تکاثر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرآن کریم آیاتی از خود را به
فخرفروشی به زیادی مال و تعداد اولاد
اختصاص داده است.
تکاثر به معنای مسابقه دو طرف در فزونی مال و مقام
و تفاخر به کثرت
مناقب ، اموال و اولاد خود میباشد.
تکاثر پیآمدهایی منفی خواهد داشت که قرآن کریم به آنها اشاره نموده است.
تکاثر به فزونی مال و فرزند موجب انکار معاد است.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• وما اظن الساعة قائمة ولئن رددت الی ربی لاجدن خیرا منها منقلبـا.
واژه «ظن» در برداشت یاد شده به معنای
علم و
یقین اخذ شده و جمله «اکفرت...» هم مؤید آن است
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر
ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم•! » و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمیکنم هرگز این باغ نابود شود! • و باور نمیکنم قیامت برپا گردد! و اگر به سوی پروردگارم بازگردانده شوم (و قیامتی در کار باشد)، جایگاهی بهتر از این جا خواهم یافت! »
و این همانند درک و فهمی است که
قارون را واداشت تا به کسی که نصیحتش میکرد (که از داشتن مال زیاد خرسندی مکن و با آن به دیگران احسان کن) بگوید: " انما اوتیته علی علم".
آری گفتن اینکه" انا اکثر منک مالا... " کشف از این میکند که گوینده اش برای خود کرامتی نفسی و استحقاقی ذاتی معتقد بوده و به خاطر
غفلت از خدا دچار
شرک گشته و به اسباب ظاهری رکون نموده و وقتی داخل باغ خود میشود، هم چنان که خدای تعالی
حکایت نموده میگوید: " ما اظن ان تبید هذه ابدا و ما اظن الساعة قائمة".
این کلام
کشف میکند از اینکه وی دچار
عجب به خویشتن و شرک به خدا و
تکبر به رفیقش و
نسیان خدا و رکون به اسباب ظاهری بوده که هر یک از اینها به تنهایی یکی از
رذائل کشنده اخلاقی است.
تکاثر برخی قبایل قریش در دوران جاهلیت، سبب دیدار آنان از قبرستان و تفاخر به مردگان:
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر.
افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)!
مفسران معتقدند که این سوره در باره قبائلی نازل شد که بر یکدیگر
تفاخر میکردند، و با کثرت نفرات و جمعیت یا اموال و
ثروت خود بر آنها
مباهات مینمودند تا آنجا که برای بالا بردن آمار نفرات قبیله به
گورستان میرفتند و قبرهای مردگان هر قبیله را میشمردند
غرور و خودپسندی پیامد تکاثر و افزون خواهی است.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هـذه ابدا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمیکنم هرگز این باغ نابود شود
این سخن خود حکایت از پنداری میکند که او داشته و با داشتن آن از حق منحرف گشته، چون گویا خود را در آنچه خدا روزیش کرده- از مال و اولاد- مطلق التصرف دیده که احدی در آنچه از او اراده کند نمی
تواند مزاحمش شود، در نتیجه معتقد شده که به راستی مالک آنها است، و این پندار تا اینجایش عیبی ندارد، و لیکن او در اثر قوت این پندار فراموش کرده که خدا این املاک را به وی
تملیک کرده است، و الآن باز هم مالک حقیقی همو است، و اگر خدای تعالی از زینت زندگی دنیا که فتنه و آزمایشی مهم است به کسی میدهد، برای همین است که افراد خبیث از افراد طیب جدا شوند. آری این خدای
سبحان است که میان آدمی و زینت زندگی دنیا این جذبه و کشش را قرار داده تا او را
امتحان کند، و آن بی چاره خیال میکند که با داشتن این زینتها حاجتی به خدا نداشته منقطع از خدا و مستقل به نفس است، و هر چه اثر و خاصیت هست، در همین زینتهای دنیوی و اسباب ظاهری است که برایش مسخر شده.
در نتیجه خدای سبحان را از یاد برده به اسباب ظاهری رکون و اعتماد میکند، و این خود همان شرکی است که از آن
نهی شده. از سوی دیگر وقتی متوجه خودش میشود که چگونه و با چه زرنگی و فعالیتی در این مادیات دخل و تصرف میکند به این پندارها دچار میشود که زرنگی و فعالیت از
کرامت و
فضیلت خود او است، از این ناحیه هم دچار مرضی کشنده میگردد، و آن
تکبر بر دیگران است.
وما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کـفرون• وقالوا نحن اکثر امولا واولـدا وما نحن بمعذبین.
و ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر اینکه مترفین آنها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهاید کافریم! » • و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست! ) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد! »
یعنی افتخار کردند باموالشان و اولادشان بگمان آنکه خدای تعالی مال و فرزند بآنها عطا کرده برای
کرامت و بزرگواری ایشان نزد خداست، پس گفتند چون ما روزی داده- شدهایم و شما محروم شدهاید، پس ما از شما برتر و بالاتر هستیم، نزد خدای تعالی، پس ما را برای کفرمان بشما
عذاب نمیکنند و این قول خدا است از زبان ایشان:
و ما نحن بمعذبین و ما عذاب نخواهیم شد، و ندانستند که اموال و اولاد عطاء و بخششی است از خدای تعالی و
واجب است بر ایشان
شکر و سپاس خدا و این برای اکرام برتری و بزرگواری ایشان نیست.
تکاثر در برابر دیگران، سبب غفلت از طاعت خدا و یاد قیامت تا لحظه مرگ خواهد شد.
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر.
افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)!
«الهلـکم التکاثر»، یعنی تکاثر، شما را از
اطاعت خدا و یاد
قیامت بازداشت.
«لهو»، چیزی است که انسان را از مهمات وی باز دارد.
گفتنی است در برداشت مذکور «حتی زرتم المقابر» به معنای تا لحظه
مرگ گرفته شده است.
سخنی از
امیرمؤمنان علی ع در این زمینه در
نهج البلاغه آمده است که بعد از تلاوت" الهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر" فرمود: یا له مراما ما ابعده؟ و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما افظعه؟ لقد استخلوا منهمای مدکر و تناوشوهم من مکان بعید، ا فبمصارع آبائهم یفخرون؟ ام بعد ید الهلکی یتکاثرون؟ یرتجعون منهم اجسادا خوت، و حرکات سکنت، و لان یکونوا عبرا احق من ان یکونوا مفتخرا!:
" شگفتا! چه
هدف بسیار دوری؟ و چه زیارت کنندگان غافلی؟ و چه افتخار موهوم و رسوایی؟ به یاد
استخوان پوسیده کسانی افتادهاند که سالها است خاک شدهاند، آنهم چه یادآوری؟ با این فاصله دور به یاد کسانی افتادهاند که سودی به حالشان ندارند، آیا به محل نابودی پدران خویش افتخار میکنند؟
و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیار میشمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادی هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به
سکون مبدل شده.
این اجساد پوسیده اگر مایه
عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند"!
تکاثر به فزونی مال و فرزند و دلبستگی به آنها موجب کفر و شرک به پروردگار است.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• قال له صاحبه وهو یحاوره اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سوک رجلا• واحیط بثمره فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها وهی خاویة علی عروشها ویقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر
ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • دوست (با
ایمان ) وی- در حالی که با او گفتگو میکرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از
نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟! • (به هر حال عذاب الهی فرا رسید،) و تمام میوههای آن نابود شد و او بخاطر هزینههایی که در آن صرف کرده بود، پیوسته دستهای خود را به هم میمالید- در حالی که تمام باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود- و میگفت: «ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم! »
در اینجا یک سؤال پیش میآید و آن اینکه در سخنان آن مرد
مغرور که در آیات گذشته آمده بود چیزی صریحا در زمینه انکار وجود خدا دیده نمیشد، در حالی که ظاهر پاسخی که مرد
موحد به او میدهد و نخستین مطلبی که بخاطر آن وی را سرزنش میکند مساله انکار خدا است.
لذا او را از طریق مساله
آفرینش انسان که یکی از بارزترین دلائل
توحید است متوجه خداوند عالم و قادر میکند.
خدایی که انسان را در آغاز از خاک آفرید، مواد غذایی که در زمین وجود داشت جذب ریشههای درختان شد، و درختان به نوبه خود غذای حیوانات شدند، و انسان از آن گیاه و
گوشت این حیوان استفاده کرد، و نطفه اش از اینها شکل گرفت،
نطفه در رحم مادر مراحل تکامل را پیمود تا به انسان کاملی تبدیل شد، انسانی که از همه موجودات زمین برتر است، میاندیشد، فکر میکند،
تصمیم میگیرد و همه چیز را مسخر خود میسازد، آری تبدیل خاک بی ارزش به چنین موجود شگرفی با آن همه سازمانهای پیچیدهای که در جسم و
روح او است یکی از دلائل بزرگ توحید است.
در پاسخ این سؤال مفسران تفسیرهای گوناگونی دارند:
۱- گروهی گفتهاند از آنجا که این مرد مغرور صریحا
معاد را انکار کرد و یا مورد تردید قرار داد لازمه آن انکار خداست، چرا که منکران
معاد جسمانی در واقع منکر قدرت خدا بودند و باور نمیکردند که خاکهای متلاشی شده بار دیگر لباس حیات بپوشند، لذا آن مرد با ایمان با ذکر" آفرینش نخستین" انسان از خاک، و سپس نطفه، و مراحل دیگر، او را متوجه قدرت بی پایان پروردگار میکند، تا بداند مساله معاد را همواره در صحنههای همین زندگی با چشم خود میبینیم.
۲- بعضی دیگر گفتهاند که
شرک و کفر او بخاطر این بود که برای خویشتن استقلالی در
مالکیت قائل شد و مالکیت خود را جاودانی پنداشت.
۳- احتمال سومی نیز بعید به نظر نمیرسد که او در قسمتی از سخنانش که قرآن همه آن را بازگو نکرده است به انکار خدا برخاسته بود، که به
قرینه سخنان آن مرد با ایمان روشن میشود، لذا در آیه بعد مشاهده میکنیم که آن مرد با ایمان میگوید تو اگر انکار خدا کردی و راه شرک پوییدی من هرگز چنین نمیکنم.
به هر حال این احتمالات سه گانه که در تفسیر آیه فوق گفته شد بی ارتباط با یکدیگر نیست، و می
تواند سخن آن مرد
موحد اشارهای بهمه اینها باشد.
سپس این مرد با ایمان برای درهم شکستن کفر و
غرور او گفت: ولی من کسی هستم که الله پروردگار من است" من با این عقیده
افتخار و
مباهات میکنم.
وما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کـفرون• وقالوا نحن اکثر امولا واولـدا وما نحن بمعذبین.
و ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر اینکه مترفین آنها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهاید کافریم! » • و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست! ) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد! »
کلمه" مترف"
اسم مفعول از ماده" اتراف" است، که به معنای زیاده روی در
تلذذ از نعمتها است، و در این تفسیر اشاره است به اینکه زیاده روی در لذایذ کار آدمی را به جایی میکشاند که از پذیرفتن حق
استکبار ورزد، هم چنان که آیه بعدی هم آن را افاده میکند.
" و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین" ضمیر جمع به کلمه" المترفین" بر میگردد، و خاصیت اتراف، و ترفه، و غوطه ور شدن در
نعمت های مادی همین است، که قلب آدمی بدانها متعلق شود، و آنها را عظیم بشمارد، و
سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اینکه موافق حق باشد، یا مخالف آن، در نتیجه همواره به یاد
حیات ظاهری دنیا بوده، ما ورای آن را فراموش میکند.
مشرکین از آن جا که برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند که در درگاه خدا احترامی دارند، و این
کرامت و حرمت را همیشه خواهند داشت، و معنای کلامشان این است که: ما در درگاه خدا دارای کرامتیم، شاهدش هم این است که این همه مال و اولادمان داده، و ما همیشه این کرامت را خواهیم داشت، پس اگر هم عذابی باشد، ما معذب نخواهیم بود
تکاثر باغدار متکبر با رفیق خود، درپی دارنده
محرومیت از هرگونه
امداد است.
واضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعنـب وحففنـهما بنخل وجعلنا بینهما زرعـا• کلتا الجنتین ءاتت اکلها ولم تظلم منه شیــا وفجرنا خلــلهما نهرا• وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ولم تکن له فئة ینصرونه من دون الله وما کان منتصرا.
(ای پیامبر! ) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، که برای یکی از آنها دو باغ از انواع
انگور ها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان
زراعت پر برکتی قرار دادیم. • صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر
ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • و گروهی نداشت که او را در برابر (عذاب) خداوند یاری دهند و از خودش (نیز) نمیتوانست یاری گیرد.
). و از آنجا که تمام سرمایه او همین بود چیز دیگری نداشت که بجای آن بنشاند، " و نمیتوانست از خویشتن یاری گیرد" (و ما کان منتصرا).
در حقیقت تمام پندارهای غرور آمیزش در این ماجرا بهم ریخت و
باطل گشت، از یک سو میگفت من هرگز باور نمیکنم این ثروت و
سرمایه عظیم فنایی داشته باشد، ولی به چشم خود فنای آن را مشاهده کرد.
از سوی دیگر به رفیق
موحد و با ایمانش کبر و بزرگی میفروخت و میگفت من از تو قویتر و پر یار و یاورترم، اما بعد از این ماجرا مشاهده کرد که هیچکس یار و یاور او نیست.
از سوی سوم او به قدرت و قوت خویش متکی بود و نیروی خود را نامحدود میپنداشت، ولی بعد از این حادثه و کوتاه شدن دستش از همه جا و همه چیز، به اشتباه بزرگ خود پی برد، زیرا چیزی که
بتواند گوشهای از آن خسارت بزرگ را جبران کند در اختیار نداشت.
اصولا یار و یاورانی که بخاطر مال و ثروت همانند مگسهای دور شیرینی اطراف انسان را میگیرند، و گاه انسان آنها را تکیه گاه روز بدبختی خود میپندارد، به هنگامی که آن
نعمت از میان برود یکباره همگی پراکنده میشوند، چرا که دوستی آنها به صورت یک پیوند معنوی نبود، پشتوانه مادی داشت که با از میان رفتنش از میان رفت.
ولی هر چه بود دیر شده بود، و این گونه بیداری اضطراری که به هنگام نزول بلاهای سنگین، حتی برای فرعونها و نمرودها پیدا میشود، بی ارزش است، و به همین دلیل نتیجهای بحال او نداشت.
تفاخر باغدار متکبر، زمینه نابودی تمامی محصولات باغ وی گشت.
واضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعنـب وحففنـهما بنخل وجعلنا بینهما زرعـا• کلتا الجنتین ءاتت اکلها ولم تظلم منه شیــا وفجرنا خلــلهما نهرا• وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هـذه ابدا• واحیط بثمره فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها وهی خاویة علی عروشها ویقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا.
(ای پیامبر! ) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، که برای یکی از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتی قرار دادیم. • و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمیکنم هرگز این باغ نابود شود! • (به هر حال عذاب الهی فرا رسید،) و تمام میوههای آن نابود شد و او بخاطر هزینههایی که در آن صرف کرده بود، پیوسته دستهای خود را به هم میمالید- در حالی که تمام باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود- و میگفت: «ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم! »
سرانجام گفتگوی این دو نفر پایان گرفت بی آنکه مرد
موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بی ایمان نفوذ کند، و با همین روحیه و طرز فکر به خانه خود بازگشت.
غافل از اینکه فرمان الهی دائر به نابودی باغها و زراعتهای سرسبزش صادر شده است، و باید
کیفر غرور و شرک خود را در همین جهان ببیند و سرنوشتش درس عبرتی برای دیگران شود.
شاید در همان لحظه که پردههای سیاه شب همه جا را فرا گرفته بود،
عذاب الهی نازل شد، به صورت صاعقهای مرگبار، و یا طوفانی کوبنده و وحشتناک، و یا
زلزله ای ویرانگر و هول انگیز، هر چه بود در لحظاتی کوتاه این باغهای پرطراوت، و درختان سر به فلک کشیده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم کوبید و ویران کرد: " و عذاب الهی به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت" (و احیط بثمره).
" احیط" از ماده" احاطه" است و در اینگونه موارد به معنی" عذاب فراگیر" است که نتیجه آن نابودی کامل است صبحگاهان که صاحب باغ با یک سلسله رؤیاها به منظور سرکشی و بهره گیری از محصولات باغ به سوی آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکی روبرو گشت، آن چنان که دهانش از
تعجب بازماند، و چشمانش بیفروغ شد و از
حرکت ایستاد.
نمیدانست این صحنه را در خواب میبیند یا بیداری؟! درختان همه بر خاک فرو غلطیده بودند، زراعتها زیر و رو شده بودند، و کمتر اثری از حیات و زندگی در آنجا به چشم میخورد.
گویی در آنجا هرگز باغ خرم و زمینهای سرسبزی وجود نداشته، و نالههای غم انگیز جغدها در ویرانه هایش طنین انداز بوده است، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پرید، آب در دهانش خشکید، و آنچه از
کبر و
غرور بر دل و مغز او سنگینی میکرد یکباره فرو ریخت! گویی از یک خواب عمیق و طولانی بیدار شده است: " او مرتبا دستها را به هم میمالید و در فکر هزینههای سنگینی بود که در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج کرده بود، در حالی که همه بر باد رفته و بر پایهها فرو ریخته بود" (فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها و هی خاویة علی عروشها).
درست در این هنگام بود که از گفتهها و اندیشههای پوچ و باطل خود پشیمان گشت" و میگفتای کاش احدی را
شریک پروردگارم نمیدانستم، وای کاش هرگز راه شرک را نمیپوئیدم
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۴۱۸، برگرفته از مقاله «تکاثر»