جنگ چالدران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جنگ چالدُران، نخستین
جنگ دولتهای صفوی و عثمانی در ۹۲۰ در دشت چالدران انجام شد.
گسترش قلمرو عثمانی در مشرق، سقوط بیگنشینهای آناطولی، حاکمیت عثمانی بر مغرب فرات که پس از جنگ اُتْلُق بلی در ۸۷۷ به شکست اوزون حسن و پیروزی سلطان محمد فاتح ختم شد، همچنین نفوذ روزافزون طریقت صفوی در آسیای صغیر و پا گرفتن جنبش قزلباشان (قزلباش) که به تشکیل دولت صفوی (حک: ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) و رواج
تشیع انجامید، وقوع جنگ را بین
ایران و عثمانی اجتنابناپذیر کرده بود.
بایزید دوم، به دلیل گرفتاریهای داخلی و خارجی، از جنگ با صفویان پرهیز داشت.
اسماعیل صفوی (حک: ح ۹۰۶ـ۹۳۰) نیز که هنوز آمادگی لازم برای درگیری با عثمانیان را نداشت، سیاست دوستی با بایزید را پیش گرفت،
اما این مناسبات در ۹۱۶، هنگامی که شاهاسماعیل بر شیبکخان ازبک پیروز شد، به هم خورد، زیرا شاه اسماعیل پوست سر شیبکخان را که از کاه پر شده بود، همراه فتحنامهای غرورآمیز برای
سلطان عثمانی فرستاد.
این کار موجب
خشم بایزید شد و در مکتوبی به شاه اسماعیل، او را به حمله به ایران
تهدید کرد.
بایزید نتوانست این تهدید را عملی سازد، چرا که از
سلطنت بر کنار شد و سلیم اول جای او را گرفت.
سلیم پس از آگاهی از تشدید فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی قزلباشانِ وابسته به شاهاسماعیل در آناطولی، درصدد حمله به ایران بر آمد.
در این میان، نورعلی خلیفه، از مبلّغان اعزامی شاهاسماعیل به آناطولی مرکزی، بسیاری از علویان و قزلباشان را در اطراف خود گرد آورد و نیروهای فرستاده شده برای سرکوبیاش را شکست داد.
وی پس از
تصرف شهر توقات، به نام شاهاسماعیل
خطبه خواند.
از طرف دیگر، خان محمدخان استاجلو (حاکم دیار بکر) به دستور شاهاسماعیل نامههای توهینآمیزی به دربار عثمانی میفرستاد.
افزون بر این، شاهاسماعیل به صورت آشکار و نهان از مدعیانِ سلطنت عثمانی حمایت میکرد، چنان که سلطان احمد را به مخالفت با برادرش، سلطان سلیم اول،
ترغیب میکرد و چون سلطان احمد کشته شد، شاه اسماعیل
پسر او، سلطان مراد، را در ایران پناه داد و حکومت قسمتی از
فارس را به او واگذار کرد؛
از اینرو، سلطان سلیم پس از قلع و قمع مدعیان سلطنت و سامان دادن به مرزهای عثمانی، درصدد حمله به ایران بر آمد.
وی بر آن بود که پیش از لشکرکشی، تکیه گاه شاه اسماعیل در آناطولی شرقی و مرکزی، یعنی جامعه قزلباشان، را از بین ببرد.
سلطانسلیم با گرفتن فتوای علما، برای
جهاد با قزلباشان و
کفار ، پس از شناسایی قزلباشان در
خاک عثمانی ــ که حدود چهل هزار تن میشدند ــ دستور قتل و
حبس آنان را صادر کرد.
وی از آن بیم داشت که پس از لشکرکشی به ایران، این افراد در خاک عثمانی قیام کنند.
پس از آن، سلطان عثمانی در ۲۳ محرّم ۹۲۰، از اِدرنِه به سوی آذربایجان به راه افتاد و با ارسال نامهای به عُبَیداللّهخان ازبک، او را نیز به حمله به ایران ترغیب کرد.
لشکریان عثمانی در ۱۹ جمادیالاولی ۹۲۰ به صوشهری، ابتدای سرحد دولت صفویه، رسیدند.
سلیم اول که از عقبنشینی شاهاسماعیل به اراضی داخلی ایران و پیامدهای آن بیمناک بود، در جریان پیشروی به سوی ایران و به منظور
تحریک شاهاسماعیل به جنگ، چهار نامه توهینآمیز برای او فرستاد.
نخستین آنها به زبان فارسی بود که از ازمیر فرستاده شد.
وی در آن شاهاسماعیل را با عناوینی چون «امیراسماعیل» و «
فرمانده عجم» خطاب و او را به الحاد و فتنهانگیزی متهم کرد و از او خواست تا مردانه به میدان نبرد آید.
نامههای سلیم به امرا و حکام در این زمان، حاکی از آمادگی او برای جنگ با بنیانگذار سلسله صفوی است.
سلطان سلیم پاسخ نامه سومش را در ۲۳ جمادیالاولی همان سال، چهار روز پس از ورود به قلمرو صفوی، در حوالی ارزنجان دریافت کرد.
شاهاسماعیل، بر خلاف سلطانسلیم، او را با
عنوان اسلامپناه خطاب کرد و مضامین نامناسب مکتوبات سلطان را حاکی از طرز نگارش منشیان تریاکی دربار تلقی کرد.
سپس، سلیم را از عاقبت لشکرکشی به قلمرو صفویان بیم داد.
سلیم پس از دریافت این نامه، از شدت خشم امر کرد قاصد را بکشند و چهارمین نامه را که به زبان ترکی نوشته شده بود و سرشار از عبارات توهینآمیز و تحریککننده بود، همراه
تسبیح و
خرقه و کشکول (به نشانه اینکه پادشاهی کار تو نیست و مثل پدرانت درویشی کن)، برای وی فرستاد.
در همین ایام، سلطان سلیم با اعتراضات برخی از امیران عثمانی مخالف جنگ با ایران و شورش گروهی از ینیچریان، روبهرو شد که بیدرنگ آنها را سرکوب کرد.
شاهاسماعیل که در این زمان در
همدان بود، با اطلاع از حمله سلطان سلیم اول به ایران، از طریق تبریز و خوی روانه دشت چالدران شد
و به سمت شرقی آن رفت.
سپاه عثمانی در حدود یک هفته بعد، در اول
رجب ۹۲۰، به آنجا رسید و در تپههای شمال غربی آن موضع گرفت.
خانمحمدخان استاجلو و نورعلی خلیفه پیشنهاد کردند که بدون دادن فرصت
استراحت و آرایش جنگی به عثمانیان به آنها حمله شود، لیکن دورمیشخان این کار را خلاف مردانگی دانست و شاهاسماعیل هم این نظر را پذیرفت.
بدین ترتیب، عثمانیان فرصت استقرار و صفآرایی یافتند.
در طرف دیگر، بسیاری از امیران عثمانی میخواستند به سپاه خسته یک روز استراحت داده شود، لیکن پیری محمدپاشا، دفتردار رومایلی (ایالت سابق امپراتوری عثمانی)، با این نظر مخالفت کرد، چرا که بسیاری از آقنجیها (کسانی که به منظور جاسوسی، تخریب و غارتگری در حمله به سرزمینهای بیگانه شرکت میکردند) در اردوی عثمانی، شیعه بودند و گرایش قزلباشی داشتند و احتمالاً اگر جنگ به تأخیر میافتاد، تحت تأثیر مبلّغان صفوی به اردوی شاهاسماعیل میپیوستند؛ از اینرو، سلطان سلیم بیدرنگ آماده نبرد شد.
درباره تعداد قوای طرفین جنگ، آمار دقیقی در دست نیست و برخی آمار مبالغهآمیزی دادهاند.
ظاهراً، لشکریان عثمانی بین هشتاد هزار تا صدهزار نفر و ایرانیان حدود بیستهزار نفر بودند.
باتوجه به اینکه قسمتی از قوای قزلباش در مرزهای خاوری قلمرو صفوی درگیر بودند و شاهاسماعیل قصد نبرد با سلطان عثمانی را نداشت و ضمناً شاهاسماعیل، به دلیل جانبازی قزلباشان، در جنگهای دیگر نیز با افراد کمتری بر دشمن پیروز شده بود و افزون بر آن، وی حتی قصد نبرد با عثمانیان را نداشت، رقم یاد شده درست به نظر میرسد.
آرایش جنگی لشکر عثمانی، شامل ینیچریان مسلّح به
تفنگ و
شمشیر که نیروی اصلی قشون بودند،
شتران و استران بارکش به صورت سدّ محافظ ینیچریان، دویست توپ و صد خمپاره پیشاپیش قشون و دسته پیاده عَزَبها (سربازان غیرمنظم در صفوف مقدّم) که نقش استتاری برای توپها نیز داشتند، در حالیکه سلطان سلیم بر بالای تپهای مشرف بر دشت چالدران و در قلب
لشکر مستقر بود، حاکی از عزم و آمادگی آنان برای جنگی تمامعیار بود.
مورخان ایرانی از پناه گرفتن نظامیان عثمانی درون «حصنی از عرابه و زنجیر» و قلعه آهنی سخن گفتهاند.
لشکریان ایران از هر نظر با سواران عثمانی متفاوت بودند، اسبهای ایرانیان فربه و توانا و سواران آنها، بر خلاف نیروهای عثمانی که بیمار و خسته بودند، همگی سالم و قویبنیه بودند، اما اسلحه ایرانیان کمانهای چاچی و گرزهای آهنین بود و توپخانه و قشون پیاده نداشتند. آرایش نظامی آنها شامل میمنه و میسره و قلب لشکر بود و شاهاسماعیل نیز با گروهی از سواران زبده در جانبی مشرف بر لشکر موضع گرفته بود تا در صورت لزوم به کمک آنها برود.
به روایت برخی از مورخان، شاهاسماعیل در آن گیرودار به شکار
بلدرچین مشغول بود.
آنان در آغاز بر عثمانیان چیره شدند اما دیری نگذشت که ناگزیر عقبنشینی کردند.
در این هنگام، شاهاسماعیل به میدان آمد و فرماندهی جناح راست لشکر قزلباش را خود برعهده گرفت.
وی که میدانست سلیم میخواهد با کشاندن ایرانیان به تیررس توپها بر آنان ضربه سنگینی وارد آورد، تصمیم گرفت دو جناح لشکر عثمانی را همزمان تحت فشار قرار دهد و به عزبها مجال کنار کشیدن از جلو توپها را ندهد و پس از گذشتن از صف توپها، قراولان خاص سلطان را درهم شکند و پیادهنظام ینیچری را از پشت آماج حمله دوسویه قزلباشان قرار دهد.
اگرچه شاه اسماعیل، جناح چپ لشکر عثمانی را در هم شکست و تا محل نیروی عقبدار عثمانی پیش تاخت، اما جناح چپ لشکرش گرفتار آتش توپخانه شد و درهم شکست.
در ادامه، آتش سنگین توپخانه جناح راست و قلب سپاه ایران را نیز در هم کوبید.
شاه اسماعیل
مجروح شد و اسبش در گل فرو رفت.
وقتی نزدیک بود به دست دشمن بیفتد، قزلباشی به نام میرزاسلطانعلی که به شاه شباهت داشت، خود را به جای او معرفی کرد و مهتری به نام خضرآقا، اسبش را به شاهاسماعیل داد و او از مهلکه نجات یافت.
شاهصفوی که مقاومت را
بیهوده میدید، همراه گروهی از جانبازان قزلباش، از طریق تبریز به درگزین گریخت.
سلطانسلیم که گریز وی را حیلهای جنگی برای به دام انداختن قوای عثمانی پنداشته بود، سپاه خود را از تعقیب وی و غارت باز داشت و عثمانیها تنها پس از فرا رسیدن شب، به غارت و ضبط اموال و اسباب برجا مانده اردوی صفوی پرداختند.
در مورد تلفات جنگ چالدران اطلاع دقیقی در دست نیست.
در اکثر منابع ایرانی، رقم تلفات طرفین جنگ پنج هزار نفر ضبط شده است، شامل سه هزار نفر عثمانی و دو هزار قزلباش.
برخی از مورخان ترک شمار تلفات عثمانی را حدود سیهزار تن و تلفات سپاه ایران را دو برابر پنداشتهاند، که به نظر درست نمیآید، لیکن باتوجه به اینکه عثمانیان در جنگ از سلاحهای آتشین استفاده کردند و از سرهای بریده شده اسرای نظامی در چالدران کله مناره ساختند، گمان میرود شمار تلفات قزلباشان بیشتر از رقم یاد شده باشد.
سلطانسلیم از چالدران به تبریز رفت.
وی بر آن بود که پس از گذراندن
زمستان در تبریز، برای اتمام کار شاهاسماعیل به تعقیب وی بپردازد، لیکن به سبب نارضایتی سپاهیان عثمانی از کمبود
ارزاق و طولانی شدن زمان دوری از وطن، همچنین مخالفت گروهی از سپاه در ادامه جنگ با ایرانیان
مسلمان ، سلطان سلیم از بیم وقوع
فتنه ، پس از تصرف خزاین و اموال شاهاسماعیل و سران قزلباش و کوچاندن برخی از ارباب حرف و هنر تبریز با خانوادههایشان به استانبول، تبریز را در ۲۵ رجب ۹۲۰ ترک کرد،
اکثر مورخان ایرانی بازگشت عجولانه سلیم را نوعی فرار از بیم بازگشت شاهاسماعیل دانستهاند.
به گزارش کاترینو زنو،
نافرمانی مردم تبریز و واهمه از تجدید قوای شاه اسماعیل، سلطانسلیم را به ترک تبریز مجبور کرد.
مهمترین دلیل شکست صفویان و پیروزی دولت عثمانی در جنگ چالدران، تجهیزات برتر جنگی عثمانیان، بهویژه توپخانه و پیادهنظام مسلح به
تفنگ ، بود.
صفویان با وجود آشنایی با کاربرد توپ و تفنگ، استفاده از سلاحهای آتشین را نشانه بزدلی و ناجوانمردی میدانستند.
در منابع ایرانی نوشته شده که سلیم با اسماعیل عهد کرده بود از توپ استفاده نکند، ولی در جریان نبرد عهد خود را شکست.
تضاد موجود میان سران قزلباش و غرور شاهاسماعیل، که ناشی از پیروزیهای پیاپی او بود، همچنین رعایت نکردن اصول جنگی و استفاده از حمله به جای دفاع و دستکم گرفتن نیروهای عثمانی، از دیگر دلایل شکست ایرانیان در چالدران بود که باعث شد لشکریان ایرانی از آن همه فداکاری و جانبازی بهرهای نبرند.
با پیروزی عثمانیان در نبرد چالدران، بخشی از آناطولی شرقی که در تصرف دولت صفوی بود و نیز امیرنشین ذوالقدر، به قلمرو عثمانی ضمیمه و دیار بکر نیز از دست صفویان خارج شد.
پس از چالدران، ایرانیان در قبال دولت عثمانی موضع دفاعی گرفتند و تا هنگام سلطنت شاهعباس اول (حک:۹۹۶ـ ۱۰۳۸) وضع به همین صورت باقی ماند.
ضربهای که در چالدران بر شاهاسماعیل وارد آمد، تأثیر عمیقی بر وی گذاشت، چنان که تا پایان حیاتش از دخالت جدّی در اداره امور حکومتی کناره گرفت، در هیچ جنگی شرکت نکرد و به پادشاهی بیاراده و راحتطلب تبدیل شد. به گفته ملا کمال،
پس از چالدران کسی آن پادشاه را خندان ندید.
افزون بر این، از
اعتقاد غلوآمیز مریدان قزلباش به مرشد کامل کاسته شد و تمرد و کشمکشهای قبیلهای افزایش یافت.
جنگ چالدران افسانه شکستناپذیری شاهاسماعیل را از بین برد، اما عثمانیان هرگز نتوانستند ایران را ضمیمه قلمرو خود کنند و مردم را به دست برداشتن از
مذهب تشیع وا دارند.
از آن پس،
حکومت صفویه که به عنوان حکومتی الاهی
مشروعیت داشت، به حکومتی اداری ـ سلطنتی تنزل یافت.
(۱) محمدعارف بن محمد شریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، وقایع سالهای ۹۳۰ـ ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ ش.
(۲) اسکندر منشی، تاریخ عالم آرای عباسی.
(۳) خانبابا بیانی، تاریخ نظامی ایران: دوره صفویه، تهران (۱۳۵۳ ش) .
(۴) منوچهر پارسادوست، شاه اسماعیل اول، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۵) ذبیحاللّه ثابتیان، اسناد و نامههای تاریخی دوره صفویه، تهران ۱۳۴۳ ش.
(۶) جهانگشای خاقان: تاریخ شاه اسماعیل، چاپ اللّه دتّامضطر، اسلامآباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، ۱۳۶۴ ش.
(۷) حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاه صفی، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۸) خواندمیر، خلاصةالاخبار.
(۹) خورشاه بن قباد، تاریخ ایلچی نظام شاه: تاریخ صفویه از آغاز تا سال ۱۹۷۲ هجری قمری، چاپ محمدرضا نصیری کوئیچیهانهدا، تهران ۱۳۷۹ ش.
(۱۰) هانس روبرت رومر، ایران در راه عصر جدید: تاریخ ایران از ۱۳۵۰ تا ۱۷۵۰، ترجمه آذر آهنچی، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۱) حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۸۴ ش.
(۱۲) کاترینو زنو، سفرنامه کاترینو زنو، در سفرنامههای ونیزیان در ایران: شش سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی، ۱۳۸۱ ش.
(۱۳) محمد بن حسنجان سعدالدین افندی، تاجالتواریخ، استانبول (۱۲۷۹ـ۱۲۸۰).
(۱۴) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ ش.
(۱۵) شاه اسمعیل صفوی: اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتهای تفصیلی، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۶) محمدهمدمی صولاقزاده، صولاقزاده تاریخی، استانبول ۱۲۹۷.
(۱۷) ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران: از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۸) عالمآرای شاه اسماعیل، چاپ اصغر منتظر صاحب، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹ ش.
(۱۹) عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، ۱۳۶۳ ش.
(۲۰) احمد بن محمد غفاری قزوینی، تاریخ جهانآرا، تهران ۱۳۴۳ ش.
(۲۱) جان فارن، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی مطابق با ۸۷۹ شمسی تا انقلاب، ترجمه احمد تدین، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۲۲) محمدبک فرید، تاریخالدوله العلیه العثمانیه، چاپ احسان حقی، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۲۳) احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، استانبول (۱۲۷۴ـ۱۲۷۵).
(۲۴) نصراللّه فلسفی، جنگ میهنی ایرانیان در چالدران، تهران ۱۳۸۱ ش.
(۲۵) یحیی بن عبداللطیف قزوینی، کتاب لبالتواریخ، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۶) محمدمحسن بن محمدکریم مستوفی، زبده التواریخ، چاپ بهروز گودرزی، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۲۷) ملاکمال منجم، تاریخ ملاکمال، در دو کتاب نفیس از مدارک اولیه تاریخ صفویان، چاپ ابراهیم دهگان، اراک (۱۳۳۴ ش).
(۲۸) احمد بن حسین منشی قمی، خلاصه التواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ ش.
(۲۹) زینالعابدین علیبن عبدالمؤمن نویدی، تکمله الاخبار: تاریخ صفویه از آغاز تا ۹۷۸ هجری قمری، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۳۰) محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین: ایران در روزگار صفویان، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۲ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جنگ چالدران»، شماره۵۳۶۵.