خدای نامه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خداینامه، مهمترین کتابی که درباره
تاریخ ملی ایران در
زمان ساسانیان، با تحریرهای گوناگون، مدون شده است.
این
کتاب، که روایات
تاریخی و داستانهای حماسی ایرانیان از
آفرینش جهان و نخستین شهریار تا
مرگ یزدگرد سوم ساسانی در آن ثبت شده بود، در نظر ساسانیانِ متأخر،
تاریخ رسمی
ایران به حساب میآمد.
نام این کتاب به زبان پهلوی (فارسی میانه) Xwaday namag بوده است.
متشکل از دو واژه xwadayبه معنای سرور، شاه و namagبه معنای نوشته و کتاب
و در مجموع به معنای کتاب شاهان.
عنوان خداینامه در بسیاری از کتابهای قدیم
اسلامی آمده است، از جمله الفهرست ابن ندیم
تاریخ حمزه اصفهانی،
التنبیه مسعودی،
البدء و
التاریخ مقدسی،
السعادة و الاسعاد عامری
و
تاریخ بلعمی.
باتوجه به اینکه مؤلفان اغلب این کتابها معاصر بودند و هریک در مواضع متفاوتی، از این کتاب نام بردهاند، معلوم میشود هیچیک عنوان آن را از دیگری نگرفته بودند، بلکه این عنوان در آن
زمان در میان مؤلفان شناخته شده بوده است.
عنوان خداینامه در
زبان عربی عمومآ به سِیَرالملوک (
ملوکالفرس) و
تاریخ ملوکالفرس ترجمه شد و ایرانیان عنوان شاهنامه را جایگزین آن کردند.
متن پهلوی هیچیک از تحریرهای مختلف این کتاب به دست ما نرسیده است، اما تردیدی نیست که تا اوایل
قرن چهارم، متن پهلوی بعضی از تحریرهای خداینامه، لااقل به صورت پراکنده، نزد موبدان
زردشتی موجود بوده است
در همین دوره، در فارس دانشمندان زردشتی کتابهای پارسیان و شرح نبردهای خود، «اَیادکاراتُ الفُرْس و ایّامهم»، را به سایر زردشتیان میآموختند.
چنانکه تفضلی
خاطرنشان کرده است، از سخن ابن حوقل در صورة الأرض
برمیآید که این «ایادکارات» کتابهای
تاریخی بودهاند.
از میان کتابهای بازمانده به زبان پهلوی، بندهش تنها کتابی است که مؤلفش احتمالا از خداینامه استفاده کرده است.
از فصل راجع به دوده موبدان معلوم میشود که مؤلف بندهش خداینامه را در دست داشته است.
به نظر کریستنسن،
مؤلف بندهشن خداینامه را میشناخته، اما آن را در دست نداشته و در تدوین بعضی از فصول کتاب (وی فصل آخر را تصریح کرده است) از منابع عربی استفاده کرده است که ترجمه خداینامه بودند. لیکن با توجه به نوع روایات و نامهای خاص مندرج در فصول پایانی بندهش، به نظر میرسد که مأخذ آن در این فصول (به استثنای فصل آخر)،
اوستا و تفاسیر آن بوده است، نه خداینامه پهلوی یا ترجمههای عربی آن.
در زمان ساسانیان، داستانهای
تاریخی و حماسی
ایران نزد عامه معروف بود.
در چند جای شاهنامه فردوسی به خواندنِ «نامه باستان» در
زمان ساسانیان اشاره شده، از جمله آمده است که بهرامگور در بزم و
شکار میخواست تا در حضورش نامه باستان بخوانند
هرمزد چهارم،
پدر خسرو پرویز، هنگامی که از پادشاهی
عزل و زندانی شد، از
پسرش خواست تا
پیرمرد دانایی را پیش او بفرستد تا برای او داستانهای شهریاران را از روی دفتر بخواند.
این روایات نشان میدهد که لااقل از زمان بهرامگور (ح ۴۲۰ـ ۴۳۸میلادی) داستانهای شاهان پیشین به صورت مدون و مکتوب وجود داشته است و طبق
سنّت، دفترخوانان آنها را میخواندند.
بنابر مقدمه شاهنامه بایسنغری، نوشته شده در ۸۲۹، نخستین تدوین
تاریخ پادشاهان ایران به دستور خسرو انوشیروان (۵۳۱ـ۵۷۹میلادی) فراهم آمد.
انتساب تألیف خداینامه به زمان خسرو
انوشیروان برای
شهرت،
علاقه این پادشاه به جمعآوری کتب حِکْمی و علمی است و البته هیچ دور نیست که در زمان انوشیروان که دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بوده، تدوین جدیدی از خداینامه به دستور او فراهم آمده باشد. به نظر نولدکه،
در زمان خسرو انوشیروان گزارشی کلی از
تاریخ ایران وجود داشته و تا اندازهای رسمی بوده است. مورخ رومی، آگاثیاس (متوفی ۵۸۲میلادی)، در
تاریخ خود گزارشی کوتاه از
تاریخ ایران، از
اسکندر تا خسرو انوشیروان، به دست داده است که آن را دوست ارمنیاش، سرگیوس، در زمان انوشیروان از
کتابخانه دربار ساسانی برای او تهیه کرده بود.
این گزارش شرح کوتاهی درباره مدت فرمانروایی هر پادشاه و رویدادهای بسیار مهم زمان آنهاست. اینکه گزارش آگاثیاس صورت ملخصی از خداینامه باشد،
به سادگی پذیرفتنی نیست، زیرا چنانکه امیدسالار
یادآور شده، این گزارش بیش از آنکه تلخیصی از خداینامه باشد، برگرفته از دفاتر رسمی وقایع و بایگانیهای دیوانی است. خالقی مطلق
هم نشان داده است که این گزارش نمیتواند صورت خلاصه شدهای از روایات مفصّل بوده باشد. وی این گزارش را برابر «کتاب السِّیَرالصغیر» مذکور در
تاریخ حمزه اصفهانی
دانسته است.
چنانکه نولدکه
دریافته است، تا زمان مرگ خسروپرویز (۶۲۸ میلادی) گزارش همه منابع بازمانده از تحریرهای مختلف خداینامه تقریبآ تا
حد زیادی با یکدیگر مطابقت دارند، اما پس از این پادشاه این تطابق به
چشم نمیخورد. بنابر این
دلیل، و نیز با
اعتماد بر قول نویسنده مقدمه شاهنامه بایسنغری که نوشته است اخبار خداینامه تا انتهای
سلطنت خسروپرویز بود،
میتوان پذیرفت که در زمان این پادشاه و شاید به دستور او تدوینی رسمی و مفصّل از خداینامه صورت گرفته بوده است. این امر را قرینه دیگری که شهبازی
به آن توجه نموده است تأیید میکند: در مقدمه شاهنامه ابومنصوری،
که مأخذ اصلی آن یکی از تحریرهای خداینامه بوده، در ذکر حدود کشور ایران آمده است که ایرانشهر از رود آموی است تا
رود مصر. تنها زمانی که ایرانشهر در دوره ساسانی از سوی مغرب تا رود نیل و از سوی مشرق تا رود جیحون گسترده بود، میان سالهای ۶۱۵ تا ۶۲۲ میلادی است که سرداران خسروپرویز
مصر را فتح کردند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که تدوین مجدد خداینامه به دستور خسروپرویز در حدود سال ۶۲۰ میلادی صورت پذیرفته است.
خداینامهای که بعدها تحریرهای مختلفش به
زبان عربی ترجمه شد، خداینامهای است که در زمان یزدگرد سوم (۶۳۲ـ۶۵۱ میلادی) بازنگری و تدوین شد.
با این حال، برخی رویدادهای عمده دوره پادشاهی یزدگرد باید پس از شکست نظامی ایران از
مسلمانان تألیف شده باشد. خالقی مطلق
احتمال داده است مؤلف بخش پادشاهی یزدگرد کسانی چون «فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار» یا «رامین بنده یزدگرد شهریار» بودهاند که نامشان در مقدمه شاهنامه ابومنصوری
آمده است. اینان احتمالا در پایان برخی از تحریرهای خداینامه مطالبی درباره سالهای پایانی ساسانیان افزوده بودند. شهبازی
این احتمال را مطرح ساخته است که داستان پادشاهی یزدگرد را
کشیشان مسیحی به خداینامه اضافه کرده باشند. در هر صورت، در دوره پادشاهانی چون اردشیر اول، بهرام گور، خسرو انوشیروان و خسروپرویز که تألیف آثار بیشتری را به آن نسبت دادهاند، احتمال تدوینهای نویی از خداینامه نیز بیشتر مینماید.
در خداینامه تفاوتی میان پادشاهان اساطیری و پادشاهان کاملا
تاریخی نبوده است و مورخانی که از این مأخذ استفاده کردهاند، این را نمیدانستهاند.
مندرجات خداینامه از نظر منشأ پیدایی روایات به سه بخش تقسیم شدنی است:
از
آفرینش جهان و ظهور نخستین پادشاه تا
جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب، که
سرشت و پیشینه اساطیری دارد. این بخش با آفرینش جهان شروع میشده است، اما داستان آفرینش به
دلیل تطابق نداشتن با اعتقادات دوره
اسلامی، در برخی از برگردانهای عربی خداینامه، از جمله ترجمه ابن مقفّع، ترجمه نشده بوده است.
ظاهرآ این بخش جز در آغاز، یعنی داستان آفرینش جهان و پدید آمدن نخستین انسان یا پادشاه،
اختلاف چندانی در اخبار نداشته است.
از لهراسپ تا حمله اسکندر که ریشه در روایات و داستانهای
تاریخی زردشتی دارد. روایات این بخش نیز
حقیقت تاریخی ندارند و اینکه انعکاس ضعیفی از آخرین شاهان هخامنشی در آنها باشد، مورد
تردید است.
از
اسکندر تا
مرگ یزدگرد سوم که منشأ آن درنهایت سنّت
تاریخنویسی ساسانیان است. این بخش که قسمت اعظم آن
تاریخ و داستانهای منسوب به شاهان ساسانی را در برمی گرفت، مفصّلترین بخش خدای نامه بوده است. از این بخش، داستان اسکندر که از میانه پادشاهی داراب آغاز میگردد، به گونهای که در شاهنامه فردوسی آمده در خداینامه نبوده است.
خالقی مطلق احتمال داده که داستان اسکندر در خداینامههای زردشتی نبوده است، اما در خداینامههای شاهی، پس از اینکه یک اصل و نسب ایرانی برای او ساخته شد، داستانهای اسکندر هم داخل
روایت گردید.
صرفنظر از آمیختگی روایات مربوط به برخی از شاهان و پهلوانان اشکانی با
تاریخ ملی ایران، از دوره
اشکانیان چیزی جز ذکر اسامی بعضی شاهان و دوره شاهی ایشان در این
کتاب نیامده بوده است، زیرا ساسانیان روایات و اخبار اشکانیان را از خداینامه حذف کرده بودند.
با این حال، چنانکه خالقی مطلق نشان داده است،
اشکانیان نیز کتابهایی در
تاریخ شاهان خود آمیخته با داستان (طبق سنّت
تاريخ نويسى در ايران) داشتهاند که باقی نمانده است.
اخبار ساسانیان، شامل اسامی شاهان، مدت پادشاهی و شرح رویدادهای
زمان هریک از ایشان بوده است. علاوه بر این، داستانهای مستقل و منسوب به زمان هر پادشاه در تحریرهای مختلف خداینامه افزوده شده بوده است.
روایات و اخبار خداینامه، به صورتی که به دست ما رسیده، تمامآ متعلق به زمان ساسانیان و زیر تأثیر جهانبینی دوران ایشان است. عقاید دو طبقه بزرگان (نجبا) و روحانیان که با یکدیگر در ارتباط نزدیک بودند و در امور کشور نفوذ بسیار داشتند، در همه جای این کتاب نمایان است.
این نکته نیز شایسته توجه است که
اهمیت خداینامه و
هدف اصلی از خواندن آن (حتی در بخشهای
تاریخی) برای شاهان بعدی، سرگرم شدن، کسب
عبرت از سرگذشت پیشینیان، اطلاع از گفتار و کردار شاهان گذشته و تکرار آن بوده است.
بنابر نامه تنسر،
یکی از طبقات مختلف دبیران در دوران ساسانی کُتّاب سِیَر بودهاند. اینان که دبیران دربار، دبیران روحانیان بلندپایه و دبیران بزرگان و اشراف بودند، در
حقیقت تدوینکنندگان تحریرهای مختلف خداینامه به حساب میآیند. این دبیران در تدوین خداینامه از منابعی که در ادامه میآید استفاده کردهاند و احتمالا با توجه به طبقهای که برای آن فعالیت میکردند (دربار، روحانیان، بزرگان)، به میزان متفاوتی از این منابع بهره میبردند:
این مجموعهها احتمالا در زمان نخستین پادشاهان ساسانی که سعی در ایجاد انسجام ملی داشتند و جزو کسانی بودند که دستور جمعآوری
اوستا را دادند،
با استناد به اوستا و تفاسیر آن و برخی کتابهای پهلوی که در آنها سنّتهای
تاریخنویسی زردشتی انعکاس یافته بود، گردآوری و تدوین شده بودند.
وجود چنین مجموعههایی در زمان اشکانیان نیز تقریبآ
مسلّم است. بنابراین میتوان
حدس زد که ساسانیان از مجموعههای ایشان نیز در تدوین بخشهای قدیمتر
تاریخ ملی ایران استفاده نمودند.
از میان این مدارک سلطنتی، مؤلفان خداینامه بیش از همه از سالنامهها و دفاتر رسمی وقایع استفاده کردند.
به احتمال زیاد، صورتهای ملخصی از مجموعههای سابقالذکر نیز که شامل اخبار شاهان پیشدادی و کیانی بود و آنها را به منزله
تاریخ گذشته ایران میدانستند، با تغییراتی داخل این دفاتر وقایع شده بوده است.
از مهمترین منابع خداینامه داستانهای منسوب به زمان شاهان مختلف، بهویژه پادشاهان ساسانی است که بیشتر آنها قبلا جداگانه نوشته شده بوده و بعدها به خداینامه افزوده گردیده است.
به نظر خالقی مطلق،
در ادبیات پهلوی رسالهها و کتابهای متعددِ جداگانه و مستقلی وجود داشتهاند که بعدها هنگام راه یافتن به تحریرهای مختلف خداینامه و ترجمههای عربی و فارسی آن کوتاه و کوتاهتر شدهاند. وی همه این داستانها را مشخص و فهرستوار بررسی نموده است.
خداینامه ساسانی تحریرهای مختلفی داشته است که در برخی جزئیات با یکدیگر متفاوت بودهاند. تعدد تحریرهای مختلف خدای نامه پهلوی به چند دلیل اثبات میشود: یکی، وجود
اختلاف روایات در منابع دوره
اسلامی دیگر اینکه از طریق
تاریخ حمزه اصفهانی
میدانیم که بهرام بن مردانشاه، موبد ولایت شاپور در
فارس، بیستواندی
نسخه از کتاب خداینامه را جمعآوری کرده بود تا از روی آنها سنوات
تاریخی شاهان ساسانی را اصلاح کند. از آنجا که این شخص موبدی زردشتی بود، حتمآ اساس کارش نیز بر متون پهلوی استوار بوده است. بنابراین، اختلافی که مورخانی چون موسی بن عیسی کسروی
درباره نسخههای خداینامه یادآور شدهاند، صرفآ معلول ترجمه نبوده است.
اگرچه تردیدی نیست که این اختلافات در ترجمههای بعدی به مراتب بیشتر شدهاند.
جز این، با توجه به معروفیت ابن مقفّع به
فصاحت و
بلاغت، اگر او خداینامه را به
عربی،
ترجمه کرده بوده و این کتاب به نثر شیوای او موجود بوده است، دیگر چه لزومی داشته که اینهمه مترجم دوباره به ترجمه همان خداینامهای بپردازند که ابن مقفّع ترجمه کرده بوده است. توجیه منطقی این است که این مترجمان خداینامههای گوناگونی را به عربی برگردانده باشند که اگر نه در کلیات، در جزئیات با یکدیگر فرق داشتهاند.
وجود تحریرهای مختلف خداینامه چند سبب دارد. نخستین و مهمترین آن، گرایش طبقاتی مؤلفان خداینامه و کسانی است که این کتاب برای ایشان نوشته میشده است. در بعضی از خداینامهها که دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوین آن داشتند، وقایع سیاسی و اجتماعی
اهمیت بیشتری داشت. اما در تحریرهایی که موبدان و روحانیان در تدوین آنها شرکت داشتند، با دیدی دینی به حوادث نگریسته میشد. احتمالا خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا کردهاند.
به نظر خالقی مطلق،
در زمان ساسانیان دو گروه خداینامه موجود بوده است. گروهی خدای نامههای سلطنتی بودهاند که اینها را دبیران و مورخان درباری تدوین کرده بودند و گروهی خداینامههای دینی که موبدان و علمای دینی نوشته بودند.
سبب دیگر، اضافاتی است که از دیگر کتابهای پهلوی در برخی از نسخ خداینامه وارد شده بوده است.
به اعتبار همین مسئله، احتمالا دوگونه خداینامه موجود بوده است: خداینامه بزرگ و خداینامه کوچک، که حمزه اصفهانی
از آنها به کتاب السِیَرالکبیر و کتاب السِیَرالصغیر یاد کرده است. در خداینامه بزرگ، رویدادها شرح داده شده بوده و به ویژه داستانهای منسوب به
زمان هر پادشاه، که بیشتر آنها قبلا جداگانه نگارش یافته بودند، بدان افزوده شده بوده است.
به نظر امیدسالار،
خداینامه اسم کتاب مشخصی نبوده است، بلکه مانند لفظ شاهنامه اسمی عام و در واقع یک نوع ادبی بوده است و به کتبی
اطلاق میشده که حاوی داستانهای پهلوانی و سیره شاهان ایران بودهاند.
خداینامه پهلوی طی قرون دوم تا چهارم هجری چندینبار به
زبان عربی و فارسی ترجمه شد. امروزه هیچیک از این ترجمهها باقی نمانده است. با بررسی منقولات بازمانده از این ترجمهها در منابع بعدی، معلوم میشود که تقریبآ همه اینها نه ترجمه صرف از خداینامه، که در واقع نوعی گردآوری و ترجمه و تألیف بودهاند. از طرف دیگر، متن این ترجمهها با یکدیگر نیز تفاوتهای کوچک و بزرگی داشتهاند. قدیمترین و مشهورترین این ترجمهها که مأخذ اصلی مورخان بعدی قرار گرفته، ترجمه ابن مقفّع است.
ابومحمد عبداللّه بن مقفّع بعضی از کتابهای پهلوی، از جمله خداینامه، را به عربی ترجمه نمود. ذکر ترجمه ابن مقفّع در کتابهای الفهرست
تاریخ حمزه اصفهانی،
آثارالباقیه ابوریحان بیرونی
و مقدمه شاهنامه ابومنصوری
آمده است. ترجمه ابن مقفّع که در چند
قرن اولیه
اسلامی با نامهای سِیَرالملوک، سِیَرملوکالفرس،
تاریخ ملوک الفرس، سِیَر
ملوک العجم، سِیَرالعجم، شاهنامه بزرگ و نامه
پسر مقفع شناخته میشد، ترجمه خداینامه پهلوی به معنای نقل کلام از پهلوی به عربی نبود، بلکه ترجمه و تألیف محسوب میشد و مطالب غیرحماسی و غیر ایرانی نیز در آن وارد شده بود.
به نظر نولدکه،
ابن مقفع ظاهرآ با حذف مطالبی که موجب برانگیختگی احساسات دینی مسلمانان میشد، کوشش کرده است تا
تاریخ ایران را با ذوق معاصران خود (قرن دوم) سازگار سازد. اینکه حمزه اصفهانی
هم گفته است که ابن مقفّع بخشهایی از خداینامه را ترجمه نکرده است، شاید مؤید همین موضوع باشد.
از سیرالملوک ابن مقفّع در بعضی از منابع قدیم مطالبی به صورت نقل به مضمون یا عین عبارات آمده است که با کنار هم گذاشتن این منقولات میتوان تا حدودی به طرح کلی این کتاب و میزان تصرفات ابن مقفّع در متن پهلوی پی برد. کتابی که بیش از همه از سیرالملوک ابن مقفّع نقل کرده نهایة الأرب، از کتابهای قدیم
تاریخ به زبان عربی، است.
برخی از دیگر کتابهایی که بخشهایی از سیرالملوک ابن مقفّع را نقل کردهاند عبارتاند از: عیونالأخبار ابن قتیبه،
البدء و
التاریخ مقدسی،
مقدمه شاهنامه ابومنصوری
و
تاریخ بلعمی.
به درستی مشخص نیست که سیرالملوک ابن مقفّع از چه زمانی مفقود شده است، اما چنانکه ابوالفضل خطیبی
خاطرنشان کرده، برخی از منابع نسبتآ متأخر مانند مجمل التواریخ که مطالبی را به نقل از سیرالملوک آوردهاند، نه از ترجمه ابن مقفّع، که از کتاب نهایة الأرب نقل قول کردهاند.
بعد از ابن مقفّع، قدیمترین کسانی که تا اواخر قرن سوم نامشان در شمار مترجمان خداینامه و صاحبان کتب
تاریخ ملوک فرس آمده است عبارتاند از: محمدبن جهم برمکی، زادویه بن شاهویه اصفهانی، محمدبن بهرام بن مطیار (مهران) اصفهانی، هشام بن قاسم اصفهانی، بهرام بن مردان شاه، موسی بن عیسی کسروی،
فرخان موبدان موبد یزدگردِ شهریار، رامین بنده یزدگردِ شهریار،
اسحاق بن یزید، عمربن فرخان
و بهرام هروی مجوسی.
از ماهیت اغلب این ترجمهها و میزان استفاده ایشان از منابع عربی پیش از خود اطلاع چندانی نداریم. محمدبن جهم از مورخان اواخر
قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری است
و کتاب سیرملوک الفرس وی ظاهرآ بعد از ترجمه ابن مقفّع قدیمترین ترجمه خداینامه است. زادویه بن شاهویه (قرن سوم) جز کتاب سیر
ملوک الفرس که ظاهرآ ترجمه خداینامه از پهلوی بوده است، کتاب دیگری نیز تحت عنوان علة اعیادالفرس داشته است.
کتاب محمدبن بهرامبن مطیار (مهران) با نام سیر ملوکالفرس و کتاب هشام بن قاسم با نام
تاریخ ملوک بنی ساسان هر دو ترجمه یا تألیف بودهاند.
بخش اندکی از کتاب بهرام بن مردانشاه با عنوان
تاریخ ملوک بن یساسان، در
تاریخ حمزه اصفهانی،
برای ما باقی مانده است.
موسیبن عیسی کسروی کتاب خود را
حدود سالهای ۲۴۵ تا ۲۴۷ تألیف کرده است.
وی برای
تألیف کتاب خود چندین
نسخه از ترجمه خداینامه را با یکدیگر مقابله نموده است.
بخشهایی از کتاب او به واسطه
تاریخ حمزه اصفهانی
و المحاسن و الأضدادِ جاحظ
در دست است. کار کسروی نیز مانند سایر مترجمان صرفآ ترجمه نبوده، بلکه وی منابع در دسترس خود را بازنویسی کرده است.
ظاهرآ موسی کسروی خداینامه پهلوی را در دست نداشته است. از کار باقی مترجمان جز نام فعلا اطلاع دیگری در دست نیست.
در اوایل قرن چهارم، مؤلفان شاهنامه ابومنصوری یکی از تحریرهای خداینامه پهلوی را به فارسی ترجمه کردند و آن را اساس تألیف خود قرار دادند
(۱) ابن حوقل، صورة الارض.
(۲) ابن قتيبه، كتاب عيون الاخبار، بيروت: دارالكتاب العربى، (بىتا.).
(۳) ابن نديم، الفهرست، تهران.
(۴) ابوريحان بيرونى، الآثارالباقية.
(۵) اصطخرى، المسالك والممالك للاصطخري او مسالك الممالك ليدن.
(۶) محمود اميدسالار، جستارهاى شاهنامه شناسى و مباحث ادبى، تهران ۱۳۸۱ش.
(۷) محمدبن محمد بلعمى،
تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه
تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران ۱۳۸۰ش.
(۸) بندهش، گردآورى فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، ۱۳۶۹ش.
(۹) احمد تفضلى،
تاريخ ادبيات ايران پيش ازاسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران ۱۳۷۸ش.
(۱۰) عمروبن بحر جاحظ، المحاسن و الاضداد، چاپ فوزى خليل عطوى، بيروت ۱۹۶۹.
(۱۱) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، كتاب
تاريخ سنى
ملوك الارض و الانبياء عليهم الصلوة و
السلام، برلين ۱۳۴۰.
(۱۲) جلال خالقى مطلق، «از شاهنامه تا خداينامه: جستارى درباره مآخذ مستقيم و غيرمستقيم شاهنامه»، نامه ايران باستان، سال ۷، ش ۱ و ۲ (۱۳۸۶ش).
(۱۳) جلال خالقى مطلق، «در پيرامون منابع فردوسى»، ايرانشناسى، سال ۱۰، ش ۳ (پاييز ۱۳۷۷).
(۱۴) جلال خالقى مطلق، «مأخذ اصلى شاهنامه ابومنصورى»، فصل كتاب، سال ۴، ش ۱۲ـ۱۳ (۱۳۷۱ش).
(۱۵) ابوالفضل خطيبى، «سرگذشت سيرالملوك ابن مقفّع»، در يادنامه دكتر احمدتفضّلى، به كوشش على اشرف صادقى، تهران: سخن، ۱۳۷۹ش.
(۱۶) دانشنامه ايران و
اسلام، زيرنظر احسان يارشاطر، تهران ۱۳۵۴ـ۱۳۷۰ش، ذيل «ابوعلى بلخى» (از جلال خالقى مطلق).
(۱۷) دانشنامه زبان و ادب فارسى، به سرپرستى اسماعيل سعادت، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ۱۳۸۴ش، ذيل «خداي نامه» (از محمود اميدسالار).
(۱۸) ويكتور رومانوويچ روزن، «درباره ترجمه هاى عربى خداى نامه»، ترجمه محسن شجاعى، نامه فرهنگستان، ضميمه ش ۱۵ (دى۱۳۸۲).
(۱۹) محمد امين رياحى، سرچشمه هاى فردوسى شناسى، تهران۱۳۸۲ش.
(۲۰) عليرضا شاپور شهبازى، «خداي نامه در متن يونانى»، در سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشى به ياد دكتر پرويز ناتل خانلرى، به كوشش ايرج افشار و هانس روبرت رويمر، تهران: توس، ۱۳۷۶ش.
(۲۱) محمدبن يوسف عامرى، السعادة و الاسعاد فى السيرة الانسانية، چاپ مجتبى مينوى، تهران ۱۳۳۶ش.
(۲۲) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر ۶، چاپ جلال خالقى مطلق و محمود اميدسالار، تهران ۱۳۸۸ش.
(۲۳) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر۸، چاپ جلال خالقى مطلق، تهران ۱۳۸۸ش.
(۲۴) محمد قزوينى، بيست مقاله، ج۲، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران ۱۳۱۳ش.
(۲۵) محمد قزوينى، يادداشتهاى قزوينى، چاپ ايرج افشار، تهران ۱۳۶۳ش.
(۲۶) آرتور امانوئل كريستنسن، كيانيان، ترجمه ذبيح الله صفا، تهران ۱۳۵۵ش.
(۲۷) مجمل التواريخ و القصص، چاپ سيف الدين نجمآبادی و زيگ فريد وبر، نكارهاوزن ۱۳۷۸ش.
(۲۸) مسعودی، التنبيه.
(۲۹) مطهربن طاهر مقدسی، كتاب البدء و
التاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
(۳۰) «مقدمه شاهنامه ابومنصوری»، در قزوينی، بيست مقاله، ج۲، چاپ عباس اقبال آشتيانی، تهران ۱۳۱۳ش.
(۳۱) نامه تنسر به گشنسپ، چاپ مجتبی مينوی، تهران: خوارزمی، ۱۳۵۴ش.
(۳۲) تئودور نولدكه،
تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب، تهران ۱۳۷۸ش.
(۳۳) نهاية الارب فی اخبار الفرس و العرب، چاپ محمدتقی دانش پژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۵ش.
(۳۴) Bundahisn: Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, vol.۱,
and tr. Fazlollah Pakzad, Tehran: Centre for the Great Islamic Encyclopaedia, ۲۰۰۵.
(۳۵) Theodor Noldeke, The Iranian national epic, or, the Shahnamah, translated from the German by Leonid Th. Bogdanov, Philadelphia ۱۹۷۹.
(۳۶) Alireza Shapur Shahbazi, "On the Xwaday namag", in Acta Iranica, vol.۳۰ (۱۹۹۰).
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خدای نامه»، شماره۶۹۴۶.