رابطه ادیان الهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ادیان الهی دارای مشترکاتی مانند اعتقاد به
توحید،
معاد،
نبوت عامه و... هستند.
قرآن کریم نیز به این ارتباط میان ادیان الهی پرداخته است. مشترکات میان
مسلمانان و
مسیحیان در قرآن جایگاه ویژهای دارد.
اسلام در محیطی مسیحی ـ روحانی زاده شد؛ زیرا پیش از اسلام،
مسیحیت در منطقه عربی رواج یافته بود. میتوان گفت
مسلمانان از
اندیشه و یا روحانیت مسیحی، این ایده و تصور رایج پیش از اسلام را که حیات انسانی و هستی، نفس رحمان (
خدا) است، برگرفته بودند. در همین سیاق میتوان این
آیه از
قرآن را
تفسیر کرد:
«زمانی که
خدا انسان را آفرید از
روح خویش در او دمید». و همین دم الهی است که انسان را از دیگر مخلوقات تمایز بخشیده است. اسلام از آغاز، با
یهود شبه جزیره عربستان نیز تعامل داشته است، اما تعامل اسلام ـ یهودیت، تعامل در قالب روابط تشریعی، سیاسی و اقتصادی بوده است. از این رو باید انتقادات قرآن از جامعه یهودی
مدینه را به عنوان بازتاب این حقیقت تاریخی بفهمیم. من بر ایـن بـاور هستم که اجتمـاعـات مسیحی بزرگی در شبه جزیره وجود نداشت تا بتواند تاثیر سیاسی هموزنی در جامعه یهودی مدینه داشته باشد، اما رابطه اسلام با مسیحیت، دست کم در آغاز
بعثت و حتی در مدینه، بیشتر رابطهای معنوی بوده است تا رابطهای اجتماعی.
از دیدگاه تاریخی، قرآن و رسالت محمدی پس از عصری طولانی و بعد از دوره شمولیت دینی و تمدنی ـ که از قرن هشتم یا ششم پیش از میلاد آغاز شده بود و
کارل یاسپرس دانشمند معروف آلمانی آن را «عصرمحوری» نامید ـ ظهور کرد. ادیان چینی و هندی نیز در همین دوره پیدا شدند و
زرتشت هم در همین عصر ندای توحید را سر داد. در این دوره، پیامبران تورات یا
عهد قدیم، با ندای
عدالت اجتماعی ظهور مییابند و اعلام میدارند که خداوند تنها اقامه
شعائر الهی را از انسان نمیخواهد، بلکه هم چنین از او میخواهد تا
عدالت را نیز به پا دارد و به بُعد معنوی زندگی خویش و هم چنین ارتباطش با خداوند اهمیت بدهد. در پی این عصر، دوره مهمی فرا میرسد که در آن تمدن هلنی ـ یونانی عهد اسکندر و جانشینان او به عنوان یک چارچوب تمدنی عام، برای همه تمدنهای اروپایی و خاورمیانهای و حتی سرزمین فارس، مطرح میشود. از نظر من پایان این دوره، آغاز ظهور مسیحیت به عنوان یک دین فراگیر و تا اندازهای مخالف با یهودیت سختگیر و جزماندیش است. یهود خود را قوم برگزیده
خدا میدانست، در حالی که
حضرت مسیح به پیروان خویش میگفت: فخر مورزید که
فرزندان ابراهیم هستید؛ زیرا خداوند را توانایی آن هست که از این دست فرزندانی از
ابراهیم پدید آورد.
این دوره نیز که از قرن هشتم پیش ازمیلاد آغاز شده بود، با ظهور
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پایان یافت. از این رو میبینیم در قرآن ندای توحید، وحدت انسان و کثرتگرایی تمدنی و زبانی را در
جهان سر میدهد. خداوند میگوید:
«و من آیاته خلق السّموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم؛
و از نشانههای
[
قدرت
]
او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهای شما و رنگهای شما است».
معنای آیه این است که خداوند انسانها را با زبانها و تمدنها و عرفهای گوناگون آفریده است. من معتقدم که کثرتگرایی زبانی به گونهای که قرآن از آن سخن میگوید، شامل کثرتگرایی تمدنی و دینی نیز میشود؛ زیرا ادیان سرچشمه همه تمدنهای بشری هستند. این امر دست کم درباره ادیان بزرگ، پذیرفته شده است. بنابراین، قرآن بر این پدیده فراگیر ـ که قرنها پیش از ظهور اسلام و در قالب کثرتگرایی تمدنی و دینی آغاز شده بود ـ مهر تایید مینهد.
ما این پدیده را در بسیاری از
آیات قرآن ملاحظه میکنیم، مانند این آیه:
«کان الناس امّة واحدة فبعث الله النّبیین مبشّرین منذرین و انزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیما اختلفوا فیه؛
مردم، امتی یگانه بودند، پس خداوند
پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب
[
خود
]
را به حق فروفرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوری کند.
قرآن اختلاف بین مردم را به حسدورزی و ستیزهجویی نسبت میدهد و حساب کثرت و اختلاف نظر و اختلافی را که موجب حسدورزی و کینهجویی و دشمنی انسانها نسبت به یکدیگر شود، از هم جدا میکند. اما نگاه قرآن به انسان چگونه است؟ از نظر قرآن، انسان میتواند به بلندترین مراتب روحی رسیده یا به پستترین درجه تباهی نایل آید. خداوند میگوید:
«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. ثمّ رددناه اسفل سافلین. الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیرممنون؛
به راستی انسان را در نیکوترین
اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین
[
مراتب
]
پستی بازگردانیم، مگر کسانی را که گرویده و کارهای شایسته کردهاند، که پاداشی بی منت خواهند داشت».
در ضمن این کثرتگرایی تمدنی و نژادی بنیاد بشری، مشترکاتی هم وجود دارد که وحدت انسانی را تحکیم میبخشد. این مشترکات، از
توحید الهی سرچشمه میگیرد و چه بسا از این اصل که از آنجا که خدای یگانه است، خلق او نیز یگانه است و انسانیت هم یگانه:
«یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عندالله اتقاکم؛
ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی دوسویه حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد
خدا پرهیزگارترین شما است.
از نظر قرآن تکریم
بنی آدم چنین است:
«و لقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلاً؛
و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا
[
بر مرکبها
]
برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم».
راز این گرامیداشت در معرفت و توانایی انسان در گفت وگو و فهم متقابل و بکارگیری زبان نهفته است. قرآن میگوید:
«و علّم الآدم الاسماء کلّها؛
و
خدا همه
[
معانی
]
نامها را به آدم آموخت».
سپس این نامها را بر
فرشتگان عرضه کرد، اما آنان پاسخ را نمیدانستند و عذر آوردند و گفتند:
«سبحانک لاعلم لنا الاّ ما علّمتنا؛
منزهی تو! ما را جز آنچه
[
خود
]
به ما آموختهای، هیچ دانش نیست».
آن گاه خداوند فرشتگان را به
سجده بر آدم ـ که سجده تعظیم و نه سجده عبادت بود ـ فرمان داد.
نافرمانی اساسی از همین نقطه آغاز شد. این
نافرمانی،
نافرمانی آدم نیست که در قرآن آمده است:
«و عصی آدم ربّه فغوی. ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه و هدی؛
آدم به پروردگار خود
عصیان ورزید و به بیراهه رفت، سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود، و
[
وی را
]
هدایت کرد».
نافرمانی اصلی از دید
اسلام ـ اگر چنین تعبیری درست باشد ـ
نافرمانی ابلیس است.
نافرمانی ابلیس به سبب کبرورزی او بود و نه عدم اطاعت او. خداوند به سبب آن که به بنیآدم
عقل و توانایی بر اشاره به اشیا ـ به مدد رموز زبان ـ بخشید، او را گرامی داشت. از نظر قرآن،
خدا به امور همه انسانها و نه تنها مسلمانان اهتمام میورزد. در اینجا ـ هر چند موضوع سخن ما نیست ـ باید مفهوم
شریعت و مفهوم
فقه را از هم جدا کنیم. «
شریعت» احکام قرآن و
سنت نبوی است، اما آنچه که
مالک و
ابوحنیفه و
احمد بن حنبل و
شافعی و
[
امام
]
جعفر صادق (علیهالسّلام) و دیگران عرضه کردهاند، مذاهب فقهی است. قرآن به مسائل عادی زندگی انسان، مانند
ارث و
ازدواج و
طلاق پرداخته است؛ اما باید بین امور اساسی و امور مباح در دین فرق بگذاریم. به عنوان مثال آیات مربوط به چند زنی پس از
جنگ احد نازل شده است و خداوند هم چند زنی را بر همه مسلمانان واجب نگردانده است و حتی گفته است:
«و ان خفتم الاّ تعدلوا فواحدة؛
پس اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید، به یک زن
[
اکتفا کنید
]
».
بنابراین باید در مطالعه هر دینی بین امور اساسی و امور غیراساسی فرق بگذاریم.
قرآن میگوید: اختلاف ادیان برخاسته از حکمتی الهی است:
«و لو شاء الله لجعلکم امّة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون؛
و اگر
خدا میخواست شما را یک امت قرار میداد، ولی
[
خواست
]
تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس درکارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت
[
همه
]
شما به سوی
خدا است. آن گاه درباره آنچه در آن اختلاف میکردید، آگاه تان خواهد کرد».
شبیه این نص قرآنی را در کتاب مقدس میخوانیم که میگوید: «ما امروزه در آیینه با نگاهی مبهم مینگریم، اما در آن روز نگاه ما رویارو خواهد بود. امروز شناخت من ناقص است، اما در آن روز آنچه را که باید بشناسیم خواهم شناخت. زمانی که به سوی خدای سبحان بازگشتیم، او ما را درباره عقاید و رفتارها و مبادی معنوی و اجتماعی مورد اختلاف، آگاه خواهد کرد».
اما به طور مشخص دیدگاه قرآن به مسئله
کثرتگرایی دینی چگونه است؟ در قرآن دو آیه داریم که تقریباً با الفاظی همگون آمدهاند، اولی در
سوره بقره و دومی در
سوره مائده. این مهم است که بدانیم سوره بقره در اوایل
هجرت و در
مدینه نازل شد و نخستین سوره بزرگ قرآن است و سوره مائده از آخرین سورههایی است که در مدینه بر پیامبر نازل شد. قطعاً حکمتی در کار بوده است که این آیه هم در آغاز هجرت به مدینه و هم در پایان نزول قرآن در مدینه آمده است. آیه چنین است:
«انّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون؛
در حقیقت کسانی که
[
به اسلام
]
ایمان آورده، و کسانی که یهودی شدهاند و ترسایان و صابئان، آنان که به
خدا و روز بازپسین ایمان داشته و کار شایسته کردهاند، اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بیمی بر آنان است و نهاندوهناک خواهند شد».
در
سوره حج نیز آیهای است که میتواند به عنوان مقدمه این آیه قرار گیرد. آن آیه چنین است:
«انّ الذین آمنوا و الذینهادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا انّ الله یفصل بینهم یوم القیامة انّ الله علی کلّ شیء شهید؛
کسانی که
ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و صابئیها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که شرک ورزیدند، البته
خدا در روز قیامت میانشان داوری خواهد کرد؛ زیرا
خدا بر هر چیزی گواه است».
در اینجا میبینیم که اصطلاح ادیان از نظر قرآن، تنها شامل ادیان
اهل کتاب، یعنی یهودیان و مسیحیان نمیشود. به اعتقاد من درست نیست که گفته شود تنها یهودیان و مسیحیان و نه مسلمانان ـ اهل کتاباند؛ زیرا در آن صورت از یاد بردهایم که اصطلاح «اهل کتاب» بیش از همه بر مسلمانان درست میآید. با این حال تکثرگرایی دینی در قرآن به اهل کتاب منحصر نیست.
آیه سوره بقره میگوید:
مؤمنان (مسلمانان) و یهودیان و مسیحیان و صابئیها؛ صابئیها چه کسانی هستند؟ از نظر علما و فقها، آنان کسانی بودهاند که ستارگان را میپرستیدند و کتاب
[
آسمانی
]
نیز نداشتند. اگر بگوییم که ادیان دارای
نبوت و کتاب، این تنها شامل
یهودیت و
مسیحیت و اسلام خواهد شد و در آن صورت باید بگوییم که صابئیها نمونه ادیان بی کتاباند، و آنگاه باید معتقد شویم که تکثرگرایی دینی در قرآن، منحصر به اهل کتاب نیز نیست. از دید قرآن چنین تکثرگرایی دینی نباید برپایهٌ تفاخر دینی و خردهگیری بر دین دیگری استوار باشد. در
سوره نساء دو آیه است که در زمینه مورد بحث اهمیتی فوق العاده دارند. گفته میشود که اهل ادیان و به طور مشخص یهودیان و مسیحیان و مسلمانان هر کدام بر دیگری فخر میفروختند و دین خود را مهمتر و بهتر از دین دیگری میدانستند.
آنگاه آیهای نازل شد که میگفت:
«لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوء یجز به و لایجد له من دون الله ولیاً و لانصیراً و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لایظلمون نقیراً؛
[
پاداش و کیفر
]
به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر که بدی کند در برابر آن کیفر میبیند و جز
خدا برای یاری خود، یار و مددکاری نمییابد و کسانی که کارهای شایسته کنند ـ چه مرد باشند یا زن ـ در حالی که
مؤمن باشند، آنان داخل
بهشت میشوند، و به قدر شیار هسته خرمایی مورد ستم قرار نمیگیرند».
آنچه در اینجا مهم است، نامها و گرایشهای دینی نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد، ایمان به
خدا و
روز قیامت و انجام
عمل صالح است. نمیتوان رحمت
خدا را منحصر در ملت و قوم خاصی دانست؛ زیرا رحمت
خدا ـ چنانکه قرآن میگوید: ـ همه چیز را شامل میشود. در اینجا باید به این نکته توجه داشت که قرآن،
خدا را از هر چیزی منزه میداند و هیچ چیزی را همانند او نمیداند: «لیس کمثله شیء؛ و
خدا خود را به هیچ چیزی جز به رحمت ملزم نساخته است». قرآن این التزام را درچندین آیه طرح کرده است: «کتب علی نفسه الرّحمة؛
[
خدا]
رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است».
رحمت به معنای محبت است و ژرفای این محبت در رابطه پدر و مادر و فرزند دیده میشود. واژه رحمت مشتق از رَحِم است. در حدیث آمده است: نخستین چیزی که خداوند آفرید، رحم است و یکی از نامهای خداوند نیز از همین واژه مشتق شده است. بنابراین، یکی از نقاط اشتراک ما مسلمانان و مسیحیان، امیدواری به رحمت خدای عزوجل است.
با این حال قرآن بر وجود رابطهای متمایز و ویژه میان مسلمانان و مسیحیان تاکید میکند. قرآن به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب میکند:
«و لتجدنّ اشدّ الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدنّ اقربهم مودّة للذین آمنوا الذین قالوا انّا نصاری؛
مسلماً یهودیان و کسانی را که
شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعاً کسانی را که گفتند: ما نصرانی هستیم، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت».
واژه «یهود» در کاربرد قرآنی و یا بیشتر کاربردهای قرآنی آن، اشاره به
بنیاسرائیل و یا یهود ـ به عنوان ملتی که در قرنهای متوالی جریان داشته است ـ و نیز به یهودیان مدینه که اسلام را رقیب قدرت اقتصادی و اجتماعی خود میدیدند، اشاره دارد؛ اما چرا قرآن میگوید: «الذین قالوا انّا نصاری»؛ یعنی کسانی که میگویند ما نصرانی هستیم، و نمیگوید کسانی که نصرانی هستند؛ زیرا قرآن گواهی میدهد و چه بسا گرایش ایشان نیز همانند گرایش اعراب بدوی باشد:
«قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا؛
[
برخی از
]
بادیه نشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولی بگویید: اسلام آوردیم».
بنابراین، نقل سخن نصارا که گفتند: انّا نصاری برای تصریح بر گواهی است.
پرسشهایی درباره نصارا در قرآن مطرح شده است که آیا آنان مسیحیاناند و یا به عبارت روشنتر آیا آنان از مسیحیان روم و بیزانس هستند؟ ما نمیتوانیم بگوییم که نصارای شبه جزیره عربستان، مسیحی نبودهاند و الهیاتشان را هم جدا از الهیات کشیشان ارتدکس یا کشیشان شرقی و غربی کلیسای نخست نمیبینیم.
قرآن دلیل دوستی نصارا با مؤمنان را چنین توضیح میدهد:
«ذلک بانّ منهم قسّیسین و رهباناً و انّهم لایستکبرون. و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع ممّا عرفوا من الحق؛
زیرا برخی از آنان، دانشمندان و رهبانانی هستند که
تکبر نمیورزند، و چون آنچه را به سوی این پیامبر نازل شده بشنوند، میبینی بر اثر آن حقیقتی که شناختهاند، اشک از چشمهاشان سرازیر میشود».
مهمترین نکاتی که در این آیات بدان اشاره رفته، این است که نصارا استکبار نمیورزند؛ یعنی دچار حالت استکباری ـ که
ابلیس را از محضر الهی دور کرد ـ نمیشوند و در آخرت وارد بهشت خواهند شد.
قرآن «ترک دنیا»ی مسیحیان را محکوم نکرده است:
«و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الاّ ابتغاء رضوان الله؛
و
[
اما
]
ترک دنیایی که از پیش خود درآوردند، ما آن را برایشان مقرر نکردیم، مگر برای آن که کسب خشنودی
خدا کنند».
بدعت همواره ناپسند نیست. بدعت پسندیده هم داریم، اما سئوال این است که آیا مسیحیان حق رعایت رهبانیت (ترک دنیا) را داشتند؟ به نظر من تاریخ باید به این سئوال پاسخ بدهد.
در
سوره آل عمران، قرآن اشاره میکند که از جمله اهل کتاب این گروه هستند: «امّة قائمة یتلون آیات الله آناء اللیل و هم یسجدون؛
گروهی درست کردارند که
آیات الهی را در دل شب میخوانند و سر به سجده مینهند».
مسلمانان از رهبانان عبادت پیشهای که در بیابانها زندگی میکردند، چیزهای فراوانی ـ به ویژه از میراث معنوی و روحانیشان ـ آموختند. چه بسا این سخن درست باشد که غنای معنوی
عرفان اسلامی، نتیجه تعامل عقیده اسلامی با زهد رهبانیای است که در صحرای شبه جزیره عربستان و صحرای سوریه و دیگر قلمروهای دولت اسلامی و
زبان عربی وجود داشته است.
قرآن کریم به روابط مسیحیان و مسلمانان به چشم روابطی ویژه مینگرد، اما قرآن هم مانند هر کتاب مقدس دیگری همواره مورد تفسیر و
تاویل است و دارای معانی فراوان:
«قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربّی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربّی؛
بگو: اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکّب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً دریا پایان مییابد».
حدیثی هم داریم که قرآن را دارای
ظاهر و
باطن، و هر ظاهری را دارای باطنی ـ تا هفت یا هفتاد بطن ـ میداند. طبیعی است که هر تفسیری، بازتاب عصر و زمانه است که نویسندهاش در آن میزید؛ اما مشاهده میکنیم که از دیر زمان، مسلمانان از فرهنگ کثرتپذیر قرآنی فاصله گرفتهاند؛ حتی در
تاریخ طبری و دیگران میخوانیم که آنان آیه ۶۲ سوره بقره را که میگوید: نصارا و اهل دیگر ادیان که به
خدا ایمان دارند در نزد
خدا پاداش دارند، چنین تفسیر کردهاند که این آیه درباره
سلمان فارسی و یاران او نازل شده است؛ و نیز آیاتی که نصارا را به سبب تکبر نورزیدن و پرستش
خدا میستاید، مربوط به
نجاشی و یاران او که به رسالت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آوردند و مسلمان شدند میدانند. پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که اگر این افراد مسلمان شدند، دیگر چگونه این آیات بر آنان قابل تطبیق است؟ با آن که درباره اهل کتاب یا غیرمسلمانبودن نازل شده است که اگر غیرمسلمانی مسلمان شود، حکمش همانند حکم دیگر مسلمانان است. بنابراین، باید این آیات را در چارچوب عام قرآنی آن، مطالعه و بررسی کنیم، نه در چارچوب گروه معینی که در تاریخ ظهور کردند و گذشتند.
حال باید به این نکته بپردازیم که هدف از رابطه متمایز میان مسلمانان و مسیحیان و به طور خاص، و رابطه مسلمانان و پیروان دیگر ادیان و به ویژه،
اهل کتاب چیست، هدف اساسی از این رابطه، گفت وگو و همزیستی است، نه تنها همزیستی مسالمتآمیز که همزیستی ایمانی میان پیروان دیگر ادیان و امت اسلامی و کلیسای مسیحی و دیگران منظور نظر است. طبیعی است که این هم زیستی ایمانی باید برپایهٌ مبادی معینی استوار باشد که به نظر من مورد توافق همه ما است. در قرآن،
خدا در خطاب به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همه مسلمانان و اهل کتاب پیام میفرستد:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم…؛
بگوای اهل کتاب، بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایسیتم. آن سخن یکسان این است که جز
خدا را نپرستیم، و این یعنی اینکه تنها
خدا را بپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر ـ یا چیز دیگری ـ را به خدایی نگیرد».
خدا به مسلمانان خطاب میکند:
«ولاتجادلوا اهل الکتاب الاّ بالتی هی احسن الاّ الذین ظلموا منهم؛
و با اهل کتاب جز به
[
شیوهای
]
که بهتر است،
مجادله مکنید، مگر
[
با
]
کسانی از آنان که ستم کردهاند».
ستم همیشه
انحراف از راه
عدل و اعتدال است و در اسلام هر دو گونه ستم ـ یعنی ستم بر خویش و ستم به دیگران ـ
حرام است. در ادامه میفرماید:
«الاّ الذین ظلموا منهم و قولوا آمنّا بالّذی انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون؛
مگر
[
با
]
کسانی از آنان که ستم کردند و بگویید: به آنچه به سوی ما نازل شده و
[
آنچه
]
به سوی شما نازل گردیده ایمان آوردیم، و خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم اوییم».
سه نکته دیگر باقی میماند: نخست اینکه آن «اسلام» که قرآن بدان فرا میخواند کدام است؟ قرآن میگوید:
«انّ الدین عندالله الاسلام؛
در حقیقت، دین نزد
خدا همان اسلام است».
در همین سوره به دو آیه دیگر نیز در این باره بر میخوریم:
«و لو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم…؛
و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعاً برای شان بهتر بود».
و آیه دوم میگوید:
«و من یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین؛
و هر که جز اسلام، دینی
[
دیگر
]
جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیانکاران است».
این اسلامی که
قرآن همه انسانها را بدان فرا میخواند، همانا
اطاعت و انقیاد نسبت به اراده خداست؛ یعنی اینکه اراده انسان، مطابق اراده
خدا شود. اسلام یعنی اینکه انسان تسلیم خدای عزوجل و
اراده و
محبت و رحمت او شود. این اسلام، همان چیزی است که به نظر قرآن همه
پیامبران برای آن آمدهاند و همان مبنایی است که هستی بر آن استوار شده است. از نظر قرآن، جهان هستی تسلیم
خدا است؛ زیرا از سنتهایی که
خدا در آن نهاده است، پیروی میکند. اسلام انسان، برعکس اسلام فرشتگان، اسلامی آزاد، برگزیده و اختیاری است. ما انسانها و جنیان، تسلیمشدن یا تسلیمنشدن به
خدا را بر میگزینیم. البته این داستان دیگری دارد که آیا
جن، انسان است یا چیز دیگری است؟ از نظر قرآن، جن انسان نیست، بلکه آنان از آتش آفریده شدهاند.
«و خلق الانسان من صلصال کالفخّار. و خلق الجانّ من مارج من نار؛
انسان را از گل خشکیدهای سفال مانند آفرید و جنّ را از تشعشعی از آتش خلق کرد».
«الاّ ابلیس کان من الجنّ ففسق عن امر ربّه؛
جز ابلیس که از
[
گروه
]
جنّ بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید».
از نظر قرآن، مخلوقات سه گونهاند: اول،
فرشتگان که از جنس نورند و
نافرمانی خدا نمیکنند (
ابلیس از جنس فرشتگان نبود). دوم، جنّ که از آتش آفریده شده است و ابلیس از ایشان بود. سوم،
انسان که همین موجود زمینی خاکی است.
خدا نامها را به انسان آموخت و او را جانشین خود قرار داد.
خدا میگوید:
«انّی جاعل فی الارض خلیفة؛
من در زمین جانشینی خواهم گماشت».
این خلافت الهی، همان تکلیف و امانتی است که
خدا آن را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کرد و آنان از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند، و انسان آن را برداشت. بنابراین، جانشینی
خدا در زمین ـ که از آنِ همه انسانها است ـ ویژگی انسان است و حکم میکند که جوهر اسلام، برداشتن بار جانشینی و امانت الهی به گونهای شایسته است. همچنین اسلام، همین شریعتی است که حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آورده که مردمانی او را پیروی کردند و دیگرانی هم از او پیروی نکردند. این اسلام همان است که
امام جعفر صادق (علیهالسّلام) میگوید:
«الاسلام ما علیه تتناکحون و تتوارثون، و الایمان ما علیه تثابون و تعاقبون.»
اسلام همان چیزی است که بر اساس آن
نکاح میکنید و
ارث میبرید، و ایمان آن چیزی است که بر اساس آن پاداش و سزا میبینید.
اسلام همان چیزی است که بادیهنشینان بدان گردن نهادند، ولی ایمان نیاوردند:
«قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم؛
بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردید، ولی بگویید: اسلام آوردیم و هنوز در دلهای شما ایمان راه نیافته است».
البته حکمکردن به این که ایمان در دل انسانها داخل شده یا نشده است، تنها از آن
خدا است و از این رو، هیچ گاه در اسلام محکمههای تفتیش عقاید بر پا نشده است. کسی که میگوید: لااله الاّ الله، شهادت بر اسلام داده است و مسلمان است و همه حقوق و وظایف یک مسلمان را دارد. بنابراین، مفهوم اسلام در دو سطح جهانی و تاریخی دینی، قابل بررسی است.
در حدیثی آمده است که
جبرئیل از پیامبر و اصحابی که پیرامون آن حضرت بودند پرسید: اسلام چیست؟
حضرت پاسخ داد: اینکه شعائر یا ارکان اسلام را بر پاداری.
پرسید: ایمان چیست؟
پاسخ داد: اینکه به
خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و روز قیامت ایمان بیاوری.
سپس پرسید: احسان چیست؟
پاسخ داد: اینکه
خدا را چنان بپرستی که گویی میبینیاش و اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند.
بنابراین،
احسان بالاترین مرتبه ایمان است و آن گاه که ایمان و احسان و اسلام جمع شدند، اسلام حقیقی را تشکیل میدهند. بنابراین، باید بین جوهر قرآنی مفهوم اسلام و اسلام به عنوان یک
شریعت برای مردم، تفاوت نهاد.
اما نکته دوم درباره تحریف است که مشکل پیچیدهای است. برخی پژوهشها اثبات میکند که مسیحیان هم یهودیان را به تحریف متهم میکردند، اما زمانی که اسلام آمد و هر دو آنها را به تحریف متهم کرد، داستان تحریف بین یهودیان و مسیحیان به فراموشی سپرده شد. تحریف مسئلهای بسیار قدیمی و مربوط به پیش از اسلام است. تحریف چیست؟ آیا این است که از خلال تاویل و تفسیر، انجام شود و یا اینکه افزودن و تغییر متن، تحریف است؟ به آسانی نمیتوان این پرسشها را پاسخ داد؛ زیرا آیاتی داریم که به صراحت از وقوع تحریف سخن میگوید و آیات دیگری هم داریم که به حقانیت تورات و انجیل تصریح دارند؛ مانند این آیه:
«و کیف یحکّمونک و عندهم التوراة فیها حکم الله؛
چگونه تو را داور قرار میدهند، با آن که تورات نزد آنان است که در آن حکم
خدا [
آمده
]
است؟
خداوند
تورات و
انجیل را نازل کرد و اهل هر کدام از این دو کتاب را فرمان داد تا به آنچه که در آن دو کتاب آمده است حکم کنند. بنابراین چگونه ممکن است که قرآن، تورات و انجیل را ستوده باشد، اما نسخهای از این دو کتاب در زمان
بعثت و
وحی، در نزد مردم وجود نداشته باشد؟ این پرسشها را باید از نو بررسی کرد و در موضوع تحریف و شقوق احتمالی آن، بازنگری کرد.
آخرین موضوعی که میخواهم مطرح کنم، آیه جزیه است که ذهنها را به خود مشغول داشته و دارد؛ آیهای که به مسلمانان دستور میدهد:
«قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون؛
با کسانی از اهل کتاب که به
خدا و روز بازپسین ایمان نمیآورند، و آنچه را
خدا و فرستاده اش حرام گردانیدهاند، حرام نمیدارند و متدین به دین حق نمیگردند، کارزار کنید، تا با
[
کمال
]
خواری به دست خود جزیه دهند».
این آیه را باید در چارچوب قرآنی عام آن بررسی کرد. چه کسی میتواند حکم کند که همه
اهل کتاب به دین حق متدین نمیگردند و به
خدا ایمان نمیآورند؟ قرآن، مسیحیان و یهودیان را مشرک ننامیده است.
شرک پدیدهای بود که در میان عرب و بتپرستان رواج داشت. زمانی که قرآن از اهل کتاب، و به طور مشخص از مسیحیان یاد میکند، به آنان نسبت
غلو میدهد و نه شرک:
«یا اهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم و لاتقولوا علی الله الاّ الحقّ انّما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته؛
ای اهل کتاب در دین خود غلوّ مکنید و درباره
خدا جز
[
سخن
]
درست مگویید. مسیح،
عیسی بن مریم فقط پیامبر
خدا و کلمهٌ او است».
به عقیده من برای این نظریه یا مفهوم قرآن، شواهد فراوانی در
مسیحیت قدیم و جدید دارد و هنوز هم پرونده موضوع کاریستولوژی (
الهیات مربوط به شخص مسیح) باز است؛ همانگونه که پرونده قرآن ـ که
مسلمانان کلام خدایش میدانند ـ به لحاظ تحدید ماهیت رابطه کلام نزول یافته
خدا با قدمت
ذات خدا و موضوع خلق یا عدم خلق قرآن، همچنان گشوده است؛ و باز همانگونه که چگونگی رابطه مسیح ـ که کلام خدای ازلی است ـ با یسوع ناصری همچنان محل بحث و بررسی است.
در اینجا همین اندازه میتوان گفت که پرونده این موضوعات همچنان باز است، اما ما مسلمانان با مسیحیان نقاط مشترک فراوانی داریم. کلیسا که جامعه کشیشان است مجموعهای از افراد و ساختمانها نیست، بلکه همان امت مسیحی از زمان پیدایی تا
روز قیامت است. همچنین امت اسلامی مجموع دولتها و نظامهای اسلامی نیست، بلکه جوهر آن، همان جامعه ایمانی است که مسلمانان عرب و عجم را با شهادت واحد ـ که شهادت به وحدانیت
خدا و رسالت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است ـ گرد میآورد.
مسیحیت، برپایهٌ دعوتی پایان بخش استوار است که معتقد است ملکوت
خدا فرا رسیده است. انجیل از مسیح نقل میکند که گفت:
«سخن درست را برایتان میگویم. از بین حاضران دراین مکان کسانی طعم مرگ را نخواهند چشید تا اینکه ملکوت
خدا را که با قدرت فرا میرسد، مشاهده کنند.»
بسیاری از پدران و از جمله قدّیس پولس، جمله یادشده را به ختمیت پایان جهان تفسیر کردهاند. امت اسلام نیز بر مبنای ختمیت مبتنی شده و منتظر پایان کار جهان است. اسلام، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پیامبر آخرالزمان میداند. این ختمیتگرایی ـ که امید
انسان را به رحمت خداوند و محضر
خدا در قیامت سوق میدهد ـ قویترین نقطه مشترک ما و مسیحیان است و این پدیده ابعادی فراوانی دارد که بسیار فراتر از حدّ اساطیر و خرافات است. بنابراین، اگر امید ما در این
دنیا به
آخرت است، باید برای آخرت کار کنیم:
«و للآخرة خیر لک من الاولی؛
آخرت برای تو بهتر از
[
جهان
]
نخست است».
همانگونه که قرآن بین دنیا و آخرت را پیوند میدهد، مسیحیت نیز، در این مثل زیبا که در انجیل متّی آمده است، بین آن دو پیوند میدهد:
«زیرا من گرسنه بودم، شما سیرم کردید؛ تشنه بودم، سیرابم کردید؛ غریب بودم، پناهم دادید؛ عریان بودم، لباسم پوشاندید؛ بیمار بودم، پرستاریام کردید و زندانی بودم، شما به سویم آمدید… هنگامی که از او پرسید: خداوندگار! تو را کی چنین دیدهایم؟ پاسخ گفت: هرگاه که با یکی از این کودکان چنین کردید، کاری برای من انجام دادهاید».
اسلام نیز چنین میگوید:
«ارایت الذی یکذّب بالدین. فذلک الّذی یدعّ الیتیم. و لایحضّ علی طعام المسکین. فویل للمصلین. الذین هم عن صلاتهم ساهون. الذین هم یراؤون. و یمنعون الماعون؛
آیا کسی را که
[
روز
]
جزا را دروغ میخواند، دیدی؟ این همان کس است که
یتیم را به سختی میراند، و به خوراکدادن بینوا ترغیب نمیکند. پس وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلاند، آنان که
ریا میکنند و از
[
دادن
]
زکات
[
و وسایل مورد نیاز خانه
]
خودداری میکنند».
وجه مشترک دیگری که بین ما مسلمانان و مسیحیان وجود دارد این است که اعتقادات خود را به
وحی مستند میکنیم.
تورات به ما خبر میدهد که
موسی به کوه رفت و تورات را از
خدا دریافت کرد. در این مسئله برای ما چند و چون به کوهرفتن و کجایی کوه مهم نیست. تنها باید اقرار کنیم که تورات از سوی
خدا نازل شده است. همچنین جوهر
انجیل، گفتار و رفتار
حضرت مسیح است، اما مسائلی هم وجود دارد که ما را از یکدیگر جدا میکند. یکی از این مسائل، مسئله صلیب است و دیگری مسئله تثلیث و معنای آن. در این مسائل هم میتوان از در مجادله برتری که قرآن بدان فرا میخواند، وارد شویم. نهایت کار این است که هدف این مجادله برتری که ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن هستیم، گرد آمدن در مجموعهای ایمانی است که ما را به
خدا نزدیک، و از گناهان دور میکند.
ما در
لبنان و جهان عرب از مشکلی بزرگ به نام استکبار غربی و
استعمار رنج میبریم. من منکر آن نیستم که تمدن غربی دستاورد مسیحیت و دین مسیحی است، اما مشکل امروز ما مسیحیت و اسلام نیست. مشکل ما استکبار، سلطه و آن چیزی است که من آن را «شرک جدید» مینامم. اسلام به عنوان دینی توحیدی ظهور کرد؛ یعنی این که جز
خدا را نپرستیم، اما اگر همانند یهودیان اسراییل، دین را به عنوان دین، و قومیت را به عنوان قومیت پرستیدیم، این قومیتگرایی افراطی ما را به
شرک و
بتپرستی میکشاند. گاه این بتها در قالبهای مادی است و گاه در قالبهای سیاسی و اجتماعی.
از ما خواسته شده است تا تنها را بپرستیم و به او عشق ورزیم، اما این به معنای دست شستن از دنیا نیست؛ زیرا دنیا برای انسان آفریده شده است. باید چنان باشیم که در قرآن به
هارون امر شده است:
«وابتغ فیما اتاک الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبک من الدنیا؛
و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش نکن».
من معتقدم که خداوند بر خلاف مردم، با زبانهای فراوانی سخن گفته است، ولی در پایان کار و از خلال همه این زبانها، همه ما را مخاطب خویش قرار داده است. بنابراین ما میتوانیم سخن
خدا را ـ حال از هر راهی که بیان شده باشد، چه از راه قرآن، انجیل و یا تورات و حتی کتابهای دیگری که پیروان متدین خود را مورد خطاب قرار دهد ـ «خطاب الهی» بنامیم؛ چنان که خداوند میگوید:
«آمنّا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون؛
به آنچه به سوی ما نازل شده و
[
آنچه
]
به سوی شما نازل گردیده ایمان آوردیم، و خدای ما و خدای شما یکی است، و ما تسلیم اوییم».
این همان اسلام راستین و منطبق با
اراده الهی است. این آیه ما را به تلاش فرا میخواند تا به معنای واقعی
مسلمان باشیم.
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پژوهشهای قرآنی، ج۳۱، ص۸، برگرفته از مقاله «ادیان الهی از منظر قرآن».