شبهات وحی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شبهات وحی، پرسشها، بهانه گیریها و سخنان باطل پیرامون امکان و چگونگی
وحی را میگویند.
در طول تاریخ از صدر
اسلام تا کنون همیشه کسانی بودهاند که با تردید به پدیده وحی نگریسته و امکان یا وجـود آن را
نفی کرده یا پیرامون
کیفیت وحی ایراداتی نمودهاند. در ادامه به برخی از این شبهات پرداخته میشود:
برخی در توجیه افکار خود گاهی پدیده وحی را ناشی از نبوغ
بشر دانـسته و میگویند:
پیامبران انسانهای نابغهای بودهاند که برای نجات انسانها از دام فـسـاد و تـبـاهـی کوشش نموده و برای اینکه اهداف عالی خود را پیاده کنند، افکار اصلاحی خـود را وحـی الهـی قلمداد نموده و انسانها را به تبعیت از آنها فراخواندهاند.
این عده، تنها از دیـد مـادی بـه جـهـان مینگرند و عالم را محصور در عالم مادیات و اجسام محسوس میپندارند و وقوع هر پدیده و حادثه ماورای طبیعی را انکار میکنند.
در پاسخ ایشان گفته شده: هر چند پـیـامـبـران انـسـان هـای برجستهای بودهاند که حتی مخالفانشان نیز به برجستگی فکری و مـعـنوی آنان اذعان داشتهاند، اما آنان هرگز در دعوتشان ـ بخلاف نوابغ ـ مردم را به سوی خویش و افکار خود فـرا نـخـوانـده، بـلکه همواره تاکید نمودهاند که ما از سوی
پروردگار عالمیان مبعوث شده و پـیام او را میرسانیم. برای اثبات صدق ادعای خود نیز در موارد لازم به آوردن معجزات اقدام کردهاند، معجزاتی که هیچ انسانی حتی اگر نابغه باشد توان انجام آن را ندارد.
بدین سان، تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشتهاند، از این رو همیشه در جهان فلسفهها وجود داشتهاند نه
فلسفه ، ولی پیامبران الهی همیشه مؤید و مصدق یکدیگر بودهاند و یکدیگر را نفی نکردهاند. هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگری بود مانند او قانون و دستورالعمل میآورد.
قرآن کریم تصریح میکند که پیامبران یک رشته واحدی را تشکیل میدهند و پیامبران پیشین مبشر پیامبران پسین بودهاند و پسینیان مؤید و مصدق پیشینیان بودهاند و هم تصریح میکند که از همه پیامبران بر این مطلب که مبشر و مؤید یکدیگر باشند، پیمان اکید و شدید گرفته شده است. نمونه آن در
سوره آل عمران آیه ۱۹ مطرح میباشد که مضمونش این است که:
دین نزد خدای سبحان یکی است و اختلافی در آن نیست و بندگان خود را امر نکرده، مگر به پیروی از همان دین و بر انبیای خود هیچ کتابی نازل ننموده، مگر در باره همان دین، و هیچ
آیت و معجزهای به پا نکرده، مگر برای همان دین که آن دین عبارت است از
اسلام ، یعنی تسلیم حق شدن، و به اعتقادات حق معتقد گشتن، و اعمال حق انجام دادن؛ و به عبارتی دیگر: آن دین واحد عبارت است از تسلیم شدن در برابر بیانی که از مقام ربوبی در مورد عقائد و اعمال و یا در مورد معارف و احکام صادر میشود.
و این بیان هر چند به طوری که در
قرآن حکایت شده در شرایع رسولان و انبیای او از نظر مقدار و کیفیت مختلف است، لیکن در عین حال از نظر حقیقت چیزی به جز همان امر واحد نیست، اختلافی که در شریعتها هست از نظر
کمال و نقص است، نه اینکه اختلاف ذاتی و تضاد و تنافی اساسی بین آنها باشد، و معنای جامعی که در همه آنها هست عبارت است از تسلیم شدن به خدا در انجام شرایعش، و اطاعت او در آنچه که در هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش میخواهد.
عدهای که وحی نبوی را انکار و ادعا کردهاند که
وحی امر
محال است، چنین دلیلی میآورند: ابزار معرفت و راههایی که انسان معلوماتش را از آنها به دست میآورد، دو قسم بیش تر نیست: یا به وسیله
حس و
حواس ظاهر است؛ مانند محسوسات که از طریق حواس پنج گانه برای انسان حاصل میشود؛ و یا ره آورد
عقل و مفاهیم است که عقل انسانی آنها را تولید میکند و محصول اندیشه اوست. راه سومی که
معرفت زا باشد، سراغ نداریم؛ در حالی که وحی در ادعای پیامبران، از هیچ یک از این دو قسم نیست و آنان محصول وحی را فرآورده معرفت حسی و عقلی شان نمیدانند؛ بلکه آن را نتیجه ارتباط با جهان
غیب میشمرند؛ در صورتی که بیش از این دو ابزار برای معرفت وجود ندارد و آگاهیهایی که از قلمرو حس و عقل بیرون باشد،
محال است.
این
استدلال بر این پیش فرض مبتنی است که ابزار معرفت بشری، منحصر در حس و عقل بوده و راه معرفتی خارج از این دو
قسم وجود ندارد. این پیش فرض با نشان دادن معرفتهایی که از قلمرو حس و عقل بیرون بوده (همچون
معارف شهودی ) و از نظر علمی هم مورد قبول است،
باطل میشود و پاسخ این
شبهه داده خواهد شد.
در ادامه نمونههایی ارائه میشود که ثابت میکند انسان آگاهیهایی خارج از دو قلمرو حس و عقل دارد:
خوابهایی که انسان میبیند، مختلف است؛ اما یک قسم آن خوابهایی است که از یک واقعیت جدا از
ذهن و
اندیشه انسان گزارش میدهند. این نوع از خوابها انسان را با جهان خارج مرتبط میسازد و پرده از روی حقایق آن بر میدارد و ثابت میکند که انسان علاوه بر درک حس و عقل از آگاهی سومی برخوردار است که معلول دو ابزار پیش گفته نیست. تو گویی آفریدگار بزرگ هستی برای تماس با جهان خارج روزنه سومی را باز کرده تا بدین وسیله زمینه را برای تصدیق
نبوت و وحی فراهم سازد.
غزالی در این مورد میگوید:
خداوند متعال برای این که کار را برای بندگانش آسان کند، نمونههایی از خاصیت نبوت را در آن به وجود آورده است؛ مثلا
انسان در خواب مسائلی را که جزو غیباند، به صورت صریح یا به صورت مثالی که بعد تعبیر خواهد شد، ادراک میکند. ما این را خود از طریق
خواب آزمودهایم و دریافتهایم و اگر حالت خواب وجود نداشت، هرگز باورش نمیکردیم.
شیخ الرئیس
بوعلی سینا ، دربار ة واقع نما بودن خواب و این که از واقع به نحو قطعی حکایت میکند، مینویسد:
آزمایش زیاد نشان میدهد که انسان به وسیله خواب میتواند آگاهیهایی ازجهان خارج به دست آورد و در عالم
رؤیا چیزهایی را درک کند که عین
حقیقت و متن واقع باشد و کوچکترین اختلافی با آن چه که درجهان خارج تحقق میپذیرد، نداشته باشد.
بسیاری از مردم خوابهای شگفت میبینند، تعداد این خوابها به اندازهای زیاد است که کتابهایی درباره آن تالیف شده است. این خوابها را چگونه میتوان تفسیر کرد؟ آیا میتوان همه آنها را نوعی تصادف دانست؟ و یا آن را بازتاب حالات درونی شمرد؟ و آیا میشود همه اینها را انکار کرد؟! پاسخ منفی است؛ زیرا تعداد آنها به قدری زیاد است که نمیتوان آنها را پدیده تصادفی انگاشت و نیز واقع نما بودن آنها با فرضیه بازتاب حالات درونی سازگار نیست. همچنین نمیتوان اینها را انکار کرد؛ چنان که شیخ اشراق میگوید: تحقق این گونه رؤیاها و همچنین نقل آنها به وسیله اشخاص راستگو، به اندازهای فراوان است که انکار آن نوعی مکابره (سخن بدون دلیل) محسوب میشود. اثبات این نوع از خوابها بر این مطلب دلالت میکند که بشر
علاوه بر ابزار حس و عقل، میتواند از راههای دیگری هم معارف دریافت وآگاهی کسب کند؛ در نتیجه نظریه "انحصار ابزار
معرفت در
حس و
عقل " را میشکند؛ از این رو انکار وحی به بهانه این که از قلمرو حس و عقل بیرون است، بی اساس و بدون دلیل خواهد بود.
گاهی اتفاق افتاده که اندیشهای به افراد
الهام شده یا ناگهان خود را بر چنین اندیشهای آگاه یافتهاند. این نوع اندیشهها را "الهام" مینامند. قرآن نیز آن را نوعی وحی دانسته؛ چنان که میفرماید: "و اوحینا الیام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی... "
روشن است که این نوع الهام نه به وسیله حس و نه با عقل انسانی دریافت میشود؛ بلکه راهی است فراعقلی و فراحسی و از عالم غیب به دست انسان میرسد.
این طرق و راههای دیگری که برای شناخت ـ غیر از حس و عقل ـ وجود دارد نظریه انحصار معرفت در حس و عقل را باطل میکند و به اثبات میرساند که برای انسان راههای دیگری هم جهت کسب
آگاهی وجود دارد. پس انکار وحی به این بهانه بی جهت خواهد بود. البته مقصود این نیست که وحی نبوی از قبیل
رؤیا یا
الهام است؛ بلکه هدف از بیان این مطالب رد نظریه کسانی بود که انکار وحی را بر انحصار راههای کسب معرفت به حس و عقل مبتنی کردهاند.
بعضی از کسانی که امکان وحی را مورد انکار قرار دادهاند، به وجود فاصله و اختلاف بین عالم ملکوت و عالم سفلی استدلال کردهاند.
عالم ملکوت نورانی، روحانی و مجرد از هر گونه آلودگیهای مادی است و عالم ماده، تاریک و پست بوده و هیچ گونه روحانیتی در آن وجود ندارد؛ و چون واسطه بین این دو عالم نیست، در نتیجه حلقهای که این دو عالم را به هم مربوط کند، وجود ندارد. انسان هم که جزء عالم ماده است، نمیتواند از مرز خود بگذرد و با عالم ملکوت ارتباط بر قرار کرده و از آن پیام دریافت کند، از این رو وحی هم که بر ادعای ارتباط با جهان ماورای ماده مبتنی است، ناممکن و محال میباشد.
این
شبهه ناشی از عدم شناخت حقیقت انسان است. اگر صاحبان این شبهه حقیقت وجود انسانی را بشناسند و بدان توجه کنند، محلی برای این استدلال باقی نمیماند؛ چون منشا این دیدگاه "نگاه مادی گرایانه محض" به انسان است که حقیقت او را وجودی صرفا مادی میپندارد؛ در حالی که انسان موجود دو بعدی است: ۱. جسمانی و مادی؛ ۲. روحانی و ملکوتی. انسان غیر از شخصیت مادی و ظاهری، شخصیتی روحانی دارد که موجب ارتباط وی با عالم ملکوت میشود؛ زیرا مبدا آن از خداست و منتهایش هم به سوی اوست: "انا لله و انا الیه الراجعون"
پپس حقیقت انسان مرکب از
جسم و
روح است و از همین جاست که انسان برزخ مابین
عالم ماده و ماورای آن میباشد. پس از جهتی به
آسمان و از جهت دیگر به زمین مرتبط است.
خداوند هم در
قرآن کریم در این باره میفرماید: "و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما "؛ و ما انسان را از عصارهای از
گل آفریدیم. سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن (
رحم ) قرار دادیم. سپس
نطفه را بصورت
علقه (خون بسته)، و علقه را بصورت
مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده)، و مضغه را بصورت استخوانهایی درآوردیم و بر استخوانها
گوشت پوشاندیم.
در این مرحله
خلقت انسان مادی کامل میشود؛ سپس میفرماید: "ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین "؛ سپس آن را آفرینش تازهای دادیم پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است!
و این خلق دیگر، وجود انسان روحی است که حقیقت وجود وی را تشکیل میدهد؛ در نتیجه انسان با وجود روحی و ملکوتی اش با عالم ملکوت و
غیب ارتباط برقرار میکند، نه با وجود مادیاش.
عدهای دو بعدی بودن انسان را میپذیرند و نیز قبول دارند شخصیت باطنی وی که از قلمرو
حس و
عقل بیرون است، راه کسب معارف میباشد؛ با این حال امکان وحی را انکار کرده و برای سخن خود چنین استدلال میکند: ممکن نیست خداوند مکان داشته باشد و معقول نیست فرشتگان به هرگونه که
روحانیت و
تجرد آنها از ماده
توجیه شود در برابر خداوند قرار گیرند و سخن او را بشنوند؛ زیرا لازمه این امور، مکان داشتن و عدم
تنزیه مطلق خداوند است.
مکان نداشتن خداوند با ادله عقلی و نقلی قطعی ثابت شده است و معتقدان به وحی براین باورند که ذات پروردگار از هرگونه
عیب و نقص پیراسته است. و میدانند که مکان و زمان مخلوق خداوند است، و او از هرگونه صفتی که موجب محدودیت در ذاتش شود، به دور است و هیچ گونه حد و مرزی در او وجود ندارد؛ اما مواجهه فرشتگان و
پیامبر و گرفتن
کلام خداوند ، به معنای قرب و حضور مکانی نیست؛ بلکه اگر سخن از زمان و مکان است، به این معناست که فرشته یا پیامبر در شرایط مکانی و زمانی خاصی، این صلاحیت را پیدا میکند که کلام خداوند را دریافت کند؛ همان گونه که
حضرت موسی علیهالسّلام در کوه طور میتوانست کلام خداوند را بشنود. پس زمان و مکان درطرف پذیرنده وحی مطرح است، نه فرستنده آن. به عبارت دیگر، شرایط روحی و حالات پیامبر است که صلاحیت پیدا میکند گاه به واسطه
فرشته و گاهی بدون واسطه وحی را دریافت کند؛ اما محدود شدن پذیرنده وحی به زمان و مکان، مستلزم این نیست که خداوند هم درمکانی خاصی باشد؛ بلکه او همه جا هست. بنابراین معتقدان به وحی نمیگویند که خداوند دارای مکان است تا از راه ابطال آن، اعتقاد به امکان وحی نیز باطل شود.
منکران وحی دلیل دیگری را نیز برای اثبات مدعای خود آوردهاند: اگر پیامبران معلومات خود را از جانب خداوند دریافت کنند، ناسازگاری محتوای
کتب آسمانی با
علم مسلم و درست، قابل هیچ گونه توجیه نیست و نمیتوان این ناسازگاری را تبیین قابل قبول کرد.
قطعی است که در
معارف و معلومات پیامبران که ره آورد وحی میباشند، هیچ گونه ناسازگاری با علم و عقل وجود ندارد. اگر در جایی دیده شود که کلام مدعی پیامبری با علم و عقل قطعی منافات دارد، خود این دلیل بر عدم نبوت آن شخص خواهد بود و نیاز به برهان و دلیل دیگر نیست. البته باید توجه داشت که ممکن است در مواردی بین دادههای علمی و محتوای تعالیم منسوب به پیامبران تعارضی ظاهری به نظر برسد؛ اما باید پیش از این که
حکم به
تعارض شود، اموری به نحو دقیق بررسی شود؛ از قبیل:
۱. آیا داده علمی که با تعالیم وحیانی معارض شمرده شده، قطعی و مسلم است یا یک فرضیه بیش نیست؟ آیا همه دانشمندان آن علم، آن را پذیرفتهاند یا نه؟ و... ؛
۲. آیا انتساب "آن چه محتوای تعالیم پیامبر تلقی شده" به
پیامبر درست و قطعی است یا نه؟ و بعد از اثبات صحت استناد به مساله "
محکم و
متشابه "، "ظاهر و نص" بودن پرداخته شود و دقت گردد که آیا قابل
تاویل است؟ و آیا نمیشود از خود متون دینی
تفسیر درست آن را به دست آورد؟ مثلا
تورات به پیامبر بزرگ الهی، حضرت موسی علیهالسّلام است؛ اما از نظر تاریخی استناد آن به آن حضرت مورد تردید قرار گرفته و دست کم حتمی است که این کتاب مورد دستبرد قرار گرفته و از
تحریف و جعل مصون نماینده است؛ از این رو معارفی که در آن با عقل و علم سازگاری ندارد، هیچ ربطی به وحی ندارد؛ همان گونه که
قرآن کریم ، آخرین کتاب وحیانی، تصریح میکند که این کتاب تحریف شده و نسبت دادن مطلب خرافی و غیر معقول آن به وحی، کاری نادرست است. مسلما تنها کتاب آسمانی که استنادش به پیامبر قطعی بوده و تمام مطلب آن ره آورد وحی است، قرآن کریم میباشد؛ به همین دلیل معارف آن با علم درست و اندیشه سالم، هیچ گونه ناسازگاری ندارد.
برخی بر اساس مبانی عقلی شبههای را در مورد وحی مطرح نمودهاند که: وحی در حقیقت گونهای تجربه دینی است. آنها، بر مواجهه پیامبر با خداوند تاکید میورزند و سرشت وحی را همین مواجهه میدانند. به عبارت دیگر، وحی در نظر آنها به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده است بلکه آنچه ما به عنوان"پیام وحی" میشناسیم. در واقع تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربه اش است. هم چنین به این معنا نیست که بین خدا و پیامبر جملاتی رد و بدل شده است چرا که؛ خود تجربه فارغ از زبان است.
زبان پیامبر ، در
قالب آن تفسیر، پیام خودش را به دیگران انتقال میدهد. وحی در نظر آنها بر چهار پایه استوار است خدا، پیامبر، تجربة وحیانی و زمینة تجربه. براساس دیدگاه آنها، پیامبر با خدا مواجههای دارد و خدا در تجربه او ظاهر گشته است. این مواجهه، همان تجربه وحیانی است و این تجربه، همان وحی است. گزارههایی که پیامبر به عنوان پیام وحی، به دیگران ارائه میدهد، خود وحی نیستند، بلکه گزارشهایی هستند که پیامبر از تجربه خود به دیگران ارائه میدهد. این پیام ترجمان تجربه وحیانی اوست، نه چیزهایی که مستقیما به تجربه رد و بدل شدهاند.
در میان
متکلمان مسیحی ،بیش تر متکلمانی که به الهیات
لیبرال گرایش داشتهاند، وحی را گونهای تجربه دانسته، معتقداند:
وحی را باید در درون انسان و تجربه دینی اش تجربه کرد. کتاب مقدس و خصوصا عهد جدید، در حقیقت، گزارش تجارب دینی دینداران است. نظر رسمی
کلیسا این بود که وحی خدا، گونهای انتقال حقایق به انسان است. در مقابل، الهیات لیبرال، بر این نظر تاکید داشت که وحی انتقال حقایق الهی نیست، بلکه گونهای تجربه است. آنان معتقد بودند که خدا خودش را به جای کلمه، در عمل ظاهر میسازد و بعضا مسیحیت را مجموعهای از آموزهها ندانسته آن را شیوهای از زندگی معرفی میکنند. مراد آنها از تعابیری از این قبیل، این بود که وحی
مسیحی ، سرشت گزارهای ندارد، بلکه گونهای تجربه است. آنها معتقدند که وحی همان علایم و رموزی است که بر
ذهن و
شعور پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم نقش میبندد و مسئله ی مهم، فهم پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم از آن رموز است که با زبان خود به مخاطبانش انتقال میدهد.
دلیل و نشانه این امر را نفوذ فرهنگها، قوانین، آداب، تمثیلات و اسطورههای اعراب در
قرآن میدانند. حتی بیان میکنند که اگر پیامبری به معنای نزدیک شدن به
عالم معنا و شنیدن پیام سروشهای غیبی، یک تجربه است، در آن صورت میتوان این تجربه را افزون تر، غنی تر و قوی تر کرد؛ یعنی همانطور که هر تجربه گری میتواند آزموده تر و مجرب تر شود، پیامبر هم میتواند به تدریج پیامبرتر شود.
شاعر ، هم میتواند شاعرتر،
هنرمند ، هنرمندتر و عارف، عارفتر و مدیر، مدیرتر شود. هر جا سخن از تجربه میرود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است سخن از مجرب تر شدن هم رواست.
شاعر با شاعری، شاعرتر میشود و
سخنران با
سخنرانی ، سخنرانتر. و این امر در هر تجربهای جاری است. در اثر استمرار قطعا کمال مییابد. تجربه درونی پیامبر، دستخوش چنین بسط و تکاملی بود و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمم تر و مقاوم تر و برای تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح تر و در کار خود مؤیدتر و موفق تر و به توفیق خود خوشبین تر و مطمئن تر میشد. پیامبر نیز که همه سرمایه اش شخصیتش بود، این
شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود و بسطی که در شخصیت او میافتاد به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی میشد. در هر صورت آنها بیان میدارند که وحی
قرآن کریم امری تجربی است.
۱- وحی از نظر قرآن کریم، طریق ویژه القای پیام الهی به
پیامبران است که معنا و لفظ از ناحیه
خداوند است.
۲- در حالی که
وحی به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده است، بلکه در واقع
تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربه اش است.
۳- در نتیجه وحی قرآن کریم امری تجربی است.
مسئله تجربی بودن وحی از سوی برخی
فیلسوفان غربی و معتقدان به الهیات لیبرال
مسیحی گرفته شده است و فیلسوفان بسیاری نیز با آن مخالفند. این نظریه عوامل متعددی دارد؛ مانند محدود کردن
مفهوم وحی در
الهامات ،
خطورات قلبی و مکاشفات درونی، وجود اختلافات و تناقضات فراوان و توجیه ناپذیر و مسائل دور از حقیقت در
تورات و
انجیل ، گسترش
تجربه گرایی جدید که تلاش میکند تمام پدیدههای مادی و غیرمادی را با فرمولهای حاکم بر
علوم تجربی ارزیابی کند.
اینان وحی را نوعی "
تجربه وحیانی " دانستهاند و این در حقیقت برداشت برخی متکلمان مسیحی در
قرون وسطی از وحی بوده است. طبق این نظریه، وحی گونهای از انتقال اطلاعات است که در پی ارتباط
پیامبر و خدا صورت میگیرد و از زبانهای طبیعی مستقل است و پیامبر آن حقایق را با پشتوانه
فرهنگ و آداب مردم به
قالب زبان خود درمی آورد. این مواجهه پیامبر با خدا یا
فرشته وحی ، "
تجربه دینی " است؛ و چون با دریافت وحی همراه است، در اصطلاح آن را تجربه وحیانی مینامند.
در
اسلام وحی از سنخ رموز و علایم و تجربه دینی نیست. بلکه تنزل حقایق و انوار الاهی از عوالم بالاتر بر
قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم است در
قالب آیات قرآنی که وحی و انشا، ترتیب و جمله بندی و الفاظ و محتوا و حقایق آن از سوی خداست و عقل هیچ بشری، حتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در متن آن دخیل نبوده است.
قرآن به
زبان عربی و با اصطلاحات رایج مردم
جزیره العرب نازل شده است و به همین دلیل برخی برای اثبات تجربه دینی مدعی شدهاند که قرآن از
زبان ،
تشبیه و
تمثیل آنان نیز بهره گرفته است؛ در حالی که هر گوینده و نویسندهای برای القای مطالب خود از ابزار و وسایلی بهره میگیرد و بهترین ابزار، زبان مخاطبان است. زبان وسیلهای برای ابراز اندیشههای مکنون آدمی است و به عبارتی دیگر، نوعی ظهور معناست و دارای زیرمجموعههایی از قبیل تشبیه، تمثیل،
کنایه ،
مجاز ،
استعاره ،
قالبهای زبانی ،
قواعد دستوری و... است که هر گوینده و نویسندهای برای زیباسازی اهداف خود، در
قالب واژهها، از این ابزارها استفاده مینماید.
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلّم از متن جامعهای برخاسته که ارتباط گفتاری آنها به زبان عربی بوده است؛ لذا برابری زبان قرآن با زبان مخاطبش ضروری است: "و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه... "؛ ما هیچ پیامبری را جز با زبان قومش نفرستادیم. آنچه قرآن را از محاورات و گفتوگوی عرفی اعراب جدا کرده، اعجاز ذاتی الفاظ است که بحث آن گذشت؛ قرآن در افاده ی تعالیم عالی خود، دارای شیوه ی مخصوصی است و غیر از ظاهر الفاظ، زبان ویژه ی باطنی نیز دارد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم فرمود: "ما فی القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن" ترجمه؛ آیهای در قرآن نیست مگر برای آن ظاهر و باطنی است. "ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنفی غرائبه" ترجمه؛ ظاهر قرآن، زیبا و دل انگیز است و باطن آن ژرف و عمیق. عجایب و غرایب آن پایان ندارد.
در نتیجه، زبان عربی در قرآن وسیلهای است برای انتقال مطالب وحیانی و دخالتی در اصل محتوا ندارد. درست است ظاهر الفاظ قرآن عربی است، ولی
نظم و
نثر ، و
فصاحت و
بلاغت کلام، قرآن را منحصر به فرد نموده است.
با توجه به آنچه گفته شد برخی اشکالات نظریه تجربی بودن وحی عبارتند از:
این موضوع یک
داوری ناموجه است که ما محدودیتها و شرایط حاکم بر روابط علمی حوزههای علوم بشری را به حوزه
معرفت وحی تشریعی پیامبران که
ماهیت آن هرگز برای ما شناخته شده نیست، سرایت دهیم. ما وحی را از آثارش میشناسیم و این آثار گویای این معنا میباشد که پدیده وحی هرگز در مدار و افق دانشهای عمومی بشر نبوده و قوانین آنها را نمیپذیرد. وحی به معنایی که قرآن ترسیم و آن را طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران معرفی میکند ـ که معنا و لفظ از ناحیه خداوند است و پیامبر نقش خبرگیرندگی حفظ و
ابلاغ به مردم دارد ـ که قوای دراکه بشر بر آن نمیتواند تاثیر گذارد و گرنه پیام واقعی
خداوند به مردم نمیسد و در نتیجه، هدف وحی و بعثت لغو میگردد و این بزرگترین نقص برای وحی است.
وحی آن سنخ آگاهی ناگهانی و پیش بینی نشده نسبت به یک موضوع غیرقابل تفکر و اکتساب ناپذیر است که ناشی از افاضه مبدا غیبی است؛ بدون آن که انسان گیرنده دخالت و تاثیری جز پذیرش مطلق در آن داشته باشد؛ در حالی که موضوع
الهام و
کشف عرفانی قابل
تفکر یا جست و جو از طریق سلوک علمی و ریاضتهای معقول یا نامعقول است و تمام مقصود اهل طریقت، توصیه در کسب این مقدمات است.
الهام ممکن است، محصول القائات و
وسوسههای شیطانی باشد؛ ولی حریم وحی نبوی مصون از رهیافت جنود اهریمنی و پندارهای باطل است و خداوند تمام ضمانتهای لازم را برای حفظ آن تدبیر کرده است. با توجه به تفاوتهای وحی با الهام و
مکاشفه عرفانی و این که محتوا و الفاظ قرآن از جانب
خداوند است. نمیتوان وحی را امری تجربی دانست.
به بیان دیگر، یکی از مشخصات پیامبران علیهالسّلام که آنان را از دیگر مصلحان و متفکران و برنامه ریزان اجتماعی جدا میسازد، این است که آنان تعالیم و برنامههای خود را از فراسوی طبیعت میگیرند و معتقدند که دستورها و فرمانهای آنها زاییده مغز و فکر و اندیشه آنها نیست، بلکه آنچه را که میگویند سخنی است که از جهان بالا بر
قلب آنان فرود میآید، ولی برای یک فرد مادی که دایره هستی را منحصر به جهان ماده میداند و جز ماده و پدیدههای مادی به چیزی اعتقاد ندارد و به "وحی" با دیده شک مینگرد، این افراد به منظور جمع و سازگاری میان
علوم تجربی نوین و عقیده به
وحی و
نبوت ، گاه وحی را "تبلور شخصیت باطنی" و گاه "نبوغ اجتماعی" میشمارند. اینان پیامبران را افرادی درستکار میدانند که در خبر دادن از آنچه دیده و شنیدهاند صادقند؛ اما بدین معنا که منشا آگاهی وحیانی آنان تراوش شخصیت باطنی خود آن هاست که در موقعیت مناسبی متبلور میشود، و نه ارتباط با
عالم غیب و جهان ماورای طبیعت، باعث آن میشود.
براساس این نگرش،
روح متعالی،
فطرت پاک،
باور راسخ پالودگی از ناهنجاریهای اعتقادی و رفتاری و اصالت
وراثت خانوادگی ، همه و همه در اندیشه و بینش پیامبران تاثیری عمیق گذاشته و آرمانهای والای نفسانی، الهاماتی ویژه را در درون ایشان پدیدار ساخته است و آنسان که آنها را به عنوان یک حقیقت غیبی و وحی پنداشتهاند. یا آن که در پرتو نبوغ خاص درونی و عقل اجماعی ویژهای که از آن برخوردارند، قوانین و نظریاتی را که باعث ترقی و اصلاح و رشد جامعه بشری است عرضه میدارند.
ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهی برنامههای اصلاحی خود را به جهان بالا نسبت میدهند و گروه دیگر برنامههای خود را مولود اندیشههای خود میدانند. گروه نخست از طریق
ایمان به
خدا و سرای دیگر و
وعده و وعیدهای الهی میخواهند برنامههای خود را پیاده کنند، در حالی که گروه دوم از طریق دیگر میخواهند به هدف برسند. اگر وحی، زاییده نبوغ است، پس چرا گروه نخست آن را به
جهان غیب نسبت دادهاند؟ تصور این که این انسانهای بسیار، با تبانی و توافق قبلی، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غیب نسبت دادهاند، تصوری موهون و کاملا بی پایه است. چگونه متصورات انسانهایی در مناطق پراکنده و زمانهای مختلف به صورت هماهنگ یک شعار را سر داده و خود را رسولان الهی بنامند؟ و بگویند: "... ان اتبع الا ما یوحی الی... "
ترجمه: جز آنچه به من وحی شده است، از چیزی پیروی نمیکنم. "
نظریه
تجربه دینی ، چیز جدیدی نیست، بلکه به گونهای در
عصر جاهلیت نیز مطرح بوده است. چیزی که هست بیان گذشته در
قالب به ظاهر علمی ریخته شده و بیان گردیده است. عرب جاهلی نیز قدرت نمایی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در میدان
فصاحت و
بلاغت را به
قریحه خوش آن حضرت در
شعر نسبت داده و او را
شاعر میخواند. خداوند این مطلب را حکایت کرده و میفرماید: "... بل هو شاعر... "
آنگاه در پی نقد آن برآمده، و قرآنی را بالاتر از آن میداند که محصول قریحه شعری و یا مقام نبوت مقام شاعری باشد، چنان که میفرماید: "و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون"
ترجمه: این قرآن گفتار شاعر نیست، اندکی از شما ایمان آورید. " و باز میفرماید: "و ما علمناه الشعر و ما ینبعی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین"
ترجمه: ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نبود، بلکه این قرآن، کتاب یادآوری و قرآن مبین است".
نوابغ هرگز، نمیتوانند از آینده به صورت قطعی و جزمی خبر دهند. و اگر هم خبری میدهند، خبر خود را با کلمات: "شاید"، "به نظر میرسد"، "
حدس میزنم"، و مانند آن همراه میکنند، در حالی که پیامبران علیهالسّلام به صورت جزم از آیندههای امت خود گزارش میدادند، گزارشی که آن را مانند آفتاب میدیدند، چنان که میفرماید: "تمتعوا فی دارکم ثلاثه ایام ذلک وعد غیر مکذوب"
ترجمه:
صالح به قوم خود (پس از آن که نقاد او را پی کردند) گفت: سه روز در خانههای خود از زندگی بهره ببرند و پس از سه روز همگی کشته خواهید شد و این یک گزارش قطعی است".
هیچ نابغهای نمیتواند یک چنین خبر قطعی را درباره گروهی، بدهد به گونهای که حتی زمان دقیق وقوع حادثه را نیز تعیین نماید. و یا گزارشی که
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در سوره دوم آیه ۱-۴ خبر از وقوع آن و پیروزی رومیان در مدت زمان کمی داد. این نوع گزارشهای قطعی از ویژگیهای پیامبران الهی است که در پرتو ارتباط با
مبدا جهان از روی حوادث آینده پرده برداشته و گزارش میکنند و منبع این گزارشهای غیبی هم چیزی جز وحی الهی نیست. به هر حال وحی از نظر قرآن کریم، طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران است که معنا و لفظ از ناحیه
خداوند است.
فرهنگنامه علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «شبهات وحی».