سیر تفکر فلسفی در دو قرن اخیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نظام فلسفی در
غرب سیر پایداری نداشت و بسیاری ار مکاتب با نظریاتشان متولد و به فنا رفتند. از جمله تفکرات با گرایش آزادی در اراده و انکار
علت و
معلول و پیدایش ایده نیستی و مکتب تجربی افراطی و توجیهگران آزادی و اصالت دادن به ماده و در نهایت اصالت دادن به عمل در قرن اخیر میباشد.
بعد از
رنسانس نظام فلسفی پایداری در مغرب زمین به وجود نیامد بلکه همواره نظریات و مکاتب مختلف فلسفی در حال زایش و
مرگ بوده و هستند تعدد و تنوع مکتبها و ایسمها از قرن نوزدهم رو به افزایش نهاد و در این نگاه گذرا مجال اشارهای هم به همه آنها نیست و تنها به بعضی از آنها اشاره سریعی خواهیم کرد. بعد از
کانت از اواخر قرن هیجدهم تا اواسط قرن نوزدهم چند تن از فلاسفه آلمانی
شهرت یافتند که اندیشههای ایشان کمابیش از افکار کانتسر چشمه میگرفت و میکوشیدند که نقطه ضعف
فلسفه وی را با بهرهگیری از مایههای عرفانی جبران کنند و با اینکه اختلافاتی در میان نظریات ایشان وجود داشت در این جهت
شریک بودند که از یک دیدگاه شخصی شروع میکردند و با بیانی شاعرانه به تبیین هستی و پیدایش کثرت از وحدت میپرداختند و بنام
فلاسفه رومانتیک موسوم شدند. از جمله ایشان فیخته شاگرد بیواسطه کانت است که سخت علاقمند به
اراده آزاد بود و در بین نظریات کانت بر
اصالت اخلاق و
عقل عملی تاکید میکرد وی میگفت
عقل نظری نظام طبیعت را بسان یک نظام ضروری مینگرد ولی ما در خودمان آزادی و میل به فعالیت اختیاری را مییابیم و
وجدان ما نظامی را ترسیم میکند که باید برای تحقق بخشیدن به آن تلاش کنیم پس باید طبیعت را تابع من و نه امری مستقل و بیارتباط با آن تلقی نماییم. همین گرایش به آزادی بود که او و سایر رومانتیکها مانند
شلینگ را به
اصالت روح که ویژگی آن را آزادی میشمردند و نوعی آیدآلیسم سوق داد مکتبی که به دست
هگل سامان یافت و به صورت یک نظام فلسفی نسبتا منسجم در آمد و بنام ایدآلیسم عینی نامیده شد.
هگل که معاصر شلینگ بود
جهان را به عنوان افکار و اندیشههایی برای روح مطلق تصور میکرد که میان آنها روابط منطقی حکمفرما است نه روابط علی و معلولی به گونهای که دیگر فلاسفه قائل هستند.
به نظر وی سیر پیدایش ایدهها از وحدت به کثرت و از عام به خاص است در مرتبه نخست عامترین ایدهها یعنی ایده هستی قرار دارد که مقابل آن یعنی ایده نیستی از درون آن پدید میآید و سپس با آن ترکیب شده به صورت ایده شدن در میآید شدن که جامع سنتز هستی تز و نیستی آنتیتز است به نوبه خود در موقعیت تز قرار میگیرد و مقابل آن از درونش ظاهر میشود و با ترکیب شدن با آن سنتز جدیدی تحقق مییابد و این جریان همچنان ادامه پیدا میکند تا به خاصترین مفاهیم بینجامد. هگل این سیر سه حدی تریاد را
دیالکتیک مینامید و آن را قانونی کلی برای پیدایش همه پدیدههای ذهنی و عینی میپنداشت.
در اوائل قرن نوزدهم میلادی اگوست
کنت فرانسوی که پدر جامعهشناسی لقب یافته است یک مکتب تجربی افراطی را به نام
پوزیتویسم (لاثباتی تحصلی تحققی) بنیاد نهاد. (قبلا کنت دوسن سیمون چنین مکتبی را پیشنهاد کرده بود و ریشه آن را در افکار کانت میتوان یافت.) که اساس آن را اکتفاء به دادههای بیواسطه حواس تشکیل میداد و از یک نظر نقطه مقابل ایدآلیسم بشمار میرفت. کنت حتی مفاهیم انتزاعی علوم را که از مشاهده مستقیم به دست نمیآید متافیزیکی و غیر علمی میشمرد و کار به جایی رسید که اصولا قضایای متافیزیکی الفاظی پوچ و بیمعنی به حساب آمد. اگوست کنت برای فکر بشر سه مرحله قائل شد: (گویند: اگوست کنت این مراحل سهگانه را از پزشکی بنام دکتر بوردان گرفته بود.) نخست مرحله الهی و دینی که حوادث را به علل ماورائی نسبت میدهد دوم مرحله فلسفی که علت حوادث را در جوهر نامرئی و طبیعت اشیاء میجوید و سوم مرحله علمی که به جای جستجو از چرایی پدیدهها به چگونگی پیدایش و روابط آنها با یکدیگر میپردازد و این همان مرحله اثباتی و تحققی است. شگفتآور این است که وی سرانجام به ضرورت دین برای بشر اعتراف کرد ولی معبود آنرا انسانیت قرار داد و خودش عهدهدار رسالت این آیین شد و مراسمی برای پرستش فردی و گروهی تعیین کرد. آیین انسانپرستی که نمونه
کامل اومانیسم است در فرانسه و انگلستان و سوئد و آمریکای شمالی و جنوبی پیروانی پیدا کرد که رسما به آن گرویدند و معابدی برای
پرستش انسان بنا نهادند ولی تاثیرات غیر مستقیمی در دیگران هم بجای گذاشت که در اینجا مجال ذکر آنها نیست.
مکاتب فلسفی مغرب زمین به دو دسته کلی تقسیم میشوند عقل
گرایان و حس
گرایان نمونه بارز دسته اول در قرن نوزدهم ایدآلیسم هگل بود که حتی در انگلستان هم طرفدارانی پیدا کرد و نمونه بارز دسته دوم پوزیتویسم بود که تا امروز هم رواج دارد و ویتگنشتاین و کارناپ و
راسل از طرفداران این مکتباند. غالب فلاسفه الهی از عقل
گرایان و غالب ملحدان از حس
گرایان هستند و در میان موارد غیر غالب میتوان از مکتاگارت فیلسوف هگلی انگلیسی نام برد که گرایش الحادی داشت. تناسب حس
گرایی با انکار و دستکم شک در ماوراء طبیعت روشن است و چنین بود که پیشرفت فلسفههای حسی و پوزیتویستی گرایشهای مادی و الحادی را به دنبال میآورد و نبودن رقیب نیرومند در جناح عقل
گرایان زمینه را برای رواج آنها فراهم میکرد. چنانکه اشاره شد مشهورترین مکتب عقل
گرای قرن نوزدهم ایدآلیسم هگل بود که علی رغم جاذبه ناشی از نظام نسبتا منسجم و وسعت مسائل و دیدگاهها فاقد منطق قوی و استدلالهای متقن بود و طولی نکشید که حتی از طرف علاقهمندان هم مورد
انتقاد و معارضه واقع شد و از جمله دو نوع واکنش همزمان ولی مختلف در برابر آن پدید آمد که یکی از طرف سون کییرکگارد
کشیش دانمارکی و بنیانگذار
مکتب اگزیستانسیالیسم و دیگری از طرف
کارل مارکس یهودیزاده آلمانی و مؤسس
ماتریالیسم دیالکتیک انجام گرفت.
گرایش رومانتیکی که به منظور توجیه آزادی انسان پدید آمده بود سرانجام در ایدآلیسم هگل به صورت یک نظام فلسفی جامع درآمد و
تاریخ را به عنوان جریان اصیل و عظیمی معرفی کرد که بر اساس
اصول دیالکتیک پیش میرود و
تکامل مییابد. و بدین ترتیب از مسیر اصلی منحرف گردید زیرا در این نگرش ارادههای فردی نقش اصیل خود را از دست میداد و از این روی مورد انتقادات زیادی قرار گرفت. یکی از کسانی که
منطق و فلسفه تاریخ هگل را شدیدا مورد انتقاد قرار داد
کی یرکگارد بود که بر مسئولیت فردی انسان و اراده آزاد وی در سازندگی خویش تاکید میکرد و
انسانیت انسان را در گرو آگاهی از مسئولیت فردی به خصوص مسئولیت در برابر
خدا میدانست و میگفت نزدیکی و پیوند و ارتباط با خدا است که آدمی را انسان میسازد. این گرایش که با فلسفه پدیدارشناسی فنومنولژی ادموند هوسرل تقویت میشد به پیدایش اگزیستانسیالیسم انجامید و اندیشمندانی مانند
هایدگر و یاسپرس در آلمان و
مارسل و
ژان پل سارتر در فرانسه با دیدگاههای مختلف الهی و الحادی به آن گرویدند
بعد از رنسانس که فلسفه و
دین در اروپا دچار بحران شدند الحاد و مادی
گری کمابیش رواج یافت و در قرن نوزدهم چند تن از زیستشناسان و پزشکان مانند فوگت و بوخنر و ارنست هگل بر اصالت ماده و نفی ماوراء طبیعت تاکید کردند ولی مهمترین مکتب فلسفی ماتریالیسم به وسیله
کارل مارکس و
انگلس پیریزی گردید مارکس منطق دیالکتیک و اصالت تاریخ را از هگل و مادی
گری را از
فویرباخ گرفت و عامل اصلی تحولات جامعه و
تاریخ را که به گمان وی طبق اصول دیالکتیک و مخصوصا بر اساس تضاد و تناقض صورت میگیرد عامل اقتصادی دانست و آن را زیربنای همه شؤون انسانی معرفی کرد و سایر شؤون اجتماعی و فرهنگی را تابع آن شمرد. وی برای
تاریخ انسان مراحلی قائل بود که از مرحله اشتراکی نخستین آغاز میشود و به ترتیب از مراحل بردهداری و
فئودالیسم و سرمایهداری میگذرد و به سوسیالیسم و حکومت کارگری میرسد و سرانجام به
کمونیسم ختم میشود یعنی مرحلهای که مالکیت به طور کلی لغو میگردد و نیازی به دولت و حکومت هم نخواهد بود
در پایان این مرور سریع نگاهی بیفکنیم بر تنها مکتب فلسفی که به وسیله اندیشمندان آمریکائی در آستانه قرن بیستم به وجود آمد و مشهورترین ایشان
ویلیام جیمز روانشناس و فیلسوف معروف است. این مکتب که به نام پراگماتیسم اصالت عمل نامیده میشود قضیهای را حقیقت میداند که دارای فایده عملی باشد و به دیگر سخن حقیقت عبارت است از معنایی که ذهن میسازد تا به وسیله آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست یابد و این نکتهای است که در هیچ مکتب فلسفی دیگری صریحا مطرح نشده است گو اینکه ریشه آن را در سخنان
هیوم میتوان یافت در آنجا که
عقل را خادم رغبتهای انسان مینامد و ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر میکند. اصالت عمل به معنایی که گفته شد نخستین بار توسط
شارل پیرس آمریکائی مطرح شد و بعد به صورت عنوانی برای مشرب فلسفی ویلیام جیمز در آمد مشربی که طرفدارانی در آمریکا و اروپا پیدا کرد. جیمز که روش خود را تجربی خالص مینامید در تعیین قلمرو تجربه با دیگر تجربه
گرایان اختلاف نظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسی و ظاهری شامل
تجربه روانی و
تجربه دینی هم میشمرد و عقائد مذهبی مخصوصا اعتقاد به
قدرت و
رحمت الهی را برای سلامت روانی مفید و به همین دلیل حقیقت میدانست و خود وی که در بیست و نه سالگی دچار یک بحران روحی شده بود با توجه به خدا و
رحمت و قدرت او بر تغییر
سرنوشت انسان بهبود یافت و از این روی بر
نماز و نیایش تاکید میکرد ولی خدا را هم
کامل مطلق و نامتناهی نمیدانست بلکه برای او هم
تکامل قائل بود و اساسا عدم
تکامل را مساوی با سکون و دلیل نقص میپنداشت. ریشه این
تکامل
گرایی افراطی و تجاوزگر را در پارهای از سخنان هگل از جمله در مقدمه پدیدارشناسی ذهن میتوان یافت ولی بیش از همه
برگسون و
وایتهد اخیرا بر آن اصرار ورزیدهاند. ویلیام جیمز همچنین بر اراده آزاد و نقش سازنده آن تاکید داشت و در این جهت با پیروان اگزیستانسیالیسم همنوا بود.
با این نگاه سریع بر سیر تفکر فلسفی بشر ضمن آشنا شدن با تاریخچه اجمالی فلسفه روشن شد که فلسفه غربی بعد از رنسانس چه نشیب و فرازهایی را پیموده و از چه پیچ و خمهایی عبور کرده و هم اکنون در چه موقعیت متزلزل و تناقضآمیزی قرار دارد و با اینکه گهگاه موشکافیهای ظریفی از طرف بعضی از فیلسوفان آن سامان انجام گرفته و مسائل دقیقی مخصوصا در زمینه شناخت مطرح شده و همچنین جرقههای روشن
گری در برخی از عقلها و دلها درخشیده است ولی هیچگاه نظام فلسفی نیرومند و استواری به وجود نیامده و نقطههای درخشان فکری نتوانسته است خط راست پایداری را فرا راه اندیشمندان ترسیم نماید بلکه همواره آشفتگیها و نابسامانیها بر جو فلسفی مغرب زمین حاکم بوده و هست. و این درست بر خلاف وضعی است که در
فلسفه اسلامی جریان داشته و دارد زیرا فلسفه اسلامی همواره یک مسیر مستقیم و بالنده را طی کرده و با وجود گرایشهایی که گهگاه به این سوی و آن سوی پیدا کرده هیچگاه از مسیر اصلی منحرف نشده و گرایشهای فرعی مختلف مانند شاخههای درختی که در جهات مختلف میگسترد بر رشد و شکوفاییش افزوده است. امید آنکه این سیر
تکاملی به
همت اندیشمندان متعهد همچنان ادامه یابد تا اینکه محیطهای ظلمانی دیگر نیز در پرتو انوار تابناکش روشن گردند و از حیرتها و سرگردانیها رهایی یابند.
۱ بعد از کانت چند تن از فلاسفه آلمانی با الهام گرفتن از
اصالت عقل عملی در فلسفه وی و با بهرهگیری از مایههای عرفانی برای جبران نقاط ضعف آن مکتب فلسفی ویژهای را ارائه کردند که به نام
رومانتیک نامیده شد.
۲ هگل با استفاده از پیشکسوتان مانند
فیخته و معاصرینش مانند
شلینگ و با بررسی نقادانه از سخنان ایشان فلسفه جامع و نسبتا منسجمی را به وجود آورد که به نام
ایدآلیسم عینی نامید شد.
۳ به نظر وی پدیدههای جهان اندیشههای روح مطلقاند که بر اساس قوانین منطق دیالکتیک به وجود میآیند و
تکامل مییابند و اصول دیالکتیک در عین حال که اصولی منطقی و ذهنی هستند بر عالم عینی و خارجی نیز حکمفرما میباشند زیرا طبق این نگرش ایدآلیستی دوگانگی ذهن و عین برداشته میشود و همه پدیدههای عینی پدیدههای ذهنی روح مطلق نیز به شمار میروند.
۴ اگوست کنت برای اندیشه انسان سه مرحله قائل بود مرحله الهی و دینی مرحله فلسفی و متافیزیکی و مرحله علمی و تحققی که مرحله نهائی فکر بشر است و به چگونگی پیدایش نه چرایی پدیدهها و روابط آنها با یکدیگر میاندیشد روابطی که قابل درک حسی و اثبات تجربی است و این نهایت چیزی است که انسان توان شناخت واقعی آن را دارد و هر آن چیزی که قابل درک بیواسطه حسی نباشد علمی نخواهد بود بلکه یا از اساطیر مذهبی است و یا از اندیشههای فلسفی متافیزیکی.
۵ فلسفه هگل به واسطه ضعف منطق و سستی پایههای عقلیاش مورد انتقادهای گوناگونی قرار گرفت و از جمله دو خط کمابیش مخالف با آن به صورت اگزیستانسیالیسم و ماتریالیسم دیالکتیک در برابر آن پدید آمد.
۶ محور اصلی اگزیستانسیالیسم اختیار انسان در ساختن خویش و رقم زدن سرنوشت خویش است این گرایش با انگیزه الهی و به وسیله یک کشیش دانمارکی به نام کییرکگارد و با تاکید بر مسئولیت انسان در برابر خدای متعال بنیاد گردید ولی رفته رفته به صورت یک گرایش اومانیستی و بیتفاوت نسبت به
دین در آمد و امروز معروفترین شاخههای آن همان شاخه الحادی سارتر است.
۷ ماتریالیسم دیالکتیک به وسیله
مارکس و
انگلس به وجود آمد و جوهر آن را انکار ماوراء طبیعت و نیز حرکت
تکاملی جهان ماده بر اساس قوانین دیالکتیک و مخصوصا قانون تضاد و تناقض تشکیل میدهد.
۸ پراگماتیسم تنها مکتب فلسفی است که به وسیله اندیشمندان آمریکائی پیریزی گردیده و اساس آن را اهتمام به کار و ابتکار در برابر اندیشه و تعقل تشکیل میدهد و حتی حقیقت را مساوی با فکری میداند که در مقام عمل به کار آید.
۹ معروفترین چهره این مکتب ویلیام جیمز روانشناس معروف است که بر تجربههای درونی و دینی تکیه میکرد و
نماز و
نیایش را بهترین ضامن سلامت روان و داروی شفابخش امراض روانی میدانست و تاثیر آن را هم در زندگی خویش تجربه کرده بود و هم در بیماران روانی وی همچنان بر اراده آزاد انسان تاکید میکرد چیزی که مورد انکار روانشناسان حسگرا و پوزیتویست بوده و هست.
۱۰ در طول تاریخ
فلسفه غرب جرقههای روشن
گری در عقلها و دلها درخشیده ولی در اثر پراکندگی نتوانسته است خط مستقیم پایداری را در تفکر فلسفی آن سامان رسم نماید بر خلاف فلسفه اسلامی که هیچگاه از مسیر اصلی منحرف نشده و اختلاف گرایشهای فرعی بر غنی و نضج آن افزوده است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «سیر تفکر فلسفی در دو قرن اخیر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۱/۲۱