خاندان ابنزهر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنزُهْر،
لقب افراد خاندانی منسوب به
اِیاد بن
مَعَدّ بن عدنان که در سدههای ۴ تا ۷ق/۱۰ تا ۱۳م، فقیهان، پزشکان، ادیبان و وزیرانی نامدار از آن برخاستند.
شاخه اسپانیایی این خاندان از آغاز سده ۴ق در جَفْن شاطبه، واقع در اندلس شرقی، اقامت گزیدند. نیای این خاندان «زُهْر» نام داشته، از اینرو افراد آن به «
ابنزهر» شهرت یافتهاند.
آنان بعدها به دیگر شهرهای
اندلس و
مراکش انتقال یافتند، چنانکه آثار خانههای آنان تا ۶۴۵ق/۱۲۴۷م که
مسیحیان بر شاطبه تسلط یافتند، بر جای بوده است.
افراد این خاندان در چند نسل متوالی به مدارج علمی و مناصب مهم سیاسی دست یافتند
و پزشکان آنان که مایه افتخار مغربیان بودند.
در دربارهای سلاطین و امرای
بنوعباد،
مرابطون و
موحدون در اندلس و مراکش به خدمت اشتغال داشتند.
افراد مشهور خاندان
ابنزهر اینانند:
ابوبکر محمد بن مروان بن زهر ایادی (۳۳۸-۴۲۲ق/ ۹۴۹-۱۰۳۱م)،
محدث،
فقیه مالکی و وزیر در
اشبیلیه.
وی در
قرطبه از ابوبکر
محمد بن معاویه قرشی اموی، ابوابراهیم
اسحاق بن ابراهیم،
ابوبکر بن زرب،
ابوعلی قالی بغدادی و دیگران
روایت شنید و نقل کرد.
دیگر شیوخ وی را
قاضی عیاض و
ذهبی نام بردهاند.
کسانی چون ابوالمظفر
ابنسلمه طلیطلی،
حاتم بن محمد، ابوعبدالله
محمد بن حصار خولانی،
ابنفرات بطلیوسی و جمعی دیگر از وی روایت کردهاند.
ابنزهر به هنگام قیام
ابوالقاسم بن عباد در اشبیلیه بر جان خود بیمناک شد و به
طلیطله رفت و مدتی در آنجا به
تدریس فقه مشغول شد. پس از آن به حدود شرقی اندلس رفت و در ۸۶ سالگی در شهر طلبیره درگذشت. پس از مهاجرت وی از اشبیلیه بنوعباد اموال او را تصرف کردند.
در منابع تنها یک اثر با عنوان فهرسه به وی نسبت دادهاند.
ابومروان عبدالملک بن محمد بن مروان بن زهر (د ح۴۷۰ق/ ۱۰۷۷م)، فقیه و طبیب اشبیلی.
از تاریخ تولد و استادان وی آگاهی در دست نیست، ولی نوشتهاند که نخست به شیوه پدر به تحصیل فقه و
حدیث و
علوم قرآنی پرداخت، اما بعد به علوم دیگر علاقهمند شد
و به عزم
زیارت به مشرق سفر کرد و در
مصر و
قیروان به فراگیری دانش
پزشکی پرداخت و مدتی طولانی در این دو شهر سکنی گزید،
اما به گفته
ابنخلکان وی نخست به
بغداد رفت و در آنجا ریاست پزشکان یافت، آنگاه رهسپار مصر و قیروان شد و سپس به شهر
دانیه در اندلس بازگشت و در آنجا مورد احترام مجاهد عامری (حک ۴۰۷-۴۳۲ق/۱۰۱۶-۱۰۴۱م) امیر دانیه قرار گرفت.
ابومروان در پزشکی شهرتی به سزا یافت و سرآمد پزشکان روزگار خود شد.
او نخستین فرد از خاندان
ابنزهر بود که به پزشکی روی آورد و موجب شد که فرزندان و اعضای این خاندان نیز پس از او به این فن بپردازند.
یکی از آراء عجیب و مخالف نظر عمومی او این بود که حمام با آب گرم را روا نمیدانست، زیرا معتقد بود که بدن را بدبو میکند و ترکیب خلطها را بر هم میزند.
ابومروان در دانیه درگذشت
و در مقابل جامع قدیم آن شهر به خاک سپرده شد.
گرچه
ابنابار نوشته است که در ۶۳۳ق/۱۲۳۵م که در این شهر به
قضا اشتغال داشته، به رغم جست و جوها نتوانسته است مدفن او را بیابد.
ابن ابیاصیبعه بر آن است که وی به اشبیلیه بازگشت و در همانجا درگذشت.
ابوالعلاء زهر بن عبدالملک (د ۵۲۵ق/۱۱۳۱م)، پزشک و وزیر اشبیلی.
در منابع لاتین نام وی به صورتهای گوناگون که همگی تحریف نام،
کنیه و
لقب اوست، آمده است.
از تاریخ تولد وی آگاهی در دست نیست، اما نوشتهاند که در اشبیلیه زاده شد.
ادبیات و
طب را نزد پدر آموخت،
سپس به قرطبه سفر کرد و در آنجا از
ابوعلی غسانی دانش آموخت. همو بود که به ابوالعلاء توصیه کرد که از ابوبکر بن مفوز و ابوجعفر بن عبدالعزیز به
استماع حدیث بپردازد.
او احادیث مسلسله را نیز از
ابومحمد عبدالله بن ایوب فرا گرفت و با ابومحمد حریری بصری (صاحب مقامات) مکاتبه داشت.
گویا وی نزد ابوالعیناء مصری نیز دانش آموخته است.
کسانی چون ابومروان و ابوبکر فرزند و نوادهاش نیز از او حدیث شنیدهاند.
ابنبشکوال نیز از او حدیث شنیده و
اجازه روایت یافته است.
از دیگر شاگردان نامدار او
ابوعامر بن یَنَّق شاطبی شاعر اندلسی
و
ابوالخطاب بن دحیه اندلسی را میتوان نام برد.
ابوالعلاء نخست به دربار معتمد بن عباد آخرین فرمانروای عبادی اشبیلیه راه یافت،
اما پس از غلبه دولت
مرابطون در ۴۸۴ق/ ۱۰۹۱م و استقرار حکومت
یوسف بن تاشفین، به خدمت او درآمد و مقامی بلند و به روایتی وزارت یافت
ولی در منابع متقدم اشارهای به وزارت او نشده است،
گرچه
ابندحیه از او به عنوان وزیر یاد کرده، اما اشارهای به اینکه وزیر امیران مرابطی بوده، نشده است.
بر اساس نوشته ذهبی
ابوالعلاء با پرداخت مالی بسیار به سلطان، به حکمرانی شهر خویش رسید.
دیگران نیز به نفوذ و منزلت والای او در دستگاه مرابطون اشاره کرده و نوشتهاند که تعیین حاکمان ولایات با نظر او انجام میگرفت و شهود محاکم قضایی نیز با حکم وی منصوب میشدند.
شاید مراد
ابنابار
که نوشته است وی به حکمرانی شهر خود دست یافت، همین معنی بوده باشد.
اما نفوذ و مقام او موجب شد که
حسات و
کینه رقیبانش تحریک شود و شاید ازاینرو بود که
فتح بن خاقان نویسنده کتاب
قلائد العقیان در نامهای به علی بن یوسف بن تاشفین از مداخله و نفوذ بیش از حد ابوالعلاء انتقاد کرده است.
گویا همین سخنان سبب شد که وی میان ابوالعلاء و شخصی به نام زهری در ۵۱۱ق اختلافی پیش آمد و هر دو برای
سعایت از دیگری نزد علی بن یوسف شتافتند، او هر دو را به مراکش تبعید کرد.
ابوالعلاء به سبب شوق وافری که به فراگیری پزشکی داشت از چنان مهارتی برخوردار شد که پزشکان پیش از خود را تحتالشعاع قرار داد و مایه افتخار مغربیان گردید.
شیوه مخصوص وی در تشخیص بیماریها که از راه مشاهده ادرار و گرفتن نبض بیماران انجام میگرفت، نشاندهنده توانایی ابوالعلاء در این علم است و موجب شهرت روزافزون وی شد، چندانکه داستانها از مهارت و حذاقت او در درمان بیماریها آوردهاند.
ظاهراً همین شهرت بسیار که مایه
تکبر او شده بود، سبب گردید که وقتی کتاب
قانون ابنسینا را به وی دادند، آن را مطالعه کرد، ولی به کتابخانه خود وارد نساخت و به نکوهش از آن پرداخت و گفتهاند که بر حواشی سفید آن برای بیماران نسخه مینوشت.
صفدی بر آن است که
ابنزهر البته کسی نبوده که از اهمیت و ارزش قانون غافل مانده باشد، و آن کار را فقط از روی حسادت و تکبر کرده است.
با این همه نمیتوان گفت که ابوالعلاء کاملاً اهمیت این کتاب را دریافته بوده است وگرنه در مقام رد «ادویة مفرده» آن برنمیآمد.
ابوالعلاء در
شعر نیز دستی داشته است.
ابیاتی از اشعار وی را
ابنظافر،
ابنابار
و
ابنابیاصیبعه
آوردهاند.
او در
لغت نیز صاحب نظر بوده است. حتی نوشتهاند که اشعار ذوالرُّمَّة را که یک سوم علم لغت به شمار میرود، از حفظ داشته است.
ابوالعلاء را شاعرانی چون ابوالحکم عمرو بن مذحج اشبیلی و ابوعبدالله محمد بن عبدالرحمان بن خلصة لخمی بلنسی مَدح کردهاند.
ابوالعلاء بر اثر غده چرکینی که بین دو کتف وی درآمد، در قرطبه درگذشت. جنازه وی به اشبیلیه انتقال یافت
و در بیرون بابالفتح به خاک سپرده شد.
کتابها و رسالاتی به ابوالعلاء نسبت دادهاند:
الف-
جامع اسرار الطب، کتابی پزشکی درباره فیزیولوژی انسان به ویژه دستگاه گوارش، درمان و پرهیز و رژیم غذایی است.
نسخهای از این کتاب در مراکش موجود است. به همراه این کتاب، دو رساله دیگر نیز موجود است. رساله اول دستورنامه ای برای ساختن شربتها، معجونها و دیگر ترکیبات دارویی است. این رساله اگر همان
الجامع فی الاشربه باشد، از فرزند وی ابومروان است، اما
حمارنه آن را رسالهای دیگر دانسته است.
رساله دوم
الشفاء من الامراض و العلل نام دارد که درباره تشخیص و درمان بیماریهاست. این رساله بیگمان اثر ابوالعلاء است که به شاهزاده مرابطی، منصور ابوالعباس احمد تقدیم شده و شامل ۴۰ گفتار است.
ب- مجربات.
ابنابیاصیبعه
آن را دوبار ذکر کرده و ظاهراً یکی بیش نیست.
این کتاب با توجه به نسخههای موجود احتمالاً همان الخواص است که
ابنابیاصیبعه
از ابوالعلاء دانسته و به نامهای
خواص الحیوان جمع للفوائد الصحیة من الخواص المجربه،
فوائد المنتخبه،
الفوائد المجربات فی خواص المعدن و النباتات و الحیوانات و الخواص الصحیة المجربه معرفی شده است که با توجه به تطبیق نسخ معرفی شده، همه آنها نام یک کتاب است.
موضوع کتاب چنانکه از نام آن پیداست، اثرات و فواید دارویی اعضای حیوانات، نباتات، درختان، میوهجات و سنگهاست. مطالب کتاب به ترتیب الفبا تنظیم و در آن از آراء حکما و پزشکان معروف استفاده شده است.
نسخههای متعددی از این کتاب در دست است از آن جمله:
در
کتابخانه مجلس شورای ملی،
کتابخانه ملی
و نیز ترجمهای از آن به
زبان فارسی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است.
نسخه دیگر در کتابخانه مولوی محمد شفیع در پاکستان در ضمن مجموعه شماره ۹۳ موجود است.
نسخهای نیز در کتابخانه خدیویه
نگهداری میشود.
ج-
النکت الطبیه.
با تطبیق کتاب منتشر شده التذکرة و مطالبی که هوار از کتاب النکت بیان کرده، معلوم میشود که این دو کتاب یکی است. اصل کتاب التذکرة از ابوالعلاء نیست، بلکه از فرزند او ابومروان است.
د-
الایضاح بشواهد الانتضاح.
در پاسخ به انتقادهای
ابنرضوان به کتاب المدخل الی الطب حنین بن اسحاق است.
حاجیخلیفه از آن با عنوان الایضاح فی الطب یاد کرده است،
اما لکلرک از وجود نسخهای از این کتاب اظهار بیاطلاعی کرده است.
ه-
حل شکوک الرازی علی کتب جالینوس.
کتابی به نام التبیین فی قطع الشک بالیقین انتصاراً لجالینوس من الشکوک المنسوبة لابی بکر الرازی در کتابخانه عبدلیه تونس به شماره ۲۸۶۷/۱ موجود است، که گویا همین کتاب
ابنزهر است.
و-
مقالة فی الرد علی ابنعلی بن سینا ز-
مقالة فی سبطة لرسالة الکندی فی ترکیب الادویه ابومروان عبدالملک بن زهر (د ۵۵۷ق/۱۱۶۲م)، پزشک و وزیر اشبیلی و مهمترین شخصیت این خاندان.
هیچ یک از نویسندگان متقدم تاریخ تولد او را ذکر نکردهاند، اما نویسندگان معاصر، آنرا میان سالهای ۴۸۴ و ۴۸۷ق دانستهاند.
در منابع هرجا که از
ابنزهر بهطور مطلق سخن رفته، مراد همین ابومروان عبدالملک بوده است.
در منابع پزشکی اروپایی نام ابومروان بن زهر نیز تحریف شده است.
ابنزهر نخست نزد پدر خود به فراگیری دانش پزشکی پرداخت و در این فن مهارت بسیاری کسب کرد و صاحب نظر شد. او دیگر علوم چون
ادبیات و
فقه را نزد ابومحمد
ابنعذب فرا گرفت و
ابومحمد حریری بصری نویسنده کتاب مقامات از بغداد از راه مکاتبه به او و پدرش اجازه داده است،
اما ابومروان که بیشتر همت خود را صرف آموزشهای نظری و عملی پزشکی کرده بود، از همان دوران نوجوانی همراه پدر خود در عیادت بیماران و درمان آنها شرکت میکرد و از وی شیوه شناخت بیماریها و ساخت داروها را فرامی گرفت.
ابنزهر به تصریح خود در همان دوره ابتدای آموزش پزشکی نزد پدر خود سوگندنامه پزشکی یاد کرده است.
او که در این رشته از مهارت فوقالعادهای برخوردار شده و تجربیات گرانقدری به دست آورده بود، به زودی در مجامع علمی و میان دانشمندان آن دیار از شهرت بسیاری برخوردار شد، چنانکه طالبان فن پزشکی برای تحصیل نزد او میشتافتند.
بزرگترین شاگردان وی در این فن عبارتند از:
ابوالحسین بن اسدون معروف به مصدوم، ابوبکر بن ابوالحسن
ابومحمد شذونی و
ابوعمران بن ابوعمران.
نخستین ارتباط وی با امرای
مرابطون در ایام جوانی وی بوده است که از اشبیلیه به
قرطبه فراخوانده شد تا به درمان علی بن یوسف
ابنتاشفین بپردازد.
گویا این ملاقات در ۵۰۱ق/۱۱۰۸م انجام گرفته است.
ابنزهر پس از آن به خدمت دولت مرابطون درآمد و مقام و منزلتی یافت و ثروتی بسیار به دست آورد.
او در دستگاه امیر ابراهیم بن یوسف بن تاشفین والی اشبیلیه به خدمت اشتغال داشت و مورد احترام بود و در ۵۱۵ق/۱۱۲۱م کتاب الاقتصاد را به ابراهیم بن یوسف اهدا کرد، اما به گفته
ابنعذاری وی در ۵۱۱ق یعنی ۴ سال پیش از تاریخ یاد شده به دستور ابوحفص عمر بن یوسف بن تاشفین که از جانب علی بن یوسف، برادرش، به عنوان والی اشبیلیه منصوب شده بود، در
مراکش به زندان افکنده شد. بنابراین وی باید پس از این تاریخ آزاد شده و به خدمت ابراهیم بن یوسف درآمده باشد.
خود
ابنزهر در کتاب
التیسیر اشاره کرده است که علی بن یوسف بن تاشفین به سبب کینه و عداوتی که نسبت به پدر او داشت، او را به زندان افکند و ناراحتی های بسیار برای آن دو فراهم آورد.
ظاهراً بعدها نیز دیگر بار به
زندان افکنده شد زیرا در ۵۳۵ق/۱۱۴۰م شخصی به نام ابوالحکم
ابنغِلَنْده در زندان مصاحب وی بوده و از او پزشکی آموخته و کتاب الاقتصاد وی را نزد او خوانده است.
او در دوره زندان نیز به
تدریس و طبابت اشتغال داشته و حتی نزدیکان علی بن یوسف را معالجه کرده است.
ابنزهر پس از بر سر کار آمدن دولت
موحدون به مؤسس آن عبدالمؤمن بود (۵۵۸ق/۱۱۶۳م) پیوست و به عنوان پزشک مخصوص و وزیر مشاور وی برگزیده شد. پیوستن او به عبدالمؤمن بر شهرت، اعتبار و ثروت وی افزود و از نفوذ بسیاری برخوردار شد.
ابنزهر در مقابل احترامی که عبدالمؤمن در حق وی روا میداشت کتابهای
التریاق السبعین و الاغذیه را به نام او تألیف کرد و در مقام پزشک معالج شربتهایی برای وی میساخت که در نوع خود بینظیر بودند.
در همین دوره وی با
ابنرشد اندلسی آشنایی پیدا کرد. این آشنایی به دوستی تبدیل شد و
ابنزهر کتاب التیسیر را به خواهش او تألیف کرد.
ابنرشد نیز وی را بسیار تحسین کرد و بزرگش شمرد
و حتی او را بزرگترین پزشک جهان پس از
جالینوس دانست.
ابنرشد در پایان کتاب
الکلیات خویش از
ابنزهر و کتاب التیسیر او یاد کرده و نوشته که این کتاب را از
ابنزهر
عاریه گرفته و
استنساخ کرده است. وی همچنین به طالبان پزشکی توصیه کرده که به این کتاب که بهترین اثر در نوع خود است، مراجعه کنند.
درباره مقام علمی
ابنزهر در منابع اسلامی و اروپایی بسیار سخن گفتهاند.
ابنابار
مهارت و مقام علمی وی را ستوده و حتی او را در پزشکی از پدرش برتر شمرده است.
ابنابیاصیبعه او را در شناخت و ساخت داروهای مفرده و مرکبه و شیوههای درمان ماهر دانسته و حکایاتی از چگونگی درمانهای او ذکر کرده که نشاندهنده توانایی علمی و تبحر و مهارت وی در این فن است.
برخی او را در شمار بزرگترین پزشکان غرب اسلامی دانسته اند. وی برخلاف بسیاری از پزشکان
جهان اسلام، بیشتر یک طبیب بود و همه آثار وی در همین زمینه است.
ابنزهر از بزرگترین پزشکان در طب بالینی به شمار میرود. وی با اینکه پیرو نظریه جالینوس بود، اما تمایل شدید به تجربه وی را ممتاز میساخت و از راه مشاهده و آزمایش به اندیشههای بدیع بسیاری دست یافت.
همچنین وی را قدیمیترین انگلشناس بزرگ پس از الکساندر ترالسی و نخستین معرف انگل مولد جرب معرفی کرده و ستودهاند گرچه اشاره کردهاند که در این مورد
احمد طبری پزشک مسلمان بر وی مقدم بوده است.
او خود در مقدمه کتاب التیسیر
به اهمیت تجربه در پزشکی اشاره کرده و بارها تصریح کرده است. وی همچنین اشاراتی در همین کتاب
به انگل مولد جرب است.
ابنزهر با تفصیلی بیش از پیشینیان به توصیفات بالینی پرداخته است و غدههای میان پرده (غدههای میان سینه) و پیدایش بثورات چرکی در روی غشای خارجی
قلب، فلج گلو، جرب، تورم گوش میانی و ورم روده را وصف کرده است.
وی به زیانبخش بودن هوای متصاعد از مرداب به خوبی آگاه بود، از اینرو اهمیت هوای خوب و پاک را برای تندرستی مورد تأکید قرار میداد. وی از هواداران
کالبد شکافی بود و خود استخوان مردگان را مورد پژوهش قرار میداد.
ابنزهر بر آن بود که درمان دارویی باید متناسب با جهت تکون مرض باشد و تجویز داروی ساده و مرکب را با مقدار کم باید شروع کرد و سپس به تناسب نتیجهای که حاصل میشود به تدریج بر میزان آن افزود.
در مورد داروها نیز توصیه میکرد که باید با موادی مخلوط شود که از یک سو
دارو را به اندامهای رنجور برساند و از سوی دیگر عوارض زیان بخش آنها را خنثی کند و معتقد بود که اگر دارو را با
عسل یا قند مخلوط کنند، به
کبد میرود و کبد در مقابل این مواد حساس است.
این توصیههای عملی پیشرفت دانش پزشکی را بر مبنای مشاهده دقیق آثار درمانی که با احتیاط انجام میگرفته و اساساً تجربی بود، بنیان نهاد و این خود اصولاً روشی مثبت و قابل تقدیر است.
بعضی از نویسندگان مانند
میخائیل غزیری ابنزهر را
یهودی دانستهاند، اما ووستنفلد این گمان را مردود دانسته است،
چنانکه از آثار خود وی نیز آشکارا
اسلام وی معلوم میشود.
ابنزهر پس از عمری که به آموزش و طبابت و نوشتن کتب پزشکی اشتغال داشت، سرانجام مانند پدرش به غدهای چرکین گرفتار شد و در اشبیلیه
یا در
مراکش درگذشت و جنازه وی به اشبیلیه منتقل شد و در بیرون دوازده الفتح به خاک سپرده شد.
الف-
التذکرة فی الدواء المسهل، که به گفته
ابنابیاصیبعه
برای فرزند خود ابوبکر نوشته است و گابریل کولن آن را همراه با ترجمه فرانسوی در ۱۹۱۱م با عنوان التذکره منتشر کرده است.
وی تذکر داده که
ابنابیاصیبعه به اشتباه این اثر را به ابومروان نسبت داده، اما پس از کشف دو نسخه خطی التذکره در کتابخانه پادشاهی رباط معلوم شد که این کتاب بیگمان از ابومروان است.
این کتاب بار دیگر به کوشش
محمد عربی خطابی ضمن کتاب
الطب و الاطباء فی الاندلس الاسلامیه در
بیروت (۱۹۸۸م) چاپ شده است.
ب-
تفضیل العسل علی السکر، به کوشش محمد عربی خطابی ضمن کتاب الطب و الاطباء
در بیروت (۱۹۸۸م) چاپ شده است. چنانکه از نام کتاب پیداست مؤلف کوشیده است، ثابت کند که عسل در ساختن داروهای پزشکی برتر از قند و مؤثرتر از آن است.
ج-
التیسیر فی المداواة و التدبیر، معروفترین کتاب
ابنزهر در
طب و شامل ۳۰ فصل است که به درخواست
ابنرشد نوشته شده و همو آن را استنساخ کرده است.
ابنزهر در این کتاب پس از مقدمهای که در آن از نسخههای سیمیاوی (مبتنی بر علوم خفیه) یاد کرده، به بررسی بیماریها و درمان آنها پرداخته است. وی بر اساس روشی که در این قبیل کتابها متداول بوده، از بیماریهای عارض بر سر انسان شروع کرده و در پاها به انجام رسانیده است. وی گاهی نیز احکام نجوم را با مشاهدات تجربی و داروشناختی درهم آمیخته و
خرافه را با استدلال منطقی و عینی در کنار هم آورده است.
این کتاب نخست به
زبان عبری و سپس ایتالیایی و لاتین ترجمه شد، بدینسان که نخست
یعقوب عبری آن را در حدود ۱۲۸۱م از
عبری به ایتالیایی ترجمه کرد. سپس پاراویکیوس به لاتین برگرداند که در سالهای ۱۴۹۰، ۱۴۹۶، ۱۴۹۷، ۱۵۱۴ و ۱۵۳۰م در ونیز و در ۱۵۳۱م در لیون به چاپ رسید. چاپ دیگر آن همراه با الکلیات
ابنرشد در ونیز (۱۵۵۴م) منتشر شده است.
ترجمههای مختلف و چاپهای متعدد آن در
اروپا نشاندهنده رونق این کتاب در مجامع علمی و تأثیر آن در تطور دانش پزشکی در طی قرون واسطی است که تا
رنساس نیز ادامه یافت. خود او
به صراحت به اهمیت کتاب خود اشاره کرده و نوشته است که این کتاب برای کسانی که عمری را در رشته پزشکی صرف کردهاند، مفید است.
متن اصلی این کتاب به کوشش میشیل خوری در
دمشق (۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م) در ۲ جلد چاپ شده است و در پایان آن کتاب دیگری از
ابنزهر آمده است به نام
الجامع فی الاشربة و المعجونات که خود
ابنزهر
تصریح کرده که این کتاب ذیل و خاتمهای است که بر التیسیر که در آن از شیوه ساختن شربتهای مختلف دارویی سخن گفته است.
د- القانون که احتمالاً همان
القانون المقتضب است که
صلاحالدین منجد از آن نام برده است.
ابنزهر این کتاب را برای ابومحمد
عبدالمؤمن بن علی خلیفه موحدی نوشته است.
وی در این کتاب درباره بیماریهایی که عارض بر اعضای مهم بدن میشود و از انواع بیماریهای جسمی
انسان، سخن رانده است. فصلی از آن را محمد عربی خطابی ضمن کتاب الطب و الاطباء در بیروت (۱۹۸۸م) چاپ کرده است.
ه-
مقالة فی علل الکلی که به لاتین ترجمه شده است، اما اطلاعی از مترجم و چاپ آن در دست نیست.
۱.
الاغذیه که آن را برای ابومحمد عبدالمؤمن بن علی موحدی نوشت
۲.
الاقتصاد فی اصلاح الانفس و الاجساد که آن را برای امیر ابراهیم بن یوسف بن تاشفین مرابطی تألیف کرد.
از این دو کتاب اخیر نسخههایی در کتابخانههای جهان موجود است.
۳.
اشربة و معاجن لما یحدث فی البدن من الامراض که به گفته صلاحالدین منجد
به شماره ۲۸۶۷/۸ در کتابخانه عبدلیه تونس نگهداری میشود.
۴. مختصر کتاب
حلیة البرء لجالینوس که به گفته همو
به شماره ۲۸۶۷/۱۴ در همان کتابخانه موجود است.
۵.
التعلیق فی الطب، که نسخهای از آن به شماره ۴۹۲۰ در چستربیتی وجود دارد.
۱. دو رساله در انواع تب. ترجمه این دو رساله به لاتین در ۱۵۷۸م در ونیز منتشر شد.
۲.
تذکرة فی علاج الامراض یا تذکرة فی اول ماتعلق بعلاج الامراض، که آن را برای پسرش ابوبکر نوشت. به زعم کولن این کتاب از آن ابوالعلاء بن زهر است.
۳. کتاب
الزینه، در جوانی آن را نوشت و در مقدمه کتاب التیسیر خود
بدان اشاره کرده است.
ابوبکر محمد بن عبدالملک بن زهر، معروف به
ابوبکر حفید (۵۰۷-۵۹۵ یا ۵۹۶ق/۱۱۱۳-۱۱۹۹ یا ۱۲۰۰م).
او در اشبیلیه زاده شد و در همانجا تربیت یافت. پزشکی را نزد جدّ خویش ابوالعلاء، سپس نزد پدر خود ابومروان و
حمد بن ابیالعلاء آموخت. پدرش او را ملزم ساخت که از همان دوران خردسالی کتاب حلیة البرء جالینوس را حفظ کند و چنین کرد. سپس ادبیات را نزد ابوبکر
عاصم نحوی بطلیوسی نحوی
و فقه را در مدت ۷ سال نزد
عبدالملک باجی آموخت و کتابهای المدوّنة سحنون در
مذهب مالکی و
مسند ابنابیشیبه را نزد همو خواند.
وی با عالمانی چون ابوبکر
ابنابیالجد فقیه، ابوعبدالله
ابنصقر و ابوالولید
ابنرشد مجالست داشت. گرچه بعد میان وی و ابوبکر بن ابیالجد دشمنی پدید آمد.
وی پس از تکمیل رشتههای مختلف علوم زمان خود به روایت تصنیفات خود پرداخت
و افرادی چون
ابوجعفر بن غزال،
ابوعلی شلوبین و
ابوالحسن موسی ابنسعید غرناطی نزد وی دانش آموختند.
از شاگردان نامدار او
ابوالخطاب عمر ابندحیه است که از وی
اجازه روایت یافته است.
او نخست با پدر خود در اواخر حکومت
مرابطون به دستگاه آنان راه یافت، اما پس از سقوط مرابطون همراه پدر خود به خدمت ابومحمد
عبدالمؤمن بن علی موحدی درآمد و به مداوای وی نیز میپرداخت. وی بعد از پدر همچنان در دربار موحدان تا روزگار محمد الناصر باقی ماند و یعقوب المنصور به وی بسیار اعتماد داشت و دانش و دینداریش را میستود و محبت بسیار در حق او روا میداشت.
ابنزهر در رشتههای مختلف علوم خاصه پزشکی و ادبیات شهرتی بسیار یافت
و در
علم لغت وی را داناترین فرد زمان خود دانستهاند.
بیشتر اشتهار ادبی او به سبب موشحات وی است که به گفته شاگردش
ابندحیه
در این فن یگانه و چیره دست بود.
صفدی در
توشیع التوشیح و
ابنخطیب در
جیش التوشیح بسیاری از موشحات وی را ذکر کردهاند. صفدی حتی به استقبال موشحات وی رفته است.
ابنزهر در آخرین بازگشت خود به مراکش، به وسیله ابوزید
عبدالرحمان بن یوجان وزیر که نسبت به مقام و منزلت وی در دربار موحدون
حسادت میورزیدند، همراه با خواهرزادهاش که زنی پزشک بود، مسموم شد و درگذشت و در مقابر الشیوخ به خاک سپرده شد.
در بیشتر منابع متقدم از آثار وی یاد نشده و تنها اشاره کردهاند که مردم تصنیفات وی را از وی روایت کردهاند.
ابنابیاصیبعه
کتابی به نام
التریاق الخمسینی به وی نسبت داده که برای المنصور ابویوسف یعقوب موحدی نوشته بوده است.
حاجی خلیفه نیز کتاب
الایضاح فی الطب را از او دانسته و گویا رسالهای نیز در چشم پزشکی
داشته است، اما از این آثار اکنون چیزی باقی نیست. در نسخههای خطی کتابخانه برلین کتابی به نام الفصول در طب به شماره ۶۲۳۷ وجود دارد که به
ابنزهر و
فخرالدین رازی نسبت دادهاند.
ابومحمد عبدالله بن محمد بن عبدالملک (۵۷۷-۶۰۲ق/ ۱۱۶۲-۱۲۰۶م).
او در اشبیله زاده شد و نزد پدر خود به تحصیل
طب پرداخت و کتاب
النبات ابوحنیفه دینوری را خواند. نحو عربی را از ابوموسی
عیسی بن عبدالعزیز جزولی فراگرفت، اما به دلیل عنایت بسیاری که به پزشکی داشت، بیشتر به آن دانش پرداخت و در آن صاحب نظر شد و به دربار موحدون راه یافت و نزد
الناصر موحدی مقامی بلند یافت، اما چندان نزیست و در ۲۵ سالگی مانند پدرش هنگام بازگشت به مراکش در سلا واقع در حومه رباط مسموم شد و درگذشت. نخست در همانجا به خاک سپرده شد، سپس جنازهاش را به اشبیلیه منتقل کردند و در مقبره خانوادگی واقع در بیرون دروازه الفتح به خاک سپردند.
از او دو فرزند به نامهای ابومروان عبدالملک و ابوالعلاء محمد بر جای ماند که هر دو در اشبیلیه اقامت داشتند.
از این خانواده همچنین دو زن در پزشکی شهرتی یافتند که در حرمسرای المنصور موحدی به طبابت میپرداختند. یکی از آنها خواهر ابوبکر حفید مکنی به امعمرو، و دیگر خواهرزاده ابوبکر بود که با او مسموم شد و در ۵۹۵ق درگذشت.
(۱)
ابنابار، محمد بن
عبدالله، التکملة لکتاب الصله، به کوشش عزت عطار، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۲)
ابنابیاصیبعه، احمد بن قاسم، عیون الانباء، بیروت، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۷م.
(۳)
ابنابیزرع فاسی، علی، الانیس المطرب، رباط، ۱۹۷۲م.
(۴)
ابنبشکوال، خلف بن عبدالملک، الصلة، قاهره، ۱۹۶۶م.
(۵)
ابنخطیب، محمد بن
عبدالله، جیش التوشیح، به کوشش هلال ناجی، تونس، ۱۹۶۷م.
(۶)
ابنخلکان، احمد بن محمّد، وفیات الاعیان.
(۷)
ابنخیر، محمد، فهرسة، به کوشش فرانسیسکو کودرا، سرقسطه، ۱۸۹۳م.
(۸)
ابندحیه، عمر بن حسن، المطرب بن اشعار اهل المغرب، به ک وشش ابراهیم ابیاری و دیگران، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۵م.
(۹)
ابنرشد، محمد بن احمد، الکلیات، اسپانیا، ۱۹۳۹م.
(۱۰)
ابنزهر، عبدالملک، التذکرة فی الدواء المسهل، به کوشش محمد عربی خطابی، الطب و الاطباء فی الاندلس الاسلامیة، بیروت، ۱۹۸۸م.
(۱۱)
ابنزهر، عبدالملک، التیسیر فی المداواة و التدبیر، به کوشش میشیل خوری، دمشق، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۱۲)
ابنسعید، علی بن موسی، المغرب فی حلی المغرب، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، ۱۹۵۳م.
(۱۳)
ابنسناء الملک، هبةالله بن جعفر، دارالطراز، به کوشش جودت رکابی، دمشق، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۱۴)
ابنشاکر کتبی، محمد، عیون التواریخ، به کوشش فیصل السامر و نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
(۱۵)
ابنظافر، علی، بدائع البدائة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۰م.
(۱۶)
ابنعذاری، محمد، البیان المغرب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۱۷) انصاری، محمد بن محمد، الذیل و التکملة لکتابی الموصول و الصلة، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۷۳م.
(۱۸) پالنسیا آنخل گونزالس، تاریخ الفکر الاندلسی، ترجمه حسین مؤنس، قاهره، ۱۹۵۵م.
(۱۹) تجیبی صفوان بن ادریس، زادالمسافر، به کوشش عبدالقادر محداد، بیروت، ۱۹۷۰م.
(۲۰) حاجی خلیفه، مصطفی بن عبداﷲ، کشف الظنون.
(۲۱) حمارنه سامی خلف، «
ابنزهر، ابومروان عبدالملک بن ابی العلاء»، زندگی نامه علمی دانشوران، به کوشش احمد بیرشک، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۲) کتابخانه خدیویه، فهرست نسخ خطی.
(۲۳) خوری میشیل، التعریف بابنزهر، مجلة مجمع اللغة العربیة بدمشق، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛ س ۴۹، شم ۴؛
(۲۴) دجیلی، عبدالصاحب عمران، اعلام العرب، نجف، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۶م.
(۲۵) دورانت ویل، تاریخ تمدن (عصر ایمان)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اقبال.
(۲۶) ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۲۷) ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۸) ذهبی، محمد بن احمد، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲۹) سارتن جورج، مقدمه بر تاریخ علم، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳۰) کتابخانه شفیع، نسخ خطی.
(۳۱) کتابخانه مجلس شورایملی، نسخ خطی.
(۳۲) صفدی، خلیل
ابنایبک، توشیع التوشیح، به کوشش البیر حبیب مطلق، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۳۳) صفدی، خلیل
ابنایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م.
(۳۴) عامری حرضی، یحیی
ابنابوبکر،
غربال الزمان، به کوشش محمد ناجی زعبی العمر، دمشق، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۳۵) عربی خطّابی، محمد، الطب و الاطباء فی الاندلس الاسلامیة، بیروت، ۱۹۸۸م.
(۳۶) عنان، محمد
عبدالله، عصر المرابطین و الموحدین، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۳۷) فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بروت، ۱۹۸۲م.
(۳۸) قاضی عیاض، عیاض بن موسی، ترتیب المدارک، به کوشش احمد بکیر محمود، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۳۹) قطبالدین اشکوری، محبوب القلوب، نسخه عکسی دانشگاه تهران، شم ۴۸۸۹.
(۴۰) کحاله، عمررضا، المستدرک علی معجم المؤلفین، بیروت، ۱۴۰۶ق.
(۴۱) مراکشی، عبدالواحد، المعجب، به کوشش محمد سعید عریان و محمد عربی علمی، قاهره، ۱۹۴۹م.
(۴۲) کتابخانه مرکزی، نسخ خطی.
(۴۳) مقری، احمد بن محمد، نفح الطیب، به کوشش یوسف شیخ محمد بقاعی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۴۴) کتابخانه ملی، نسخ خطی.
(۴۵) منجد، صلاحالدین، «التعریف بالمخطوطات، مصادر جدیدة عن تاریخ الطب عندالعرب»، مجلة معهد المخطوطات العربیة، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م، س ۵، شم ۲.
(۴۶) واندیک ادوارد، اکتفاء القنوع بما هو مطبوع، به کوشش محمد علی بیلاوی، قاهره، ۱۳۱۳ق.
(۴۷) یاقوت حموی، یاقوت بن
عبدالله، معجمالادبا.
(۴۸) فلوگل گوستاو، نسخ خطی عربی فارسی ترکی، هیلدسهایم/نیویورک، ۱۹۷۷.
(۴۹) ال لکلرک، تاریخچه پزشکی عربی، نیویورک، ۱۹۷۱.
(۵۰) اف ووستنفلد، تاریخچه از پزشکان عرب و طبیعت، نیویورک، ۱۹۷۸.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنزهر»، ج۳، ص۱۲۷۵.