تقیه (ادله)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاهداشتن اعتقاد به حق و پردهپوشی از مخالفان است؛ و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به
دین یا دنیای تو ضرر میرساند انجام ندهی.
ادله قرآنی، روایی و عقلی بر جواز تقیه دلالت دارند.
شیعه و اکثر
اهلسنت تقیه را لازم ولی در مقابل برخی اهلسنت آن را نامشروع میدانند. علمای مسلمان در بخش ادله روایی به دیدگاه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)،
صحابه،
تابعین و بزرگان اهلسنت که به لزوم تقیه اسرار دارند اشاره کردهاند.
علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند.
شیخ مفید (رضوان
اللهتعالیعلیه) (متوفای۴۱۳هـ) در تعریف تقیه میگوید:
«التقیة: کتمان الحق وستر الاعتقاد فیه، ومکاتمة المخالفین، وترک مظاهرتهم بما یعقب ضرراً فی الدین او الدینا، وفرض ذلک اذا علم بالضرورة، او قوی فی الظن، فمتی لم یعلم ضرراً باظهار الحق، ولا قوی فی الظن ذلک لم یجب فرض التقیة، وقد امر الصادقون جماعة من اشیاعهم بالکف والامساک عن اظهار الحق والمباطنة والستر له عن اعداء الدین والمظاهرة لهم بما یزیل الریب عنهم فی خلافهم، وکان ذلک هو الاصلح لهم، وامروا طائفة اخری من شیعتهم بمکالمة الخصوم ومظاهرتهم ودعائهم الی الحق لعلمهم بانه لا ضرر علیهم فی ذلک، فالتقیة تجب بحسب ما ذکرناه ویسقط فرضها فی مواضع اخری علی ما قدمناه.»
«تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به دین یا دنیای تو ضرر میرساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه
واجب نیست.
امامان عدهای از طرفدارآنشان را وادار به مخفی نگهداشتن عقائد و عدم اظهار حق در مقابل دشمنان کردهاند تا دشمن آنان را شناسائی نکند؛ و البته اینروش برای آنان بهتر بوده است. و از طرف دیگر به گروهی فرمان دادهاند تا با دشمنان سخن گفته و حق را برای آنان اظهار نمایند و آنان را به حق دعوت نمایند؛ زیرا میدانستند که در اظهار حق ضرری ایشان را تهدید نمیکند؛ پس تقیه در بعضی موارد واجب و در بعضی از موارد جایز نیست.»
علاوه بر دلیل عقلی که برای مشروعیت تقیه اقامه میشود، از دلایل نقلی از جمله: آیاتی از
قرآن کریم، احادیث نبوی که
شیعه و
سنی آن را نقل کردهاند،
اجماع فقها و... میتوان سود برد که بهطور اختصار در این باره بحث خواهیم کرد.
شکی نیست که اظهار عقیده و تبلیغ آن در میان دیگر اقوام، ارزش بسیاری دارد؛ اما اگر از اظهار آن فایده مهمی حاصل نشود و بلکه همراه با ضرر احتمالی مادی و یا معنوی باشد، عقلای عالم از اظهار آن چشم پوشی خواهند کرد و اجازه کتمان و یا اظهار خلاف عقیده را میدهند و حتی در برخی موارد واجب میشمارند.
و اگر چنین شخصی با اینکه میداند اظهار عقیده برای او ضرر دارد، در عین حال خود را در معرض این ضرر قرار دهد، قطعاً عقلا وی را مذمت و کار او را غیر عاقلانه میدانند.
و نیز هرگاه مکلف در یک زمان، دو
تکلیف فعلی داشته باشد که نتواند هر دوی آن را انجام دهد،
عقل او حکم میکند که بین آن دو، مصلحت سنجی نموده و هرکدام را که اهمیت و مصلحت بیشتری دارد، انجام داده و دیگری را ترک کند که در اصطلاح فقهی از آن با عنوان «
تقدیم اهم بر مهم» یاد میشود.
یکی از دانشمندان معاصر شیعه در این باره میگوید:
«فالعقل السلیم یحکم فطریا بانه عند وقوع التزاحم بین الوظیفة الفردیة مع شوکة الاسلام وعزته وقوته، او وقوع التزاحم بین
حفظ النفس وبین واجب او محرم آخر، لا بد من سقوط الوظیفة الفردیة؛ ولیست التقیة الا ذلک؛
عقل سلیم بهطور فطری حکم میکند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام
تقابل و
تزاحم باشد، یا بین
حفظ جان و عملی
واجب یا
حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط میشود؛ و تقیه چیزی جز این نیست.»
بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم؛ اعم از
مسلمان و غیر مسلمان است.
به عبارت دیگر: تقیه، حکمی نیست که شریعت مقدس اسلام آن را وضع کرده باشد؛ بلکه حکمی است عقلی و عقلائی که
اسلام آن را تایید و امضاء کرده و قواعد و شرائطی برای آن وضع کرده است تا با قانونمند شدن این قاعده عقلی و فطری، از آن برای
حفظ و دفاع از کیان اسلام، جلوگیری از
فتنه و فساد در جامعه،
حفظ جان، آبرو، ناموس و اموال مسلمانان و مدارا با دیگران و... استفاده شود.
البته به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر زمانی اساس دین در خطر باشد، نه تنها تقیه جایز نیست؛ بلکه جان نثاری در راه دین واجب میشود؛ چنانچه
حضرت سید الشهداء (علیهالسّلام) وقتی دید که یزیدیان دین را هدف گرفتهاند و اساس اسلام را به خطر انداختهاند، با اهداء جان خویش، اسلام را
حفظ کرد.
در حقیقت مساله «اهم و مهم» در هر دو صورت اجرا میشود. یعنی اگر ارزش عمل کمتر از جان، مال، ناموس و... باشد، تقیه واجب است و اگر ارزش عمل از جان و... بیشتر باشد، تقیه مشروع نخواهد بود.
امین الاسلام
طبرسی میگوید:
«وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف و الاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین؛
بزرگان شیعه میگویند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه حالات جایز میشود؛ گاهی نیز به خاطر لطف و ایجاد صلاح و شایستگی واجب میشود؛ اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود، جایز نیست؛ و همچنین در جایی که شخص میداند یا گمان کند که انجام آن کار سبب تباهی دین میشود.»
هر چند که به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه میتوان استدلال کرد؛ اما در اینجا فقط به چند
آیه که دلالت واضحتری دارند، اکتفا کرده و
شان نزول و آراء علمای شیعه و سنی را در مورد آن بیان میکنیم.
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ
اللَّهِ فی شَیْءٍ اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُکُمُ
اللَّهُ نَفْسَهُ وَاِلَی
اللَّهِ الْمَصیر؛
افراد با
ایمان نباید به جای
مؤمنان،
کافران را دوست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با
خدا ندارد (و پیوند او به کلّی از خدا گسسته میشود) مگر اینکه از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهای مهمتری تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، بر حذر میدارد و بازگشت (شما) به سوی خداست.»
در آیات بسیاری و نیز در ابتدای همین آیه خداوند تمامی مؤمنین را از برقراری ارتباط دوستانه با کفار (چه
مشرک باشد و چه
اهلکتاب) منع میکند و حتی تهدید میکند که اگر کسانی از مؤمنین دست به چنین کاری بزنند، ارتباطشان با خداوند و خداپرستان بهطور کلی گسسته شده و از تحت ولایت خداوند خارج میشوند؛ اما از این قاعده کلی، یک مطلب را استثنا میفرماید:
«اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً؛
مگر اینکه از شرّ آنها بپرهیزید و بخواهید به خاطر رسیدن به اهداف مهمتری، تقیه نمایید.»
در حقیقت این آیه در صدد بیان همان قاعده عقلی است که از آن به قاعده «اهم و مهم» تعبیر میشود.
هر چند که اظهار علنی دین خداوند و اجرای عملی آن اهمیت زیادی دارد و هر مسلمانی وظیفه دارد که عقائد اسلام را به تمام جهانیان معرفی نماید؛ اما اگر هدف مهمتری پیش روی شخص قرار گیرد، هر مسلمانی وظیفه دارد که آن هدف مهمتر را مقدم و تبلیغ را به فرصت مناسبتری واگذار نماید.
علامه امین الاسلام طبرسی در
مجمع البیان ذیل
آیه مینویسد:
«(الا ان تتقوا منهم تقاة) والمعنی الا ان یکون الکفار غالبین، والمؤمنون مغلوبین، فیخافهم المؤمن ان لم یظهر موافقتهم، ولم یحسن العشرة معهم، فعند ذلک یجوز له اظهار مودتهم بلسانه، ومداراتهم تقیة منه، ودفعا عن نفسه، من غیر ان یعتقد ذلک. وفی هذه الآیة دلالة علی ان التقیة جائزة فی الدین عند الخوف علی النفس. وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف والاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین.»
«معنی آیه این است که اگر کفار غلبه بر مؤمنان پیدا کرده و زیر دست و مغلوب واقع شوند و از عدم همراهی و موافقت با آنان بترسند، در این صورت برای
مؤمن جایز است که با زبان اظهار دوستی و محبت نماید و از روی تقیه و دفاع از خویش با ایشان مدارا کند؛ بدون اینکه اعتقاد به آن (دوستی و موافقت) داشته باشد. این آیه اشاره دارد که به هنگام ترس بر جان تقیه از نگاه دین جائز است. بزرگان از علمای شیعه گفتهاند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه چیز جایز میشود؛ و گاهی نیز از باب لطف و ایجاد صلح و سازش واجب میشود. اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود و یا اگر شخص میداند یا گمان میکند انجام آن کار سبب تباهی و فساد در دین میشود جایز نخواهد بود.»
و
فخررازی در
تفسیر کبیر خود چنین مینویسد:
«اعلم ان للتقیة احکاما کثیرة ونحن نذکر بعضها. الحکم الاول: ان التقیة انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوة باللسان، بل یجوز ایضا ان یظهر الکلام الموهم للمحبة والموالاة، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیة تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب.»
«بدان که تقیه احکام فراوانی دارد که بعضی از آنها را یادآور میشویم:
حکم اول: تقیه تنها زمانی است که شخص در بین کفار باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد پس با زبان خویش با ایشان مدارا میکند؛ به این صورت که دشمنی زبانی خویش را با ایشان آشکار نسازد؛ بلکه جایز است به ایشان سخنی بگوید که توهم دوستی و همراهی داشته باشد؛ اما به شرط آنکه در باطن خویش اعتقاد مخالف آن را داشته باشد؛ و در تمامی سخنان خویش کنایهوار سخن بگوید؛ زیرا تأثیر تقیه در ظاهر است و در تغییر دلها نیست.»
و در ادامه میگوید:
«ظاهر الآیة یدل ان التقیة انما تحل مع الکفار الغالبین الا ان مذهب الشافعی رضی
الله عنه ان الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة علی النفس.»
«ظاهر آیه بر این دلالت دارد که تقیه تنها زمانی جایز است که کفار غلبه کرده و مسلط و پیروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که میگوید: اگر دگرگونی بین مسلمانان همانند تغییر و دگرگونی بین
مسلمانان و
مشرکان باشد، تقیه برای
حفظ جان لازم است.»
و بعد برای این که اثبات کند مشروعیت تقیه فقط برای
حفظ جان نیست؛ بلکه برای
حفظ مال نیز میتوان تقیه کرد این گونه استدلال میکند:
«التقیة جائزة لصون النفس، وهل هی جائزة لصون المال؟ یحتمل ان یحکم فیها بالجواز، لقوله صلی
الله علیه وسلم: " حرمة مال المسلم کحرمة دمه " ولقوله صلی
الله علیه وسلم: " من قتل دون ماله فهو شهید " ولان الحاجة الی المال شدیدة والماء اذا بیع بالغبن سقط فرض الوضوء، وجاز الاقتصار علی التیمم دفعا لذلک القدر من نقصان المال، فکیف لا یجوز ههنا والله اعلم.»
«تقیه برای
حفظ نفس جایز است؛ و آیا برای
حفظ مال نیز جایزاست؟ احتمال دارد که حکم به جواز بنماییم؛ زیرا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودهاند: حرمت مال مسلمان مانند حرمت
خون اوست.
و به این سبب که ایشان فرمودهاند کسی که در راه دفاع از مالش کشته شود
شهید است؛ و به این علت که احتیاج به مال شدید است؛ در مورد وضوی با
آب میگویند اگر شخص به خاطر خرید آب ضرر مالی کند وضو ساقط است؛ و جایز است که
تیمم بگیرد تا حتی آن مقدار ضرر نبیند؛ چگونه در اینجا تقیه در مورد مال جایز نباشد.»
و در آخر برای اثبات عدم انحصار مشروعیت تقیه به صدر اسلام و تداوم آن میگوید:
«الحکم السادس: قال مجاهد: هذا الحکم کان ثابتا فی اول الاسلام لاجل ضعف المؤمنین فاما بعد قوة دولة الاسلام فلا، وروی عوف عن الحسن: انه قال التقیة جائزة للمؤمنین الی یوم القیامة، وهذا القول اولی، لان دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الامکان؛
حکم ششم: مجاهد گفته است: این حکم در اول
اسلام بوده است؛ زیرا مسلمانان ضعیف بودند؛ اما بعد از نیرو پیدا کردن دولت اسلامی دیگر این حکم جایز نیست. و از حسن روایت شده است که گفته است: تقیه برای مؤمنین تا
روز قیامت جایز است. و این نظر دوم قویتر است؛ زیرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جایز است.»
ابنخازن در تفسیر آیه میگوید:
«ومعنی الآیة ان
الله نهی المؤمنین عن موالاة الکفار ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان تخافوا منهم مخافة. ومعنی الایة ان
الله نهی المؤمنین عن موالاة الکافرین ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان یکون الکفار غالبین ظاهرین، او یکون المؤمن فی قوم کفاراً فیداهنهم بلسانه وقلبه مطمئن بالایمان دفعاً عن نفسه من غیر ان یستحل دماً حراماً او مالاً حراماً او غیر ذلک من المحرمات، او یظهر الکفار علی عورة المسلمین، والتقیة لا تکون الا مع خوف القتل مع سلامة النیة قال
الله تعالی: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) ثم هذه التقیة رخصة فلو صبر علی اظهار ایمانه حتی قتل کان له بذلک اجر عظیم...
«معنی آیه آن است که
خداوند مؤمنین را از رفتن در زیر ولایت
کفار و نیز از سست انگاری در مقابل ایشان و همراز شدن با ایشان باز داشته است؛ مگر اینکه کفار بر مسلمانان پیروز شده باشند؛ یا مؤمنی در میان قومی کافر باشد؛ و به همین سبب در مقابل ایشان مدارا میکند تا ضررها را از خویش دفع نماید؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم باشد. و این تقیه جایز است؛ پس اگر بر اظهار ایمان خویش صبر نماید تا کشته شود بدین سبب برای او پاداش بزرگی است.»
شوکانی در تفسیر آیه میگوید:
«الا ان تتقوا منهم تقاة» علی صیغة الخطاب بطریق الالتفاتای الا ان تخافوا منهم امرا یجب اتقاؤه... وفی ذلک دلیل علی جواز الموالاة لهم مع الخوف منهم ولکنها تکون ظاهرا لا باطنا؛
این آیه به صورت مخاطب آمده است؛ یعنی مگر آنکه از ایشان بترسید که مبادا کاری انجام دهند که باید از آن در هراس باشید؛ و این آیه دلیل است که انسان در هنگام ترس میتواند با ایشان دوستی داشته باشد؛ ولی این دوستی ظاهری باشد و نه باطنی.»
مفسر معاصر اهلسنت،
مراغی مصری، متوفای۱۳۷۱هـ در تفسیر این آیه مینویسد:
«الا ان تتقوا منهم تقاة» ای ترک موالاة المؤمنین للکافرین حتم لازم فی کل حال الا فی حال الخوف من شیء تتقونه منهم، فلکم حینئذ ان تتقوهم بقدر ما یبقی ذلک الشیء، اذ القاعدة الشرعیة ان درء المفاسد مقدم علی جلب المصالح واذا جازت موالاتهم اتقاء الضرر فاولی ان تجوز لمنفعة المسلمین.
اذا فلا مانع من ان تحالف دولة اسلامیة دولة غیر مسلمة لفائدة تعود الی الاولی اما بدفع ضرر او جلب منفعة؛ ولیس لها ان توالیها فی شیء یضر المسلمین ولا تختص هذه المولاة بحال الضعیف فهی جائزة فی کل وقت. وقد استنبط العلماء من هذه الآیة جواز التقیة بان یقول الانسان او یفعل ما یخالف الحق لاجل التوقی من ضرر یعود من الاعداء الی النفس او العرض او المال فمن نطق بکلمة الکفر مکرها وقایة لنفسه من الهلاک، وقلبه مطمئن بالایمان لا یکون کافرا بل یعذر کما فعل عمار
بن یاسر حین اکرهته قریش علی الکفر فوافقها مکرها وقلبه مطمئن بالایمان وفیه نزلت الآیة: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».
«معنی این آیه چنین است که ترک دوستی مؤمنان با کفار در همه حال لازم است؛ مگر در حالتی که در هراس باشد مبادا آسیبی از ایشان به وی برسد؛ در این هنگام شما میتوانید با ایشان تا زمانی که در هراس هستید تقیه کنید؛ زیرا قاعده شرعی این است که دفع کردن ضرر مقدّم بر به دست آوردن مصلحت است؛ و وقتی که دوستی با ایشان برای دفع ضرر ایشان جایز شد برای به دست آوردن منفعت مسلمانان قطعاً واجب است.
بنابراین مانعی ندارد که دولتهای اسلامی با دولتهای غیر اسلامی به خاطر فایدهای که به مسلمانان میرسد همپیمان شوند؛ حال این فایده به دست آوردن منفعت باشد یا دفع ضرر.
و نیز دولتهای اسلامی حق ندارند با دولتهای غیر مسلمانان ارتباطاتی داشته باشند که به ضرر مسلمانان است. و این دوستی با کفار مخصوص حالت ضعف نیست و در همه حال جایز است. علما از این آیه جواز تقیه را استنباط کردهاند؛ به این صورت که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که مخالف با حق است، زیرا میخواهد خود را از ضرری که دشمنان به او یا ناموس او یا مال او میرسانند
حفظ کند. پس کسی که کلمات شرکآلود بزند تا جان خویش را از هلاکت برهاند در حالیکه قلب او با ایمان محکم شده است، کافر نیست و بلکه برای این کار خویش مجوّزی دارد. همآنطور که
عمار یاسر در هنگامی که
قریش او را به زور وادار به گفتن کلمات کفر کردند و وی از روی اجبار موافقت کرد اما قلب او با ایمان محکم شده بود؛ و این آیه در مورد وی نازل شد که: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».
بنابراین تردیدی نیست که این آیه مبارکه بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد و ثابت میکند که تقیه از
ایمان است و سبب نخواهد شد که شخص تقیه کافر و یا منافق بشود. این مطلبی است که مفسران شیعه و سنی از آیه فهمیدهاند.
«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ ایمانِهِ اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ
اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛
کسانی که بعد از ایمان کافر شوند( به جز آنها که تحت فشار واقع شدهاند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است) آری، آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشآن.»
این آیه در باره جماعتی از مسلمانان؛ از جمله:
عمار و پدر و مادرش
یاسر و
سمیه،
صهیب،
بلال و
خباب نازل شده است که کفار قریش آنها را به خاطر اسلام آوردنشان به سختی شکنجه میکردند؛ تا این که یاسر و همسر او از شدت شکنجه جانشان را از دست دادند و نخستین شهدای اسلام لقب گرفتند. اما عمار که در آن زمان جوان بود، بر اثر شکنجههای طاقت فرسا، طاقتش طاق شد و بالاخره هر آن چه را که کفار میخواستند به زبان آورد و جانش را
حفظ کرد.
عمار با چشم گریان خدمت رسول خدا رسید و قصه را بازگو کرد. رسول خدا فرمود: اگر بار دیگر نیز تو را مجبور کردند، همین کار را انجام بده.
اینجا بود که این آیه نازل شد و کار عمار یاسر مورد تأیید
خداوند قرار گرفت.
مرحوم علامه طبرسی (رحمت
اللهعلیه) و نیز
فخررازی از علمای اهلتسنن، شان نزول آیه را با کمی تغییر در الفاظ این گونه بیان میکنند.
«قیل نزل قوله: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) فی جماعة اکرهوا وهم: عمار، ویاسر ابوه، وامه سمیة، وصهیب، وبلال، وخباب، عذبوا وقتل ابو عمار وامه، واعطاهم عمار بلسانه ما ارادوا منه. ثم اخبر سبحانه بذلک رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم)، فقال قوم: کفر عمار، فقال (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم): کلا ان عمارا ملئ ایمانا من قرنه الی قدمه، واختلط الایمان بلحمه ودمه وجاء عمار الی رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) وهو یبکی، فقال (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) ما وراءک فقال شر یا رسول
الله ما ترکت حتی نلت منک، وذکرت آلهتهم بخیر، فجعل رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) یمسح عینیه، ویقول: ان عادوا لک، فعد لهم بما قلت! فنزلت الآیة.»
گفته شده است که این آیه در مورد گروهی که تحت فشار قرار گرفتند نازل شد که از جمله آنها: عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و خباب بودند که شکنجه شدند و پدر و مادر عمار کشته شدند؛ عمار به صورت زبانی آنچه را میخواستند به ایشان گفت؛ سپس خداوند این خبر را به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داد. مردم گفتند که عمار کافر شد؛ رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: هرگز چنین نیست؛ عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آغشته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمد در حالیکه گریان بود؛ پس رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: چه شده است؟
گفت: امر بدی اتفاق افتاده است؛ آزاد نشدم مگر به این سبب که شما را دشنام داده و در مورد خدایان ایشان خوبی گفتنم؛ پس رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) اشک وی را پاک کرده و فرمودند: اگر دوباره به سراغ تو آمدند، همین کار را بنما؛ و سپس این آیه نازل شد.»
شیخ طوسی (رضوآناللهتعالیعلیه) در ذیل آیه مینویسد:
«نزلت هذه الآیة فی عمار
بن یاسر (رحمه
الله) اکرهه المشرکون بمکة بانواع العذاب، وقیل: انهم غطوه فی بئر ماء علی ان یلفظ بالکفر وکان قلبه مطمئنا بالایمان، فجاز من ذلک، وجاء الی النبی صلی
الله علیه وسلم جزعا فقال له النبی صلی
الله علیه وسلم کیف کان قلبک؟ قال کان مطمئنا بالایمان، فانزل
الله فیه الآیة. واخبر ان الذین یکفرون بالله بعد ان کانوا مصدقین به بان یرتدوا عن الاسلام " فعلیهم غضب من
الله " ثم استثنی من ذلک من کفر بلسانه، وکان مطمئن القلب بالایمان فی باطنه، فانه بخلافه؛
این آیه در مورد عمار
بن یاسر نازل شده است که مشرکان مکه او را با انواع شکنجهها تحت فشار قرار دادند. و گفته شده است که ایشان او را در چاه آبی فرو کردند تا حدی که مجبور شد کلمات کفر را بر زبان بیاورد در حالیکه قلب وی با ایمان محکم شده بود. وقتی این ماجرا تمام شد به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمده و رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: قلب تو چگونه بود؟
پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. پس این آیه در مورد وی نازل شد؛ و خبر داد که کسانی که بعد از آنکه ایمان را قبول کردند از اسلام
مرتد شدند، غضب خداوند بر ایشان است و سپس از این حکم کسانی را که به صورت زبانی کافر شدهاند اما دلشان را با ایمان محکم کردهاند را استثنا کرد؛ زیرا ایشان مخالف گروه قبل هستند.»
ابنکثیر دمشقی سلفی در این باره مینویسد:
«وقد روی العوفی عن ابنعباس ان هذه الآیة نزلت فی عمار
بن یاسر حین عذبه المشرکون حتی یکفر
بمحمد صلی
الله علیه وسلم فوافقهم علی ذلک مکرها وجاء معتذرا الی النبی صلی
الله علیه وسلم فانزل
الله هذه الآیة وهکذا قال الشعبی وقتادة وابو مالک؛
عوفی از
ابنعباس روایت کرده است که این آیه در مورد عمار یاسر نازل شد؛ وقتی که مشرکان او را شکنجه کردند تا به رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) کافر شود؛ پس از روی اجبار قبول کرد و عذرخواهان به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمد؛ خداوند نیز این آیه را نازل فرمود.
شعبی و
قتاده و
ابومالک نیز چنین گفتهاند.»
عینی در
شرح صحیح بخاری مینویسد:
«وقال تعالی (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) اباح للمکره التکذیب باللسان عند وجود التصدیق القلبی؛
خداوند فرموده است «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان»؛ این آیه برای کسی که مجبور میشود، تکذیب کردن زبانی را جایز کرده است اما در صورتیکه تصدیق قلبی موجود باشد.»
و در جای دیگری میگوید:
«اخذ المشرکون عمارا فلم یترکوه حتی نال من رسول
الله صلی
الله علیه وسلم، وذکر آلهتهم بخیر، فلما اتی رسول
الله صلی
الله علیه وسلم قال: ما وراءک؟ قال: شر یا رسول
الله؟ والله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر. قال: فکیف تجد قلبک؟ قال: مطمئنا بالایمان. قال: فان عادوا فعد، وفیه نزل: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان)؛
مشرکان عمار را گرفته و او را تا زمانی که به رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) دشنام نداده و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفت، رها نکردند؛ وقتی به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمد، ایشان به او فرمودند: چه خبر شده است؟ پاسخ داد: کار بدی کردم، ای رسول خدا!! قسم به خدا من را تا زمانی که به شما دشنام ندادم و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفتم رها نکردند. رسول خدا فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: پس اگر ایشان دوباره چنین کردند، تو نیز همانگونه بنما. و این آیه در مورد او نازل شد.»
آلوسی مفسر مشهور اهلسنت بعد از آیه میگوید:
«والآیة دلیل علی جواز التکلم بکلمة الکفر عند الاکراه وان کان الافضل ان یتجنب؛
آیه دلیل جایز بودن سخن گفتن به
کفر است در زمانی که انسان مجبور شود؛ اگر چه بهتر آن است که از این کار پرهیز نماید.»
همآنطور که پیش از این گفتیم، اینروایت در باره
عمار یاسر (رضوآناللهتعالیعلیه) نازل شده است. روایاتی بسیاری از اهلسنت در این باره وارد شده است که ما به چند روایت اکتفا میکنیم:
عبدالرزاق صنعانی در تفسیرش مینویسد:
«عن
ابی عبیدة بن محمد بن عمار
بن یاسر فی قوله تعالی «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» قال اخذ المشرکون عمار
بن یاسر فعذبوه حتی قاربهم فی بعض ما ارادوا فشکا ذلک الی النبی صلی
الله علیه وسلم فقال النبی صلی
الله علیه وسلم کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان ثم قال النبی صلی
الله علیه وسلم فان عادوا فعد؛
از نوه عمار یاسر روایـت شده است که در مورد این
آیه گفت: مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را
شکنجه کردند؛ تا اینکه در بعضی از خواستههای
مشرکین با ایشان موافقت کرد؛ و سپس شکایت این مطلب را به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) برد؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با
ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همینگونه بنما.»
حاکم نیشابوری (متوفای۴۰۵هـ) روایت را اینگونه نقل میکند:
«عن
ابی عبیدة بن محمد بن عمار
بن یاسر عن ابیه قال اخذ المشرکون عمار
بن یاسر فلم یترکوه حتی سبّ النبی صلی
الله علیه وسلم وذکر آلهتهم بخیر ثم ترکوه فلما اتی رسول
الله صلی
الله علیه وسلم قال ما وراءک قال شر یا رسول
الله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر قال کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان قال ان عادوا فعد؛
«از نوه عمار یاسر از پدرش روایت شده است که گفت:
مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را رها نکردند؛ تا اینکه به رسول خدا دشنام داد و در مورد خدایان ایشان خوبی گفت؛ پس به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمد.
ایشان فرمودند: چه شده است؟ پاسخ داد: بدی؛ ای رسول خدا!! ایشان مرا رها نکردند مگر آنکه به شما دشنام داده و خدایان ایشان را ستودم؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همینگونه بنما. و بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه اینروایت طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است؛ ولی در صحیحین نیامده است.»
و نیز بسیاری از بزرگان اهلسنت نوشتهاند:
«اخذ بنو المغیرة عماراً وغطوه فی بئر مصون وقالوا له: اکفر
بمحمد (ولم یتعمد) ذلک وقلبه کان مطمئناً فاُخبر رسول
الله صلی
الله علیه وسلم بان عماراً کفر. فقال: (کلا ان عماراً ملیء ایماناً من قرنه الی قدمه واختلط الایمان بلحمه ودمه). فاتی عمار رسول
الله صلی
الله علیه وسلم وهو یبکی، فجعل رسول
الله صلی
الله علیه وسلم یمسح عینیه، وقال: (مالک ان عادوا لک فعدلهم بما قلت). فانزل
الله هذه الآیة.»
«خاندان
بنیمغیره عمار را گرفته و او را در چاهی فرو کرده و در آن را بستند؛ وبه او گفتند: به
محمد کافر شو، (وی چنین کرد) اما از روی عمد آن را نگفت؛ و قلبش با ایمان محکم شده بود. به رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) خبر رسید که عمار کافر شده است؛ ایشان فرمودند: عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آمد در حالیکه گریه میکرد؛ رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) اشکهای وی را پاک کرده و فرمودند: تو را چه شده است، اگر دوباره چنین کردند تو نیز همینگونه بنما.
خداوند نیز این آیه را نازل فرمود.»
این آیه صراحت دارد که اگر کسی به خاطر
حفظ جانش مجبور شود که با کافران همنوا شود؛ در حالی که قلبش سرشار از ایمان به خداوند است، اشکالی ندارد و شخص با گفتن آن کافر نمیشود.
همچنین این آیه به اتفاق مفسران شیعه و سنی قبل از هجرت و در
مکه نازل شده است و این یعنی این که تشریع تقیه در صدر اسلام بوده و هدف از تشریع آن نیز پیشرفت دین مبین
اسلام بوده است؛ بنابراین، از هر دوی این آیات استفاده میشود که تقیه امری است مشروع.
«وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ ایمانَهُ اَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ
اللَّهُ وَقَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَاِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَاِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ اِنَّ
اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب.»
«و مرد مؤمنی از
آلفرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت: «آیا میخواهید مردی را بکشید بخاطر اینکه میگوید: پروردگار من «
اللَّه» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضی از عذابهایی را که وعده میدهد به شما خواهد رسید خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمیکند.»
این آیه نیز از آیاتی است که بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد؛ زیرا در صدد بیان داستان
مؤمن آلفرعون است که از نزدیکان
حضرت موسی بود و ایمان آوردنش را به آن حضرت از
فرعون و اطرافیان وی مخفی کرده بود.
همین مطلب باعث شد که او بتواند جان حضرت موسی (علیهالسّلام) را نجات دهد. هنگامی که احساس کرد که به زودی آتش خشم فرعون، جان موسی را خواهد گرفت، مردانه پا پیش نهاد و با سخنان سنجیده و حساب شده خود از آن حضرت دفاع جانانه و صد البته عاقلانه کرد.
این جا است که ارزش
تقیه بیش از پیش روشن میشود. وقتی تقیه میتواند جان پیامبران را نجات دهد، چه دلیلی میتواند مانع مشروعیت آن باشد؟ چه دلیلی بهتر از این میتوان برای مشروعیت تقیه اقامه کرد؟ آیا اگر این شخص ایمان خود را علنی میکرد، بازهم میتوانست از موسی دفاع کند؟ مگر خون او رنگینتر از خون حضرت موسی بود و یا جایگاه ارزشمندتری از فرزند خوانده فرعون داشت، تا فرعونیان از کشتن او بگذرند؟
قرطبی در تفسیر آیه آورده است:
«انّ المکلف اذا نوی الکفر بقلبه کان کافرا وان لم یتلفظ بلسانه واما اذا نوی الایمان بقلبه فلا یکون مؤمنا بحال حتی یتلفظ بلسانه ولا تمنعه التقیة والخوف من ان یتلفظ بلسانه فیما بینه وبین
الله تعالی انما تمنعه التقیة من ان یسمعه غیره ولیس من شرط الایمان ان یسمعه الغیر فی صحته من التکلیف وانما یشترط سماع الغیر له لیکف عن نفسه وماله؛
مکلف زمانی که در قلب خویش نیت
کفر بنماید کافر است اگر چه آن را بر زبان نیاورد؛ اما اگر در باطن نیت
ایمان داشته باشد
مؤمن نخواهد بود تا زمانیکه آن را بر زبان خویش جاری سازد؛ در صورتی تقیه و ترس او را از به زبان آوردن این سخنان در بین خود و خدای خویش نگردد. تقیه تنها باید مانع شنیدن دیگران شود؛ و از شرط ایمان آن نیست که دیگران آن را بشنوند؛ تنها لازم است دیگران این را بدانند تا (او را کافر ندانسته) و دست از وی و مال او بردارند.»
آلوسی در تفسیرش میگوید:
«ان الرجل احتاط لنفسه خشیة ان یعرض اللعین حقیقة امره فیبطش به فتلطف فی الاحتجاج فقال: (وان یک کاذبا فعلیه کذبه) لا یتخطاه وبال کذبه؛
این شخص در مورد جان خویش احتیاط کرد، تا مبادا ملعونان ازحقیقت کار وی آگاه شوند و کار او را خراب سازند؛ به همین سبب در دلیلی که (به نفع حضرت موسی) آورد با کنایه سخن گفت؛ و گفت: اگر او دروغگو باشد تنها او زیان میبیند.»
احمد بن عبدالقادر قیسی در این باره میگوید:
«وهذا استدراج الی الاعتراف بالبینات بالدلائل علی التوحید... وابدی ذلک فی صورة احتمال ونصیحة وبدا فی التقسیم بقوله: «وَاِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ» مداراة منه وسلوکاً لطریق الانصاف فی القول، وخوفاً اذا انکر علیهم قتله انه ممن یعاضده وینصره، فاوهم بهذا التقسیم والبداءة بحالة الکذب حتی یسلم من شره، ویکون ذلک ادنی الی تسلیمهم؛
او میخواست به تدریج از مردم اعتراف به دلایل
توحید بگیرد... و این کار را به صورت احتمال و نصیحت انجام داد و کلام خود را با تقسیم شروع کرده و گفت: اگر موسی دروغگو باشد، دروغش به گردن خود اوست؛ و چنین گفت تا با مردم مدارا کرده باشد و راه انصاف در کلام را پیش گرفته باشد؛ و از این میترسید که کسانی که مدافع او هستند این کلام وی را نپذیرفته و او را بکشند؛ پس ایشان را با کلام خویش به توهم (دوستی) انداخته و کلام خود را به صورت دروغی مطرح کرد تا از شر ایشان در امان بماند و به این وسیله راحتتر ایشان را تسلیم سازد.»
مراغی نیز در تفسیرش میگوید:
«وقال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه منهم خوفاً علی نفسه: اینبغی لکم ان تقتلوا رجلاً ما زاد علی ان قال: ربّی
الله، قد جاءکم بشواهد دالّة علی صدقه؟ ومثل هذه المقالة لا تستدعی قتلاً ولا تستحق عقوبة فاستمع فرعون لکلامه، واصغی لمقاله وتوقف عن قتله.»
«مردی از فرعونیان که بر جان خویش بیمناک بود و ایمانش را پنهان میکرد گفت: آیا سزاوار است کسی را که میگوید: «پرودگار من
الله است» نمیگوید، بکشید؟ وی برای شما شواهدی بر راستگویی خویش آورده است؛ و چنین کلامی سزاوار
قتل و عقوبت نیست؛ به همین سبب فرعون سخنان موسی را گوش داد و دست از کشتن او برداشت.»
این آیه دلالت میکند که تقیه در شرایع قبلی نیز مشروع بوده است و اختصاص به
دین اسلام ندارد.
خداوند در داستان
اصحاب کهف میفرماید:
«فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ اِلَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی طَعاماً فَلْیَاْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَداً. اِنهَُّمْ اِن یَظْهَرُواْ عَلَیْکمُْ یَرْجُمُوکمُْ اَوْ یُعِیدُوکُمْ فیِ مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُواْ اِذًا اَبَدًا؛
اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّهای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزهتری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد.»
چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان میکنند یا شما را به آیین خویش بازمیگردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری را نخواهید دید!.
مفسران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مراد از «وَلْیَتَلَطَّفْ» تقیه است که وقتی یکی از اصحاب کهف بعد از بیدار شدن قصد کرد که به شهر برود و برای آنها غذا تهیه کند، دوستان او توصیه کردند که احتیاط کند تا مبادا دشمنان از مخفیگاه آنها آگاه شوند و جان آنها به خطر بیفتد. این همان تقیهای است که دشمنان اهل بیت حاضر نیستند زیر بار مشروعیت آن بروند.
عبدالرحمن سعدی در تفسیرش مینویسد:
«ومنها: الحث علی التحرز، والاستخفاء، والبعد عن مواقع الفتن فی الدین، واستعمال الکتمان فی ذلک علی الانسان وعلی اخوانه فی الدین. ومنها: شدة رغبة هؤلاء الفتیة فی الدین، وفرارهم من کل فتنة، فی دینهم، وترکهم اوطانهم فی
الله. ومنها: ذکر ما اشتمل علیه الشر، من المضار والمفاسد، الداعیة لبغضه، وترکه.»
«یکی از موارد مطرح شده در این آیه
حفظ جان و مخفی ماندن و دور بودن از جایگاههایی است که دین ایشان به
فتنه میافتاد؛ و در این موارد انسان میتواند برای خود و برادران دینیاش پنهان کاری نماید. یکی دیگر از موارد علاقه زیاد ایشان به دین خویش و فرار از فتنهها و ترک دیار در راه خدا بود. یکی دیگر از موارد بیان آسیبها و زیآنها و مفاسد است که بیان آنها سبب برای ناخشنودی از آنها و ترک ایشان است و اینکه این راه، راه مومنان گذشته و آینده است.»
ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«(ولیتلطف) ای فی خروجه وذهابه وشرائه وایابه یقولون ولیختف کل ما یقدر علیه «ولا یشعرن» ای ولا یعلمن «بکم احدا انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم» ای ان علموا بمکانکم... یخافون منهم ان یطلعوا علی مکانهم فلا یزالون یعذبونهم بانواع العذاب الی ان یعیدوهم فی ملتهم التی هم علیها او یموتوا وان وافقتموهم علی العود فی الدین فلاح لکم فی الدنیا ولا فی الآخرة.»
«مقصود عبارت «ولیتلطف» (با لطافت برخورد کند) آن است که در بیرون رفتن از غار و رفتن به شهر و خرید و بازگشت ودر همه کارها مراقب باشد و کسی را آگاه نسازد... از اصحاب
دقیانوس میترسیدند که جایگاه ایشان را یافته و ایشان را تحت انواع شکنجهها قرار دهند تا ایشان نیز دین اصحاب دقیانوس را بپذیرند و یا اینکه بمیرند؛ در این صورت اگر دین ایشان را بپذیرید که رستگاری در
دنیا و
آخرت نخواهید داشت.»
قرطبی مینویسد:
«السادسة فی هذه الآیة نکتة بدیعة وهی ان الوکالة انما کانت مع التقیة خوف ان یشعرهم بهم احد لما کانوا علیه من الخوف علی انفسهم؛
«ششم: در این آیه نکتهای زیباست که ایشان، آن شخص را تنها به شرط تقیه
وکیل نمودند تا خرید انجام دهد؛ زیرا میترسیدند که کسی از وجود ایشان آگاهی پیدا کند؛ چون بر جان خویش نگران بودند.»
فخررازی مینویسد:
«وقوله: «وَلْیَتَلَطَّفْ» ای یکون ذلک فی سر وکتمان یعنی دخول المدینة وشراء الطعام) وَلاَ یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَدًا (ای لا یخبرن بمکانکم احداً من اهل المدینة؛
کلام خداوند «وَلْیَتَلَطَّفْ» یعنی کار خویش را به صورت مخفیانه انجام دهد و کسی از اهل شهر را از جایگاه ایشان با خبر نسازد.»
علاوه بر این، اصحاب کهف در طول مدتی که درشهر زندگی میکردند اعتقاد باطنی خود را پنهان کرده بودند و همانند دیگران در مراسمهای مختلف
بتپرستان حضور مییافتند.
امام صادق (علیهالسّلام) در این باره میفرماید:
«مَا بَلَغَتْ تَقِیَّةُ اَحَدٍ تَقِیَّةَ اَصْحَابِ الْکَهْفِ اِنْ کَانُوا لَیَشْهَدُونَ الْاَعْیَادَ وَیَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ فَاَعْطَاهُمُ
اللَّهُ اَجْرَهُمْ مَرَّتَیْن؛
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: تقیه هیچ کسی به درجه تقیه اصحاب کهف نرسید، آنها در اعیاد (بتپرستها) حاضر میشدند و
زنّار (کمربندی که
نصارا به عنوان
شعار) میبستند (با آنکه خداشناس و
موحد بودند) از اینرو
خدا پاداششان را دو بار داد.»
این آیه نیز همانند آیه قبلی ثابت میکند که تقیه در شرایع قبلی همانند شریعت اسلام مشروع بوده و پیروان شرایع گذشته نیز از آن برای
حفظ جان، مال، دین و... استفاده میکردهاند.
روایات بسیاری از طریق
اهل بیت (علیهمالسّلام) در باره
تقیه وارد شده است که از حد
استفاضه تجاوز میکند؛ اگر نگوییم که به حد
تواتر معنوی میرسد. تا جایی که مرحوم شیخ
حر عاملی (رضوآناللهتعالیعلیه) در کتاب
وسائل الشیعه، ۱۲۸ روایت را در ضمن ۱۳ باب جمعآوری کرده است. از میان این همه روایت بهطور اختصار فقط به چند روایت اشاره میکنیم:
«اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ
بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ اَبَا
عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَقُولُ التَّقِیَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَالتَّقِیَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَه؛
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمود: تقیه سپر مؤمن است، تقیه نگهدار مؤمن است، هر که تقیه ندارد ایمان ندارد.»
روایت صحیح السند در این باره بسیار زیاد است و ما در اینجا فقط به بررسی یکی از آنها خواهیم پرداخت.
نجاشی در باره اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ؛
احمد بن ادریس قمی (متوفای۲۰۶هـ) میگوید:
«
احمد بن ادریس
بن احمد ابو علی الاشعری القمی کان ثقة، فقیها فی اصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایة؛
احمد بن ادریس، مورد اعتماد و فقیه اصحاب ما بود، روایت زیاد نقل کرده، روایتش صحیح است.»
شیخ طوسی در باره
مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ القمی میگوید:
«
محمد بن عبد الجبار، وهو ابن
ابی الصهبان، قمی، ثقة؛
محمد بن عبدالجبار قمی، مورد اعتماد است.»
مرحوم
نجاشی در باره
مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ بن بزیع میگوید:
«
محمد بن اسماعیل
بن بزیع ابو جعفر مولی المنصور
ابی جعفر، وولد بزیع بیت، منهم حمزة
بن بزیع. کان من صالحی هذه الطائفة وثقاتهم، کثیر العمل.»
«
محمد بن اسماعیل... او در خاندانی به دنیا آمد که
حمزة بن بزیع از ایشان است؛ از نیکان
شیعه و مورد اطمینان بوده و عمل بسیار داشت.»
و در ادامه اینروایت را نقل میکند:
«عن الحسین
بن خالد الصیرفی. قال: کنا عند الرضا علیه السلام، ونحن جماعة، فذکر
محمد بن اسماعیل
بن بزیع، فقال: "وددت ان فیکم مثله"؛
حسین بن خالد گفت: ما گروهی نزد
امام رضا (علیهالسّلام) بودیم، پس یادی از
محمد بن اسماعیل بزیع شد، پس فرمودند: من دوست داشتم که در بین شما مثل او بود.»
و مرحوم
شیخ طوسی نیز در باره وی میگوید:
«
محمد بن اسماعیل
بن بزیع، ثقة صحیح،
کوفی، مولی المنصور؛
محمد بن اسماعیل، مورد اعتماد و روایتش صحیح است.»
نجاشی در باره
عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ الاعلم میگوید:
«علی
بن النعمان الاعلم النخعی ابو الحسن مولاهم،
کوفی، روی عن الرضا علیه السلام، و اخوه داود اعلا منه، وابنه الحسن
بن علی وابنه
احمد رویا الحدیث. وکان علی ثقة، وجها، ثبتا، صحیحا، واضح الطریقة؛
علی
بن نعمان، از امام رضا (علیهالسّلام) روایت نقل کرده است، برادرش داود از او بهتر است و دو پسرش حسن و
احمد نیز روایت نقل کردهاند. علی
بن نعمان مورد اعتماد، سرشناس، استوار، روایتش صحیح است و مذهب روشنی داشت.»
نجاشی در باره
عبدالله ابنمُسْکَانَ (از
اصحاب اجماع) میگوید:
«عبدالله
بن مسکان ابو
محمد مولی (عنزة)، ثقة، عین؛
عبدالله
بن مسکان، مورد اعتماد و مایه افتخار است.»
نجاشی در باره
عَبْدِاللَّهِ بْنِ اَبِییَعْفُورٍ میگوید:
«عبدالله
بن ابی یعفور
العبدی واسم
ابی یعفور واقد، وقیل وقدان، یکنی ابا
محمد، ثقة ثقة، جلیل فی اصحابنا؛
عبدالله
بن ابییعفور، مورد اعتماد و در میان اصحاب ما مورد احترام بود.»
«عِدَّةٌ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ
اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُعَلَّی
بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ قَالَ اَبُو
عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَا مُعَلَّی اکْتُمْ اَمْرَنَا ولاَ تُذِعْهُ فَاِنَّهُ مَنْ کَتَمَ اَمْرَنَا وَلَمْ یُذِعْهُ اَعَزَّهُ
اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَجَعَلَهُ نُوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَةِ یَقُودُهُ اِلَی الْجَنَّةِ یَا مُعَلَّی مَنْ اَذَاعَ اَمْرَنَا وَلَمْ یَکْتُمْهُ اَذَلَّهُ
اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَنَزَعَ النُّورَ مِنْ بَیْنِ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَةِ وَجَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُ ودُهُ اِلَی النَّارِ یَا مُعَلَّی اِنَّ التَّقِیَّةَ مِنْ دِینِی وَدِینِ آبَائِی ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ یَا مُعَلَّی اِنَّ
اللَّهَ یُحِبُّ اَنْ
یُعْبَدَ فِی السِّرِّ کَمَا یُحِبُّ اَنْ
یُعْبَدَ فِی الْعلاَنِیَةِ یَا مُعَلَّی اِنَّ الْمُذِیعَ لِاَمْرِنَا کَالْجَاحِدِ لَه؛
«
معلی بن خنیس میگوید:
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ای معلی! امر ما را نهآندار و فاش مساز؛ زیرا کسی که امر ما را نهان دارد و فاش نسازد، خدا او را به جهت آن در دنیا عزیز کند و آن را در آخرت نور میان دو چشمش قرار دهد که به سوی بهشتش کشد.
ای معلی! هر که امر ما را فاش سازد و پوشیده ندارد خدا به سبب آن در دنیا ذلیلش کند و نور را از میان چشمانش در آخرت بگیرد و آن را تاریکی قرار دهد که به سوی دوزخش کشاند.
ای معلی! همانا تقیه از دین من و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد. ای معلی! همانا خدا دوست دارد در پنهانی
عبادت شود؛ چنآنکه دوست دارد آشکارا
عبادت شود. ای معلی! فاش سازنده امر ما مانند انکار کننده آن است.»
«ابْنُ
اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ
بْنِ سَالِمٍ عَنْ
اَبِی عُمَرَ الْاَعْجَمِیِّ قَالَ قَالَ لِی اَبُو
عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَا اَبَا عُمَرَ اِنَّ تِسْعَةَ اَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّةِ ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ وَالتَّقِیَّةُ؛
ابوعمر اعجمی میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) به من فرمود: ای ابوعمر! نُه دهم
دین در
تقیه است و هر که تقیه ندارد دین ندارد.»
«حَدَّثَنَا
اَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ
بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ
اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ هَاشِمٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ
بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ
بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ
بْنُ مُوسَی الرِّضَا (علیهالسّلام) لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ لَهُ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ
اللَّهِ اَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ اِلَی مَتَی قَالَ اِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَهُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا اَهْلَ الْبَیْتِ فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّةَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا؛
حسین بن خالد میگوید امام هشتم فرمود: کسی که
ورع ندارد دین ندارد، کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد براستی گرامیترین شما نزد خدا آن کس باشد که بیشتر تقیه کند، عرض شد تا کی؟ فرمود تا وقت معینی که روز خروج
قائم ما باشد، هر کس پیش از خروج قائم ما تقیه را واگذارد از ما نیست.»
«عَنْ
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ عَنْ
اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) قَالَ اتَّقُوا عَلَی دِینِکُمْ فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِیَّةِ فَاِنَّهُ لَا اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ اِنَّمَا اَنْتُمْ فِی النَّاسِ کَالنَّحْلِ فِی الطَّیْرِ لَوْ اَنَّ الطَّیْرَ تَعْلَمُ مَا فِی اَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِیَ مِنْهَا شَیْءٌ اِلَّا اَکَلَتْهُ وَلَوْ اَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِی اَجْوَافِکُمْ اَنَّکُمْ تُحِبُّونَّا اَهْلَ الْبَیْتِ لَاَکَلُوکُمْ بِاَلْسِنَتِهِمْ وَلَنَحَلُوکُمْ فِی السِّرِّ وَالْعلاَنِیَةِ رَحِمَ
اللَّهُ عَبْداً مِنْکُمْ کَانَ عَلَی ولاَیَتِنَا.
«ابن
ابییعفور میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: به خاطر
حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه مخفی نگاه دارید؛ زیرا هر کس که تقیه ندارد ایمان ندارد، همانا شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میآن پرندگانید، اگر پرندگان میدانستند که در درون زنبور عسل چیست، از آنها چیزی باقی نمیگذاشتند، و اگر مردم (مخالفین) بدانند که در قلبتان محبت ما اهلبیت را دارید، شما را با زبانشان نابود میساختند و در نهان و آشکار به شما ناسزا میگفتند. خدا بیامرزد آن بندهای را که
ولایت ما را داشته باشد.»
علی بن ابراهیم قمی (رضوآناللهتعالیعلیه) (متوفای۳۲۹هـ) در تفسیرش و شیخ
حر عاملی در
وسائل الشیعة به نقل از
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) مینویسد:
«قَالَ وَقَالَ رَسُولُ
اللَّهِ (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) مَثَلُ مُؤْمِنٍ لَا تَقِیَّةَ لَهُ کَمَثَلِ جَسَدٍ لَا رَاْسَ لَه؛
رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: مؤمنی که تقیه ندارد چون تنی است که سر ندارد.»
«وَقَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) التَّقِیَّةُ مِنْ اَفْضَلِ اَعْمَالِ الْمُؤْمِنِ یَصُونُ بِهَا نَفْسَهُ وَاِخْوَانَهُ عَنِ الْفَاجِرِینَ؛
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: تقیه از برترین اعمال مؤمن است که سبب میشود جان خودش و جان برادرانش از شرّ فاجران در امان بماند.»
«وَقَالَ الْحَسَنُ
بْنُ عَلِیٍّ (علیهماالسّلام) اِنَّ التَّقِیَّةَ یُصْلِحُ
اللَّهُ بِهَا اُمَّةً لِصَاحِبِهَا مِثْلُ ثَوَابِ اَعْمَالِهِمْ فَاِنْ تَرَکَهَا اَهْلَکَ اُمَّةً تَارِکُهَا شَرِیکُ مَنْ اَهْلَکَهُمْ...؛
خداوند به وسیله تقیه، امتی را اصلاح میکند، برای تقیهکننده پاداشی، مانند پاداش کارهای آن امت است. در صورت ترک شدن تقیه، امتی تباه میشود و ترک کننده تقیه (در
گناه) شریک تباهکننده آن امت است.»
«قَالَ وَقَالَ الْحُسَیْنُ
بْنُ عَلِیٍّ (علیهماالسّلام) لَوْ لَا التَّقِیَّةُ مَا عُرِفَ وَلِیُّنَا مِنْ عَدُوِّنَا؛
حضرت
سید الشهداء (علیهالسّلام) فرمود: اگر تقیه نبود دوست ما از دشمن ما شناخته نمیشد.»
یعنی کسانی که ادعای دوستی ما را دارند؛ ولی تقیه نکرده و اسرار ما را
حفظ نمیکنند، دوست ما نیستند؛ بلکه آنها دشمن ما هستند.
شیخ مفید (رضوآناللهتعالیعلیه) در باره تقیه
علی بن یقطین به دستور
امام کاظم (علیهالسلام) مینویسد:
«رَوَی
مُحَمَّدُ بْنُ اِسْمَاعِیلَ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ اخْتَلَفَتِ الرِّوَایَةُ بَیْنَ اَصْحَابِنَا فِی مَسْحِ الرِّجْلَیْنِ فِی الْوُضُوءِ هُوَ مِنَ الْاَصَابِعِ اِلَی الْکَعْبَیْنِ اَمْ هُوَ مِنَ الْکَعْبَیْنِ اِلَی الْاَصَابِعِ فَکَتَبَ عَلِیُّ
بْنُ یَقْطِینٍ اِلَی
اَبِی الْحَسَنِ مُوسَی (علیهالسّلام)...»
«
محمّد بن فضل میگوید: در بین اصحاب اختلاف بود که مسح پاها از سر انگشتان است تا مچ پا یا از مچ پا است تا سر انگشتان. علی
بن یقطین نامهای برای موسی
بن جعفر (علیهالسّلام) نوشت که اصحاب در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش میکنم نامهای به خط خود در این مورد بنویسید تا به آن عمل کنیم.
امام (علیهالسّلام) در جواب مرقوم فرمود: شنیدهام اصحاب در باره
وضو اختلاف دارند، آنچه به تو دستور میدهم این است که سه مرتبه مضمضه کنی و سه مرتبه
استنشاق، سه بار صورت را بشوئی و آب را لا بلای موهای ریش خود برسانی و تمام سرت را مسح بکشی با روی گوشها و داخل دو گوش و پاهایت را تا برآمدگی سه مرتبه بشوئی، مبادا بر خلاف این عمل کنی. وقتی که نامه به دست علی
بن یقطین رسید و از مضمون آنآگاه شد تعجب کرد که امام بر خلاف تمام علمای شیعه دستور داده است.
با خود گفت: امام من بهتر میداند من دستورش را اجرا میکنم. از آن پس وضوی خود را طبق این دستور میگرفت. از علی
بن یقطین نزد
هارون الرشید سعایت کردند که او رافضی است و مخالف تو است.
هارون به یکی از خواص خود گفت: خیلی در باره علی
بن یقطین حرف میزنند و او را متهم به
تشیع مینمایند، اگر چه من در کار او کوتاهی نمیبینم بارها نیز امتحانش نمودهام چیزی که شاهد بر این اتهام باشد ندیدهام مایلم طوری کهخودش متوجه نشود یک آزمایش دیگر بکنیم زیرا اگر متوجه شود، تقیه خواهد کرد.
آن شخص گفت: رافضیها با اهلسنت در وضو اختلاف دارند آنها سبکتر وضو میگیرند و پاها را نمیشویند؛ بهطوری که متوجه نشود به وسیله وضو او را آزمایش کن. گفت بسیار خوب این راه عالی است مدتی تصمیم خود را به تاخیرانداخت، روزی در وقت نماز هارون از پشت دیوار اطاق بهطوری که علی
بن یقطین متوجه نشود مراقب او بود، علی آب خواست، سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست، و داخل موی صورت را نیز شست، دستش را تا آرنج سه مرتبه شست، سر و دو گوش خود را مسح کرد و دو پای خود را شست. هارون تمام کارهای او را زیر نظر داشت.
همین که دید چنین وضو میگیرد نتوانست خود را نگهدارد، سر بلند نمود بهطوری که علی
بن یقطین او را نبیند صدا زد دروغ گفتند آنهایی که خیال میکردند تو رافضی هستی، بعد از این جریان مقام علی نزد هارون بالا گرفت.
پس از این آزمایش نامهای از حضرت موسی
بن جعفر رسید به این مضمون رسید:
بعد از اینطوری وضو بگیر که
خداوند دستور داده: یک بار صورتت را از روی وجوب بشوی و یک مرتبه به واسطه شادابی و دستت را از آرنج همینطور دو مرتبه بشوی جلو سرت را مسح کن و روی دو پا را نیز با اضافه رطوبت وضوی دست مسح کن. آنچه بر تو بیم داشتم از بین رفت. و السلام.»
علاوه بر روایاتی که در باره تقیه
عمار یاسر گذشت، روایات دیگری نیز درباره تقیه در کتابهای اهلسنت یافت میشود که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
رفع حکم
اکراه، در
حدیث رفع:
روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی که میتوان درباره آن ادعای
تواتر نیز کرد، آمده است که پیامبر اسلام فرمود:
خداوند از چند چیز در حق امت من گذشته است و آنها را بهخاطر ارتکاب آن اعمال مجازات نخواهد کرد.
ابنماجه قزوینی در سننش مینویسد:
«حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ
بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ الْفِرْیَابِیُّ حَدَّثَنَا اَیُّوبُ
بْنُ سُوَیْدٍ حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِیُّ عَنْ شَهْرِ
بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ
اَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ
اللَّهِ -صلی
الله علیه وسلم- «اِنَّ
اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ اُمَّتِی الْخَطَاَ وَالنِّسْیَانَ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛
از
ابوذر غفاری روایت شده است که رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند از امت در مواردی که اشتباه و فراموش کنند و نیز آنچه که به آن وادار شوند، گذشت کرده است.»
البانی اینروایت را در
صحیح ابنماجة، تصحیح کرده است.
همچنین به نقل از
ابوهریره مینویسد:
«عَنْ
اَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ
اللَّهِ -صلی
الله علیه وسلم(اِنَّ
اللَّهَ تَجَاوَزَ لاُمَّتِی عَمَّا تُوَسْوِسُ بِهِ صُدُورُهَا. مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ اَوْ تَتَکَلَّمْ بِهِ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛
«از
ابوهریره روایت شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند از امت من در مورد وسوسههای سینهشان (تصمیم گناه) بدون اینکه به آن عمل کند یا آن را بر زبان آورد و نیز در مورد کارهایی که بدان وادار شوند گذشت کرده است.»
البانی اینروایت را در صحیح ابنماجة، تصحیح کرده است.
طبق اینروایات، کسی که مجبور به انجام کاری شود، معذور است و خداوند از خطای او خواهد گذشت. در تقیه نیز انسان مجبور است که عقیده خود را مخفی و یا خلاف آن را اظهار نماید؛ پس معذور است.
کسی که تقیه نمیکند،
ایمان ندارد:
ابن ابیشیبه، استاد
بخاری در
المصنف به نقل از
محمد حنفیه فرزند
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مینویسد:
«حدثنا وکیع عن اسرائیل عن
عبد الاعلی عن
بن الحنفیة قال سمعته یقول لا ایمان لمن لا تقیة له؛
از
محمد بن حنفیه شنیدم که میگفت: کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد.»
جلالالدین سیوطی در
جامع الاحادیث مینویسد:
«قَالَ النَّبِیُّ: لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّةَ لَهُ؛
رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»
دیلمی همدانی نیز به نقل از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مینویسد:
«لا دین لمن لا تقیة له؛
کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»
مؤمن، حق ندارد خود را ذلیل نماید:
«اخبرنا
عبد الرزاق قال اخبرنا معمر عن الحسن وقتادة ان النبی صلی
الله علیه وسلم قال لاینبغی لمؤمن ان یذل نفسه قال وکیف یذل نفسه قال یتعرض من البلاء بما لا یطیق؛
از
قتادة روایت شده است که رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: سزاوار نیست که مؤمن خود را ذلیل نماید؛ سؤال شد که چگونه شخص خود را ذلیل مینماید؟ پاسخ فرمود: خود را در معرض بلاهایی قرار میدهد که توانایی آنها را ندارد.»
احمد بن حنبل،
ابنماجه،
بیهقی و
بزار همین روایت را از حذیفه نقل کردهاند.
البانی همین روایت را در کتاب سلسلة احادیث الصحیحه (مختصرة)
و در کتاب صحیح و ضعیف سنن ترمذی،
«صحیح» و در صحیح ابنماجة،
«حسن» معرفی میکند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «تقیه (دیدگاه فریقین)».