ذَنْب (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ذَنْب (به فتح ذال وسکون نون) از
واژگان قرآن کریم به معنای
گناه است و جمع آن ذُنوب میباشد.
ذَنْب (بر وزن فلس) به معنای
گناه است. ناگفته نماند:
ذَنَب (بر وزن فرس) به معنى دُم حيوان و غيره است و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حيوان و غيره است. هر فعلی كه عاقبتش وخيم است آن را ذنب گويند زيرا كه جزاى آن مانند دم حيوان در آخر است و لذاست كه به گناه تبعه گويند كه جزايش در آخر و تابع آن است.
(وَ لَهُمْ عَلَيَ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ) «براى آنها در عهده من گناهى است میترسم مرا بكشند.»
جمع ذنب، ذُنوب بر وزن عقول است. نحو
(... إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً ...) (... خدا همه گناهان را مىآمرزد ...)
(... وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً) بعضی ایراد کرده¬اند که به قول شما شیعه که علی را خلیفه می¬دانید، خلافت او باطل می¬شود زیرا که شما او بزرگوار را معصوم می¬دانید. چون معصوم شد باید خطا نکند. چون خطا بر او جایز نشد باید آنچه بکند صواب باشد. چون صواب شد خلافت ابی¬بکر حق است، چرا که شمشیر نکشید و با خلفا محاربه و مجادله نکرد، حال اینکه شما او را قدرت الله و توانا بر هر چیز می دانید. بلکه او را به گزاف گویی از انبیاء افضل می¬دانید. با خلفا بیعت کرد و با ایشان صدیق بود. بعضی اوقات به ایشان مشارکت بود در اقامه بعضی حدود و کشف معضلات، و جواب اهل دیانات و مشورت حروب و غزوات، و همین تقریر او بزرگوار و خانه نشستن او و نکردن مثل آنچه کرد بعد از قتل عثمان، دلیل است که او بزرگوار خود را صاحب حق نمی¬دانست والّا باید مطالبه می¬کرد. چون مطالبه نکرد؟ اگر گویی نتوانست، باطل است چرا که علی یدالله و اسدالله و أشجع ناس و شدیدالبأس بود. اگر گویی عمداً مطالبه نکرد پس تضییع امر مسلمانان کرد و این با عصمت که شما مدّعی هستید منافات دارد، زیرا که پون این اهمال خطا شد معصوم نشد؛ چون معصوم نشد خلیفه بودن را نشاید. پس با قدرت بر مطالبه، سکوت امارت و دلیل رضا است. پس راضی بود به خلافت خلفا. پس خلافت ایشان حق شد، چون حق شد خلاف آن باطل است. این شبهه را بسیار جلوه در انظار خود داده¬اند بلکه به اعتقاد خود ما شیعه را الزام سختی به این شبهه کرده¬اند.
جواب از این شبهه به دو طریق می¬دهیم. اوّلاً: نقضاً می¬گوییم خدای تعالی در حکمت و قدرت اتم است از علی علیه¬السّلام در عصمت و قوّت و شجاعت، و شیطانی را مهلت داده است إلی یومِ الوَقتِ المعلُوم. پس این دلیل حقیت شیطان نخواهد شد؟! نبی صلی الله علیه و آله أقوی از علی، و أشجع از علی و اولی به اظهار دین بود و با کفّار قریش صلح کرد، و در اوّل از ایشان فرار کرد، و به سبب خوف از ایشان هجرت کرد، و با کفّار جنگ نکرد، با اینکه آنچه در علی تصوّر و فرض شود از کمالات و فضایل، در نبی صلی¬الله علیه و آله به نحو اکمل موجود بود. آنچه تو در حقّ خدا و رسول جواب گویی ما در حق علی علیه¬السّلام جواب گوییم.
ثانیاً: حلّ این اشکال را می¬کنیم اجمالاً و تفصیلاً.
اما اجمالاً به دو وجه: یکی اینکه خلیفه حکیم است و آنچه کرده موافق مصلحت دین و دنیا بوده، و یکی اینکه او حضرت مطالبه حق و دعوت خلق به خلافت خود کردند فعلاً، چه در خانه نشستند و مشغول به جمع قرآن شدند و به سقیفه حاضر نشدند تا اینکه او بزرگوار را بردند به اکراه، چنان¬چه کتاب¬ها پر است. از کلام شارع مقاصد برآمد که گفت از عمر غلظتی ظاهر شد، و چون علی برخاست گفت، خدا مبارک کند آنچه شما را شاد و مرا محزون کرد؛ سابق اشاره شد و همین امر با تعقیب به این کشاکش و خطبه خوانی صدّیقه طاهره، رضیعه نبی، دلیلی است ظاهر بر دعوت، و برهانی است باهر بر کمال بی¬انصافی معاصران. با اینکه بر مردم بود که به خلافت او بزرگوار گردن نهند، و خدمت او حضرت بروند، نه بر او حضرت که دنبال مردم بروند. هم¬چون کعبه که مردم مأمورند به طواف آن، نه آن به طواف مردم؛ چون مردم تارک فرایض الهی شوند، فرایض الهی را ضعف و فتوری حاصل نخواهد شد، و نقصی بر فرایض وارد نخواهد آمد.
امّا تفصیلاً ؛ پس جواب می¬گوییم که آنچه ذکر کردی از کمالات و فضایل و آثار و دلایل و قوّت و شجاعت که ما در حقّ علی علیه¬السّلام اعتقاد داریم، عشری است از اعشار، بلکه اندکی است از بسیار آنچه او بزرگوار دارا است. «وَ اِن تَعُدُّوا نِعمَهَ اللهِ لاتُحصُوها...» . لکن با این همه کمالات و قوّت و قدرت او بزرگوار به واسطه عدم معاون و نصیر، و کمی فرمان¬بردار و ظهیر، چاره جز آنچه کردند نداشتند. به تقیه راه رفتند. مجرّد قوّت یک نفر با دو یا سه یا چهار یا ده نفر هرچند شجاع و دلیر باشند، معارض شدن و شیوه حدال با چندین هزار پیش گرفتن، که همه اوها دل¬ها ] یی [ پر از انفاق و بغض علی داشتند. به واسطه اینکه نبود در میان ایشان کسی مگر آنکه علی از خویشان و بستگان به او در غزوات رسول صلی¬الله علیه و آله سرها از تن جدا کرده بود خلاف حکمت و عقل است. این معنی در دل¬های ایشان همه بود. تا آخر به زور هم کرد و کردند آنچه خواستند. ارتداد صحابه رسول جز قلیلی از ایشان در همه کتب مذکور و در صحاح از کتب اهل سنّت نیز، مثل صحیح بخاری و غیر آن، مزبور است. بالجمله حال ایشان نسبت به علی مثل حال کفّار قریش و اهل مکّه بود در اوّل، نسبت به نبی صلی¬الله علیه و آله، که آن حضرت به واسطه خوف از ایشان به غار رفتند. با دو و سه نفری که داشتند با ایشان غزا نفرمودند، زیرا که این امر را لشگری و سپاهی و اساسی در کار است. اگر شخصی با پنج نفر در مقابل سی و سه هزار کس (چنان¬چه بعضی از اهل سنّت عدد اصحاب را گفته¬اند) بیرون آید و با اوها جدال و قتال کند قطعاً عقلاً او را تسفیه می¬کنند. چنین کسی اقدام بر هلاکت خود کرده خواهد بود، و عاصی خواهد بود؛ و لایق خلافت و امامت نخواهد بود. آیا می¬رسد کسی را که بگوید رسول صلی¬الله علیه و آله خطا کردند، نغوذ بالله، و در حدیبیه، با اینکه لشگری همراه داشتند با مشرکین صلح کردند؟ آیا می¬رسد کسی را که نسبت به خطا دهد آن فعل را و حال آنکه نبی صلی¬الله علیه و آله به تنهایی از چندین علی اشجع و اکمل بودند، چه جای به یک علی برسد. انکار تقیه کردن چنان¬چه اهل سنّت منکرند، انکار چیزی است که ضرورت عقل است. تقیه حسن دارد به خصوص در این مقام که آن حضرت می¬دانستند به اخبار نبی که اگر بیعت نکنند بعد از آن افتضاح او بزرگوار را تمام می-کنند ، و بالکلّیه آثار اسلام صوری و معنوی مستمحی می¬شود. چه، نبی صلی¬الله علیه و آله فرمودند پس از آنکه علی علیه¬السّلام عرض کرد که هرگاه امّت تو با من غدر و مکر کنند چه کنم؟ فرمودند: حفظ کن خون خود را.
اصل شرعیه تقیه به ادلّه اربعه ثابت و محقّق است. آیه شریفه : «... إلاَّ أن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاه...» و هم-چنین آیه دیگر که «...اِلاَّ مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإیمان...» صریح¬الدّلاله¬اند در شرعیت و جواز تقیه، بلکه وجوب آن. با اینکه اگر آن حضرت قتال و جدال می¬کردند هرچند خود تمام می¬شدند، ولی چندین هزار نفس مقتول می¬شد و ودایع که در اصلاب اوها بود همه تلف می¬شدند. کسی نمی-ماند که کلمه اسلام بر زبان جاری کند. چنان¬چه خود فرمودند پس از سؤال از او بزرگوار که چرا چنان چه با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال کردی، در اوّل مطالبه حقّ خود نکردی و با آنان¬که حق تو را غصب کردند جنگ نکردی؟ فرمودند: اگر آن روز شمشیر می¬کشیدم این جوان¬هها از کجا به هم می¬رسیدند که امروز مدد ویار من باشند . ایضاً خود فرمودند که مرا به رسولان خدا در آنچه کردم اقتدا است. چون همین ایراد را بر آن حضرت کردند که چرا علی با سه خلیفه جنگ نکردند چنان¬چه با معاویه و عایشه و طلحه و زبیر جنگ کردند؟ خبر به حضرت رسید. به منبر تشریف بردند و پس از حمد الهی فرمودند: مرا در آنچه کردم به رسولان خدا اقتدا است. به شش نفر از ایشان اقتدا کردم. اوّل ابراهیم که به قوم خود فرمود: «وَ أعتَزِلُکُم وَ ما تَدعُونَ مِن دُونِ الله...» اگر گویید ابراهیم اعتزال کرد از غیر مکروهی که از قوم به او رسید، کافر شدید. اگر گویید به سبب مکروهی بود که از قوم به او رسید پس وصی اولی است به عذر و معذورتر است. مرا به پسر خاله ابراهیم، لوط اقتدا است که گفت به قوم خود «قالَ لَو اَنَّ لی بِکُم قُوَّهً اَو آوی إلی رُکنٍ شَدید» اگر بگویید لوط را به ایشان قوّه بود کافر شدید و اگر بگویید نبود پس وصی معذورتر است. مرا به یوسف اقتداست که گفت: «قالَ رَبِّ السِّجنُ أحبُّ إلَیَّ مِمَّا یَدعُونَنی إلَیه...» اگر گویید یوسف خواهش زندان کرد از خدا به سبب سخط خدا کافر شدید، و اگر گویید به سبب تکالیف شاقّه قوم بود که خدا بر او غضب نکند و سلامت بماند، پس وصی معذورتر است. مرا به موسی اقتدا است که گفت: «فَفَرَتُ مِنکُم لَمَّا خَفتُکُم...» اگر بگویید موسی گریخت از قوم خود بدون خوف از ایشان، کافر شدید. اگر بگویید خوف داشت پس وصی معذورتر است. مرا به برادرم هارون اقتدا است که گفت به موسی «... قالَ ابنَ اُمَّ إنَّ القَومَ استَضعَفُونی وَ کادُوا یَقتُلُونَنی...» اگر گویید او را ضعیف نشمردند و اراده قتل او نکردند، کافر شدید. اگر گویید کردند پس وصی معذورتر است. مرا به محمّد اقتدا است هنگامی که رفت به غار و مرا در فراش خود خوابانید. اگر گویید رفت بدون خوف، کافر شدید. اگر گویید از خوف رفت پس وصی معذورتر است . همین حدیث شریف که کلام مبارک خود او حضرت است دلالت واضحه دارد که اینها همه از ترس بود، و تقاعد او بزرگوار از مطالبه حق به قتال از خوف بود، بیعت هم به اکراه بود. بلکه دلالت بر شرعیت تقیه برای هر کس، حتّی انبیاء، حتّی نبی ما. در غیر استسقاط دین دارد، بلکه بر وقوع تقیه دلالت دارد، هم این حدیث، و هم آیات مزبوره مندرجه در این حدیث.
بالجمله واضح و روشن شد که سبب، خوف و ترس و عدم ناصر بود و آنچه می¬کردند از اجرای حدود و تدبیر حروب، نه رضای به خلافت خلفا بود؛ تصرّف در منصب و عمل به لوازم منصب خود می¬کردند به قدر امکان که مانع نداشتند. بالجمله حق را حقّ خود می¬دانست و مطالبه هم کرد، از او حضرت نشنیدند. حجّت آورد بر ایشان گوش نکردند. یاری از مهاجر و انصار خواست عذر آوردند که حال با ابی¬بکر بیعت کرده¬ایم اگر تو پیش می-آمدی با تو بیعت می¬کردیم. بلکه خاتون قیامت را بر درازگوش سوار کرده با حسنین، شب¬ها به در خانه¬های اصحاب رفت. وعده می¬کردند بعضی که یاری کنند و چون صبح می¬شد جز سلمان و ابی¬ذر و زبیر و مقداد دیگر کسی نمی¬آمد. آخرالامر ناچار شد و به جای خود نشست، و به اکراه بیعت کرد. سکوت وقتی نشانی رضا است که جهت دیگر نداشته باشد و چون خوف در این جا بود، سکوت به سبب خوف بود و این سکوت دلالت بر رضا ندارد. چون تقریری دلیل حقیقت نمی¬شود.
از مؤمن طاق که اهل سنّت شیطان طاق می¬خوانند پرسید یکی از سنّیان، که چرا علی مطالبه حقّ خود نکرد و با خلفا جنگ نکرد؟ جواب گفت که، ترسید که جن او را بکشند! چنان¬چه سعدبن عباده را به تیر مغیره¬بن شعبه کشتند. چه نیکو جوابی گفت. اجمال این قضیه آن است که پس از آنکه سعدبن عباده بیعت نکرد و از تهیج قبیله خزرج احتیاط کرده او را واگذاشتند، ابوبکر روزی به او رسید به او گفت در مدینه مباش بیرون برو. گفت حرام است ماندن در شهری که تو امیر آن شهر باشی. بیرون رفت به سمت شام. مغیره را با یک نفر دیگر، ظاهراً خالد بود، فرستاد که در راه کمین کردند و سعد را غافل کشتند؛ بعد منتشر کردند که سعد را طایفه جن کشتند! شعری هم جعل کردند از زبان جنّیان:
نحن قتلنا سیدالخزرج سعدابن عباده و رمیناه بسهمین فلم یخط فواده
بلی شبهه که حکما از جهت امتناع خرق و التیام ایراد کرده¬اند، قابل تعرّض است. تحقیق این است که محال یا عقلی است چون: ارتفاع نقیضین و اجتماع آن؛ و اگر کسی مدّعی چنین چیزی بشود با نبوّت کاذب است. چه، بدیهه عقل حاکم به امتناع است. یا محال عادی است؛ و محال عادی گاهی خلاف آن به خرق عادت می¬شود. معجزات انبیاء همه از این قبیل است. عصا که اژدها شود از مقام جمادیت ترقی به مقام نبات و از آن به حیوان امتناعی ندارد. منتهی¬الامر چون محتاج است به گذشتن زمانی معتدٌبه، بلکه اعمال بعضی صنایع همین که دفعهً واحدهً این امر حاصل شد حکم می¬کنیم که این معجزه است. این مطلب بر متدرّبین در فنّ طبیعی ظاهر است، و نزد ایشان از واضحات است. از این جهت است که انقلابات عناصر را در کتب خود ذکر کرده¬اند. از این مقوله است شقّ قمر و معراج. چه، برهان عقلی بر امتناع خرق و التیام در افلاک به رسم اطلاق و کلّیت نیست. بلی آنچه برهان دلالت دارد نسبت به فلک اعظم که محدود جهات است دلالت دارد. در شرع هم تصریحی به خرق آن نیست. این سخن بر فرض مماشات است، والّا بر فرض تمامیت برهان هم پس از آنکه شرع قطعی حکم می¬کند به وقوع معراج و وقوع خرق و التیام و اینکه آسمان را درهایی است که بسته و گشوده می¬شود، باید طرح کرد برهان عقلی را و این عقل را تخطئیه کرد. چه، عصمت در آن نیست. و در شرع قطعی که عقل کلّی است و اخبار به وقوع این آثار فرمود عصمت است.
(إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً • لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً • وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً) (ما براى تو پيروزى آشكارى (
فتح مکه) را فراهم ساختيم • تا خداوند گناهان گذشته و آيندهاى را كه به تو نسبت مىدادند ببخشد و حقّانيّت تو را ثابت نموده و نعمتش را بر تو تمام كند و به
راه راست هدايتت فرمايد • و پيروزى شكستناپذيرى نصيب تو كند)
غرض از
ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ يعنى چه؟! آيا رسول خدا گناهى داشت تا آمرزيده شود؟! و آنگهى فتح مكه چه تناسبى با
غفران ذنب دارد تا خدا بفرمايد براى تو
مکه را فتح كرديم تا گناهان تو را بيامرزيم؟! و ايضا غفران گناهان گذشته و آينده يعنى چه؟! بخشوده شدن گناهان گذشته طبيعى و عادى است ولى گناهان آينده كه هنوز واقع نشدهاند چطور بخشوده میشوند؟! اولا بايد دانست: به احتمال نزديک به يقين مراد از
ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ گناهان دور و نزديک است نه گناهانى كه در گذشته واقع شده و در آينده واقع خواهد شد. و به عبارت اخرى: گناهانى كه از مدتها قبل واقع شده و گناهانى كه تازه انجام گرفته است. اين سخن كاملا طبيعى است و احتياج به آن تأويل ركيک ندارد كه بگوئيم: يعنى گناهان گذشته را مىبخشد و توفيق میدهد كه در آينده گناه نكنى. در روايت نيز كه اين تعبير آمده باشد بنا بر احتمال فوق گناهان دور و نزديک مرادند. اين احتمال را خداوند به بركت قرآن بر من الهام فرموده و در جاى ديگر نديدهام.
ثانيا در آيات ديگر نيز به
حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نسبت ذنب داده شده كه لازم است دقت شود مثل
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ) (پس اى پيامبر!
صبر و شكيبايى پيشه كن كه
وعده خدا حق است، و براى گناه (ترک اولى) خود
استغفار كن، و هر صبح و شام پروردگارت را
تسبیح و حمد بگو)
به نظر میآيد مراد از اين ذنب خيالاتى است كه درباره توفيق و پيشرفت
اسلام به قلب مبارک آن حضرت راه میيافت كه آيا اين دين پيش میرود؟ لذا خدا فرموده:
صبر كن وعده خدا
حق است و براى گناهت كه در دل تو رفت و آمد میكند
استغفار كن. نظير اين سخن آيه ۲۱۴
بقره است كه میگويد:
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ میفرمايد (به نگام بأساء و ضراء متزلزل شدند تا جائيكه رسول و مؤمنان گفتند: يارى خدا كى خواهد آمد) اين گرچه حكايت حال گذشتگان است ولى چون خطاب به
مؤمنین است حكايت از حال آنها نيز دارد و آنگهى رسول من حيث هو به تصريح آيه چنين حال را دارد و آن شامل حضرت رسول (صلّىاللّهعليهوآلهوسلم) هم میشود.
در آيه ديگر آمده
(فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ) (پس بدان كه معبودى جز خداوند يگانه نيست؛ و براى گناه خود و
مردان و
زنان با
ایمان آمرزش بخواه)
شايد مراد از اين ذنب نيز همان تنگى سينه آن حضرت باشد كه فرموده:
(فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ) و نيز فرموده
(كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ ...) در
سوره یوسف آيه ۱۰۹ فرموده: پيش از تو مردانى فرستاديم و به آنها
وحی میكرديم ... آيا در زمين سير نكردند تا عاقبت پيشينيان را بنگرند ... آنگاه فرموده
(حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ) (آنگاه كه
پیامبران مأيوس شدند، و گروهى گمان كردند كه به آنان
دروغ گفته شده است؛ در اين هنگام، يارى ما به سراغ آنها آمد؛ آنان را كه خواستيم نجات يافتند؛ و
مجازات و
عذاب ما از قوم گنهكار بازگردانده نمىشود)
ظاهر آن است كه ضمير «
(ظَنُّوا ...، أَنَّهُمْ ...، كُذِبُوا)» همه راجع به «الرّسل» است و معنى چنين میشود: تا آنگاه كه پيامبران مأيوس شدند و خيال كردند كه وعده
عذاب درست نبوده يارى ما به آنها رسيد. آيا چنين خيالى در ذهن پيامبران خطور میكند؟! و آيا اين عبارت اخراى آن است كه فرموده
(وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ) (آنچنان بى قرار شدند كه پيامبر و افرادى كه با او
ایمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!)
؟! و اللّه العالم.
در
المیزان سه ضمير گذشته را به مردم برگردانده و فرموده: يعنى چون رسل از
ایمان مردم مأيوس شدند و مردم پنداشتند كه پيامبران به دروغ وعده عذاب دادهاند آنگاه يارى ما آمد. راجع به مرجع سه ضمير و اينكه راجع به مردم است با آيه ۲۷
هود كه درباره قصه نوح آمده كه مردم به
نوح گفتند
بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ و
فرعون به
موسی گفت
(إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً) استدلال كرده است و اللّه العالم.
اينك میرسيم به آيه
إِنَّا فَتَحْنا به نظر نگارنده حضرت رسول (صلّىاللهعليهوآلهوسلم) درباره توفيق و پيشرفت اسلام ناراحتى ها و تنگىهاى خاطر داشت چنانكه خداوند بارها فرموده
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ) (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ ... وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ) (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ) اين آيات همه براى رفع دلتنگى آن حضرت و براى تسليت اوست. و چون مكه فتح شد و
بت پرستی متلاشى گرديد اين وعدهها جاى خود را گرفت و آن حضرت خاطرش آرام و مطمئن گرديد كه ديگر دستى بالاى دست
اسلام نيست و معبودات
باطل ناپديد شدند و كلمه عالمگير و دلنواز
(لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ) مانند كوه استوارى سينه به زمين زد لذا خداوند فرمود: براى تو فتحى آشكار پيش آورديم تا گناهان دور و نزديكت را (كه همان خيالات بوده باشد) بيامرزيم و ديگر آن خيالات به ذهن تو نيايد آخرين سورهای كه به آن حضرت نازل شده
سوره نصر است كه فرموده
(إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ • وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً • فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً) (يعنى چون يارى خدا و فتح آمد و ديدى كه مردم فوج فوج به دين خدا داخل میشوند خدا را
تسبیح و
حمد بگوى و
آمرزش بطلب) طلب آمرزش ديگر براى چيست؟! يعنى حالا كه با چشم خود ديدى دين جاى خود را گرفت و به عوض يک يک، گروه گروه داخل دين میشوند و وعده خدا عملى شد ديگر از آن خيالات كه داشتى آمرزش بخواه؟
مفسران در تقريب آيه شريفه اقوالى دارند كه از نظر نگارنده قانع كننده و دلچسب نيست و به آنچه گفتهام اعتماد دارم. بعضى از بزرگان فتح را
صلح حدیبیه گرفته و از آيات سوره كه صلح مزبور را يادآورى میكند استمداد كرده است. ناگفته نماند گرچه در آيات اين سوره راجع به صلح حديبيه مطالبى هست ولى بعيد به نظر میرسد مراد صلح باشد در روايت
امام رضا (علیهالسّلام) آمده كه فتح مكه فرمودهاند. و اگر مراد از فتح، جريان حديبيه باشد باز سخن ما به قوت خود باقى است و صلح حديبيه سبب
آرامش خاطر آن حضرت گرديد و ديد كه وعدههاى خدا به تدريج جاى خود را ميگيرد و اللّه العالم.
(فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ) (در آن روز هيچ كس از
انس و
جن از گناهش سؤال نمىشود و همه چيز روشن است)
به نظر میآيد مراد از اين سؤال، سؤال
استفهام است يعنى از كسى پرسيده نمیشود تو چه كاره بودهاى زيرا خداوند به همه چيز داناست و آنگهى فرموده
(يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ) (در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مىشويد و چيزى از كارهاى مخفى شما پنهان نمىماند)
و فرموده
(يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ • فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ) و ما بعد آيه ما نحن فيه اين آيه است كه
(يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ ...) يعنى: گناهكاران با علامت خود شناخته میشوند.
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «ذنب»، ج۳، ص۲۴.