حسن بن ابوالحسن بصری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حسن بَصْری، شهرت حسنبن ابوالحسن یسار،
متکلم،
مفسر،
محدّث،
واعظ،
فقیه و یکی از
هشت زاهد معروف قرن اول و دوم است.
وی به امامالتابعین، سیدالتابعین و شیخالاسلام ملقب، و کنیهاش ابوسعید یا ابومحمد یا ابوعلی بود.
حسن در
مدینه به
دنیا آمد و در وادیالقری (از مضافات
مدینه ) پرورش یافت.
در
تاریخ تولد او اتفاقنظر وجود ندارد.
به گفته عطار
حسن در دوره حیات
پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم متولد شد.
به گفته
وَکیع،
در زمان قتل
عثمان (در سال ۳۵) حسن ده ساله و به گفته
ابنسعد چهارده ساله بود.
به نظر میرسد که قول اخیر درستتر باشد، زیرا
ابنسعد (متوفی ۲۰۳) نزدیکترین فرد به زمان حسن بوده است.
علاوه بر این، او در جای دیگری
تأکید کرده است که حسن دو
سال پیش از قتل
خلیفه دوم متولد شد.
اگر حسن در زمان قتل عثمان چهارده ساله بوده است، باید در سال ۲۱ بهدنیا آمده باشد، ضمن آنکه وکیع
و
صَفَدی نیز همین تاریخ را پذیرفتهاند.
پدر حسن اهل میسان (شهرکی متصل به دَسْتُمِیسان، همان دشت میشان در
خوزستان کنونی) و نخست
مسیحی و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود.
فیروز در یکی از فتوح اسلامی
اسیر شد و در جرگه
موالی درآمد.
سپس او را به
مدینه بردند و پس از مدتی آزاد شد.
در آنجا او با
رُبَیع بنت نَضْر یا
جابربن عبداللّه انصاری یا فرد دیگری از
انصار، پیوند
ولاء داشت.
از اینرو، حسن را انصاری میخواندند.
مادر حسن، خَیرَة، کنیهاش امّ الحسن، در فتح
میسان به
اسارت درآمد و با امّسلمه،
همسر پیامبر، یا کسان دیگری پیوند ولاء داشت.
خیرة به زنان
قرآن میآموخت و برای آنان
وعظ میکرد.
همچنین او را از راویان موثق
حدیث دانستهاند که از دو
همسر پیامبر،
امّسلمه و
عایشه، حدیث
روایت میکرد و دو پسرش، حسن و سعید، و دیگران از او روایت میکردند.
علمای بزرگ
اهل سنّت نیز احادیث او را
نقل کردهاند.
او به تعلیم فرزند خود اهتمام جدّی داشت و حسن در اشتغال به
قصهگویی و وعظ از
مادر خود متأثر بود.
حسن در دوازده سالگی یا چهارده سالگی قرآن را از بر کرد و گفتهاند هر سورهای را که میآموخت
شأن نزول و
تأویل آن را نیز فرامیگرفت.
در سال دوم
خلافت امام علی علیهالسلام، حسن به شانزده سالگی رسید و همراه خانوادهاش به
بصره سفر کرد و پس از مدتی با زنی ایرانیالاصل
ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد.
حسن هفتاد سال از
عمر خود را در
دوره امویان گذراند.
چون خلیفه
عمربن عبدالعزیز در سیاست رفتاری شایسته داشت، حسن نیز با وی مناسباتی مبتنی بر
شفقت و نیکخواهی داشت و دوازده
نامه به او نوشت که در آنها به توضیح صفات پیشوای عادل، تحذیر وی از فریبهای
دنیا، دعوت به
زهد و
پارسایی،
اندرزگویی و
تسلیت او به سبب
مرگ فرزندش پرداخت.
حتی یک بار
خلیفه او را عهدهدار منصب
قضا کرد.
پیش از این تاریخ نیز در سال ۴۳ در دستگاه
ربیعبن زیاد حارثی، از
اصحاب امام علی علیهالسلام، به
کتابت و
منشیگری مشغول بود.
همچنین نقل است که وی سه سال در
شاپور، کاتب
انسبن مالک بود.
با این حال، حسن به شدت با برخی از خلفای عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، بهویژه
حجاجبن یوسف ثقفی، مخالفت مینمود، بیآنکه شورشهای مسلحانه برضد آنان را تأیید کند.
گاهی نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبنای
تقیه سلوک میکرد.
در سالهایی که حجاج حاکم
عراق بود حسن بارها بر او
لعنت فرستاد و برخورد او با حجاج چنان بود که حجاج بارها تصمیم به
قتل او گرفت.
به گزارش
یعقوبی و
ابنندیم حسن، عبدالرحمانبن
محمدبن اشعث را در قیام بر ضد حجاج همراهی نمود؛ اما این قول درست به نظر نمیرسد، زیرا
ابنسعد
تصریح دارد بر اینکه حسن، مردم را از همراهی با سپاه اشعث
نهی کرد.
همچنین او
اصحاب خود را از پیوستن به شورش یزیدبن مهلَّب نیز منع میکرد و دلیل این کار نیز اعتقاد او به ناشایستگی رهبرانِ دو شورش مزبور بود.
در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروفتر از همه
ابنسیرین است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده و گویند: «جالِسْ اِمّاالحَسَنَ اَوْ
اِبْنَ سیرین».
ظاهراً این مخالفت معلول برخوردهای تند حسن با
حکام ــخاصه حجاج ــ و شیوه
ابنسیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانی از آنان بوده است.
حسن مقرری گرفتن از
بیتالمال و قبول هدایای حاکمان را با شرایطی
جایز میشمرد و بیشتر آن مقرری را به دیگران میبخشید.
گاهی نیز، به سبب مخالفتهای او با ایشان، مقرریاش را از بیتالمال قطع میکردند.
همچنین نقل است که در روزگار
معاویه، او در برخی از جنگهای
مسلمانان با دشمنان خارجی شرکت کرد.
حسن استادان بسیاری داشت که برجستهترین آنان
انسبن مالک،
جابربن عبداللّه انصاری،
حُذَیفه یمانی،
عبداللّهبن عباس،
حِطّانبن عبداللّه،
عمرانبن حُصَین و
اَحنَف بن قیس بودند.
علاوه بر این، به گزارش
ابنسعد،
او از
ابوهُرَیرَه و
سَمُرَةبن جُندَب نیز
حدیث فراگرفته؛ اما خود
ابنسعد در ادامه
از برخی افراد اقوالی نقل کرده که مبنی بر عدم سماع حسن از ابوهریره است.
ضمن آنکه پارهای از روایات و برخوردهای حسن حکایت از خردهگیری او از این دو دارد.
حسن در مقام
تفسیر، علاوه بر
تفسیر قرآن به
قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپی از
احادیث نبوی و قدسی و
اقوال صحابه، از جمله
امام علی علیهالسلام،
ابنعباس و
ابنمسعود و
تابعین، بهره میبرد.
از دیگر منابع تفسیری او
اسرائیلیات و اقوال
اهل کتاب و منقولات کسانی همچون
کعبالاحبار،
وهْببن منبِّه و
عبداللّهبن سلام بود.
بسیاری از اقوال او در تفاسیری چون
تفسیر طبری و
تفسیر ابنکثیر و نیز در کتابهای
صوفیه، از جمله در
حلیةالاولیاء اثر
اصفهانی، ابونعیم،
احیاء علومالدین غزالی و
الرسالة القشیریه قشیری نقل شده است.
او در تفسیر خود مدام از
آیات ناسخ و
منسوخ سخن گفته و البته در منسوخ شمردن برخی
آیات اشتباه کرده است.
عنایت به
عقل، توجه به ابعاد قرآن و لایههای باطنی آن و اهتمام به
تأویل، در مکتب
قرآنشناسی حسن جایگاهی درخور دارد.
همچنین او در بسیاری از آیات،
قرائت خاص خود را دارد و پارهای از قرائتهای او نادر شمرده شده و از برخی نیز
انتقاد شده است.
حسن سیصدتن از
صحابه رسول خدا صلیاللّه علیه وآله و سلم را درک کرد و با هفتاد نفر از کسانی که در
غزوه بدر حضور داشتند مصاحبت داشت و بسیاری از
احادیث را از آنان فراگرفت و برای دیگران
روایت کرد.
او به احادیث، آگاهی فوقالعاده داشت و محدّثان بزرگ سنّی و شیعی، روایتهای او از
سنّت رسول صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و سخنان
امام علی و
امام حسن علیهماالسلام و نیز روایتهایی را که او در طریق آنها قرار دارد، نقل کردهاند.
با ملاحظه
روایات و
اقوال و خطبههای او میتوان به این نتیجه رسید که از
صحابه و
تابعین اشخاص بسیار کمی به اندازه او در بازگو کردن کلمات امام
علی علیهالسلام اهتمام داشتهاند.
با وجود این، به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیاری موارد سخنان
امام علی علیهالسلام را بدون
تصریح به نام گوینده اصلی و گاهی با عنوان «فقد قیل» (گفته شده) یا با تعبیر کناییِ «ابوزینب» و «یکی از صالحان» نقل کرده است.
شاید هم به دلیلِ وضوحِ انتسابِ سخنان مزبور به امام
علی، نیازی به
تصریح نام آن حضرت نمیدیده است.
این احتمال نیز وجود دارد که او به نام امام تصریح نموده است، اما کسانی که آن گفتهها را از وی شنیدهاند، از
ترس یا به دلایل دیگر، آن سخنان را از زبان وی بدون انتساب به
امام بازگو کردهاند.
در مقابل، به احادیثی که حسن نقل کرده، ایراداتی نیز گرفته شده که از آن جمله است:
تدلیس،
ارسال، و نقل به
معانی نه
الفاظ .
گفتنی است که گاهی حسن در مقام نقل حدیث از معیارهای عقلی بهره برده است.
گذشته از مقام حدیثی، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود.
کتابهای متعددی به نقل
آرای فقهی منسوب به حسن اختصاص یافته است، از جمله فقهالحسنالبصری، در هفت جلد، تألیف قاضی ابوعبداللّه
محمدبن مُفَرِّج قرطبی
و موسوعة فقهالحسنالبصری، در دو جلد، تألیف محمد رواس قلعهجی.
آرای فقهی حسن به
کتاب،
سنّت،
اقوال صحابه و
اجتهاد به
رأی، متکی است.
از میان آرای خاص فقهی او به این موارد میتوان اشاره کرد:
عدم جواز
وضو با
نبیذ (
شراب خرما ) و جواز متعه
حج که برخی از آن به عنوان
حج تمتع یاد میکنند (که این دو نظر برخلاف رأی بسیاری از
خلفا و
فقهای اهلسنّت است)؛ عدم جوازِ حبسِ مدیونی که قادر بهادای دین خود نیست؛ حق
طلاق برای
زن درصورتیکه همسرش نتواند هزینه زندگی او را تأمین کند؛ زنی که باید
عدّه وفات یا
طلاق نگه دارد، به محض
وضع حمل یا سقط شدن
جنین،
عدّه او به سر میرسد؛ در جنگ
مسلمانان با غیرمسلمانان، مسلمانان حق ندارند اسیران غیرمسلمان را بکشند و باید یا آنان را آزاد کنند یا در برابر آنان
فدیه بگیرند و رهایشان نمایند.
حسن به
وعظ و
خطابه نیز میپرداخت.
در دوره او
فساد و تباهی در
جامعه رواج بسیار داشت.
در این اوضاع، حسن برای مقابله با
فساد به وعظ پرداخت و چون خود به آنچه میگفت عمل میکرد، وعظ او نیز بر مخاطبان اثر میگذاشت.
با اینکه وی ایرانیتبار بود و زبان مادریاش
عربی نبود، خطابههای او چنان
فصیح بود که حتی حَجاج ــ که خود در
فصاحت کمنظیر بود و از حسن کینهها به دل داشت ــ
اعتراف میکرد «حسن در خطابه از همه تواناتر است».
به دلیل همین فصاحتِ وی بود که موعظههای او را در روزگار حیاتش، و دستکم اندکی پس از وفاتش، فراهم آوردند و برخی مؤلفان قدیم و جدید، درباره مواعظ و اندرزهای او آثار مستقلی نوشتند.
حتی پس از
مرگ حسن مواعظ او عامل گرایش قدرتمندان به رعایت موازین اخلاقی و بازداشتن آنان از تبهکاری بوده است.
مواعظ حسن در موضوعات گوناگونی بود.
گاهی از
مکارم اخلاق و
آداب حسنه، گاهی از
تقوا و
پرهیزکاری و گاهی از فرجامِ بدِ
حکام و ثروتمندانی که به مردم
ستم میکنند و
حقوق خلق را پایمال مینمایند، سخن میگفت.
حسن در ۱۱۰ در
بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد
آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و
مقدسی از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست.
به طور قطع نمیتوان گفت که حسن صاحب چه آثاری بوده است.
ذهبی
گزارش کرده است که آثاری که در آنها علم بود از حسن برجایماند.
اما بنابه گفته
ابنسعد،
حسن همه کتابهایش را، به جز یکی، سوزاند.
با وجود این، چندین اثر به او منسوب است، از جمله: نامهای به
عبدالملکبن مروان (کتابٌ الیعبدالملکبن مروان فی الرّدّ
علیالقدریة)، که هلموت ریتر آن را تصحیح کرده و بسیط
عیناً همان را در کتاب خود آورده است؛ رساله حکایت
قضا و
قدر به
فارسی، که به نظر میرسد با
نامه یاد شده بیارتباط نباشد؛ شروط الامامة؛ الاسماءالادریسیة، در
تصوف ؛
نزول القرآن.
بسیاری از سلسلههای تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسلههای صوفیه
هند مثل
چشتیان، به
حسن بصری منسوباند و نام او در شجرهنسب
احمد غزالی، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردی، مجدالدین بغدادی و نجمالدین کبری ذکر شده است.
این سلسلهها شجرهنسب طریقتی خود را به حسن و از طریق او به
امامعلی علیهالسلام میرسانند.
نقل است که پس از تولد حسن، وی را نزد
امام آوردند و امام او را حسن نامید.
همچنین حسن تحت تربیتآن حضرت پرورشیافت و از ایشان
خرقه گرفت و امام
کلمه توحید را به او
تلقین کرد.
در مقابل، افرادی همچون
ابنخلدون و
شاهولیاللّه دهلوی به چنین ارتباطی بین
امامعلی علیهالسلام و حسن قائل نیستند.
باتوجهبه ایندو موضع متعارض، نمیتوان
انکار کرد که در اثبات و نفی مصاحبت حسن با امام
علی علیهالسلام مبالغه شده و گرچه دلایل متقن و کافی برای پیوندی به آن استواری در دست نیست، اصل ارتباط را نیز نمیتوان انکار کرد.
حسن در
مسجد بصره حلقه درسی داشت که در آن به گفتگو درباره دانشهای گوناگون (از جمله
حدیث،
فقه،
عقاید و
علوم قرآنی ) میپرداخت و گاهی به پرسش درباره بعضی از
مفاهیم تصوف پاسخ میداد.
در خانه او نیز مجلس مخصوصی برگزار میشد و در آنجا جز در باب مفاهیم
زهد،
عبادت و
معارف باطنی سخنی به میان نمیآمد.
به گزارش
مکّی، ابوطالب،
افرادی مثل مالکبن دینار، ثابت بنانی، ایوب سجستانی/ سَختیانی، فَرقَد سَبَخی/ سنجی و عبدالواحدبن زید در این مجالس شرکت میکردند.
حسن شاگردان دیگری نیز داشت، از جمله واصلبن عطاء، حبیب عجمی، غَیلان دمشقی، مَعبَد جُهَنی،
محمدبن واسع، قَتاده سدوسی و عمروبن عُبَید.
به طور کلی شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنی بود بر اصولی چون
محاسبه نفس،
حزن، استفاده از نعمتهای
حلال، اجتناب از
افراط در
زهد، نکوهش اعتیاد به زندگی پرتجمل و گردآوری
ثروت انبوه، دوری از شنیدن
غنا، توجه به وظایف اجتماعی، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پارهای از
عبادات، دوری از رابطه مریدی و مرادی و تظاهر به شوریدگی، تخطئه نگاههای فرا انسانی به بزرگان، دوری از طفیلیگری و ارتزاق از راه
دین، و
عبادت حق بدون توجه به
ثواب و
عقاب .
درباره مکتب فکری حسن اتفاقنظر وجود ندارد؛ او را
معتزلی،
شیعی، پیرو مذهب
مرجئه و معتقد به مبانی
اشاعره دانستهاند.
برخی از
ابنابیالعوجا، که ابتدا شاگرد حسن بود و سپس از
زندیقان شد، روایت کردهاند که حسن گاهی به سوی
قدریان و زمانی به سمت
جبریان متمایل میشده است.
اما به نظر میرسد با استناد به گفته او نمیتوان مطلبی را ثابت کرد.
علاوه بر آنکه سخنان و روایات حسن در تخطئه
جبر و
قدر و تأیید موضع
شیعه در این باره، بارها در متون شیعی مورد استناد و
ستایش قرار گرفته است.
بدوی، عبدالرحمان نیز، بر پایه خودداری حسن از پاسخ به پرسش
حجاج درباره
امام علی علیهالسلام و
عثمان، او را از بنیانگذاران مرجئه دانسته است.
اما حسن بارها
معاویه،
یزید و حجاج و بسیاری دیگر از قدرتمندان را محکوم کرده و حتی حکمرانان عصر خود را
منافق خوانده است.
همچنین اقوال و روایات به جامانده از حسن در باب مفهوم
ایمان، حکایت از مخالفت جدّی او با مرجئه دارد.
برخی هم بر آناند که حسن، پس از
تهدید شدن، از اظهار مخالفت با عقیده عامه سنّیان درباره قدر بازایستاده است.
اما اگر هم ثابت شود که حسن در پارهای موارد به یکی از دو طرف جبر یا اختیار گرایش یافته است، باید این گفتهها را با مجموع اظهارات او سنجید.
از روزگار حسن تا به امروز درباره او گزارشهایی مطرح بوده است که برخی آن را حاکی از مخالفت حسن با
امامان شیعه، خاصه امام
علی علیهالسلام، دانستهاند.
مثلاً
طبرسی روایت کرده است که در
بصره علی علیهالسلام از حسن دلیل شرکت نکردنش در
جنگ جمل را پرسید و حسن دلیل آن را جهنمی بودن قاتل و مقتول بیان کرد.
طبق روایتی دیگر،
پس از جنگ جمل و ورود امام
علی به بصره، آن حضرت خطاب به حسن که قصد
کتابت بیانات ایشان را داشت گفته بود هر امتی سامریای دارد و
سامری این امت حسن است که اعتقاد به
جنگ کردن ندارد.
همچنین نقل شده است که حسن عمداً در
کربلا به سپاه
امام حسین علیهالسلام نپیوست.
درباره دو روایت اول باید گفت که علاوه بر آنکه فاقد سندند، به لحاظ تاریخی نیز نمیتوانند درست باشند، زیرا جنگ جمل در سال ۳۶ اتفاق افتاد و حسن در این زمان حداکثر پانزده ساله بود.
اما گذشته از بحث سند و مسئله تاریخی این دو روایت و نیز روایات دیگری که در تأیید اقدامات
علی علیهالسلام در جنگ جمل از حسن نقل شده،
شیخ مفید در
امالی روایت اول را به گونه دیگری نقل کرده است.
در آنجا حسن نه تنها پاسخ بیادبانهای به سؤال امام نداده، بلکه حتی از ایشان
نصیحت خواسته است.
اما در مورد روایت سوم، حضور نیافتن حسن در کربلا میتواند به این دلیل باشد که به موقع از ورود سپاه امام به
کربلا باخبر نشد، همچنان که هیچیک از
رجال بصره، که قصد یاری کردن امام حسین علیهالسلام را داشتند، فرصت پیوستن به
امام را نیافتند.
به علاوه،
ابنزیاد همه راههایی را که به آن سرزمین منتهی میشد بسته بود.
دیگر آنکه نقل است که حسن چنان به
اهلبیت علیهمالسلام دلبستگی داشت که با شنیدن خبر
شهادت امام حسین علیهالسلام، بهشدت گریست و سپس گفت : «خدا خوار کند امتی را که فرزند پیامبرش را کشت».
حسن در ترویج بعضی معتقدات که
امامان شیعه تعلیم میدادند و نیز آموزههایی که مجموعه آموزهایِ شیعه را تشکیل میدهند، گامهای بلندی برداشت، از آن جمله است: نفی رؤیت باری
تعالی،
شفاعت،
مهدویت، امامتِ
امامان اهل بیت و شمار آنان، تخطئه
قیاس،
تقیه، سرنوشت فرزندان نامسلمانان،
معراج پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، خطاهای فاحش
خلفا،
نکاح موقت، مسئله
میراث پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، تقدیس بزرگان
شیعه همچون
سلمان و
عمار یاسر وی همچنین
امامان شیعه را
ستایش کرده است.
مثلاً از
علی علیهالسلام به عنوان ربّانی این
امت و بهترین فرد
امت پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و نخستین
مؤمن و نمازگزار با وی و از
همسر و دو فرزندش به عنوان بهترین کسان پس از وی یاد کرده و نیز، به نقل از
عبداللّهبن مسعود، گفته است که در
قیامت،
علی علیهالسلام بر کرسی
نور نشسته است و فقط کسی میتواند از
صراط بگذرد که
ولایت او و اهلبیت او را داشته باشد.
روایات حسن در نزد عامه
اهل سنّت مقبول است و
بخاری و
مسلم در
صحیحین احادیث او را آوردهاند.
همچنین در
مکه برای حسن مجلس روایت
حدیث ترتیب دادند و مجاهد و عطاء و طاووس و عَمروبن شُعَیب از جمله علمای بزرگ
اهل سنّت بودند که در مجلس او شرکت کردند.
ابنسعد او را با عنوان جامع،
ثقة و
حجت ستوده، هر چند
روایات مرسل او را
حجت ندانسته است.
ذهبی در کتاب
تذکرةالحفاظ حسن را امام، شیخالاسلام، حافظ و علامه و با این حال او را مدِلّس خوانده است.
ابناثیر گفته است که حسن میان
علم و
زهد و
عبادت و
ورع جمع کرده بود.
اصفهانی، ابونعیم،
علاوه بر آنکه او را
فقیه و
زاهد و عابدی دانسته که زینت
دنیا را به دور افکنده بود، روایات حاکی از احوال حسن و مواعظ او را نقل کرده است.
از چهار منبع متقدم رجال شیعه، نام حسن فقط در اختیار معرفة الرجال
آمده که مهمترین مستند رجالیان متأخر شیعه نیز همین مطلب
کشّی است.
متن مورد اشاره، حاوی سخنانی منسوب به
فضلبن شاذان است، به مناسبت ذکر
زهاد ثمانیه که در آن حسن را نکوهش کرده است.
گفتنی است هدف کشّی در کتاب رجال خود آن بوده است که آنچه را درباره هریک از راویان، از
مدح و
ذم، رسیده یکجا فراهم آورد، بدون آنکه درباره آنها
داوری کند.
واسطه نقل وی از فضلبن شاذان در این مورد،
علیبن
محمدبن قتیبه است که رجالشناسان شیعه او را غیرمعتمد دانستهاند.
در میان
علمای شیعه از جمله کسانی که حسن را مردود و مذموم شمردهاند،
فیضکاشانی،
محمدباقر مجلسی،
محمدطاهر قمی و
کرمانشاهی، آقامحمدعلی بودهاند.
که نقد آنان ناظر به شهرت حسن بصری به منش صوفیانه و پرهیز دادن مخاطبان از
پیروی از وی بوده است.
آنان با استناد به برخی گزارشها، داوریهای منفی درباره حسن عرضه کرده و گاهی او را با عناوینی همچون معلمِ
بدعت و
ضلالت، مروّج
رهبانیت، رئیس
قدریان،
منافق و دشمن
علی علیهالسلام، مذمت کردهاند.
در مقابل، برخی از علمای متقدم و متأخر
شیعه در مقام دفاع از حسن برآمده و روایات و تفاسیر او را معتبر شمردهاند.
ابنبابویه در
امالی، علاوه بر نقل روایات حسن، سخنانی از او درباره امام
علیعلیهالسلام نقل کرده که حاکی از اهمیت فراوان آنها در نظر
ابن
بابویه است، بیآنکه کمترین تعریضی درباره حسن داشته باشد.
شریفِ مرتضی
علمالهدی نیز از حسن به
نیکی یاد کرده و او را کثیرالعلم، بلیغالمواعظ،
اسوه،
پیشوا و یکی از متقدمان دانسته که از تصریح به
عدل خدا پروا نمینمود.
شیخطوسی در مقدمه
تفسیر تبیان،
ابنعباس و حسن و
قَتاده را به ترتیب از مفسرانی شمرده که در تفسیر قرآن «طریقهای ممدوح و مذهبی محمود» داشتهاند.
حسن در تفسیر او دومین نفر است که از او بسیار نقل قول شده است.
طبرسی نیز در
تفسیر مجمعالبیان، همین شیوه را در پیش گرفته است.
به گفته
قاضی نوراللّه شوشتری به نقل از یکی از مشایخش، رضیالدین
علیبن طاووس حسن را مقبول میدانسته است.
فتحاللّه کاشانی نیز در تفسیر فارسی
منهج الصادقین در بسیاری از موارد، قبل یا بعد از نقل روایت و قولی از حسن، تصریح کرده که قول و
روایت او با آنچه از
ائمه علیهمالسلام رسیده و مقبول
شیعیان است یکی است.
وی همچنین گزارش پارهای از سخنان حسن در ستایش
امام علی علیهالسلام در برابر حجاج را آورده است.
محمدتقی مجلسی نیز معتقد است که حسن به امر امام
علی علیهالسلام در برخورد با
زیاد و پسرش، عبیداللّه، و نیز حجاج
تقیه کرده است.
همچنین
شوشتری، محمدتقی از نامه حسن در
رد جبریان یاد کرده و آن را ستوده و نوشته نیکوتر آن است که وی را مردی
نیک و
پرهیزکار بدانیم و معتقد باشیم که تقیه کرده است.
معرفت، محمدهادی نیز شرح احوال حسن را به تفصیل و با لحنی پر از ستایش نوشته است و اتهاماتی را که به وی وارد آوردهاند مردود شمرده است.
از علمای شیعه کسانی همچون
محمدباقر خوانساری و
علی علیاری تبریزی و
مامقانی، عبداللّه نیز با استناد به روایت
سلیمبن قیس هلالی که حاکی از ندامت حسن و
توبه در آخر عمرش است اظهار کردهاند که حسن نخست در راه
هدایت نبود و بعدآ
مستبصر شد و به پیروان
مذهب حق پیوست.
(۱) آقامحمدعلی کرمانشاهی، خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۴۱۲.
(۲)
ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
(۳)
ابناثیر، (
علیبن محمد)، الکامل فی التاریخ.
(۴)
ابناثیر، (مبارکبن محمد)، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۵.
(۵)
ابن
بابویه، امالی الصدوق، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
(۶)
ابن
بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ۱۳۹۸.
(۷)
ابنجوزی، آدابالحسنالبصری و زهده و مواعظه، چاپ سلیمان حرش، بیروت ۱۴۲۶/ ۲۰۰۵.
(۸)
ابنجوزی، کتابالرد
علیالمتعصب العنید، چاپ کاظم محمودی، ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۹)
ابنحجر عسقلانی، کتاب تهذیبالتهذیب، چاپ صدقی جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
(۱۰)
ابنخلدون، تاریخ.
(۱۱)
ابنخلّکان، وفیات الاعیان وأنباء
أبناء الزمان.
(۱۲)
ابنسعد، الطبقات الکبرى (قاهره).
(۱۳)
ابنشهرآشوب، متشابهالقرآن و مختلفه، تهران ۱۳۲۸ش، چاپ افست قم ۱۴۱۰.
(۱۴)
ابنطاووس، الطرائف فی معرفة مذاهبالطوائف، چاپ
علی عاشور، بیروت ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹.
(۱۵)
ابنکثیر، البدایة و النهایة فیالتاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ ـ۱۳۵۸.
(۱۶)
ابنکثیر، تفسیرالقرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲.
(۱۷)
ابنمرتضی، کتاب طبقاتالمعتزلة، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۰.
(۱۸)
ابنندیم (تهران)، الفهرست.
(۱۹) ابوطالب مکّی، قوتالقلوب، چاپ سعید نسیب مکارم، بیروت ۱۹۹۵.
(۲۰) ابونعیم اصفهانی، حلیةالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجی، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷.
(۲۱)
احمدبن اخی ناطور افلاکی، مناقبالعارفین، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش، امین.
(۲۲) عبدالحسین امینی، الغدیر فیالکتاب و السنة و الادب، بیروت، ج۲، ۱۳۹۷/۱۹۷۷، ج۸، ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
(۲۳) عبدالرحمان بدوی، تاریخالتصوف الاسلامی من البدایة حتی نهایة القرن الثانی، کویت ۱۹۷۸.
(۲۴) احمداسماعیل بسیط، الحسن البصری مفسرآ، عمان ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲۵) بلاذری (بیروت).
(۲۶) اکبر ثبوت، حسن بصری: گنجینهدار علم و عرفان (زندگینامه و سخنان و آراء)، تهران ۱۳۸۶ش.
(۲۷) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸.
(۲۸) حسن بصری، تفسیر الحسن البصری، جمع و توثیق و دراسة محمد عبدالرحیم، قاهره ۱۹۹۲.
(۲۹) روضة جمال حُصَری، حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، دمشق ۱۴۲۲/۲۰۰۲.
(۳۰) محمودبن
علی حمصی رازی، المنقذ من التقلید، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴.
(۳۱) مصطفی سعید خن، الحسنبن یسار البصری الحکیم الواعظ الزاهد العالم، دمشق ۱۴۱۶/۱۹۹۵.
(۳۲) خوانساری.
(۳۳) خویی، معجم رجال الحدیث.
(۳۴)
محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیاتالمشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ ه، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۳.
(۳۵)
محمدبن احمد ذهبی، سیراعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸.
(۳۶)
محمدبن احمد ذهبی، کتاب تذکرةالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت.
(۳۷) سبط
ابنجوزی، تذکرةالخواص من الامة بذکر خصائص الائمة، چاپ حسین تقیزاده، (قم) ۱۴۲۶-.
(۳۸) سُلیمبن قیس هلالی، کتاب سُلیمبن قیس الهلالی، چاپ محمدباقر انصاریزنجانی، قم ۱۳۸۴ش.
(۳۹) سمعانی، الانساب.
(۴۰)
احمدبن عبدالرحیم شاه ولیاللّه دهلوی، قرةالعینین فی تفضیل الشیخین، پیشاور ۱۳۱۰.
(۴۱) محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال.
(۴۲) نوراللّهبن شریفالدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش.
(۴۳)
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، کتابالملل و النحل، چاپ
محمدبن فتحاللّه بدران، قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش.
(۴۴)
محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، تفسیرالقرآنالکریم، چاپ محمد خواجوی، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش.
(۴۵) صفدی، اعیان العصر.
(۴۶)
احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادری و محمد هادیبه، (تهران) ۱۴۲۵.
(۴۷) طبری، جامع.
(۴۸) طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن.
(۴۹)
احمدبن محمد عاصمی، العَسَل ُالمُصَفّی فی تهذیب زَینالفَتی فی شرح سورة هل اتی، هذّبه و علّق علیه محمدباقر محمودی، قم ۱۴۱۸.
(۵۰) عبدالجبار ناجی و عبدالحسین مبارک، من مشاهیر اعلام البصره، بصره ۱۹۸۳.
(۵۱) عبدالرزاق کرمانی، تذکره در مناقب حضرت شاه نعمة اللّه ولی، در مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمتاللّه ولی کرمانی، چاپ ژان اوبن، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران، ۱۳۶۱ش.
(۵۲)
محمدبن ابراهیم عطار، تذکرةالاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ش.
(۵۳)
علیبن حسین علمالهدی، امالی المرتضی: غررالفوائد و دررالقلائد، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست تهران.
(۵۴)
علیبن عبداللّه علیاری تبریزی، بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال، ج۳، چاپ هدایةاللّه مسترحمی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۵۵)
محمدبن محمد غزالی، احیاء علومالدین، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۵۶)
محمدبن محمد غزالی، نصیحةالملوک، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۱ش.
(۵۷) فاطمه محمد محجوب، الموسوعة الذهبیة للعلوم الاسلامیة، ج۱۴، قاهره: دارالغد العربی.
(۵۸)
محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، چاپ
علیاکبر غفاری، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۵۹) قاضی عبدالجباربن احمد، فرق و طبقات المعتزلة، چاپ
علی سامی، نشار و عصامالدین محمدعلی، (اسکندریه) ۱۹۷۲.
(۶۰) عبدالکریمبن هوازن قشیری، الرسالةالقشیریة، چاپ معروف زریق و
علی عبدالحمید بلطهجی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.
(۶۱) محمد رواس قلعهجی، موسوعة فقه الحسن البصری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
(۶۲) عباس قمی، سفینةالبحار و مدینة الحکم و الآثار، چاپ سنگی نجف ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، چاپ افست تهران.
(۶۳) عباس قمی، هدیةالاحباب فی ذکر المعروف بالکنی و الالقاب و الانساب، تهران ۱۳۶۳ش.
(۶۴) محمدطاهر بن محمدحسین قمی، تحفة الاخیار: بحثی در پیرامون آراء و عقاید صوفیه، چاپ داود الهامی، قم ۱۳۶۹ش.
(۶۵) سلیمانبن ابراهیم قندوزی، ینابیعالمَودَّةِ لِذَویِ القُربی، چاپ
علی جمال اشرف حسینی، قم ۱۴۱۶.
(۶۶) فتحاللّه بن شکراللّه کاشانی، منهجالصادقین فی الزام المخالفین، با مقدمه و پاورقی و تصحیح ابوالحسن شعرانی، چاپ
علیاکبر غفاری، تهران ۱۳۷۸ش.
(۶۷) کتاب فی الاخلاق و العرفان، لاحد الحفاظ من اعلام الشیعة الامامیة فی القرن الخامس او السادس، چاپ رضا استادی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدسرضوی، ۱۳۸۴ش.
(۶۸) حسین کریمان، طبرسی و مجمعالبیان، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۱ش.
(۶۹)
محمدبن عمر کشی، اختیار معرفةالرجال، (تلخیص)
محمدبنحسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد۱۳۴۸ش.
(۷۰) کلینی، اصول کافی.
(۷۱) عبداللّه مامقانی، تنقیحالمقال فی علمالرجال، چاپ محییالدین مامقانی، قم ۱۴۲۳ـ.
(۷۲) محمدباقربن محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۷۳) محمدباقربن محمدتقی مجلسی، عینالحیات، چاپ مهدی رجایی، قم ۱۳۸۲ش.
(۷۴) حُمیدبن احمد مُحَلِّی، محاسنالازهار فی مناقب امام الابرار و والد الائمة الاطهار الامام امیرالمؤمنین
علی بن ابیطالب علیهالسلام، چاپ محمدباقر محمودی، قم ۱۴۲۲.
(۷۵) محمدهادی معرفت، التفسیر و المفسرون فی ثوبهالقشیب، مشهد ۱۴۱۸ـ۱۴۱۹.
(۷۶) محمدمعصومبن زینالعابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ش.
(۷۷)
محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حججاللّه
علیالعباد، با ترجمه و شرح هاشم رسولی محلاتی، تهران ۱۳۸۴ش.
(۷۸)
محمدبن محمد مفید، ترجمه و متن امالی شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، مشهد ۱۳۶۴ش.
(۷۹)
محمدبن محمد مفید، خلاصةالایجاز فی المتعة، چاپ
علیاکبر زمانینژاد، قم ۱۴۱۳.
(۸۰)
محمدبن محمد مفید، الفصولالمختارة منالعیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۸۱) مقدسی.
(۸۲)
علیبن عبیداللّه منتجبالدین رازی، الاربعون حدیثآ عناربعین شیخاً من اربعین صحابیاً فی فضائل الامام امیرالمؤمنین
علیبن ابیطالب علیهالسلام، قم ۱۴۰۸.
(۸۳) احمد منزوی، فهرست مشترک نسخههای خطی فارسی پاکستان، اسلامآباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش.
(۸۴) احمد منزوی، فهرستواره کتابهای فارسی، تهران ۱۳۷۴ش ـ.
(۸۵) نشوانبن سعید حمیری، الحورالعین، چاپ کمال مصطفی، چاپ افست تهران ۱۹۷۲.
(۸۶) نصربن مزاحم، وقعة صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
(۸۷)
محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاة، بیروت: عامالکتب.
(۸۸)
علیبن عثمان هجویری، کشفالمحجوب، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
(۸۹) یعقوبی، تاریخ.
(۹۰) سزگین؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حسن بصری»، شماره۶۱۴۰.