شاهد (فقه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در فقه
شاهد گواه را گویند.
در
لغت به معنی حاضر باشد.
در
فقه،
گواه را گویند که در موقع حدوث و وقوع
جنایت یا
سرقت یا
قتل و مانند آن ها حاضر باشد و واقعه را
مشاهده نماید.
صفات
شهود چند امر است:
پس
شهادت پسربچه غیر ممیّز مطلقاً و همچنین
شهادت پسربچه
ممیّز در غیر قتل و جرح و همچنین
شهادت او در آنها درصورتیکه
به ده سال نرسد، اعتبار ندارد. و اما اگر
به سنّ ده سال برسد و
به جرح و قتل
شهادت بدهد، در آن تردّد است. ولی اشکالی در عدم اعتبار
شهادت دختربچه مطلقاً نیست.
در خصوص این شرط در تحریرالوسیله آمده است: «
شهادت دیوانه، حتی دیوانه ادواری، در حال دیوانگی قبول نمیشود. و اما در حال عقل و سلامتش از او قبول میشود درصورتیکه
حاکم از راه آزمایش و امتحان
به حضور ذهن و کمال هوش او علم پیدا کند وگرنه قبول نمیشود. و کسی که سهو یا نسیان یا غفلت بر او غالب است یا دارای بلاهت (کودن) است، در عدم قبول شهادتش،
به دیوانه ملحق میباشد. و در مثل این، بر حاکم
واجب است که
استظهار (محکمکاری) نماید تا ثبوت آنچه را که آنها
به آن
شهادت دادهاند روشن شود؛ پس لازم است که از
شهادت آنها اعراض شود مگر در امور واضحی که میداند آنها در تحمل و نقل آنها سهو و فراموشی و اشتباه نکردهاند.»
پس
شهادت غیر مؤمن - تا چه رسد
به غیرمسلمان - مطلقاً بر علیه
مؤمن یا غیر او یا
به نفع آنها قبول نمیشود. البته
شهادت ذمّی که در دینش عادل است در وصیت مالی، درصورتیکه مسلمان عادلی نباشد که
به آن
شهادت دهد، قبول میشود و معتبر نیست که موصی در غربت باشد؛ پس اگر در وطنش باشد و مسلمان عادلی پیدا نشود
شهادت ذمّی در آن وصیت قبول میشود. و
فاسق از اهل ایمان
به ذمّی ملحق نمیشود. و آیا مسلمان غیر مؤمن درصورتیکه در مذهبش عادل باشد
به او ملحق میشود؟ این بعید نیست. و
شهادت مؤمن جامع شرایط بر تمام مردم، از همه ملل قبول میشود. و
شهادت حربی مطلقاً قبول نمیشود. و آیا
شهادت هر ملتی بر ملتشان قبول میشود؟ روایتی در آن هست و
شیخ (قدسسره)
به آن عمل نموده است.
امام خمینی در
تحریرالوسیله بعد از بیان
شرط بودن عدالت در قبول
شهادات، در تعریف عدالت مینویسد: «و هی الملکة الرادعة عن معصیة اللَّه تعالی. فلا تقبل
شهادة الفاسق، و هو المرتکب للکبیرة او المصرّ علی الصغیرة، بل المرتکب للصغیرة علی الاحوط ان لم یکن الاقوی، فلا تقبل
شهادة مرتکب الصغیرة الّا مع التوبة و ظهور العدالة.»
و آن ملکهای است که از معصیت خدای متعال بازمیدارد. بنابراین
شهادت فاسق - و او کسی است که مرتکب
گناه کبیره میشود یا بر گناه صغیره اصرار میورزد - بلکه مرتکب گناه صغیره هم، بنابر
احوط (وجوبی) اگر اقوی نباشد، قبول نیست. بنابراین،
شهادت مرتکب گناه صغیره قبول نمیشود مگر با
توبه و ظهور عدالت.
بر همین اساس در
اثبات زنا و غیر زنا «
شهادت هرکسی که در چیزی از
اصول عقاید مخالف است قبول نمیشود. بلکه
شهادت کسی که منکر
ضروری اسلام شود، قبول نمیباشد - مانند کسی که نماز یا حج یا مانند اینها را انکار نماید - اگرچه بگوییم درصورتیکه از روی شبهه باشد کافر نمیشود. و
شهادت کسی که مخالفت در
فروع دارد قبول میباشد اگرچه از روی شبهه، مخالف
اجماع باشد.»
همچنین «
شهادت قاذف، درصورتیکه لعان یا بیّنه یا اقرار مقذوف هیچکدام نباشد، قبول نیست، مگر درصورتیکه توبه نماید، و حدّ توبهاش این است که نزد کسی که نزد او قذف نموده یا نزد گروهی از مسلمین یا نزد هر دوی آنها خودش را تکذیب نماید. و اگر در واقع صادق باشد باید در تکذیب خودش، توریه نماید؛ پس اگر خود را تکذیب کرد و توبه نمود درصورتیکه صلاحیت پیدا کند شهادتش قبول است.»
و چون «نگهداشتن کبوتر جهت انس و رساندن نامهها و جوجهکشی و پراندن
به هوا و بازی
حرام نیست. البته بازی با آنها
مکروه است؛ پس
شهادت کسی که آنها را نگهداشته و با آنها بازی میکند، قبول است. و اما بازی با شرطبندی،
قمار و حرام است و
شهادت کسی که چنین کند قبول نمیباشد.»
پس «
شهادت صاحبان شغلهای مکروه مانند
بیع صرف و
بیع کفن و کار حجامت و بافندگی و مانند اینها و همچنین
شهادت صاحبان بیماریهای تنفّرآور، مانند کسانی که
جذام و برص دارند رد نمیشود.»
بنابراین،
شهادت ولد الزنا، اگرچه اظهار اسلام نماید و عادل باشد قبول نیست. و آیا
شهادت او در چیزهای کوچک قبول میشود؟ بعضی گفتهاند: بلی، ولی اشبه عدم قبول است. و اما اگر حال او مجهول باشد پس اگر
به فراشی ملحق باشد شهادتش قبول است اگرچه زبانها
به او نسبتی داده باشند. و اگر حالش مطلقاً
مجهول باشد و فراشی برای او معلوم نباشد در قبول شهادتش اشکال است.
البته نه هر تهمتی، بلکه تهمتی که از
اسباب خاصی حاصل میشود؛ و آنها چند امر است:
از جمله آنها: با شهادتش، نفعی را
بهسوی خود جلب نماید؛
عین باشد یا
منفعت یا
حق مانند
شهادت شریک در آنچه که او در آن شریک است و اما در غیر آن، شهادتش قبول است. و مانند صاحب دین، درصورتیکه برای محجور علیه
به مالی که دین او تعلق
به آن دارد
شهادت دهد،
به خلاف غیر محجور علیه و
به خلاف مالی که حجر او
به آن تعلق نگرفته است. و مانند
وصی و
وکیل درصورتیکه برای آنها با زیاد بودن مال، مزد زیادتری باشد. بلکه و همچنین است در جایی که آنها بر آن ولایت دارند و
بهواسطه حق ولایتشان، مدعی میباشند و اما عدم قبول
شهادت آنها
به طور
مطلق در آن تامل است. و مانند
شهادت شریک به فروش سهمی که او در آن دارای
شفعه میباشد. و غیر اینها از مواردی که جلب منفعتی در آن است.
و از جمله آنها: با شهادتش ضرری از خودش دفع شود، مانند
شهادت عاقله به جرح شهود جنایت خطایی؛ و
شهادت وکیل و وصی
به جرح
شهود بر موکّل و موصی در مثل دو مورد گذشته.
و از جمله آنها: صاحب
عداوت دنیوی بر علیه دشمنش
شهادت دهد، ولی شهادتش
به نفع او - درصورتیکه عداوتش مستلزم
فسق نباشد - قبول است. و اما
شهادت صاحب عداوت دینی
به نفع یا علیه دشمنش رد نمیشود، حتی اگر
بهخاطر فسق او، با او بغض ورزد و با او دشمنی نماید.
و از جمله آنها: سؤال نمودن
به کف (دست) است؛ و مقصود از آن کسی است که در بازار و درب خانهها
گدایی میکند و این گدایی
حرفه و روش او میباشد. و اما سؤال - احیاناً - در وقت احتیاج مانع قبول شهادتش نمیشود.
و از جمله آنها:
تبرّع به شهادت در
حقوق الناس است؛ زیرا این
شهادت بنابر قول معروف، از قبول جلوگیری میکند و در آن تردّد است. و اما در
حقوق اللَّه مانند شرب خمر و زنا و برای مصالح عمومی، اشبه قبول آن است.
نسب، مانع قبول
شهادت نمیباشد، مانند پدر
به نفع فرزندش و علیه او و فرزند
به نفع پدرش و برادر
به نفع برادرش و علیه او و بقیه نزدیکان بعضی
به نفع بعضی و علیه او. و آیا
شهادت فرزند علیه پدرش قبول است؟ در آن
تردّد است. و همچنین
شهادت زوج به نفع زوجهاش و علیه او و
شهادت زوجه به نفع زوجش و علیه او قبول است. و در
شهادت زوج، بودن ضمیمه معتبر نیست، ولی در اعتبار ضمیمه در زوجه وجهی است و اوجه عدم اعتبار است. و فایدهاش در جایی ظاهر میشود که زوجه برای زوجش در
وصیت شهادت بدهد؛ پس بنابر قول
به اعتبار بودن ضمیمه، وصیت ثابت نمیشود و بنابر قول
به عدم اعتبار ضمیمه، یکچهارم ثابت میشود.
شهادت دوست بر علیه دوستش
قبول است و همچنین
به نفع دوستش، اگرچه بین آنها دوستی محکم و مودت شدیدی باشد. و
شهادت میهمان - اگرچه میل
به مشهود له داشته باشد - قبول است. و آیا
شهادت اجیر برای کسی که او را اجیر نموده است قبول است؟ دو قول است، که اقرب آنها عدم قبول آن است. و اگر در حال اجاره
تحمل نماید و بعد از اجاره آن را ادا نماید قبول میشود.
۱- ملاک در آن،
علم قطعی و یقین است؛ بنابراین آیا واجب است که علم - در جایی که ممکن است - مستند
به حواس ظاهری باشد؛ مانند دیدن در دیدنیها و شنیدن در شنیدنیها و چشیدن در چشیدنیها و
به همین صورت؛ پس اگر علم قطعی
به چیزی - از غیر
مبادی حسّی حتی در دیدنیها - از شنیدنی که مفید علم قطعی است پیدا شود،
شهادت جایز نیست، یا علم قطعی با هر
سببی باشد کفایت میکند مانند علمی که از
تواتر و شهرت پیدا میشود؟ دو وجه است، اشبه دومی است. البته جواز
شهادت در جایی که علم از امور غیرعادی مانند جفر و رمل حاصل شود مشکل است؛ اگرچه برای خود عالم حجت است.
۲-
تسامع (شیاع) و
استفاضه (مرحلهای از شهرت است) اگر
مفید علم باشند،
شهادت به آنها، نه
به جهت مجرد استفاضه، بلکه
به جهت حصول علم جایز است و در این صورت انحصار
به امور خاصی مانند وقف و زوجیت و نسب و ولاء و ولایت و مانند اینها ندارد، بلکه در دیدنیها و شنیدنیها درصورتیکه از تسامع و استفاضه علم قطعی پیدا شود، جایز است. و اگر مفید علم نباشند و فقط مفید ظن - ولو نزدیک
به علم - باشند،
شهادت به مسبّب جایز نیست؛ البته
شهادت به سبب جایز است،
به اینکه میگوید: «این مشهور و مستفیض است» یا «چنین گمان دارم» یا از استفاضه چنین گمان میکنم.
۳- آیا
شهادت بهمقتضای
ید و
بیّنه و
استصحاب و مانند اینها از
امارات و
اصول شرعیه جایز است، پس همانطوری که خریدن آنچه که در دست او است یا بیّنه یا استصحاب بر ملک او قائم است جایز است، همچنین
شهادت بر
ملکیت هم جایز میباشد و خلاصه تکیه کردن بر آنچه که ظاهراً
حجت شرعی بر ملک است جایز میباشد پس
شهادت میدهد
به اینکه آن ملک است درحالیکه اراده میکند ملکیت را در ظاهر شرع؟ دو
وجه است، که وجیهترین آنها
عدم جواز است مگر با قیام
قرائن قطعی که موجب
قطع باشند. البته
شهادت به ملکیّت ظاهری با تصریح
به آن،
به اینکه بگوید: این ملک او است
بهمقتضای ید او یا
بهمقتضای استصحاب؛ نه
به طور مطلق، جایز میباشد. و روایتی
به جواز
شهادتی که مستند
به ید میباشد وارد شده است. و همچنین است استصحاب.
۴- برای نابینا و ناشنوا
تحمل شهادت و ادای آن، اگر واقعه را بدانند، جایز است؛ پس اگر شخص
ناشنوا افعال را
مشاهده کند
شهادت او در آنها جایز است و در روایتی است که:
شهادت او در قتل
به اولین قولش - نه
به دومی - ماخوذ است، ولی این روایت کنار گذاشته شده است. و اگر
نابینا بشنود و صاحب صدا را از روی علم بشناسد، شهادتش جایز است. و همچنین تحمل
شهادت و ادای آن برای شخص
لال صحیح است؛ پس اگر
حاکم اشاره او را بداند،
حکم میکند و اگر اشاره او را نفهمد، در آن
به دو مترجم عادل اعتماد میکند. و
شهادت شخص لال اصل میباشد و حاکم
بهواسطه
شهادت او حکم مینماید.
• جابری عربلو، محسن، فرهنگ اصطلاحات فقه اسلامی(در باب معاملات)،چاپ اول ،۱۳۶۲،تهران،ص۱۱۴ .
•
ساعدی، محمد، (مدرس حوزه و پژوهشگر) ،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی