حرف (فقه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حرف، به معنای حرف الفبا، واژه وبه هر یک از نشانههاى نوشتارى و همچنین به
سخن نیز حرف گفته می شود؛از آن در بابهاى
طهارت،
صلات و
دیات سخن گفتهاند.
ابنجِنّی،
در بررسی ریشه و اشتقاق این کلمه، معنای اصلی «حَدّ» را برای آن یافته و در تعریف حروف هجاء نیز گفته است که حرف، حدّ مُنْقَطَع صوت است.
این توضیحِ ابنجنّی مفهوم «مَقطَع» را برای نخستینبار به میان میآورد که جزئی است از نظامی که مدت مدیدی پس از او ساخته و پرداخته شد، ولی به سبب استعمال واژه «حدّ» مهم است.
لسانالعرب حاوی مقاله مفصّلی درباره حرف است و
ابنمنظور معنای «طرف و جانب» را در آن به عنوان معنای آغازین حرف ذکر کرده و نامِ «حرف» را در مورد حروف الفبا از این معنای اولیه مشتق دانسته است.
ابنهشام فقط «طَرَفالشیء» را ذکر کرده است.
در زبانهای سامی باستان، «حرف» عربی به معنای «طرف، جانب» با واژههای سریانی herpa و harpa به معنای «لبه، نُک (چیزی)» مربوط است.
این ارتباط در عبری دورتر است.
کلمه مربوط عبری، herpa است به معنای «سخن سختِ پرخاشآمیز، ناسزاگویی» که میتوان آن را به معنای «کلمات تند و نیشدار» هم تعبیر کرد.
سیبویه کتاب خود را با تقسیم کلمات به سه بخش کلی اسم، فعل و حرف آغاز کرده، و حرف را کلماتی دانسته است که نه اسماند نه فعل.
این تقسیم سه بخشی از منطق ارسطویی به صاحبنظران زبان عربی رسیده است.
پراتوریوس حرف را به اصطلاح یونانی horos، که در منطق ارسطویی به کار رفته، ربط داده است.
برافمان نظر پراتوریوس را پذیرفته و انتقاد وایس از آن را رد کرده است.
horos نیز در اصل به معنای «حدّ» بوده و سپس
معانی دیگری از آن مشتق شده است، از جمله «تحدید معنای یک واژه» که سپس معنای «تعریف» از آن پدید آمده است.
در عربی اصطلاحِ «حدّ» همین مسیر معنایی را پیموده است؛ اما حرف سه معنای مشتق دارد: در سه معنی به کار رفته است: کلمه، حرف الفبا، و آنچه غیر از اسم و فعل باشد.
تبیین فرایندهای اشتقاق این
معانی دشوار است، زیرا از سویی، اگر یونانی بر تحول
معانی یک اصطلاح عربی (یعنی حرف) تأثیر کرده، که معنای اولیه آن مطابق با معنای اصطلاح یونانی (یعنی horos) بوده؛ از سوی دیگر محیط فکری کاملاً متفاوتی برای امکانات اشتقاق معنایی در جهان عرب وجود داشته است.
شاید بتوان تحول مذکور را چنین توضیح داد: از «حرف» به معنای «جانب، طَرَف»
یا «حدّ»،
ممکن است معنای «کلمه» مشتق شده باشد، سپس تحلیلی بسیار ساده از سازههای آوایی این واژه کافی بوده است که نخستین متخصصان زبان عربی واژهای را آهسته تلفظ کرده آن را به آنچه ما سیلاب میگوییم تقسیم کرده و در آنجا «حدودی»، یعنی «حروفی»، یافته باشند.
واکه کوتاه (ــَـ) مشکلی برای آنان ایجاد نمیکرد، زیرا به نظر آنان هیچ استقلالی از خود نداشت و فقط نوعی عَرَض برای عنصر ثابت بود.
بدینسان مفهوم «حرفِ» حروفِ هجاء شکل گرفت.
سرانجام، در آنچه نه اسم بود نه فعل میشد به آسانی دریافت که بسیاری از این واحدهای زبانی و برخی از معمولترین آنها حاوی فقط یک حرف است.
در اینجا کافی است به حروف عطف بسیار مستعملِ وَ، ف َ، حروفِ جرّ ب ِ، ل ِ، و حرفِ اَ پرسشی بیندیشیم یا به «حروفی» که فقط یک «حرف صحیح» دارند، یعنی لا و ما (حروف نفی)، فی (حرف جرّ)، یا (حرف ندا)، یا دو «حرف صحیح» یعنی مِن، عَن و غیره.
اینها همه «مَبنی» (= غیرمُعْرَب) اند.
این بود گروه «حرف» (در برابر اسم و فعل).
نحویان زبان عربی کوشیدند تعریف دقیقی برای «حرف» به معنای نوع سوم از تقسیم سه گانه کلمات که در الکتاب
سیبویه آمده بود، بیابند و دامنه شمول آن را معین کنند.
در اثری به قدمتِ الجُمَل (فیالنحو)
زَجّاجی تعریف دیگری یافته میشود که بعداً نحویان بزرگ آن را پذیرفتند.
و حتی در کتابهای جدید صرف و نحو بدون تغییر اساسی پذیرفته شد.
آن تعریف این بود که «الحرفُ ما دَلَّ علی مَعنیً فی غَیرِه» (حرف آن است که دلالت کند بر معنایی در چیزی دیگر).
یعنی «حرف» نمیتواند از این «غیره» (یعنی اسم، فعل یا ضمیر) بینیاز باشد، و معنایی را به این «غیره» می
افزاید؛ ازاینرو، این حروف را «حروفالمَعانی» هم نامیدهاند.
با چنین تعریفی، «حرف» را (در انگلیسی) معمولاً به "Particle" (ادات) ترجمه میکنند.
ولی تا کجا میشد این مفهوم «حرف» را گسترش داد؟ البته بسیاری از «اَدَوات» (جمعِ اَدات؛ این اصطلاح را فَرّاء
به کاربرده است) خودبهخود مشمول این تعریف میشدند، اما برخی موارد دیگر به این آشکاری نبودند.
مثلا
ابنسَرّاج ، عسی و لَیسَ را «حرف» میدانست؛ ثَعْلَب در مورد اول با او موافق بود، و ابوعلی فارِسی در مورد دوم
زجّاجی
کانَ و اَخوات (نظایر) آن را جزو حروف میشمرد؛
سیوطی این مسئله را بررسی کرد و نظر عمومی را که اینها فعلاند تأیید نمود.
زمخشری و
ابنیعیش همه «حروف» مختلف را آورده و، برحسب کاربرد صرفی و نحوی آنها، گروهبندی کردهاند، مثلا حروف عطف، حروف نفی (حروف تنبیه، حروف استفهام، حروف شرط).
اِدّه نیز همین کار را کرده است، ولی مختصرتر.
در کتابهای صرف و نحو اروپایی این «حروف» را جزو اَدوات میآورند، ولی بدون تشریح نظاممندی که عربها کردهاند.
ابنهشام کتاب مُغْنیاللَّبیب عَن کتب الأَعاریب خود را به ترتیب الفبایی مرتب نموده و از «حروف» آغاز کرده است.
این طبقهبندیِ «حروف» نیست، بلکه ابنهشام آنها را وسیلهای برای بررسی عظیم خود درباره نحو عربی قرار داده است.
معذلک ناچار شده است کلماتی مانند «کُلّ» را که جزو حروف نیستند در اینجا بگنجاند.
سیوطی
همه حروف را برشمرده است: یک حرفی، ۱۳ تا؛ دوحرفی، ۲۴ تا؛ ثلاثی، ۱۹ تا؛ رباعی، ۱۳ تا؛ خماسی، یکی؛ در مجموع، ۷۰ تا.
کلماتی چون
خَلْفَ و
وَراءَ (در پسِ)، أَمامَ و قُدّامَ (در پیشِ)، و بَینَ (در میانِ) را نگنجانده است.
این واژهها را، که صَرف و نحونویسان اروپایی «حروف اضافه» میشمارند، علمای صرف و نحو عرب جزو (اسمها) و «ظُروف» میگذاشتند.
در کتاب سیوطی
همه گروهبندیهای صرفی و نحوی از هر دیدگاه ممکن یافته میشود (مباحثی از قبیل حروف معجم، حروف
معانی، حروف عامل و غیرعامل و...).
تهانوی در کشّاف اصطلاحات الفنون
هجده معنای جداگانه برای حرف ذکر کرده است.
دو تا از این
معانی (شمارههای ۲ و ۳) مربوط به اصطلاح اهل
جَفْر و سه تا (شمارههای ۱ و ۴ و ۵) مربوط به کاتبان است.
در شماره ۱ از حروف مُعْجَمه ـ مُهْمَله (حروف نقطهدار ـ بینقطه)، در شماره ۱۸ از حروف اصلی و
زائد که از مباحث علم صرف است، و در شماره ۶ از حروف مُصوِّت و صامت بحث کرده است.
این تقسیم سودمند است، زیرا میتواند وسیله بیان مفهوم واکه و همخوان در عربی گردد.
اصطلاح مصوّت در همان زمان هم سابقه داشته، یعنی المُصوِّتات در الفهرست ابنندیم،
در ذکر واکههای الفبای یونانی آمده است. (به گفته تهانوی
)، پس از این هجده تقسیم، حروف در اصطلاح صوفیه میآید.
«حرف» معنای قرائت
قرآنی هم به خود گرفته است، یعنی واژهای با قرائتهای گوناگون
ولی معنای «اَحْرُف» در این حدیث چیست: «نَزَلَ
القرآنُ عَلی سَبْعَةِ اَحْرفٍ کُلُّها شافٍ کافٍ» رایجترین توضیح از ابوعُبَید این است که «احرف» در اینجا مترادف «لغات» (گویشها، لهجهها) است.
در این مورد میتوان به (
زرکشی ) «آنچه به غیر گویش
حجاز در
قرآن واقع شده» مراجعه کرد.
بنابر سخنی که از ابوعبید منقول است، منظور این حدیث واژههایی نیستند که هفت قرائت داشته باشند، بلکه اشاره آن به «لغات» یعنی واژهها یا تعبیرات گویشی است که در
قرآن یافته میشود و برخی از آنها از گویش قریش و برخی دیگر از گویش اهل یمَن یا گویش هَوازِن یا هُذَیل و دیگران است.
حرف به دو
معنا می آید؛ به معناى نخست عبارت است از هر یک از نشانههاى نوشتارى که مجموع آنها الفبا را تشکیل مىدهند، مانند «ا، ب و ت».و به معنای دوم
سخن یا
تکلم را می گویند.
مس حروف قرآن بدون
طهارت بنابر مشهور
جایز نیست.
ادای صحیح حروف در
قرائت و
اذکار واجب شرط صحت نماز است و چنانچه کسى عمدا غلط تلفظ کند، نمازش
باطل مىشود. لیکن اگر از روى
سهو غلط بخواند، چنانچه پس از گذشت از محلّ آن متذکر گردد نمازش صحیح است و اگر پیش از آن یادش بیاید کلمه را به گونه صحیح اعاده مىکند
تکلم عمدی به دو حرف معنا دار موجب بطلان
نماز است. همچنین است تکلم به دو حرف بى معنا (مهمل)؛ هرچند برخى در بطلان نماز به آن اشکال کردهاند.
تکلم عمدی به یک حرف معنا دار، مانند «قِ»- که فعل امر از «وَقى» است- نیز موجب بطلان نماز است؛ هر چند برخى در این صورت نیز در بطلان نماز به آن تردید کردهاند. بعضى
تکلم به یک حرف مهمل را نیز موجب بطلان نماز دانستهاند.
اگر کسى به
جنایت بعض زبان دیگرى را قطع کند؛ به گونهاى که وى نتواند برخى حروف را ادا نماید،
دیه او بر حسب حروف بیست و هشت گانه تعیین و محاسبه مىگردد ؛ بدین گونه که
دیه به حروف یاد شده توزیع مىشود و آسیب دیده به نسبت حروفى که
قدرت بر تکلم آنها را از دست داده،
دیه دریافت مىکند.
لیکن اگر حرفى را ناقص ادا کند، به میزان نقصان مىتواند
ارش بگیرد.
(۱) ابنجِنّی، سِرُّ صناعة الإَعراب، چاپ احمد فرید احمد، قاهره، بیتا.
(۲) ابنمنظور.
(۳) ابنندیم (تهران).
(۴) ابنهشام، شرح شُذور الذّهب فی معرفة کلامالعرب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، بیتا.
(۵) ابنهشام، مُغْنی اللَّبیب عن کتب الأَعاریب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره ۱۹۶۴.
(۶) ابنیعیش، شرح المفصّل، بیروت: عالمالکتب، بیتا.
(۷) جبرائیل اِدّه، کتاب القواعد الجلیة فی علم العربیة، قسم ۱، بیروت ۱۸۹۹).
(۸) محمدبن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج ۵، چاپ عبداللّه درویش، قاهره (بیتا).
(۹) (محمداعلیبن علی تهانوی، کتاب کشاف اصطلاحات الفنون، چاپ محمد وجیه و دیگران، کلکته ۱۸۶۲، چاپ افست تهران ۱۹۶۷.
(۱۰) محمدبن حسن رضیالدین استرآبادی، شرح الرضی علی الکافیة، چاپ یوسف حسن عمر، بیجا: جامعة قاریونس، ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸.
(۱۱) محمدبن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهر القاموس، ج ۲۳، چاپ عبدالفتاح حلو، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
(۱۲) عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجی، الایضاح فی علل النحو، چاپ مازن مبارک، بیجا: دارالنفائس، بیتا، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
(۱۳) عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجی، الجمل فی النحو، چاپ علی توفیقالحمد، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۱۴) محمدبن بهادر زرکشی، البرهان فی علوم
القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۵) محمودبن عمر زمخشری، کتاب المفصّل فی النحو، چاپ ی پ بروخ، اسلو ۱۸۷۹.
(۱۶) عمروبن عثمان سیبویه، کتاب سیبویه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۶، چاپ افست بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۱۷) عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، کتاب الأشباه و النظائر فی النحو، چاپ فایز ترحینی، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۱۸) عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، کتاب همعالهوامع: شرح جمع الجوامع، چاپ محمد بدرالدین نعسانی، بیروت، بیتا، چاپ افست قم ۱۴۰۵.
(۱۹) یحییبن
زیاد فَرّاء،
معانی
القرآن، ج ۱، چاپ احمدیوسف نجاتی و محمدعلی نجار، مصر ۱۹۵۵، چاپ افست تهران، بیتا).
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۳،ص ۲۸۵ دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حرف»، شماره۶۰۲۵.