خلافت ابوبکر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقریبا بلافاصله پس از
وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله که هنوز حضرت دفن و کفن نشده بود، عدهای دست به کار شدند و در
سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند تا به اصطلاح برای
رسول خدا (ص)
خلیفه و جانشین تعیین کنند.
و بالاخره در این گیرودار
ابوبکر با کمک و یاری
عمر بن خطاب و دیگران به
خلافت رسید.
پیامبر (ص) روز
دوشنبه ۱۲
ربیع الاول سال یازدهم و به روایت
محدثان شیعه در دوشنبه ۲۸
صفر همان سال درگذشت.
خبر درگذشت پیامبر (ص) بسیار زود
مدینۀ کوچک آن روز را در نوردید و ظاهراً کسانی که از همان روزهای شدت یافتن
بیماری پیامبر و احتمال درگذشت وی در پی این بیماری، نیّاتی برای دستیابی به قدرت در دل داشتند، تقریباً بلافاصله پس از شنیدن این خبر و هنگامی که هنوز
علی (ع)،
فضل بن عباس و تنی چند سرگرم غسل دادن پیکر پاک رسول خدا بودند، دست به کار شدند.
سعد بن عباده، پیشوای
خزرجیان، با حال
بیماری و
تب، میان گروهی از
انصار (
اوس و خزرج) در
سقیفۀ بنی ساعده نشسته بود و سخنگویی از سوی او در فضایل انصار و اولویت آنان بر
مهاجران در
خلافت سخن میگفت.
معلوم نمیتوان داشت که انگیزۀ اقدام سعد بن عباده و اجتماع انصار در
سقیفه، بدون مقدمه و ناشی از
ریاستطلبی آنان بوده، یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتی که دلالت بر برخی پیشبینیها و مقدمهچینیهای سران مهاجران داشته است.
آنچه منطقیتر مینماید این است که طرح چنان سخنانی از سوی انصار در آن ساعات، واکنشی در مقابله با اقدامات مهاجران باشد، نه موضعگیری در برابر
وصایای پیامبر خدا (مثلاً
حدیث دار،
منزلت،
غدیم خم و...).
شاید بتوان مثلاً تخلف برخی از سران مهاجران از
جیش اسامه ــ به رغم تأکید بسیار پیامبر و اعزام سریع آن
ــ و جلوگیری از آوردن
کاغذ و
دوات برای پیامبر دربارۀ محروم گشتن انصار از
حقوق اجتماعی خود و روی آوردن سیاهی آشوبها در آیندۀ نزدیک
را از عواملی به شمار آورد که انصار را بر آن داشته تا به
گمان خویش برای حفظ موقعیت و منافع خود در سقیفه گرد هم آیند،
اما با این اقدام نسنجیده، به دست خویش زمینهساز شکلگیری بزرگترین
فتنه در سراسر
تارخ اسلام شدند (برای مثال به این منابع رجوع کنید
) که به شهادت
تاریخ، بسیاری از آشوبهایی که
پیامبر اکرم از پیش بدانها اشاره فرموده بود، از دل آن زبانه کشید.
روایات در این باب که
ابوبکر در این ساعات کجا بوده، مختلف است: برخی از روایات حاکی از آن است که وی در کنار پیامبر حاضر بوده و در روایتی سخن از این است که به دیدار طایفهای از مردم مدینه رفته بوده و به روایتی دیگر ــ اجمالاً ــ در
مسجد یا کنار پیامبر حضور نداشته
و بنابر
قول مشهور در
سنح بوده است
که
سالم بن عبید او را از این خبر آگاه میسازد.
بنابر این اخبار،
ابوبکر هنگامی به مسجد رسید که
عمر در میان مردم ایستاده بود و خشمناک کسانی را که سخن از
وفات پیامبر به زبان میآوردند ــ با انتساب آنان به
منافقین ــ
تهدید به
قتل میکرد.
در این
روایات آمده است که
ابوبکر با مشاهدۀ این صحنه بیتوجه به چیزی به خانۀ پیامبر رفت.
جامه از چهرۀ
پیامبر به سویی زد، میان دو
چشم وی ببوسید و پس از بیان چند جمله به مسجد درآمد و بیمحابا به عمر گفت: «آرام باش عمر، خاموش» و سپس با
استشهاد به
آیهای از
قرآن (یا
یا هر دو آیه) وفات پیامبر را تأیید کرد.
پیش از حضور
ابوبکر در مسجد و تذکر وی به عمر در باب
رحلت پیامبر،
عباس، عم پیامبر، نیز عمر را از این سخنان منع کرده بود، ولی عمر به سخن وی وقعی ننهاده بود.
در تحلیل قضایای مربوط به سقیفه و زمینهسازیهای خلافت
ابوبکر، دربارۀ این عمل عمر بحث شده است و گفتهاند که بعید مینماید چنین تصوری واهی در مورد وفات پیامبر به ذهن عمر خطور کرده باشد و او از وجود آیاتی که
ابوبکر آنها را تلاوت کرد، بیاطلاع بوده باشد.
به احتمال قوی، وی
یقین داشته که
رسول خدا درگذشته است، ولی از بیم آنکه با کسی جز فرد مورد نظرش
بیعت شود، از سر مصلحت، تا فرا رسیدن زمان مناسب و حضور آن فرد، رحلت پیامبر را انکار کرده است.
آنچه این نظر را تأیید میکند، این است که بنا بر روایاتی چند (برای مثال به این منبع رجوع کنید
) عمر تا حضور یافتن
ابوبکر در
مسجد دست از این سخنان بر نمیدارد و جز با
تذکر وی خاموش نمیشود.
دربارۀ این مرحله از حوادث مربوط به سقیفه و انتخاب
ابوبکر به خلافت، یعنی از لحظۀ حضور
ابوبکر در مسجد تا پیوستن وی، عمر و
ابوعبیدۀ جراح به جمع
انصار در سقیفه، گزارشهای گوناگون در دست است.
بنا بر برخی از این روایات احتمال داده شده است که
ابوبکر، عمر و ابوعبیده پیش از اطلاع از اجتماع انصار در سقیفه و پیوستن بدان جمع در خانۀ ابوعبیده جلسهای مشورتی دربارۀ
بحران انتخاب
جانشین پیامبر داشتهاند.
اخبار مربوط به آنچه در سقیفه رخ نمود و سخنانی که میان
مهاجر و انصار بر زبان آمد، مشهور است.
منابع تصریح دارند بر اینکه انتخاب
ابوبکر با گفتوگو و درگیری بسیار همراه بوده است، تا آنجا که
حباب بن منذر، از انصار، بر روی مهاجران
شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود،
ریش عمر را گرفته بود و میکشید.
آشوب و درگیری این مجلس را که تا مرز زد و خوردی جدی پیش رفت،
خطبۀ عمر، کارگردان اصلی
بیعت که در روزگار خلافتش بر
منبر مدینه، دربارۀ جریان
بیعت بر زبان رانده و
ابن عباس، شنوندۀ حاضر در این مجلس، آن را روایت کرده، تأیید میکند.
این سند تاریخی را
ابن هشام،
طبری،
ابن حبان و دیگران نقل کردهاند.
بنا بر همین خطبه و دیگر منابع، با مداخلۀ
ابوبکر و بیرون بردن سعد بن عبادۀ بیمار از صحنه،
آرامش را به سقیفه بازگشت.
در این هنگام
قبیلۀ بنی اسلم که وابستۀ مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، بدانسان که کوچهها را پر کردند و با
ابوبکر بیعت نمودند.
از عمر
(از
ابوبکر) روایت شده است که
بیعت با
ابوبکر کاری بیرویّه و شتابزده (
فلته) بود که
خدا مردم را از
شرّ آن نگهداشت
و همو میگفت که من تا
بنی اسلم نیامده بودند، به پیروزی اطمینان نیافتم.
دربارۀ وقایعی که از لحظۀ
رحلت رسول اکرم تا استقرار رسمی خلافت
ابوبکر رخ نمود و بیش از دو شبانهروز به درازا نکشید، گزارشهای بسیاری در دست است، ولی از این گزارشها نه
ترتیب و
توالی دقیق آن وقایع را میتوان به دست آورد و نه پاسح این پرسشها را میتوان در آنها یافت: چرا برای مقابله با انصار فقط این ۳ تن (
ابوبکر، عمر و ابوعبیده) عازم
سقیفه شدند؟ چرا و چگونه بنی اسلم در این ساعات به مدینه آمدند؟ و چرا به جای شرکت در مراسم
دفن و کفن پیامبر (ص)، یا دیدار با دیگر مهاجران، همه یکسره روی به
ابوبکر و
بیعت با او نهادند؟ در منابع به پاسخهایی برای این پرسشها بر میخوریم که نه تنها قانع کننده نیست که
صحّت بیعت ابوبکر را بیشتر مورد
تردید قرار میدهد.
مثلاً
شیخ مفید به روایت از
ابومخنف آورده است که بنی اسلم برای تهیّۀ
خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یاری دهید که برای جانشین
پیامبر خدا بیعت ستانیم، به شما خواربار خواهیم داد.
پس بنی اسلم به امید دریافت خواربار به یاری
ابوبکر برخاستند، تا آنجا که هر کس را که از
بیعت خودداری میکرد با
ضرب و
زور بدین کار مجبور میساختند.
لامنس با استناد بر مطالب تاریخ
ابن فرات نوشته است که گروه ۳ نفره (
ابوبکر، عمر و ابوعبیده) از همکاری بنی اسلم مطمئن شده بودند.
برخی از محققان
شیعه (برای مثال به این منبع رجوع کنید
) با عنایت به این دلایل و قراین کوشیدهاند تا پاسخی روشنتر برای پرسشهای مذکور بیابند:
۱. ترک
جیش اسامه و بازگشت به مدینه.
۲. نفی و اکار
وفات پیامبر توسط عمر.
۳. جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای پیامبر.
۴. تلاش برای تصدی
امامت نماز به جای پیامبر در ایام بیماری آن حضرت.
۵. سخن
علی (ع) به عمر: «شیر خلافت را بدوش که برای تو نیز نصیبی خواهد بود، امروز زمام آن را محکم برای
ابوبکر در دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد».
۶. نامۀ
معاویه به
محمد بن ابی بکر و اشاره به ساختن
ابوبکر و عمر بر ضد علی (ع) و
غصب خلافت.
۷. واگذاری خلافت از طرف
ابوبکر به عمر. ۸. سخن عمر پس از مضروب شدن به دست ابولؤلؤ که اگر ابوعبیده زنده بود، او را به جانشینی بر میگزیدم.
بنابر این قراین
بیعت ابوبکر نه کاری شتابزده و بیاندیشه (فلته) که طرحی برنامهریزی شده، بوده است.
در برخی از
روایات شیعه نیز به این زمینهچینی که ریشه در گذشته (زمان رسول اکرم) داشته، تصریح شده است.
لامنس در مقالهای با عنوان «شورای سه نفره» به تفصیل به بیان
ائتلاف این ۳ تن از زمانهای بسیار دور پرداخته و در آن بر اساس
روایات اهل سنّت آورده است که عمر بعدها در حضور
ابن عباس اعتراف کرده که
ابوبکر نقشۀ کنار گذاشتن
بنی هاشم را طرح کرد، زیرا به عقیدۀ او «نبایست
خلافت و
نبوّت در یک
خاندان باهم جمع شود».
بدینسان دو تن از اعضای این شورای ۳ نفره قدرت عالی ادارۀ امور را به ترتیب یکی پس از دیگری بر عهده گرفتند و روایات موجود حاکی از آن است که اگر ابوعبیده در
وبای عمواس نمرده بود، بنا بر
وصیت عمر،
سومین خلیفۀ مسلمانان میبود.
در تحلیل آنچه در سقیفه رخ نمود و به پیروزی
ابوبکر انجامید، سخنان و دلیلهایی مطرح شده است:
رقابتهای طایفهای موجود میان تیرههای
قریش (
مهاجران، به ویژه میان بنی هاشم،
بنی امیه و
بنی مخزوم)، قبول رهبری مردی چون
ابوبکر را که از تیرۀ کماهمیتتر بنی تیم بود، آسان ساخت.
زیرا
بنی تیم به سبب موقعیت ناچیزی که در میان تیرههای حاکم قریش داشتند، هرگز در
جنگ قدرت و معارضات سیاسی که مردمِ درگیر در این رقابتها را به ستوه آورده بود، شرکت نکرده بودند و به همین جهت امکان سازش بر سر انتخاب
ابوبکر، با توجه به شخصیت و اعتبار او در میان مردم بیش از هر کس دیگر فراهم بود.
دشمنی دیرینه و ریشهدار
اوس و
خزرج و
رقابت و
حسادت میان عشیرههای هر یک از این دو
قبیله، عاملی نیرومند برای پیروزی
ابوبکر در سقیفه بوده است.
سخنان حباب بن منذر به
بشیر بن سعد، پسرعم سعد بن عباده و نخستین کسی از انصار (خزرج) که پس از عمر و ابوعبیده دست
بیعت به
ابوبکر داد و نیز سخنان
اُسید بن حضیر، از بزرگان اوس، خطاب به اوسیان و بیم دادن آنان از امارت احتمالی خزرجیان
صحّت و قوت این نظر را تأیید میکند.
اشتغال
حضرت علی (ع)،
عباس و دیگر بزرگان بنی هاشم به
غسل و کفن پیکر پاک
رسول خدا و عدم حضور آنان در صحنۀ انتخاب و
بیعت،
پیروزی
ابوبکر را آسانتر ساخت.
پاسخ
منذر بن ارقم (یکی از انصار) به
عبدالرحمن بن عوف که «اگر مردی که نام بردی ــ یعنی
علی بن ابی طالب ــ در طلب این امر بود، هیچکس با او مخالفت نمیورزید»،
مؤیّد این نظر است.
شیخ مفید علل این پیروزی را بسیار فشرده در چند جمله چنین خلاصه کرده است: سرگرم بودن علی بن ابی طالب (ع) به کار
پیامبر؛ دور بودن بنی هاشم از صحنه، به سبب
مصیبتی که بدانان رسیده بود؛ اختلاف انصار؛ کراهیت «طلقا و مؤلفة قلوبهم» از تأخیر کار.
یک روز پس از
ماجرای سقیفه،
ابوبکر برای
بیعت عمومی بر منبر نشست.
عمر با خطبهای کوتاه مجلس را گشود و در آغاز سخن، گفتار دیروز خود را که در باب
وفات پیامبر بر زبان رانده بود، به نحوی
تأویل کرد و سپس از مناقب
ابوبکر سخن گفت و مردم را به
بیعت با او فرمان داد، پس مردم برپا ساختند و همه بار دیگر پس از
بیعت سقیفه، با
ابوبکر بیعت کردند.
آنگاه
ابوبکر به سخن گفتن پرداخت و پس از
ستایش خدا گفت: ای مردم، در حالی که بهترین شما نیستم، بر شما
ولایت یافتم.
در کار خوب مرا یاری دهید و اگر کج شدم، راستم کنید... ناتوان شما پیش من ناتوان است تا انشاءالله
حق را بدو رسانم و نیرومند شما نزد من ناتوان است تا انشاءالله حق را از او بستانم.
هیچ کس
جهاد در راه خدا را فرو نگذارد، چه، هر قومی که جهاد را فرو نهند،
خدا آنان را خوار میگرداند... مادام که پیروی خدا و پیامبر او میکنم اطاعتم بر شما ندارم.
به نماز برخیزید که خدا شما را رحمت کند.
وی در خطبۀ دیگر پس از ستایش خدا گفت: ای مردم، من نیز چون شمایم. شاید آنچه
پیامبر خدا میتوانست کرد، از من توقع دارید. خدا
محمد (ص) را از جهانیان برگزید و از آفات مصون داشت، اما من تابعم نه مبدع.
اگر به راه راست رفتم اطاعتم کنید و اگر
خطا کردم، راستم کنید... آگاه باشید که مرا
شیطانی است که گاهی مرا فرو میگیرد، هرگاه پیش من آمد، از من بپرهیزید...
این خطبهها از دیدگاه دانشمندان و محققان
اهل سنت نشانهای از
ادب،
تواضع و پایبندی
ابوبکر به
سنتهای نبوی و رهنمودی باارزش در شیوۀ
حکومت برای آیندگان به شمار آمده است،
ولی
علمای شیعه برخی از بخشهای آنها را از
مطاعن ابوبکر و دلیلی بر ناشایستگی او در امر
خلافت دانسته و در این باب بر مبنای
اعتقادات خویش (اصل
امامت) به بحث پرداختهاند.
با اینکه خلافت
ابوبکر در آن مجلس قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از
بیعت با وی امتناع ورزیدند.
نام چند تن از آنان که در منابع آمده، اینهاست:
علی (ع)،
سعد بن عباده،
عباس بن عبدالمطلب،
فضل بن عباس،
زبیر بن عوّام،
خالد بن سعید،
مقداد بن عمرو،
سلمان فارسی،
ابوذر غفاری،
عمار بن یاسر،
براء بن عازب،
اُبّی بن کعب،
حذیفة بن الیمان،
خزیمة بن ثابت،
ابوایوب انصاری،
سهل بن حنیف،
عثمان بن حنیف،
ابوالهیثم بن التیهان،
سعد بن ابی وقاص و
ابوسفیان بن حرب.
از این میان جز سعد بن عباده که خود مدعی خلافت بود و کسانی چون
ابوسفیان و هوادارانش که مقاصد دنیاوی داشتند،
گروهی به استناد سابقۀ علی (ع) در
اسلام، خدمات درخشان و
قرابت و خویشی او با پیامبر ــ یعنی همان ادلهای که در سقیفه برای اولویت
ابوبکر در امر خلافت بدانها استناد شده بود و علی (ع) و
بنی هاشم نیز صرفاً از باب الزام مخالفان بدان
احتجاج میکردند
ــ خلافت را حق علی (ع) میدانستند و گروهی دیگر ــ
شیعیان علی (ع) ــ مسألۀ جانشینی و
رهبری جامعۀ اسلامی را والاترین مقام مذهبی میدانستند و با استناد به
آیۀ «اِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ، ذُرّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ…»
و اینکه
حضرت محمد (ص) و
خاندان او از
ذریّۀ ابراهیم (ع) اند و دارای همان فضایل و شایستگیها و نیز آیۀ «اِنَّما وَلیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلوهَ وَ یُؤتونَ الزّکوهَ وَ هُمْ راکِعونَ»
و آیاتی دیگر،
همچنین به استناد اخبار
متواتری چون،
حدیث دار،
حدیث منزلت و
حدیث غدیر،
قائل به «
نص و
تعیین» در
خلافت بودند.
ابوبکر پس از خلافت، سعد بن عباده را برای
بیعت گرفتن از او خواست تا بیابد و چون انصار و دیگر مردم
بیعت کند.
سعد پاسخ داد: «به خدا
سوگند،
بیعت نکنم تا هر چه
تیر در تیردان دارم، پرتاب کنم و نیزه و سرنیزهام را با
خون شما سرخ گردانم...».
عمر معتقد بود که باید به زور از او
بیعت گرفت، ولی
ابوبکر به
نصیحت بشیر بن سعد
و از بیم
قیام خزرج، سعد را به حال خود رها کرد و او نیز هیچگاه در
نماز جماعت و اجتماعات حاضر نمیشد و در
موسم حج نیز از دیگران کناره میگرفت و چنین بود، تا
ابوبکر مرد.
وی در
خلافت عمر به
شام کوچ کرد و در حوران نیمشبی او را کشته یافتند.
اما
بلاذری به روایت از مدائنی،
ابومخنف و
کلبی آورده است که عمر مردی را به حوران گسیل کرد و بدو فرمان داد که او را
تطمیع کن و به
بیعت فرا خوان و اگر نپذیرفت، از خدا بر ضد او یاری خواه. آن مرد با سعد دیدار کرد و چون نتوانست از او
بیعت بگیرد، با تیری وی را کشت. بلاذری سپس به روایت مشهوری که بر طبق آن «سعد به دست
جنیان کشته شده»، اشاره میکند.
برخی از منابع نام کسی را که از سوی عمر بدین مأموریت گسیل شده است، ذکر کردهاند.
در این روزها از بخت خوش
ابوبکر ــ به تعبیر لامنس ــ ابوسفیان در
مدینه نبود، زیرا پیامبر او را برای گردآوری
زکات گسیل کرده بود.
هنگامی که وی به مدینه بازگشت و از
وفات پیامبر و
بیعت با
ابوبکر آگاه شد، گفت: «هیچ گرهی را نمیشناسم که با خون گشوده نشود»
(قیاس کنید به سخن
واقدی که بلاذری نقل کرده است
)، اما وی خیلی زود، پس از آنکه دریافت که
وسوسههایش در برانگیختن
علی (ع) برای مقابله با
ابوبکر و برپا ساختن آشوبی در قلب اسلام،
مدینة الرسول، بیاثر است
و همچنین در قبال
بیعت با خلیفه، خود و خاندانش
پاداشی دریافت خواهند داشت،
تسلیم شد، خاصه آنکه چند ساعتی پس از
بیعت سقیفه،
عثمان و کسانی از
بنی امیه که با او در
مسجد حضور داشتند،
بیعت کرده بودند.
به روایت
یعقوبی ابوبکر هنگامی که از امتناع
عباس بن عبدالمطلب و پسرش، فضل و گروهی دیگر و پیوستن آنان به علی (ع) آگاه شد، برای چارهجویی با عمر، ابوعبیده و
مغیرة بن شعبه رأی زد.
آنان مصلحت در این دیدند که با عباس دیدار کنند و بهرهای از
امارت بدو و فرزندانش
وعده دهند و با جلب حمایت او حجتی بر علی (ع) و بنی هاشم برای خویش بیابند.
اما عباس پس از شنیدن سخنان
ابوبکر و عمر، با اشاره به تناقضگویی
ابوبکر، به استناد گفتههای خود او انتخاب و
بیعت وی را محکوم کرد و با غاصبانه دانستن امارت او، همۀ اقدامات وی را غیرقانونی خواند.
البته در
تاریخ یعقوبی و الامامه و السیاسه به نفی یا اثبات سخنی از
بیعت عباس به میان نیامده است.
اخبار دربارۀ امتناع علی (ع) از
بیعت و چگونگی و زمان
بیعت او با
ابوبکر مختلف و گاه متناقض است.
این اخبار را میتوان به دو دستۀ عمده تقسیم کرد: یک دسته با اندک اختلافاتی در لفظ و محتوا متضمن این مطلب است که علی (ع) ساعاتی پس از
بیعت عمومی، به
طوع یا
اجبار با
ابوبکر بیعت کرده است،
حتی در یکی از این روایات که نام سیف نیز در سلسلۀ اسناد آن دیده میشود (برای اطلاع از مردود بودن روایات سیف، به این منبع رجوع کنید
)، چنین آمده است: هنگامی که علی (ع) شنید که
ابوبکر برای
بیعت نشسته است، از بیم تأخیر در این کار شتابان، بیازار و ردا، با پیراهنی بر تن به مسجد آمد، تا
بیعت کند و پس از آنکه در کنار او نشست، کسی را به
خانه فرستاد تا جامههایش را به مسجد آورند.
دستۀ دیگر روایاتی است متضمن امتناع علی (ع) از
بیعت و اعمال فشار و خشونت بر وی، خانواده و یارانش برای اخذ
بیعت از او و اشاره با تصریح به خودداری از
بیعت تا ۴۰ روز، ۷۵ روز، یا تا
وفات حضرت فاطمه (ع) یعنی ۶ ماه بعد.
با آنکه
عمر بن خطاب در
خطبۀ خویش بر
منبر مسجد مدینه ضمن گزارش
جریان سقیفه میگوید: «علی و
زبیر و عدهای دیگر، از ما رو تافته و در خانۀ فاطمه گرد آمده بودند»
و با این سخن به امتناع علی (ع) و پویستن گروهی به وی
اعتراف میکند، اما
مورخان اهل سنت، جز تنی چند، تمایلی به ذکر یا تفصیل این مطلب نشان ندادهاند.
با این حال، شرح این حادثه جسته و گریخته در منابع گزارش شده است.
از آنجا که هر خبر در اینباره جدا و بیارتباط با خبر دیگر ثبت شده است و ترتیب وقایع معین نیست، نمیتوان دانست که درخواست
بیعت از علی (ع) و یارانش بلافاصله پس از اجتماع سقیفه و آمدن به مسجد انجام گرفته است، یا پس از
بیعت عمومی، یا پس از
دفن پیامبر (ص).
در الامامه والسیاسه دو خبر در اینباره روایت شده که از دیگر اخبار جامعتر است:
در خبر اول چنین آمده:
عمر با گروهی که
اسید بن حضیر و
سلمة بن اسلم در میان آنان بودند، به در خانۀ علی (ع) رفتند و از او و بنی هاشم خواستند که برای
بیعت با
ابوبکر راهی مسجد شوند، ولی آنان پذیرفتند و
زبیر بن عوام با
شمشیر به در آمد.
سلمه به فرمان عمر برجست و شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنان زبیر را با خود بردند و او
بیعت کرد و بنی هاشم نیز
بیعت کردند، اما علی (ع) در برابر
ابوبکر بایستاد و با استناد بر
ادعا و
احتجاج ابوبکر بر
انصار،
خلافت را حق خویش خواند.
عمر گفت: دست از تو بر نمیداریم تا
بیعت کنی. علی بدو گفت: شیر خلافت را نیک بدوش که ترا نیز نصیبی خواهد بود و امارت را امروز برای او استوار ساز تا فردا آن را به تو سپارد.
پس
ابوبکر به او گفت: اگر
بیعت نمیکنی، ترا بدان مجبور نمیسازم، آنگاه
ابوعبیدۀ جراح به علی (ع) توصیه کرد که خلافت را به
ابوبکر واگذارد.
پس
علی (ع) سخنانی در حقانیت خویش و
اهل بیت در امر خلافت خطاب به
مهاجران بیان کرد و آنان را از پیروی
هوای نفس و
انحراف از راه خدا برحذر داشت.
بشیر بن سعد انصاری خطاب به علی (ع) گفت: اگر انصار پیش از
بیعت با
ابوبکر این سخنان را از تو شنیده بودند، حتی دو تن دربارۀ تو باهم اختلاف نمیکردند.
شبانگاه علی (ع)،
فاطمه (ع)،
دخت پیامبر خدا (ص) را بر چارپایی نشاند و برای طلب یاری از انصار بدانان مراجعه کرد، ولی آنان میگفتند: ای دخت پیامبر خدا، اگر همسرت پیش از
ابوبکر از ما خواسته بود، وی را با او برابر نمیداشتیم....
در خبر دوم که احتمالاً باید بخشی جا به جا شده از خبر اول باشد، چنین آمده است:
ابوبکر دربارۀ گروهی که از
بیعت با او خودداری کرده و پیرامون علی (ع) گرد آمده بودند، پرسش کرد و عمر را پیش آنان فرستاد.
عمر به در خانۀ علی (ع) آمد و آنان را آواز داد، ولی آنان بیرون نیامدند. پس عمر
هیزم خواست (به روایت
بلاذری، رجوع کنید که
عمر با فروزینۀ
آتش در دست آمد) و گفت:
سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، اگر بیرون نیایید، خانه را با هر که در آن است، به آتش خواهم کشید.
بدو گفتند: ای ابوحفص، اگر فاطمه در آنجا باشد، چه؟ گفت: حتی اگر او در آنجا باشد.
پس همه، جز علی (ع) بیرون آمدند و
بیعت کردند....
در دنبال این مطالب، جزئیات آنچه روی داده، یعنی پیام علی (ع)، سخنان عتابآلود فاطمه (ع)، گسیل داشتن پی در پی گروهها به تحریک عمر برای اخذ
بیعت از علی (ع)، بردن علی (ع) به مسجد،
تهدید او به
قتل، سخنان تند علی (ع)،
آه و
نفرین فاطمه (ع) و سرانجام گریستن
ابوبکر و درخواست
اقالۀ بیعت از سوی او گزارش شده است.
در باب این
احادیث نظرات مختلفی اظهار شده است و عموم محققان با فرض
صحت این
روایات، رفتار
ابوبکر و عمر را
تقبیح کردهاند، اما لحن کلام آنان در این زمینه متفاوت است.
برخی گفتهاند که تأثیر
عقاید شیعۀ هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات الامامه والسیاسه آشکارا به چشم میخورد و به احتمال قوی این روایات نتیجۀ تضاد و رقابتی است که پس از
خلفای راشدین میان
امویان و
هاشمیان پدید آمده است وگرنه فاطمه و علی (ع) با ایمانتر، منزهتر و خردمندتر از آن بودهاند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگتر و خوددارتر از آن است که به سوزاندن خانۀ فاطمه (ع) دست یازد.
برخی از منابع اگر چه بنا بر ملاحظات سیاسی یا اعتقادی از نقل کامل این خبر یا حتی اشاره بدان در جای خود تن زدهاند، ولی آگاهانه یا ناآگاهانه با ذکر سخنان
ابوبکر در بستر بیماری، این حادثه را تأیید کردهاند.
بنابر این روایات،
ابوبکر در آخرین روزهای زندگانی گفته است: آری، از آنچه در
دنیا رخ داده،
تأسف ندارم، جز اینکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم... کاش خانۀ فاطمه را، اگر هم به قصد جنگ بسته بودند، برنگشوده بودم....
بنا بر روایات
شیعه و
اهل سنت که میتوان بدانها اعتماد کرد، علی (ع) تا ۶ ماه بعد، یعنی تا هنگام وفات فاطمه (ع) از
بیعت با
ابوبکر خودداری کرد،
حتی در برخی از روایات آمده است که هیچیک از
بنی هاشم تا هنگامی که علی (ع)
بیعت نکرد، دست
بیعت به
ابوبکر ندادند.
از این پس یا کمی زودتر از این بود که اینان و گروهی از پیروان و هواداران علی (ع) همچون
حُذیقة بن الیمان،
خزیمة بن ثابت،
ابوایوب انصاری،
سلمان،
ابوذر،
خالد بن سعید و... با
ابوبکر بیعت کردند.
اینان هر یک در هنگام
بیعت، عقیده یا احساس خویش را نسبت به علی (ع) و
خلافت به زبان آوردند.
سخن سلمان را که بخشی از آن به
فارسی و بخش دیگر آن به عربی است، منابع اهل سنت نیز آوردهاند. وی گفت: کرداذ و ناکرداذ، یعنی کردید و نکردید، اگر با علی
بیعت کرده بودند، سراپا بهرهمند میشدند.
در منابع اهل سنت آمده است که
علی (ع) در هنگام
بیعت با
ابوبکر از تأخیری که در این باب کرده بود، عذر خواست و اظهار داشت که نمیخواست پیش از
جمعآوری قرآن ــ که پیامبر بدان فرمان داده بود ــ از خانه خارج گردد.
از نظر محققان شیعه آنچه علی (ع) در هنگام
بیعت با
ابوبکر به زبان آورده است،
عذرخواهی نبوده، بلکه بیان واقعیت و اظهار
حقانیت خویش بوده است.
سخنان
یاران علی (ع)، مثلاً سلمان، ابوذر و دیگران در هنگام
بیعت، نیز مؤید این مطلب است.
اما آنچه علی (ع) را بر
بیعت با
ابوبکر واداشت ــ بر خلاف آنچه در برخی از روایات آمده است ــ رویگردان شدن مردم از وی پس از وفات فاطمه (ع) نبود، بلکه گسترش سریع
ارتداد، طغیان قبایل و ظهور
مدعیان پیامبری در
جزیرة العرب بود.
برخی از منابع نیز احتمال دادهاند که جو فشار و بیم جان در قبول
بیعت بیتأثیر نبوده است، زیرا روایت شده که روزی
ابوحنیفه از
مؤمن طاق پرسید اگر
خلافت حق
مشروع علی بود، چرا برای گرفتن حق خویش
قیام نکرد؟ وی پاسخ داد: ترسید
جنیان او را نیز چون
سعد بن عباده بکشند!.
برای مطالعه بیشتر به این مقالات رجوع کنید:
ابوبکراقدامات ابوبکر
(۳) آیتی، محمد ابراهیم، حواشی و تعلیقات بر آئینۀ اسلام.
(۴) ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبهاللـه، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۸ق/۱۹۵۹م.
(۵) ابن اثیر، علی بن محمد، اسدالغابه، قاهره، ۱۲۸۶ق.
(۶) ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ.
(۱۷) ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر.
(۲۰) ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۲۲) ابن کثیر، البدایه.
(۲۳) ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
(۲۴) ابن هشام، السیره النبویه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
(۳۲) احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق.
(۳۳) الامامه و السیاسه، منسوب به قتیبه، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م.
(۳۷) بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، قاهره، ۱۳۱۵ق.
(۳۸) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج ۱، به کوشش محمد حمیداللـه، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۴۰) بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۸۷م.
(۴۲) بهبودی، محمدباقر، سیرۀ علوی، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۴۳) ترمذی، محمد بن عیسی، جامع الصحیح، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م.
(۵۰) حسین، طه، علی و فرزندانش، ترجمۀ محمدعلی خلیلی، تهران، ۱۳۳۵ش.
(۵۱) حلبی، علی، السیره الحلبیه، بیروت، المکتبه الاسلامیه.
(۵۲) خلیلی، محمدعلی، حواشی و تعلیقات بر علی و فرزندانش.
(۵۴) دروزه، محمد عزه، تاریخ العرب فی الاسلام، بیروت، المکتبه المصریه.
(۶۷) شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمد بن فتحاللـه بدران، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۶۹) طباطبائی، محمدحسین، شیعه در اسلام، قم، ۱۳۴۸ش.
(۷۱) طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، به کوشش محمدباقر موسوی خرسان، نجف، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۶م.
(۷۳) طبری، تاریخ طبری.
(۷۹) عسکری، مرتضی، خمسون و مائه الصحابی المختلق، ج ۱، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۸۰) عسکری، مرتضی، خمسون و مائه الصحابی المختلق، ج ۲، بیروت، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
(۸۱) عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۸۲) فیاض، علیاکبر، تاریخ اسلام، تهران، ۱۳۳۵ش.
(۸۵) کازرونی، محمد ابن مسعود، نهایه المسؤول، ترجمۀ عبدالسلام بن علی ابرقوهی، به کوشش جعفر یاحقی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۸۶) کلینی، محمد بن یعقوب، الروضه من الکافیه، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۹ق/۱۳۴۸ش.
(۸۷) کنتوری، محمدقلی، تشیید المطاعن، لکهنو، ۱۳۹۸ق.
(۹۱) محب طبری، احمد بن عبداللـه، ذخائر العقبی، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۹۴) مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، بیروت، دارصعب.
(۹۵) مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۳۶۷م.
(۹۶) مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول، ۱۴۰۱ق.
(۹۷) مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، ۱۳۵۷ش.
(۹۸) مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم، مکتبۀ بصیرتی.
(۹۹) مفید، محمد بن محمد، الجمل، قم، مکتبه الداوری.
(۱۱۰) نهجالبلاغه، امام علی بن ابی طالب.
(۱۱۲) واقدی، محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م.
(۱۱۳) هندی، علی، کنزالعمال، به کوشش صفوه سقا، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۱۶) یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوبکر»، ج۵، ص۱۹۷۷.