تاریخ خود چنین مینویسد:
در روز عاشورا از
سبط ابن جوزی خواسته شد که بر فراز منبر رفته و از مقتل و چگونگی شهادت امام حسین (علیهالسّلام) برای مردم سخن گوید. سبط ابن جوزی این خواسته را پذیرفت و بر بالای منبر تکیه زد، او پس از یک سکوت طولانی، دستمال خویش بر صورت نهاد و گریه شدیدی سرداد و آنگاه در حالی که میگریست این دو بیت شعر را سرود:
«ویل لمن شفعاؤه خصماؤه •••••• و الصور فی نشرالخلایق ینفخ
لابدانترد القیامه فاطم •••••• و قمیصها بدمالحسینملطخ؛
وای به حال کسی که شفیعاش دشمن او باشد! در هنگامه
قیامت، که برای بیرون آمدن مردم از زمین در صور دمیده میشود. سرانجام در قیامت فاطمه زهرا
وارد محشر میشود، در حالیکه پیراهن او به خون حسین (علیهالسّلام) آغشته است. سپس سبط ابن جوزی از منبر پایین آمد و اشک ریزان به خانه خویش رفت.»
عبدالمؤمن بن خلف، از فقیهان مذهب ظاهری و پیرو مکتب محمد بن داود است. نسفی قضیه تشییع جنازه و عزاداری او را نقل کرده است.
ذهبی از درگذشت جوینی و مراسم سوگواری او چنین یاد میکند:
«فدفن بجنب والده، وکسروا منبره، وغلقت الاسواق، ورثی بقصائد، وکان له نحو من اربع مائه تلمیذ، کسروا محابرهم واقلامهم، واقاموا حولا، ووضعت المنادیل عن الرؤوس عاما، بحیث ما اجترا احد
علی ستر راسه، وکانت الطلبه یطوفون فی البلد نائحین علیه، مبالغین فی الصیاح والجزع؛
او را کنار قبر پدرش به خاک سپردند، و در عزای او منبرش را شکستند، و بازارها را بستند، و در رثای او قصیدهها گفتند، و او که حدود چهار صد شاگرد داشت، آنها همه قلم و دواتها را شکستند، و یک سال اقامه عزا نمودند، و نیز یک سال تمام منادیلهایشان (پارجههایی شبیه به چفیه) را از سر بر داشتند، و در این کار به حدی اسرار داشتند که احدی جرئت گذاردن پارچه به روی سر را نداشت. و در طول این مدت طلبههای او در کوچه و بازار شهر میچرخیدند و نوحهسرایی میکردند و در صیحه و جزع افراط میکردند.»
البته در
مورد متن فوق قابل توجه است که اگر چه در اصل عزاداری شاگردان عبدالمؤمن بحثی نیست ولی بعضی از حرکات و افراطهایی که در متن بالا به آن پرداخته شده است مثل شکستن منبر و دوات و قلمها و برداشتن چفیهها به مدت یک سال و ممانعت از هر کسی تا یک سال از گذارن پارچه بر سر، هرگز قابل توجیه نمیباشد؛ لذا شاید علت این که
ذهبی نیز تنها در این
مورد نظر داده همیین باشد. لذا در این
مورد گفته است:
«قلت: هذا کان من زی الاعاجم لا من فعل العلماء المتبعین؛
این گونه گارها از زی اعاجم است و از علمای تابع دین قابل انتظار نیست.»
ذهبی درباره بازتاب مرگ او مینویسد:
«وتوفی لیله الجمعه بین العشاءین الثالث عشر من رمضان...، وغلقت الاسواق، وجاء الخلق، ... وکان فی تموز، وافطر خلق، ورموا نفوسهم فی الماء... وباتوا عند قبره طول شهر رمضان یختمون الختمات، بالشمع والقنادیل؛
سبط بن جوزی در شب جمعه سیزدهم
ماه رمضان فوت کرد... با درگذشت او، بازارها تعطیل گردید و جمعیت زیادی در مراسم او حضور یافتند، فراوانی مردم و فزونی گرما سبب شد که بسیاری از سوگواران روزه خویش را خوردند! بعضی خود را به دجله انداختند. از کفن اندکی ماند... مردم تا پایان ماه رمضان در کنار قبر او شب را به صبح رساندند، آنان شمع و چراغ و قندیل آوردند و
قرآن را ختم کردند. مراسم عزادرای را روز شنبه برپا کردیم، سخنرانان درباره او به سخن پرداختند، جمعیت بسیاری شرکت جستند و درباره او مرثیهها گفته شد...»
«عن خالد الربعی قال: مکتوب فی التوراه ان السماء والارض لتبکی
علی عمر بن عبد العزیز اربعین صباحا!! !؛
خالد ربعی میگوید: در
تورات آمده است که
آسمان و زمین در مرگ عمر بن عبد العزیز چهل شبانه روز خواهد گریست!!!»
«قال ولده: وکان الغیث قد احتبس فی هذه السنه؛ فدرّ وسحّ عند ارتفاع نعشه؛ فکان السماء بکت علیه بدمع وابله واطشه؛
فرزندش میگوید: باران در این سال محبوس شد؛ تا این که بعد از وفات
ابن عساکر و برداشتن نعش و جنازه او آسمان به شکلی باریدن گرفت که گویی اشک چشمان آسمان بود که به شدت و وفور باریدن گرفت.»
امّا با این تفاصیل چه میشود که مورخان بزرگ اهل سنّت، وقتی عزاداری و ماتم سرایی شیفتگان امام حسین (علیهالسّلام) را ذکر میکنند این امر موجّه را بر نتافته و موضعگیری تند و خشن خویش، را نمیتوانند مخفی نمایند؟! !
ذهبی وقتی قضیه عزاداری مردم بغداد برای امام حسین (علیهالسّلام) را نقل میکند، مینویسد:
سنه اثنتین وخمسین وثلاثمئه: فیها یوم عاشوراء، الزم معز الدوله، اهل بغداد بالنَّوح والمآتم،
علی الحسین بن
علی رضی الله عنه، وامر بغلق الاسواق، وعلّقت
علیها المسوح، ومنع الطباخین من عمل الاطعمه، وخرجت نساء الرافضه، منشّرات الشعور، مضخّمات الوجوه، یلطمن، ویفتنّ
الناس، وهذا
اول ما نیح علیه،
حوادث سال ۳۵۲ هـ: در روز عاشورای این سال معز الدوله، اهل
بغداد را به نوحه و مآتم بر حسین بن
علی، ملزم نمود، و امر کرد تا بازارها را ببندند، علامتهای عزا را بیاویزند و طباخان را از طبخ غذا منع نمودند. و زنان شیعه با موهای پریشان و... از خانه خارج شدند و مردم را به فتنه انداختند. و این
اولین موردی بود که نوحهسرایی میشد.
«اللهم ثبت
علینا عقولنا؛
خدایا به ما عقلهای پابر جا عنایت کن!.»
و یا ذهبی در جای دیگر در
مورد عزاداری روز عاشوراء مینویسد:
«اقامت الرافضه الشعار الجاهلی یوم عاشوراء…؛
رافضیها (شیعیان) شعار جاهلیت را در روز عاشوراء بر افراشتند...»
«تمادت الرافضه فی هذه الاعصر فی غیهم بعمل عاشوراءباللطم والعویل؛
رافضیها (شیعیان) در این دوران در ضلالت و گمراهی خود با عمل کردن به اعمالی چون لطمه و گریه و ناله امتداد یافت.»
ذهبی در بیان حوادث سال ۳۸۸ هـ اینگونه میگوید:
«وجعلت بازاء یوم عاشوراء یوماً بعده بثمانیه ایام نسبته الی مقتل مصعب بن الزبیر، وزارت قبره بمسکنکما یزار قبر الحسین علیه السلام..؛
در مقابل روز عاشوراء هشت روز بعد از این روز را به عنوان روز قتل مصعب بن زبیر قرار دادند و در این روز همانگونه که قبر
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) زیارت میشود قبر مصعب بن زبیر را در منطقه «مَسکِن» زیارت مینمایند...»
همچنین ابن کثیر تعبیری این چنین دارد:
«عملت الرافضه بدعتهم الشنعاء..؛
رافضیها (شیعیان) بدعت زشت و شنیع خود (عزاداری در عاشوراء) را عملی ساختند...»
اتابکی از علمای قرن نهم اهل سنت از اقامه عزاء توسط زنان و مردان بغداد این گونه یاد میکند:
«السنه الثالثه من ولایه
علی بن الاخشیذ
علی مصر وهی سنه اثنتین وخمسین وثلثمائه فیها فی یوم عاشوراء الزم معز الدوله
الناس بغلق الاسواق ومنع الطباخین من الطبخ ونصبوا القباب فی الاسواق و... الماتم
علی الحسین بن
علی رضی الله عنه... وکل منهم رافضیخبیث؛
سال سوم از زمامداری
علی بن اخشید بر مصر یعنی سال ۳۵۲ هـ؛ در این سال معزالدوله مردم را الزام نمود تا بازار را ببندند و نان پخت نگردد و قبههای عزا در سراسر بازار برافراشته و مجالس عزای حسین بن
علی برگزار شود... و تمام اینها رافضی و خبیث هستند.»
حال اینان که در باره مجالس عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) تعبیراتی اینگونه تند و متعصبانه دارند، در بیان صحنههای سوگواری و عزاداری مردم برای عالمان سنی مذهب که در بالا گذشت و تند و افراطیترین تعبیرات و مبالغات حتی گریه آسمان به خاطر عزای آنان را بدون هیچ تحلیل و یا نقدی ذکر کردند و به راحتی از کنار آن گذشتند.
از مجموع نمونههای ذکر شده در بخشهای پیشین، مشروعیّت عزاداری و گریه بر میّت مسلمان استفاده میشود، چرا که تمامی
موارد مستند به صحنههایی ملموس از سیره عملی پیامبران مخصوصاً خاتم آنان نبی معظّم اسلام است، و کجاندیشیها و سطحی نگریهای گروهی اندک را که به بهانه خرافهزدایی از دین، بیمهابا بر هر عقیده و فکر مخالفی میتازند را رد میکند.
از مباحث فوق نکات مهمّ و قابل توجّهی استفاده شد:
۱ ـ گریه در مصیبتها و مرگ آشنایان پسندیده و ممدوح است.
۲ ـ سیره عملی پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مرگ فرزندش امام حسین (علیهالسلام)، سخن کسانی که عزاداری را بدعت میدانند به چالش کشیده و مهر بطلان بر آن میزند.
۳ ـ لطافت روح انسانی و تاثّر طبیعی در برابر مصائب، امری فطری و جزئی از حقیقت انسان و رحمتی از سوی خداست.
و در آخر اینکه عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) نه تنها، آنگونه که
ابنتیمیه و پیروان او میگویند بدعت نمیباشد، بلکه از آنجا که نزد شیعه، عدل و هم سنگ قرآن کریم و مفسران آن، عترت پیامبر اکرم میباشند؛ و همینان هستند که سنت نبوی را برای ما تبیین و تفسیر مینمایند، و قول اینان است که به نص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
حدیث صحیح و
متواتر که فرمود: «اخبرنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا
علی الحوض» برای ما حجیت شرعی دارد. پس در این صورت هر آن چه با سند صحیح از ناحیه آنان به دست ما رسید، همان حجت شرعی بین ما و خداوند خواهد بود، و به حجیت قرآن کریم و سنت صحیح نبوی اضافه خواهد گردید. حال بزرگ داشت ما نسبت به مراسم عزاداری سید و سالار شهدای کربلاء حضرت اباعبداللهالحسین نیز، اینگونه است؛ چرا که احادیث صحیحالسند و متواتر از ناحیه
ائمه معصومین (علیهمالسّلام) وارد شده است، که مثل آن در اقامه مجالس عزاء و بکاء برای هیچ کس غیر از این بزرگوار
وارد نشده است.
پس حکم شرعی نزد ما این است که: برگزاری مراسم عزاداری برای حضرت اباعبداللهالحسین (علیهالسّلام) که در آن ذکر مناقب و فضائل نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهلبیت معصومین (
علیهمالسّلام) و احکام دین و
شریعت گفته میشود، و در پایان نیز مصائب آن بزرگوار خوانده میشود و بر آن گریه میکنند، عمل مستحب مؤکدی است، که از افضل القرباتالیالله
تعالی محسوب میگردد.
موسسه ولی عصر، برگرفته از مقاله «شبهه بدعت عزاداری امام حسین».