• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حدیث علی ولیکم بعدی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از روایاتی که ولایت مطلق امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و جانشینی بلافصل آن حضرت را ثابت می‌کند، روایت «علی ولیکم بعدی» است که به روایت «ولایت» مشهور شده است. این مقاله به بررسی این روایت و شبهات پیرامون آن در منابع اهل‌سنت می‌پردازد.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - روایت اول
       ۲.۱ - بررسی سند روایت
              ۲.۱.۱ - وضّاح بن عبدالله
              ۲.۱.۲ - یحیی بن سلیم بن بلج
              ۲.۱.۳ - عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ
              ۲.۱.۴ - ابْنِ عَبَّاس
۳ - روایت دوم
       ۳.۱ - نقل از ابوعیسی ترمذی
       ۳.۲ - نقل از ابن ابی‌شیبه
       ۳.۳ - نقل از ذهبی
       ۳.۴ - نقل از ابنحجر عسقلانی
       ۳.۵ - نقل از عبدالقادر بغدادی
       ۳.۶ - نقل‌های دیگر
       ۳.۷ - بررسی سند
              ۳.۷.۱ - قُتَیْبَةُ بن سعید
              ۳.۷.۲ - جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیّ
              ۳.۷.۳ - یَزِیدَ بن شریک بن الرِّشْکِ
              ۳.۷.۴ - مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ
              ۳.۷.۵ - عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْن
۴ - روایت سوم
       ۴.۱ - بررسی سند حدیث
              ۴.۱.۱ - عبدالله بنُ نُمَیْر
              ۴.۱.۲ - اَجْلَحُ الْکِنْدِیّ
              ۴.۱.۳ - عَبدِاللَّهِ بنِ برَیْدَة
              ۴.۱.۴ - عامر بن الحصیب بن عبدالله
۵ - روایت چهارم
       ۵.۱ - سند روایت
              ۵.۱.۱ - زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَی السَّاجِیُّ
              ۵.۱.۲ - سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ
              ۵.۱.۳ - عَبْدُ الرَّازِقِ
              ۵.۱.۴ - مَعْمَرٌ بن راشد
              ۵.۱.۵ - عَلِیِّ بْنِ زَیْد
              ۵.۱.۶ - عَدِیِّ بْنِ ثَابِت
              ۵.۱.۷ - الْبَرَاءِ بن عازب
       ۵.۲ - اشکالات اهل‌سنت به این روایت
              ۵.۲.۱ - اشکالات سندی
                     ۵.۲.۱.۱ - ابن‌تیمیه
                     ۵.۲.۱.۲ - ابن کثیر دمشقی
                     ۵.۲.۱.۳ - ابن حجر هیثمی
                     ۵.۲.۱.۴ - دهلوی
                     ۵.۲.۱.۵ - مبارکفوری
                     ۵.۲.۱.۶ - خلاصه اشکالات سندی
                     ۵.۲.۱.۷ - پاسخ اشکال اول
                     ۵.۲.۱.۸ - پاسخ اشکال دوم
                     ۵.۲.۱.۹ - پاسخ اشکال سوم
              ۵.۲.۲ - اشکالات دلالی
                     ۵.۲.۲.۱ - موالات به معنای دوستی
                     ۵.۲.۲.۲ - پاسخ
                     ۵.۲.۲.۳ - اجماع بر خلافت ابوبکر
                     ۵.۲.۲.۴ - پاسخ شبهه
                     ۵.۲.۲.۵ - اولویت به معنای تبعیت
                     ۵.۲.۲.۶ - پاسخ اشکال
                     ۵.۲.۲.۷ - جواز تقدیم مفضول بر افضل
                     ۵.۲.۲.۸ - پاسخ به اشکال
       ۵.۳ - معنای کلمه ولی
۶ - پانویس
۷ - منبع


روایتی که ولایت مطلق امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و جانشینی بلافصل آن حضرت را ثابت می‌کند با عبارات مختلف؛ از جمله: «علی ولی کل مؤمن بعدی»؛ «هو ولی کل مؤمن من بعدی»؛ «انت ولی کل مؤمن بعدی»؛ «انت ولی کل مؤمن بعدی و مؤمنة»؛ «فانه ولیکم بعدی»؛ «ان علیاً ولیکم بعدی»؛ «انک ولی المؤمنین من بعدی»؛ «انه لا ینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی فی کل مؤمن من بعدی»؛ و.... نقل شده و چندین سند صحیح دارد؛ بزرگانی همچون، حاکم نیشابوری، شمس‌الدین ذهبی، علی بن ابوبکر هیثمی و حتی محمدناصر البانی آن را تصحیح کرده‌اند؛ اما متاسفانه افرادی همچون ابن‌تیمیه حرانی و همفکران او که صحت این روایت را اصل مشروعیت مذهب خود در تضاد می‌دیده‌اند، اصل صدور روایت را دروغ دانسته‌اند:
قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
این حدیث از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرمود: «علی ولی هر مؤمنی بعد از من است» دروغی است که به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نست داده شده است.
برای روشن شدن حقیقت ماجرا و این که چه کسی دروغگو است و به پیامبر خدا دروغ می‌بندد، ما اسناد این روایت را در منابع اهل‌سنت به صورت فشرده بررسی خواهیم کرد.


ابوداود طیالسی در مسند خود می‌نویسد:
حَدَّثَنَا ابوعَوَانَةَ، عَنْ اَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابن‌عَبَّاسٍ، اَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قَالَ لِعَلِیٍّ:
«اَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی».
از ابن‌عباس نقل شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به علی (علیه‌السّلام) فرمود:
«تو ولی هر مؤمنی بعد از من هستی».

۲.۱ - بررسی سند روایت

در سند روایت افراد متعددی وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته می‌شود.

۲.۱.۱ - وضّاح بن عبدالله

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی او را «ثقه» و «متقن» می‌داند:
وضاح بن عبدالله الحافظ ابوعوانة الیشکری مولی یزید بن عطاء سمع قتادة وابن المنکدر وعنه عفان وقتیبة ولوین ثقة متقن لکتابه توفی ۱۷۶۶ ع
ابنحجر نیز می‌نویسد:
وضاح بتشدید المعجمة ثم مهملة الیشکری بالمعجمة الواسطی البزاز ابوعوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس او ست وسبعین ع
وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

۲.۱.۲ - یحیی بن سلیم بن بلج

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد:
ابو بلج الفزاری الواسطی، ویُقال: الکوفی، وهو الکبیر، اسمه: یحیی بن سلیم بن بلج...
قال اسحاق بن منصور، عن یحیی بن مَعِین: ثقة. وکذلک قال محمد بن سعد، والنَّسَائی، والدار قطنی. وقَال البُخارِیُّ: فیه نظر. وَقَال ابوحاتم: صالح الحدیث، لا باس به.
ابوبلج فزاری، اسحاق بن منصور از یحیی بن معین نقل کرده است که او «ثقه» است، همچنین محمد بن سعد، نسائی و دارقطنی او را توثیق کرده‌اند. بخاری گفته: در او اشکال است، ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و در خود او اشکالی نیست.
ذهبی در کتاب الکاشف در باره او می‌نویسد:
ابو بلج الفزاری یحیی بن سلیم او بن ابی سلیم عن ابیه وعمرو بن میمون الاودی وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال ابوحاتم لا باس به وقال البخاری فیه نظر ۴
یحیی بن سلیم، یحیی بن معین و دارقطنی او را توثیق کرده‌اند، ابوحاتم گفته: اشکالی در او نیست و بخاری گفته: در او اشکالی است.
و ابنحجر در لسان المیزان می‌گوید:
یحیی بن سلیم ان ابوبلج الفزاری عن عمرو بن میمون وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والنسائی والدارقطنی.
یحیی بن معین، نسائی و دارقطنی او را توثیق کرده‌اند.
و در تقریب التهذیب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است که برخی وقت‌ها اشتباه می‌کرده:
ابو بلج بفتح اوله وسکون اللام بعدها جیم الفزاری الکوفی ثم الواسطی الکبیر اسمه یحیی بن سلیم او بن ابی سلیم او بن ابی الاسود صدوق ربما اخطا من الخامسة ۴
ابو بلج، بسیار راستگو است؛ ولی گاهی اشتباه می‌کرده است.
بدیهی است که جمله بخاری «فیه نظر»، نمی‌تواند در برابر توثیقات بزرگان علم رجال اهل‌سنت، تضعیف محسوب شود و به صحت روایت ضرر بزند؛ چرا که بزرگانی همچون یحیی بن معین، دارقطنی، نسائی، محمد بن سعد و ابن‌ابی حاتم او را توثیق کرده‌اند و تضعیف بخاری در برابر توثیقات این بزرگان تاب مقاومت ندارد؛ چنانچه بدرالدین عینی در باره روایتی که از ابوالمنیب عبیدالله بن عبدالله نقل شده است می‌گوید:
فان قلت: فی اسناده ابوالمنیب عبید الله بن عبدالله، وقد تکلم فیه البخاری وغیره. قلت: قال الحاکم: وثقه ابن‌معین، وقال ابن‌ابی حاتم: سمعت ابی یقول: هو صالح الحدیث، وانکر علی البخاری ادخاله فی الضعفاء، فهذا ابن‌معین امام هذا الشان وکفی به حجة فی توثیقه ایاه.

اگر بگویی که در سند آن ابوالمنیب عبیدالله بن عبدالله است که بخاری و دیگران به او اشکال گرفته‌اند، می‌گویم: حاکم گفته که ابن‌معین او را توثیق کرده، ابوحاتم گفته که از پدرم شنیدم که می‌گفت: او صالح الحدیث است؛ اما بخاری منکر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما یحیی بن معین، پیشوای این کار (علم رجال) است، برای حجیت روایت، توثیق او، توسط یحیی بن معین کفایت می‌کند.
وضعیت یحیی بن سلیم نیز تقریبا به همین صورت است، بخاری او را تضعیف کرده ـ البته اگر بگوییم که «فیه نظر» تضعیف باشد ـ؛ اما یحیی بن معین و دیگر ائمه رجال اهل‌سنت او را توثیق کرده‌اند؛ پس بر طبق گفته آقای بدرالدین عینی، تضعیف بخاری ارزشی ندارد و تنها توثیق یحیی بن معین، برای اثبات حجیت روایت کفایت می‌کند.
حتی اگر فرض کنیم که اشکال بخاری تاثیر گذار باشد، بازهم روایت از حجیت ساقط نمی‌شود و حداکثر یحیی بن سلیم می‌شود «مختلف فیه» و روایت «مختلف فیه» از دیدگاه اهل‌سنت، دست کم دارای درجه «حسن» است و روایت حسن نیز از دیدگاه آن‌ها حجت است و در حجیت با روایت صحیح تفاوتی ندارد.
البانی وهابی نیز روایت یحیی بن سلیم را «حسن» دانسته است:
۱۱۸۸ - اسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشیخین غیر ابی بلج واسمه یحیی بن سلیم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما اخطا.
سند روایت «حسن» است، تمام راویان آن ثقه و از راویان بخاری و مسلم هستند؛ غیر از ابوبلج که ابنحجر گفته او بسیار راستگو است؛ ولی گاهی اشتباه می‌کرده
البته البانی روایت «انت ولی کل مؤمن بعدی» را با همین سند، صحیح می‌داند و صراحتا اعتراف می‌کند که این روایت صحیح است که در ادامه به سخن او اشاره می‌شود.
نتیجه آن که: یحیی بن سلیم از دیدگاه، یحیی بن معین، دارقطنی، ابن‌ابی حاتم، البانی و... موثق و روایتش «صحیح» و یا دست کم «حسن» است.

۲.۱.۳ - عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است:
عمرو بن میمون الاودی عن عمر ومعاذ وعنه زیاد بن علاقة وابو اسحاق وابن سوقة کثیر الحج والعبادة وهو راجم القردة مات ۷۴ ع
عمرو بن میمیون، زیاد به حج می‌رفت و اهل عبادت بود، او همان کسی است که میمون را سنگسار کرد.
عمرو بن میمون الاودی ابوعبدالله ویقال ابویحیی مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة اربع وسبعین وقیل بعدها ع.
عمرو بن میمون که به او ابویحیی گفته می‌شود، مخضرم (کسی که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.
قضیه سنگسار کردن میمون در جاهلیت را بخاری در صحیح خود نقل کرده است:
حدثنا نُعَیْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَیْمٌ عن حُصَیْنٍ عن عَمْرِو بن مَیْمُونٍ قال رایت فی الْجَاهِلِیَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ علیها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.
نعیم بن حماد از هشیم بن حصین از عمرو بن میمون روایت کرده است که وی گفت: در جاهلیت، میمونی را دیدم که زنا کرده بود، پس گروهی از میمون‌ها دور وی جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نیز به همراه ایشان او را سنگسار کردم!!!

۲.۱.۴ - ابْنِ عَبَّاس

وی صحابی است.
همین روایت را احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری به صورت مفصل نقل کرده‌اند:
«(۲۹۴۲) (۳۰۵۲) حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا ابوعَوَانَةَ، حَدَّثَنَا ابوبَلْجٍ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَیْمُونٍ، قَالَ: اِنِّی لَجَالِسٌ اِلَی ابن‌عَبَّاسٍ، اِذْ اَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ، فَقَالُوا: یَا اَبَا عَبَّاسٍ، اِمَّا اَنْ تَقُومَ مَعَنَا، وَاِمَّا اَنْ یُخْلُونَا هَؤُلَاءِ، قَالَ: فَقَالَ ابن‌عَبَّاسٍ: بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ، قَالَ: وَهُوَ یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قَبْلَ اَنْ یَعْمَی، قَالَ: فَابْتَدَءُوا فَتَحَدَّثُوا، فَلَا نَدْرِی مَا قَالُوا، قَالَ: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ، وَیَقُولُ: اُفْ وَتُفْ، وَقَعُوا فِی رَجُلٍ لَهُ عَشْرٌ، وَقَعُوا فِی رَجُلٍ، قَالَ لَهُ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): " لَاَبْعَثَنَّ رَجُلًا لَا یُخْزِیهِ اللَّهُ اَبَدًا، یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ "...
اِنَّهُ لَا یَنْبَغِی اَنْ اَذْهَبَ اِلَّا وَاَنْتَ خَلِیفَتِی ". قَالَ: وَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: "اَنْتَ وَلِیِّی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی".»
عمرو بن میمون می‌گوید: با عبداللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادی که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن‌عباس تنها گذارید. این ماجرا زمانی بود که ابن‌عباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابن‌عباس گفت: من با شما می‌آیم (آنان به گوشه‌ای رفتند و) با ابن‌عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. پس از مدتی عبد اللَّه بن عباس در حالی که لباسش را تکان می‌داد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردی دشنام می‌دهند و از او عیب‌جویی می‌کنند که ده ویژگی برای اوست؛
(یک) رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «مردی را روانه میدان می‌کنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمی‌کند». ...
شایسته نیست که من بروم؛ مگر این که تو جانشین من باشی. ابن‌عباس می‌گوید که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: تو بعد از من بر هر مؤمنی ولی هستی.
حاکم نیشابوری متوفای۴۰۵هـ بعد از نقل این روایت می‌گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری متوفای۲۵۶هـ و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند.
ذهبی متوفای۷۴۸هـ نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته: صحیح.
[۲۱] شمس‌الدین ذهبی، المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج۳، ص۱۳۴، کتاب معرفة الصحابة، باب ذکر اسلام امیر المؤمنین، طبعة مزیدة بفهرس الاحادیث الشریفة، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۴۲هـ.

ابن عبد البر قرطبی بعد از نقل این روایت می‌گوید:
قال ابوعمر رحمه الله هذا اسناد لا مَطْعَنٌ فیه لاحد لصحته وثقة نَقَلَتِه....
ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: این سندی است که هیچ کس حق اشکال به آن را ندارد؛ چرا که سند آن صحیح و تمام راویان آن موثق هستند.
حافظ ابوبکر هیثمی متوفای۸۰۷ هـ نیز بعد از این روایت می‌گوید:
رواه احمد والطبرانی فی الکبیر والاوسط باختصار ورجال احمد رجال الصحیح غیر ابی بلج الفزاری وهو ثقة وفیه لین.
این روایت را احمد و طبرانی متوفای۳۶۰هـ در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده‌اند، راویان احمد همگی راویان صحیح بخاری متوفای۲۵۶هـ هستند؛ غیر از ابی بلج فزاری که او نیز مورد اعتماد و در او اشکالی است.
حتی البانی وهابی که روایت ابوبلج را در جای دیگر «حسن» دانسته، در این جا تصحیح می‌کند و می‌گوید:
و اما قوله: «وهو ولی کل مؤمن بعدی». فقد جاء من حدیث ابن‌عباس، فقال الطیالسی (۲۷۵۲): حدثنا ابوعوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عنه " ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال لعلی: " انت ولی کل مؤمن بعدی ".
و اخرجه احمد (۱/ ۳۳۰ - ۳۳۱) ومن طریقه الحاکم (۳/ ۱۳۲ - ۱۳۳) و قال: «صحیح الاسناد»، و وافقه الذهبی، و هو کما قالا.

اما این گفته پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که: «او ولی هر مؤمنی بعد از من است» از طریق ابن‌عباس نقل شده است. طیالسی گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن میمون از ابن‌عباس نقل کرده است که رسول خدا خطاب به علی فرمود: تو ولی هر مؤمنی بعد از من هستی.
احمد نیز آن را نقل کرده و حاکم نیز از همین طریق آن را نقل کرده و گفته: سندش صحیح است، ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است. سند روایت همان گونه است است که حاکم و ذهبی گفته‌اند (صحیح است).
نتیجه این که: روایت «اَنْتَ وَلِیِّی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» از دیدگاه بزرگانی همچون حاکم نیشابوری، شمس‌الدین ذهبی و علی بن ابی‌بکر هیثمی، محمدناصر البانی و... صحیح و تمام راویان آن ثقه هستند.


این روایت توسط افراد متعددی نقل شده که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌شود.

۳.۱ - نقل از ابوعیسی ترمذی

ابوعیسی ترمذی در سنن خود، احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و نسائی در خصائص امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نوشته‌اند:
«(۳۶۷۴) (۳۷۱۲) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیُّ، عَنْ یَزِیدَ الرِّشْکِ، عَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ، قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جَیْشًا، وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ فَمَضَی فِی السَّرِیَّةِ، فَاَصَابَ جَارِیَةً، فَاَنْکَرُوا عَلَیْهِ، وَتَعَاقَدَ اَرْبَعَةٌ مِنْ اَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقَالُوا: اِذَا لَقِینَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِیٌّ، وَکَانَ الْمُسْلِمُونَ اِذَا رَجَعُوا مِنَ السَّفَرِ بَدَءُوا بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا اِلَی رِحَالِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَتِ السَّرِیَّةُ سَلَّمُوا عَلَی النَّبِیِّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقَامَ اَحَدُ الْاَرْبَعَةِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ اَلَمْ تَرَ اِلَی عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ صَنَعَ کَذَا وَکَذَا، فَاَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ثُمَّ قَامَ الثَّانِی فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَاَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَاَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا، فَاَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَالْغَضَبُ یُعْرَفُ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ: مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، اِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَاَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.»

مطرف بن عبدالله از «عمران بن حصین» روایت کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لشکری را به فرماندهی حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) فرستاد، حضرت علی (علیه‌السّلام) به فرمان پیغمبر به آن ماموریت رفت. پس از پیروزی، کنیزکی را که جزو اسیران بود، برای خود برگزید. این عمل علی (علیه‌السّلام) مورد نارضایتی لشکریان قرار گرفت و از آنها، چهار تن تعهد کردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ملاقات کنیم، رفتار ناخوشایند حضرت علی (علیه‌السّلام) را به اطلاع ایشان می‌رسانیم.
معمول مسلمانها این بود که هر گاه از سریّه‌ای باز می‌گشتند. نخست به حضور پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرفیاب می‌شدند و سلام می‌کردند؛ پس از عرض سلام، هر یک به مقر خویش باز می‌گشت. این بار هم طبق معمول، لشکر به حضور پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرفیاب شد.
پس از عرض سلام، یکی از چهار تن از جای برخاست و گفت: یا رسول الله! آیا از رفتاری که علی بن ابیطالب در این ماموریت انجام داده، اطلاع یافته‌اید؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روی از او برتافت و پاسخی نداد؛ دومی از جای برخاست و همان سخن را بازگو کرد. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از او نیز روی برگردانید و پاسخی نداد؛ سومی از جای برخاست و همان شکایت را نمود. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به گفته او هم اعتنائی نکرد؛ چهارمی برخاست و گفته‌های آن سه نفر را تایید کرد.
رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حالی که آثار خشم و غضب از چهره مبارکش هویدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از علی چه می‌خواهید؟ از علی چه می‌خواهید؟ از علی چه می‌خواهید؟ و فرمود: علی از من است و من از علی و او پس از من، ولی همه مؤمنان است.

۳.۲ - نقل از ابن ابی‌شیبه

ابن ابی‌شیبه با همان سند روایت نقل کرده است؛ اما متن آن کمی تفاوت دارد:
حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول الله... فاقبل الیه رسول الله یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی ما تریدون من علی علی منی وانا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی

۳.۳ - نقل از ذهبی

تعدادی از علمای اهل‌سنت، سند این روایت را تصحیح کرده‌اند؛ از جمله ذهبی در میزان الاعتدال می‌نویسد:
قال ابن‌عدی ادخله النسائی فی صحاحه.
ابن عدی گفته که نسائی این روایت را در زمره روایات صحیح خود وارد کرده است.
و در تاریخ الاسلام می‌نویسد:
اخرجه النسائی، والترمذی وقال: حدیث حسن غریب. ورواه الامام احمد فی مسنده عن عبد الرزاق، وعفان عنه. واسناده علی شرط مسلم وانما لم یخرجه فی صحیحه لنکارته.
این روایت را نسائی آورده و ترمذی بعد از نقل آن گفته: حدیث حسن و غریب است. و امام احمد در مسندش آن را از طریق عبدالزراق و عفان نقل کرده، سند امام احمد مطابق با شرایطی است که مسلم در صحت روایت قائل است؛ اما آن را در صحیح خود نیاورده؛ چون متن آن منکر است.
بلی، متن این روایت از دیدگاه مسلم نیشابوری و شمس‌الدین ذهبی منکر و غیر قابل پذیرش است؛ چون اساس مذهب و عقائد آن‌ها را فرو ریخته و بطلان افکار آن‌ها را ثابت می‌کند؛ از این رو طبیعی است که آن‌ها نپذیرند و در صحیح خود آن را نیاورند.
اگر مسلم این گونه روایات را آورده بود که نام کتاب او را «صحیح مسلم» نمی‌گذاشتند.

۳.۴ - نقل از ابنحجر عسقلانی

ابنحجر عسقلانی تصریح می‌کند که سند این روایت «قوی» است.
واخرج الترمذی باسناد قوی عن عمران بن حصین فی قصة قال فیها قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما تریدون من علی ان علیا منی وانا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی.
ترمذی با سند قوی از عمران بن حصین در قصه‌ای نقل کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: از علی چه می‌خواهید، به درستی که علی از من است و من از علی هستم و او ولی هر مؤمنی بعد از من است.

۳.۵ - نقل از عبدالقادر بغدادی

و عبدالقادر بغدادی نیز همان سخن ابنحجر را تکرار کرده است:
واخرج الترمذی باسنادٍ قویٍّ عن عمران بن حصین فی قصةٍ قال فیها: قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): ما یریدون من علی ان علیاً منی وانا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی.

۳.۶ - نقل‌های دیگر

جلال‌الدین سیوطی و علاءالدین هندی گفته‌اند که ابن‌جریر طبری همین روایت را نقل و سپس آن را تصحیح کرده است:
(ش وابن جریر وصحَّحَهُ).
ابن ابی‌شیبه و نیز ابن‌جریر آن را نقل و تصحیح کرده است.
سیوطی در جای دیگر از کتاب جامع الاحادیث صراحتا می‌گوید که این روایت صحیح است:
عَلِیٌّ مِنی وَاَنَا مِنْ عَلِیَ، وَعَلِیٌّ وَلِیُّ کُل مُؤْمِنٍ بَعْدِی (ش) عن عمران بن حصین، صحیح.
علی از من و من از علی هستسم، و علی ولی هر مؤمنی بعد از من است. این روایت را ابن‌ابی شیبه در کتاب المصنف نقل کرده و سندش صحیح است.
متقی هندی نیز در کنز العمال همین سخن را تکرار کرده است:
علی منی وانا من علی، وعلی ولی کل مؤمن بعدی. ش عن عمران بن حصین؛ صحیح.
صالحی شامی نیز روایت را صحیح دانسته است:
وروی ابن‌ابی شیبة وهو صحیح عن عمر - رضی الله تعالی عنه - قال: قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): ' علی منی وانا منه، وعلی ولی کل مؤمن من بعدی'.
البته به جای «عمران» در نقل صالحی شامی «عمر» آمده است که به احتمال زیاد از اشتباهات نسخه‌نویسان باشد.
البانی وهابی بعد از نقل این روایت و در توثیق جعفر بن سلیمان می‌گوید:
قلت: وهو ثقة من رجال مسلم وکذلک سائر رجاله ولذلک قال الحاکم: «صحیح علی شرط مسلم»، واقره الذهبی.
من می‌گویم: جعفر بن سلیمان ثقه و از روایان صحیح مسلم است؛ چنانچه دیگر راویان این روایت نیز این چنین هستند؛ به همین خاطر حاکم گفته است که روایت بنابر شرایط مسلم، صحیح است و ذهبی نیز نظر او را تایید کرده است.
هر چند که همین تصریحات بزرگان اهل‌سنت برای اثبات صحت روایت کفایت می‌کند؛ اما برای اطمینان بیشتر، ما تک تک روات را نیز بررسی خواهیم کرد:

۳.۷ - بررسی سند

در سند روایت افراد متعددی وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته می‌شود.

۳.۷.۱ - قُتَیْبَةُ بن سعید

وی از روات بخاری و مسلم است؛ ذهبی درباره او می‌گوید:
قتیبة بن سعید ابورجاء البلخی عن مالک واللیث وعنه الجماعة سوی بن ماجة والفریابی والسراج مات عن اثنتین وتسعین سنة فی شعبان ۲۴ ع
قتیبة بن سعید، از مالک و لیث و از او تمام صحاح سته؛ غیر از ابن‌ماجه روایت نقل کرده‌اند.
و ابنحجر درباره او می‌نویسد:
قتیبة بن سعید بن جمیل بفتح الجیم بن طریف الثقفی ابورجاء البغلانی بفتح الموحدة وسکون المعجمة یقال اسمه یحیی وقیل علی ثقة ثبت من العاشرة مات سنة اربعین عن تسعین سنة ع.
قتیبة بن سعید، ثقه و ثابت قدم بوده است.

۳.۷.۲ - جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیّ

وی از روات مسلم و سایر صحاح سته است، ابنحجر در باره او گفته است:
جعفر بن سلیمان الضبعی بضم المعجمة وفتح الموحدة ابوسلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعین بخ م ۴
جعفر بن سلیمان، بسیار راستگو و زاهد؛ اما متمایل به شیعه بود.
و ذهبی در تذکرة الحفاظ در باره او می‌نویسد:
م ۴ جعفر بن سلیمان الامام ابوسلیمان الضبعی البصری من ثقات الشیعة وزهادهم حدث عن ثابت البنانی....
جعفر بن سلیمان، از روایات مورد اعتماد شیعه و از زاهدان آن بود.
البانی وهابی که از او با عنوان بخاری دوران یاد می‌کنند، در توثیق جعفر بن سلیمان می‌نویسد:
و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف ان الصدوق المتقن اذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو الیها، ان الاحتجاج باخباره جائز.
جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و استوار در نقل روایت است؛ البته او به اهل‌بیت متمایل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمی‌کرده است و هیچ اختلافی بین پیشوایان اهل حدیث ما در این مطلب وجود ندارد که اگر راوی راستگو و متقنی، اهل بدعت باشد؛ ولی به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیث‌های او صحیح و مجاز است.

۳.۷.۳ - یَزِیدَ بن شریک بن الرِّشْکِ

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی درباره او می‌نویسد:
یزید الرشک هو بن ابی یزید الضبعی عن مطرف ومعاذة وعنه شعبة وابن علیة ثقة متعبد توفی ۱۳ ع.
یزید الرشک، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.
و مزی بعد از نقل توثیقاتی که در باره وجود دارد، می‌نویسد:
روی له الجماعة.
تمام صحاح سته از او روایت نقل کرده‌اند.

۳.۷.۴ - مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی او را یکی از مشاهیر معرفی کرده است:
مطرف بن عبدالله بن الشخیر الحرشی العامری ابوعبدالله احد الاعلام عن ابیه وابی وعلی وعنه اخوه یزید وقتادة وابو التیاح مات ۹۵ ع
و ابنحجر او را ثقه، عابد و فاضل دانسته است:
مطرف بن عبدالله بن الشخیر بکسر الشین المعجمة وتشدید المعجمة المکسورة بعدها تحتانیة ساکنة ثم راء العامری الحرشی بمهملتین مفتوحتین ثم معجمة ابوعبدالله البصری ثقة عابد فاضل من الثانیة مات سنة خمس وتسعین ع

۳.۷.۵ - عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْن

وی صحابی است.
ابن‌شاهین بعد از نقل همین روایت می‌نویسد:
تَفَرَّدَ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ بِهَذِهِ الْفَضِیلَةِ، لَمْ یَشْرَکْهُ فِیهَا اَحَدٌ.
علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) تنها دارنده این فضیلت است و کسی دیگری در آن شریک نیست.
بنابراین، سند این روایت کاملا صحیح است و تمام راویان آن، یا از روات بخاری یا از روات مسلم؛ چنانچه پیش از این تصریح البانی را در این زمینه خواندیم.


احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود می‌نویسد:
«(۲۲۴۰۹) (۲۲۵۰۲) حَدَّثَنَا ابن‌نُمَیْرٍ، حَدَّثَنِی اَجْلَحُ الْکِنْدِیُّ، عَنْ عَبدِ اللَّهِ بنِ برَیْدَةَ، عَنْ اَبیهِ برَیْدَةَ، قَالَ: بعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعْثَیْنِ اِلَی الْیَمَنِ، عَلَی اَحَدِهِمَا عَلِیُّ بنُ اَبی طَالِب، وَعَلَی الْآخَرِ خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ، فَقَالَ: " اِذَا الْتَقَیْتُمْ فَعَلِیٌّ عَلَی النَّاسِ، وَاِنْ افْتَرَقْتُمَا، فَکُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمَا عَلَی جُنْدِهِ "، قَالَ: فَلَقِینَا بنِی زَیْدٍ مِنْ اَهْلِ الْیَمَنِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَظَهَرَ الْمُسْلِمُونَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ، فَقَتَلْنَا الْمُقَاتِلَةَ، وَسَبیْنَا الذُّرِّیَّةَ، فَاصْطَفَی عَلِیٌّ امْرَاَةً مِنَ السَّبیِ لِنَفْسِهِ، قَالَ برَیْدَةُ: فَکَتَب مَعِی خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ اِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یُخْبرُهُ بذَلِکَ، فَلَمَّا اَتَیْتُ النَّبیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دَفَعْتُ الْکِتَاب، فَقُرِئَ عَلَیْهِ، فَرَاَیْتُ الْغَضَب فِی وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا مَکَانُ الْعَائِذِ، بعَثْتَنِی مَعَ رَجُلٍ وَاَمَرْتَنِی اَنْ اُطِیعَهُ، فَفَعَلْتُ مَا اُرْسِلْتُ بهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): " لَا تَقَعْ فِی عَلِیٍّ، فَاِنَّهُ مِنِّی وَاَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی، وَاِنَّهُ مِنِّی وَاَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی»

عبدالله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دو گروه را به یمن فرستاد؛ سرپرستی یکی را به عهده علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) و سرپرستی گروه دیگر را به عهده خالد بن ولید گذاشت و دستور داد تا زمانی دو لشکر از یکدیگر جدا نشده‌اند، علی (علیه‌السّلام) فرمانده هر دو لشکر خواهد بود و اگر دو لشکر از یکدیگر جدا شدند، هر یک از دو تن، فرمانده لشکر خود خواهد بود.
بریدة گفت: لشکریان اسلام عازم یمن شدند و با بنی‌زید که اهل یمن بودند، روبرو شدیم و جنگیدم، مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، گروه بسیاری از آنان را از پای در آوردیم، زنان آنان را اسیر کردیم و در پایان جنگ غنائمی بدست آوردیم.
علی (علیه‌السّلام) زنی را که از اسیران بود، برای خود برگزید. از این مساله، خالد بن ولید ناراحت شد و به همراه من نامه‌ای برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرستاد تا از علی (علیه‌السّلام) شکایت کند. هنگامی که به مدینه رسیدم، نامه را به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تقدیم کردم. نامه خالد برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرائت شد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با شنیدن مضمون نامه، آثار غضب بر چهره مبارکش هویدا شد. ـ از خشم آن حضرت بیمناک گردیده ـ عرض کردم: یا رسول الله! اینک در جائی هستم که باید از خشم رسول خدا به خدای تعالی پناه ببرم، شما مرا تحت فرمان مردی قرار دادید و فرمودید تا از او اطاعت کنم و من از فرمان شما اطاعت کرده‌ام.
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
«از علی بدگویی نکنید؛ زیرا او از من است و من از اویم و او پس از من، ولی شما خواهد بود».
[۵۸] الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ هـ)، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۳، ص۶۲۸، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الاولی، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

البته همین روایت در صحیح بخاری نقل شده؛ اما او همانند همیشه، سخن پیامبر را تحریف و تکه اصلی آن که ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) را ثابت می‌کند، حذف کرده است تا مبادا مردم با شنیدن سخن پیامبر گمراه شوند:
«حدثنی محمد بن بَشَّارٍ حدثنا رَوْحُ بن عُبَادَةَ حدثنا عَلِیُّ بن سُوَیْدِ بن مَنْجُوفٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ عن ابیه رضی الله عنه قال بَعَثَ النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عَلِیًّا الی خَالِدٍ لِیَقْبِضَ الْخُمُسَ وَکُنْتُ اُبْغِضُ عَلِیًّا وقد اغْتَسَلَ فقلت لِخَالِدٍ الا تَرَی الی هذا فلما قَدِمْنَا علی النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ذَکَرْتُ ذلک له فقال یا بُرَیْدَةُ اَتُبْغِضُ عَلِیًّا فقلت نعم قال لَا تُبْغِضْهُ فان له فی الْخُمُسِ اَکْثَرَ من ذلک.»

عبدالله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی بن ابی‌طالب را به سوی خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد و من بغض و کینه علی را در دل داشتم، علی (علیه‌السّلام) غسل کرد؛ پس به خالد گفتم: آیا او را نمی‌بینی که چه‌کار کرد، وقتی پیش رسول خدا رفتیم، این کار او را گزارش خواهم کرد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای بریده آیا بغض علی را در دل داری؟ گفتم: بلی، فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا که حق او از خمس بیش از این است.

۴.۱ - بررسی سند حدیث

در سند روایت افراد متعددی وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته می‌شود.

۴.۱.۱ - عبدالله بنُ نُمَیْر

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است:
عبدالله بن نمیر الهمدانی ابوهشام عن هشام بن عروة والاعمش وعنه ابنه واحمد وابن معین حجة توفی ۱۹۹ ع.
عبدالله بن نمیر، استاد احمد بن حنبل و یحیی بن معین، حجت (کسی که سی صد هزار حدیث حفظ بوده) است. (عبدالله بن نمیر بنون مصغر الهمدانی ابوهشام الکوفی ثقة صاحب حدیث من اهل السنة من کبار التاسعة مات سنة تسع وتسعین وله اربع وثمانون ع.)
عبدالله بن نمیر، ثقه و صاحب حدیث از اهل‌سنت است.

۴.۱.۲ - اَجْلَحُ الْکِنْدِیّ

اجلح بن عبدالله، هر چند که گفته‌اند شیعه بوده؛ اما نه به این معنا که ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و فرزندان معصومش را قبول داشته؛ بلکه به این معنا که گفته شده او به ابوبکر و عمر فحش می‌داده است؛ هر چند که همین اتهام نیز برای برخی از علمای سنی ثابت نشده است؛ اما در عین حال تردیدی در وثاقت و صداقت او نیست؛ چنانچه ذهبی می‌نویسد:
اجلح بن عبدالله ابوحجیة الکندی عن الشعبی وعکرمة وعنه القطان وابن نمیر وخلق وثقه بن معین وغیره وضعفه النسائی وهو شیعی مع انه روی عنه شریک انه قال سمعنا انه ما سب ابا بکر وعمر احد الا افتقر او قتل مات ۱۴۵ ۴.
اجلح بن عبدالله را یحیی معین و دیگران توثیق کرده؛ اما نسائی گفته که او ضعیف است و شیعه بود. با این که شریک از او روایت کرده است که می‌گفت: کسی ابابکر و عمر را فحش نمی‌دهد؛ مگر این که فقیر یا کشته می‌شود.
البته از آن جائی که نسائی از متشددین در توثیق بوده و سخت گیری بیش از‌ اندازه داشته، تضعیف او در برابر توثیق دیگر بزرگان اهل‌سنت، توانائی مقابله و برابری را ندارد؛ چنانچه مبارکفوری در شرح حال عبدالله العمری می‌گوید:
قواه غیر واحد من الائمة وضعفه النسائی وبن حبان وغیرها من المتشددین
تعداد زیادی از ائمه او را تقویت کرده‌اند؛ اما نسائی و ابن‌حبان و دیگرانی که از متشددین هستند، او را تضعیف کرده‌اند.
ابن حجر عسقلانی در شرح حال او می‌نویسد:
اجلح بن عبدالله بن حجیة بالمهملة والجیم مصغر یکنی ابا حجیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس واربعین بخ ۴.
اجلح بن عبدالله راستگو و شیعه بوده است.
مناوی در فیض القدیر به نقل از جد مادری خود در باره این روایت می‌نویسد:
قال جدنا للام، الزین العراقی: الاجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح
جد مادری من، زین العراقی گفته: اجلح کندی را اکثر علما توثیق کرده‌اند، سایر راویان همگی از روات صحیح بخاری هستند.
زین العراقی از بزرگان تاریخ اهل‌سنت است؛ چنانچه سیوطی درباره او می‌نویسد:
الحافظ الامام الکبیر الشهیر ابوالفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین ابن‌عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم العراقی حافظ العصر... و تقدم فی فن الحدیث بحیث کان شیوخ عصره یبالغون فی الثناء علیه بالمعرفة کالسبکی و العلائی و العز بن جماعة و العماد بن کثیر و غیرهم ونقل عنه الشیخ جمال الدین الاسنوی فی المهمات و وصفه بحافظ العصر...

او حافظ، امام بزرگ و مشهور ابوالفضل، زین‌الدین، عبدالرحیم بن الحسین ابن‌عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم العراقی، حافظ عصر است... او در فن حدیث سرآمد (عصر خود) گشت به گونه‌ای که بزرگان عصر او همچون سبکی و علائی و عز بن جماعه و عماد بن کثیر و غیره در تعریف و تمجید او فراوان گفته و نوشته‌اند و شیخ جمال‌الدین اسنوی، روایات او را در مسایل مهم و اساسی نقل کرده و از او با وصف حافظ عصر یاد کرده است...
بنابراین تردیدی در وثاقت اجلح کندی نیست.

۴.۱.۳ - عَبدِاللَّهِ بنِ برَیْدَة

ذهبی در الکاشف می‌نویسد:
عبدالله بن بریدة قاضی مرو وعالمها عن ابیه وعمران بن حصین وعائشة وعنه مالک بن مغول وحسین بن واقد وابو هلال ثقة ولد عام الیرموک وعاش مائة توفی ۱۱۵ ع
عبدالله بن بریده که قاضی مرو و دانشمند آن جا بود، ثقه است.
و ابنحجر می‌گوید:
عبدالله بن بریدة بن الخصیب الاسلمی ابوسهل المروزی قاضیها ثقة من الثالثة مات سنة خمس ومائة وقیل بل خمس عشرة وله مائة سنة ع
عبدالله بن بریده، اهل مرو و قاضی آن جا بود، ثقه و از طبقه سوم روات بود.

۴.۱.۴ - عامر بن الحصیب بن عبدالله

وی صحابی است.
نتیجه: سند این روایت نیز اشکالی ندارد، حتی اگر اشکال نسائی در باره اجلح مورد قبول باشد، دست کم این روایت «حسن» می‌شود و روایت «حسن» نیز همانند روایت صحیح از دیدگاه اهل‌سنت حجت است؛ چنانچه البانی وهابی بعد از نقل همین روایت می‌گوید:
اخرجه احمد (۵/ ۳۵۶). قلت: و اسناده حسن، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر الاجلح، و هو ابن‌عبدالله الکندی، مختلف فیه، وفی التقریب: «صدوق شیعی».
این روایت را احمد نقل کرده، من می‌گویم: سند آن «حسن» و راویان آن موثق و از روایان بخاری و مسلم هستند؛ غیر از اجلح که او همان ابن‌عبدالله کندی و «مختلف فیه» (علمای رجال در وثاقت او اختلاف دارند) است. در تقریب آمده است که او بسیار راستگو و شیعه بوده.


ابوبکر العنبری در مجلسان خود می‌نویسد:
«(۱۴) (۱۴) حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَی السَّاجِیُّ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنِ الْبَرَاءِ، اَنّ النَّبِیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قَالَ: " اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَی، قَالَ: " اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَزْوَاجِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَی، قَالَ: " اَلَسْتُ اَوْلَی بِهِمْ مِنْ اَوْلادِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَی، قَالَ: " اَلَسْتُ اَلَسْتُ؟ " قَالُوا: بَلَی، قَالَ: " فَهَذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ". فَقَالَ ابن‌عُمَرَ: یَهْنُکَ یَا ابن‌اَبِی طَالِبٍ، اَصْبَحْتَ الْیَوْمَ وَلِیَّ کُلِّ مُسْلِمٍ.»

از براء بن عازب نقل شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: آیا من از خود مؤمنان نسبت به آن‌ها شایسته‌تر نیستم، صحابه گفتند: بلی. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنین از همسرانشان شایسته‌تر نیستم؟ گفتند: بلی. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از اولادشان شایسته تر نیستم؟ گفتند: بلی. سپس چندین بار همین مساله را سؤال کردند و همه حاضران تصدیق کردند. فرمود: این (علی (علیه‌السّلام) ولی شما بعد از من است؛ خدا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن.
پس پسر عمر گفت: مبارک باد بر تو‌ای پسر ابوطالب، تو از امروز ولی هر مسلمانی شدی.
دلالت این روایت بر ولایت مطلق امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) از دیگر روایات ذکر شده، آشکارتر است؛ چرا که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیش از گفتن «فهذا ولیکم بعدی» اولویت خود را نسبت به مؤمنان از جان، ناموس و فرزندان آن‌ها، ثابت می‌کند و اعتراف می‌گیرد؛ سپس همین اولویت را برای امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نیز تثبیت می‌نماید؛ یعنی بعد از من علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) نیز نسبت به جان، ناموس، فرزندان و... شما اولویت دارد؛ همان طوری که من دارم.
ضمن این که پسر عمر به امیرمؤمنان تبریک می‌گوید که تو از امروز به این مقام جدید دست یافتی و بر همه مؤمنان «ولی» شدی. اگر منظور دوستی، نصرت و... باشد، تبریک گفتن معنا ندارد؛ چرا که امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) پیش از از این دوست و یاور مردم بوده و با کسی از مؤمنان دشمنی نداشته؛ بنابراین، در صورتی که به معنای دوستی و... باشد، به مقام جدیدی دست نیافته که پسر عمر تبریک بگوید.

۵.۱ - سند روایت

در سند روایت افراد متعددی وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته می‌شود.

۵.۱.۱ - زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَی السَّاجِیُّ

ذهبی در تاریخ الاسلام در شرح حال او می‌نویسد:
زکریا بن یحیی... ابویحیی الساجی البصری الحافظ. وکان من الثقات الائمة. سمع منه: الاشعری واخذ عنه مذهب اهل الحدیث. ولزکریا الساجی کتاب جلیل فی العلل یدل علی تبحره وامامته.
زکریا بن یحیی ساجی، حافظ و از پیشوایان مورد اعتماد بود. اشعری شاگرد او بود و مذهب اهل حدیث را از او آموخت. برای او کتابی درباره علل (علم شناخت حدیث صحیح از ضعیف) است که دلالت بر مهارت و امامت او می‌کند.
و ابنحجر در تقریب التهذیب می‌نویسد:
زکریا بن یحیی الساجی البصری ثقة فقیه من الثانیة عشرة مات سنة سبع و ثلاثمائة.
زکریا بن یحیی، ثقه و فقیه بود.

۵.۱.۲ - سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ

از روات صحیح مسلم، ذهبی در شرح حال او می‌نویسد:
سلمة بن شبیب ابوعبدالرحمن النیسابوری الحافظ بمکة عن ابی اسامة ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والاربعة والرویانی حجة مات ۲۴۷ م ۴
سلمة بن شبیب، از روات مسلم و سایر صحاح سته، حافظ و حجت بود.
ابن حجر می‌نویسد:
سلمة بن شبیب المسمعی النیسابوری نزیل مکة ثقة من کبار الحادیة عشرة مات سنة بضع واربعین م ۴
سلمة بن شبیب، ساکن مکه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه یازدهم روات بود.

۵.۱.۳ - عَبْدُ الرَّازِقِ

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی درباره او می‌گوید:
عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ ابوبکر الصنعانی احد الاعلام عن بن جریج ومعمر وثور وعنه احمد واسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنة فی ۲۱۱ ع.
عبدالرزاق بن همام، حافظ و یکی از مشاهیر بود.

۵.۱.۴ - مَعْمَرٌ بن راشد

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی او را این چنین می‌ستاید:
معمر بن راشد ابوعروة الازدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری وهمام وعنه غندر وابن المبارک وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة وقال احمد لا تضم معمرا الی احد الا وجدته یتقدمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفی فی رمضان ۱۵۳ع
معمر بن راشد، دانشمند یمنی بود. احمد گفته: کسی معمر را در کنار شخص دیگری قرار نداد، مگر این که دیدم او را مقدم کرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بیشتر به دنبال دانش بود، عبدالرزاق گفت که ده هزار روایت از او شنیده‌ام.
ابنحجر می‌گوید:
معمر بن راشد الازدی مولاهم ابوعروة البصری نزیل الیمن ثقة ثبت فاضل الا ان فی روایته عن ثابت والاعمش وهشام بن عروة شیئا وکذا فیما حدث به بالبصرة من کبار السابعة مات سنة اربع وخمسین وهو بن ثمان وخمسین سنة ع
معمر بن راشد، ساکن یمنی، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روایت او از ثابت، اعمش و هشام اشکالاتی است.

۵.۱.۵ - عَلِیِّ بْنِ زَیْد

از روات مسلم و سایر صحاح سته. البته برخی به دلیل این که او شیعه بوده، تضعیف کرده‌اند؛ اما چون از روات صحیح مسلم است، تضعیفش بی‌فایده است، به همین خاطر ذهبی تضعیفات این تعداد را بی‌ارزش دانسته و نام او را در کتاب «ذکر اسماء من تکلم فیه وهو موثق» آورده است:
علی بن زید بن جدعان علی م مقرونا صویلح الحدیث قال احمد ویحیی لیس بشیء وقواه غیرهما.
علی بن زید، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص دیگری در همان مکان از سند) روایت نقل کرده، احادیث او صالح است، احمد و یحیی بن معین گفته‌اند که بی‌ارزش است؛ اما دیگران او را توثیق کرده‌اند.

۵.۱.۶ - عَدِیِّ بْنِ ثَابِت

وی از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است، ذهبی در باره او می‌نویسد:
عدی بن ثابت الانصاری عن ابیه والبراء وابن ابی اوفی وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لکنه قاص الشیعة وامام مسجدهم بالکوفة توفی ۱۱۶ ع.
عدی بن ثابت، موثق است؛ اما قصه‌گوی شیعه و امام مسجد آن‌ها در کوفه بود.
ابنحجر می‌گوید:
عدی بن ثابت، کوفی و ثقه است؛ اما به شیعه بودن متهم شده است.
عدی بن ثابت الانصاری الکوفی ثقة رمی بالتشیع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع

۵.۱.۷ - الْبَرَاءِ بن عازب

وی صحابی است.
تا این جا ثابت شد که این روایت حداقل از چهار طریق؛ عبدالله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتی محمدناصر البانی دو سند آن را «صحیح» و یک سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراین در صحت این روایات تردیدی نیست.
هر چند که هر کدام از این طریق‌ها چند سند معتبر دیگر نیز دارد که ما به اختصار به همین‌اندازه کفایت می‌کنیم و دوستانی که خواستار تحقیق بیشتر در این زمینه هستند، به کتاب نفحات الازهار، خلاصه عبقات الانوار علامه میلانی ج۱۵ و ۱۶ ارجاع می‌دهیم.

۵.۲ - اشکالات اهل‌سنت به این روایت

حال بعد از اثبات صحت سند روایت باید به اشکالات اهل‌سنت پاسخ داده شود.
اشکالات به این روایت به دو دسته تقسیم می‌شود: اشکالات سندی؛ ۲. اشکالات دلالی.

۵.۲.۱ - اشکالات سندی

اشکالات سندی توسط چند تن به این روایت وارد شده که در ادامه برخی از آنها ذکر می‌شود.

۵.۲.۱.۱ - ابن‌تیمیه

ابن‌تیمیه حرانی به صورت کامل، این روایت منکر شده و آن را دروغ پنداشته است. همان طور که گذشت، وی در منهاج السنه می‌نویسد:
قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
این حدیث از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرمود: «علی ولی هر مؤمنی بعد از من است» دروغی است که به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نست داده شده است.

۵.۲.۱.۲ - ابن کثیر دمشقی

ابن کثیر دمشقی، شاگرد ابن‌تیمیه نیز می‌نویسد:
هذه الفظة منکرة والاجلح شیعی ومثله لا یقبل اذا تفرد بمثلها.
این لفظ منکر (غیر قابل قبول) و اجلح شیعی است و زمانی که همانند او به تنهائی چنین روایتی را نقل کند، پذیرفته نمی‌شود.

۵.۲.۱.۳ - ابن حجر هیثمی

ابن حجر مکی می‌گوید:
و اما روایة ابن‌بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علی فان علیا منی وانا منه وهو ولیکم بعدی ففی سندها الاجلح وهو وان وثقه ابن‌معین لکن ضعفه غیره علی انه شیعی.
اما روایت ابن‌بریده از پدرش که «ای بریده از علی عیب جوئی نکند؛ چرا که او از من است و من از او هستم و او ولی شما بع از من است» پس در سند آن اجلح است؛ اگر چه ابن‌معین او را توثیق کره؛ اما دیگران به خاطر این که شیعه است، تضعیفش کرده‌اند.

۵.۲.۱.۴ - دهلوی

عبدالعزیز دهلوی در رد این روایت می‌گوید:
روایت بریده مرفوعا انه قال (ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مومن من بعدی)
این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعی است متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده‌اند پس به حدیث او احتجاج نه توان کرد.
[۸۶] الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندی، تحفه اثنا عشری، ص۳۴۶.


۵.۲.۱.۵ - مبارکفوری

مبارکفوری به صورت مفصل درباره این روایت سخن گفته است که خلاصه تمام حرف‌های او دو اشکال است که هر دو اشکال او در حقیقت به یک اشکال و آن شیعه بودن جعفر بن سلیمان و اجلح کندی است:
قد تفرد بها جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع...
فان قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها اجلح الکندی فروی الامام احمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبدالله بن بریدة... قلت: اجلح الکندی هذا ایضا شیعی.
این روایت را تنها جعفر بن سلیمان نقل کرده که او شیعی و بلکه در تشیع خود زیاده روی می‌کرده...
اگر بگویی: تنها جعفر بن سلیمان این روایت را با جمله «بعدی» نقل نکرده؛ بلکه اجلح کندی نیز نقل کرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طریق اجلح کندی از عبدالله بن بریده نقل کرده که... می‌گویم: اجلح کندی نیز شیعه است.

۵.۲.۱.۶ - خلاصه اشکالات سندی

کل اشکالات سندی علمای سنی به این روایت را می‌توان در یک اشکال خلاصه کرد:
این روایت تنها از طریق جعفر بن سلیمان و همچنین اجلح کندی نقل شده که هر دوی آن‌ها شیعه هستند و روایت این دو نفر برای اهل‌سنت حجت نیست.

۵.۲.۱.۷ - پاسخ اشکال اول

اما اشکال ابن‌تیمیه که گفته بود این روایت دروغ و تهمت به پیامبر است، با بررسی سند‌های متعدد این روایت و تصحیحاتی که بزرگان اهل‌سنت این روایات را کرده بودند، پاسخ داده شد و میزان راستگویی ابن‌تیمیه و دشمنی با امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) روشن گردید.
در رد سخن ابن‌تیمیه همین بس که البانی وهابی در ذیل روایت می‌گوید:
فمن العجیب حقا ان یتجرا شیخ الاسلام ابن‌تیمیة علی انکار هذا الحدیث و تکذیبه فی منهاج السنة (۴/ ۱۰۴) کما فعل بالحدیث المتقدم هناک.
هذا کله من بیان شیخ الاسلام و هو قوی متین کما تری، فلا ادری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث الا التسرع و المبالغة فی الرد علی الشیعة، غفر الله لنا و له.
حقیقتا شگفت‌انگیز است که شیخ الاسلام ابن‌تیمیه چگونه جرات بر انکار و تکذیب این روایت در منهاج السنه، پیدا کرده است؛ چنانچه درباره روایت پیشینی نیز همین برخورد را کرده است.
هر چند که پاسخ‌های دلالی او قوی و متین است؛ چنانچه دیدید؛ پس از نظر من دلیل تکذیب این روایت، جز عجله و زیاده‌روی در رد شیعه نمی‌تواند باشد.

۵.۲.۱.۸ - پاسخ اشکال دوم

اما اشکال دیگر علمای سنی که این روایت تنها از طریق اجلح کندی نقل شده و او ضعیف و شیعی است و حتی دهلوی ادعا کرده بود که جمهور علمای اهل‌سنت او را تضعیف کرده‌اند، با توثیقاتی که از علمای رجال اهل‌سنت نقل کردیم، پاسخ داده می‌شود. نه تنها جمهور علما او را تضعیف نکرده‌اند؛ بلکه واقعیت عکس آن است و جمهور علمای اهل‌سنت او را توثیق کرده‌اند؛ به جز عده‌ای انگشت شمار که سخن آن‌ها در برابر توثیقات بزرگان رجال سنی، توان ایستادگی ندارد.
پیش از این توثیقات علمای سنی نقل شد، نیازی به تکرار نیست و تنها به نقل دو باره سخن زین العراقی از زبان علامه مناوی اکتفا می‌کنیم که گفته بود:
الاجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح.
اجلح کندی را اکثر علما توثیق کرده‌اند، سایر راویان همگی از روات صحیح بخاری هستند.
جا دارد که از دهلوی و امثال او سؤال شود که کجاست تضعیفات جهمور علما نسبت به اجلح کندی؟ چرا ایشان نام یک نفر از علمای سنی که اجلح را تضعیف کرده باشد نمی‌آورد؟

۵.۲.۱.۹ - پاسخ اشکال سوم

اما اشکال شیعه بودن اجلح و همچنین جعفر بن سلیمان و عدم حجیت روایت آن دو، اشکالی است بی‌ارزش و غیر قابل توجه؛ چرا که به اجماع شیعه و سنی، مذهب راوی نقشی در حجیت روایت ندارد؛ بلکه آن چه مهم است، صداقت راوی است که اگر صداقت او ثابت شود، روایتش حجت می‌شود؛ ولو از خوارج، جهمیه و... باشد.
البانی وهابی در جواب این عده می‌نویسد:
فان قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعی، و کذلک فی سند المشهود له شیعی آخر، و هو جعفر بن سلیمان، افلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث و علة فیه؟!
فاقول: کلا لان العبرة فی روایة الحدیث انما هو الصدق و الحفظ، و اما المذهب فهو بینه و بین ربه، فهو حسیبه، و لذلک نجد صاحبی " الصحیحین " و غیرهما قد اخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج و الشیعة و غیرهم....
اگر کسی بگوید که راوی این شاهد نیز شیعه است؛ چنانچه در سند اصلی نیز شخص دیگری است که او شیعه است که همان جعفر بن سلیمان باشد؛ آیا طعن به حدیث و اشکال به آن حساب نمی‌آید؟
پس من می‌گویم: هرگز؛ زیرا آن چه در نقل روایت مهم و معتبر است، راستگویی و حافظه راوی است؛ اما مذهب او بین خود و خدای او است و خدا می‌داند که با او چه برخوردی نماید؛ به همین خاطر می‌بینیم که نویسندگان صحیحین (بخاری و مسلم) و دیگران، روایات بسیاری را از ثقات مخالفین؛ مثل خوارج و شیعه و غیر آن‌ها نقل کرده‌اند.
ضمن این که این روایت، تنها از طریق اجلح کندی و جعفر بن سلیمان نقل نشده؛ بلکه چهار دو سند صحیح دیگر نیز دارد.
نتیجه: اشکالات سندی که علمای اهل‌سنت به این روایت گرفته بودند، همگی دفع و ثابت شد که سند‌های این روایت صحیح و برای اهل‌سنت حجت است.

۵.۲.۲ - اشکالات دلالی

اشکالات دلالی به این روایت توسط افراد متعددی مطرح شده که در ادامه چند نمونه از آن ذکر می‌شود.

۵.۲.۲.۱ - موالات به معنای دوستی

البانی وهابی بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهای این روایت، در رد دلالت آن می‌نویسد:
ان الموالاة هنا ضد المعاداة و هو حکم ثابت لکل مؤمن، و علی رضی الله عنه من کبارهم، یتولاهم و یتولونه.
ففیه رد علی الخوارج و النواصب، لکن لیس فی الحدیث انه لیس للمؤمنین مولی سواه، و قد قال النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): " اسلم و غفار و مزینة و جهینة و قریش و الانصار موالی دون الناس، لیس لهم مولی دون الله و رسوله ".
فالحدیث لیس فیه دلیل البتة علی ان علیا رضی الله عنه هو الاحق بالخلافة من الشیخین کما تزعم الشیعة لان الموالاة غیر الولایة التی هی بمعنی الامارة، فانما یقال فیها: والی کل مؤمن.

موالات در این جا به معنای ضد آن؛ یعنی معادات (دشمنی) است و این حکم ثابتی است برای همه مؤمنان و علی (علیه‌السّلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نیز او را دوست دارند.
پس این روایت، ردی است بر خوارج و نواصب؛ اما در روایت نیامده است که مؤمنان مولای غیر از علی (علیه‌السّلام) ندارند؛ به درستی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزینه، جهینه، قریش و انصار، دوستان من هستند نه دیگر مردم، و برای آن‌ها مولایی غیر خدا و رسول نیست.
البته در این حدیث دلیلی نیست که ثابت کند علی (علیه‌السّلام) نسبت به خلافت از شیخین شایسته‌تر است؛ چنانچه شیعه خیال کرده؛ زیرا موالات غیر از آن ولایتی است که به معنای امارت است؛ در باره امارت گفته می‌شود: او والی همه مؤمنان است (نه ولی).

۵.۲.۲.۲ - پاسخ

آن چه منظور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در این روایت روشن می‌کند، جمله «من بعدی» است که رسول خدا به صراحت می‌فرماید که «علی، بعد از من ولی هر مؤمنی است». اگر کلمه «ولی» در این جا به معنای محبت و دوستی بود، دیگر جلمه «من بعدی» معنا نداشت؛ زیرا دوستی امیرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمی‌شود؛ بلکه در زمان آن حضرت نیز دوست مردم بوده است.
جالب است که حتی مبارکفوری نیز تصریح می‌کند که اگر با سند صحیح ثابت شود که رسول خدا روایت «علی ولیکم» را با اضافه «من بعدی» فرموده، ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و نظر شیعه ثابت می‌شود.
و قد استدل به الشیعة علی ان علیا رضی الله عنه، کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فان مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج.
شیعیان برای این که علی (علیه‌السّلام) خلیفه بلا فصل رسول خدا است، به این روایت استدلال کرده‌اند، استدلال آن‌ها باطل است؛ زیرا محور درستی این استدلال (دو چیز است).
الف: کلمه‌ی «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد.
ب: این حدیث از نظر سندی، صحیح و قابل استدلال باشد.
و پیش از این ثابت کردیم که این روایت با اضافه جمله «من بعدی» با سند صحیح نقل شده و خود البانی صحت سه سند از سند‌های آن را پذیرفته بود.
اما این گفته البانی که قبائل: اسلم و غفار و مزینة و جهینة و... موالی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده‌اند، سخنی است نسنجیده؛ چرا که این قبائل از کسانی بودند که در جنگ تبوک از فرمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تخلف کردند و قرآن صراحتا آن‌ها را منافق خوانده است:
در ذیل آیه:
«سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْاَعْرابِ شَغَلَتْنا اَمْوالُنا وَ اَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اِنْ اَرادَ بِکُمْ ضَرًّا اَوْ اَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً؛ بزودی متخلّفان از اعراب بادیه‌نشین (عذرتراشی کرده) می‌گویند: « (حفظ) اموال و خانواده‌های ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستیم در سفر حدیبیه تو را همراهی کنیم)، برای ما طلب آمرزش کن! » آنها به زبان خود چیزی می‌گویند که در دل ندارند! بگو: چه کسی می‌تواند در برابر خداوند از شما دفاع کند هر گاه زیانی برای شما بخواهد، و یا اگر نفعی اراده کند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه کارهایی که انجام می‌دهید آگاه است! »
قرطبی می‌گوید:
قوله تعالی: «سیقول لک المخلفون من الاعراب» قال مجاهد وبن عباس: یعنی اعراب غفار ومزینة وجهینة واسلم واشجع والدیل وهم الاعراب الذین کانوا حول المدینة تخلفوا عن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
آیه شریفه «سیقول لک المخلفون من الاعراب»؛ مجاهد و ابن‌عباس گفته‌اند، مقصود اعراب قبایل غفار و مزینه و جهینه و اسلم و اشجع و دیل است، و اینان، همان اعرابی هستند که در نزدیک مدینه بوده و از پیامبر ' باز ماندند.
البته ما در ادامه کلمه «ولی» را از نظر لغت نیز بررسی و ثابت خواهیم کرد که خلفای سه گانه اهل‌سنت و دیگرانی که در صدر اسلام زندگی می‌کرده، همواره از این کلمه ولایت و سرپرستی را اراده کرده‌اند.
ابن حجر هیثمی اشکالات متعددی بر‌ای روایت دارد که ما تک تک آن‌ها را بررسی و پاسخ خواهیم داد.

۵.۲.۲.۳ - اجماع بر خلافت ابوبکر

وی پس از نقد سندی که پیش از این پاسخ داده شد می‌گوید:
وعلی تقدیر الصحة فیحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته وعلی فرض انه رواه بلفظه فیتعین تاویله علی ولایة خاصة نظیر قوله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (اقضاکم علی) علی انه وان لم یحتمل التاویل فالاجماع علی حقیة ولایة ابی بکر وفرعیها قاض بالقطع بحقیتها لابی بکر وبطلانها لعلی لان مفاد الاجماع قطعی ومفاد خبر الواحد ظنی ولا تعارض بین ظنی وقطعی بل یعمل بالقطعی ویلغی الظنی علی ان الظنی لا عبرة به فیها عند الشیعة کما مر

بر فرض صحت روایت، پس احتمال دارد که این شخص (اجلح) روایت را بر طبق اعتقاد خودش نقل کرده باشد. بر فرض که عین سخن پیامبر را نقل کرده باشد؛ پس تاویل این روایت بر ولایت خاصه (بر بعضی از چیزها) متعین است؛ مثل این سخن رسول خدا که فرمود: «علی قاضی‌ترین شما است»؛ حتی اگر این تاویل درست نباشد؛ پس اجماع بر شایسته‌تر بودن ابوبکر و دو فرع او (عمر و عثمان)، قضاوت خواهد کرد، ولایت ابوبکر را ثابت و ولایت علی را باطل خواهد کرد؛ چرا که مفاد اجماع قطعی و مفاد خبر واحد ظنی است و بین ظنی و قطعی هیچگاه تعارض نمی‌شود؛ بلکه به قطعی عمل و ظنی ملغا می‌شود؛ چرا که دلیل ظنی از دیدگاه شیعه نیز ارزشی ندارد؛ چنانچه پیش از این گذشت.

۵.۲.۲.۴ - پاسخ شبهه

این که احتمال دارد، اجلح کندی روایت را تحریف و بر طبق مذهب خود نقل کرده باشد، بعد از اثباث صداقت و وثاقت و حفظ او، احتمالی است باطل و بی‌ارزش. ضمن این که این روایت تنها از طریق اجلح نقل نشده است؛ بلکه چهار سند صحیح دارد و بزرگان اهل‌سنت صحت آن را پذیرفته‌اند.
اما این که این روایت با اجماع در تضاد است:
اولا: چنین اجماعی ثابت نیست؛ چرا که تعداد زیادی از علمای اهل‌سنت چنین اجماعی را قبول ندارند:
این ادعا با دیدگاه بزرگان اهل‌سنت در تضاد است؛ مشاهیری مثل: ماوردی شافعی، متوفای۴۵۰هـ، ابوحامد غزالی دانشمند نامدار اهل‌سنت متوفای۴۷۸، قرطبی مفسر بلندآوازه اهل‌سنت متوفای۶۷۱هـ، عضدالدین ایجی متکلم سنی مذهب متوفای۷۵۶هـ ابن‌عربی مالکی متوفای۵۴۳هـ و بسیاری از بزرگان سنی مذهب که همگی صراحتا گفته‌اند که در انتخاب ابوبکر اجماعی در کار نبوده است. جدای از روایاتی که بر این مطلب وجود دارد!
ماوردی شافعی و ابویعلی حنبلی در احکام السلطانیه (هر دوی این‌ها کتابی با همین نام دارند) در این باره گفته‌اند:
فقالت طائفة: لا تنعقد (ای الامامة) الاّ بجمهور اَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً، والتسلیم لامامته اجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعة ابی بکر علی الخلافة باختیار من حضرها، ولم یُنتظر ببیعته قدومُ غائب عنها».
طایفه‌ای گفته‌اند که امامت جز با اجماع اکثریت اهل حل و عقد از هر شهری منعقد نمی‌شود؛ تا این رضایت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسلیم امامت او باشند، این دیدگاه مردود است به واسطه بیعت با ابوبکر بر خلافت که تنها حاضران با او بیعت کردند و اصلا منتظر آمدن و بیعت غائبان نشدند.
یعنی تنها حاضران در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و او را انتخاب کردند و اصلا منتظر دیگر اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که همه آن‌ها در جیش اسامه یا در جاهای دیگر حضور داشتند، نماندند و ابوبکر را انتخاب کردند.
قرطبی متوفای۶۷۱هـ می‌نویسد:
فان عقدها واحد من اهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله خلافا لبعض الناس حیث قال: لا تنعقد الا بجماعة من اهل الحل والعقد ودلیلنا ان عمر رضی الله عنه عقد البیعة لابی بکر.
اگر یک نفر از اهل حق و عقد، امامت شخصی را منعقد کند؛ امامت او ثابت می‌شود و عمل او برای دیگران نیز الزام آور است؛ بر خلاف نظر برخی از مردم که گفته‌اند: امامت، جزء با جماعتی از اهل حل و عقد منعقد نمی‌شود. دلیل ما این است که عمر (به تنهائی) بیعت با ابوبکر را منعقد کرد.
امام الحرمین ابوحامد غزالی متوفای۴۷۸هـ می‌گوید:
اعلموا انّه لا یشترط فی عقد الامامة، الاجماع؛ بل تنعقد الامامة وان لم تجمع الامّة علی عقدها، والدلیل علیه انّ الامامة لمّا عُقِدت لابی بکر ابتَدَر لامضاء احکام المسلمین، ولم یتانّ لانتشار الاخبار الی من نای من الصحابة فی الاقطار، ولم ینکر منکر. فاذا لم یُشترط الاجماعُ فی عقد الامامة، لم یَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود، فالوجه الحکم بانّ الامامة تنعقد بعقد واحد من اهل الحلّ والعقد.

بدانید که در انعقاد امامت اجماع شرط نیست؛ بلکه امامت منعقد می‌شود؛ ولو این که امت بر آن اجماع نداشته باشند. دلیل ما برای آن این است که وقتی امامت ابوبکر منعقد شد، او به اجرای احکام مسلمانان مبادرت ورزید و صبر نکرد تا خبر امامت او به تمام صحابه در همه شهرها برسد؛ کسی نیز منکر آن نشده. وقتی برای انعقاد امامت نیازی به اجماع نباشد، عددی مشخص و حدی خاصی نیز معین نمی‌شود؛ پس نظر بهتر این است که امامت با نظر و انتخاب یک نفر از اهل حل و عقد نیز منعقد می‌شود.
[۹۶] الارشاد فی الکلام: ۴۲۴، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الامامة به، ط. القاهرة ۱۳۶۹ هـ.

عضدالدین ایجی متوفای۷۵۶هـ در کتاب المواقف می‌گوید:
واذا ثبت حصول الامامة بالاختیار والبیعة فاعلم ان ذلک لا یفتقر الی الاجماع اذ لم یقم علیه دلیل من العقل او السمع بل الواحد والاثنان من اهل الحل والعقد کاف لعلمنا ان الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک کعقد عمر لابی بکر وعقد عبدالرحمن بن عوف لعثمان.
وقتی ثابت شود که امامت با انتخاب و بیعت مردم، حاصل می‌شود؛ پس بدان که این امامت نیازی به اجماع ندارد؛ زیرا برای لزوم اجماع دلیلی عقلی و نقلی وجود ندارد؛ بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد کافی است؛ زیرا ما می‌دانیم که صحابه با تمام صلابتی که در دین داشتند؛ به نظر عمر در انتخاب ابوبکر و نظر عبدالرحمن بن عوف در انتخاب عثمان، کفایت کردند.
تا آن جائی که می‌گوید:
ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجماع الامة هذا ولم ینکر علیهم احد وعلیه انطوت الاعصار الی وقتنا هذا.
حتی اجماع کسانی که در مدینه حاضر هستند، نیز شرط نیست؛ چه رسد به اجماع تمام امت، کسی آن را انکار نکرده و روش مردم تا زمان ما نیز به همین منوال بوده است.
[۹۷] الایجی، عضدالدین (متوفای۷۵۶هـ)، کتاب المواقف، ج۳، ص۵۹۱، تحقیق: عبدالرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الاولی، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.

در نتیجه به اعتراف بزرگان و دانشمندان اهل‌سنت، انتخاب ابوبکر اجماعی نبوده و حاضران در سقیفه بدون در نظر گرفتن نظرات دیگر اصحاب، ابوبکر را انتخاب کردند.
از همه این‌ها گذشته در خود صحیح بخاری آمده است که عمر بن الخطاب اعتراف می‌کند، تمام انصار، علی بن ابی‌طالب و تمام طرفداران او، همچنین زبیر بن عوام و طرفداران او از بیعت با ابوبکر خودداری کردند و با انتخاب او به عنوان خلیفه مخالف بودند:
حین تَوَفَّی الله نَبِیَّهُ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اَنَّ الْاَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِاَسْرِهِمْ فی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا.
حتی خود ابوبکر اعتراف کرده است که خلافت او شورائی نبوده است، آن جا که می‌گوید:
وقد کانت بیعتی فلتة وذلک انی خشیتُ الفتنة.
بیعت من یک امر ناگهانی و اتفاقی بیش نبود؛ و به خاطر جلوگیری از فتنه به قبول خلافت تن دادم.
و نیز اعتراف عمر می‌کند:
انما کانت بَیْعَةُ ابی بَکْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ الا وَاِنَّهَا قد کانت کَذَلِکَ وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَی شَرَّهَا وَلَیْسَ فیکم من تُقْطَعُ الْاَعْنَاقُ الیه مِثْلُ ابی بَکْرٍ من بَایَعَ رَجُلًا من غَیْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِینَ فلا یتابع هو ولا الذی تابعه تَغِرَّةً اَنْ یُقْتَلَا.
بیعت با ابوبکر، امری ناگهانی بود و تمام شد، به درستی که این چنین بود؛ ولی خداوند ما را از شر او حفظ کرد؛ در میان شما کسی دیگری همانند ابوبکر نباشد؛ اگر کسی بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند، بیعت‌شونده و هم بیعت‌کننده، باید کشته شوند.
ثانیاً: وقتی ثابت شود که این روایت حداقل با چهار سند از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است، روایت متواتر می‌شود؛ همان طوری که ابن‌حزم اندلسی، بعد از نقل روایتی که تنها چهار نفر از اصحاب آن را نقل کرده، می‌گوید:
فَهَؤُلاَءِ اَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ.
‌ای چهار نفر از اصحاب این روایت را نقل کرده‌اند؛ پس این نقل، متواتر است و مخالفت با آن جایز نیست.
روایت «علی ولی کل مؤمن من بعدی» نیز با چهار سند صحیح از چهار نفر از اصحاب نقل شده است؛ پس متواتر است و مخالفت با روایت متواتر جایز نیست. و حتی برخی از علمای سنی گفته‌اند که انکار روایت متواتر مساوی با کفر است:
وَمَنْ اَنْکَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ کَفَرَ
هر کس روایت متواتر را انکار کند، به درستی که کافر شده است.
بنابراین نه تنها اجماع اهل‌سنت بر خلافت ابوبکر ارزشی ندارد و چیزی را ثابت نمی‌کند؛ بلکه این اجماع با روایت متواتر که انکار آن کفر است، در تضاد می‌شود؛ البته اگر اجماعی باشد که پیش از این خلاف آن را ثابت کردیم.
ثالثاً: این روایت ثابت می‌کند که خلافت بعد از رسول خدا، انتصابی است نه انتخابی؛ بنابراین مردم اصلا حق انتخاب کس دیگری را نداشته‌اند تا اجماع آن‌ها بر همه حجت و دلیل قطعی باشد. در حقیقت اجماع آن‌ها بر خلافت ابوبکر، در برابر فرمان و خواست خدا و رسول خدا بوده و چنین اجماعی نه تنها حجت و مجزی نیست؛ بلکه عین گمراهی و ضلالت است.
در اصطلاح اصولیین، روایات ثابت کننده ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام)، بر اجماعی که جناب هیثمی مدعی شده، «ورود» دارد و موضوع اجماع را از بین می‌برد.
توضیح مطلب:
ورود به این معنا است که دلیل «وارد» موضوع دلیل «مورود» را به صورت حقیقی و کامل بر می‌دارد؛ یعنی با وجود «دلیل وارد»، «دلیل مورود» اصلا موضوعیت ندارد.
در این جا روایت «وهو ولی کل مؤمن بعدی» دلیل وارد و اجماعی که هیثمی مدعی شده، دلیل مورود است و با وجود این روایت اصلا اجماع موضوعیت ندارد؛ زیرا ولایت و حکومت در درجه اول از آن خداوند است و خداوند این ولایت را به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) داده است. پس با وجود این دلیل اصلا نوبت به اجماع نمی‌رسد.

۵.۲.۲.۵ - اولویت به معنای تبعیت

ثالثها سلمنا انه اولی لکن لا نسلم ان المراد انه الاولی بالامامة بل بالاتباع والقرب منه فهو کقوله تعالی «اِنَّ اَوْلَی النَّاسِ بِاِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ» ولا قاطع بل ولا ظاهر علی نفی هذا الاحتمال بل هو الواقع اذ هو الذی فهمه ابوبکر وعمر وناهیک بهما من الحدیث فانهما لما سمعاه قالا له امسیت یا ابن‌ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنة اخرجه الدارقطنی و اخرج ایضا انه قیل لعمر انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه باحد من اصحاب النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقال انه مولای.

دلیل سوم: ما می‌پذیریم که علی (علیه‌السّلام) اولی است؛ اما نمی‌پذیریم که مقصود، اولویت او امامت باشد؛ بلکه منظور از آن اولیت به پیروی و قرب است؛ پس سخن پیامبر همانند این گفته خداوند است که «سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند» نه دلیل قطعی و نه دلیل ظاهری بر نفی این احتمال وجود ندارد؛ بلکه واقعیت همین است و ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده‌اند؛ زیرا آن‌ها وقتی این سخن را شنیدند به علی (علیه‌السّلام) گفتند: «ای پسر ابوطالب، تو از امروز مولی هر مؤمن و مؤمنه‌ای شدی». این روایت را دارقطنی نقل کرده. و همچنین دارقطنی نقل کرده است که به عمر گفتند: تو کاری را که امروز نسبت به علی (علیه‌السّلام)، برای هیچ یک از اصحاب انجام نداده بودی، در جواب گفت: او مولای من است.

۵.۲.۲.۶ - پاسخ اشکال

در پاسخ به این شبه به چند نکته اشاره می‌کنیم:
اولاً: ایشان آیه را به صورت کامل نقل نکرده است و اگر به صورت کامل نقل می‌کرد، معنا و مقصود خدا و پیامبرش بهتر روشن می‌شد:
«اِنَّ اَوْلَی النَّاسِ بِاِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند همچنین) این پیامبر و کسانی که (به او) ایمان آورده‌اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.»
جمله «اَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» از نظر معنا و الفاظ دقیقا همانند جمله «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین» است نه شبیه «اَوْلَی النَّاسِ بِاِبْراهیمَ...» . رسول خدا همان ولایتی را که خود او و خداوند عزوجل بر مؤمنان دارد، برای امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) ثابت کرده است. هر معنای جمله «الله ولی المؤمنین» داشته باشد، جمله «انت ولی کل مؤمن بعدی» نیز همان معنا و مقصود را می‌رساند؛ اما چرا ابنحجر هیثمی کل آیه را نیاورده است؟
ثانیاً: همان طور که پیش از این گفتیم و مبارکفوری نیز اعتراف کرده بود، کلمه «بعدی» نقش اساسی در تعیین معنای روایت و مقصود پیام آور خدا دارد؛ چرا که طبق این روایت، رسول خدا همان ولایتی را که خودش دارد، برای بعد از خودش به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) واگذار کرده است.
تردیدی نیست که ولایت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، همان ولایت خداوند و به معنای اولویت در تصرف است؛ چنانچه خداوند می‌فرماید:
«النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
تمام مفسران شیعه و سنی اتفاق دارند که مقصود خداوند در این آیه اولویت در تصرف، اطاعت مطلق و... است. رسول خدا دقیقا همین ولایتی را که خودش دارد، برای بعد از خودش به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) ثابت کرده و فرموده:
اِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَاَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.
به درستی که علی از من است و من از اویم، و او «ولی» هر مؤمنی بعد از من است.
ثالثاً: تبریک گفتن ابوبکر و عمر، بهترین دلیل است بر این که مقصود رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چیزی غیر از قرب، دوستی، نصرت و... است؛ چرا که امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) پیش از آن نیز دوست مردم و همواره یاور مؤمنان بوده است:
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض؛ مردان و زنان باایمان، ولیّ (یار و یاور) یکدیگرند....»
و امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نیز پیش از آن جزء همین مؤمنان و یاور همه مؤمنان بوده است؛ پس باید در آن روز به مقام جدیدی دست یافته باشد که شایسته تبریک گفتن داشته باشد.
جمله «امسیت یا ابن‌ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنة؛ تو از امروز مولای هر مومن و مؤمنه‌ای شدی» نظر ما را تایید و مقصود ابوبکر و عمر را روشن‌تر می‌کند؛ چراکه امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) پیش از آن نیز دوست و یاور مؤمنان بوده نه دشمن مؤمنان و از آن روز به مقام جدیدی دست یافته است؛
رابعاً: اگر طبق سخن ابنحجر هیثمی معنای «انت ولی کل مؤمن بعدی» «اتباع و قرب» باشد، باید بگوییم که علی بن ابی طالب وظیفه دارد که از مؤمنان تبعیت و پیروی کند و زمانی «اولی بالمؤمنین» خواهد بود که به صورت مطلق از مؤمنان پیروی کرده باشد؛ همان طوری که طبق آیه قرآن، پیروان حضرت ابراهیم و کسانی که تبیعت کامل از آن حضرت کرده‌اند، «اولی الناس بابراهیم» ملقب شده بودند.
آیا ابنحجر می‌تواند این معنا را بپذیرد؟
آیا این معنا با روایت رسول خدا سازگاری دارد؟
خامساً: حتی اگر به معنای «اتباع و قرب» نیز باشد، بازهم شایستگی آن حضرت را به خلافت ثابت می‌کند؛ زیرا با وجود شخصی که «اولی الناس» نسبت به مردم است؛ چرا دیگران که دارای چنین مقامی نیستند، خلیفه شوند؟

۵.۲.۲.۷ - جواز تقدیم مفضول بر افضل

ابن حجر هیثمی در چهارمین دلیل خود می‌گوید:
رابعها سلمنا انه اولی بالامامة فالمراد المآل والا کان هو الامام مع وجوده (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ولا تعرض فیه لوقت المآل فکان المراد حین یوجد عقد البیعة له فلا ینافی حینئذ تقدیم الائمة الثلاثة علیه لانعقاد الاجماع حتی من علی علیه کما مر وللاخبار السابقة المصرحة بامامة ابی بکر وایضا فلا یلزم من افضلیة علی علی معتقدهم بطلان تولیة غیره لما مر ان اهل السنة اجمعوا علی صحة امامة المفضول مع وجود الفاضل بدلیل اجماعهم علی صحة خلافة عثمان واختلافهم فی افضلیته علی علی وان کان اکثرهم علی ان عثمان افضل منه....

چهارمین دلیل: حتی اگر بپذیریم که مقصود اولی به امامت باشد، مراد آن حضرت آینده و عاقبت است و گرنه لازم می‌آید که علی (علیه‌السّلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آینده مشخص نکرده است؛ پس مقصود آن است که هر وقت مردم با او بیعت کردند، او امام است؛ بنابراین منافاتی ندارد با تقدیم ائمه سه گانه؛ چرا که برای امامت آن‌ها اجماع منعقد شده؛ حتی از جانب خود علی (علیه‌السّلام) چنانچه گذشت. و به دلیل روایاتی که تصریح به امامت ابوبکر داشت.
همچنین طبق اعتقاد اهل‌سنت، افضلیت علی (علیه‌السّلام) ولایت غیر او را باطل نمی‌کند؛ زیرا اهل‌سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زیرا آن‌ها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافی آن‌ها در افضلیت عثمان بر علی دارند؛ اگر چه اکثر بر این باورند که عثمان از علی (علیه‌السّلام) افضل است.
دهلوی نیز همین شبهه را مطرح کرده و گفته:
و نیز ولی از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولی به تصرف مراد باشد و نیز غیر مقید است به وقت و مذهب اهل‌سنت همین است که در وقتی از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
[۱۰۹] الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندی، تحفه اثنا عشری، ص۳۴۶.


۵.۲.۲.۸ - پاسخ به اشکال

اولاً: همان طوری که پیش از این گفتیم، بر خلاف گفته ابنحجر، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از کلمه «من بعدی» استفاده کرده و زمان تحقق آن را نیز مشخص کرده است؛ بنابراین به صورت مطلق نفرموده؛ بلکه قید زده و دقیقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و این ولایت مشخص کرده است.
بنابراین، با وجود علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) دیگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آن‌ها باطل است.
ثانیاً: امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) حتی با وجود رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز این ولایت را اعمال کرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همین اعمال ولایت از جانب آن حضرت، باعث شکایت اصحاب شد و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جواب آن‌ها فرمود که او:
وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.
این مساله هیچ محذوری نیز ندارد؛ چرا که ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام)، در عرض ولایت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیست؛ بلکه در طول ولایت ایشان بوده است.
اما این که ایشان ادعا کرده، ولایت مفضول با وجود فاضل اشکالی ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است؛ زیرا تمام عقلای عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح می‌دانند. تا کنون دیده نشده است که در شرایط مساوی بیماری با وجود طبیب متخصص و مجرب، سراغ پزشک عمومی و تازه کار برود که احتمال دارد بیماریش نه تنها معالجه نشود؛ بلکه بدتر هم بشود.
آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است:
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْاَعْمی وَ الْبَصیرُ اَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ؛ بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!»
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ اَحَدُهُما اَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ اَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَاْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیم؛ خداوند مثالی (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکی از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کاری نیست و سربار صاحبش می‌باشد او را در پی هر کاری بفرستد، خوب انجام نمی‌دهد آیا چنین انسانی، با کسی که امر به عدل و داد می‌کند، و بر راهی راست قرار دارد، برابر است؟!»
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُوا الْاَلْباب؛ بگو: آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر می‌شوند!»
و یا در آیه دیگر می‌فرماید:
«اَفَمَنْ یَهْدی اِلَی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدِّی اِلاَّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؛ آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟!»
پیش از این روایات زیادی را نیز از طریق اهل‌سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود:
مَن تَقَدَّمَ علی قومٍ من المسلمین یَری انَّ فیهم من هو افضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین.
هر کس خودش را بر گروهی از مسلمانان مقدم کند؛ در حالی که می‌داند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد؛ به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است.
بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل‌سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست.
این‌ها مهمترین سؤالات و شبهاتی بود که علمای اهل‌سنت در پاسخ به روایت «علی ولی کل مؤمن بعدی» مطرح کرده بودند.

۵.۳ - معنای کلمه ولی

پس از پاسخ به این شبهات، نوبت به این می‌رسد که معنای دقیق کلمه «ولی» و مشتقات آن از دیدگاه لغت مشخص شود.
تردیدی نیست که تمام لغت‌ها در حال تغییر و تحول هستند و معانی و کلمات در گذر زمان تغییر خواهند کرد؛ بنابراین ما اگر می‌خواهیم معنای دقیق کلام خدا و رسول او را بفهمیم باید به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه کنیم.
با مراجعه به کلمات و سخنان خلفای سه گانه و افراد نزدیک به آن‌ها، درمی یابیم که همه آن‌ها از کلمه «ولی» سرپرستی، اولویت به تصرف، امامت، حکومت و خلافت را فهمیده و در سخنرانی‌ها، گفتگوها و نوشته‌هایشان استفاده کرده‌اند. ما به چند نمونه اشاره می‌کنیم.
بلاذری در انساب الاشراف، ابن‌قتیبه دینوری در عیون الاخبار، طبری و ابن‌کثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل‌سنت، نقل کرده‌اند که وقتی ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانی خود ولی مردم معرفی کرد:
لَمَّا وُلِّیَ ابوبَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَاَثْنَی عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: اَمَّا بَعْدُ، اَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ‌ای مردم من رهبر شما شده‌ام؛ ولی بهترین شما نیستم.
این خطبه با سند‌های صحیح نقل شده است؛ ابن‌کثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه می‌نویسد:
وهذا اسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.
[۱۱۷] القرشی الدمشقی، اسماعیل بن عمر بن کثیر ابوالفداء (متوفای۷۷۴هـ)، البدایة والنهایة، ج۶، ص۳۰۱، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت.

مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم می‌نویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قَالَ ابوبَکْرٍ: اَنَا وَلِیُّ رَسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّیَ ابوبَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
در این روایت خلیفه دوم تصریح می‌کند که ابوبکر خود را ولی و خلیفه رسول خدا می‌دانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانت کار و... می‌دانستید، من نیز خودم را ولی و خلیفه رسول خدا می‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانت کار و... می‌دانید.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال ابوبکر انا ولی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعده اعمل فیه بما کان یعمل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فیها ثم اقبل علی علی والعباس فقال وانتما تزعمان انه فیها ظالم فاجر والله یعلم انه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر.

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد؛ سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال می‌کردید که ابوبکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...
[۱۱۹] ابن ابی‌شیبة الکوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد (متوفای۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الاولی، ۱۴۰۹هـ.

نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر می‌گوید:
«انا ولی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعده».
کلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود می‌رساند.
عمر بن الخطاب نیز در نخستین سخنرانی اش خود را «ولی» مسلمانان معرفی کرده است:
خطب عمر بن الخطاب حین ولی فحمد الله واثنی علیه وصلی علی نبیه ثم قال: انی قد ولیت علیکم....
عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من بر شما خلیفه شده‌ام....
و در آخرین لحظات عمرش آروز می‌کرد که ایکاش فلانی و فلانی بود تا آن‌ها را به عنوان «ولی» بر مردم انتخاب می‌کردم:
حدثنا‌هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن ابی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا امیرالمؤمنین لو عهدت قال: لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح لولیته...
لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته وولیته... ولو ادرکت خالد بن الولید لولیته.
لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته.
لو ادرکت معاذ بن جبل ثم ولیته.
از زبان عائشه نیز نقل شده است که گفت:
لما ولی ابوبکر قال: قد علم قومی ان حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة اهلی...
وقتی ابوبکر خلیفه شد گفت: به درستی قوم من می‌داند که شغل من به خاطر این نبوده که من از خرج خانواده‌ام عاجز بودم.
البانی گفته است:
واسناد هذا صحیح علی شرط الشیخین.
اسناد این حدیث بنا برشرط شیخین صحیح است.
عبد الملک بن مروان روزی خطاب کرد گفت:
ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت‌دل و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش می‌دادید.
[۱۳۰] المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای۳۴۶هـ)، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱۹۲، دار النشر.

کان عمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یقول اذا رای القاسم بن محمد بن ابی بکر: لو کان لی من الامر شیء لولیته الخلافة.
عمر ابن عبد العزیز هروقت قاسم بن محمد را می‌دید می‌گفت اگر قدرت می‌داشتم او را خلیفه می‌کردم.
نتیجه نهائی:
روایت «علی ولی کل مؤمن بعدی» با عبارت‌های مختلف و سند‌های متعدد و صحیح نقل شده است و ولایت مطلق و بلافصل امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) را ثابت می‌کند.


۱. ابن تیمیة، احمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای ۷۲۸ه)، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۹۱، دار النشر:مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. محمد رشاد سالم.    
۲. الطیالسی البصری، سلیمان بن داوود ابوداوود الفارسی (متوفای۲۰۴ه)، مسند ابی‌داوود الطیالسی، ج۴، ص۴۶۹.    
۳. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۳۴۹، رقم:۶۰۴۹، تحقیق محمد عوامة، ناشر:دار القبلة للثقافة الاسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۳ه - ۱۹۹۲م.    
۴. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۸۰، رقم:۷۴۰۷، تحقیق:محمد عوامة، ناشر:دار الرشید - سوریا، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.    
۵. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفای۷۴۲ه)، تهذیب الکمال، ج۳۳، ص۱۶۲، تحقیق:د. بشار عواد معروف، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۰ه - ۱۹۸۰م.    
۶. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲ ص۴۱۴، رقم:۶۵۵۰.    
۷. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، لسان المیزان، ج۷، ص۴۳۲، رقم:۵۲۰۹.    
۸. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۶۲۵، رقم:۸۰۰۳.    
۹. العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن احمد (متوفای ۸۵۵ه)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۱۱، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۰. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، ظلال الجنة، ج۲، ص۵۶۵.    
۱۱. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۸۹، رقم:۴۲۳۷.    
۱۲. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۲۷، رقم:۵۱۲۲.    
۱۳. البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل (متوفای۲۵۶ه)، صحیح البخاری، ج۵، ص۴۴، کتاب مناقب الانصار، باب القسامة فی الجاهلیة.    
۱۴. الشیبانی، ابوعبدالله احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱ه)، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۲.    
۱۵. أحمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۷۸.    
۱۶. الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب (متوفای۳۶۰ه)، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۹۷، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر:مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۴ه - ۱۹۸۳م.    
۱۷. ابن‌عساکر الدمشقی الشافعی، ابی‌القاسم علی بن الحسن ابن‌هبة الله بن عبدالله (متوفای۵۷۱ه)، تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۱۰۰، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۱۸. ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر القرشی (متوفای۷۷۴ه)، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۷۴.    
۱۹. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۴۶۶.    
۲۰. النیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۳، دار الکتب العلمیة بیروت، الاولی، ۱۴۱۱ه.    
۲۱. شمس‌الدین ذهبی، المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج۳، ص۱۳۴، کتاب معرفة الصحابة، باب ذکر اسلام امیر المؤمنین، طبعة مزیدة بفهرس الاحادیث الشریفة، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۴۲هـ.
۲۲. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبد البر (متوفای ۴۶۳ه)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳ ص۱۰۹۲، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۲۳. الهیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۰، دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی القاهرة، بیروت ۱۴۰۷ه.    
۲۴. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج۵، ص۲۶۳، ذیل روایت:۲۲۲۳.    
۲۵. الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفای ۲۷۹ه)، سنن الترمذی، ج۶، ص۷۳.    
۲۶. الشیبانی، ابوعبدالله احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱ه)، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۲۰، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۳ه - ۱۹۸۳م.    
۲۷. النسائی، ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی (متوفای۳۰۳ ه)، خصائص امیرمؤمنان علی بن ابی طالب، ج۱، ص۱۰۹، تحقیق:احمد میرین البلوشی، ناشر:مکتبة المعلا - الکویت الطبعة:الاولی، ۱۴۰۶ ه.    
۲۸. ابویعلی الموصلی التمیمی، احمد بن علی بن المثنی (متوفای۳۰۷ ه)، مسند ابی‌یعلی، ج۱، ص۲۹۳، تحقیق:حسین سلیم اسد، ناشر:دار المامون للتراث - دمشق، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۴ ه - ۱۹۸۴م.    
۲۹. الرویانی، ابوبکر محمد بن‌هارون (متوفای۳۰۷ه)، مسند الرویانی، ج۱، ص۱۲۴، تحقیق:ایمن علی ابویمانی، ناشر:مؤسسة قرطبة - القاهرة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ه.    
۳۰. التمیمی البستی، محمد بن حبان بن احمد ابوحاتم (متوفای۳۵۴ ه)، صحیح ابن‌حبان بترتیب ابن‌بلبان، ج۱۵، ص۳۷۳، تحقیق:شعیب الارنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه ۱۹۹۳م.    
۳۱. الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب (متوفای۳۶۰ه)، المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۱۲۸، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر:مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۴ه - ۱۹۸۳م.    
۳۲. الاصبهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله (متوفای۴۳۰ه)، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۶، ص۲۹۴، ناشر:دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة:الرابعة، ۱۴۰۵ه.    
۳۳. ابن اثیر الجزری، عز الدین بن الاثیر ابی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰ه)، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۲۷.    
۳۴. ابن ابی‌شیبة الکوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد (متوفای۲۳۵ ه)، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۶، ص۳۷۲، ح۳۲۱۲۱، تحقیق:کمال یوسف الحوت، ناشر:مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۳۵. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۴۱۰، تحقیق:الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل احمد عبدالموجود، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۹۹۵م.    
۳۶. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۱۱، ص۷۱، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م.    
۳۷. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۴۶۸.    
۳۸. البغدادی، عبد القادر بن عمر (متوفای۱۰۹۳ه)، خزانة الادب ولب لباب لسان العرب، ج۶، ص۷۱.    
۳۹. السیوطی، جلال‌الدین ابوالفضل عبدالرحمن بن ابی‌بکر (متوفای۹۱۱ه)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج۳۷، ص۳۶۵.    
۴۰. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام‌الدین (متوفای۹۷۵ه)، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۳، ص۱۴۲.    
۴۱. السیوطی، جلال الدین ابوالفضل عبدالرحمن بن ابی بکر (متوفای۹۱۱ه)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج۱۸، ص۴۸۷.    
۴۲. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای۹۷۵ه)، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۱، ص۶۰۸، ح۳۲۹۴۱.    
۴۳. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای۹۴۲ه)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۲۹۶، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۴۴. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج۵، ص۲۶۱، ذیل روایت:۲۲۲۳.    
۴۵. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲ ص۱۳۴، رقم:۴۵۵۵، تحقیق محمد عوامة، ناشر:دار القبلة للثقافة الاسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۳ه - ۱۹۹۲م.    
۴۶. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱ ص۴۵۴، رقم:۵۵۲۲، تحقیق:محمد عوامة، ناشر:دار الرشید - سوریا، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.    
۴۷. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۴۰، رقم:۹۴۲.    
۴۸. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، تذکرة الحفاظ، ج۱ ص۱۷۶، رقم:۲۲۷.    
۴۹. البانی، محمدناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج۵، ص۲۶۱، ذیل روایت:۲۲۲۳.    
۵۰. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۳۹۱، رقم:۶۳۶۹.    
۵۱. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفای۷۴۲ه)، تهذیب الکمال، ج۳۲، ص۱۶۱، تحقیق:د. بشار عواد معروف، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۰ه - ۱۹۸۰م.    
۵۲. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۲۶۹، رقم:۵۴۷۸.    
۵۳. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۳۴، رقم:۶۷۰۶.    
۵۴. ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین (متوفای۳۸۵ ه)، شرح مذاهب اهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن، ج۱، ص۸۹، تحقیق:عادل بن محمد، ناشر:مؤسسة قرطبة للنشر والتوزیع، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۵ه - ۱۹۹۵م.    
۵۵. الشیبانی، ابوعبدالله احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱ه)، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۸، ح۱۱۷۵، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۳ه - ۱۹۸۳م.    
۵۶. أحمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۳۸، ص۱۱۷.    
۵۷. ابن عساکر الدمشقی الشافعی، ابی القاسم علی بن الحسن ابن‌هبة الله بن عبدالله (متوفای۵۷۱ه)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۱۸۹، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۵۸. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ هـ)، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۳، ص۶۲۸، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الاولی، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.
۵۹. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ ه)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۶۷، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۶۰. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای۹۴۲ه)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۳۶، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۶۱. البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل (متوفای۲۵۶ه)، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۶۳، بَاب بَعْثُ عَلِیِّ بن ابی طَالِبٍ (علیه‌السّلام) وَخَالِدِ بن الْوَلِیدِ رضی الله عنه الی الْیَمَنِ قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ.    
۶۲. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۶۰۴، رقم:۳۰۲۴.    
۶۳. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۲۷، رقم:۳۶۶۸.    
۶۴. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۲۲۹، رقم:۲۳۴.    
۶۵. المبارکفوری، ابوالعلا محمد عبدالرحمن بن عبد الرحیم (متوفای۱۳۵۳ه)، تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۲، ص۳۵۵، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت.    
۶۶. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۹۶، رقم:۲۸۵.    
۶۷. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفای ۱۰۳۱ه)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۵۷، ناشر:المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة:الاولی، ۱۳۵۶ه.    
۶۸. السیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر السیوطی، متوفای ۹۱۱ه، طبقات الحفاظ، ج۱، ص۵۴۳، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۳، الطبعة:الاولی    
۶۹. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۵۴۰، رقم:۲۶۴۴.    
۷۰. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۹۷، رقم:۳۲۲۷.    
۷۱. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج۵، ص۲۶۱، ذیل روایت:۲۲۲۳.    
۷۲. العنبری الملحمی احمد بن محمد (متوفای۳۲۴ه)، مجلسان لابی‌بکر العنبری، ص۱۵.    
۷۳. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۲۳، ص۲۱۰، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م.    
۷۴. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۱۶، رقم:۲۰۲۹.    
۷۵. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۴۵۳، رقم:۲۰۳۴.    
۷۶. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۴۷، رقم:۲۴۹۴.    
۷۷. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۶۵۱، رقم:۳۳۶۲.    
۷۸. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۲۸۲، رقم:۵۵۶۷.    
۷۹. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۴۱، رقم:۶۸۰۹.    
۸۰. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، ذکر اسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج۱ ص۱۴۰، رقم:۲۵۳، تحقیق:محمد شکور امریر المیادینی، ناشر:مکتبة المنار - الزرقاء، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۶ه.    
۸۱. الذهبی الشافعی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان (متوفای ۷۴۸ ه)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۱۵، رقم:۳۷۵۸.    
۸۲. العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ه)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۸۸، رقم:۴۵۳۹.    
۸۳. ابن تیمیة، احمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای ۷۲۸ه)، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۹۱، دار النشر:مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. محمد رشاد سالم.    
۸۴. ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر القرشی (متوفای۷۷۴ه)، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۸۰.    
۸۵. الهیثمی، ابوالعباس احمد بن محمد بن علی ابنحجر (متوفای۹۷۳ه)، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۱۰۹، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۸۶. الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندی، تحفه اثنا عشری، ص۳۴۶.
۸۷. المبارکفوری، ابوالعلا محمد عبدالرحمن بن عبدالرحیم (متوفای۱۳۵۳ه)، تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت.    
۸۸. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفای ۱۰۳۱ه)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۵۷، ناشر:المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة:الاولی، ۱۳۵۶ه.    
۸۹. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج۵، ص۲۶۱، ذیل روایت:۲۲۲۳.    
۹۰. المبارکفوری، ابوالعلا محمد عبدالرحمن بن عبد الرحیم (متوفای۱۳۵۳ه)، تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت.    
۹۱. فتح/سوره۴۸، آیه۱۱.    
۹۲. الانصاری القرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد (متوفای۶۷۱ه)، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۲۶۸، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۹۳. الهیثمی، ابوالعباس احمد بن محمد بن علی ابنحجر (متوفای۹۷۳ه)، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۱۱۰، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۹۴. الماوردی البصری الشافعی، ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب (متوفای۴۵۰ه)، الاحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج۱، ص۲۳.    
۹۵. الانصاری القرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد (متوفای۶۷۱ه)، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۹۶. الارشاد فی الکلام: ۴۲۴، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الامامة به، ط. القاهرة ۱۳۶۹ هـ.
۹۷. الایجی، عضدالدین (متوفای۷۵۶هـ)، کتاب المواقف، ج۳، ص۵۹۱، تحقیق: عبدالرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الاولی، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.
۹۸. البخاری الجعفی، محمد بن اسماعیل ابوعبدالله (متوفای۲۵۶ه)، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸، کتاب الْمُحَارِبِینَ من اَهْلِ الْکُفْرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَی فی الزِّنَا اذا اَحْصَنَتْ.    
۹۹. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفای۲۷۹ه) انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۰.    
۱۰۰. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای۹۴۲ه)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۲، ص۳۱۵، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۱۰۱. البخاری الجعفی، محمد بن اسماعیل ابوعبدالله (متوفای۲۵۶ه)، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸، کتاب المحاربین، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَی فی الزِّنَا اذا اَحْصَنَتْ.    
۱۰۲. ابن حزم الاندلسی الظاهری، ابومحمد علی بن احمد بن سعید (متوفای۴۵۶ه)، المحلی، ج۹، ص۷، تحقیق:لجنة احیاء التراث العربی، ناشر:دار الآفاق الجدیدة - بیروت.    
۱۰۳. الشیخ نظام‌الدین وجماعة من علماء الهند، الفتاوی الهندیة فی مذهب الامام الاعظم ابی حنیفة النعمان، ج۲، ص۲۶۵، ناشر:دار الفکر - ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۱م.    
۱۰۴. الهیثمی، ابوالعباس احمد بن محمد بن علی ابنحجر (متوفای۹۷۳ه)، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۱۱۰، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۰۵. آل عمران/سوره۳، آیه۶۸.    
۱۰۶. احزاب/سوره۳۳، آیه۶.    
۱۰۷. توبه/سوره۹، آیه۷۱.    
۱۰۸. الهیثمی، ابوالعباس احمد بن محمد بن علی ابنحجر (متوفای۹۷۳ه)، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۱۱۰، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۰۹. الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندی، تحفه اثنا عشری، ص۳۴۶.
۱۱۰. رعد/سوره۱۳، آیه۱۶.    
۱۱۱. نحل/سوره۱۶، آیه۷۶.    
۱۱۲. زمر/سوره۳۹، آیه۹.    
۱۱۳. یونس/سوره۱۰، آیه۳۵.    
۱۱۴. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفای۲۷۹ه) انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۰.    
۱۱۵. الدینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن‌قتیبة (متوفای۲۷۶ه)، عیون الاخبار، ج۱، ص۳۴.    
۱۱۶. الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰ه)، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۰.    
۱۱۷. القرشی الدمشقی، اسماعیل بن عمر بن کثیر ابوالفداء (متوفای۷۷۴هـ)، البدایة والنهایة، ج۶، ص۳۰۱، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت.
۱۱۸. النیسابوری، مسلم بن الحجاج ابوالحسین القشیری (متوفای۲۶۱ه)، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۷، ح ۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْء، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۱۹. ابن ابی‌شیبة الکوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد (متوفای۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الاولی، ۱۴۰۹هـ.
۱۲۰. البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۳۶۳.    
۱۲۱. الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۸۱.    
۱۲۲. النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفای۲۶۲ه)، تاریخ المدینة المنورة، ج۳، ص۸۸۶، رقم:۱۴۹۶، تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۷ه-۱۹۹۶م.    
۱۲۳. الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۴۲.    
۱۲۴. ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمة ابن‌خلدون، ج۱، ص۱۹۴، دار القلم - بیروت - ۱۹۸۴.    
۱۲۵. ابی‌حیان الاندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۴، ص۳۱۴ بیروت، ۱۴۲۲ه.    
۱۲۶. الاصبهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۲۹، دار الکتاب العربی - بیروت، ۱۴۰۵ه.    
۱۲۷. الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳ ص۱۸۵، دار صادر - بیروت.    
۱۲۸. البانی، محمد ناصر (متوفای۱۴۲۰ه)، ارواء الغلیل، ج۸، ص۲۳۲، تحقیق:اشراف:زهیر الشاویش، ناشر:المکتب الاسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۵ - ۱۹۸۵م.    
۱۲۹. ابن سیده المرسی، ابوالحسن علی بن اسماعیل (الوفاة:۴۵۸ه)، المحکم والمحیط الاعظم، ج۱، ص۵۱۴، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۲۰۰۰م، الطبعة:الاولی، تحقیق:عبد الحمید هنداوی.    
۱۳۰. المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای۳۴۶هـ)، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱۹۲، دار النشر.
۱۳۱. ابن خلدون الحضرمی، عبدالرحمن بن محمد (متوفای۸۰۸ ه)، مقدمة ابن‌خلدون، ج۱، ص۲۰۶، ناشر:دار القلم - بیروت - ۱۹۸۴، الطبعة:الخامسة.    
۱۳۲. السخاوی، شمس‌الدین محمد بن عبدالرحمن (متوفای۹۰۲ه)، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة، ج۲، ص۳۷۷، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه/ ۱۹۹۳م.    



موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «علی ولیکم بعدی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟»    






جعبه ابزار