سلیمان بن مهران اعمش
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سلیمان بن مهران معروف به أَعمش ( روز عاشورای سال ۶۱ در
کوفه ـ ۱۴۸ق) از علمای کوفه در
قرن دوم قمری و از
شیعیان و
اصحاب امام صادق (علیهالسلام) بود. وی از نمایندگان برجسته مکتب علمی کوفه و پیروان تعالیم
عبدالله بن مسعود در
علم حدیث و
فقه و
قرائت قرآن بود.
ایران از هنگام ظهور خورشید
اسلام بر این سرزمین، به یکی از مراکز عمده توسعه دینباوری و دانشطلبی بدل گردید. یکی از دانشمندان فرهیخته ایرانیتبار، سلیمان بن مهران، معروف به اعمش است که در این نوشتار به معرفی او میپردازیم:
نام او سلیمان، کنیهاش ابومحمد و لقبش اعمش است. چون در
کوفه چشم به جهان گشود و در همانجا
زندگی کرد، به کوفی
شهرت پیدا کرد.
اعمش در روز عاشورای سال ۶۱ ه. ق در کوفه پا به عرصه وجود نهاد.
پدرش، سلیمان یکی از اسیران ایرانی بود که به کوفه برده شده بود. در حالیکه همسرش حامله بود، همراه او بود، مردی از قبیله
بنیاسد او را میخرد و سپس آزاد میکند. او در میان این قبیله به زندگی خود ادامه میدهد و به «اسدی» مشهور میشود.
پدرش در واقعه جانسوز
کربلا حاضر بود، اما مشخص نیست که او در کدام جبهه بود لشگر
عبیداللّه یا لشگر
امام حسین (علیهالسلام).
بعد از ژرفاندیشی در تمام کتابهای تاریخی، برای پژوهشگر،
شک و شبههای نمیماند که اعمش یکی از فرزانگان برجسته و فرهیخته
شیعه است. تمام دانشوران
اهل سنت او را به رساترین سخنان ستودهاند، نامش را به نیکی بردهاند، به فضل و کمال و دانش و تقوای او اعتراف دارند و بعضی از آنان صریحاً گفتهاند که او شیعه است.
مورخ معروف و سرشناس اهل سنت،
خطیب بغدادی میگوید: او محدث توانمند کوفه بود. او فردی شیعه مذهب بود.
از طرف دیگر، بزرگترین دانشمندان شیعه شهادت دادهاند که اعمش در جرگه دانشوران شیعی قرار دارد.
شهیدثانی میگوید: گرچه بعضی از دانشمندان شیعه نامی از اعمش در کتابهای خویش نبردهاند اما سزاوار بود که نام او را ذکرمیکردند. به خاطر کمالات فراوانش دانشمندان سنی با این که اعتراف دارند به شیعه بودن او، او را ستودهاند.
آیتاللّه خویی میگوید: هیچ گونه شبههای درباره اینکه اعمش از بزرگان شیعه است، وجود ندارد. این سخن مورد اتفاق شیعه و
سنی است.
شیخ طوسی در
کتاب رجال خود، او را از یاران
امام صادق (علیهالسلام) شمرده است.
صاحب مناقب او را از یاران خاصّ امام صادق (علیهالسلام) شمرده است.
قهپائی رجالشناس برجسته او را از یاران امام صادق (علیهالسلام) میداند.
روایاتی که او از حضرت صادق (علیهالسلام) نقل کرده، نشاندهنده این است که این دانشمند ایرانیتبار، از سرچشمه موّاج و زلال دانش حضرت صادق (علیهالسلام) سیراب شده است.
ابن سعد در
طبقاتالکبری میگوید: اعمش از دانشپژوهان
قرآن، محدّثان کوفه و معلم قرائت قرآن بود.
ابونعیم مینویسد: اعمش دانشمندی بود که بسیار
عبادت میکرد ولی آرزوی او اندک بود و
خوف الهی در دل داشت. شبی از
خواب برخاست، دوباره که خواست بخوابد، تصمیم گرفت که
وضو بگیرد ولی آب پیدا نکرد. بر دیوار
تیمّم کرد و سپس خوابید. از او پرسیدند: چرا این کار را انجام دادی؟ گفت: ترسیدم درحالیکه وضو ندارم،
مرگ به سراغم آید.
ابن معین میگوید: اعمش محدّثی موجّه و موثّق علاّمةالالسلام است.
ابن خلکان مینویسد: او دانشوری است موجّه، فاضل،
خوشخلق و اهل مزاح.
ذهبی مینویسد: اعمش یکی از بزرگان موثقین است و از دانشمندان تابعین شمرده میشود. او علاّمه
مسلمانان است. با تمام فضل و کمالی که داشت، شوخطبع هم بود.
سیدمحسن امین مینویسد: او یکی از فرهیختگان برجسته و محدّثان نامور و بزرگان شیعه است که جمعی زیادی به
عدالت و وثاقت او شهادت دادهاند.
شیخ بهاءالدین عاملی دربارهاش میگوید: اعمش از زاهدان و فقیهان شیعه بود.
وحیدبهبهانی نیز میگوید: او یکی از شیعیان مخلص
امامان شیعه و انسانی بود ولایتمدار.
میرداماد مینویسد: سلیمان بن مهران در فضل، کمال، وثاقت، بزرگی، تشیع و استقامت در راه
خدا معروف است.
مدرس خیابانی مینویسد: «اعمش شیعه است و اهل
دماوند است، در کوفه چشم به جهان گشود، خانه و مسکن او در آنجا بود و پدرش در کربلا حاضر بود. از بزرگان عالمان کوفه محسوب است، در
فقه و
حدیث، یدطولائی داشت. از بزرگان
تابعین، حدیث نقل میکند، بسیار ظریف و لطیفهگو بود.»
دهخدا مینویسد: «قاری قرآن، از تابعین مشهور، اصل او از دماوند از توابع شهر
ری است، درکوفه زیست و در دانش قرآن و مسائل مربوط به
ارث دانا بود.»
اعمش معاصر
ابوحنیفه بود. هردو از دانشمندان روزگار خویش بودند. آنان از محضر امام صادق (علیهالسلام) بهرهها بردند. رابطه آنها با یکدیگر چندان گرم نبود. «روزی ابوحنیفه به ملاقات اعمش رفت و بسیار نشست، در هنگام برگشتن در مقام عذرخواهی گفت: از بسیار نشستن باعث ناراحتی تو شدم. اعمش در جواب گفت: تو در خانه خود هم که هستی بارگران خاطر منی.»
روزی ابوحنیفه به اعمش گفت: از تو شنیدم که گفتی اگر خداوند نعمتی را از کسی بگیرد، نعمت دیگری به او عطا میکند. بعد از این که تو از چشم نابینا شدی، خداوند درعوض، به تو چه داد؟ اعمش گفت: نعمت خدا به من این است که شخص گرانجانی را مانند تو نبینم.
شریک بن عبداللّه میگوید: در
بیماری آخر اعمش که منجر به مرگ او شد، من بالای سر او حاضر بودم. ناگهان
ابن شبرمه،
ابن ابیلیلی و ابوحنیفه وارد خانه شدند و از حالش پرسیدند. اعمش گفت: ضعف فراوانی دارم. سپس گفت: از گناهان و لغزشهای خویش بسیار ناراحتم و میترسم. نالهاش بلند شد، به جوری که ابوحنیفه هم به
گریه افتاد. ابوحنیفه به اعمش گفت: ای ابامحمد! از خدا بترس و به فکر خودباش! تو در آخرین روزهای زندگی دنیا و اولین روزهای زندگی
آخرت هستی. تو درشان
علی بن ابیطالب روایات زیادی را نقل کردی که اگر از آنها برگردی برای تو بهتر است.
اعمش گفت: نعمان! کدام روایت را میگویی؟
ابوحنیفه گفت:
حدیث عبایه. یکی از افرادی که از اعمش روایت نقل کرده است. که از علی (علیهالسلام) نقل کردهای، که او گفت: «انا قسیم النار». اعمش با ناراحتی گفت:
یهودی! با مانند من چنین سخنی را میگویی؟! مرا بنشانید تا
روایت کنم.
سوگند به آن خدایی که به سوی او میروم! از
موسی بن طریف که انسانی بسیار برجسته بود، شنیدم که نقل کرد از
عبایه بن ربعی، رئیس یکی از قبائل بزرگ کوفه، که گفت: از علی بن
ابیطالب (علیهالسلام) شنیدم که فرمود: «انا قسیم النار»؛ من به
جهنّم خطاب میکنم که این دوست من است، او را رها کن و این دشمن من است، او را بگیر.
سپس اعمش ادامه داد: ابوالمتوکّل ناجی، هنگام
حکومت حجّاج بن یوسف به نقل از
ابوسعیدخدری برای من نقل کرد:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: هنگامی که
روز قیامت فرا رسد، خداوند متعال دستور میدهد که من و علی (علیهالسلام) بر
صراط بنشینیم. سپس به ما گفته میشود که داخل
بهشت نمایید هر کسی را که مرا باور دارد و شما را دوست دارد و داخل جهنم نمایید هرکسی را که به من
ایمان نیاورده باشد و شما را دشمن دارد.
سخن اعمش که به اینجا رسید، ابوحنیفه عبای خود را برسرش افکند و به همراهانش گفت: تا ابومحمد روایات شگفتانگیزتری را نقل نکرده است، بلند شوید تا برویم. شریک بن عبداللّه میگوید: آن روز به
شب نرسیده بود که اعمش جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اعمش میگوید: نیمه شب بود که فرستاده
منصور آمد و گفت: هم اینک امیر را اجابت کن. در این اندیشه بودم که چرا در این وقت شب امیر مرا طلب کرده است. به خودم گفتم که او مرا نخوانده است، جز برای این که از مناقب امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) از من پرسش کند و اگر من به او مناقب و فضائل علی (علیهالسلام) را بگویم، ممکن است مرا بکشد. وصیّتنامه خودم را نوشتم و
کفن پوشیدم و نزد منصور رفتم. او رو به من کرد و گفت: بیاجلو! من نزدیک او رفتم، دیدم
عمرو بن عبید نزد او است. تا عمرو را دیدم، مقداری دلم آرامش پیدا کرد. دوباره گفت: جلوبیا! آن قدر جلو رفتم که نزدیک بود زانوی من به زانوی او برسد. بوی حنوطِ بدن من به
شامّه او رسید. گفت: به خدا قسم! اگر راست نگویی، تو را قطعه قطعه میکنم و به درخت آویزان میکنم. به او گفتم: سؤال شما چیست؟ گفت: چرا به خود
حنوط زدهای و با این حالت پیش من آمدهای؟!
گفتم: چون فرستاده تو در نیمه شب تاریک به سراغ من آمد، با خویش گفتم که امیرالمؤمنین منصور مرا در این موقعیت طلب نکرده مگر برای این که از فضائل علی (علیهالسلام) از من سؤال نماید. بنابراین
وصیت خویش را نوشتم و کفن پوشیدم. منصور درحالی که تکیه داده بود، مرتب نشست و گفت: «لاحول ولاقوةالا باللّه»؛ به خدا! از تو سؤال میکنم چند حدیث در فضائل علی (علیهالسلام) روایت میکنی؟ گفتم:اندک. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار حدیث، زیادتر. این جا بود که منصور روایتی را در مناقب امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نقل کرد که بسیار طولانی است... در پایان، منصور گفت: «حُبّ علیّ ایمان و بغضه نفاق، واللّه لایُحبّه الاّ مؤمن، ولایُبغضه الاّ منافق.»
من به منصور گفتم: ای امیر! آیا من تامین جانی دارم؟ منصور گفت: بله. گفتم: چه میگویی درباره قاتل حسین (علیهالسلام)؟ گفت: جایگاه قاتل حسین، جهنم است. گفتم: همینطور جایگاه کسی که فرزندان رسول اللّه را بکشد، در جهنّم خواهد بود. منصور گفت: «المُلک عقیم، یا سلیمان اُخْرُجْ وحَدِّثْ بما شِئْتَ.»
یکی از غم بارترین حوادث نیمه اول قرن دوم هجری شهادت مظلومانه فرزند
حضرت امام زینالعابدین،
زید بن علی (علیهالسلام) است که برای احقاق حقوق از دست رفته
اهلبیت عصمت،
قیام کرد و همراه جمعی از یارانش در نزدیک کوفه به
شهادت رسید.
بعضی از یاران امام صادق (علیهالسلام) همراه زید بودند، همانند
سلیمان بن خالد و
فضیل بن یسار که در جنگ با بنیامیّه شش نفر از آنها را کشت و امام صادق (علیهالسلام) او را به خاطر این که زید را یاری کرد، ستود.
یکی از کسانی که شیفته همراهی با زید بود، اعمش است. شریک میگوید: من و
عمرو بن سعید نزد اعمش نشسته بودیم، ناگهان
عثمان بن عمیر وارد شد و نزد اعمش نشست. او گفت: جایی را خلوت کن با تو کار ویژهای دارم. اعمش گفت: مشکلی نیست، شریک از افراد مورد اطمینان من است. هرچه میخواهی بگو.
عثمان بن عمیر گفت: زید بن علی مرا پیش تو فرستاده است و از تو میخواهد که او را یاری کنی و در رکاب او
جهاد کنی. تو میدانی که او چه شخصیّتی است؟
اعمش گفت: بله. من منکر فضیلتهای او نیستم.
سلام مرا به او برسان و به او بگو: جانم به فدایت! من از این مردم اطمینان ندارم که تو را کمک کنند. اگر مییافتم که ۳۰۰ مرد تو را یاری کنند، به یاری تو میشتافتم.
هنگامی که
ابراهیم بن
عبداللّه بن حسن علیه
بنیعباس قیام کرد، اعمش گفت: اگر من چشم میداشتم، قیام میکردم و او را یاری میکردم.
ابن خلکان میگوید:
هشام بن عبدالملک در نامهای به اعمش نوشت: مناقب
عثمان و بدیهای علی بن
ابیطالب را برای من بنویس.
اعمش نامه را که مطالعه کرد، خونش به جوش آمد و بسیار ناراحت شد. او نامه هشام را در دهان
گوسفند نهاد و گوسفند نامه را جوید. و به فرستاده هشام گفت: این است جواب هشام! فرستاده هشام از نزد اعمش بیرون رفت. چند قدمی نرفته بود که ناگهان برگشت و گفت: هشام سوگند یاد کرد که اگر من جواب نامه او را نیاورم، مرا خواهد کشت. دوستان اعمش به او گفتند: او را از کشته شدن نجات ده! چون بسیار اصرار کردند، اعمش در نامهای چنین نوشت: اگر مناقب تمام اهل زمین برای عثمان باشد، به تو سودی نمیبخشد و ا گر بدیهای تمام اهل زمین برای علی (علیهالسلام) باشد، به تو ضرری نمیرساند. هشام! خود را دریاب، ببین خودت چه هستی!
ابن سعد در طبقات مینویسد: اعمش در
مسجد بنیحزام کوفه نماز میخواند.
وکیع میگوید: اعمش ۷۰ سال داشت. از او یک نماز هم فوت نشد. او به
نماز جماعت در صفّ اول بسیار اهمیّت میداد.
عبداللّه بن داود میگوید: «مات الاعمش و ما خلّف احداً اعبد منه؛ اعمش از
دنیا رفت، درحالی که عابدترین فرد روزگار خویش بود.»
سلیمان بن مهران به دانش اهمیّت فراوان میداد. جان او تشنه دانش حدیث و قرآن بود. او دانش فراوان خویش را از استادان بزرگی فراگرفت، که برخی از آنان از بزرگان تابعین هستند، مانند:
۱:
عبداللّه بن ابیاوفی.
۲:
محرور بن سوید.
۳:
شقیق بن سلمه.
۴:
زید بن وهب.
۵:
ابراهیم تیممی.
۶:
سعید بن جبیر.
۷:
مجاهد.
۸:
ابراهیم نخعی.
۹:
انس بن مالک.
۱۰:
کمیل بن زیاد.
۱۱:
یحیی بن وثّاب.
۱۲:
عبایه الاسدی.
اعمش عمری طولانی کرد و از خرمن دانش بزرگان روزگار خود بهره برد. جمع زیادی از دانشوران نیز گرد او جمع شدند و از او بهره بردند. همانند:
ابواسحاق سبیعی کوفی.
حکم بن عتیبه،
سفیان ثوری،
شعبه،
علی بن مهر،
ابان بن تغلب،
ابومعاویه،
جریر،
ابوالحسن عبدی،
محمد بن ابیعمیر و
محمد بن زید.
سلیمان بن مهران اعمش بعد از تلاش فراوان در راه نشر حدیث اهلبیت عصمت و ترویج دانش قرآن و احکام شرعی در سال ۱۴۸ ه. ق مرغ جانش به عالم ملکوت پرواز کرد و چشم از این جهان مادّه فرو بست و به جوار رحمت الهی شتافت.
اعمش از جرگه محدثان بزرگ اسلامی به شمار میرود و روایات فراوانی از او نقل شده است ولی اثری از او به یادگار نمانده است. روایاتی که او نقل کرده، در کتابهای حدیثی سنّی و شیعه گرد آمده است. در این جا به بوستان روایات او سری میزنیم و چند گل را از میان گلهای فراوان سخنان اهلبیت میچینیم و تقدیم دوستان اهلبیت (علیهمالسلام) میکنیم.
اعمش بدون واسطه از حضرت صادق (علیهالسلام) نقل کرد که آن حضرت فرمود: «قال رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلم): یا علیّ انت اخی و انا اخوک، یا علیّ انت منّی و انا منک، یا علیّ انت وصیّی و خلیفتی و حجّةاللّه علی امتی بعدی، لقد سعد من توّلاک و شقی من عاداک.»
پیامبراسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: ای علی! تو برادر من هستی و من برادر تو. یا علی! تو از منی و من از تو هستم. تو وصیّ و خلیفه بعد از من هستی و
حجت خدا بر مردم. سعادتمند است کسی که تو را دوست بدارد و
ولایت تو را پذیرا باشد و بدبخت است کسی که دشمن تو باشد.
پیام امام صادق (علیهالسلام) به پیروان خویش که میفرماید:
قال سلیمان بن مهران اعمش: «دخلت علی الصادق جعفربن محمد (علیهالسلام) و عنده نفرٌ من الشیعه فسمعته و هو یقول: معاشر الشیعه! کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علینا شیناً قولوا للناس حُسناً احفظوا السنتکم وکفّوها عن الفضول و قبیح القول؛
اعمش میگوید: نزد امام صادق (علیهالسلام) رفتم و جمعی از شیعیان هم نزد امام بودند. شنیدم که آن حضرت فرمود: ای
شیعیان! سعی کنید مایه زیبایی ما اهلبیت باشید، نه ننگ و عار. با مردم خوب سخن بگویید و مراقب زبانهای خود باشید و زبانهای خویش را از حرفهای بیهوده و زشت نگه دارید.»
اعمش میگوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: آیا خداوند متعال مکانی دارد؟
فرمود: سبحان اللّه! اگر چنانچه خداوند در مکان خاصّی باشد، او
حادث خواهد بود؛ چون هرچیزی که در مکان قرار گیرد، نیازمند به آنجا خواهد بود و نیازمندی از صفات حادثها است، نه از صفات خداوند قدیمِ ازلی.
ربانی شیرازی، ابوالحسن، مجله فرهنگ کوثر، مقاله «سلیمان اعمش، ستارهای بر تارک عراق»، بهمن ۱۳۷۹ - شماره ۴۷ (۴ صفحه - از ۶۳ تا ۶۶).