حدیث طیر مشوی در منابع اهلسنت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از روایاتی که
ولایت و برتری مطلق
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بر تمامی اصحاب، به ویژه
ابوبکر و
عمر و بلکه بر تمام خلایق ثابت میکند، روایت طیر مشوی است که از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اسناد معتبر در منابع
اهلسنت نقل شده است.
یکی از روایاتی که
ولایت و برتری مطلق
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بر تمامی اصحاب، به ویژه
ابوبکر و
عمر و بلکه بر تمام خلایق ثابت میکند، روایت طیر مشوی است.
طبق این روایت: روزی مرغ بریانی را خدمت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیه آوردند، آن حضرت قبل میل کردن، دستانش را به سمت
آسمان بلند کرده و
دعا فرمود:
«اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِیَ مِنْ هَذَا الطَّیْرِ؛ خدایا محبوبترین مخلوق از نظر خودت را بیاور تا با من از این غذا نوش جان نماید».
عائشه و
حفصه که شاهد ماجرا بودند به پدرشان خبر دادند، آن دو به نوبت خودشان را رساندند تا با پیامبر هم سفره باشند و این مقام بسیار بلند و ارزشمند نصیب آنان شود؛ اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را از در خانهشان پس فرستادند و در واقع دست رد بر سینه آنها زدند.
انس بن مالک میگوید که من دوست داشتم این شخص
سعد بن عباده از قبیله خودم باشد؛ اما دیدم که
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) آمد و من تا سه بار اجازه ورود ندادم تا اینکه آن حضرت صدای خودشان را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رساندند و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور دادند اجازه ورود بدهم و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) وارد شدند با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن غذا نوش جان کردند.
اسناد روایتاین روایت با سندهای متعدد از طریق: ۱.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)؛ ۲. انس
بن مالک؛ ۳.
عبدالله بن العباس؛ ۴.
ابوسعید الخدری؛ ۵.
سفینه خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ ۶.
سعد بن ابیوقاص؛ ۷.
عمرو بن العاص؛ ۸.
ابو الطفیل عامر بن واثله؛ ۹. یعلی
بن مره از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است.
ابوالقاسم طبرانی در کتاب
المعجم الکبیر مینویسد:
حَدَّثَنَا عُبَیْدٌ الْعِجْلِیُّ، ثنا اِبْرَاهِیمُ
بْنُ سَعِیْدٍ الْجَوْهَرِیُّ، ثنا حُسَیْنُ
بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَیْمَانُ
بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ
بْنِ خَلِیفَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ
بْنِ اَبِی نُعْمٍ، عَنْ سَفِینَةَ، مَوْلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اُتِیَ بِطَیْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِیَ مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ
تَعَالَی عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «اللَّهُمَّ وَالِ».
از سفینه خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که برای رسول خدا مرغی آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا! محبوبترین مخلوق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد»؛ پس
علی (علیهالسّلام) آمد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «خدایا
علی (علیهالسّلام) را دوست بدار».
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
عبید العجل. الحافظ الامام المجود ابو
علی الحسین
بن محمد
بن حاتم البغدادی تلمیذ یحیی
بن معین.
قال الخطیب: کان ثقة متقنا حافظا.
وقال احمد
بن المنادی: کان من المتقدمین فی حفظ المسند خاصة.
عبید العجل، حافظ، پیشوا، کسی که خیلی خوب حفظ میکرد و شاگرد
یحیی بن معین بود. خطیب گفته: او ثقه، استوار و حافظ بود.
احمد بن منادی گفته: او از پیشروان در حفظ روایات مسند بود.
از روات
صحیح مسلم:
ذهبی در شرح حال او مینویسد:
ابراهیم
بن سعید الجوهری الحافظ ابو اسحاق البغدادی احد الاعلام سمع ابنعیینة وابا معاویة وعنه الستة سوی البخاری وابو حاتم وابنصاعد وخلق.
قال الخطیب کان ثقة ثبتا مکثرا صنف المسند. وقال ابو العباس البراثی قال احمد
بن حنبل: هو کثیر الکتاب اکتبوا عنه. وقال النسائی ثقة.
ابراهیم بن سعید الجوهری، حافظ ابواسحاق بغدادی، یکی از مشاهیر بود. تمام نویسندگان
صحاح سته ـ غیر از
بخاری ـ از او روایت نقل کردهاند. خطیب گفته: او ثقه و مورد اعتماد بود، زیاد روایت نقل میکرد و کتاب مسند داشته نوشته است.
ابوالعباس براثی از
احمد بن حنبل نقل کرده که گفت: او کتاب زیادی داشت، از او روایت نقل کنید،
نسائی گفته: او ثقه بود.
خود ذهبی بعد از روایتی که در مذمت او وارد شده میگوید:
قلت: لا عبرة بهذا وابراهیم حجة بلا ریب.
من میگویم: این اشکال ارزش توجه ندارد، ابراهیم بدون تردید حجت (کسی که سیصد هزار روایت با سند، متن و تاریخ روایت حفظ بوده) بود.
ابنحجر عسقلانی درباره او میگوید:
ابراهیم
بن سعید الجوهری ابو اسحاق الطبری نزیل بغداد ثقة حافظ تکلم فیه بلا حجة من العاشرة مات فی حدود الخمسین م ۴
ابراهیم
بن سعید، ساکن
بغداد، مورد اعتماد و حافظ بود. درباره او بدون مدرک و دلیل سخن گفته شده (ایراد گرفتهاند).
از روات بخاری و
مسلم:
الحسین
بن محمد
بن بهرام التمیمی ابو احمد او ابو
علی المروذی بتشدید الراء وبذال معجمة نزیل بغداد ثقة من التاسعة مات سنة ثلاث عشرة او بعدها بسنة او سنتین ع
حسین بن محمد بن بهرام، ساکن بغداد و مورد اعتماد بود.
از روات بخاری و مسلم:
از آن جائی که
سلیمان بن قرم روایات زیادی را در فضائل اهل البیت (
علیهمالسّلام) نقل کرده، علمای
اهلسنت او را تضعیف کردهاند، غافل از این که او از روات بخاری و مسلم است و این دو کتاب که از دیدگاه آنها صحیحترین کتاب! بعد از
قرآن کریم است از او روایت دارند؛ به همین خاطر تلاش دوباره کردهاند که او را توثیق نمایند؛ مثلا شمس
الدین ذهبی با این که در کتابهای دیگر او را تضعیف کرده است. اما نام او را در کتاب «
ذکر من تلکم فیه و هو موثق» آورده است.
سلیمان
بن قرم ابو داود الضبی وهو ابنمعاذ نسب الی جده م د ت س وثقه احمد وغیره...
سلیمان
بن قرم، احمد
بن حنبل و دیگران او را توثیق کردهاند.
مزی در
تهذیب الکمال تصریح مینویسد:
استشهد به البخاری، وروی له الباقون سوی ابنماجة.
بخاری ـ به عنوان شاهد ـ و دیگر صاحبان صحاح سته، غیر از
ابنماجه از او روایت کردهاند.
به هر حال همین که او در بخاری و مسلم روایت دارد، کفایت میکند و وثاقت او ثابت میشود.
فطر بن خلیفه نیز به خاطر اینکه
شیعه بوده، تضعیف شده است؛ اما چون از روات بخاری است، علمای متاخر
علم رجال از تضعیف او پشیمان شده و تلاش کردهاند که او را توثیق کنند، ذهبی در کتاب «ذکر من تلکم فیه و هو موثق» درباره او مینویسد:
فطر
بن خلیفة م. صدوق وثق وقال الجوزجانی زائغ غیر ثقة وقال الدارقطنی زائغ لا یحتج به وغمزه ابنالمدینی له فی البخاری حدیث.
فطر
بن خلیفه، از روات مسلم، راستگو بود و توثیق شده است.
جوزجانی گفته روایاتش منحرف و غیر قابل اعتماد بوده،
دارقطنی گفته منحرف بود و به روایات او احتجاج نمیشود،
ابنمدینی نیز به او اشکال گرفته؛ اما در بخاری یک روایت دارد.
و در کتاب
الکاشف مینویسد:
فطر
بن خلیفة المخزومی مولاهم الحناط عن
ابی الطفیل وعطاء الشیبی ومولاه عمرو
بن حریث الصحابی وعن مجاهد والشعبی وعنه القطان ویحیی
بن آدم وخلق شیعی جلد وثقه احمد وابنمعین.
فطر
بن خلیفه، احمد
بن حنبل و یحیی
بن معین او را توثیق کردهاند.
از روات بخاری و مسلم.
عبدالرحمن
بن ابینعم. الامام الحجة القدوة الربانی ابو الحکم البجلی الکوفی.
عبدالرحمن بن ابینعم، پیشوا، حجت و رهبر ربانی بود.
بنابراین تمام روات این روایت موثق بودند؛ پس در صحت روایت هیچ تردیدی نیست.
ابویعلی حنبلی در
مسند خود و
نسائی در
خصائص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کردهاند:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ
بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ
بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ
بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِیسَی
بْنُ عُمَرَ، عَنْ اِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ اَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ
عَلِیٌّ فَاَذِنَ لَهُ.
از انس
بن مالک نقل شده است که در نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرغی بود؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوقت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس ابوبکر آمد، رسول خدا او را بازگرداند، عمر نیز آمد و باز رسول خدا او را رد کرد؛ سپس
علی (علیهالسّلام) آمد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او اجازه داد.
همین روایت را با همین سند
ابناثیر و
ابنعساکر از ابویعلی نقل کردهاند؛ اما در نقل این دو نفر از
عثمان و ابوبکر نام برده شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه ورود به آنها را نداده است:
اَنباَنا المنصور
بن اَبی الحسن الفقیه باِسناده اِلی
اَبی یعلی: حدثنا الحسن
بن حماد، حدثنا مسهر
بن عبد الملک، ثقة، حدثنا عیسی
بن عمر، عن السدی، عن اَنس
بن مالک: اَن النبی کان عنده طائر، فقال: اللهم ائتنی باحب خلقک اِلیک یاکل معی من هذا الطائر. فجاءَ اَبو بکر فرده ثم جاءَ عثمان فرده، فجاءَ
علی فاَذن له.
از آن جائی که اجازه ورود ندادن به خلفای سهگانه، نقیصه بزرگی برای آنها محسوب میشود و دستکم برتری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بر این سه خلیفه به صورت قطعی و مشخص ثابت میکند، برخی از علمای اهل سنت که خیال میکردهاند میتوانند این نقیصه بزرگ را که در کتب اهل سنت آمده است از خلفای سهگانه دور کنند، به جای نام هر یک از آنها از کلمه «رجل» استفاده کردهاند؛ در حالی که سند همان سندی است که ابویعلی آورده است.
عبدالله بن عدی جرجانی در
الکامل فی الضعفاء،
مطهر بن طاهر مقدسی در
ذخیرة الحفاظ و ابنجوزی حنبلی در
العلل المتناهیه این اشتباه بزرگ را مرتکب شدهاند:
... عن اسماعیل
بن عبد الرحمن السدی عن انس
بن مالک ان النبی صلی الله علیه وسلم کان عنده طائر فقال اللهم آتنی باحب خلقک الیک یاکل معی هذا الطائر فجاء رجل فرده ثم جاء رجل فرده ثم جاء
علی بن ابی طالب فاذن له فاکل معه قال الشیخ وهذا من هذا الطریق ما اعلم رواه غیر مسهر ولمسهر غیر ما ذکرت ولیس بالکثیر.
... حدیث: ان النبی (کان عنده طائر فقال: «اللهم ائننی باحب خلقک الیک یاکل معی هذا الطائر»؛ فجاء رجل، فرده، ثم جاء رجل، فرده، ثم جاء
علی بن ابی طالب، فاذن له، فاکل معه.
... عن اسماعیل
بن عبدالرحمن السدی عن انس ان النبی صلی الله علیه وسلم کان عنده طائر فقال اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء رجل فرده ثم جاء
علی بن ابی طالب فاذن له فاکل معه.
غافل از این که ممکن است دیگر علمای سنی با نقل درست روایت، میزان امانتداری این افراد را برای همگان روشن نمایند.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
الحسن
بن حماد الضبی الکوفی عن المطلب
بن زیاد والمحاربی وعنه ابو یعلی والسراج والنسائی بواسطة ثقة توفی ۲۳۸ س.
حسین بن حماد، ثقه بود.
خود ابویعلی او را در اصل روایت توثیق کرده است؛ پس نیازی به بررسی بیشتر نیست.
عیسی
بن عمر الاسدی الکوفی المقرئ صاحب الحروف ویعرف بالهمدانی لا عیسی
بن عمر البصری الثقفی صاحب النحو عن عطاء وعمرو
بن مرة والمسیب
بن عبد خیر وعنه الفریابی وعبید الله وخلاد
بن یحیی وخلق قال احمد لیس به باس مات ۱۵۶ ت س
عیسی بن عمر... احمد
بن حنبل گفته: اشکالی در او نیست.
از راویان مسلم و سایر صحاح سته:
اسماعیل
بن عبد الرحمن الاعور السدی الکوفی مولی زینب بنت قیس
بن مخرمة من بنی عبد مناف قرشی سمع انسا ومرة الهمدانی سمع منه شعبة والثوری وزائدة قال لنا مسدد حدثنا یحیی قال سمعت
بن ابی خالد یقول السدی اعلم بالقرآن من الشعبی قال
علی وسمعت یحیی یقول ما رایت احدا یذکر السدی الا بخیر وما ترکه احد.
اسماعیل بن عبدالرحمن... یحیی گفته که از
ابنابیخالد شنیدم که میگفت: سدی در قرآن از
شعبی داناتر بود.
علی بن مدینی گفته که از یحیی
بن معین شنیدم که میگفت: ندیدم کسی را که از سدی جز به نیکی یاد کند و ندیدم که کسی روایت او را ترک نماید.
مزی بعد از نقل دیدگاههای علمای رجال درباره سدی، مینویسد:
روی له الجماعة سوی البخاری.
تمام نویسندگان صحاح سته، غیر از بخاری، از او روایت نقل کردهاند.
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح است.
ابوالقاسم طبرانی در المعجم الکبیر مینویسد:
(۱۷۸۰)(۱۷۴۴) حَدَّثَنَا اَحْمَدُ، قَالَ: نا سَلَمَةُ
بْنُ شَبِیبٍ، قَالَ: نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: اَنَا الاَوْزَاعِیُّ، عَنْ یَحْیَی
بْنِ اَبِی کَثِیرٍ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: اَهْدَتْ اُمُّ اَیْمَنَ اِلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طَائِرًا بَیْنَ رَغِیفَیْنِ، فَجَاءَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَقَالَ: " هَلْ عِنْدَکُمْ شَیْءٌ؟ " فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ، یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ
عَلِیٌّ، فَقُلْتُ: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَشْغُولٌ، وَاِنَّمَا دَخَلَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مِنَ الطَّائِرِ شَیْئًا، ثُمَّ رَفَعَ یَدِهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ
عَلِیٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَیْنِی وَبَیْنَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): " اَدْخِلْهُ مَنْ کَانَ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): " وَالِی یَا رَبِّ " ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَاَکَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حَتَّی فَرَغَا.
از انس
بن مالک نقل شده است که گفت:
امایمن مرغی را در میان دو تکه نان به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیه کرد؛ وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد سؤال کرد: آیا چیزی در نزد شما هست؟ پس مرغ را آوردند؛ آن حضرت دستانش را بلند کرد و فرمود: خدایا محبوبترین خلائق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس
علی (علیهالسّلام) آمد، من گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول است، مدتی بعد دوباره رسول خدا وارد شد و کمی از مرغ را خود و دوباره دعا کرد: خدایا محبوبترین خلائق نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس
علی (علیهالسّلام) آمد، بین من و او سر و صدا شد؛ پس رسول خدا گفت: هر کس که هست بگذار وارد شود، پس داخل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. این سخن را سه بار تکرار کرد؛ پس
علی با پیامبر از آن مرغ خورد تا هر دو دست کشیدند.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
الوشاء. الشیخ الثقة العالم ابو بکر احمد
بن محمد
بن عبدالعزیز
بن الجعد الوشاء البغدادی... وقد قال الدارقطنی لا باس به.
الوشاء، شیخ، مورد اعتماد، دانشمند و... دارقطنی گفته: اشکالی در او نیست.
از راویان صحیح مسلم است:
سلمة
بن شبیب ابو عبد الرحمن النیسابوری الحافظ بمکة عن
ابی اسامة ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والاربعة والرویانی حجة مات ۲۴۷ م ۴
سلمة بن شبیب، مسلم و چهار نفر دیگر نویسندگان صحاح از او روایت نقل کردهاند، او حجت بود.
از روات بخاری و مسلم است:
عبدالرزاق
بن همام
بن نافع الحافظ ابو بکر الصنعانی احد الاعلام عن
بن جریج ومعمر وثور وعنه احمد واسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنة فی ۲۱۱ ع.
عبدالرزاق صنعانی، یکی از مشاهیر بود.
از روات بخاری و مسلم:
عبدالرحمن
بن عمرو شیخ الاسلام ابو عمرو الاوزاعی الحافظ الفقیه الزاهد عن عطاء ومکحول ومحمد
بن ابراهیم التیمی ورای محمد
بن سیرین وعنه قتادة ویحیی
بن ابی کثیر شیخاه وابو عاصم والفریابی وکان راسا فی العلم والعبادة مات فی الحمام فی صفر ۱۵۷ ع
عبدالرحمن بن عمرو، شیخالاسلام، حافظ، فقیه و زاهد بود... او در
علم و
عبادت سرآمد همگان بود.
از روات بخاری و مسلم است:
یحیی
بن ابی کثیر الامام ابو نصر الیمامی الطائی مولاهم احد الاعلام عن جابر وانس مرسلا وابی سلمة وعنه هشام الدستوائی وهمام قال ایوب ما بقی
علی وجه الارض مثل یحیی
بن ابی کثیر قلت کان من العباد العلماء الاثبات مات ۱۲۹ ع
یحیی بن ابیکثیر، یکی از مشاهیر بود. او از جابر و انس
بن مالک به صورت مرسل روایت نقل کرده است.
ایوب گفته: در روی زمین کسی همانند یحیی
بن کثیر باقی نمانده است. من میگویم: او یکی دانشمندان عابد و استوار بود.
البته این ادعای ذهبی که روایت از او انس
بن مالک مرسل است، درست نیست؛ چرا که به تصریح بزرگان
علم حدیث و رجال اهل سنت، او انس
بن مالک را دیده است؛ چنانچه
مسلم نیشابوری در کتاب
الکنی و الاسماء مینویسد:
ابو نصر یحیی
بن ابی کثیر رای انسا سمع ابا سلمة وعبدالله
بن ابی قتادة روی عنه ایوب وهشام والاوزاعی.
ابونصر یحیی
بن ابیکثیر، انس را دیده است.
و مزی در
تهذیب الکمال در باب اساتید او مینویسد:
وانس
بن مالک (سلامالله
علیها) وقد رآه.
از انس
بن مالک روایت نقل کرده و او را دیده است.
حاکم نیشابوری بعد از روایت «ان النبی صلی الله علیه وسلم کان اذا افطر عند اهل بیت قال افطر عندکم الصائمون» مینویسد:
قال ابو عبدالله: قد ثبت عندنا من غیر وجه روایة یحیی
بن ابی کثیر عن انس
بن مالک الا انه لم یسمع منه هذا الحدیث وله علة.
برای ما به چندین دلیل ثابت شده است که یحیی
بن ابیکثیر از انس
بن مالک روایت کرده است؛ البته او این روایت (ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان اذا افطر...» را از انس نشنیده است و آن هم دلیل خاص دارد.
و دارقطنی نیز بعد از همان روایت میگوید:
ولا شک ان یحیی
بن ابی کثیر رای انسا ولکنه لم یسمع منه هذا الحدیث والدلیل
علی ذلک ما رواه ابنالمبارک عن هشام عن یحیی قال: حدثت عن انس.
تردیدی نیست که یحیی
بن ابیکثیر انس را دیده؛ اما این روایت را از انس نشنیده است، دلیل آن نیز روایتی است که
ابنمالک از هشام از یحیی نقل کرده است که گفته: برای من از انس نقل شده که...
روایت صحیح السندی در منابع اهل سنت وارد شده است که او انس
بن مالک را دیده است،
ابنابیشیبه در کتاب
المصنف خود مینویسد:
حدثنا عِیسَی
بن یُونُسَ عن الاَوْزَاعِیِّ عن یحیی
بن ابی کَثِیرٍ قال رَاَیْتُ اَنَسَ
بن مَالِکٍ فی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا یُصَلِّی الَیْهَا.
از یحیی
بن ابی کثیر نقل شده است که انس را در
مسجدالحرام دیدم که عصایی نصب کرده بود (جلوی خود گذاشته بود) و به طرف آن
نماز میخواند.
عیسی بن یونس که این قضیه را از
اوزاعی نقل کرده، موثق است؛ چنانچه ذهبی درباره او میگوید:
عیسی
بن یونس
بن ابی اسحاق احد الاعلام فی الحفظ والعبادة عن ابیه وهشام
بن عروة والاعمش وعنه حماد
بن سلمة مع تقدمه وابنالمدینی واسحاق وابنعرفة وامم کان یحج سنة ویغزو سنة مات ۱۸۷ ع.
عیسی
بن یونس، یکی از مشاهیر در حفظ و عبادت بود.
سند روایت کاملا صحیح و تمام راویان آن موثق هستند و اشکالی که ذهبی داشت نیز جواب داده شد.
محمد بن اسماعیل بخاری در
التاریخ الکبیر خود مینویسد:
قَالَ لِی مُحَمَّدُ
بْنُ یُوسُفَ: حَدَّثَنَا اَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَیْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِیلُ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: اُهْدِیَ لِلنَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طَائِرٌ کَانَ یُعْجِبُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ هَذَا الطَّیْرَ "، فَاسْتَاْذَنَ
عَلِیٌّ فَسَمِعَ کَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ ".
ولا یُعْرَفُ لِعُثْمَانَ سَمَاعٌ مِنْ اَنَسٍ وَقَالَ اِسْحَاقُ
بْنُ یُوسُفَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ: هُوَ ابن
اَبِی سُلَیْمَانَ، عَنْ اَنَسٍ، شَهِدَ النَّبِیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِهَذَا، مُرْسَلٌ.
از انس
بن مالک نقل شده است که: مرغی را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیه دادند که خوشش آمد؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد. پس
علی اجازه گرفت و رسول خدا صدایش را شنید وفرمود: وارد شو.
مشهور نیست که عثمان از انس روایت شنیده باشد. اسحاق
بن یوسف از عبدالملک که همان
ابنابیسلیمان باشد، از انس نقل کرده است که رسول خدا به این قضیه (احب الخلق بودن
علی علیه السلام) شهادت داده است، این روایت مرسل است.
علی بن عمر الحربی این روایت را به صورت کاملتر نقل کرده است:
حَدَّثَنَا اَبُو الْحَسَنِ
عَلِیُّ بْنُ سِرَاجٍ الْمِصْرِیُّ، قَثَنَا اَبُو مُحَمَّدٍ فَهْدُ
بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ، قَثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ یَزِیدَ الْوَرْتَنِیسِیُّ، قَثَنَا زُهَیْرٌ، قَثَنَا عُثْمَانُ الطَّوِیلُ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: اُهْدِیَ اِلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طَائِرٌ کَانَ یُعْجِبُهُ اَکْلُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی " فَجَاءَ
عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلامُ، فَقَالَ: اسْتَاذِنْ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَقُلْتُ: مَا عَلَیْهِ اِذْنٌ، وَکُنْتُ اُحِبُّ اَنْ تَکُونَ رَجُلا مِنَ الاَنْصَارِ، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: اسْتَاْذِنْ لِی عَلَیْهِ، فَسَمِعَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ یَا
عَلِیُّ ". ثُمَّ قَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِ، اللَّهُمَّ وَالِ ".
از انس
بن مالک نقل شده است که: مرغی را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیه دادند که خوشش آمد؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد. پس
علی (علیهالسّلام) آمد و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگیر؛ گفتم: فعلا نمیشود اجازه داد. من دوست داشتم که این شخص مردی از
انصار باشد؛ پس
علی رفت و دوباره بازگشت و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگیرد؛ پس رسول خدا سخنش را شنید و فرمود: ای
علی وارد شو! سپس فرمود: خدایا او را دوست بدار، خدایا او را دوست بدار.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
الفریابی ع. محمد
بن یوسف
بن واقد
بن عثمان الفریابی الامام الحافظ شیخ الاسلام ابو عبدالله الضبی.
قال احمد کان رجلا صالحا صحب سفیان کتبت عنه بمکة. وقال العجلی الفریابی ثقة. وقال البخاری فیما حکاه عنه الدولابی حدثنا محمد
بن یوسف وکان من افضل اهل زمانه عن سفیان بحدیث ذکر. وقال النسائی ثقة. وقال ابو زرعة الفریابی احب الی من یحیی
بن یمان. وقال ابو حاتم ثقة صدوق. وسئل الدراقطنی عنهم فوثقه وقدمه لفضله ونسکه
علی قبیصة. وقال ابنزنجویة ما رایت اورع من الفریابی.
فریابی، امام، حافظ و شیخ الاسلام بود. احمد
بن حنبل گفته: او مرد صالحی بود، از همراهان
سفیان ثوری بود و من در مکه از او روایت نوشتهام.
عجلی گفته: فریابی ثقه بود. طبق نقل
دولابی از ابویوسف از بخاری: او برترین فرد در زمان خود نسبت به روایت سفیان ثوری بود. نسائی گفته: ثقه بود.
ابوزرعه گفته: او پیش از من
یحیی بن یمان محبوبتر بود. ابوحاتم گفته: ثقه و راستگو بود. از دارقطنی درباره او سؤال شد؛ پس او را توثیق کرد و او را به خاطر فضل و پرهیزکاری از قبیصه بهتر دانیست؛
ابنزنجویه نیز گفته است با تقواتر از فریابی ندیدم.
از روات بخاری:
۲۳ احمد
بن یزید
بن ابراهیم الورتنیس خ عن فلیح ضعفه ابو حاتم وقواه غیره.
احمد بن یزید، ابوحاتم او را تضعیف کرده؛ ولی دیگران تقویت کردهاند.
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
روی له البخاری.
بخاری از او روایت نقل کرده است.
از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته:
زهیر
بن معاویة
بن حدیج الحافظ ابو خیثمة الجعفی الکوفی شیخ الجزیرة عن زیاد
بن علاقة ومنصور وعنه القطان وعلی
بن الجعد ویحیی
بن یحیی ثقة حجة توفی ۱۷۳ ع
زهیر بن معاویه، حافظ ابوخیثمه جعفی، ثقه و حجت بود.
مزی در آخر شرح حال او مینویسد:
روی له الجماعة.
ابوحاتم رازی در کتاب
الجرح و التعدیل درباره او گفته:
عثمان الطویل روی عن
ابی العالیة روی عنه لیث
بن ابی سلیم وشعبة وعنبسة
بن سعید قاضی الری وزهیر
بن معاویة سمعت
ابی یقول ذلک وسالته عنه فقال هو شیخ.
عثمان الطویل، از پدرم درباره او سؤال کردم؛ پس گفت: او شیخ است.
«شیخ» در نزد ابن
ابیحاتم از کلمات توثیق است؛ چنانچه ذهبی در
میزان الاعتدال میگوید:
قول
ابی حاتم شیخ قال ولیس هذا بتضعیف. قلت بل عده ابن
ابی حاتم فی مقدمة کتابه من الفاظ التوثیق وکذا الخطیب البغدادی فی الکفایة.
این گفته این
ابیحاتم که او «شیخ» است، تضعیف نیست. من میگویم: بلکه ابن
ابیحاتم آن را در مقدمه کتاب از الفاظ توثیق شمرده است؛ همچنین خطیب بغدادی در کتاب
الکفایه.
ابنحبان نیز نام او را در زمره راویان ثقه آورده است.
عثمان الطویل من اهل الجزیرة عداده فی اهل البصرة یروی عن انس
بن مالک ربما اخطا روی عنه شعبة
بن الحجاج وزهیر
بن معاویة.
بخاری بعد از نقل روایت گفته بود که روایت عثمان الطویل از انس
بن مالک مرسل است؛ اما در جای دیگر از همین کتابش تصریح میکند که او از انس
بن مالک روایت نقل کرده است:
عثمان الطویل عن
ابی العالیة وانس رضی الله عنهما روی عنه شعبة وعنبسة وزهیر حدیثه فی البصریین.
عثمان الطویل از
ابی عالیه و انس روایت نقل کرده است...
بنابراین، سند این روایت نیز کاملا صحیح و تمام روات آن موثق هستند.
ابنکثیر دمشقی سلفی در
البدایة و النهایه و
ابنحجر عسقلانی مینویسند:
وَقَالَ اَبُو یَعْلَی: ثنا قَطَنُ
بْنُ نُسَیْرٍ، ثنا جَعْفَرُ
بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ
بْنِ الْمُثَنَّی، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ
بْنِ اَنَسٍ، عَنْ اَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: اُهْدِیَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی، قَالَ اَنَسٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ
بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَکَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَاِذَا
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
عَلَی حَاجَةٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَکَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَاِذَا
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَذَلِکَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صَوْتَهُ، فَقَالَ: " انْظُرْ مَنْ هَذَا؟ " فَخَرَجْتُ فَاِذَا هُوَ
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَاَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِی، اللَّهُمَّ وَالِی.
از انس نقل شده است که کبک بریان شده را همراه یک تکه نان و ظرف شیری خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آوردند؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد» پس
عائشه گفت: خدایا این شخص را پدر من قرار بده، و
حفصه گفت: خدایا آن را پدر من قرار بده. انس گفت: من گفت: خدایا آن را سعد
بن عباده قرار بده. پس حرکتی را از در شنیدم و خارج شدم؛ دیدم که
علی (علیهالسّلام) است؛ پس گفتم: رسول خدا کار دارد؛ پس بازگشت، سپس صدای حرکت در را شنیدم، خارج شدم؛ دیدم
علی (علیهالسّلام) است؛ پس پیش رسول خدا آمدم و قضیه را گفتم؛ پس گفت: خدا او را دوست بدار، خدایا او را دوست بدار.
ذهبی بعد از نقل اسناد روایت طیر میگوید:
مَنْ اَجْوَدِهَا حَدِیثُ قَطَنِ
بْنِ نُسَیْرٍ شَیْخِ مُسْلِمٍ، ثَنَا جَعْفَرُ
بْنُ سُلَیْمَانَ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ
بْنُ الْمُثَنَّی، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ
بْنِ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، عَنْ اَنَسٍ، قَالَ: اُهْدِیَ اِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی». وَذَکَرَ الْحَدِیثَ.
از بهترین سندهای آن، حدیث
قطن بن نسیر، استاد مسلم است...
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
ابو یعلی. الامام الحافظ شیخ الاسلام ابو یعلی احمد
بن علی بن المثنی ابنیحیی
بن عیسی
بن هلال التمیمی الموصلی محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...
ابویعلی، امام، حافظ و شیخ الاسلام بود.
استاد مسلم نیشابوری و
ابوداود سجستانی: ابنحجر درباره او میگوید:
قطن
بن نسیر بنون ومهملة مصغر ابو عباد البصری الغبری بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفیفة الذارع صدوق یخطیء من العاشرة م د ت
قطن
بن نسیر، راستگو بود، گاهی خطا میکرد، مسلم،
ابوداود و
ترمذی از او روایت نقل کردهاند.
ابنحبان نیز نام او را در کتاب ثقات آورده است.
تضعیفات دیگر علمای اهل سنت، از وثاقت او نمیکاهد؛ چرا که او استاد مسلم نیشابوری و از روات صحیح مسلم است.
از روات صحیح مسلم و سایر صحاح سته:
جعفر
بن سلیمان الضبعی م
علی عن ثابت وخلق شیعی صدوق ضعفه القطان ووثقه ابنمعین وغیره وقال ابنسعد ثقة فیه ضعف.
جعفر بن سلیمان، شیعی و راستگو بود. قطان او را تضعیف کرده، ابنمعین و دیگران توثیق کردهاند. ابنسعد گفته: مورد اعتماد ولی مقداری ضعیف است.
جعفر
بن سلیمان الضبعی بضم المعجمة وفتح الموحدة ابو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعین بخ م ۴
جعفر
بن سلیمان بصری، راستگو و زاهد؛ ولی طرفدار شیعه بود. بخاری ـ به صورت تعلیقه ـ و مسلم و سایر صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
تضعیفاتی که برای او نقل شده، همگی به خاطر روایاتی است که در فضائل اهل البیت (
علیهمالسّلام) نقل کرده است؛ اما مهم این است که از روات صحیح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.
از روات بخاری، ترمذی و ابنماجه:
عبدالله
بن المثنی
بن عبدالله
بن انس
بن مالک ابو المثنی عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد
بن غیاث قال ابو حاتم صالح وقال ابو داود لا اخرج حدیثه خ ت ق.
عبدالله بن مثنی... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روایت او را نقل نمیکنم. بخاری، ترمذی و ابنماجه از او روایت نقل کرده است.
ابو عمیر
بن انس
بن مالک الانصاری قیل اسمه عبدالله ثقة من الرابعه قیل کان اکبر ولد انس
بن مالک د س ق.
ابوعمیر بن انس، گفتهاند که اسم او عبدالله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائی و ابنماجه از او روایت نقل کردهاند.
ابنحبان نیز نام او را در زمره راویان ثقه آورده است.
در نتیجه سند این روایت نیز مشکلی ندارد.
شمس
الدین ذهبی در کتاب میزان الاعتدال مینویسد:
حسین
بن محمد المؤدب حدثنا سلیمان
بن قرم عن محمد
بن شعیب عن داود
بن علی عن ابیه عن ابنعباس ان النبی صلی الله علیه وسلم اتی بطیر فقال اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی فجاء
علی فاکل معه وابنشعیب لا یعرف.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته:
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
قال محمد
بن سعد: کان ثقة. وَقَال النَّسَائی: لیس به باس. وذکره ابنحِبَّان فی کتاب"الثقات". وَقَال معاویة
بن صالح الدمشقی: قال لی احمد
بن حنبل: اکتبوا عنه، وجاء معی الیه، وساله ان یحدثنی. روی له الجماعة.
محمد بن سعد گفته: ثقه بود، نسائی گفته: اشکالی در او نیست، ابنحبان نام او را در کتاب ثقات آورده.
معاویه بن صالح دمشقی گفته: احمد
بن حنبل به من گفت: او از روایت نقل کنید، او با من پیش حسین
بن محمد آمد و از او درخواست کرد که برای من روایت نقل کند.
تمام صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته:
سلیمان
بن قرم ابو داود الضبی وهو ابنمعاذ نسب الی جده م د ت س وثقه احمد وغیره...
پیش از این به صورت مفصل درباره سلیمان
بن قرم بحث کردهایم.
ذهبی بعد از نقل روایت به خاطر عناد و لجاجت با اهل بیت (
علیهمالسّلام) تلاش کرده است که ثابت کند
محمد بن شعیب در سند روایت مجهول است؛ پس روایت معتبر نیست؛ در حالی که محمد
بن شعیب در سند این روای همان محمد
بن شعیب
بن شابور است که خود ذهبی در کتاب الکاشف او را توثیق کرده است.
محمد
بن شعیب
بن شابور الدمشقی مولی الولید
بن عبد الملک قرا
علی یحیی الذماری وسمع عمر مولی غفرة وخلقا وعنه
بن المبارک ووثقه ودحیم ومحمود
بن خالد قال ابو حاتم هو اثبت من بقیة وابنحمیر وقال دحیم ثقة مات سنة مائتین وقیل ۱۹۹
محمد
بن شعیب
بن شابور دمشقی،
ابنمبارک از او روایت نقل و او را توثیق کرده است. ابوحاتم گفته: از دیگران موثق تر بود. دحیم گفته: ثقه بود. در سال ۲۰۰ یا ۱۹۹ از دنیا رفت.
ابنحجر عسقلانی در تهذیب الکمال تصریح میکند که این شخص که ذهبی او را مجهول معرفی کرده، همان محمد
بن شعیب
بن شابور است:
محمد
بن شعیب
بن شابور الاموی مولاهم ابو عبدالله الدمشقی احد الکبار کان یسکن بیروت... قال صالح
بن احمد عن ابیه ما رای به باسا وما علمت الا خیرا وقال عبدالله
بن احمد عن ابیه نحوه وزاد کان رجلا عاقلا وقال هشام
بن مرثد سمعت
بن معین یقول کان مرجئا ولیس به فی الحدیث باس...
وقال الذهبی فی المیزان ما علمت به باسا وذکر محمد
بن شعیب یروی عن داود
بن علی بن عبدالله
بن عباس عن ابیه عن جده حدیث الطیر وروی عنه سلیمان
بن قرم وافراده عن
بن شابور وقال لا یعرف ویختلج عندی انه
بن شابور.
محد
بن شعیب
بن شابور، صالح
بن احمد از پدرش نقل کرده است که من در او اشکالی نمیبینم و جز نیکی از او ندیده آم. عبدالله
بن احمد از پدرش همانند آن را نقل کرده و افزوده که او مرد عاقلی بود.
هشام بن مرثد گفته از یحیی
بن معین شدیم که میگفت: او طرفدار
مرجئه بود؛ اما در روایتش اشکالی نیست.
ذهبی در میزان الاعتدال گفته: من اشکالی در او نمیدانم. همچنین گفته: محمد ب شعیب که از داود
بن علی بن عبدالله
بن عباس از پدرش از جدش حدیث طیر را نقل کرده و همچنین سلیمان
بن قرم و افراد او ابنشابور نقل کردهاند. ذهبی گفته: شناخته شده نیست. چنین به نظرم میرسد که او همان ابنشابور است.
داود
بن علی بن عبدالله
بن عباس امیر الکوفة عن ابیه وعنه الاوزاعی والثوری وثق فصیح مفوه بلیغ عاش ۵۲ توفی ۱۳۳ ت
داود بن علی... توثیق شده است...
۱۸۰۲ داود
بن علی بن عبدالله
بن عباس
بن عبد المطلب الهاشمی ابو سلیمان امیر مکة وغیرها مقبول من السادسة مات سنة ثلاث وثلاثین وهو
بن اثنتین وخمسین بخ ت
داود
بن علی، امیر
مکه بود، مقبول است.
۴۷۶۱
علی بن عبدالله
بن عباس الهاشمی ابو محمد ثقة عابد من الثالثة مات سنة ثمانی عشرة
علی الصحیح بخ م ۴
علی بن عبدالله، مورد اعتماد و عابد بود.
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح است و اشکال ذهبی تنها از تعصب و حرص و ولع بیش از اندازهاش در انکار فضائل اهل بیت (
علیهمالسّلام) سرچشمه میگیرد.
حاکم نیشابوری در
المستدرک علی الصحیحین مینویسد:
۷۱۸۶ حَدَّثَنِی اَبُو
عَلِیٍّ الْحَافِظُ، اَنْبَاَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ
بْنُ اَحْمَدَ
بْنِ اَیُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَیْدُ
بْنُ یُونُسَ
بْنِ یَعْقُوبَ الزَّیَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ
بْنُ اَحْمَدَ
بْنِ عِیَاضِ
بْنِ اَبِی طَیْبَةَ، ثنا
اَبِی، ثنا یَحْیَی
بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَیْمَانَ
بْنِ بِلالٍ، عَنْ یَحْیَی
بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ اَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَرْخٌ مَشْوِیٌّ، فَقَالَ: " اللَّهُمُ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ "، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الاَنْصَارِ، فَجَاءَ
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ
عَلَی حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ
عَلَی حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " افْتَحْ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " مَا حَبَسَکَ
عَلَیَّ "، فَقَالَ: اِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ کَرَّاتٍ یَرُدَّنِی اَنَسٌ یَزْعُمُ اِنَّکَ
عَلَی حَاجَةٍ، فَقَالَ: " مَا حَمَلَکَ
عَلَی مَا صَنَعْتَ؟ " فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَکَ، فَاَحْبَبْتُ اَنْ یَکُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: " اِنَّ الرَّجُلَ قَدْ یُحِبُّ قَوْمَهُ ".
حاکم نیشابوری پس از نقل روایت میگوید:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ
عَلَی شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ اَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ اَصْحَابِهِ زِیَادَةً
عَلَی ثَلاثِینَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَایَةُ عَنْ
عَلِیٍّ، وَاَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، وَسَفِینَةَ.
شمس
الدین ذهبی، در شرح حال
محمد بن احمد بن عیاض، تمام راویان این روایت را «ثقه» دانسته است:
محمد
بن احمد
بن عیاض روی عن ابیه
ابی غسان احمد
بن عیاض عن
ابی طیبة المصری عن یحیی
بن حسان فذکر حدیث الطیر
وقال الحاکم هذا
علی شرط البخاری ومسلم
قلت الکل ثقات الا هذا فانا اتّهِمُه به ثم ظهر لی انه صدوق.
همین تصریح ذهبی برای اثبات صحت روایت کفایت میکند؛ از اینرو از بررسی تفصیلی روات خودداری میکنیم.
ابنکثیر دمشقی در کتاب
البدایة و النهایه، روایات طیر را با سندهای دیگر نیز نقل کرده است؛ از جمله بعد از حدیث حاکم نیشابوری مینویسد:
وقد رواه ابن
ابی حاتم عن عمار
بن خالد الواسطی عن اسحاق الازرق عن عبدالملک
بن ابی سلیمان عن انس.
این روایت را ابن
ابیحاتم، از
عمار بن خالد، از
اسحاق الارزق از
عبدالملک بن سلیمان از انس نقل کرده است.
و بعد در ادامه گفته:
وهذا اجود من اسناد الحاکم.
این سند، از سند حاکم بهتر است.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
ذهبی در میزان الاعتدال درباره او مینویسد:
عبد الرحمن
بن ابی حاتم محمد
بن ادریس الرازی الحافظ الثبت ابنالحافظ الثبت یروی عن
ابی سعید الاشج ویونس
بن عبد الاعلی وطبقتهما وکان ممن جمع علو الروایة ومعرفة الفن وله الکتب النافعة ککتاب الجرح والتعدیل والتفسیر الکبیر وکتاب العلل.
عبدالرحمن
بن ابیحاتم، حافظ و ثابت قدم، فرزند حافظ ثابت قدم... از کسانی است که روایات را با اسناد بسیار کوتاه نقل کرده است؛ همچنین از اهل فن است؛ و کتابهای نافعی دارد...
و در
سیر اعلام النبلاء بعد از شرح حال پدرش درباره خود او مینویسد:
ابنه عبد الرحمن. العلامة الحافظ یکنی ابا محمد ولد سنة اربعین ومئتین او احدی واربعین. قال ابو الحسن
علی بن ابراهیم الرازی الخطیب فی ترجمة عملها لابن
ابی حاتم کان رحمه الله قد کساه الله نورا وبهاء یسر من نظر الیه....
قال ابو یعلی الخلیلی اخذ ابو محمد علم ابیه وابی زرعة وکان بحرا فی العلوم ومعرفة الرجال صنف فی الفقه وفی اختلاف الصحابة والتابعین وعلماء الامصار قال وکان زاهدا یعد من الابدال...
قلت له کتاب نفیس فی الجرح والتعدیل اربع مجلدات وکتاب الرد
علی الجهمیة مجلد ضخم انتخبت منه وله تفسیر کبیر فی عدة مجلدات عامته آثار باسانیده من احسن التفاسیر.
... قال الامام ابو الولید الباجی عبد الرحمن
بن ابی حاتم ثقة حافظ.
عبدالرحمن، فرزند
ابیحاتم، علامه، حافظ... ابو الحسن
علی بن ابراهیم رازی گفته است که
خداوند، او را در نور و جلوه قرار داده بود و هر کس به او نگاه میکرد، شادمان میشد...
ابویعلی خلیلی گفته است: او علم را از پدرش و
ابیزرعه گرفت و دریایی از علم و معرف رجال بود، در
فقه و اختلاف
صحابه و
تابعین و علمای امصار نیز کتاب نوشته است و از اهل زهد بوده و جزو ابدال به شمار میرفت...
کتاب نفیسی در باب
جرح و تعدیل در چهار جلد و همچنین کتابی در رد بر
جهمیه در یک جلد بزرگ دارد که من آن را خلاصه کردهام، همچنین تفسیری در چند جلد دارد که عموم آن با استفاده از روایات و با تفسیری بسیار نیکو است... امام
ابوالولید باجی گفته است که ابن
ابیحاتم ثقه و حافظ بود.
عمار
بن خالد الواسطی التمار عن
بن عیینة وطبقته وعنه النسائی وابنماجة وابن
ابی حاتم وخلق قال ابو حاتم صدوق مات ۲۶ س ق
ابو حاتم در مورد او گفته است که راستگو است.
اسحاق
بن یوسف
بن مرداس ابو محمد القرشی الواسطی الازرق الحافظ الثقة حدث عن الاعمش وابنعون وفضیل
بن غزوان ومسعر وعدة وعنه احمد
بن حنبل وابنمعین... وکان من الائمة العباد ولد سنة سبع عشرة ومائة... وکان اعلم الناس بشریک فانه اکثر عنه... احتجوا کلهم به
اسحاق بن یوسف... حافظ و مورد اعتماد... از ائمه عابد بود... او داناترین مردم به روایات شریک بود، و از او روایت بسیار نقل کرده است... همه ائمه به روایات او احتجاج کردهاند.
م ۴ عبد الملک
بن ابی سلیمان العرزمی الکوفی الحافظ الکبیر حدث عن انس
بن مالک وسعید
بن جبیر وعطاء
بن ابی رباح وطائفة... وکان من الحفاظ الاثبات قال عبد الرحمن
بن مهدی کان شعبة یتعجب من حفظ عبد الملک وقال احمد
بن حنبل ثقة وکذا وثقه النسائی واما البخاری فلم یحتج به بل استشهد به توفی سنة خمس واربعین.
او از حافظان پابرجا بود و
عبدالرحمن بن مهدی گفته است که شعبه از قدرت حفظ او تعجب میکرد، احمد
بن حنبل گفته است که مورد اطمینان است و نسائی نیز او را ثقه میداند، اما بخاری به روایات او احتجاج نکرده است، بلکه تنها روایات او را به عنوان شاهد آورده است.
نتیجه آن که: سند این روایت نیز کاملا صحیح است.
تا اینجا هشت سند از سندهای حدیث طیر را به صورت مفصل و تک تک بررسی و ثابت کردیم که سندهای آنها هیچ اشکالی ندارند؛ هر چند حتی اگر یک سند از سندهای آن صحیح باشد و دیگر سندها ضعیف، بازهم برای اثبات حجیت روایت کفایت میکند.
البته روایت سندهای صحیحی دیگری نیز دارد که ما به جهت اختصار به همیناندازه اکتفا میکنیم. علاقهمندان برای اطلاع بیشتر میتوانند به کتاب
نفحات الازهار نوشته علامه معاصر
آیتالله میلانی جلد ۱۳ و ۱۴ مراجعه فرمایند.
طبق این روایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند بعد از خاتم پیامبران است و بر تمام خلایق برتری دارد، وقتی این مطلب ثابت شود، ولایت و
امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نیز خود به خود ثابت میشود؛ چرا که عقلای عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح و زشت میدانند.
برای اثبات ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از این روایت، باید سه مقدمه ثابت شود:
۱.
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول او است.
۲. هر کس محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول باشد، از تمام خلایق برتر است.
۳. هر کس از تمام خلایق برتر باشد، او باید جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شود.
نتیجه: امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خلیفه بلافصل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
روایت طیر مقدمه اول را به روشنی به اثبات میرساند؛ چرا که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعا فرمود که خداوند محبو بترین مخلوق نزد خود را بیاورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها کسی که این افتخار نصیبش شد، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود.
دلیل برای مقدمه دوم این است که: معیار محبت و دوستی در نزد
خداوند، تقوی و دیانت شخص است نه هوای نفس، پارتیبازی و...؛ چنانچه در قرآن کریم میفرماید:
«اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاکُم؛
گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.»
بنابراین، وقتی ثابت شود که امیرمؤمنان گرامیترین فرد نزد خداوند است، ثابت میشود که آن حضرت از هر جهت برترین فرد در میان خلایق است.
مقدمه سوم نیز با قاعده «قبح تقدیم مفضول بر افضل» ثابت میشود؛ چرا که تقدیم مفضول با وجود فاضل یا افضل، یا از روی جهل و نشناختن افضل است، یا از روی هوای نفس، احتیاج، ترس و... و تمام این امور برای خدای متعال محال است؛ بنابراین، خداوند امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را که از دیدگاه او برترین مخلوق است، برای جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقدم و تعیین شده است.
شیخ مفید در دلالت این روایت بر ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد:
ومنها: قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی الاتفاق: «اللهم ائتنی باحب خلقک الیک، یاکل معی من هذا الطائر» فجاءه بامیرِ المؤمنینَ علیه السلام، فاکَلَ معه، وقد ثبت ان احبَ الخلق الی الله
تعالی افضلُهم عنده، اذ کانت محبتُه مُنْبِئَةً عن الثواب دون الهوی ومیل الطِّباع، واذا صح انه افضلُ خلقِ الله
تعالی ثَبَتَ انه کان الامام، لفساد تقدم المفضول
علی الفاضل فی النبوةِ وخلافتِها العامةِ فی الانام.
یکی از روایات این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که
شیعه و
سنی بر آن اتفاق دارند که فرمود: «خدایا محبوبترین خلقت را پیش من بیاور تا من از این مرغ میل نماید»؛ پس امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمد و به همراه آن حضرت از آن مرغ نوش جان کرد.
و به درستی ثابت شده که محبوبترین مخلوق نزد خداوند، برترین آنها است؛ چرا که محبت خداوند از حق سرچشمه میگیرد، نه از هوای نفس و خواهش طبع. وقتی آن حضرت برترین مخلوق خداوند باشد، ثابت میشود که او امام است؛ به دلیل فاسد بودن تقدیم مفضول بر فاضل در نبوت و خلافت عامه خداوند بر مردم.
سیدمرتضی در
الفصول المختاره مینویسد:
ومن کلام الشیخ ادام الله عزه سئل فی مجلس الشریف
ابی الحسن احمد
بن القاسم العلوی المحمدی، فقیل له: ما الدلیل
علی ان امیرالمؤمنین
علی بن ابی طالب کان افضل الصحابة؟ فقال: الدلیل
علی ذلک قول النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): (اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطائر) فجاء امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وقد ثبت ان احب الخلق الی الله سبحانه وتعالی اعظمهم ثوابا عند الله وان اعظم الناس ثوابا لا یکون الا لانه اشرفهم اعمالا واکثرهم عبادة لله
تعالی، وفی ذلک برهان
علی فضل امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
علی الخلق کلهم سوی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
از سخنان شیخ (مفید) که خداوند عزت او را مستدام بدارد، در مجلس شریف ابوالحسن احمد
بن القاسم علوی محمدی است که از او سؤال شد: چه دلیلی وجود دارد که امیرمؤمنان
علی بن ابیطالب از همه اصحاب برتر است؟ پس گفت: دلیل بر این مطلب این گفته رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: «خداوندا محبوبترین مخلوقاتت را بیاور تا با من از این مرغ تناول کند» پس امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمد. به درستی ثابت شده است که محبوبترین خلق در نزد خدا، ثوابش نزد او از همه بیشتر است و کسی که ثوابش از همه بیشتر باشد، بدون شک از همه مخلوقات عملش بیشتر و برتر و عبادتش زیادتر است. و این دلیل است بر فضیلت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بر تمام مردم به جز پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
کتاب الفصول المختاره، مجموعهای از مناظرات و گفتگوهای شیخ مفید (رضوانالله
تعالیعلیه) است که توسط شاگرد بزرگوار و دانشمند او سیدمرتضی علمالهدی تحت عنوان «الفصول المختاره» جمع آوری شده است.
وی این کتاب را از دو کتاب شیخ به نامهای «
المجالس» و «
العیون و المحاسن» گزینش و تلخیص کرده که در مقدمه کتاب از آنها نام میبرد؛ ولی متاسفانه هیچ یک از این دو کتاب در حال حاضر در اختیار ما نیست و همچون دیگر میراثهای گرانبهای شیعه در طول تاریخ از بین رفته است.
همچنین سیدمرتضی مناظرات و مطالب دیگری را که از زبان شیخ مفید شنیده و یا خود در آن حضور داشته، بر این مجموعه افزوده است. بنابراین سید در فراهم کردن «الفصول المختاره» از سه منبع استفاده کرده است:
۱. کتاب المجالس؛ ۲. کتاب العیون و المحاسن؛ ۳. شنیدههای خود سیدمرتضی از زبان شیخ مفید.
علامه مجلسی (رضوانالله
تعالیعلیه) بعد از نقل روایت طیر مینویسد:
اعلم ان تلک الاخبار مع تواترها واتفاق الفریقین
علی صحتها تدل
علی کونه - صلوات الله علیه - افضل الخلق واحق بالخلافة بعد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم.
اما دلالتها
علی کونه افضل فلان حب الله
تعالی لیس الا کثرة الثواب والتوفیق والهدایة المرتبة
علی کثرة الطاعة والاتصاف بالصفات الحسنة کما برهن فی محله انه
تعالی منزه عن الانفعالات والتغیرات، وانما اتصافه بالحب والبغض وامثالهما باعتبار الغایات...
فظهر ان حبه
تعالی انما یترتب
علی متابعة الرسول صلی الله علیه وله وسلم، فبثت انه - صلوات الله علیه - افضل من جمیع الحلق. وانما خص الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالاجماع وبقرینة انه کان هو القائل لذلک فالظاهر ان مراده احب سائر الخلق الیه
تعالی. واما کونه احق بالخلافة فلان من کان افضل من جمیع الصحابة بل من سائر الانبیاء والاوصیاء لا یجوز العقل تقدم غیره علیه.
بدان که این اخبار با تواتری که دارند و هر دو گروه عامه و خاصه بر صحت آن اتفاق نظر دارند دلالت میکند بر آن که آن حضرت (علیهالسّلام) برترین آفریدگان و شایستهترین فرد به جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
اما دلالت آن بر افضلیت آن حضرت از آن جهت است که دوستی خدای متعال چیزی جز پاداش بسیار و توفیق و هدایتی که نتیجه طاعات بسیار و متصف شدن به صفات حسنه باشد نیست؛ چنانکه در جای خود مبرهن است که خداوند از انفعالات و تغیرات منزه است و اتصاف او به حالاتی چون
دوستی و
دشمنی و امثال آن به اعتبار نتایج حاصله از این حالات است نه خود حالات...
پس روشن شد که دوستی خداوند نتیجه پیروی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، و در نتیجه ثابت شد که آن حضرت افضل از همه آفریدگان است. اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اجماع امت از این قانون مستثنی است زیرا خود حضرت گوینده این جمله است پس نمیتواند خود او را هم شامل شود. پس ظاهر آن است که مراد حضرتش محبوبترین سایر آفریدگان در نزد خدا میباشد.
اما این که
علی (علیهالسّلام) شایستهترین فرد به جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، از آن روست که کسی که از همه صحابه؛ بلکه از سایر انبیاء و اوصیاا افضل است عقل روا نمیدارد که دیگری بر او مقدم شود.
حافظ گنجی شافعی، درباره حدیث طیر میگوید:
وفیه دلالةٌ واضحةٌ
علی انَّ علیاً (علیهالسّلام) احبُّ الخلقِ الی الله، وادلُّ الدلالةِ
علی ذلک اجابةُ دعاءِ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم حیث قال عز وجل: «ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُم». فامَرَ بالدعاءِ وَوَعَدَ بالاجابةِ، وهو (عزّوجلّ) «لا یُخْلِفُ الْمیعادَ»، وما کان الله لِیُخْلفَ رُسُلَه وَعَدَهُ، ولا یَرِدُ دعاءَ رَسُولِهِ لاحبِّ الخلقِ المیعاد، وما کان الله لیخلف رسله وعده، ولا یرد رسوله لاحب الخلق الیه، ومن اقرب الوسائل الی الله
تعالی محبتُه ومحبةُ من یُحِبُّه لحُبِّه کما انشدنی بعضُ اهلِ العلمِ فی معناه:
بالخمسةِ الغُرِّ من قریشٍ وسادسُ القومِ جبرئیلُ
بحبِّهم ربِ فاغفرْ عنی بحسنِ ظَنِّی بک الجمیلُ
در این حدیث دلالت واضحی است بر آن که
علی (علیهالسّلام) محبوبترین آفریدگان در نظر خداست، و بهترین دلیل بر این مطلب مستجاب شدن دعای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حق او است، خداوند فرموده: ادعونی استجب لکم. (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) که هم امر به دعا فرموده و هم وعده اجابت داده است. و معلوم است که خداوند خلف وعده نمیکند و با رسولانش تخلف از وعده نمینماید و دعای رسول خود را درباره محبوبترین آفریدگان در نظر خود رد نمیکند. و از بهترین وسیلهها برای تقرب به خدای متعال دوستی او و دوستی کسی است که به خاطر خدا دوستش میدارد، چنانکه یکی از اهل علم در این معنی برایم سرود:
به آن پنج تن گرانقدر از
قریش و ششمین آنان که
جبرئیل است، پروردگارا! به دوستی آنان از من بگذر و به حسن ظنی که به کار نیکوی تو دارم).
سید حمیری درباره این روایت این شعر را سروده است:
نبئت ان ابانا کان عن انسیروی حدیثا عجیبا معجبا عجبا •••• فی طائر جاء مشویا به بشریوما وکان رسول الله محتجبا
ادناه منه فلما ان رآه دعاربا قریبا لاهل الخیر
منتجبا •••• ادخل الی احب الخلق کلهمطرا الیک فاعطاه الذی طلبا
فاغتر بالباب مغترا فقال لهممن ذا وکان وراء الباب مرتقبا •••• من ذا فقال
علی قال ان لهشانا له اهتم منه الیوم فاحتجبا
(به من خبر رسیده که پدرمان از انس حدیث شگفت و بهتآوری را روایت نموده است)، (درباره مرغ بریانی که روزی یک نفر آورد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانه از نظر مردم دور بود).
(آن مرغ را نزد حضرتش برد و هنگامی که چشم آن حضرت به آن افتاد
پروردگار را که به همه کس نزدیک و برگزیننده خوبان است خواند و گفت:) (محبوبترین آفریدگان را در نظر خودت بر من وارد ساز.
خدا هم آنچه خواست به او عطا فرمود).
(مردی شرافتمند در پشت در ایستاد و در زد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم از خادم پرسید: کیست؟ و خود در پشت در منتظر بود).
(کیست؟ گفت:
علی است. فرمود: او مردی والامقام است و من امروز در اندیشه او بودم و از همینرو در خانه نشستم و از دید خلق پنهان شدم).
خداوند در
قرآن کریم، گروهی از انسانها را به خاطر اعمال خاصی که انجام میدهند و فضائلی که دارند، ستایش کرده و صراحتا فرموده است که آنها را دوست دارد:
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین.
وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنین.
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ.
وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرین.
فَاِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین.
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین.
وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ.
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین.
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین.
اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ.
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمیرساند خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر
مؤمنان متواضع، و در برابر
کافران سرسخت و نیرومندند آنها در راه خدا
جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) میدهد و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست.
و طبق روایت «طیر مشوی» امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند است؛ پس او در این فضائل و در این صفاتی که خداوند بر شمرده؛ از همه مخلوقات برتر است؛ یعنی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) سردار نیکوکاران، پاکترین پاکان، امام پرهیزگاران، سالار عادلان، قهرمان صبر و شکیبائی، نماد و نمود متوکلان، پرچم دار و پیشاهنگ جهادگران، اسدالله الغالب و... است.
همچنین خداوند در قرآن کریم میفرماید که:
«اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاکُم؛
گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.»
پس امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که گرامیترین مخلوق در نزد خداوند است، باید با تقواترین مخلوق خداوند و امامالمتقین نیز باشد.
خداوند قطعا مؤمنان، موحدان، مجاهدان، عابدان و در حقیقت تمام صاحبان صفات نیک را دوست دارد، و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که محبوبترین مخلوق خداوند است، باید سالار و امیر همه مؤمنان و موحدان، پرچمدار تمام مجاهدان عبادتکنندگان... باشد. خلاصه هر صفت نیکی را که بشمارید و خداوند آن را دوست داشته باشد، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بالاترین درجه آن را برخوردار است؛ چرا که آن حضرت محبوبترین مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به خاطر همین اعمال و صفات نیک است که دوست دارد.
در یک کلام:
آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد
ابن
ابیداود سجستانی در کتاب
الزهد، در روایتی که تمام راویان آن از روات بخاری یا مسلم هستند، نقل کرده است که:
نا اِسْمَاعِیلُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ الْهُذَلِیُّ اَبُو مَعْمَرٍ، نا
عَلِیُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ اِسْمَاعِیلَ، عَنْ قَیْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا اَبُو بَکْرٍ، قَالَ: " وُلِّیتُ اَمَرَکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ، فَاِنْ اَنَا اَحْسَنْتُ فَاَعِینُونِی وَاِنْ اَنَا اَسَاْتُ فَسَدِّدُونِی، فَاِنَّ لِی شَیْطَانًا یَعْتَرِینِی...
از قیس نقل شده است که ابوبکر برای ما
خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالی که بهترین شما نیستم، اگر درستکار بودم، یاریم کنید؛ اگر بد کردم، جلوی مرا بگیرید؛ چرا که من شیطانی دارم که همواره مرا گول میزند.
بلاذری در
انساب الاشراف،
ابنقتیبه دینوری در
عیون الاخبار،
طبری و ابنکثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نقل کردهاند که وقتی ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانی خود به همه مردم اعلام کرد که من بهترین شما نیستم:
لَمَّا وُلِّیَ اَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ
تَعَالَی عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَاَثْنَی عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: اَمَّا بَعْدُ، اَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شدهام؛ ولی بهترین شما نیستم.
این خطبه با سندهای صحیح نقل شده است؛ ابنکثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه مینویسد:
وهذا اسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.
محمد
بن سعد با سند معتبر نقل میکند که ابوبکر گفت: من از هیچ یک از صحابه برتر نیستم:
قال اخبرنا وهب
بن جریر قال اخبرنا
ابی سمعت الحسن قال لمّا بویَعَ ابو بکرَ قامَ خطیباَ: ... وانما انا بشرٌ ولست بخیرٍ من احدٍ منکم فراعونی فاذا رایتمونی اسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِی وان رایتمونی زِغْتُ فقَوِّمُونی واعْلموا انّ لی شیطاناً یَعْتَرِیْنِی...
در منابع اهل سنت با سند صحیح نقل شده است که
عمر بن خطاب اعتراف میکرد، تمام مردم حتی زنانی که در داخل خانههایشان هستند، از او داناتر هستند.
سعید بن منصور در سنن خود مینویسد:
(۵۸۰)(۵۹۸) نا هُشَیْمٌ، قَالَ: نا مُجَالِدٌ، عَنِ الشَّعْبِیِّ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ
بْنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَاَثْنَی عَلَیْهِ، وَقَالَ: «اَلا لا تُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، فَاِنَّهُ لا یَبْلُغُنِی عَنْ اَحَدٍ سَاقَ اَکْثَرَ مِنْ شَیْءٍ سَاقَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَوْ سِیقَ اِلَیْهِ، اِلا جَعَلْتُ فَضْلَ ذَلِکَ فِی بَیْتِ الْمَالِ»، ثُمَّ نَزَلَ فَعَرَضَتْ لَهُ امْرَاَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالَتْ: یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کِتَابُ اللَّهِ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَوْ قَوْلُکَ؟ قَالَ: «بَلْ کِتَابُ اللَّهِ فَمَا ذَلِکَ؟»، قَالَتْ: نَهَیْتَ النَّاسَ آنِفًا اَنْ یُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، وَاللَّهُ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: «وَآتَیْتُمْ اِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا».
فَقَالَ عُمَرُ: کُلُّ اَحَدٍ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ مَرَّتَیْنِ اَوْ ثَلاثًا، ثُمَّ رَجَعَ اِلَی الْمِنْبَرِ، فَقَالَ لِلنَّاسِ: «اِنِّی نَهَیْتُکُمْ اَنْ تُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، اَلا فَلْیَفْعَلْ رَجُلٌ فِی مَالِهِ مَا بَدَا لَهُ».
از شعبی نقل شده است که عمر
بن خطاب خطبه خواند، پس از حمد و
ستایش خداوند گفت: کسی حق ندارد در مهریه زنان زیادهروی کند، هر کس بیشتر از آن چه رسول خدا مهریه داده و یا گرفته، مهریه بگذارد، من اضافه آن را به
بیتالمال خواهم ریخت. سپس از منبر پایین آمد؛ پس زنی از قریش جلوی او را گرفت و گفت: ای امیرمؤمنان! ! ! کتاب خدا شایستهتر است که پیروش شود یا سخن تو؟ عمر گفت: بلکه کتاب خدا شایستهتر است، مگر چه شده؟ آن زن گفت: تو الآن مردم را از زیادهروی در مهریه زنان نهی کردی؛ در حالی که خداوند در قرآن میفرماید: «و مال فراوانی (بعنوان مهر) به او پرداختهاید، چیزی از آن را پس نگیرید!»
پس عمر گفت: همه مردم از عمر داناتر هستند. این سخن را دو یا سه بار گفت؛ سپس به منبر برگشت و به مردم گفت: من شما را از زیادهروی در مهریه زنان نهی کردم؛ آگاه باشید، هر کس هر کاری که میخواهد با مالش انجام دهد.
صحت و سقم اسناد روایت از قرار زیر میباشد.
از روات بخاری مسلم و سایر صحاح سته:
۵۹۷۹ هشیم
بن بشیر ابو معاویة السلمی الواسطی حافظ بغداد عن عمرو
بن دینار وابی الزبیر وعنه احمد وابنمعین وهناد امام ثقة مدلس عاش ثمانین سنة توفی ۱۸۳ ع.
هشیم بن بشیر، امام و ثقه بود و
تدلیس میکرد.
از روات مسلم و سایر صحاح سته:
۴۵۱۹ مجالد
بن سعید
بن عمیر الهمدانی ابو عمرو الکوفی احد الاعیان عن الشعبی وابی الوداک وطائفة وعنه ابنه اسماعیل والثوری وابنالمبارک وخلق.
مجالد بن سعید، یکی از بزرگان بود.
۲۵۳۱ عامر
بن شراحیل ابو عمرو الشعبی احد الاعلام ولد زمن عمر وسمع علیا وابا هریرة والمغیرة وعنه منصور وحصین وبیان وابنعون قال ادرکت خمسمائة من الصحابة وقال ما کتبت سوداء فی بیضاء ولا حدثت بحدیث الا حفظته وقال مکحول ما رایت افقه من الشعبی وقال آخر الشعبی فی زمانه کابنعباس فی زمانه مات سنة ثلاث او اربع ومائة ع
عامر بن شراحیل، یکی از مشاهیر بود، او گفته: من پانصد نفر از صحابه را ملاقات کرد، هیچ سیاهی را در سفیدی ننوشتم، هیچ روایتی را نقل نکردم؛ مگر این که آن را حفظ کرده بودم.
مکحول گفته: من داناتر از شعبی ندیدم. دیگری گفته: شعبی در زمان خودش، همانند
ابنعباس در زمانش بود.
سایر علمای اهل سنت این روایت را با تعبیرهای دیگر نقل کردهاند.
ماوردی بصری شافعی مینویسد که عمر گفت:
کل الناس افقه من عمر حتی امراة.
همه مردم از عمر داناتر هستند؛ حتی یک زن.
سرخسی در کتاب
المبسوط و
علاءالدین بخاری در
کشف الاسرار مینویسد:
فبقی عمر رضی الله عنه باهتا وقال کل الناس افقه من عمر حتی النساء فی البیوت.
عمر، مبهوت ماند و گفت: همه مردم از عمر داناترند؛ حتی زنانی که در خانهها هستند.
از این گذشته، خود عمر
بن الخطاب به جان خودش
قسم خورده است که کسانی از اصحاب و
امالمؤمنات که در
بقیع دفن شده بودند، از او برتر هستند.
حاکم نیشابوری و ابن
ابیشیبه کوفی با سند صحیح نقل کردهاند که:
حَدَّثَنَا اَبُو سَعِیدٍ الثَّقَفِیُّ، وَاَبُو بَکْرِ
بْنُ بَالَوَیْهِ، قَالا: ثنا الْحَسَنُ
بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْمَرِیُّ، ثنا الْوَلِیدُ
بْنُ شُجَاعٍ، ثنا مُحَمَّدُ
بْنُ بِشْرٍ، ثنا مُحَمَّدُ
بْنُ عَمْرِو، قَالَ: حَدَّثَ اَبُو سَلَمَةَ، وَیَحْیَی
بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ
بْنِ حَاطِبٍ، وَاَشْیَاخُنَا، اَنَّ عُمَرَ
بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا طُعِنَ، قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ: " اذْهَبْ اِلَی عَائِشَةَ فَاَقْرِئْ
عَلَیْهَا مِنِّی السَّلامَ، وَقُلْ: اِنَّ عُمَرَ یَقُولُ لَکِ: اِنْ کَانَ لا یَضُرُّکِ وَلا یُضَیِّقُ عَلَیْکِ، فَاِنِّی اُحِبُّ اَنْ اُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَیَّ، وَاِنْ کَانَ ذَلِکَ یَضُرُّکِ وَیُضَیَّقُ عَلَیْکِ، فَلَعَمْرِی لَقَدْ دُفِنَ فِی هَذَا الْبَقِیعِ مِنْ اَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَاُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْ عُمَرَ»، فَجَاءَهَا الرَّسُولُ، فَقَالَتْ: اِنَّ ذَلِکَ لا یَضُرُّنِی وَلا یُضَیِّقُ
عَلَیَّ، قَالَ: «فَادْفِنُونِی مَعَهُمَا».
ابوسلمه و
یحیی بن حاطب و اساتید ما نقل کردهاند که عمر
بن خطاب وقتی خنجر به خورد به عبدالله گفت: پیش عائشه برو، سلام من را برسان و بگو: عمر به تو گفت: اگر به تو ضرر نمیرسد و جای تو را تنگ نمیکند، من دوست دارم که با دو رفیقم دفن شوم. اگر ضرر میزند و جایت را تنگ میکند، به جانم
قسم که در بقیع کسانی از اصحاب رسول خدا و همسران پیامبر دفن شدهاند که از عمر بهتر هستند.
این روایات ثابت میکند که به اعتراف خود ابوبکر و عمر، آنها از دیگر اصحاب برتر نبودهاند و حتی عمر سوگند یاد کرده است که در بقیع افرادی بهتر از آنها دفن شدهاند.
حال اگر کسی از اهل سنت سؤال کند که چرا شما به جای پیروی از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول او است، از کسانی دیگری پیروی میکنید که به اعتراف خود آنها از هیچ یک از افراد اصحاب برتر نیستند، چه پاسخی خواهید داد؟
اگر رسول خدا در
قیامت از شما سؤال کند چه پاسخی برای آن حضرت خواهید داشت؟
جالب است که علمای اهل سنت روایات فراوانی نقل کردهاند که اگر کسی شخصی را به امارت یک منطقه یا جمعیتی بگمارد که میداند در جامعه، شخصی بهتر از او وجود دارد، به خدا، رسول و تمام
مؤمنان خیانت کرده است.
علاءالدین کاشانی در کتاب
بدائع الصنایع، و شمس
الدین سرخسی در کتاب المبسوط و
ابنعابدین حنفی در
حاشیة رد المختار، مینویسد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
مَنْ قَلَّدَ انْسَانًا عَمَلًا وفی رَعِیَّتِهِ من هو اَوْلَی منه فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَجَمَاعَةَ الْمُؤْمِنِینَ.
هر کسی که انسانی را به کاری بگمارد که میداند در رعیتش شایستهتر از او وجود دارد؛ به درستی که به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خیانت کرده است.
حاکم نیشابوری متوفای ۴۰۵، به نقل از ابنعباس مینویسد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
مَنْ اسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنْ عِصَابَةٍ وفی تلک العصابةِ مَنْ هُو ارضی لله منه فقد خان اللهَ وخان رسولَه وخان المؤمنینَ.
اگر کسی، شخصی را بر گروهی بگمارد که در آن گروه، فردی دیگری وجود دارد که خداوند از او راضیتر است، به درستی که به خدا، رسول او و مؤمنان خیانت کرده است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
سند این روایت صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکردهاند.
خطیب بغدادی مینویسد که رسول خدا فرمود:
ومن استعمل رجلا وهو یَجِدُ غیرَهُ خیراً منه واعْلَمَ مِنْه بکتابِ الله وسنةً نَبِیّه فقد خان الله ورسولَه وجمیعِ المؤمنین.
اگر کسی مردی را بگمارد؛ در حالی که بهتر از او و داناتر از او را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مییابد، به درستی که به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خیانت کرده است.
بیهقی (متوفای ۴۵۸هـ) در
سنن کبرای خود مینویسد:
عن
بن عباس رضی الله عنهما عن رسول الله صلی الله علیه وسلم من استعملَ عاملا من المسلمین وهو یعلمُ ان فیهم اولی بذلک منه واعلم بکتاب الله وسنة نبیه فقد خان الله ورسوله وجمیع المسلمین.
از ابنعباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که فرمود: هر کسی فرمانداری از مسلمانان را بگمارد؛ در حالی که میداند شایستهتر از او در میان مسلمانان و داناتر از او به کتاب خدا و سنت پیامبرش وجود دارد، به راستی که به خدا، رسول خدا و تمام مسلمانان خیانت کرده است.
همین روایت را ابنعساکر دمشقی در کتاب
تاریخ مدینه دمشق و
متقی هندی، در کتاب
کنز العمال، با عبارت دیگر نقل کردهاند.
محمد بن الطیب الباقلانی در
تمهید الاوائل مینویسد:
وقوله «مَن تَقَدَّمَ
علی قومٍ من المسلمین یَری انَّ فیهم من هو افضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین» فی امثال هذه الاخبار مما قد تواترت
علی المعنی وان اختلفت الفاظها.
این گفته رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «هر کس خود را بر گروهی از
مسلمانان مقدم کند؛ در حالی که میداند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد، به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است» همانند این روایات، از نظر معنوی به صورت متواتر نقل شده؛ اگرچه الفاظ آنها مختلف هستند.
خداوند متعال در قرآن کریم وجدانهای بیدار را به
قضاوت فرا میخواند و میفرماید:
اَ فَمَنْ یَهْدی اِلَی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدِّی اِلاَّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ.
یا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟!
خلیفه اول به صراحت میگوید که:
وُلِّیتُ اَمَرَکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ، فَاِنْ اَنَا اَحْسَنْتُ فَاَعِینُونِی وَاِنْ اَنَا اَسَاْتُ فَسَدِّدُونِی، فَاِنَّ لِی شَیْطَانًا یَعْتَرِینِی.
من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالی که بهترین شما نیستم، اگر درستکار بودم، یاریم کنید؛ اگر بد کردم، جلوی مرا بگیرید؛ چرا که من شیطانی دارم که همواره مرا گول میزند.
آیا چنین کسی شایسته و سزاوار پیروی است یا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول است. ای وجدانهای بیدار وای جستجوگران حقیقت، تشنگان هدایت:
فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟
اگر رسول خدا در قیامت از ما
شیعیان سؤال کند که چرا
علی بن ابیطالب را بیش از همه مردم دوست دارید، چرا ولایت او را پذیرفتید، جواب ما روشن و
حجت و
برهان ما قاطع است، با سربلندی و افتخار عرضه خواهیم داشت که:
ای پیام آور خدا! ما امیرمؤمنان را دوست داریم، چرا که خداوند او را بیش از تمام مخلوقاتش دوست دارد. ما
امامت او را پذیرفتهایم؛ چون او برترین اصحاب بعد از شما بود، این شما بودید که به ما دستور دادید
علی بن ابیطالب را دوست بداریم.
اما کسانی که از
علی بن ابیطالب پیروی نکردهاند، به جای دوست داشتنش، با او جنگیدهاند، یاران و دوستان او را به
شهادت رساندهاند، بر منابر مساجد و در خطبههای نماز او را
سب کردهاند و
ناسزا گفتهاند، چه پاسخی خواهند داشت؟
از آن جائی که روایت طیر فضیلت بینظیری را برای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و از طرف دیگر بطلان هر مذهبی غیر مذهب اهل بیت (
علیهمالسّلام) را به روشنی اثبات مینماید، اکثر بزرگان اهل سنت در برابر آن موضع گرفته و تلاش کردهاند که آن را تضعیف نمایند؛ تا جائی که برخی از راویان موثق اهل سنت، تنها به خاطر نقل همین روایت به شدت تضعیف شدهاند.
ابو محمد عبدالله
بن محمد
بن عثمان الواسطی، مشهور به ابنسقا، یکی از این روایان است. ابنالسقاء الحافظ الامام محدث واسط ابو محمد عبدالله
بن محمد
بن عثمان الواسطی... قال السلفی سالت الحافظ خمیسا الحوزی عن ابنالسقاء فقال: هو من مزینة مضر ولم یکن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطیین وذوی الثروة والحفظ، رحل به ابوه فاسمعه من
ابی خلیفة وابی یعلی وابنزیدان البجلی والمفضل ابنالجندی وبارک الله فی سنه وعلمه، واتفق انه املی حدیث الطیر فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به واقاموه وغسلوا موضعه.
ابنسقاء... سلفی گفته است: از
حافظ خمیس حوزی در مورد ابنسقاء سوال کردم؛ پس گفت: او از مزینه از
قبیله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلکه به این لقب مشهور بود؛ او سرشناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظهای خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از
ابیخلیفه و
ابییعلی و
ابنزیدان بجلی و
مفضل بن جندی روایت شنید، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر املاء میکرد؛ اما مردم نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند.
تعدادی از علمای سنی، دچار سردرگمی شدهاند، در برخی از کتابها صحت روایت را پذیرفته و در برخی دیگر با
شک و تردید به آن نگریستهاند.
شمس
الدین ذهبی در
تذکرة الحفاظ یک بار درباره حدیث طیر مینویسد که این حدیث، اصل و ریشه دارد؛ یعنی نمیتواند جعلی و ساختگی باشد:
واما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا افردتها بمصنف ومجموعها یوجب ان یکون الحدیث له اصل.
اما حدیث طیر، جدا طرق بسیاری دارد که من کتاب مسستقلی درباره آن نوشتهام، مجموع این طرق ثابت میکند که این روایت اصل و ریشه دارد.
اما در جای دیگر به خاطر عوارضی که این روایت برای اهل سنت دارد و در حقیقت بطلان مذهب آنها را به روشنی ثابت میکند، صحت روایت را نمیپذیرد.
وحدیث الطیر
علی ضعفه فله طرق جمة وقد افردتها فی جزء ولم یثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد اخطا ابن
ابی داود فی عبارته وقوله وله
علی خطئه اجر واحد ولیس من شرط الثقة ان لا یخطئ ولا یغلط ولا یسهو والرجل فمن کبار علماء الاسلام ومن اوثق الحفاظ رحمه الله
تعالی.
حدیث طیر با اینکه اسناد آن ضعیف است، اما طرق فراوانی دارد که من مجموع آنها را در یک مجموعه آوردهام، صحیح نیست اما من اعتقاد ندارم باطل (جعلی) باشد. ابن
ابیداود در مورد این روایت اشتباه کرده است (در ادامه به اشکال ابن
ابیداود اشاره خواهد شد)، و به خاطر اجتهاد اشتباه یک پاداش میبرد، شرط ثقه بودن این نیست که اشتباه نکند و یا غلط نداشته باشد و یا سهو نکند؛ این شخص از بزرگان علمای اسلام و از معتبرترین حفاظ است، رحمت خدا بر او باد.
ابونعیم در
حلیة الاولیا تصریح میکند که روایت طیر را گروه فراوانی نقل کردهاند؛ اما در ادامه فقط به یک سند آن بسنده کرده است:
رواه الجم الغفیر عن انس وحدیث مالک لم نکتبه الا من حدیث القداحی تفرد به.
این روایت را از انس گروه فراوانی نقل کردهاند، اما روایت مالک را تنها از طریق قداحی نقل کردهایم.
انصاری تلمستانی تصریح میکند که این روایت با چندین سند از انس نقل شده است:
وقد رویَ من غیر وجه عن انس.
این روایت با چند سند از انس نقل شده است.
سبکی شافعی درباره روایت طیر میگوید:
ثم ذکر ابنطاهر انه رای بخط الحاکم حدیث الطیر فی جزء ضخم جمعه وقال وقد کتبته للتعجب. قلنا وغایة جمع هذا الحدیث ان یدل
علی ان الحاکم یحکم بصحته ولولا ذلک لما اودعه المستدرک.
ابنطاهر گفته است که یک جزوه مفصل به خط حاکم دیده است که در آن حدیث طیر را جمعآوری کرده است، اما گفته است که این مجموعه را برای تعجب جمعآوری کرده است!
و نتیجه جمع کردن این روایت آن است که حاکم این روایت را صحیح میداند و اگر چنین نبود این روایت را در مستدرک نقل نمیکرد.
و در ادامه به صراحت میگوید که نمیتوان حکم به جعلی بودن روایت طیر کرد:
واما الحکم
علی حدیث الطیر بالوضع فغیر جید
این که ادعا شود حدیث طیر جعلی است، نیکو نیست.
اما چرا روایت طیر، همانند صاحب آن در میان محدثان و ائمه حدیث اهل سنت مظلوم واقع شده است؛ چرا با این همه سندی که دارد، اکثر علمای سنی آن را تضعیف کرده و ساختگی دانستهاند؟ آنها نیز که جرات دسته قبلی را ندارند، از پذیرش صریح صحت روایت خودداری کردهاند؟
جواب واضح و روشن است. چون این روایت اساس و بنیان عقائد اهل سنت را زیر سؤال میبرد، حقانیت شیعه را به اثبات رسانده و مذاهب دیگر را باطل اعلام میکند.
طبیعی است که وقتی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برترین مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به
ابوبکر،
عمر و... نمیرسد؛ بنابراین اکثر علمای سنی با وجود دهها سند و طریق نتوانستهاند صحت روایت را بپذیرند.
محمد ناصر البانی بعد از نقل برخی از سندهای روایت طیر، به این حقیقت اشاره کرده و دلالت روایت را دلیل موضعگیری اهل سنت در برابر آن اعلام کرده است:
وبالجملة، فالحدیث لا ینقصه کثرة طرق، وانما یفتقر الی سلامة المتن، فانما انکر من الائمة هذا الحدیث لما یظهر من متنه من تفضیل
علی علی الشیخین رضی الله عنهم، بالاضافة لما فی متنه من رکة اللفظ والاضطراب.
پس حدیث از نظر کثرت طرق مشکلی ندارد؛ اما نیاز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منکر این حدیث شدهاند، به خاطر آن چیزی است که متن روایت ثابت میکند و آن برتری
علی (علیهالسّلام) بر شیخین است، علاوه بر این که متن روایت نیز رکیک است و اضطراب دارد.
و باز در ادامه با نقل برخی از عبارات روایت طیر که البته افضلیت مطلق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را ثابت نمیکند، میگوید:
قلت: فلو ان الحدیث کان فی اکثر طرقه بلفظ من هذه الالفاظ المتفقة المعنی -، ولم تکن باسم التفضیل «احب خلقک»، لکان من الممکن القول بثبوته، ویکون کحدیث الرایة الصحیح الذی فی بعض روایاته:
"لاعطین الرایة رجلاً یفتح الله
علی یدیه، یحب الله ورسوله، ویحبه الله ورسوله... " رواه البخاری (۴۲۱۰)، ومسلم (۷/۱۲۷). لکن الواقع ان اکثر الروایات بلفظ اسم التفضیل: "احب". . ومن هنا جاء الحکم علیه بالوضع کما تقدم.
میگویم: پس اگر حدیث در اکثر طرق، با این الفاظ بود که از نظر معنا اختلافی در آن نیست و با لفظ تفضیل «برترین خلق تو» نبود، ممکن بود که طرفدار اثبات آن شویم و مثل حدیث صحیح روایت میشد که در برخی از روایات آن آمده:
«به درستی که پرچم را به دستی مردی میدهم که خداوند به دست او فتح خواهد کرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند». این روایت بخاری و مسلم نقل کردهاند؛ اما حدیث طیر در اکثر طرق خود با لفظ اسم تفضیل «احب» آمده، به همین خاطر حکم به ضعف روایت کردهاند؛ چنانچه پیش از این نیز گذشت.
آری، این روایت از نظر سندی مشکلی ندارد؛ اما اگر حتی خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با علمای سنی روبرو شود و به صراحت بگوید که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از ابوبکر و عمر برتر است، آنها هرگز نخواهند پذیرفت.
نام این نوع برخورد با روایات و فضائل اهل بیت (
علیهمالسّلام) را چه میتوان گذاشت؟ آیا میتوان پذیرفت که این افراد
اهلبیت (علیهمالسّلام) دوست دارند؟
حافظ
احمد بن صدیق المغربی متوفای ۱۳۸۰هـ از علمای بزرگ
مغرب، به صراحت میگوید که هرکس حدیث طیر را باطل بداند،
ناصبی است و اگر حدیث طیر صحیح نباشد، هیچ روایت صحیحی نمیتوان پیدا کرد.
وی در کتاب
جؤنة العطار در بابی تحت عنوان «النواصب یبطلون حدیث الطیر المتواتر؛ ناصبیها روایت طیر را که متواتر است، باطل میدانند» مینویسد:
یکاد النواصب من الحفاظ تتفق کلمتهم
علی بطلان حدیث الطیر، بل بالغوا حتی جعلوه علامة
علی ضعف الراوی، فکل من رواه جرحوه بروایته، وکذلک فعل الذهبی فی " المیزان "، الذی ظهر فیه نصبه باجلی معانیه، ولکنه مال الی الاعتدال فی " تاریخ الاسلام "، فذکر الحدیث، ثم قال: (وله طرق کثیرة عن انس متکلم فیها، وبعضها
علی شرط السنن، من اجودها حدیث قطن
بن نسیر شیخ مسلم یعنی فی " الصحیح ": ثنا جعفر
بن سلیمان، ثنا عبدالله
بن المثنی، عن عبدالله
بن انس
بن مالک، عن انس قال: اهدی الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حجل مشوی، فقال: " اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکله معی، فجاء
علی فاکله معه ")
فهذا سند
علی شرط الصحیح وان انف الذهبی من التصریح بذلک فعدل الی قوله جید، وهو مرادف للصحیح فی اصطلاحهم...
وبعد، فاذا لم یکن حدیث الطیر صحیحاً؛ فلا یصح فی الدنیا حدیث البتة، ولا یقع تواتر بخبر بالمرة.
فقد رواه عن انس (سبعة وتسعون راویاً) مائة الا ثلاثة باعدادها مضاعفة من الطرق عنهم، وورد مع ذلک عن جماعة من الصحابة منهم (
علی ـ نفسه ـ، وعائشة، وابنعباس) وتمام سبعة من الصحابة فیما یحضرنی الآن، بحیث افرد طرقه الامام محمد
بن جریر الطبری فی مجلد ضخم، ومن بعده جماعة منهم الحافظ ابنالقا الذی املی مجلساً فیه ببغداد فقاموا الیه واخرجوه من المسجد وغسلوا الکرسی الذی کان یملی علیه بالماء.
ولما وقف الباقلانی شیخ الاشعریة والنواصب فی عصره
علی المجلد الذی جمعه ابنجریر فی طرق هذا الحدیث؛ رد
علی ابنجریر بعقله، وابطل الحدیث بکاسد رایه وفاسد نصبه... فالی هذا الحد بلغ تعصب النواصب
علی علیّ ـ (علیهالسّلام) ـ...
والمقصود اعتراف الذهبی بصحة الحدیث مع انه جمع هو ایضاً طرقه فی جزء، وضعف جمیع تلک الطرق، لکن یحکی هذا ابنکثیر فی " تاریخه "؛ وابنکثیر جربنا علیه الکذب فی هذا الباب.
اما نحن فلم نقف
علی الجزء المذکور، نعم ذکره الذهبی فی ازید من عشرین ترجمة من " المیزان "، وضعف جمیعها بل ضعف اولئک الرواة لمجرد روایة هذا الحدیث، ومع ذلک فلا نصدق ابنکثیر فانه کذاب...
نزدیک است که حافظان ناصبی، با
اجماع بگویند که حدیث طیر باطل است! و حتی مبالغه کرده و نقل این روایت را علامت ضعف راوی میدانند! و هر کسی که این روایت را نقل کرده است، به خاطر نقل این روایت تضعیف کردهاند! و همچنین ذهبی در "میزان" چنین کرده است و ناصبی بودن خویش را به وضوح آشکار ساخته است.
اما در کتاب «
تاریخ الاسلام» به میانهروی روی آورده است و این روایت را نقل کرده و سپس میگوید:
این روایت اسناد فراوانی دارد که به آنها اشکال گرفته شده است، بعضی از آنها طبق شرط سنن است و یکی از بهترین آنها روایت «قطن
بن نسیر» استاد مسلم در صحیح است که... از انس روایت شده است به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک پرنده کباب شده هدیه داده شد، آن حضرت فرمود: خداوندا دوست داشتنیترین مخلوقاتت در نزد خودت را بیاور تا با من غذا بخورد، و
علی آمد و با او غذا خورد.
این روایت طبق شرط مسلم است، اگرچه ذهبی خوشش نمیآید که به این مطلب تصریح کند، و به همین سبب گفته است که «نیکو» است. ولی در حقیقت این در اصطلاح آنها هم معنی صحیح است.
اما بعد اگر حدیث طیر صحیح نباشد، دیگر هیچ روایتی در دنیا صحیح نیست و هیچ روایتی متواتر نخواهد شد.
این روایت را از انس، ۹۷ راوی نقل کردهاند و عدد راویان از آنها بسیار بیشتر است؛ و همچنین از چند
صحابی دیگر از جمله خود
علی و عائشه و ابنعباس نقل شده است که آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابهاند. به صورتی که امام محمد
بن جریر طبری مجموعه آنها را در یک مجلد بزرگ جمعآوری کرده است.
و بعد از او نیز حافظ
ابنبقا که این روایت را در مجلس خویش در بغداد خواند اما بر او شوریده و او را از مسجد بیرون کردند و صندلی او را که بر روی آن روایت میخواند با آب شستند!
و وقتی که باقلانی، بزرگ
اشعریان و
نواصب در زمان خویش کتابی را که ابنجریر در این زمینه نوشته است دید، خواست تا با عقل خویش بر این روایت اشکال بگیرد، و با عقل ناقص و دشمنی فاسد خویش این روایت را باطل دانست. دشمنی نواصب با
علی به این حد رسیده است!
مقصود این است که ذهبی به صحت این روایت اعتراف کرده است، و حتی خود او مجموعه این روایات را در یک مجموعه جمعآوری کرده است و همه آنها را تضعیف کرده است؛ این مطلب را ابنکثیر در تاریخ خود نقل کرده است، اما از ابنکثیر در همین باب دروغهای دیگری نیز دیدهایم!
اما این کتاب به دست ما نرسیده است، بله، ذهبی این کتاب را در ترجمه بیش از ۲۰ نفر از کتاب «میزان» نقل میکند و همه این روایات را تضعیف کرده و همه راویان را نیز تضعیف میکند، تنها به خاطر اینکه آنها راوی این روایتند! با این همه ابنکثیر را تصدیق نمیکنیم، زیرا او کذاب است!
از آن جائی که این روایت، بساط همه مخالفان اهل بیت (
علیهمالسّلام) را جمع و بطلان
مذهب آنها را ثابت میکند، خود را به آب و آتش زدهاند که حجیت این روایت را زیر سؤال ببرند و با اشکالات واهی و بیارزش تلاش نمودهاند که از پذیرش این روایت صحیح السند شانه خالی کنند.
ابنتیمیه حرانی بیش از همه در نقد این روایت کوشیده است. ما تمام اشکالات مطرح شده را ذکر و سپس پاسخ خواهیم داد.
سند روایت صحیح نیست:
ابنتیمیه بعد از نقل روایت میگوید:
و الجواب من وجوه:
احدها المطالبةُ بتصحیح النقلِ وقوله "رَوی الجمهورُ کافة" کذبٌ
علیهم؛ فان حدیثَ الطیرِ لم یَروِهِ احدٌ من اصحابِ الصحیحِ ولا صحّحه ائمةُ الحدیثِ ولکن هو مما رواه بعضُ الناس کما رووا امثالَه فی فضلِ غیرِ
علیٍ؛ بل قد رُوی فی فضائلِ معاویةَ احادیثٌ کثیرةٌ وصنَّف فی ذلک مصنفاتٌ واهلُ العلمِ بالحدیثِ لا یُصححون لا هذا و لا هذا.
الثانی: ان حدیثَ الطائرِ من المکذوبات الموضوعات عند اهلِ العلمِ والمعرفةِ بحقائقِ النقلِ قال ابو موسی المدینی قد جَمَعَ غیرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ احادیثَ الطیرِ للاعتبار والمعرفة کالحاکمِ النیسابوری وابی نُعیم وابنمردویه وسُئل الحاکم عن حدیثِ الطیرِ فقال لا یَصِحُّ هذا مع ان الحاکم منسوب الی التشیع وقد طَلَبَ منه ان یرویَ حدیثاً فی فضلِ معاویةَ فقال: ما یجیء من قلبی ما یجیء من قلبی وقد ضربوه
علی ذلک فلم یفعل.
جواب از چند طریق:
نخستین طریق، طلب کردن صحت نقل روایت است. این گفته او (
علامه حلی) که تمام جمهور آن را نقل کردهاند، دروغ بر آنها است؛ چرا که حدیث طیر را هیچ یک از اصحاب صحاح (سته) نقل نکردهاند؛ هیچ یک از پیشوایان حدیث نیز آن را تصحیح ننمودهاند. ولی برخی از مردم آن را نقل کردهاند؛ همانطوری که شبیه آن را درباره غیر
علی نیز نقل نمودهاند. بلکه درباره فضائل
معاویه احادیث زیادی نقل کردهاند و کتابهای مستقلی نیز نوشتهاند، اهل دانش حدیث، نه آن را صحیح میدانند و نه این را.
طریق دوم: حدیث طیر از دروغها و جعلیات در نزد اهل علم و آگاهان به علم حدیث است.
ابوموسی المدینی گفته: چندین نفر از حفاظ طرق احادیث طیر را برای شناخت اعتبار آن جمع کردهاند؛ همانند حاکم نیسابوری، ابونعیم و
ابنمرودیه.
از حاکم درباره حدیث طیر سؤال شد؛ پس گفت: این روایت صحی نیست؛ با این که حاکم نیشابوری به شیعه نسبت داده میشود. به راستی که از او خواستند تا روایتی را درباره فضائل معاویه نقل کند؛ پس گفت: دلم راضی نمیشود، دلم راضی نمیشود، او را کتک زدند؛ اما بازهم این کار را نکرد.
نکته مهم در گفتار ابنتیمیه، اعتراف صریح او به جعل حدیث توسط اهل سنت در فضائل معاویه و نوشتن کتابهای مستقل درباره آن است. این قضیه اعتبار روایات اهل سنت را زیر سؤال میبرد؛ چرا که وقتی آنها به منظور گمراه کردن مردم روایات زیادی را درباره معاویه جعل کردهاند؛ تا جائی که این روایات جعلی کتابهای مستقلی شدهاند، از کجا معلوم در جاهای دیگر نیز همین کار را نکرده باشند؟
۱. هیچ یک از اصحاب صحاح که احتمالا منظور ایشان صحاح سته باشد، روایت را نقل نکردهاند.
۲. این روایت هیچ سند صحیحی ندارد و ساختگی است.
۳. حتی حاکم نیشابوری نیز گفته است که روایت سندش صحیح نیست.
در حالی که هر سه ادعای ایشان دروغی بیش نیست و نشانگر
عداوت و دشمنی ابنتیمیه با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است.
سه پاسخ به اشکالات ابنتیمیه داده میشود.
محمد
بن اسماعیل بخاری صاحب کتاب صحیح، این روایت را در تاریخ کبیر خود نقل کرده است که ما آن را پیش از این نقل و تحت عنوان روایت چهارم به صورت کامل بررسی کردیم، تمام روات آن نیز موثق بودند.
ابوعیسی ترمذی نیز این روایت را در کتاب سنن خودش که یکی از شش کتاب صحیح اهل سنت است، نقل کرده:
حدثنا سُفْیَانُ
بن وَکِیعٍ حدثنا عُبَیْدُ اللَّهِ
بن مُوسَی عن عِیسَی
بن عُمَرَ عن السُّدِّیِّ عن اَنَسِ
بن مَالِکٍ قال کان عِنْدَ النبی صلی الله علیه وسلم طَیْرٌ فقال اللهم ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی هذا الطَّیْرَ فَجَاءَ
عَلِیٌّ فَاَکَلَ معه.
سدی از مالک
بن انس نقل کرده است که در نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرغی بود؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس
علی (علیهالسّلام) آمد و با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن نوش جان کرد.
و سپس در ادامه میگوید:
قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ من حدیث السُّدِّیِّ الا من هذا الْوَجْهِ وقد رُوِیَ من غَیْرِ وَجْهٍ عن اَنَسٍ وَعِیسَی
بن عُمَرَ هو کُوفِیٌّ وَالسُّدِّیُّ اسماعیل
بن عبد الرحمن وسمع من اَنَسَ
بن مَالِکٍ وَرَاَی الْحُسَیْنَ
بن عَلِیٍّ وَثَّقَهُ شُعْبَةُ وَسُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ وَزَائِدَةُ وَوَثَّقَهُ یحیی
بن سَعِیدٍ الْقَطَّانُ.
ابوعیسی (ترمذی صاحب کتاب) گفت: این حدیث غریب است، این روایت را از طریق سدی، جز با همین سند نمیشناسم؛ البته این روایت با سندهای دیگر نیز از انس نقل شده است. عیسی
بن عمر، همان کوفی است، سدی نیز
اسماعیل بن عبدالرحمن است، از انس
بن مالک روایت نقل کرده، حسین
بن علی (علیهماالسّلام) را دیده است، شعبه، سفیان و زائده و همچنین
یحیی بن سعید او را توثیق کردهاند.
البته چون علمای اهل سنت، به
سفیان بن وکیع اشکال گرفتهاند، ما آن را جزء روایات صحیح السند نیاوردیم. اما این که ابنتیمیه گفته، هیچ یک از صحاح سته روایت را نقل نکردهاند، از عدم آگاهی او نشات میگیرد.
اما اینکه گفتند هیچ سند صحیحی ندارد، نشانه بغض و کینه او نسبت به اهل بیت (
علیهمالسّلام) است، اگر ایشان کمی به خود زحمت میدادند و به کتابهای اهل سنت مراجعه میکردند، سندهای صحیح روایت طیر را مییافتند.
جالب است که ابنکثیر دمشقی سلفی تصریح میکند که روایت طیر تنها از طریق انس
بن مالک بیش از ۹۰ سند مختلف دارد:
الجمیع بضعة وتسعون نفسا.
روایتی که ۹۰ نفر راوی داشته باشد، چگونه میتواند روایت دروغ و ضعیف باشد؟ در حالی که خود ابنتیمیه حرّانی در مجموع فتاوی مینویسد:
تعددُ الطرقِ وکثرتُها یُقَوِّی بعضُها بعضاً حتی قد یَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو کان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فکیف اذا کانوا علماءً عدولاً ولکن کَثُرَ فی حدیثِهِم الغلطُ.
زیادی و تعدد راههای نقل حدیث برخی برخی دیگر را تقویت میکند که خود زمینه علم به آن را فراهم میکند؛ اگرچه راویان آن
فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
از طرف دیگر اگر روایتی درباره ابوبکر باشد، حتی اگر تمام سندهای آن ضعیف نیز باشند، علمای سنی از قاعده «یقوی بعضها بعضعا» استفاده میکنند؛ چنانچه
محمد بن اسماعیل صنعانی در
سبل السلام میگوید:
ومثلُه حدیثُ «اقتدوا باللذین من بعدی
ابی بکر وعمر» اخرجه الترمذی وقال حسنٌ واخرجه احمد وبن ماجه وبن حبان وله طرق فیها مقالٌ الا انه یقوی بعضها بعضا.
همچنین علمای سنی درباره روایت جعلی: «مروا ابا بکر فلیصلّ بالناس» گفتهاند که متواتر است، با این که هشت سند بیشتر ندارد:
ابنحجر هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:
اعلم ان هذا الحدیث متواتر فانه ورد من حدیث عائشة وابنمسعود وابنعباس وابنعمر وعبدالله
بن زمعة وابی سعید وعلی
بن ابی طالب وحفصة
بدان که این حدیث متواتر است؛ چرا که از طریق عائشه،
ابنمسعود، ابنعباس،
ابنعمر،
عبدالله بن زمعه،
ابنسعید،
علی بن ابیطالب و حفصه نقل شده است.
حدیث طیر بیش از نود سند دارد؛ اما ضعیف است؛ ولی ابنحزم اندلسی روایتی را که تنها چهار سند دارد، متواتر دانسته و بعد از روایت: «لا تبیعوا الماء» که از چهار نفر از اصحاب نقل شده میگوید:
فَهَؤُلاَءِ اَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ.
اما ادعای سوم ابنتیمیه درباره نظر حاکم نیشابوری که گفتند حتی حاکم نیشابوری نیز گفته روایت طیر صحیح نیست، از دروغهای بزرگ ابنتیمیه است.
کتاب حاکم نیشابوری الآن در اختیار همگان قرار دارد، پیش از این نیز در اختیار خود او و دیگران بوده، ما نیز نظر حاکم را خواندیم که بعد از نقل روایت طیر گفته بود:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ
عَلَی شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ اَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ اَصْحَابِهِ زِیَادَةً
عَلَی ثَلاثِینَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَایَةُ عَنْ
عَلِیٍّ، وَاَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، وَسَفِینَةَ.
بنابراین اشکال اول و دوم ابنتیمیه، وارد نیست؛ بلکه روایت طیر با سندهای صحیح و حتی در صحاح سته اهل سنت نقل شده، حاکم نیشابوری نیز روایت را صحیح میداند.
ابنکثیر: قلب من شهادت میدهد که روایت باطل است:
ابنکثیر دمشقی سلفی بعد از نقل طرق روایت طیر میگوید:
وقد جَمَعَ الناسُ فی هذا الحدیثِ مصنفاتٌ مفردةٌ منهم ابو بکر
بن مردویه والحافظ ابو طاهر محمد
بن احمد
بن حمدان فیما رواه شیخنا ابو عبدِ الله الذهبی، ورایتُ فیه مجلّداً فی جَمْعِ طُرُقِه والفاظِه لابی جعفر
بن جریر الطبری المفسر صاحب التاریخ؛ ثم وقفتُ
علی مجلدٍ کبیرٍ فی رده وتضعیفه سنداً ومتناً للقاضی
ابی بکر الباقلانی المتکلم.
وبالجملةِ ففی القلبِ من صحةِ الحدیثِ هذا نظرٌ وان کَثُرَتْ طُرُقُهُ والله اعلم.
مردم درباره این روایت کتابهای مستقلی جمعآوری و نوشتهاند؛ از جمله ابوبکر
بن مردویه و حافظ
ابوطاهر محمد
بن احمد بن حمدان ـ بنابر آن چه استنادم ابوعبدالله ذهبی نقل کرده ـ و من یک مجلد درباره طرق و الفاظ این روایت را از ابوجعفر طبری، مفسر و صاحب تفسیر دیدم. سپس به مجلد دیگری دسترسی یافتم در رد و تضعیف این روایت از نظر سند و متن که ابوبکر باقلانی متکلم آن را نوشته بود.
در یک کلام، در قلب من در صحت این روایت اشکال است؛ اگرچه طرق بسیاری دارد. خدا بهتر میداند.
پیش از ابنکثیر، استادش شمس
الدین ذهبی نیز در شرح حال
احمد بن الازهر تصریح میکند که او روایتی را در فضائل
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) نقل کرده است که قلب او شهادت به بطلانش میدهد:
احمد
بن الازهر (س ق) النیسابوری الحافظ اتهمه یحیی
بن معین فی روایة ذلک الحدیث عن عبد الرزاق ثم انه عذره قال ابنعدی هو بصورة اهل الصدق قلت بل هو کما قال ابو حاتم صدوق
وقال النسائی وغیره لا باس به وقد ادرک کبار مشیخة الکوفة عبدالله
بن نمیر وطبقته وحدث عنه جلة ولم یتکلموا فیه الا لروایته عن عبد الرزاق عن معمر حدیثا فی فضائل
علی یشهد القلب انه باطل.
احمد
بن ازهر نیشابوری حافظ، یحیی
بن معین او را به خاطر نقل روایتی از عبدالرزاق متهم کرده است، اما بعد از آن، توجیهی برای این کار او آورده است؛
ابنعدی میگوید: او مانند اهل صدق است؛ من نیز میگویم: صحیح همان است که ابوحاتم گفته است؛ او راستگو است.
نسائی و دیگران نیز گفتهاند که اشکالی ندارد، او بزرگان کوفه مثل
عبدالله بن نمیر و علمای هم طبقه او را درک کرده است و بزرگان نیز از او روایت نقل کردهاند، و به او اشکالی ندارند، جز روایتی که از عبدالرزاق از معمر در مورد فضائل
علی بن ابیطالب نقل کرده است و دل من شهادت میدهد که این روایت دروغ است!
طبیعی است که قلب ابنکثیر و ذهبی چنین روایاتی را نپذیرد؛ چون این روایت تمام عقائد و افکار آنها و تمام آن چه را که تا امروز حق میدانستهاند، ابطال میکند. وقتی میبینند که در طول عمرش در اشتباه بودهاند و تمام همفکرانشان در طول هفت
قرن پیش از آن اشتباه کردهاند، طبیعی است که قلبهای منحرف از حق را شاهد بگیرند.
مرحوم
علامه امینی (رضوانالله
تعالیعلیه) درباره این سخن ابنکثیر مینویسد:
هذا قلبٌ طبع اللهُ علیه والاّ فما وجهُ ذلک النظر بعدَ تمامِ شرایطِ الصحةِ فیه؟!
این قلبی که
خداوند بر آن مهر نهاده؛ و گرنه دلیل این اشکال بعد از فراهم بودن تمام شرایط صحت، چیست؟
مرحوم علامه امینی اشاره دارد به این آیه
قرآن کریم که خداوند میفرماید:
«اُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللَّهُ
عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ؛
آنها کسانی هستند که (بر اثر فزونی
گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همین دلیل نمیفهمند،) و غافلان واقعی همانها هستند.»
محمد حیاة انصاری در
المسند الصحیح بعد از نقل سخن ابنکثیر میگوید:
(اقول) فلا قیمةَ لجرحِهِ فی حِصَّةِ هذا الحدیثِ لانه هو ابنکثیرٍ. والله اعلم.
من میگویم: اشکال او درباره این روایت، ارزشی ندارد؛ چرا که او ابنکثیر است.
اقول: فدلیلُ ابنکثیرٍ
علی ضعفِ هذا الحدیثِ ان قلبَه لا یُساعد، قلبُ ابنکثیرٍ لا یساعد
علی قبولِ هذا الحدیث، کما ان قلبَ
ابی جهلٍ لم یُساعد
علی قبولِ القرآنِ والاسلام.
من میگویم: دلیل ابنکثیر برای ضعف این روایت، این است که قلب نمیتواند بپذیرد، قلب ابنکثیر از پذیرش آن عاجز است؛ همانطوری که قلب
ابوجهل برای قبول قرآن و
اسلام عاجز بود.
و در مقاله دیگر مینویسد:
اقول: هذا قلبٌ زاغَ عن الحقِ فازاغَهُ اللهُ وطَبَعَ علیه، فلم تُطاوِعْهُ نَفْسَه
علی تصحیحِ حدیثٍ لا یُوافِق هواهُ! افرایتَ مَنْ اتَّخَذَ الهَهُ هواهُ واضَلَّهُ اللهُ
علی عِلْمٍ فلا یَصُدَنّک عنها من لا یُؤْمِنُ بها واتَّبَعَ هواهُ فَتَرَدَّی.
من میگویم: این قلبی است که از حق منحرف گشته؛ و خداوند نیز آن را منحرف کرده و بر آن مهر نهاده است؛ پس قلب نمیتواند حدیثی را که با هوای نفس او سازگار نیست، تصحیح کند؛ آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را گمراه کرده؛ پس مبادا کسی که به آن
ایمان ندارد و از هوسهای خویش پیروی میکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهی شد!
آیتالله میلانی اشاره دارد به دو آیه ذیل:
«اَ فَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللَّهُ
عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ
عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ
عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ اَ فَلا تَذَکَّرُون؛
آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهای افکنده است؟! با این حال چه کسی میتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمیشوید.»
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدی؛
پس مبادا کسی که به آن ایمان ندارد و از هوسهای خویش پیروی میکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهی شد!»
بلی، قلبی که خالی از محبت خاندان اهل البیت (
علیهمالسّلام) باشد و جای آن را دشمنان آنها گرفته باشد، طبیعی است که نمیتواند این روایات را بپذیرد؛ چرا که خداوند به انسان دو قلب نداده است که با یکی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و با دیگری دشمنانش را دوست داشته باشد، در یک قلب هم که جای دو شیء متضاد نیست.
«ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ؛
خداوند برای هیچ کس دو دل در درونش نیافریده.»
صحت حدیث طیر، نبوت پیامبر را زیر سؤال میبرد:
ابن
ابیداود سجستانی، همان کسی که کتاب «
المصاحف» را در اثبات تحریف قرآن نوشته است، اشکال جالبی به روایت طیر مشوی دارد که واقعا شنیدنی است.
شمس
الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء مینویسد:
قال ابو احمدُ
بنُ عَدِی سمعتُ
علیَ بنَ عبدِ الله الداهری یقول: سالتُ ابن
ابی داودٍ عن حدیثِ الطیرِ فقال: انْ صَحَّ حدیثُ الطیرِ فنبوةُ النبیِّ صلی الله علیه وسلم باطلٌ لانَّه حُکِیَ عن حاجبِ النبیِّ صلی الله علیه وسلم خیانةً یعنی انساً وحاجبُ النبیِّ لا یکونُ خائناً.
ابواحد بن عدی میگوید که از
علی بن عبدالله دارهری شنیدم که میگفت: از ابن
ابیداود درباره حدیث طیر سؤال کردم؛ پس گفت: اگر روایت طیر درست باشد، پس نبوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باطل است؛ چرا که این روایت حاکی از خیانت دربان نبی؛ یعنی انس است و دربان نبی نمیتواند خائن باشد.! ! !
خود ذهبی در پاسخ او میگوید:
قلتُ هذه عبارةٌ ردیئَةٌ وکلامٌ نحسٌ بل نبوةُ محمدٍّ صلی الله علیه وسلم حقٌ قطعیٌ ان صحَّ خبرُ الطیرِ وان لم یَصِحْ وما وجه الارتباطِ؟
هذا انس قد خَدِمَ النبیَّ صلی الله علیه وسلم قبلَ ان یَحْتلِمَ وقبل جریانِ القلمِ فیجوز ان تکون قصة الطائر فی تلک المدة. فرضنا انه کان محتلما ما هو بمعصومٍ من الخیانةِ بل فعل هذهِ الجنایةَ الخفیفةَ متاولاً ثم انه حَبَسَ علیاً عن الدخول کما قیل. فکان ماذا والدعوةُ النبویةِ قد نُفِذَتْ واُسْتُجِیْبَتْ فلو حبسه او رده مراتٍ ما بَقِی یَتَصَوّرُ ان یَدْخُلَ ویَاکلَ مع المصطفی سواهُ.
... وحدیثُ الطیر
علی ضعفه فله طرق جمة وقد افردتها فی جزء ولم یثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد اخطا ابن
ابی داود فی عبارته وقوله وله
علی خطئه اجر واحد ولیس من شرط الثقة ان لا یخطئ ولا یغلط ولا یسهو والرجل فمن کبار علماء الاسلام ومن اوثق الحفاظ رحمه الله
تعالی.
من میگویم: این عبارت بسیار پست و کلام نحسی است؛ چرا که نبوت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق و قطعی است؛ چه خبر طیر درست باشد یا درست نباشد؛ این دو قضیه چه ارتباطی بایکدیگر دارد؟
انس
بن مالک قبل از
بلوغ و قبل از
تکلیف به
پیامبر خدمت میکرده؛ پس امکان دارد که داستان طیر در این زمان بوده باشد. فرض میکنیم که بعد از بلوغ او باشد، او معصوم از خیانت نیست؛ بلکه این جنایت کوچک را انجام داده و
اجتهاد کرده است؛ چرا که او ورود
علی جلوگیری کرده است؛ چنانچه گفته شده است. پس این قضیه چه ربطی به دعوت و نبوت پیامبر دارد؛ در حالی که نبوت آن حضرت پیش از آن انجام شده و اجابت شده بود؛ حتی اگر چندین بار جلوی او را میگرفت قابل تصور نبود که کسی دیگری وارد شود و با پیامبر غذا بخورد، غیر از
علی بن ابیطالب (علیهالسلام).
حدیث طیر با ضعفی که دارد؛ اما از طرق مختلف نقل شده که من آن را در یک جزء مستقل جمعآوری کردهام. نه صحت آن برای من ثابت شده و نه اعتقاد به بطلان آن دارم. ابن
ابیداود در این عبارتش اشتباه کرده و او برای این خطائی که کرده است، یک پاداش نیز دارد، از شرایط وثاقت، این نیست که خطا و اشتباه و سهو نکند؛ در حالی که این شخص از بزرگان علمای اسلام و از معتبرترین حافظان است.
البته که جواب آقای ذهبی برای رد گفتار ابن
ابیداود کفایت میکند؛ اما نکتهای که نباید از قلم انداخت، دفاع غیرمنصفانه ذهبی از او است. بلی
مجتهد اگر خطا کند، یک پاداش میبرد؛ اما به شرطی که تلاش خود را برای پیدا کردن مدارک کرده باشد. در حالی که ابن
ابیداود اگر مقداری تلاش میکرد و صدها مدرک و روایت معتبر را درباره حدیث طیر میدید، این چنین سخن نمیگفت. روایتی که همدورههای او دربارهاش کتابهای مستقلی نوشتهاند، نمیتواند از دید او مخفی بوده باشد.
سخن ابن
ابیداود نشانگر این است که او به خوبی تلاش و تحقیق نکرده است؛ پس چه دلیلی دارد که او برای تلاشی که نکرده، پاداش نیز بگیرد؟ اگر تلاش کرده و پیدا نکرده؛ پس باید در
علم و
دانش این شخص تردید کرد و
اجتهاد او زیر سؤال میرود.
در خوردن
طیر، چیز مهمی وجود نداشت:
ابنتیمیه در سومین اشکال بر حدیث طیر میگوید:
الثالث: ان اکل الطیرِ لیس فیه امرٌ عظیمٌ یناسب ان یجیءَ احبُّ الخلقِ الی الله لیاکلَ منه فان اطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ و الفاجِر و لیس فی ذلک زیادةً و قربةً عند الله لهذا الآکلِ و لا معونةً
علی مصلحةِ
دینٍ و لا دنیا فای امرٍ عظیمٍ هنا یناسبُ جعلَ احبُّ الخلقِ الی الله یَفْعَلُهُ.
در آن پرنده امر مهمی وجود نداشت که اقتضا کند که محبوبترین خلق خدا بیاید و از آن بخورد، زیرا خورانیدن طعام برای نیکوکار و بدکار امر مشروعی است و در این کار برای خورنده مایه افزونی و تقرب به خداوند نمیشود و هیچ کمکی برای مصلحت
دین و
دنیا ندارد، پس چه امر بزرگی وجود داشته تا مناسب باشد که محبوبترین خلق خدا آن را انجام دهد؟.
مرحوم
علامه مظفر (رضوانالله
تعالیعلیه) در جواب او مینویسد:
والجواب: ان الامرَ العظیمِ تعریفُ الاحبِ الی الله
تعالی للناسِ بدلیل وجدانی؛ فانه آکد من اللفظِ واقوی فی الحجةِ، کما عَرَفَهُم نبیُّ الهدی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم ان علیاً حبیبُ الله فی قصة خیبر باخبارهم انه یعطی الرایةَ مَنْ یُحِبُّهُ اللهُ ورسولُه ویحب اللهَ ورسولَه، وان الفتحَ
علی یدِه،
علی انّه یکفی فی المناسبة رغبةَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم بان یاکلَ مع احبِّ الخلقِ الی اللهِ والیه.
پاسخ: امر عظیم و مهم آن بود که محبوبترین خلق در نظر خدا با دلیلی عینی و وجدانی به مردم معرفی شود، زیرا اینگونه معرفی از معرفی لفظی اکیدتر و در حجت آوردن قویتر است، همانگونه که پیامبر هدایت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردم شناساند که
علی (علیهالسّلام) حبیب خداست آنجا که در
جنگ خیبر به مردم خبر داد که پرچم را به دست کسی میسپارد که محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پیروزی به دست او انجام میگیرد. علاوه آنکه همین مناسبت کافی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میل داشته که با محبوبترین خلق در نظر خدا و خودش غذا بخورد.
رسول خدا ص محبوبترین مخلوق خداوند یا امیرمؤمنان ع؟
یکی از اشکالاتی که برخی از علمای سنی به حدیث طیر گرفتهاند این است که اگر این روایت درست باشد، پس تکلیف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه میشود؟ این روایت ثابت میکند که او محبوبترین مخلوق خداوند ـ حتی برتر از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ در حالی که به اتفاق
مسلمانان پیامبر اسلام از همه خلائق و قطعا از
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) افضل است؛ پس روایت به اطلاق و عموم خود نمیتواند باقی بماند.
ملا علی هروی و
محمد عبدالرحمن المبارکفوری به نقل امام
توربشتی در اینباره مینویسد:
ومما یُبَیِّنُ لک انَّ حَمْلَهُ
علی العمومِ غیرُ جائزٍ هو ان النبیَّ صلی الله علیه وسلم من جملةِ خلقِ اللهِ ولا جائزٌ ان یکونَ
علیٌ احبَّ الی الله منه.
از چیزهای که روشن میکند که حمل روایت بر عموم جایز نیست، این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله مخلوقات خداوند است و جایز نیست که
علی (علیهالسّلام) محبوبتر از آن حضرت در نزد خداوند باشد.
پاسخچنین اشکالاتی نشانه این است که محققان و دانشمندان
سنی دقت لازم را در فهم روایت نکردهاند و یا
تعصب بیش از اندازه قدرت
تفکر را از آنها سلب کرده است.
ما در پاسخ او به چند نکته به صورت مختصر اشاره میکنیم.
جمهور مسلمانان اعتقاد دارند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برترین مخلوق خداوند است و هیچ مخلوقی به مقام و موقعیت او نخواهد رسید؛ بنابراین وقتی میگوییم امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند است، قطعا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از این عموم خارج میکنیم.
عموم کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شامل خود آن حضرت نمیشود؛ چنانچه
علامه مجلسی (رضوانالله
تعالی) در اینباره گفته است:
وانما خصَّ الرسولَ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالاجماعِ وبقرینةِ انّه کان هو القائلُ لذلک فالظاهرُ ان مرادَه احبُّ سائرِ الخلقِ الیه
تعالی.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این عام تخصیص میخورد، به دلیل
اجماع و این قرینه که خود آن حضرت گوینده کلام است؛ پس واضح است که مقصود آن حضرت محبوبترین شخص در نزد خداوند از میان سایر خلایق است.
توضیح مطلب اینکه:
میان علمای
علم اصول اختلاف است که آیا عموم کلام شامل خود گوینده آن میشود یا خیر. تعداد زیادی از
اصولیین بر این باور هستند که عموم کلام شامل خود متکلم نمیشود.
تاجالدین سبکی دیدگاههای مختلف در اینباره را اینگونه مطرح کرده است:
مسالةٌ: الشرح: المخاطِبُ بکسرِ الطاءِ اسمٌ فاعلٌ داخلٌ فی عمومِ متعلقِ خطابِه اذا کان صالحاً له، ولم تَخْرُجُه القرینةُ عند الاکثر، سواءٌ کان الخطابُ امراً او نهیاً او خبراً. فالخبرُ مثلُ: «وهو بکل شیء علیم»
، وهو سبحانَهُ وتعالی علیم بذاتِه وصفاتِه، والامرُ والنهیُ مثلُ: «مَنْ احسنَ الیک فاکرمْه او لا تَهِنْهُ».
وقیل: لا یدخل؛ لقرینة کونه مخاطبا، وهو الاصح عند اصحابنا کما ذکر النووی فی الروضة، الا ان اصحابنا لم یذکروا الخبر بل الامر، والفرق بینهما واضح.
وقال الامام الرازی: یشبه ان یکون کونه امرا قرینة مخصصة مع جزمه فی الخبر بالدخول.
وفصل امام الحرمین فقال: اللفظ یتناوله صیغة، ولکنه خارج عنه عادة، وهذا فی الامر والنهی حیث لا یستلزم کون الامر امرا لنفسه، وان استلزم مثل: لیقم الناس، فالصحیح لا یدخل، ولا یلزم کونه آمرا مامورا، واجتماع العلو وضده؛ بناء
علی اشتراط العلو فی الآمر وضده فی المامور. والمانعون من دخول المتکلم فی عموم کلامه ' قالوا ': لو دخل کان ' یلزم ' کون الرب خالقا نفسه؛ لقوله
تعالی: «الله خالق کل شیء»
مخاطب به کسر حرف طاء،
اسم فاعل است و داخل در عموم متعلق سخن خود میشود؛ در صورتی که صلاحیت این کار را داشته باشند و قرینهای در کلام نباشد که او را از این عموم خارج کند؛ چه این سخن عام، امر باشد یا نهی یا خبر. پس خبر مثل: «او (خداوند» به همه چیز آگاه است» پس خداوند به ذات و صفات خودش نیز علم دارد.
امر و
نهی مثل: «هر کس به تو نیکی کرد، او را گرامی بدار و خوار نکن».
گفته شده: داخل نمیشود؛ به قرینهای که خود او مخاطب است، و این نظر از دیدگاه اصحاب ما صحیح است؛ چنانچه
نویی در کتاب
الروضه آن را آورده؛ البته اصحاب ما جمله خبریه را ذکر نکردهاند؛ بلکه فقط امر را آوردهاند و فرق بین این دو آشکار است.
امام رازی گفته: چنین به نظر میرسد که «امر» قرینه مخصص باشد برای عدم شمول خود مخاطب در عموم کلامش؛ اما در خبر شمول آن قطعی است.
امام الحرمین (
غزالی) تفصیل داده و گفته: لفظ از نظر صیغه شامل خود متکلم میشود؛ ولی معمولا خارج از آن است. در امر و نهی عموم کلام متکلم شامل خودش نمیشود؛ چرا که شخص نمیتواند به خودش امر کند؛ اگر چه در مواردی مثل «لیقم الناس» این اتفاق میافتد؛ پس صحیح این است که خود متکلم شامل عموم کلامش نمیشود که به خودش نیز امر کرده باشد و علو (برتری) و ضد آن جمع شود؛ بنابراین که در آمر علو و در مامور ضد آن شرط باشد. کسانی که گفتهاند عموم کلام شامل خود متکلم نمیشود گفتهاند: اگر شامل خود او بشود، لازم میآید که خداوند
خالق خودش نیز باشد؛ چرا که خداوند فرموده: خداوند خالق همه چیز است.
تعدادی از علمای اهل سنت حتی در مسائل و فتاوای فقهی به این قاعده استناد کرده و
فتوا دادهاند.
عبدالرحیم اسنوی در
التمهید مینویسد:
احدها اذا قال: نساءُ المسلمینَ طوالقٌ ففی طلاقِ زوجتِه وجهان: صَحَّحَ النوویُ من زوائِدِه انه لا یَقَعُ وعلله بان الاصحَ عند اصحابِنا فی الاصولِ انه لا یَدْخُلُ وجَزَمَ الرافعیُ بنحوِهِ ایضا فقال: اذا قال نساء العالمین طوالق وانت یا زوجتی لا تَطْلُق زوجتُه لانه عطف
علی نسوةٍ لم یطلقن کذا ذکره فی الکلام
علی الکنایات وهو صریح فی ان المتکلم لا یدخل فی عموم کلامه وان التصریح به بعد ذلک لا یفید.
یکی از آن موارد: زمانی که (حاکم» بگوید: زنان مسلمانها طلاق داده شدند؛ پس در طلاق شدن زن خودش دو دیدگاه است.
نووی تصحیح کرده است که زن خودش طلاق نمیشود؛ به این دلیل که دیدگاه صحیح در میان اصحاب در علم اصول این است که خود متکلم شامل عام کلامش نمیشود.
رافعی نیز به صورت قطعی همین فتوا را داده و گفته: «اگر بگوید که زنان جهان طلاق شدند و تو ای همسر من» زن خود او طالق داده نمیشود؛ چرا که گوینده همسر خود را به زنانی که طالق نشدهاند، عطف کرده است و در کنایهها از همین روش استفاده میشود. این مطلب صراحت دارد بر این که متکلم شامل عموم کلام خودش نمیشود و تصریح بعد از آن نیز فایدهای ندارد.
و تعدادی از علمای سنی مذهب در بحث
ارث گفتهاند:
لو اَقَرَّ لِوَرَثَةِ ابیه بِمَالٍ وکان هو اَحَدَهُمْ لم یَدْخُلْ لِاَنَّ الْمُتَکَلِّمَ لَا یَدْخُلُ فی عُمُومِ کَلَامِهِ.
اگر کسی اقرار کند که فلان چیز از اموال ورثه پدر من است و خودش نیز جزء همان ورثه باشد، خود آن شخص از این مال نصیبی نمیبرد؛ چرا که عموم کلام متکلم شامل حال خودش نمیشود.
همچنین تعدادی از
مجسمه برای اثبات اینکه میتوان در همین دنیا خداوند را دید و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این امر نائل شده است و در رد این روایت پیامبر که «هیچ کس نمیتواند خداوند را پیش از مرگ ببیند» استدلال کردهاند که این عام شامل خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیشود؛ چنانچه
ابنحجر عسقلانی در
فتح الباری نوشته است:
قلتُ وَوَقَعَ فی صحیحِ مسلمٍ ما یؤید هذه التفرقةَ فی حدیثٍ مرفوعٌ فیه «واعلموا انکم لن تروا ربَّکم حتی تموتوا» واخرجه
بنُ خزیمةَ ایضاً مِنْ حدیثِ
ابی امامة ومن حدیث عبادة
بن الصامت فان جازتِ الرؤیةُ فی الدنیا عقلاً فقد امْتَنَعَتْ سمعاً لکن مَنْ اثْبَتَها للنبی صلی الله علیه وسلم له ان یقولَ انَّ المتکلمَ لا یَدْخُلُ فی عمومِ کلامِه.
من میگویم: در صحیح روایتی وارد شده است که این اختلاف را تایید میکند، در حدیثی مرفوعی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «بدانید که شما هرگز خدا را نخواهید دید، تا این که از دنیا بروید». همین روایت را
ابنخزیمه نیز از
ابوامامه و
عبادة بن صامت نقل کرده است. پس اگر از نظر
عقل دیدن خدا در دنیا جایز باشد، از نظر روایت این کار ممکن نیست؛ اما کسانی که دیدن خداوند را برای پیامبر ثابت میدانند، میتوانند به این قاعده استناد کنند که: عموم کلام متکلم شامل حال خودش نمیشود.
البته ما این روایت را در صحیح مسلم نیافتیم و احتمالا توسط طرفداران رؤیت خداوند از صحیح مسلم حذف شده باشد.
علامه
آلوسی بعد از
روایت ذیل که در صحیح بخاری نقل شده است، از همین قاعده استفاده کرده است:
حدثنی عبد اللَّهِ
بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ اخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِیِّ عن سَعِیدِ
بن الْمُسَیَّبِ عن
ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه اَنَّ النبی صلی الله علیه وسلم قال ما من مَوْلُودٍ یُولَدُ الا وَالشَّیْطَانُ یَمَسُّهُ حین یُولَدُ فَیَسْتَهِلُّ صَارِخًا من مَسِّ الشَّیْطَانِ اِیَّاهُ الا مَرْیَمَ وَابْنَهَا ثُمَّ یقول ابو هُرَیْرَةَ واقرؤوا ان شِئْتُمْ «وَاِنِّی اُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا من الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ».
ابوهریره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که فرمود: هیچ نوزادی به دنیا نمیآید، مگر این که
شیطان او را در هنگام به دنیا آمدن لمس میکند؛ پس نوزاد با صدای بلند از این کار شیطان گریه میکند؛ غیر از
مریم و فرزندش. سپس ابوهریره میگفت: تا میتوانید این آیه را بخوانید:
«و مریم و فرزندانش را از (وسوسههای) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار میدهم.»
وی پس از نقل این روایت و روایات دیگری با همین مضمون گفته است:
والاقتصارُ
علی عیسی (علیهالسّلام) وامُّه ایذاناً باستجابةِ دعاءِ امراةَ عمرانَ
علی اتّم وجه لیتوجه ارباب الحاج الی الله
تعالی بشراشرهم او یقدر له ما یخصصه وعلی التقدیرین یَخْرُجُ النبیُّ صلی الله
تعالی علیه وسلم من العمومِ فلا یَلْزِمُ تَفْضِیلُ عیسی علیه الصلاة والسلام فی هذا المعنی ویؤیّدُهُ خروجُ المتکلمِّ من عمومِ کلامِهِ وقد قال به جمع ویشهد له ماروی الجلال فی البهجة السنیة عن عکرمة قال: لما ولد النبی صلی الله
تعالی علیه وسلم اشرقت الارض نورا فقال ابلیس: لقد ولد اللیلة ولد یفسد
علینا امرنا فقالت له جنوده: لو ذهبت الیه فجاءه فرکضه جبریل علیه والسلام فوقع بعدن.
اکتفا به عیسی و مادرش، برای اعلام اجابت دعای همسر عمران به کاملترین وجه آن است، تا این که صاحبان حاجت به صورت کامل رو به خداوند بیاورند، یا با دادن این جایگاه ویژه از او تقدیر کند.
بنابر هر دو تقدیر، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این عموم خارج میشود؛ پس سبب برتری
عیسی (علیهالسّلام) در این مورد بر رسول خدا نمیشود. این مطلب را این قاعده تایید میکند که: عموم کلام شامل خود متکلم نمیشود. تعدادی همین نظر را دادهاند، و روایتی را که جلال در
البهجة السنیه از
عکرمه نقل کرده، بر این مطلب شهادت میدهد که گفت: وقتی رسول خدا به دنیا آمد، نوری زمین را روشن کرد؛ پس
ابلیس گفت: در این شب فرزندی به دنیا آمد که کار ما را خراب خواهد کرد، لشکریانش به او گفتند: باید به سوی او برویم، پس جبرئیل آمد و او را با لگد به سرزمین عدن انداخت.
حتی آنها که قائل هستند که عموم کلام شامل متکلم نیز میشوند، تصریح کردهاند که اگر دلیل خاص وجود داشته باشد، تخصیص میخورد؛ چنانچه برخی از علمای اهل سنت با استفاده از همین قاعده در تفسیر روایت «لَا یَنْبَغِی لِقَوْمٍ فِیهِمْ اَبُو بَکْرٍ اَنْ یَؤُمَّهُمْ غَیْرُهُ» تصریح کردهاند که این عموم شامل خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیشود:
وَخَرَّجَ ت عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ
تَعَالَی عَنْهَا وَعَنْ
اَبَوَیْهَا اَنَّهَا قَالَتْ سَمِعْت رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ
تَعَالَی عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ «لَا یَنْبَغِی لِقَوْمٍ فِیهِمْ اَبُو بَکْرٍ اَنْ یَؤُمَّهُمْ غَیْرُهُ»؛ لِاَنَّ مَدَارَ الْاِمَامَةِ
عَلَی الْفَضِیلَةِ فَمَنْ هُوَ اَفْضَلُ فَهُوَ اَوْلَی بِالْاِمَامَةِ کَمَا فَصَّلْت فِی الْفِقْهِیَّةِ فَهُوَ اَفْضَلُ مِنْ الْجَمِیعِ کَمَا تَقَدَّمَ وَیُمْکِنُ اَنْ یُشَارَ مِنْهُ الْاِمَامَةُ بِمَعْنَی الْخِلَافَةِ.
فَاِنْ قِیلَ قَرَّرَ فِی الْاُصُولِ اَنَّ الْمُتَکَلِّمَ دَاخِلٌ فِی عُمُومِ کَلَامِهِ فَیَلْزَمُ تَقْدِیمُ
اَبِی بَکْرٍ
عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ
تَعَالَی عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الْاِمَامَةِ قُلْت قَرَّرَ فِیهِ اَیْضًا تَخْصِیصَ الْعَامِّ بِالْعَقْلِ وَالشَّرْعِ اذْ لَفْظُ قَوْمٍ یُمْکِنُ اَنْ یَکُونَ نَکِرَةً فِی سِیَاقِ النَّفْیِ وَلَوْ لَمْ یُعْتَبَرْ الْعُمُومُ فَلَا اشْکَالَ اَصْلًا. ثُمَّ انَّهُ لِهَذَا عَیَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ
تَعَالَی عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْاِمَامَةِ فِی مَرَضِهِ.
ترمذی از عائشه نقل کرده است که گفت: از رسول خدا شنیدم که میگفت: «شایسته نیست که در قومی ابوبکر حضور داشته باشد و دیگری امام شود». چرا که مدار و معیار امامت بر فضیلت و برتری میچرخد؛ پس هر کس برتر از دیگران بود؛ پس او برای امامت شایستهتر است؛ چنانچه در فقه این مساله به تفصل بیان شده است؛ پس ابوبکر از همه
صحابه برتر است؛ چنانچه پیش از این نیز گذشت. ممکن است که منظور از آن امامت به معنای خلافت باشد.
اگر کسی بگوید که در اصول این مطلب ثابت شده است که عموم کلام متکلم شامل حال خودش میشود؛ پس لازم میآید که ابوبکر بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در امامت مقدم شود؛ در پاسخ میگویم: در علم اصول تخصیص عام با عقل و
شرع نیز ثابت شده است؛ چرا که لفظ قوم میتواند نکره در سیاق نفی باشد؛ اگرچه عموم کلام در آن اعتبار نشود؛ پس اصلا اشکالی نیست.
به همین دلیل بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوبکر را در هنگام بیماریاش برای امامت در
نماز تعیین کرد.
البته واضح و روشن است که هرگز نمیتوان به صورت قطعی و مطلق گفت که هیچگاه عموم کلام شامل متکلم میشود یا نمیشود؛ بلکه موارد فرق میکند؛ چنانچه در
قرآن کریم از زبان خداوند عموماتی وجود دارد که برخی از آنها شامل خداوند میشود و برخی دیگر نمیشود؛ مثلا در آیه: «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیم؛
» قطعا شامل ذات خداوند میشود و خداوند به ذات خودش نیز عالم است؛ اما در مثل «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ء؛
» قابل تصور نیست که این عموم شامل خود خداوند نیز بشود.
بنابراین باید به اصل کلام و قرائن موجود در کلام توجه کرد و سپس قضاوت نمود که آیا عموم آن کلام شامل متکلم میشود یا خیر.
محمد امیر صنعانی در اینباره مینویسد:
واقولُ تحقیقُ المسالةِ ان المتکلمَّ لا یخلو اما ان یَتَکَلَّمَ عن نفسِه کقوله «من لا یُکرم نفسَهُ لا یُکْرَم» وقول الآخر «مَنْ یَفْعَلِ الحسناتَ اللهُ یَشْکُرُها».
فالمتکلمُ مشمولٌ بکلامِه مخبرٌ لنفسِه ولغیرِه ولیس الاخبارُ محصوراً فی افادةِ الخطابِ بل المعانی المفادةُ للاخباراتِ کثیرةٌ فان الواعظَ مخاطَبٌ غیرَه بمواعظِهِ وهو داخلٌ فی ذلک واما ان یکونَ المتکلمُ رسولاً الی المخاطبینِ مُتَکَلِّماً عن غیرِه فالظاهرُ خروجُه عن عمومِ الخطابِ مثلِ رُسُلِ السلطانِ اذا تَکَلَّمَتْ عنه وبَلَغَتْ اوامرَهُ ومن ذلک رُسُلُ اللهِ
تعالی فانّهم مبلغون عنه
تعالی وقرینةُ الارسالِ قاضیةٌ بخروجِهم عن اللفظِ وان کان اللفظُ مِن حیثُ مادتِه یَصْدُقُ
علیهم مثلُ: الناسُ والذین آمنوا.
من میگویم: تحقیق در اینباره این است که: متکلم یا از طرف خودش سخن میگوید: مثل اینکه: هر کس احترام خودش را نگه ندارد، احترام نمیشود» و یا «هر کس کارهای نیک انجام دهد، خداوند از او سپاسگذاری میکند». در این موارد خود متکلم نیز شامل این کلام میشود، هم برای خودش گفته و هم برای دیگران. افاده خطاب، تنها فایده جملات خبریه نیست؛ بلکه برای جملات خبریه فواید بسیاری است؛ پس اگر واعظ دیگران را
موعظه کند، خودش را نیز موعظه کرده است.
اما اگر متکلم فرستاده کسی دیگری برای مخاطبین باشد و از طرف کس دیگری سخن بگوید، پس ظاهر این است که خود او از عموم کلامش خارج است؛ مثل فرستادههای سلطان تا زمانی که از سوی سلطان سخن بگوید و دستورات را برای مردم ابلاغ کند. از این
قسم است
پیامبران خدا؛ چرا که آنها از طرف خدا مامور
تبلیغ هستند و قرینه ارسال، دلیل است برای خروج خود آنها از لفظ؛ اگر چه الفاظ از نظر ماده بر خود او نیز صدق میکند؛ مثل «الناس» و «الذین آمنوا» و...
در روایت طیر مشوی عموم «احب الخلق الیک» نمیتواند شامل خود آن حضرت شود؛ چرا که طبق قاعده امیر الصنعانی رسول خدا از غیر خودش با خداوند سخن گفته است.
همچنین آن حضرت از خداوند خواسته است که «احب الخلق» را پیش او بیاورد و او را در نزد آن حضرت حاضر کند تا هر دو از آن مرغ بریان نوشجان کنند؛ با این حال چگونه معقول است که پیغمر از خداوند خواسته باشد که خود او را در آنجا حاضر کند تا با خودش از آن مرغ بریان بخورد؟!
بنابراین خود آن حضرت از اول امر شامل این عموم نمیشود؛ چون بر خلاف عقل و منطق است. بر فرض که شامل خود آن حضرت نیز بشود، با دلایل فراوان دیگر تخصیص میخورد؛ همانطوری که علمای سنی در مورد
امامت ابوبکر و برتری حضرت عیسی (علیهالسّلام) تصریح کرده بودند که این اطلاقات با دلایل متعدد دیگر تخصیص میخورد.
البته حنفیها و وهابیها نمیتوانند چنین اشکالی به
شیعیان داشته باشند؛ چرا که
بخاری دوران آنها اعتقاد دارد که هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق خداوند باشد. و همین مطلب را از امام احناف
نعمان بن ثابت نیز نقل کرده است:
وامرٌ ثالثٌ واخیرُ ان الدکتورَ قد ادعی انَّ النبیَّ صلی الله علیه وسلم افضلُ الخلائقِ عند اللهِ
علی الاطلاقِ. وهذه عقیدةٌ وهی لا تُثْبِتُ عندَه الا بنصٍ قطعیِ الثبوتِ قطعیِ الدلالةِای بآیةٍ قطعیةِ الدلالةِ او حدیثٍ متواترٍ قطعیِ الدلالةِ، فاینَ هذا النصُ الذی یَثْبُتُ کونُه صلی الله علیه وسلم افضلَ الخلائقِ عنده الله
علی الاطلاقِ؟
ومن المعلومِ انَّ هذه القضیةَ مختلفٌ فیها بینَ العلماءِ وقد تَوَقَّفَ فیها الامامُ ابو حنیفة رحمه الله
تعالی.
مطلب سوم و آخرین مطلب این که: دکتر (الدکتور البوطی) ادعا کرده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیهیچ قید و شرطی برترین خلق در نزد خداوند است. این عقیدهای است که جز با نص قطعی الثبوت (صحیح السند) و قطعی الدلالة؛ یعنی یا با آیه قطعی الدلاله یا با
حدیث متواتر قطعی الدلاله ثابت نمیشود؛ کجاست این نصی که ثابت کند آن حضرت بیهیچ قید و شرطی برترین خلق خدا است؟
روشن است که این قضیه در میان علما اختلافی است و امام
ابوحنیفه این مطلب را قبول ندارد....
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند است؛ اما بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق را نمیشناخت:
ابنتیمیه در چهارمین و پنجمین اشکال خود ادعا کرده است که این روایت
مذهب شیعه را باطل میکند؛ چرا که طبق این روایت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق خداوند را نمیشناخته:
الرابعُ: ان هذا الحدیثَ یناقضُ مذهبَ الرافضةِ فانّهم یقولون: انَّ النبی صلی الله علیه و سلم کان یَعْلَمُ ان علیا احبُّ الخلقِ الی اللهِ وانّه جَعَلَهُ خلیفةً من بعدِهِ و هذا الحدیث یدلُّ
علی انه ما کان یعرف احبَّ الخلقِ الی اللهِ...
این حدیث با مذهب رافضیان تناقض دارد، زیرا آنان میگویند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست که
علی محبوبترین خلق به نزد خداست و او را جانشین خود ساخته بود، در صورتی که این حدیث دلالت دارد که آن حضرت محبوبترین خلق به نزد خدا را نمیشناخته است!
این مطلب قطعی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق خداوند را میشناخته است؛ اما اگر به صورت مبهم گفته به این خاطر بوده است که به دیگران ثابت کند خداوند او را محبوبترین مخلوق خود قرار داده است.
مرحوم مظفر در پاسخ او میگوید:
انا لا نَعرفُ وجهَ الدلالة
علی انه لا یَعْرِفُه، اتراه لو قال: ائتنی بعلیٍّ یَدُلُّ
علی عدمِ معرفتِهِ له؟ وکیف لا یَعْرِفُه وقد قال کما فی بعض الاخبار: (اللهم ائتنی باحب الخلق الیک والیّ). وقال لعلی فی بعض آخر: (ما حسبک
علی)؟ وقال له فی بعضها: (ما الذی ابطا بک)؟ فالنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم کان عارفاً به لکنه ابَهم ولم یقل: ائتنی بعلی، لیَحصُلَ التعیینُ من الله سبحانه فیَعْرِفُ الناسُ ان علیاً هو الاحبُّ الی الله
تعالی بنحو الاستدلالِ.
ما نفهمیدیم وجه دلالت حدیث بر این که حضرت او را نمیشناخت چیست؟ شما فکر میکنید اگر میفرمود: (
علی را نزد من آر) معنایش این بود که نمیدانست او محبوبترین خلق خداست؟ چگونه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نمیشناخت در صورتی که در برخی اخبار آمده که گفت: (خداوندا! محبوبترین آفریدگانت در نظر خودت و مرا بیاور)، و در خبر دیگری است که به
علی (علیهالسّلام) فرمود: (چه چیز تو را از آمدن نزد من باز داشت)؟ و نیز در خبر دیگری است که فرمود: (چه سبب شد که دیر آمدی)؟ پس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را میشناخت ولی بهطور مبهم بیان کرد و نگفت: خدایا
علی را بفرست، تا تعیین آن فرد از سوی خدای سبحان حاصل شود و مردم مستدلا بدانند که
علی (علیهالسّلام) همان محبوبترین خلق به نزد خداست).
علامه
میرحامد حسین نقوی در پاسخ این ادعای ابنتیمیه میگوید:
ان النبیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم ارادَ ان یُعْلِمَ بانَّ مِصداقَ هذا العنوانَ لیس الا الامامُ امیرَ المؤمنینَ علیه السلام، وان اللهَ (عزّوجلّ) هو الذی جَعَل علیاً احبَّ الخلقِ الیه والی رسولِه، لا انَّ النبیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم جَعَلَ علیاً کذلک من عندِ نفسِه... ولو ارسَلَ بطلبِه او قال: اللهم ائتنی بعلی فانه احبُّ الخلقِ الیک لم تَتَبَیَّنْ هذه الحقیقةُ، ولَتَعَنَتِ المنافقونَ وقالوا بان الذی قاله النبیُّ من عندِهِ لا مِنَ اللهِ عز وجل.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواست که فهمیده شود که مصداق این عنوان کسی جزء امام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) کسی دیگری نیست و این خداوند است که او را محبوبترین مخلوق در نزد خود و رسولش قرار داده است، نه این که رسول خدا از پیش خود او را به چنین
مقامی رسانده باشد. اگر به دنبال
علی (علیهالسّلام) میفرستاد یا میگفت که خداوند
علی را پیش من بیاور، چرا که او محبوبترین مخلوق در نزد تو است، این حقیقت روشن نمیشد و
منافقان ایراد میگرفتند و میگفتند که این گفته رسول خدا از پیش خود او است نه از طرف خداوند.
البته این کلام علامه لکهنوی کاملا محتمل است؛ چرا که وقتی
عائشه میفهمد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیرمؤمنان و
فاطمه زهرا(علیهماالسّلام) را بیش از او و پدرش دوست دارد، پیش پیامبر میآید و به شدت و با صدای بلند اعتراض میکند:
احمد بن حنبل در مسند خود مینویسد:
حَدَّثَنَا اَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا یُونُسُ حَدَّثَنَا الْعِیزَارُ
بْنُ حُرَیْثٍ قَالَ قَالَ النُّعْمَانُ
بْنُ بَشِیرٍ قَالَ اسْتَاْذَنَ اَبُو بَکْرٍ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِیًا وَهِیَ تَقُولُ وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ اَنَّ عَلِیًّا اَحَبُّ اِلَیْکَ مِنْ
اَبِی وَمِنِّی مَرَّتَیْنِ اَوْ ثَلَاثًا فَاسْتَاْذَنَ اَبُو بَکْرٍ فَدَخَلَ فَاَهْوَی اِلَیْهَا فَقَالَ یَا بِنْتَ فُلَانَةَ اَلَا اَسْمَعُکِ تَرْفَعِینَ صَوْتَکِ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
نعمان بن بشیر نقل کرده است که در یکی از روزها، «ابوبکر» برای تشرّف به حضور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه میخواست که همزمان صدای «عایشه» را شنید که فریاد میزند! به خدا
سوگند! اینک متوجه شدم که
علی (علیهالسّلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و این جمله را دو بار یا سه بار تکرار کرد.
ابوبکر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عایشه» حمله برده و گفت: ای دختر فلانه! مبادا بشنوم که صدایت را با فریاد بلند کرده و بر سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داد میزنی!
ابوداود و نسائی نیز همین روایت را به صورت ذیل نقل کرده است:
حَدَّثَنَا یَحْیَی
بْنُ مَعِینٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجُ
بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا یُونُسُ
بْنُ اَبِی اِسْحَاق، عَنْ
اَبِی اِسْحَاق، عَنْ الْعَیْزَارِ
بْنِ حُرَیْثٍ، عَنْ النُّعْمَانِ
بْنِ بَشِیرٍ، قَالَ: " اسْتَاْذَنَ اَبُو بَکْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ
عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِیًا، فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِیَلْطِمَهَا، وَقَالَ: اَلَا اَرَاکِ تَرْفَعِینَ صَوْتَکِ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ....
نعمان
بن بشیر نقل کرده است که در یکی از روزها، «ابوبکر» برای تشرّف به حضور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه میخواست که همزمان صدای «عایشه» را شنید که فریاد میزند! به خدا سوگند! اینک متوجه شدم که
علی (علیهالسّلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است.
ابوبکر، به دخترش عایشه حمله برد تا سیلی به رخسارش بزند و به او گفت: ای دختر فلانه! میبینم که تو برسر رسول خدا فریاد میزنی! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این حالت جلوی ابوبکر را گرفت. ابوبکر، خشمگین شد و از منزل بیرون رفت.
سند این روایت نیز کاملا صحیح است؛ چنانچه ابنحجر عسقلانی درباره این روایت میگوید:
واَخرج احمدُ وابو داودَ والنسائیُ بسندٍ صحیحٍ عن النعمان
بن بشیر قال استاذن ابو بکر
علی النبی صلی الله علیه وسلم فسمع صوت عائشة عالیا وهی تقول والله لقد علمت ان علیا احب الیک من
ابی الحدیث.
احمد، ابوداود و نسائی با سند صحیح از نعمان
بن بشیر نقل کرده است که ابوبکر اجازه ورود میخواست تا...
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:
رواه البزارُ ورجالُهُ رجالُ الصحیح.
البته به احتمال زیاد، دادن مرغ بریان به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در قضیه طیر و رد ابوبکر دلیل اصلی این اعتراض عائشه به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد؛ چرا که طبق روایتی که بخاری نقل کرده، عائشه میگوید که ما در زمان رسول خدا تنها از دو تکه نان سیاه،
خرما و
آب سیر میشدیم:
وقال محمد
بن یُوسُفَ عن سُفْیَانَ عن مَنْصُورِ
بن صَفِیَّةَ حَدَّثَتْنِی اُمِّی عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت تُوُفِّیَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وقد شَبِعْنَا من الْاَسْوَدَیْنِ التَّمْرِ وَالْمَاءِ.
عائشه گفت: رسول خدا از دنیا رفت؛ در حالی که ما (فقط) از دو تکه نان سیاه، خرما و آب سیر میشدیم.
مسلم نیز همین روایت را نقل کرده و بعد از آن میافزاید:
وحدثنا ابو کُرَیْبٍ حدثنا الْاَشْجَعِیُّ وحدثنا نَصْرُ
بنُ عَلِیٍّ حدثنا ابو اَحْمَدَ کلاهما عن سُفْیَانَ بهذا الاسناد غیر اَنَّ فی حَدِیثِهِمَا عن سُفْیَانَ وما شَبِعْنَا من الْاَسْوَدَیْنِ.
این حدیث را
ابوکریب از
اشجعی و همچنین
نصر بن علی از ابوحمد از سفیان نقل کردهاند؛ تنها با یک تفاوت در حدیث هر دوی آمده است که عائشه گفت: ما از دو تکه نان سیاه سیر نمیشدیم.
طبیعی است که عائشه از دادن مرغ به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به شدت ناراحت شده باشد؛ به ویژه که وقتی او
دعا کرد و از خداوند خواست که این شخص را پدر من قرار دهد و این مرغ نصیب پدر من شود؛ اما خداوند نپذیرفت و نیز وقتی ابوبکر به در خانه آمد تا از این غذا بخورد، رسول خدا او را از در خانهاش دور کرد و اجازه ورود به او را نداد. خود عائشه نیز از این غذا قطعا نخورده است؛ بنابراین با داد و فریاد اعتراض کرده است که چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
علی بن ابیطالب و صدیقه طاهره (سلامالله
علیها) ا را از او و پدرش بیشتر دوست دارد.!
غافل از این که این غذا تنها نصیب کسی میشد که محبوبترین مخلوق خداوند است و دیگران حق خوردن از آن را نداشتهاند.
همچنین طبق برخی از روایات رسول خدا دعا کرد که خداوند غذای از غذاهای بهشت را نصیب او و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نماید.
ابنعساکر دمشقی مینویسد:
... حَدَّثَنِی اَنَسُ
بنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ اَحْجُبُ النَّبِیَّ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: اللَّهُمَّ اَطْعِمْنَا مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ، فَاُتِیَ بِلَحْمِ طَیْرٍ مَشْوِیَ فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنَا بِمَنْ تُحِبُّهُ وَیُحِبُّکَ وَیُحِبُّ نَبِیکَ قَالَ اَنَسٌ: فَخَرَجْتُ فَاِذَا
عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَابِ، فَاسْتَاْذَنَنِی فَلَمْ آذَنْ لَهُ.... پ
از انس
بن مالک روایت شده است که گفت: من دربان رسول خدا بودیم؛ پس از او شنیدم که میگفت: «خداوندا غذای از غذاهای بهشتی را نصیب ما بگردان» پس گوشت مرغ بریان شدهای آوردند و در جلوی آن حضرت قرار دادند؛ پس گفت: «خدایا کسی را بیاور پیش من که تو او را دوست دارد و او نیز تو و رسولت را دوست دارد». انس گفت: پس خارج شدم دیدم که
علی (علیهالسّلام) جلوی در است؛ اجازه ورود گرفت؛ ولی من اجازه ندادم.....
طبیعی است که هر کس شایسته این غذای بهشتی نیست.
متاسفانه ابنتیمیه اصل روایات طیر را نخوانده و یا اگر خوانده تعصب زیاد، حجابی ضخیم جلوی عقل و فکر او کشیده وگرنه در اصل روایت به صراحت آمده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منتظر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است.
اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق نزد خدا را نمیشناخت، چرا ابوبکر و عمر را رد کرد؟ چنانچه پیش از این ثابت کردیم که با سند صحیح این قضیه در منابع اهل سنت نقل شده است:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ
بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ
بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ
بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِیسَی
بْنُ عُمَرَ، عَنْ اِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ اَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ
عَلِیٌّ فَاَذِنَ لَهُ.
ابنتیمیه در اشکال پنجم نیز تقریبا همان اشکال چهارم را تکرار کرده و در ادامه میگوید:
و لو سَمّی علیاً لاستراحَ انسُ من الرجاءِ الباطلِ و لم یَغْلِقُ البابَ فی وجهِ
علیٍّاگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نام
علی را میبرد، انس از امید باطل راحت میشد و در را بر روی
علی نمیبست....
علامه میرحامد حسین نقوی در جواب این سخن ابنتیمیه میگوید:
هذا، وقولُ ابنتیمیةَ: «ولو سمی علیا لاستراحَ انسٌ...» اعتراضٌ صریحٌ
علی رسولِ الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم لا یَجْتَرِئُ علیه الا هذا الرجلُ وامثالُه ونعوذ بالله منه... ونشکرهُ سبحانه وتعالی
علی ان عافانا مما ابتلی به هؤلاء....
این سخن ابنتیمیه که گفته: «اگر نام
علی را میبرد، انس راحت میشد...» اعتراض صریح به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که جز ابنتیمیه و امثال او جرات چنین جسارتی را ندارند. و ما خداوند بلند مرتبه را سپاس میگوییم که ما را از چنین بلاهایی که آنها دچار شدهاند، عافیت بخشیده است.
نتیجه آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبوبترین مخلوق خداوند را میشناخته است؛ اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دعا کرد تا «احب الخلق» بودن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) توسط خداوند ثابت شود.
تعارض با روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده:
اشکال بعدی ابنتیمیه، تعارض روایت طیر با روایاتی است که در فضائل عمر نقل شده است. ایشان ادعا میکند که روایات زیادی در
صحیحین درباره ابوبکر و عمر نازل شده است که ثابت میکند آنها مقامشان از
علی (علیهالسّلام) برتر بوده است و....
در جواب او میگوییم که بلی در
صحیح بخاری و
مسلم روایات زیادی درباره فضائل ابوبکر و عمر وارد شده است و اگر وارد نشده بود، اهل سنت نام آنها را «صحیح» نمیگذاشتند؛ اما آیا این روایات برای شیعیان حجت است؟
ابنتیمیه این روایات را در جواب
علامه حلی (رضوانالله
تعالیعلیه) آورده است، اما آیا گفته بخاری و مسلم برای علامه حلی ارزشی دارد؟
متاسفانه ابنتیمیه و همفکران او با سادهترین قواعد گفتمانهای
دینی آشنا نیستند، ابنتیمیه اگر میخواهد علامه حلی را قانع کند باید به روایتی استناد کند که از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع کند؛ همانطوری که
ابنحزم اندلسی در اینباره گفته است:
لا معنی لاحتجاجِنا
علیهم بروایاتِنا، فهم لا یُصدّقونَها، ولا معنی لاحتجاجِهم
علینا بروایاتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وانّما یجبُ ان یحتجَّ الخصومَ بعضُهم
علی بعضٍ بما یُصدقّه الذی تُقامُ علیه الحجّةُ به.
معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آنها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم. از اینرو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است.
حدیث طیر مفید عموم نیست
عضدالدین ایجی در کتاب
المواقف اشکال دیگری را مطرح کرده است، وی بعد از نقل حدیث طیر میگوید:
واجیبُ بانه لا یفیدُ کونُه احبَّ الیه فی کلِّ شیءٍ لصحةِ
التقسیمِ وادخالِ لفظِ الکلِ والبعضِ.
الا تُری انه یَصِحُّ ان یَسْتَفْسِرَ ویقالُ احبَّ خلقِه الیه فی کلِّ شیءٍ او فی بعضِ الاشیاءِ وحینئذ جازَ ان یکونَ اکثرُ ثواباً فی شیءٍ دونَ آخرَ فلا یَدُلُّ
علی الافضلیةِ مطلقاً.
من جواب میدهم: این حدیث نمیرساند که آن حضرت در همه چیز محبوبترین بوده است، زیرا میتوان
تقسیم کرد ولفظ (کل) و (بعض) را آورد. نمیبینی که میتوان استفسار نمود و پرسید: آیا او محبوبترین در همه چیزهاست یا در برخی چیزها؟ از اینرو احتمال دارد که او در یک چیز بیش از همه ثواب برده باشد؛ اما در دیگری این چنین نباشد؛ بنابراین دلالت بر افضلیت مطلق ندارد.
این اشکال از آن دسته اشکالات سستی است که عجز و ناتوانی بزرگان علم کلام اهل سنت را در برابر روایات
فضائل اهل بیت (
علیهمالسّلام) و ادله امامت آن بزرگواران آشکارا فریاد میزند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورت مطلق فرمودند که «خدایا محبوبترین مخلوقت را نزد بیاور تا از این مرغ نوشجان کند». اگر کسی بخواهد این اطلاق را تخصیص بزنند باید دلیل و مدرک ارائه کند، بدون دلیل و مدرک تخصیص اطلاق و تقیید عموم کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جایز نیست.
مرحوم مظفر (اعلیاللهمقامهالشریف) در پاسخ این
شبهه مینویسد:
ان الاطلاقَ مع عدمِ القرینةِ
علی الخصوصِ یُفیدُ العمومَ فی مثلِ المقام، الا تُری انَّ کلمةَ الشهادةِ تَدُلُّ
علی التوحیدِ؟ وبمقتضی ما ذکره ینبغی ان لا تَدُلَّ علیه لامکانِ الاستفسارِ بانّه لا اله الا هو فی کلِ شئٍ او فی السماءِ او فی الارضِ، الی غیرِ ذلک فلا تُفیدُ نفیَ الشرکِ مطلقاً، وهذا لا یقوله عارفٌ.
اطلاق با نبود قرینهای که بر خصوص دلالت دارد در مثل چنین
مقامی عمومیت را میرساند. نمیبینی که کلمه شهادت (لا اله الا الله)
توحید مطلق را میرساند؟ در صورتی که مطابق گفتار بالا میتوان گفت: که بر توحید مطلق دلالت ندارد، زیرا میتوان
استفسار نمود که آیا در همه چیز معبودی جز او نیست یا فقط در آسمان یا در زمین و امثال آن؟ بنابراین نفی
مطلق شرک (و اثبات مطلق توحید) را نمیرساند! و این مطلبی است که هیچ عارف و خداشناسی نمیگوید).
علامه میرحامد حسین نقوی جوابهای مختلفی از این شبهه داده؛ از جمله مینویسد:
اولا: تخصیصُ «الاحبیةِ» ببعضِ الامورِ صرفٌ للکلامِ عن ظهورِه وهو حرامٌ بلا ریبٍ، کما سَبَقَ وسیاتی فیما بعد ایضا.
وثانیا: صحةُ الاستثناءِ دلیلُ العمومِ، اذ یَصِحُّ ان یقالَ: اللهم ائتنی باحب خلقک الیک الا فی کذا، واذ لم یَسْتَثْنِ فالکلامُ عامٌ، وهذه القاعدةُ مقررةٌ ومقبولةٌ بلا کلامٍ.
اولا: تخصیص احب الخلق بودن به بعضی از امور، چشمپوشی از ظهور کلام است و این کار بیتردید
حرام است؛ چنانچه پیش از این گذشت و بعدا نیز خواهد آمد.
ثانیاً: صحت
استثناء دلیل بر عموم است؛ وقتی صحیح باشد که گفته شود: خدایا محبوبترین مخلوق در نظر خود ـ مگر در فلان مورد را بیاور» اما این استثناء را نیاورد؛ پس کلام عام است و این قاعده بدون تردید ثابت و مورد قبول است.
یعنی خود همین صحت
تقسیمی که علمای سنی از آن علیه شیعه استفاده کردهاند، بهترین دلیل بر عمومیت روایت است. عامی که قابل تقید و اطلاقی که قابل تخصیص نباشد، اصلا عام گفته نمیشود.
یعنی اگر رسول خدا
تقسیم میکرد و میگفت که محبوبترین مخلوقت را در فلان مورد بیاور، جایز بود؛ اما حالا که به صورت عام گفته و این استثناء را نزده، دلیل بر این است که منظور آن حضرت محبوبیت در تمام موارد بوده است وگرنه باید قید میزد.
جواب دیگر اینکه: بر فرض که این سخن علمای سنی درست باشد، این روایت برتری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بر دیگران را ثابت نکند، قطعا بر ابوبکر و عمر را ثابت خواهد کرد؛ چرا که آنها آمدند تا این مقام را از آن خود کنند؛ اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها شایسته این مقام ندیند و از در خانه خود راندند؛ اما امیرمؤمنان آمدند و به این مقام رسیدند.
پس بر اساس قاعده قبح تقدیم
مفضول بر
افضل، خلافت ابوبکر و عمر باطل است و آنها حق نداشتهاند این مقام را با وجود امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به دست بگیرند.
شاید ابوبکر در
مدینه نبوده است!
شاه ولیالله دهلوی، یکی از کسانی است که اشکالاتی به روایت طیر دارد، یکی از اشکالات او این است که شاید ابوبکر در
مدینه نبوده. نص کلام ایشان در
تحفه اثنی عشریه این چنین است:
و نیز محتمل است که ابوبکر در آن وقت در
مدینه منوره حاضر نباشد و دعا خاص به حاضرین بود نه به غائبین به دلیل ان قول اللهم ایتنی زیرا که غایب را از مسافت دور آوردن در این یک لمحه که مجلس اکل و شرب بود به طریق خرق عادت متصور است و انبیا خرق عادت از حق
تعالی طلب نمیکند مگر در وقت تحدی با کفار و الا جنگ و قتال و تهیه اسباب ظاهر نمیکردند و به خرق عادت کار خود از پیش میبردند.
و در
مختصر تحفة اثنی عشریه آمده است:
وایضاً یحتملُ ان ابا بکرٍ لعلّه لم یکن فی ذلک الحینِ حاضراً فی المدینةِ المنورةِ والدعاءُ کان خاصاً بالحاضرینَ دونُ الغائبینَ بدلیلِ قوله «اللهم ائتنی» لان احضارَ الغائبِ من مسافةٍ بعیدةٍ فی آنٍ قصیرٍ لا یُعْقَلْ الا بطریقِ خرقِ العادةِ والانبیاءُ لا یَسالُونَ اللهَ خرقَ العادةِ الا فی وقتِ التَحَدِّی والاّ لَما احتاجوا فی الحربِ والقتالِ الی تهیةِ الاسبابِ الظاهرةِ.
در حالی که ما پیش از این روایت صحیح السندی را از
مسند ابییعلی خواندیم که در آن آمده بود:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ
بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ
بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ
بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِیسَی
بْنُ عُمَرَ، عَنْ اِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ اَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ
عَلِیٌّ فَاَذِنَ لَهُ.
انس گفته است که نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک پرنده بود؛ فرمودند: خداوندا محبوبترین مخلوقت را بیاور تا با من از این پرنده بخورد؛ ابوبکر آمد و او را رد کرد، عمر نیز آمد و او را رد کرد، اما
علی آمد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او اجازه داد.
همچنین با سند صحیح نقل شده است که عائشه و حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدر من قرار بده؛ ولی خداوند به درخواست آنها توجهی نکرد:
وَقَالَ اَبُو یَعْلَی: ثنا قَطَنُ
بْنُ نُسَیْرٍ، ثنا جَعْفَرُ
بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ
بْنِ الْمُثَنَّی، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ
بْنِ اَنَسٍ، عَنْ اَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: اُهْدِیَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِاَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیْکَ یَاْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی....
از انس نقل شده است که کبک بریان شده را همراه یک تکه نان و ظرف شیری خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آوردند؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدایا این شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدایا آن را پدر من قرار بده...
اگر ابوبکر و عمر در
مدینه نبودند، چه معنا داشت که عائشه و حفصه چنین درخواستی را داشته باشند؛ آیا عائشه و حفصه بهاندازه دهلوی نمیفهمیدند که در یک آن و یک لحظه نمیشود ابوبکر و عمر را از دور به
مدینه آورد و پیامبران نیز جز در زمان تحدی از معجزه و قدرت الهی خود استفاده نمیکنند؟
از این گذشته، رسول خدا در همین قضیه از قدرت فوق بشری و
مستجاب الدعوه بودن خود استفاده کرده است.
توضیح مطلب این که:
انبیاء و
ائمه (علیهمالسلام)، سه ویژگی دارند که از آنها جز در مواردی که خداوند دستور بدهد، نمیتوانند استفاده نمایند:
۱. قدرت الهی.
۲.
علم غیب.
۳. مستجاب الدعوه بودن.
آن بزرگواران از این سه ویژه در مسائل شخصی هیچگاه نمیتوانند استفاده کنند؛ مثل حضرت عیسی (علیهالسّلام) با اینکه مرده را زنده میکرد؛ اما خودش برای نجات جانش مجبور بود که از این شهر به آن شهر مهاجرت کند تا جانش را حفظ نماید.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میتوانست از این قدرت خود در جنگها استفاده کند؛ مثلا در
جنگ احد میتوانست با استفاده از یکی از این سه ویژگی
مشرکان را از بین ببرد و پیروز شود؛ اما دنیا، دنیای امتحان و آزمایش و مسلمانان باید در اینجا امتحان میشدند و....
اما در قضیه طیر، پیامآور خدا از قدرت مستجاب الدعوه بودن استفاده کرد و دعا نمود که خداوند امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را هرجا که هست، بیاورد تا با آن حضرت همسفره شود. و خداوند بر پیامبرش منت نهاد و دعای او را اجابت کرد. با اینکه انس
بن مالک سه بار اجازه ورود نداد؛ اما قرار نبود که کسی دیگری غیر از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از آن غذا میل نماید.
پس بر خلاف سخن دهلوی، رسول خدا در همینجا نیز از قدرت اعجاز خودش استفاده کرده است؛ چون یا باید دهلوی بپذیرد که یا مردم میدانستند که
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند است و به او خبر دادند که بیاید، و این تمام رشتههای دهلوی را پنبه خواهد کرد، یا باید بپذیرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قدرت الهی و مستجاب الدعوه بودن خود استفاده نموده است.
رسول خدا عادت نداشت که تنها غذا بخورد:
ملاعلی هروی در ذیل روایت طیر اشکال خندهداری را از
حسین بن عبدالله طیبی شارح کتاب
مشکاة المصابیح نقل میکند که چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوست نداشت تنهائی غذا بخورد، از خداوند چنین درخواستی کرد؛ پس منظور رسول خدا محبوبترین فرد در نزد خداوند از میان پسر عموهایش بوده:
قال الطیبیُّ: والوجهُ الذی یقتضیه المقامَ هو الوجه الثانی (ای انه اراد به احبَّ خلقِه الیه من بنی عَمِّه وذویه) لانه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان یَکْرِهُ ان یاکلَ وحدَهُ لانه لیس من شیمةِ اهل المُروءاتِ، فطلب من الله
تعالی ان یُؤتِیَ له من یُؤاکِلُه وکان ذلک براً واحساناً منه الیه وابرَّ المَبَرّات بذوی الرحم وصلتِه، کانه قال: باحبِّ خلقکَ الیکَ من ذوی القرابَةِ القریبةِ ومن هو اولی باحسانی وبری الیه. اه.
طیبی گفته: دیدگاهی که شایسته این روایت است، دیدگاه دوم است (یعنی اینکه منظور رسول خدا محبوبترین مخلوق از بین پسر عموها و خانوادهاش بوده)؛ چرا که رسول خدا دوست نداشت، تنهائی غذا بخورد؛ زیرا این کار از اخلاق اهل مروت نیست؛ پس رسول خدا از خداوند خواست تا کسی را بیاورد تا با او غذا بخورد. و این کار، نیکی و احسان از جانب آن حضرت به آن شخص بود، و برترین نیکی و احسان این است که به نزدیکان و خانواده انسان باشد؛ مثل این که رسول خدا گفته باشد: خدایا محبوبترین مخلوق از میان فامیلهای نزدیکم را که از همه شایستهتر به نیکی و احسان من باشد، نزدم بیاور....
بعد خود ملاعلی هروی در پاسخ او مینویسد:
وفیه ان لا شکَّ ان العمَ اولی، من ابنِه وکذا البنتَ واولادَها فی امرِ البِرِّ والاحسانِ،
علی ان قولَ الطیبی هذا انما یُتِمُّ اذا لم یکن احدٌ هناک مِمَّن یؤاکِلُه ولا شکَّ فی وجودِه، لا سیما وانسُ حاضرٌ وهو خادِمُهُ ولم یکن من عادتِه انه لا یَاکُلُ مَعَهُ.
تردیدی نیست که عمو شایستهتر از پسر عمو است؛ همچنین دختر و فرزندان او در نیکی و احسان شایستهتر هستند. البته سخن طیبی زمانی درست است که هیچ کس در آنجا نبوده باشد که با آن حضرت غذا بخورد؛ در حالی تردیدی در وجود آن نیست؛ به ویژه که انس خادم آن حضرت در آنجا حاضر بوده؛ و پیامبر عادت نداشت که با او غذا نخورد.
در پاسخ طیبی و توضیح بیشتر پاسخ ملا
علی هروی میگوییم:
اولاًاگر دلیل این دعا و درخواست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این بود که آن حضرت دوست نداشت تنهائی غذا بخورد، چرا با
انس بن مالک و همچنین
سفینه که هر دو خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و در آنجا حاضر بودند، همسفره نشدند؟
آیا شایسته است که مرد کریمی همچون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خادمش را دم در نگاه دارد و خودش به تنهائی غذا بخورد؟
ثانیاًاگر منظور آن حضرت تنها همسفره شدن با شخص دیگری بود، چرا ابوبکر، عمر و عثمان را از در خانهاش راند و با آنها همسفره نشد؟ چرا با خود عائشه و حفصه همسفره نشد؟ مگر آنها رحم و عیال آن حضرت محسوب نمیشدند؟
ثالثاًحتی اگر بپذیریم که منظور آن حضرت نیکی به ارحام بوده و نیکی به آنها از نیکی به خادم و دربان و همسر شایستهتر باشد؛ طبق معیار جناب طیبی، صدیقه طاهره (سلامالله
علیها) و همچنین همسران عثمان که به ادعای اهل سنت دختران پیامبر بودند، اولویت و شایستگی بیشتری داشتند که پیغمبر با آنها همسفره شود. چرا آنها را دعوت نکرد؟
رابعاًاگر منظور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیکی به نزدیکانش بود، چرا عائشه و حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدران من قرار بده؟
قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ
اَبِی.
چرا انس
بن مالک آرزو میکند که خداوند این شخص را
سعد بن عباده از انصار قرار دهد:
اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ
بْنَ عُبَادَةَ.
آیا عائشه، حفصه و انس
بن مالک، بهاندازه طیبی منظور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را متوجه نشده بودند و نمیدانستند که
علی بن ابیطالب از پدران آن دو سعد
بن عباده شایستهتر است تا از این غذای بهشتی استفاده کند؟
دهلوی در آخرین جواب خود از حدیث طیر میگوید:
و مع هذا مفید مدعا هم نیست زیرا که قرینه دلالت میکند بر آن که احب الناس الی الله در اکل مع النبی مراد باشد و بی شهبه حضرت امیر در این وصف احب ناس بود به سوی خدا زیرا که همکاسه شدن فرزند یا کسی که در حکم فرزند باشد موجب تضاعف لذت طعام میشود.
و در مختصر تحفه اثنی عشریه که توسط شکری آلوسی خلاصه شده آمده است:
ومع هذا فهو غیرُ مفیدٍ للمدَّعی ایضاً، لان القرینةَ تَدُلُّ
علی ان المرادَ باحبِ الناسِ الی الله فی الاکْل مَعَ النبیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و لا شکَّ ان الامیرَ کان احَبُّهم الی الله فی هذا الوصفِ، لان اکلَ الولدَ و مَنْ فی حُکمِه مع الابِ یکون موجباً لتَضاعُفِ اللذةِ بالطعامِ.
جناب دهلوی سخن پیامبر را تحریف کرده است؛ چرا که در هیچ یک از روایات نقل شده، «احب الناس الیک» نیامده؛ بلکه در همه آنها «احب الخلق الیک» آمده. واضح است که «احب الخلق» با «احب الناس» تفاوت اساسی دارد، تعبیر اول برتری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بر تمامی خلایق؛ حتی
ملائکه، انبیاء، صلحا، صحابه و... ثابت میکند بر خلاف تعبیر دوم.
رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورت مطلق فرمودند «احب الخلق الیک»، نه «احب الخلق الیک فی الاکل». شما به چه دلیل و مدرکی سخن رسول خدا را قید زدهاید؟
طبق معیار شما،
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) و همچنین همسران عثمان که به ادعای شما آنها نیز دختران پیامبر بودهاند، در همسفره شده با پیامبر شایستهتر بودهاند تا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که به قول شما در حکم فرزند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده. چون خود فرزند قطعا از کسی که در حکم فرزند است، طبق مبنای شما شایستهتر خواهد بود و لذت غذا خوردن با او بیشتر میشود. پس چرا رسول خدا با آنها همسفره نشد و
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را دعوت کرد؟
عائشه و حفصه دو همسر پیامبر که شاهد ماجرا بودهاند، در آن جا حاضر بودند، قطعا غذا خوردن و همکاسه شدن با همسر، از همکاسه شدن با کسی در حکم فرزند است و جزء اهل و عیال او به حساب نمیآید، لذت بیشتری دارد؛ چرا رسول خدا حتی یک لقمه از آن غذای لذیذ به عائشه و یا حفصه تعارف نکرد؟
همانطور که در پاسخ به شبهه قبلی گفتیم، عائشه، حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدران ما قرار بده و انس نیز درخواست کرد که خدایا این شخص را سعد
بن عباده قرار بده، آیا آنها بهاندازه دهلوی نفهمیده بودند که منظور رسول خدا همکاسه شدن با فرزند و یا کسی است که در حکم فرزند او است بوده؟
هرکس محبوبترین مخلوق بود، حتما صاحب ریاست عامه نیست:
دهلوی ادعا کرده است که حتی اگر بپذیریم که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محبوبترین مخلوق خداوند باشد، بازهم امامت و خلافت آن حضرت ثابت نمیشود:
و اگر احب مطلقاً مراد باشد نیز مفید مدعا نیست زیرا که احب الخلق الی الله چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد بسا اولیاء کبار و انبیاء
عالی مقدار که احب الخلق الی الله بودهاند و صاحب ریاست عامه نبودهاند مثل حضرت زکریا و حضرت یحیی بلکه حضرت شمویل که در زمان ایشان طالوت بنص الهی ریاست عام داشت.
و ان سلمنا ان یکونَ المرادُ باحبِّ الناسِ مطلقاً فانه لا یُفیدُ المدّعی ایضاً، اذ لا یَلْزِمُ ان یکون احبُّ الخلق الی الله صاحبَ الریاسةِ العامةِ، فکایِّنْ من اولیاءٍ وانبیاءٍ کانوا احبَّ الخلقِ الی الله ولم یکونوا ذوی ریاسةٍ عامةٍ، کزکریاءَ ویحیی و شمویلَ الذی کان طالوتُ فی زمنه صاحبَ ریاسةٍ عامةٍ بنصٍ الهیٍ.
در پاسخ دهلوی میگوییم:
اصل این که برخی از پیامبران بر برخی دیگر برتری داشتهاند، قطعی است؛ اما این که
زکریا،
شمویل و
یحیی برتر از
طالوت باشند، چه دلیلی برای آن وجود دارد؟
آنچه از قرآن کریم استفاد میشود، برتری این پیامبران بر دیگران مردم عالم است؛ اما برتری هر یک از آنها از آیات قرآن کریم استفاده نمیشود.
وَوَهَبْنَا لَهُ اِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَنَ وَاَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسیَ وَهَرُونَ وَکَذَالِکَ نجَْزِی الْمُحْسِنِینَ. وَزَکَرِیَّا وَیحَْییَ وَعِیسیَ وَاِلْیَاسَ کلُ ٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ. وَاِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطًا وَکُلاًّ فَضَّلْنَا
عَلیَ الْعَلَمِینَ.
اتفاقا اگر هم برتری داشته باشند،
حضرت لوط که هم پیامبر خدا بوده و هم حکومت و سلطنت الهی داشته است، امتیاز بیشتری نسبت به زکریا و یحیی دارد.
قبح تقدیم مفضول بر افضل، از مسائل عقلی است که تمام عقلای عالم بر آن اتفاق دارند و در زندگی روزمره خودشان نیز بر این قاعده پایبند هستند. تمام تلاش مردم برای زندگی بهتر، خانه زیباتر، همسر زیباتر و... از همین قاعده عقلی نشات میگیرد. تا به حال دیده نشده است که بیماری در شرایط مساوی، دکتر حاذق و متخصص را رها کرده و به دکتر عمومی مراجعه کند. اگر این کار را بکند و معالجه نشود، همه عقلا او را مذمت میکنند که از اول چرا پیش متخصص نرفتی.
اما متاسفانه علمای سنی بر خلاف عقل و وجدانشان این قاعده عقلی را زیر پا میگذارند و چون میدانند که با وجود
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) که محبوبترین مخلوق خداوند است، نوبت به ابوبکر، عمر و... نمیرسد؛ از اینرو تلاش میکنند که این قاعده عقلی را نپذیرند.
آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است:
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْاَعْمی وَ الْبَصیرُ اَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ.
بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ اَحَدُهُما اَبْکَمُ لا یَقْدِرُ
عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ
عَلی مَوْلاهُ اَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَاْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ
عَلی صِراطٍ مُسْتَقیم.
خداوند مثالی (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکی از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کاری نیست و سربار صاحبش میباشد او را در پی هر کاری بفرستد، خوب انجام نمیدهد آیا چنین انسانی، با کسی که امر به عدل و داد میکند، و بر راهی راست قرار دارد، برابر است؟!
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُوا الْاَلْباب.
بگو: «آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر میشوند! »
و یا در آیه دیگر میفرماید:
اَ فَمَنْ یَهْدی اِلَی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدِّی اِلاَّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ.
آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است، یا آن کس که خود
هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟! »
پیش از این روایات زیادی را نیز از طریق اهل سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود:
مَن تَقَدَّمَ
علی قومٍ من المسلمین یَری انَّ فیهم من هو افضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین.
هر کس خودش را بر گروهی از مسلمانان مقدم کند؛ در حالی که میداند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد؛ به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است.
بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست.
شیخ طوسی درباره قبح تقدیم مفضول بر فاضل مینویسد:
واما الذی یدل
علی انه یجب ان یکون افضل فی الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقدیم المفضول
علی الفاضل. الا تری انه یقبح من ملک حکیم ان یجعل رئیسا فی الخط
علی مثل ابنمقلة ونظرائه من یکتب خطوط الصبیان والبقالین ویجعل رئیسا فی الفقه
علی مثل
ابی حنیفة والشافعی وغیرهما. والعلم بقبح ذلک ضروری لا یختلف العقلاء فیه، ولا علة لذلک الا انه تقدیم المفضول
علی الفاضل فیما کان افضل منه فیه....
دلیل این که امام باید ظاهرا افضل باشد این است که ضرورتاً تقدیم مفضول بر فاضل زشت است؛ چرا که به عنوان مثال، زشت است که یک پادشاه حکیم، کسی را رئیس خطاطان ماهر؛ مثل
ابنمقله و همانند او نماید که مانند کودکان و بقالها مینویسد. و نیز زشت است کسی را رئیس فقهایی همانند ابوحنیفه و شافعی و... بکند که در فقه از آنان ضعیفتر است. بلی، عقلای عالم این کار حاکم را زشت میشمارند؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل در همان چیزی که بر او برتری دارد، قبیح است.
اینها مهمترین شبهاتی بود که پیروان
سقیفه در رد حدیث طیر مطرح کردهاند؛ هرچند که اشکالات دیگری نیز هست که اهمیت کمتری دارند و تمام آنها در کتاب
نفحات الازهار، تخلیص
عبقات الانوار علامه
لکنهوی پاسخ داده شده است. دوستانی که به دنبال تحقیق بیشتر هستند به این کتاب گرانسنگ مراجعه فرمایند.
سپاس خداوندی را که به ما عقل و شعور داد تا محبوبترین مخلوق خداوند را بشناسیم، او را بیش از هر کسی دوست بداریم، رهرو راهش بوده و از دشمنانش بیزاری بجوییم.
و سپاس پروردگاری را که نعمتش را بر ما تمام و ما را با
دین کاملی آشنا کرد که خود از او راضی است و تنها این
دین است که خداوند از مؤمنان خواهد پذیرفت.
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة
علی بن ابیطالب (علیهماالسلام).
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «طیر مشوی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟».