• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

رضایت دائمی خداوند از خلیفه دوم (شبهه)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



آیه هجده سوره فتح درباره بیعت رضوان است که خداوند رضایت خویش را از مومنان بیت‌کننده، اعلام می‌دارد. برخی با استدلال به این آیه رضایت دائمی خداوند را برای همه بیت‌کنندگان در بیعت رضوان اثبات کرده‌اند که از جمله آنان خلیفه دوم می‌باشد؛ با توجه به این آیه و استدلال مرتبط با آن، خلیفه دوم را از اتهام قتل حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بری دانسته‌اند. در این مختصر آیه بیعت رضوان را بررسی خواهیم کرد تا صحت و سقم این استدلال روشن شود.

فهرست مندرجات

۱ - طرح شبهه
۲ - نقد و بررسی
       ۲.۱ - عدم شمول رضایت خدا از همه بیعتکنندگان
       ۲.۲ - شک عمر در نبوت پیامبر
              ۲.۲.۱ - نقل بخاری
              ۲.۲.۲ - نقل صنعانی
              ۲.۲.۳ - تصمیم حرکت بر ضد پیامبر
                     ۲.۲.۳.۱ - کفاره تشکیک در نبوت پیامبر
       ۲.۳ - مشروط بودن رضایت خداوند
       ۲.۴ - رضایت خدا مشروط بر نشکستن بیعت
       ۲.۵ - اعتراف برخی از بیعتکنندگان به بدعت‌گذاری
              ۲.۵.۱ - اعتراف براء بن عازب
              ۲.۵.۲ - اعتراف ابوسعید خدری
              ۲.۵.۳ - اعتراف عائشه
       ۲.۶ - قاتل عثمان در میان بیعتکنندگان
       ۲.۷ - قاتل عمار بن یاسر در میان بیعتکنندگان
       ۲.۸ - پیمان بر عدم فرار در جنگ‌ها
              ۲.۸.۱ - فرار بیعتکنندگان شجره در جنگ حنین
              ۲.۸.۲ - توجیه عمر از فرار در جنگ
       ۲.۹ - صفت فعل بودن رضایت
       ۲.۱۰ - نتیجه
۳ - پانویس
۴ - منبع


عمر بن خطاب به اجماع تمام عالمان شیعه و سنی در روز بیعت رضوان از جمله افرادی بود که با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیعت کردند. همان کسانی که الله تعالی درباره آن‌ها می‌فرماید: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَاَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا، خداوند از مؤمنان- هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند- راضی و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می‌دانست از این‌رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیب آن‌ها فرمود.»
این آیه به صراحت عمر بن الخطاب را از تهمت قتل حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) تبرئه می‌کند، چرا که در حدیث صحیح، خشم به حق فاطمه (سلام‌الله‌علیها) از فردی را خشم خدا شمرده شده، اما در این آیه، خداوند تبارک و تعالی رضایت خویش را از عمر بن الخطاب بیان می‌دارد. و این نشان می‌دهد که وی مورد غضب الله نیست، پس ایشان به هیج وجه نمی‌تواند قاتل حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) باشد.
و بی‌تردید و با توجه به علم الله که به گذشته و حال و آینده احاطه دارد، هرگز ممکن نیست از کسانی اعلام رضایت کند که می‌داند در آینده آن‌ها دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را خواهند کشت و....


تردیدی نیست که خداوند از بیعتکنندگان در حدیبیه، رضایت خود را اعلام کرده و خلیفه دوم نیز در این بیعت حضور داشته است، اما اهل سنت اگر بخواهند با استفاده از این قضیه، اعمالی را که خلیفه دوم پس از صلح حدیبیه انجام داده، انکار و یا توجیه نمایند، باید دو مساله را ثابت کنند:
۱. رضایت خداوند از بیعتکنندگان، همیشگی است و احیاناً رفتارهای ناپسندی که ممکن است از آن‌ها در آینده سر بزند، هیچ تاثیری در این رضایت ندارد.
۲. رضایت خداوند شامل تمام بیعتکنندگان می‌شود و حتی کسانی را که در حال بیعت، ایمان واقعی نداشته‌اند و جزء مشککین و یا حتی منافقین (همچون عبدالله بن ابی) بوده‌اند، نیز شامل می‌شود.
در این مقاله سعی می‌کنیم که این دو مساله را بررسی کنیم.

۲.۱ - عدم شمول رضایت خدا از همه بیعتکنندگان

رضایت خداوند شامل تمام افرادی که در آن روز بیعت کرده‌اند نخواهد شد، بلکه فقط شامل کسانی می‌شود که با ایمان قلبی بیعت کردند، زیرا خداوند رضایت خود را مشروط به داشتن ایمان کرده است. «رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ». و با انتفاء شرط، مشروط نیز به خودی خود منتفی خواهد شد.
کلمه «المؤمنین» اشاره به این مطلب دارد که خداوند فقط از مؤمنین واقعی راضی است، زیرا اگر قرار بود که ایمان حقیقی، شرط رضایت نباشد، خداوند می‌فرمود: «لقد رضی الله عن الذین یبایعونک...»
به عبارت دیگر: حداکثر چیزی که از این آیه استفاده می‌شود، این است که خداوند از تمام «مؤمنینی» که بیعت کردند راضی شده است، اما هرگز ثابت نمی‌کند که تمام افرادی که بیعت کرده‌اند، مؤمن حقیقی نیز بوده‌اند، پس خداوند با قید «عَنِ الْمُؤْمِنِینَ» منافقینی همچون عبدالله بن ابی و... و یا کسانی را که در ایمان خود شک داشته و در حقیقت بیعت نکرده‌اند خارج می‌کند و رضایت خداوند شامل حال آن‌ها نخواهد شد، چنانچه شامل مؤمنینی که در این بیعت حضور نداشته‌اند نیز نمی‌شود.

۲.۲ - شک عمر در نبوت پیامبر

این آیه شامل کسانی همچون عمر بن الخطاب که در همان زمان و یا پس از آن در نبوت پیامبر اسلام شک داشته و از روی ایمان بیعت نکرده‌اند، نخواهد شد.
قضیه شک عمر در نبوت رسول خدا، در بسیاری از کتاب‌های اهل سنت به صورت مفصل آمده است که چکیده آن این چنین است:
پیامبر در رؤیای صادقانه دید که وارد مکه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در میان گذاشت، صحابه از تعبیر این رؤیا پرسیدند، آن حضرت فرمود: «ان شاء الله وارد مکه شده و اعمال عمره را انجام خواهیم داد»، اما تعیین نکردند که در چه زمانی این امر اتفاق خواهد افتاد.
همه مردم آماده حرکت شدند و هنگامی که به حدیبیه رسیدند، قریش از آمدن پیامبر و اصحابش و نیت آنان با خبر شدند، لذا همگی مسلح شده و از ورود مسلمان‌ها به مکه جلوگیری کردند. و چون پیامبر اسلام به قصد زیارت خانه خدا آمده بود نه به قصد جنگ، با قریشیان صلح‌نامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خودداری و سال بعد بدون هیچ مانعی برگردند و اعمال عمره را انجام دهند.
این مطلب بر عمر بن الخطاب و همفکران او، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا تردید کند و نعوذ بالله خیال کرد که پیامبر اسلام دروغ گفته است، از این رو نزد پیامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد.

۲.۲.۱ - نقل بخاری

بخاری این داستان را چنین نقل می‌کند:
عن اَبی وَائِل، قَالَ کُنَّا بِصِفِّینَ فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْف فَقَالَ: اَیُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا اَنْفُسَکُمْ فَاِنَّا کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَوْمَ الْحُدَیْبِیَةِ، وَلَوْ نَرَی قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اَلَسْنَا عَلَی الْحَقِّ وَهُمْ عَلَی الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَی. فَقَالَ اَلَیْسَ قَتْلاَنَا فِی الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِی النَّارِ قَالَ: بَلَی. قَالَ فَعَلَی مَا نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا اَنَرْجِعُ وَلَمَّا یَحْکُمِ اللَّهُ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ فَقَالَ: ابن‌الْخَطَّابِ، اِنِّی رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ یُضَیِّعَنِی اللَّهُ اَبَدًا.
فَانْطَلَقَ عُمَرُ اِلَی اَبِی بَکْر فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم فَقَالَ اِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ یُضَیِّعَهُ اللَّهُ اَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَاَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم عَلَی عُمَرَ اِلَی آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ.

از ابووائل نقل شده است که گفت: ما در صفین بودیم که سهل بن حنیف برخواست و گفت: ‌ای مردم! مواظب خودتان باشید، ما در حدیبیه با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودیم، اگر جنگی پیش می‌آمد می‌جنگیدیم، عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و گفت: ‌ای رسول خدا! مگر نه این است که ما بر حقیم و آنان بر باطل؟ فرمود: آری، چنین است. گفت: مگر نه این است که کشته‌های ما بهشتی هستند و کشته‌های آنان جهنمی؟ فرمود: آری چنین است، گفت: پس چرا باید با ذلّت بازگردیم، و نباید خدا بین ما و آنان حکم نماید؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم، پس خداوند هرگز مرا خوار و کوچک نمی‌کند.
عمر، نزد ابوبکر رفت و آن چه به پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفته بود، به ابوبکر هم گفت. ابوبکر گفت: او فرستاده خدا است و خداوند هرگز او را کوچک و خوار نمی‌کند، سپس سوره فتح نازل شد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند، عمر گفت: آیا آن چه پیش آمد، پیروزی است، فرمود: آری.

در روایت دیگر این چنین آ مده: فَرَجَعَ مُتَغَیِّظًا، فَلَمْ یَصْبِرْ حَتَّی جَاءَ اَبَا بَکْر فَقَالَ یَا اَبَا بَکْر اَلَسْنَا عَلَی الْحَقِّ... فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ.
عمر ناراحت بازگشت، و صبر نداشت تا آن‌که ابوبکر آمد و گفت: ‌ای ابوبکر، آیا ما بر حق نیستم؟. .. سپس سوره فتح نازل شد.
سؤال این جا است که چرا عمر بن الخطاب به سخنان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اعتماد نکرد و تا ابوبکر سخن رسول خدا را تایید نکرد، دلش آرام نگرفت؟
آیا این کار خلیفه دوم با این آیه از قرآن کریم مخالف نیست: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِیناً؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»

۲.۲.۲ - نقل صنعانی

عبدالرزاق صنعانی در المصنف، طبری در تفسیر، ابن‌حبان در صحیحش، ذهبی در تاریخ الاسلام، ابن‌جوزی در زاد المعاد و... داستان را این‌گونه نقل می‌کنند:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَکَکْتُ مُنْذُ اَسْلَمْتُ اِلا یَوْمَئِذٍ فَاَتَیْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه وسلم) فَقُلْتُ اَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَی قُلْتُ اَلَسْنَا عَلَی الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَی الْبَاطِلِ قَالَ بَلَی قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا اِذَا قَالَ اِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ اَعْصِی رَبِّی وَهُوَ نَاصِرِیٌّ قُلْتُ اَوَ لَیْسَ کُنْتَ تُحَدِّثُنَا اَنَّا سَنَاْتِی الْبَیْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَی فَخَبَّرْتُکَ اَنَّکَ تَاْتِیَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَاِنَّکَ تَاْتِیَهِ فَتَطُوفُ بِهِ....

عمر گفت: قسم به خدا! از زمانی که اسلام آورده‌ام، جز امروز (در نبوت رسول خدا) شک نکرده‌ام. سپس نزد پیامبر آمد و گفت: ‌ای رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستی؟! !!. پیامبر فرمود: بلی هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلی چنین است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان دهیم؟ پیامبر فرمود: من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچی نخواهم کرد و او یاور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتی که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهیم کرد؟ پیامبر فرمود: آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟ عمر گفت: نه، پیامبر فرمود: تو وارد مکه می‌شوی و طواف خواهی کرد.

ابن‌حبان در ادامه می‌نویسد: قال: عمر بن الخطاب رضوان اللّه علیه: فعملت فی ذلک اعمالاً یعنی فی نقض الصحیفة.
عمر گفت: برای این که این عمل را از پرونده‌ام پاک کنم، کارهایی انجام دادم.

۲.۲.۳ - تصمیم حرکت بر ضد پیامبر

جناب خلیفه آن چنان در نبوت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دچار تردید شده بود که طبق نقل برخی از عالمان اهل سنت، قصد داشت از لشکر مسلمانان خارج و علیه آن‌ها بجنگد.
محمد بن عمر واقدی در تاریخش می‌نویسد:
... فکان ابن‌عباس رضی اللّه عنه یقول: قال لی فی خلافته (یعنی عمر) وذکر القضیة: ارتبت ارتیاباً لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ، ولو وجدت ذاک الیوم شیعة تخرج عنهم رغبة عن القضیة لخرجت... والله لقد دخلنی یومئذٍ من الشک حتی قلت فی نفسی: لو کنا مائة رجلٍ علی مثل رایی ما دخلنا فیه ابداً!.

ابن‌عباس می‌گوید: عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضیه حدیبیه یاد کرد و گفت: در آن روز (در نبوت پیامبر) شک کردم، بطوری که از زمان اسلام آوردنم، چنین شکی به من دست نداده بود، اگر در آن روز کسانی را پیدا می‌کردم که از من پیروی کنند و به دلخواه از این معاهده خارج شوند، من نیز خارج می‌شدم.
قسم به خدا چنان شک کرده بودم که با خودم می‌گفتم: اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز این معاهده را نمی‌پذیرفتم.
حال پرسش ما این است که آیا عدم ایمان قلبی به نبوت رسول خدا و تردید در آن با رضایت خداوند از همان شخص قابل جمع است؟!.

۲.۲.۳.۱ - کفاره تشکیک در نبوت پیامبر

تردید خلیفه دوم در نبوت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روز حدیبیه، قطعی است، تا جایی که خود خلیفه دوم پس از آن در دوران حکومت خود بارها از آن یاد می‌کرد و حتی خودش اعتراف کرده است که بارها صدقه پرداخت کردم تا کفاره تشکیک در نبوت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد.
احمد بن حنبل در مسندش با سند صحیح و ترمذی در نوادر الاصول و ابن‌کثیر در تفسیرش می‌نویسند:
حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ اَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اِسْحَاقَ بْنِ یَسَارٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ بْنِ الْحَکَمِ قَالا... ثُمَّ قال عُمَرُ ما زِلْتُ اَصُومُ وَاَتَصَدَّقُ وَاُصَلِّی واعتق مِنَ الذی صَنَعْتُ مَخَافَةَ کلامی الذی تَکَلَّمْتُ بِهِ یَوْمَئِذٍحتی رَجَوْتُ ان یَکُونَ خَیْراً....
از مسور بن مخرمه و مروان بن حکم نقل شده است که گفتند: ... سپس عمر گفت: از ترس سخنی که آن روز گفتم، آن‌قدر روزه گرفتم و صدقه دادم و نماز خواندم و بنده آزاد کردم که امیدوارم به خیر و خوبی تبدیل شود.

ابن‌حجر عسقلانی در فتح الباری می‌نویسد: لقد اعتقت بسبب ذلک رقابا وصمت دهرا.
عمر گفت: به خاطر شک در نبوت، بنده‌های زیادی را آزاد کردم و مدام روزه گرفتم.

صالحی شامی نیز می‌نویسد: کما فی الصحیح: واللّه ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ، وجعل یردّ علی رسول اللّه، صلی اللّه علیه وسلم، الکلام فقال ابو عبیدة بن الجراح، رضی اللّه عنه، : الا تسمع یا ابن‌الخطاب رسول اللّه، صلی اللّه علیه وسلم، یقول ما یقول، تعوذ باللّه من الشیطان واتّهم رایک،
قال عمر: فجعلت اتعوّذ باللّه من الشیطان حیاء فما اصابنی شئ قطّ مثل ذلک الیوم وعملت بذلک اعمالاً، ‌ای صالحة، لتکفر عنی ما مضی من التوقف فی امتثال الامر ابتداء کما عند ابن‌اسحاق وابن‌عمر الاسلمی. قال عمر: فما زلت اتصدق واصوم واصلّی واعتق من الذی صنعت یومئذ مخافة کلامی الذی تکلّمت به حتی رجوت ان یکون خیراً.
در خبر صحیح آمده است که عمر گفت: به خدا سوگند هیچگاه در مسلمانی خودم شک نکردم مگر آن روز (حدیبیه).
بین عمر و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سخنانی رد و بدل می‌شد، ابوعبیده جراح گفت: ‌ای پسر خطاب مگر سخنان رسول خدا را نمی‌شنوی که چه می‌گوید؟ از شیطان به خدا پناه ببر و در سخنانت شک کن.
عمر گفت: به خدا پناه می‌برم از شیطان، در هیچ روزی مانند آن روز بر من سخت نگذشته بود و برای جبران، اعمال خوب و فراوانی انجام دادم تا ننگ آن از بین برود.
ابن‌اسحاق و ابن‌عمر اسلمی هم گفته‌اند: عمر گفت: مدام صدقه می‌دادم، روزه می‌گرفتم، نماز می‌خواندم و بنده آزاد می‌کردم، به جهت ترسی که از سخن آن روز گفته بودم و امیدوار بودم که آثار شومش از بین برود.

۲.۳ - مشروط بودن رضایت خداوند

کلمه «اذ» در «اِذْ یُبَایِعُونَکَ» ظرفیه است، و هنگامی که ظرفیه شد معنای آیه چنین می‌شود که خداوند از مؤمنین، در همان ظرف زمانی، یعنی در همان زمانی که بیعت کردند راضی بوده است، نه این‌که به خاطر آن بیعت، همواره از آن‌ها راضی خواهد، پس به‌طور قطع شامل آینده همه افراد حاضر در آن واقعه نمی‌باشد.
از این‌رو، این رضایت نمی‌تواند دائمی و ابدی باشد و یا عاقبت به خیر شدن تمام افرادی که آن‌جا حضور داشته‌اند را تضمین نماید، زیرا حداکثر چیزی که آیه ثابت می‌کند این است که خداوند در آن ظرف زمانی خاص، یعنی در زمانی که مسلمانان بیعت کرده‌اند از آن‌ها راضی شده است و علت رضایت نیز پیمانی است که در آن روز بسته‌اند.

۲.۴ - رضایت خدا مشروط بر نشکستن بیعت

رضایت خداوند از بیعتکنندگان تا زمانی باقی خواهد بود که علت آن، یعنی بیعت و عهد و پیمان نیز به حال خود باقی باشد و تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نشود، چرا که علت رضایت خداوند از بیعتکنندگان، پیمانی است که با رسول خدا بسته‌اند و این معلول تا زمانی باقی می‌ماند که علت آن نیز باقی باشد، زیرا وجود معلول بدون علت، محال است.
به عبارت دیگر: رضایت خداوند از مردم، فقط به خاطر عملی است که انجام می‌دهند و خود شخص بدون آن عمل مرضی خداوند نخواهد بود، یعنی تا زمانی شخص مرضی خداوند خواهد بود که آن عمل نیز موجود باشد، اما زمانی که شخص آن عمل را با گناهان خود از بین ببرد، رضایت خداوند نیز سلب خواهد شد.
بهترین دلیل بر این مطلب، این آیه است که خداوند می‌فرماید: «اِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَیْدِیهِمْفَمَن نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنکُثُ عَلیَ نَفْسِهِوَ مَنْ اَوْفیَ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ اَجْرًا عَظِیمًا؛ افرادی که با تو بیعت می‌کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می‌نمایند، دست خدا بالای دست آن‌ها است، پس هر کس پیمان‌شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است و آن کس که نسبت به عهدی که با خدا بسته وفا کند، به زودی پاداش بزرگی به او خواهد داد.»
در این آیه خداوند به صراحت می‌گوید که اگر کسی پیمانی را که با خداوند بسته است بشکند، فقط به خودش ضرر زده است و خداوند پاداش این پیمان را به کسی خواهد داد که به آن وفادار مانده و خللی در آن ایجاد نکند.
بنابراین، آیه فقط شامل کسانی می‌شود که در آن روز بیعت کرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشند.
و اگر قرار بود که این رضایت ابدی باشد، چه نیاز بود که خداوند بفرماید: " فَمَن نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنکُثُ "؟ آیا گفتن این جمله (العیاذ بالله) لغو و بی‌فایده نیست؟
این مطلب از روایات بسیاری نیز قابل استفاده است، چنانچه مالک بن انس در الموطا و ابن‌عبدالبر در الاستذکار و ابن‌اثیر جزری در جامع الاصول می‌نویسند:
عَنْ اَبِی النَّضْرِ مَوْلَی عُمَرَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ اَنَّهُ بَلَغَهُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ اُحُدٍ هَؤُلاءِ اَشْهَدُ عَلَیْهِمْ فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ اَلَسْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ بِاِخْوَانِهِمْ اَسْلَمْنَا کَمَا اَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا کَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَلَی وَلَکِنْ لا اَدْرِی مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِی فَبَکَی اَبُو بَکْرٍ ثُمَّ بَکَی....

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اشاره به شهیدان احد فرمود: گواهی می‌دهم که اینان برادر من و مردان نیکی بودند، ابوبکر گفت: مگر ما برادران آنان نبودیم، ما هم آن‌گونه که آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد کردند، مسلمان شدیم و در راه خدا پیکار کردیم، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: آری، ولی نمی‌دانم که شما پس از من با دین خدا چه خواهید کرد، ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد.
[۲۵] ابن‌اثیر جزری، مبارک بن محمد، معجم جامع الاصول فی احادیث الرسول، ج۹، ص۵۱۰.

این حدیث صراحت دارد که حُسن عاقبت افرادی مثل ابوبکر مشروط به این است که در آینده بیعت خود را نشکنند و اعمالی انجام ندهند که غضب الهی جایگزین رضایتش شود.

۲.۵ - اعتراف برخی از بیعتکنندگان به بدعت‌گذاری

اعتراف برخی از بیعتکنندگان به بدعت‌گذاری و ندامت از کردارشان، شاهدی محکم بر بطلان استدلال اهل سنت است، چرا که ثابت می‌کند خود بیعتکنندگان استنباط دیگری، غیر از آن‌چه اهل سنت دارند، از این آیه داشته‌اند و رضایت دائمی خداوند از بیعتکنندگان افسانه‌ای است که بعدها و توسط دیگران ساخته شده است.
در ذیل به اعتراف سه تن از بزرگان صحابه که به‌طور قطع در بیعت رضوان حضور داشته‌اند، اشاره می‌کنیم.

۲.۵.۱ - اعتراف براء بن عازب

بخاری در صحیحش می‌نویسد: عَنْ الْعَلاءِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ اَبِیهِ قَالَ لَقِیتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَی لَکَ صَحِبْتَ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبَایَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ یَا ابن‌اَخِی اِنَّکَ لا تَدْرِی مَا اَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.

علاء بن مسیب از پدرش نقل می‌کند که: براء بن عازب را ملاقات کردم و به او گفتم: خوشا به حالت که عصر پیامبر را درک کردی و با آن حضرت در زیر درخت بیعت کردی. براء بن عازب گفت: پسر براردم! تو نمی‌دانی که ما چه بدعت‌هایی را پس از پیامبر گذاشته‌ایم!»
براء بن عازب که از بزرگان صحابه و از کسانی است که در بیعت شجره حضور داشته است، شهادت می‌دهد که او و دیگرانی که در این واقعه حضور داشته‌اند، پس از پیامبر بدعت‌های بسیاری گذاشته‌اند که این خود بهترین شاهد است بر این که رضایت خداوند از بیعتکنندگان در حدیبیه، ابدی و دائمی نبوده است.

۲.۵.۲ - اعتراف ابوسعید خدری

مقدسی در ذخیرة الحفاظ و ابن‌حجر عسقلانی در الاصابه می‌نویسند: عن العلاء بن المسیب عن ابیه عن ابی سعید قلنا له هنیئا لک برؤیة رسول الله صلی الله علیه وسلم وصحبته قال انک لا تدری ما احدثنا بعده.
علاء بن مسیب از پدرش و او از ابوسعید خدری نقل می‌کند که به او گفتم: خوشا به حالت که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیدی و صحابی او شدی!. ابوسعید گفت: تو نمی‌دانی که ما پس از پیامبر چه بدعت‌هایی را گذاشتیم.

۲.۵.۳ - اعتراف عائشه

محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسند: عن قیس، قال: قالت عائشة... انی احدثت بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم حدثا، ادفنونی مع ازواجه. فدفنت بالبقیع رضی الله عنها.

قیس از عایشه نقل می‌کند که گفت: من پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدعت‌های زیادی انجام داده‌ام، مرا با همسران رسول خدا دفن کنید، پس او را در بقیع دفن کردند.

حاکم نیشابوری نیز این روایت را نقل و پس از آن می‌گوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
این حدیث بنا به شرط بخاری و مسلم صحیح است اگرچه آن را نیاورده‌اند.

ابن‌ابی‌شیبه کوفی در کتاب المصنف می‌نویسد: حدثنا ابو اُسَامَةَ حدثنا اسْمَاعِیلُ بن ابی خَالِدٍ عن قَیْسٍ قال قالت عَائِشَةُ لَمَّا حَضَرَتْهَا (متوفای ادْفِنُونِی مع اَزْوَاجِ النبی صلی الله علیه وسلم فَاِنِّی کُنْت اُحْدِثُ بَعْدَهُ.
این روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و تمام راویان آن از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت هستند.
آیا با این اعترافی که بزرگان صحابه بر بدعت‌گذاری پس از آن حضرت کرده‌اند، می‌توان با قاطعیت گفت که این آیه شامل تمام صحابه شده و رضایت دائمی خداوند را از آن‌ها اعلام می‌دارد؟

۲.۶ - قاتل عثمان در میان بیعتکنندگان

یکی از مباحثی که استدلال اهل سنت به آیه «بیعت رضوان» را بر اثبات رضایت خداوند از صحابه باطل می‌کند، وجود قاتلان عثمان در میان بیعتکنندگان است، یعنی برخی از افرادی که به‌طور قطع جزء بیعتکنندگان در شجره بوده‌اند، در قضیه کشتن عثمان نقش فعال داشته‌اند. کسانی همچون: عبدالرحمن بن عدیس، فروة بن عمرو انصاری، جبلة بن عمرو ساعدی، طلحة بن عبیدالله، عائشة بن ابی‌بکر و...
بنابراین، آیا رضایت دائمی خداوند، شامل این افراد نیز می‌شود؟ آیا رضایت خداوند شامل عبدالرحمن بن عدیس که رهبر شورشیان بود و یا جبلة بن عمرو ساعدی که از دفن عثمان در قبرستان مسلمانان جلوگیری کرد، نیز می‌شود؟
یکی از افرادی که هم در بیعت رضوان و هم در کشتن عثمان حضور و نقش اساسی داشته و گفته‌اند که سرکرده اصلی لشکر مصر و قیام‌کنندگان علیه عثمان محسوب می‌شده، عبدالرحمن بن عدیس است.

ابن‌عبدالبر در الاستیعاب می‌نویسد: عبد الرحمن بن عدیس البلوی مصری شهد الحدیبیة ذکر اسد ابن‌موسی عن ابن‌لهیعة عن یزید بن ابی حبیب قال کان عبد الرحمن بن عدیس البلویممن بایع تحت الشجرةرسول الله صلی الله علیه وسلم قال ابو عمرهو کان الامیر علی الجیش القادمین من مصر الی المدینة الذین حصروا عثمان وقتلوه.
عبدالرحمن بن عدیس کسی بود که با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در زیر درخت بیعت کرد و پرچمدار گروهی بود که خانه عثمان را محاصره کرده و وی را به قتل رساندند.

ابن‌اثیر در الاستیعاب می‌نویسد: عَبْدُ الرَّحْمنِ بن عُدَیْس... له صحبة، وشهد بیعة الرضوان، وبایع فیها. وکان امیر الجیش القادمین من مصر لحصر عثمان ابن‌عفان، رضی الله عنه، لما قتلوه.
و نیز در تاریخش می‌نویسد: عبد الرحمن بن عدیس البلوی امیر القادمین من مصر لقتل عثمانوکان ممن بایع النبی تحت الشجرة.
عبدالرحمن بن عدیس، فرمانده سپاهی بود که از مصر برای کشتن عثمان آمده بودند. او کسی است که در بیعت شجره با پیامبر بیعت کرده بود.
ابن‌ابی‌شیبه در المصنف، عمرو بن ابوعاصم در کتاب السنه، بزار در البحر الزخار، ابن‌حجر عسقلانی در المطالب العالیه و... می‌نویسند: قدم عبد الرحمن بن عدیس البلوی وکان ممن بایع تحت الشجرة فصعد المنبر فحمد الله واثنی علیه ثم ذکر عثمان....
عبدالرحمن بن عدی بلوی از بیعتکنندگان با رسول خدا در حدیبیه بود، وی به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از علمان بدگویی کرد.
حال یا باید اهل سنت قائل شوند که خداوند از قاتل عثمان برای همیشه راضی شده و قتل عثمان هیچ خللی در این رضایت ندارد و یا باید بپذیرند که صرف حضور در صلح حدیبیه و بیعت با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نمی‌تواند سبب رضایت دائمی خداوند باشد.
هر کدام را که اهل تسنن بپذیرند، ما نیز همان را انتخاب خواهیم کرد.

۲.۷ - قاتل عمار بن یاسر در میان بیعتکنندگان

طبق روایات متواتری که در کتاب‌های شیعه و در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت وجود دارد، قاتل عمار بن یاسر به طور قطع در جهنم خواهد بود، چنانچه بخاری در صحیح خود می‌نویسد:
هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمی‌داشتند، او دو تا دو تا می‌آورد، پیامبر اسلام او را دید، با دستان مبارکش، غبار را از سر و صورت عمار زدود و سپس فرمود:وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ اِلَی الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ اِلَی النَّار.
عمار را گروه نابکار می‌کشند، در حالی که عمار آن‌ها را به سوی بهشت و آن‌ها عمار را به سوی آتش دعوت می‌کنند.
جالب این است که خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل کرده است که کشنده عمار در آتش است.
ذهبی در میزان الاعتدال و ابن‌حجر عسقلانی در لسان المیزان می‌نویسند: عن ابی الغادیة سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: قاتل عمار فی النار و هذا شیء عجیب فان عمارا قتله ابو الغادیة.
از ابوغادیه نقل شده است که از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: کشنده عمار در آتش است. و این چیزی است شگفت‌آور، زیرا خود ابوغادیه عمار را کشته است.
جالب این است که همین شخص از کسانی است که در بیعت رضوان حضور داشته و با پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیعت کرده است.
ابن‌تیمیه حرانی می‌نویسد: کان مع معاویة بعض السابقین الاولین وان قاتل عمار بن یاسر هو ابو الغادیة وکان ممن بایع تحت الشجرة وهم السابقون الاولون ذکر ذلک ابن‌حزم وغیره.
از مهاجران نخستین افرادی معاویه را همراهی می‌کردند، و قاتل عمار یاسر ابوالغادیه است و او از کسانی است که با پیامبر زیر شجره بیعت کرده و آن‌ها از سابقون الاولون هستند. این مطلب را ابن‌حزم و دیگران نقل کرده‌اند.
ابن‌اثیر در اسد الغابه می‌نویسد: ابو الغادیة، الجهنی بایع النبی....
ابوالغادیه کسی است که با پیامبر بیعت کرده است.
حال چگونه می‌توان پذیرفت که تمام افرادی که در بیعت رضوان حضور داشته‌اند، برای همیشه از گمراهی بیمه هستند و خداوند برای همیشه از آن‌ها راضی است؟

۲.۸ - پیمان بر عدم فرار در جنگ‌ها

از آن جایی که در جنگ‌های پیشین از جمله جنگ احد، بسیاری از صحابه از میدان جنگ گریختند و رسول خدا را تنها نهادند، آن حضرت این بار در حدیبیه با صحابه بیعت کرد و از آن‌ها پیمان گرفت که هرگز در جنگ‌ها فرار نکنند.
مسلم نیشابوری در صحیحش می‌نویسد: عن جَابِرٍ قال کنا یوم الْحُدَیْبِیَةِ اَلْفًا واربعمائة فَبَایَعْنَاهُ وَعُمَرُ آخِذٌ بیده تَحْتَ الشَّجَرَةِ وَهِیَ سَمُرَةٌوقال بَایَعْنَاهُ علی اَنْ لا نَفِرَّ ولم نُبَایِعْهُ علی الْمَوْتِ.
از جابر نقل شده است که گفت: در روز حدیبیه ما هزار و چهار صد نفر بودیم که با پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیعت کردیم، عمر در آن روز زیر درخت سَمُرَه دستهایش را در بغل گرفته بود و می‌گفت: ما با پیامبر بیعت کردیم تا از جنگ فرار نکنیم نه این که تا سر حدّ مرگ بیعت کرده باشیم.

۲.۸.۱ - فرار بیعتکنندگان شجره در جنگ حنین

عهد و پیمانی که آن‌ها با پیامبر بسته بودند، این بود که فرار نکنند. مسلّما افرادی که به این عهد و پیمان خود وفادار ماندند، این آیه شامل آن‌ها خواهد شد، اما با بررسی تاریخ صدر اسلام، می‌بینیم که بسیاری از آن‌ها به پیمان خود وفادار نبوده و باز هم در جنگ‌های دیگر گریختند و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را تنها نهادند، از جمله در جنگ حنین پیمانی را که در حدیبیه بسته بودند فراموش و فرار را بر قرار ترجیح دادند.
خداوند درباره فراریان از جنگ حنین می‌فرماید: «وَیَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْاَرْضُ بِما رَحُبَتْثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرین؛ و در روز حنین (نیز یاری نمود) در آن هنگام که فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولی (این فزونی جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!.»

جالب این است که هنگامی که صحابه در حنین گریختند، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با گفتن جمله «اَیْنَ اَصْحَابُ السَّمُرَةِ» آن‌ها را به یاد پیمانی‌ انداخت که در حدیبیه بسته بودند. مسلم نیشابوری می‌نویسد:
قال عَبَّاسٌ شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یوم حُنَیْنٍ فَلَزِمْتُ انا وابو سُفْیَانَ بن الْحَارِثِ بن عبد الْمُطَّلِبِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فلم نُفَارِقْهُ وَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم علی بَغْلَةٍ له بَیْضَاءَ اَهْدَاهَا له فَرْوَةُ بن نُفَاثَةَ الْجُذَامِیُّ فلما الْتَقَی الْمُسْلِمُونَ وَالْکُفَّارُ وَلَّی الْمُسْلِمُونَ مُدْبِرِینَ فَطَفِقَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَرْکُضُ بَغْلَتَهُ قِبَلَ الْکُفَّارِ قال عَبَّاسٌ وانا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اَکُفُّهَا اِرَادَةَ اَنْ لَا تُسْرِعَ وابو سُفْیَانَ آخِذٌ بِرِکَابِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فقال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اَیْ عَبَّاسُ نَادِ اَصْحَابَ السَّمُرَةِ فقال عَبَّاسٌ وکان رَجُلًا صَیِّتًا فقلت بِاَعْلَی صَوْتِی اَیْنَ اَصْحَابُ السَّمُرَةِ قال فَوَاللَّهِ لَکَاَنَّ عَطْفَتَهُمْ حین سَمِعُوا صَوْتِی عَطْفَةُ الْبَقَرِ علی اَوْلَادِهَا فَقَالُوا یا لَبَّیْکَ یا لَبَّیْکَ....

عباس می‌گوید: در روز حنین با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودم، من و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب در کنار آن حضرت بودیم و از او جدا نشدیم، رسول خدا بر قاطر سفیدی سوار بود که آن را فروة بن نفاثه هدیه کرده بود. مسلمانان تا با کفار روبرو شدند، پا به فرار نهادند، رسول خدا با شتاب به طرف کفار حرکت کرد. عباس می‌گوید: افسار قاطر رسول خدا را محکم گرفته بودم و از تند رفتن او جلوگیری می‌کردم و ابوسفیان رکاب رسول خدا را گرفته بود. آن حضرت فرمود: ‌ای عباس! اصحاب سمره (درختی که در حدیبیه زیر آن بیعت کرده بودند) صدا بزن. عباس که صدای بلندی داشت، فریاد زد زد: اصحاب سمره کجا هستند؟ قسم به خدا! هنگامی که صدای مرا شنیدند، همانند گاوی که به نزد گوساله‌اش برمی‌گردد، برگشتند و گفتند: لبیک...

حال چگونه خداوند از فرارکنندگان از جنگ رضایت دائمی داشته باشد با این‌که در قرآن می‌فرماید: «یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْاَدْبَار. وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ اِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ اَوْ مُتَحَیزًِّا اِلیَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَاْوَئهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَْصِیر؛ ‌ای افرادی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو برو شدید، به آن‌ها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!. و هر کس در آن هنگام به آن‌ها پشت کند، مگر آن که هدفش کناره‌گیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد، (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است!.»

بخاری در نقل حدیثی از پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرار از جنگ را از مهلکات دانسته و می‌نویسد: عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ... وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِوَ....
ابوهریره از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که فرمود: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش می‌شود بپرهیزید. از آن جمله است فرار از جبهه جنگ.
شوکانی در ذیل این حدیث می‌گوید: وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من اَهْلِ الْعِلْمِ الَی اَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.
جماعتی از علماء فرار از جنگ را سبب فسق دانسته‌اند.

۲.۸.۲ - توجیه عمر از فرار در جنگ

نام خلیفه دوم در میان فرارکنندگان دیده می‌شود. بخاری در صحیح خود می‌نویسد: عَنْ اَبِی مُحَمَّد، مَوْلَی اَبِی قَتَادَةَ عَنْ اَبِی قَتَادَةَ رضی الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم عَامَ حُنَیْن، فَلَمَّا الْتَقَیْنَا کَانَتْ لِلْمُسْلِمِینَ جَوْلَة، فَرَاَیْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِکِینَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّی اَتَیْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّی ضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ عَلَی حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَاَقْبَلَ عَلَیَّ فَضَمَّنِی ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِیحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ اَدْرَکَهُ الْمَوْتُ فَاَرْسَلَنِی، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ اَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ اِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا....

ابوقتاده می‌گوید: سالی که جنگ حنین اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودم، هنگامی که دو لشکر روبروی هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار می‌کردند، سپس بر می‌گشتند.
مردی از مشرکان را دیدم که بر یک مسلمان غلبه کرده و در حال کشتن وی بود، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشیری بین گردن و شانه‌اش وارد کردم، آن مرد مشرک برگشت و مرا محکم در آغوشش گرفت و فشار داد که بوی مرگ احساس کردم، مرا رها کرد و بر زمین افتاد و مرد. عمر را ملاقات کردم، گفتم چرا مردم فرار می‌کنند؟ گفت امر و دستور خداوند این است.

۲.۹ - صفت فعل بودن رضایت

رضایت خداوند از بیعتکنندگان در صورتی می‌تواند دائمی باشد که ثابت شود، رضایت از صفات ذات است نه از صفات فعل. در صورتی که به اعتراف بزرگان اهل سنت، رضایت نمی‌تواند از صفات فعل باشد.
به عبارت دیگر: صفات خداوند بر دو نوع است: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات، صفاتی است که ازلی و ابدی است، اما صفات فعل این‌گونه نیست، بلکه ممکن است در زمانی باشد و در زمانی نباشد، فخر رازی در این‌باره می‌گوید: والفرق بین هذین النوعین من الصفات وجوه. احدها: ان صفات الذات ازلیة، وصفات الفعل لیست کذلک. وثانیها: ان صفات الذات لا یمکن ان تصدق نقائضها فی شیء من الاوقات، وصفات الفعل لیست کذلک. وثالثها: ان صفات الفعل امور نسبیة یعتبر فی تحققها صدور الآثار عن الفاعل، وصفات الذات لیست کذلک.

فرق بین این دوگونه از صفات خداوند (ذات و فعل) چند چیز است:
۱. صفات ذات در خداوند ازلی و همیشگی بوده و حال آن که صفات فعل این چنین نیست.
۲. نقیض صفات ذات، هچ وقت امکان وقوع ندارد (مثل نادانی در مقابل علم)، ولی صفات فعل این‌گونه نیست.
۳. صفات فعل نسبی است که گاهی با ظهور در آثاری از فعل محقق شود، ولی صفات ذات نسبی نیست (بلکه قطعی، دائمی و همیشگی است).

ابن‌حجر عسقلانی در این‌باره می‌گوید: ومعنی قوله ولا یرضی‌ای لا یشکره لهم ولا یثیبهم علیه فعلی هذا فهی صفة فعل.
معنای این سخن «ولا یرضی» این است که در برابر انجام فعلی از آنان قدردانی نمی‌کند و پاداش نمی‌دهد، در این صورت این عمل از خداوند از اوصاف فعل خواهد بود.
نسبت دادن رضا یا غضب به خداوند به معنای دادن ثواب و پاداش است نه آن هیاتی که عارض و حادث بر نفس می‌شود، زیرا محال است خداوند در معرض حوادث قرار گیرد، بنابراین رضایت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات. و هنگامی که از صفات فعل شد نمی‌تواند دائمی باشد.

۲.۱۰ - نتیجه

اولاً: رضایت خدا از تمام بیعتکنندگان بدون قید و شرط نیست، بلکه با شرط ایمان «المؤمنین» محقق می‌شود، بنابراین، افرادی که در آن زمان ایمان واقعی نداشته و یا در نبوت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تردید داشته‌اند، از این قاعده و اصل خارج می‌شوند.
ثانیاً: رضایت خداوند از بیعت٬کنندگان محدود و مشروط به این است که پیمانی را که در حدیبیه بسته‌اند، فراموش نکرده و همواره به آن پایبند باشند و کاری نکنند که رضایت خداوند از آن‌ها تبدیل به خشم و غضب شود.
بنابراین با آیه «بیعت رضوان» نمی‌توان رضایت دائمی خداوند از خلیفه دوم را ثابت و اعمالی همچون غصب خلافت امیرمؤمنان و هجوم به خانه وحی، کتک‌زدن دختر رسول خدا و... که در جای خود ثابت شده است، را انکار و یا توجیه کرد.


۱. فتح/سوره۴۸، آیه۱۸.    
۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۳    
۳. نیسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج ۳، ص۱۴۱۱، ح۱۷۸۵، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۶، ص۱۳۶.    
۵. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۶.    
۶. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۳۳۰، ناشر:المکتب الاسلامی - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۳ه.    
۷. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۲۱، ص۲۹۶.    
۸. تمیمی، محمد بن حبان، صحیح ابن‌حبان بترتیب ابن‌بلبان، ج۱۱، ص۲۱۶، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه - ۱۹۹۳م.    
۹. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۲، ص۳۷۱، ناشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م.    
۱۰. ابن‌قیم جوزیه، محمد بن ابی‌بکر، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۳، ص۲۶۲، ناشر:مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الاسلامیة - بیروت - الکویت، الطبعة:الرابعة عشر، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۶م    
۱۱. تمیمی، محمد بن حبان، صحیح ابن‌حبان بترتیب ابن‌بلبان، ج۱۱، ص۲۱۶، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه - ۱۹۹۳م.    
۱۲. واقدی، محمد بن عمر بن واقد، المغازی، ج۲، ص۶۰۷.    
۱۳. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۳۱، ص۲۱۲.    
۱۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.    
۱۵. ترمذی، محمد بن علی، نوادر الاصول فی احادیث الرسول، ج۱، ص۳۱۹، ناشر:دار الجیل - بیروت - ۱۹۹۲م.    
۱۶. قرشی، اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۷، ص۳۲۴، ناشر:دار الکتب العلمیة.    
۱۷. قرشی، اسماعیل بن عمر بن کثیر، السیرة النبویة، ج۳، ص۳۲۰.    
۱۸. دهلوی، شاه ولی الله، حجة الله البالغة، ج۲، ص۱۵۲.    
۱۹. عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۵، ص۳۴۶، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۲۰. عینی، محمود بن احمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۱۴، ص۱۴، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۲۱. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۵۳، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۲۲. فتح/سوره۴۸، آیه۱۰.    
۲۳. اصبحی، مالک بن انس، موطا الامام مالک، ج۲، ص۴۶۱، ناشر:دار احیاء التراث العربی - مصر.    
۲۴. نمری قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الامصار، ج۵، ص۱۰۴، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۲۰۰۰م.    
۲۵. ابن‌اثیر جزری، مبارک بن محمد، معجم جامع الاصول فی احادیث الرسول، ج۹، ص۵۱۰.
۲۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۲۵.    
۲۷. مقدسی، محمد بن طاهر، ذخیرة الحفاظ، ج۵، ص۲۵۸۳، ناشر:دار السلف - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ ه -۱۹۹۶م.    
۲۸. عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۳، ص۶۷.    
۲۹. زهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۴، ناشر:دار صادر - بیروت.    
۳۰. ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۹۳، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:التاسعة، ۱۴۱۳ه.    
۳۱. نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۳۲. ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۷، ص۵۳۶، ناشر:مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۳۳. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۸۴۰، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۳۴. جزری، عزالدین بن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۳، ص۳۷۰، ناشر:دار الفکر - بیروت.    
۳۵. جزری، عزالدین بن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۳۹، ناشر:دار الکتاب العربی، بیروت - لبنان.    
۳۶. ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۶، ص۳۶۴، ناشر:مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۳۷. شیبانی، عمرو بن ابی‌عاصم، السنة، ج۲، ص۵۹۵، ناشر:المکتب الاسلامی - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۰ه.    
۳۸. بزار، احمد بن عمرو، البحر الزخار (مسند البزار)، ج۲، ص۹۳، ناشر:مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة.    
۳۹. عسقلانی، احمد بن علی، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج۱۶، ص۲۳، ناشر:دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة:الاولی، السعودیة - ۱۴۱۹ه.    
۴۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۹۷.    
۴۱. ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۴۸۸.    
۴۲. عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۲، ص۲۰۴، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة:الثالثة، ۱۴۰۶ه - ۱۹۸۶م.    
۴۳. ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۶، ص۳۳۳.    
۴۴. جزری، عزالدین بن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، اسد الغابة ج۵، ص۲۳۷، ناشر:دار الفکر - بیروت.    
۴۵. نیسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۸۳، ح۱۸۵۶، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۴۶. توبه/سوره۹، آیه۲۵.    
۴۷. نیسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۹۸، ح۱۷۷۵، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۴۸. انفال/سوره۸، آیه۱۵ - ۱۶.    
۴۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰.    
۵۰. شوکانی، محمد بن علی، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار شرح منتقی الاخبار، ج۷، ص۲۹۷.    
۵۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۹۲.    
۵۲. فخرالدین رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۴، ص۶۰.    
۵۳. عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۱، ص۴۰۴، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «بررسی آیه «بیعت رضوان» و رضایت دائمی خداوند از خلیفه دوم»    






جعبه ابزار