• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سریه قتل کعب بن اشرف

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سریه قتل کعب بن اشرف، در ماه ربیع الاول سال سوم هجرت برای قتل "کعب بن اشرف" بود. وی شاعر بود و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اصحاب او را هجو می‌کرد و در شعر خود کافران قریش را علیه مسلمانان بر می‌انگیخت. و سرانجام به دست محمد بن مسلمه در شرج‌العجوز کشته شد.



«سریه» (السّریة: الطائفة من الجیش یبلغ اقصاها اربعمائة تبعث الی العدو، و جمعها سرایا سمّوا بذلک لانهم یکونون خلاصة العسکر»)
[۱] مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول۱۴۲۰، ج۶، ص۴.
در اصلاح به سپاهی گفته می‌شود که به دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام می‌شوند، بدون آنکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همراه آنان باشد.


"شرج‌العجوز" مکانی است در نزدیکی مدینه و "بعاث" نام مکانی است در حومه مدینه که جنگ معروف میان اوس و خزرج در آن مکان به وقوع پیوست.


این سریه در ماه ربیع الاول سال سوم هجرت برای قتل "کعب بن اشرف" بود. "کعب بن اشرف" شاعر بود و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اصحاب او را هجو می‌کرد و در شعر خود کافران قریش را علیه مسلمانان بر می‌انگیخت. هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مدینه آمدند، مردم مدینه مخلوطی از گروه‌های مختلف بودند، طوایف اوس و خزرج جمعیت مسلمانان را تشکیل می‌دادند. طوایف دیگر غیر مسلمان، (یهودیان و مشرکان) با این دو طایفه هم پیمان بودند مشرکان و یهودیان مدینه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار می‌دادند و خداوند متعال پیامبر خود و مسلمانان را فرمان به شکیبایی و گذشت می‌داد و تا اینکه در مورد آنان این آیه نازل شد: «وَ لَتَسْمَعُنَّ من الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ من قَبْلِکُمْ وَ من الَّذِینَ اَشْرَکُوا اَذیً کَثِیراً وَ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ ذلِکَ من عَزْمِ الْاُمُورِ؛ به یقین (همه شما) در اموال و جانهای خود، آزمایش می‌شوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها کتاب آسمانی داده شده(یهود)، و (همچنین) از مشرکان، سخنانآزار دهنده فراوان خواهید شنید! و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، شایسته‌تر است زیرا این از کارهای مهم و قابل اطمینان است.»
و همچنین آیه: «وَدَّ کَثِیرٌ من اَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ من بَعْدِ اِیمانِکُمْ کُفَّاراً؛ بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد که در وجود آنها ریشه دوانده، آرزو می‌کردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است.شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد خداوند بر هر چیزی تواناست.» کعب بن اشرف از ناسزاگفتن و آزاررساندن به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمانان خودداری نمی‌کرد بلکه در آن مبالغه هم می‌کرد. هنگامی که "زید بن حارثه" برای بشارت دادن پیروزی بدر آمد و کعب بن الاشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده و به قوم خود گفت: «وای بر شما، به خدا سوگند، امروز زیر زمین برای شما بهتر از روی آن است، اینها که کشته و اسیر شدند سران و بزرگان مردم بودند، شما چه فکر می‌کنید؟ آنها گفتند: تا زنده هستیم با محمد دشمنی می‌ورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشی دارید؟ او خویشان خود را لگدکوب کرد و از میان برد، ولی من پیش قریش می‌روم و آنها را بر می‌انگیزم و برای کشته‌ شدگانشان مرثیه می‌گویم و می‌گریم، شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها می‌آیم؛ لذا به مکه رفت.»
کعب برای قریش مرثیه سرود، در مقابل "حسان بن ثابت" نیز در مقابل او به سرودن اشعار و هجو او پرداخت. چون خبر هجو حسان بن ثابت، به به اهل مکه رسید، گفتند: ما را با این یهودی (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمی‌بینید که حسّان چه بر سر ما می‌آورد؟ ناچار ابن اشرف از نزد آنها رفت و پیش هر کسی که می‌رفت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حسان را می‌خواست و به او می‌فرمود که ابن اشرف به کجا رفته است و حسّان همچنان آنها را هجو می‌کرد تا ابن اشرف از پیش آنها برود. چون ابن اشرف پناهگاهی نیافت، به مدینه برگشت و چون خبر آمدن او به مدینه، به اطلاع پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید فرمود: «پروردگارا، در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته است، به هر طریقی که می‌خواهی، او را جزا فرمای.»
[۱۰] صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ج۶، ص۱۲۵.



پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: چه کسی شر کعب بن اشرف را از من دفع می‌کند که مرا آزرده است. "محمد بن مسلمه" گفت: من از عهده او بر می‌آیم‌ ای رسول خدا، و او را خواهم کشت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: این کار را بکن. چند روزی محمد بن مسلمه چیزی نمی‌خورد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را احضار کرد و فرمود: محمد، چرا خوراک و آشامیدنی را ترک کرده‌ای؟ گفت: ‌ای رسول خدا، عهدی با شما بسته‌ام که نمی‌دانم می‌توانم آن را انجام دهم یا نه. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: بر تو است که تلاش کنی و همچنین فرمود: در مورد او با "سعد بن معاذ" مشورت کن. این بود که محمد بن مسلمه همراه تنی چند از اوس از جمله، "عبّاد بن بشر" و "ابونائله سلکان بن سلامه" و "حارث بن اوس" و "ابو عبس بن جبر" جمع شدند و گفتند: ‌ای رسول خدا، ما او را می‌کشیم، به ما اجازه بده که هر چه لازم باشد، بگوییم زیرا جز این چاره‌ای نیست. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: هر چه می‌خواهید بگویید.
[۱۱] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷، ج۴، ص۵.

ابونائله به سوی کعب بن اشرف رفت، چون کعب او را دید خوشش نیامد، چرا که ترسید نکند دیگران در کمین باشند. ابو نائله گفت: نیازی به تو پیدا شده است. کعب در حالی که در میان قوم خود و یهودیان بود، گفت: نزدیک بیا و حاجت خود را بگو. در عین حال، رنگ چهره‌اش دگرگون شده و بیمناک بود.(ابونائله و محمد بن مسلمه هر دو برادران رضاعی کعب بودند.) ابو نائله و کعب ساعتی گفتگو کردند و برای یک دیگر شعر خواندند، کعب شاد شد و از ابونائله پرسید: حاجت تو چیست؟ ابونائله که شعر می‌سرود همچنان برای او شعر می‌خواند، کعب دو مرتبه پرسید: حاجت تو چیست؟ شاید می‌خواهی کسانی که پیش ما هستند برخیزند؟ چون مردم این سخن را شنیدند برخاستند. ابونائله گفت: خوش نداشتم که مردم گفتگوی ما را بشنوند و بدگمان شوند. آمدن این مرد (پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)) برای ما گرفتاری و بلا بود، همه عرب به جنگ ما برخاسته‌اند و متفقاً ما را هدف قرار می‌دهند، راه‌های زندگی بر ما بسته شده است، به طوری که خودمان و خانواده‌هایمان سخت به زحمت افتاده‌ایم، او از ما زکات می‌خواهد و می‌گیرد، حال آنکه ما چیزی پیدا نمی‌کنیم که بخوریم. کعب گفت: ‌ای پسر سلامه، من که قبلا به تو گفته بودم کار به این جا می‌کشد. ابو نائله گفت: مردانی از یاران من هم همراه من هستند که همین نظر را دارند، تصمیم گرفتم همراه آنان پیش تو بیاییم و از تو خرما یا خوراک دیگری خریداری کنیم و تو هم باید با ما نیکو رفتار کنی، البته ما هم چیزی نزد تو گرو می‌گذاریم.
کعب گفت: ‌ای ابونائله، به خدا دوست نداشتم که تو را در این گرفتاری ببینم، که تو در نظرم از گرامی‌ترین مردم هستی، تو برادر منی و من با تو از یک پستان شیر خورده‌ام. او گفت: آنچه درباره محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به تو گفتم پوشیده دار. کعب گفت: یک حرف از آن را نخواهم گفت. کعب به ابونائله گفت: به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصمیمی دارید؟ گفت: خوارساختن او و جدا شدن از وی. گفت: خوشحالم‌کردی، حالا چه چیز را در گرو من می‌گذارید، پسران و زنانتان؟ ابونائله گفت: می‌خواهی ما را رسوا کنی و کار ما را آشکار سازی؟ نه! ولی ما آن قدر اسلحه در گرو تو می‌گذاریم که خوشنود شوی. ابونائله این مطلب را برای این می‌گفت که وقتی با اسلحه آمدند تعجب نکند، کعب هم گفت: آری! در سلاح وفای به عهد است و همان کفایت می‌کند. ابونائله از نزد کعب بیرون رفت تا وقتی که قرار گذاشته بود برگردد، او پیش یاران خود رفت و تصمیم گرفتند که شبانگاه پیش کعب بروند. آنگاه شب به حضور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمدند و خبر دادند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا بقیع همراه آنها آمد و از آنجا آنان را روانه کرده و فرمود: در پناه و یاری خدا بروید و این شب، چهاردهم ماه ربیع الاول بیست و پنجمین ماه هجری بود.


آنها به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف رسیدند. چون کنار خانه او رسیدند، ابونائله او را صدا زد، ابن اشرف تازه عروسی کرده بود، چون برخاست زنش گوشه لباس او را گرفت و گفت: کجا می‌روی؟ تو مردی هستی در حال جنگ و کسی مثل تو در این ساعت از خانه بیرون نمی‌رود. گفت: با آنها قرار دارم، بعلاوه او برادرم ابونائله است، اگر می‌دانست خوابم بیدارم نمی‌کرد، و با دست خود جامه‌اش را گرفت و رفت.
آنگاه پیش آنان آمد و ساعتی نشستند و گفتگو کردند به طوری که با آنها انس گرفت، سپس آنها گفتند: آیا موافقی که به "شرج العجوز" برویم و باقی شب را به گفتگو بگذرانیم؟ کعب قبول کرده و بیرون آمدند و به طرف شرج العجوز به راه افتادند. ابونائله دست خود را وارد موهای سر کعب کرد و گفت: خوش به حالت، این عطر تو چقدر خوشبو است! کعب مشک ممزوج با آب و عنبر و روغن به موهای خود می‌مالید به طوری که روی زلف‌هایش باقی می‌ماند، او مردی بسیار زیبا و با موهای مجعد بود. سپس ساعتی راه رفتند و ابونائله دوباره همان کار را انجام داد به طوری که کعب مطمئن گردید. ناگاه دستهای خود را در موهای او زنجیروار داخل کرد و طرفین سرش را محکم گرفت و به یاران خود گفت: دشمن خدا را بکشید! و آنها با شمشیرهای خود به جانش افتادند. ولی چون شمشیرها به یکدیگر برخورد می‌کرد و او هم خود را به ابونائله چسبانده بود کاری ساخته نمی‌شد. محمد بن مسلمه گوید: ناگاه یادم آمد که شمشیر کوچک و باریکی دارم آن را بیرون کشیدم و بر سینه‌اش نهادم و تا زیر نافش را دریدم.
آنان چون از کشتن کعب فارغ شدند، سرش را بریدند و همراه خود برداشته و شتابان خارج شدند و چون از کمین یهودیان بیمناک بودند، به محله "بنیامیة بن زید" و سپس به محله یهود "بنی‌قریظه" رسیدند. سپس به «بعاث» رسیدند. هنگامی که به بقیع رسیدند، تکبیر گفتند. اتفاقا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم آن شب به پا خاسته و نماز می‌گزارد، چون صدای تکبیر ایشان را شنید، تکبیر گفت و دانست که او را کشته‌اند. آنها خود را به مسجد رساندند و دیدند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کنار در مسجد ایستاده است، حضرت فرمود: «چهره‌های شما شاد باد.» گفتند: «و چهره تو‌ای رسول خدا، و سر او را برابر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)‌انداختند. حضرت خدای را برای قتل او ستایش کرد.» آنها دوست خود حارث را پیش آوردند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آب دهان خود را به محل زخم مالیدند و در اثر آن زخم حارث بهبود یافت و آن زخم به حارث زیانی نرساند.


۱. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول۱۴۲۰، ج۶، ص۴.
۲. شراب، محمد، المعالم الاثیرة فی السنة و السیرة، دمشق‌، دار القلم‌، چاپ اول، ۱۴۱۱، ص۱۴۹.    
۳. شراب، محمد، المعالم الاثیرة فی السنة و السیرة، دمشق‌، دار القلم‌، چاپ اول، ۱۴۱۱، ص۵۰.    
۴. آل عمران/سوره۳، آیه۱۸۶.    
۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی، ج۳، ص۲۶۳.    
۶. بقره/سوره۲، آیه۱۰۹.    
۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی، ج۱، ص۴۵۶.    
۸. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چاپ سوم، ۱۴۰۹، ج۱، ص۱۸۴.    
۹. سید الناس، ابو الفتح محمد، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، تعلیق ابراهیم مح مد رمضان، بیروت، دار القلم، چاپ اول، ۱۴۱۴، ج۱، ص۳۴۸.    
۱۰. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ج۶، ص۱۲۵.
۱۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷، ج۴، ص۵.
۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ۱۳۸۷، ج۲، ص۴۸۹.    
۱۳. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۱۰، ج۲، ص۲۴.    
۱۴. مقریزی، تقی الدین احمد بن علی، امتاع الاسماع، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۲۰، ج۱، ص۱۲۶.    
۱۵. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چاپ سوم، ۱۴۰۹، ج۱، ص۱۹۰.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سریه قتل کعب بن اشرف»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۶.    






جعبه ابزار