تعجب از انکار معاد (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بسیاری از
آیات مربوط به
معاد تکیه روی
معاد جسمانی دارد
و الا اگر بنا بود تنها
روح باقی بماند
و بازگشت جسم به زندگی مطرح نباشد این شبهات به وجود نمیآمد.
انکار معاد جسمانی
و ممکن ندانستن آن، در عین آگاهی از مبدا پیدایش
انسان ، امری شگفت آور:
«
و ان تعجب فعجب قولهم اءذا کنا تربـا اءنا لفی خلق جدید...» «
و اگر عجب داری عجب از سخن آنان (
کافران ) است که آیا وقتی
خاک شدیم به راستی در آفرینش جدیدی خواهیم بود.»
گفته بودند: چطور ممکن است آدمی بعد از مردن
و خاک شدنش بار دیگر زنده شود؟
و نیز گفته بودند: چرا پس آن عذابی که ما را از آن میترساند نازل نمیشود
و اگر او راست میگوید پس چرا به این وعده اش عمل نمیکند؟ آن گاه پس از نقل گفتههای ایشان جوابشان را میدهد.
در
مجمع البیان گفته است: " عجب
و تعجب" به معنای این است که امری که سببش برای انسان معلوم نیست بر نفس آدمی هجوم آورد، (
و انسان بناگهانی به او برخورد نماید).
در
آیه مورد بحث به
شبهه ایشان در امر معاد
و در آیات بعد به شبهات
و گفتههای آنان در باره
رسالت و توحید اشاره میفرماید.
شبهه ایشان در امر معاد این است که گفتهاند: " ا اذا کنا ترابا ا انا لفی خلق جدید"
خدای متعال این شبهه را به عنوان اینکه سخنی شگفت آور
و سزاوار تعجب است ذکر فرموده، چون بطلان
و فساد گفتارشان آن قدر واضح بود که هیچ انسان سلیم العقلی تردید در آن را جایز نمیداند
و با این حال اگر انسانی بدان قائل شود از مصادیق عجب خواهد بود
و لذا فرمود: "
و ان تعجب فعجب قولهم... ".
و معنای جمله بطوری که حذف متعلق" تعجب" بدان ارشاد میکند این است که: اگر از تو احیانا تعجبی سر بزند- که حتما هم سرمی زند، چون هیچ انسانی خالی از تعجب نیست- پس این
کلام ایشان تعجب آور است
و لزوما باید از آن شگفتی کنی
و این ترکیب (یعنی حذف متعلق تعجب) کنایه از
وجوب تعجب از گفتار ایشانست چون بطلانش واضح است
و هیچ خردمندی آن را نمیپسندد.
و مقصودشان از" تراب" در جمله" ا اذا کنا ترابا ا انا لفی خلق جدید"
به قرینه سیاق، خاکی است که بدن آدمی پس از
مرگ بدان تبدیل میشود، زیرا در آن موقع انسان که هیکلی گوشتی به شکلی مخصوص
و مرکب از اعضای خاص
و مجهز به قوایی به قول ایشان مادی است بطور کلی معدوم شده است
و چیزی که بکلی
و از اصل نابود شده چگونه مشمول
خلقت میشود
و دوباره بصورت مخلوقی جدید برمی گردد؟
«
و یقول الانسـن اءذا ما مت لسوف اخرج حیـا» «
و انسان میگوید آیا وقتی بمیرم راستی زنده (از
قبر ) بیرون آورده میشوم.»
«او لا یذکر الانسـن انا خلقنـه من قبل
و لم یک شیــا.» «آیا انسان به یاد نمیآورد که ما او را قبلا آفریدهایم
و حال آنکه چیزی نبوده است.»
"
و یقول الانسان ا اذا ما مت لسوف اخرج حیا".
این جمله حکایت کلام انسان در
انکار بعث
و استبعادش از آن است، البته این سخن تنها از
کفار بت پرست و منکرین صانع بلکه از کسانی هم که هنوز به دلیل معاد بر نخوردهاند سر میزند، بعضی گفتهاند: به همین جهت در مقامی که جا داشت بفرماید"
و یقول الکافر" یا بفرماید: "
و یقول الذین کفروا" فرمود: "
و یقول الانسان" لیکن این حرف صحیح نیست، زیرا با جمله آینده که میفرماید: " فو ربک لنحشرنهم
و الشیاطین... صلیا"
نمیسازد.
و بعید نیست که مراد از انسانی که این حرف را زده کافر
منکر معاد باشد
و علت تعبیر از آن به انسان این بوده باشد که چون از همین طایفه از انسانها نیز توقع نمیرفت چنین حرفی را بزنند، چون خدای تعالی خود او را نیز مجهز به جهازات عقلی کرده
و او به یادش هست که
خداوند قبلا او را خلق کرده بود با اینکه هیچ بود، پس دیگر چه استبعادی میکند از اینکه دوباره او را زنده کند، پس استبعاد او استبعاد دارد
و لذا لفظ انسان را تکرار کرد، چون جواب از اشکال
و استبعاد او را چنین شروع کرد: " ا
و لا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل
و لم یک شیئا"
یعنی او با اینکه انسان است، جا نداشت چیزی را که نظیرش را دیده استبعاد کند، با اینکه هنوز خلقت نخست خود را فراموش نکرده است.
و شاید تعبیری که صیغه" مضارع- آینده" در جمله" یقول الانسان- انسان میگوید" اشارهای به این باشد که این سخن
و این استبعاد از این به بعد هم در انسانها خواهد آمد، یعنی از این به بعد نیز افرادی
منکر معاد
و یا مردد در آن پیدا خواهند شد. " ا
و لا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل
و لم یک شیئا".
استفهام در این آیه از تعجب
و استبعاد است
و معنای آیه روشن است، زیرا در آن استبعاد کفار را چنین جواب میدهد که: نظیر آن اتفاق افتاده
و دیدهاید
و بنا بر این آیه شریفه در اثبات امکان معاد نظیر آیه"
و ضرب لنا مثلا
و نسی خلقه، قال من یحی العظام
و هی رمیم، قل یحییها الذی انشاها اول مرة... ا
و لیس الذی خلق السماوات
و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم"
میباشد.
در آیات گذشته بحثهای قابل ملاحظهای در باره
رستاخیز و بهشت و دوزخ به میان آمد، آیات مورد بحث نیز در همین زمینه سخن میگوید.
در آیه نخست گفتار منکران معاد را چنین بازگو میکند" انسان میگوید:
آیا هنگامی که من مردم، در آینده زنده میشوم
و سر از قبر برمی دارم"؟! (
و یقول الانسان ا اذا ما مت لسوف اخرج حیا).
البته این استفهام یک استفهام
انکاری است، یعنی چنین چیزی امکان ندارد.
پاسخ میگوید که: " آیا انسان این واقعیت را به یاد نمیآورد که ما او را پیش از این آفریدیم
و او ابدا چیزی نبود"؟! (ا
و لا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل
و لم یک شیئا).
تعبیر به" الانسان" در اینجا نیز ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان با آن استعداد
و هوش خداداد نباید در برابر چنین سؤالی خاموش بنشیند، باید خودش با یادآوری خلقت نخستین به آن پاسخ گوید
و گرنه حقیقت" انسانیت" خود را به کار نگرفته است.
این آیات مانند بسیاری از آیات مربوط به معاد تکیه روی معاد جسمانی دارد
و الا اگر بنا بود تنها روح باقی بماند
و بازگشت جسم به زندگی مطرح نباشد، نه آن سؤال جا داشت
و نه این پاسخ.
به هر حال این منطق را که
قرآن برای اثبات معاد در اینجا به کار گرفته در مواردی دیگر از قرآن نیز آمده است.
«او لم یر الانسـن انا خلقنـه من نطفة فاذا هو خصیم مبین.» «مگر آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهای آفریدهایم پس بناگاه وی ستیزه جویی آشکار شده است.»
استفهام در آیه شریفه برای تعجب است.
انکار احیای مجدد انسانها به رغم مشاهده عظمت
آفرینش و قدرت خدا در
جهان امری شگفت آور:
«فاستفتهم اهم اشد خلقـا ام من خلقنا انا خلقنـهم من طین لازب» «پس (از کافران) بپرس آیا ایشان (از نظر) آفرینش سخت ترند یا کسانی که (در آسمانها) خلق کردیم ما آنان را از گلی چسبنده پدید آوردیم.»
«بل عجبت
و یسخرون.» «بلکه عجب میداری
و (آنها) ریشخند میکنند.»
" فاستفتهم ا هم اشد خلقاام من خلقنا انا خلقناهم من طین لازب"
کلمه" لازب" به معنای دو چیز به هم چسبیده است، به طوری که هر یک ملازم دیگری شده باشد.
مراد از جمله" من خلقنا" یا ملائکهای است که در آیات قبلی به آنان اشاره کرد که حافظ
وحی و تیراندازان شهاب هایند
و یا مخلوقات عظیم دیگری غیر از انسان است، از قبیل آسمانها،
زمین و ملائکه فرمود: " آیا خلقت ایشان بزرگتر است، یا کسی که ما خلق کردهایم"
و نفرمود:
" چیزی که ما خلق کردهایم" بدان جهت است که در بین نامبردگان ملائکه هم منظور بودند
و ملائکه دارای عقلند، جانب آنان را غلبه داده
و از همه آسمانها
و زمین
و ملائکه تعبیر کرده به" کسی که ما خلقش کردهایم".
و معنای آیه این است که: وقتی خدای سبحان رب آسمانها
و زمین
و موجودات بین آن دو
و ملائکه بود، توای رسول گرامیم، از ایشان نظرخواهی کن
و بپرس آیا خلقت ایشان مهم تر
و بزرگتر است، یا خلقت غیر ایشان از موجودات دیگری که ما خلق کردهایم، آن وقت متوجه خواهند شد که خلقت آنان ضعیف تر
و ناچیزتر از خلقت موجودات دیگر است، برای اینکه خلقت ایشان از یک گل چسبنده بود
و معلوم است که این گل چسبنده ناچیز نمیتواند ما را عاجز سازد.
" بل عجبت
و یسخرون
و اذا ذکروا لا یذکرون"
یعنیای
محمد ! بلکه تو از
تکذیب ایشان تعجب میکنی که چگونه تکذیبت میکنند، با اینکه تو ایشان را به سوی کلمه حق میخوانی
و تازه وقتی تعجب میکنی تو را در این تعجب مسخره میکنند
و یا تو را در همین دعوت به سوی حق مسخره میکنند
و چون به وسیله آیات داله بر توحید
و دین حق، تذکر داده میشوند، باز متذکر نگشته
و بیدار نمیشوند.
شگفتی
انکار معاد
و عالم
آخرت ، با توجه به مخلوق
خدا بودن
آسمان و زمین:
«افتری علی الله کذبـا ام به جنة بل الذین لا یؤمنون بالاخرة فی العذاب
و الضـلـل البعید» «آیا (این مرد) بر خدا دروغی بسته یا جنونی در اوست (نه) بلکه آنان که به آخرت ایمان ندارند در
عذاب و گمراهی دور
و درازند.»
«افلم یروا الی ما بین ایدیهم
و ما خلفهم من السماء
و الارض ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط علیهم کسفـا من السماء ان فی ذلک لایة لکل عبد منیب.» «آیا به آنچه از آسمان
و زمین در دسترسشان
و پشت سرشان است ننگریستهاند اگر بخواهیم آنان را در زمین فرو میبریم یا پاره سنگهایی از آسمان بر سرشان میافکنیم قطعا در این (تهدید) برای هر بنده
توبه کاری
عبرت است.»
استفهام «افلم» برای تعجب است.
معنای آیه این است که: کسانی که
کافر شدند از در
تمسخر به رسول خدا صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم که ایشان را از
قیامت و جزای آن میترساند به یکدیگر گفتند: آیا میخواهید شما را به مردی (که مقصود
رسول خدا صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم است) دلالت کنیم که شما را خبر میدهد از اینکه به زودی در هنگام پاره پاره شدن اجزایتان
و در زمانی که هیچ یک از اجزای شما از یکدیگر متمایز نیست در خلقت جدیدی قرار میگیرید؟
و هستی دو بارهای پیدا میکنید؟
" افتری علی الله کذباام به جنة... "
استفهامی است از در تعجب، چون در نظر کفار زنده شدن اجساد بعد از فنا
و پوسیدن، امری عجیب بوده، آن قدر عجیب بوده که به نظرشان هیچ عاقلی به خود اجازه نمیدهد که چنین سخنی بگوید، مگر آنکه بخواهد مردم را دچار اشتباه
و ضلالت کند
و منافع آنان را تصاحب کند
و اگر چنین منظوری در کار نباشد، چطور یک فرد عاقل مطلب به این روشنی را نمیفهمد؟
و نمیداند که بدن پوسیده دو باره زنده نمیشود.
و چون مساله در نظرشان محال مینموده، لذا امر رسول خدا صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم را که مدعی
قیامت است، دایر بین دو چیز دانستند: یکی
افتراء بستن به خدا،
و دیگری دیوانگی. آن وقت از یکدیگر میپرسند: که به نظر شما این مرد کدام یک از این دو انحراف را دارد، آیا به خدا افتراء میبندد، تا به اغراض خود برسد
و یا آنکه دیوانه است؟
و معنای آیه این است که: آیا به نظر شما این مرد عاقل است؟
و عالما
و عامدا به خدا افتراء میبندد؟
و دم از بعثت
و قیامت میزند؟
و یا آنکه به نوعی
جنون مبتلا شده؟
و آنچه میگوید بدون فکر مستقیم است؟
" بل الذین لا یؤمنون بالآخرة فی العذاب
و الضلال البعید"
در این جمله سخن کفار را رد میکند
و از تردیدی که ایشان کردند، که آیا چنین است یا چنان، اعراض نموده، حاصلش این است که: این مرد نه به خدا افتراء میبندد
و نه دچار جنون شده، بلکه این کفار در عذابی قرار گرفتهاند که به زودی برایشان ظاهر میشود
و چون اهل عذاب شدهاند، از حق دور گشتهاند
و در ضلالتی دور قرار گرفتهاند، آن قدر دور که به این زودیها نمیتوانند حق را تعقل کنند
و به آن
ایمان بیاورند.
" ا فلم یروا الی ما بین ایدیهم
و ما خلفهم من السماء
و الارض ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط علیهم کسفا من السماء... "
این آیه کفار را اندرز میدهد
و تهدید میکند
و این عملشان را که آیات خدا را تکذیب کرده
و رسول خدا صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم را
استهزا کردند، جرمی بسیار بزرگ دانسته
و ایشان را نسبت به ارتکاب آن جری
و جسور میخواند.
پس مراد از جمله" ما بین ایدیهم
و ما خلفهم من السماء
و الارض... "
این است که بفرماید: آسمان
و زمین ایشان را از جلو
و عقب احاطه کرده، هر جا که نظر کنند آسمانی میبینند، که بر سرشان سایه افکنده
و زمینی که روی آن هستند، نه از طرف بالا میتوانند بگریزند
و نه از طرف پایین.
" ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط علیهم کسفا من السماء"
یعنی آسمان
و زمینی که از بالا
و پایین ایشان را احاطه کرده، با تدبیر ما میگردند
و اداره میشوند
و منقاد
و مسخر ما هستند، اگر ما بخواهیم زمین دهن باز کرده، ایشان را در خود فرو میبرد
و همه آنان را بدین وسیله هلاک میکنیم
و یا آنکه قطعهای از آسمان را بر سرشان میکوبیم
و نابودشان میسازیم. پس چرا از این حرفها دست بر نمیدارند؟
" ان فی ذلک لآیة لکل عبد منیب"
یعنی در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان
و زمین بر انسانها
و اینکه آن دو به تدبیر ما اداره میشوند
و همواره به فرمان مایند، اگر فرمان به زمین دهیم ایشان را در خود فرو میبرد
و اگر به آسمان فرمان دهیم قطعهای از آن بر سرشان میافتد
و هلاکشان میکند) خود آیتی است که برای هر بندهای که بخواهد به خود آید
و به خدایش برگردد بس است
و اگر این مردم به اینگونه امور بی اعتنایی میکنند
و بر تکذیب این آیات جسورانه اقدام مینمایند، جز بدین جهت نیست که ایشان مغرور
و متکبرند
و روح سرکششان اجازه به ایشان نمیدهد که در برابر خدا تسلیم شده
و توبه نموده، به اطاعت او برگردند.
«
و ضرب لنا مثلا
و نسی خلقه قال من یحی العظـم
و هی رمیم.» «
و برای ما مثلی آورد
و آفرینش خود را فراموش کرد گفت چه کسی این استخوانها را که چنین پوسیده است زندگی میبخشد.»
«قل یحییها الذی انشاها اول مرة
و هو بکل خلق علیم.» «بگو همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد
و اوست که به هر (گونه) آفرینشی داناست.»
«او لیس الذی خلق السمـوت
و الارض بقـدر علی ان یخلق مثلهم بلی
و هو الخلـق العلیم.» «آیا کسی که آسمانها
و زمین را آفریده توانا نیست که (باز) مانند آنها را بیافریند آری اوست آفریننده دانا.»
استفهام برای تعجب است.
جمله" قال من یحی العظام
و هی رمیم"
بیان آن مثلی است که انسان مذکور (درباره مساله معاد) زده
و به همین جهت بدون واو عاطفه آمده، چون کلام در معنای این است که کسی بپرسد: انسانها در
انکار معاد چه مثلی زدهاند؟ پس در جواب بفرماید:
" قال من یحی العظام
و هی رمیم"
و معنای آیه این است که: انسان برای ما مثلی زده
و خلقت خود را فراموش کرده، که در بار اول از
نطفه خلق شده
و اگر به یاد خلقت خود میبود، هرگز آن مثل را نمیزد
و آن مثل این است که: چه کسی این استخوانها را در حالی که پوسیده شده زنده میکند؟ آری، اگر خلقت بار اول خود را در نظر میداشت، خودش جواب این اشکال خود را میداد
و کلام خود را رد میکرد، هم چنان که خدای تعالی این جواب را به رسول گرامی خود تلقین کرد
و آن این است که: " قل یحییها الذی... ".
" قل یحییها الذی انشاها اول مرة
و هو بکل خلق علیم"
این همان جوابی است که: خدای تعالی به رسول گرامی خود تلقین کرده. کلمه" انشاء" به معنای ایجاد ابتدایی است
و اگر فرموده: " اول مرة" با اینکه کلمه" انشاء" آن را افاده میکرد، به منظور تاکید بوده
و جمله"
و هو بکل خلق علیم" اشاره است به اینکه خدای تعالی نه چیزی را فراموش میکند
و نه نسبت به چیزی
جاهل است
و وقتی او آفریننده این استخوانها در آغاز
و در نوبت اول بود
و در مدتی هم که این
استخوان حیات داشت نسبت به هیچ حالی از احوال آن، جاهل نبود
و بعد از مردنش هم جاهل به آن نبود، دیگر چه اشکالی دارد که دوباره آن را زنده کند؟ با اینکه قدرت خدا نسبت به احیای این" عظام" ثابت است
و جهل و نسیانی هم در ساحت او راه ندارد.
" ا
و لیس الذی خلق السماوات
و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم بلی
و هو الخلاق العلیم"
استفهام در آیه استفهام
انکاری است
و آیه شریفه بیان همان حجت است که در سابق در جمله" قل یحییها الذی انشاها اول مرة"
آمده بود، چیزی که هست این بیان از بیان قبلی به ذهن نزدیکتر است، چون در بیان سابق ایجاد بار اول انسان را دلیل میگرفت بر اینکه قادر است بر زنده کردن ایشان در آخرت، ولی در این آیه خلقت آسمانها
و زمین را که به حکم وجدان
و به فرموده خود خدای تعالی" لخلق السماوات
و الارض اکبر من خلق الناس"
بزرگتر از خلقت انسانهاست، دلیل گرفته بر قدرت او.
پس در حقیقت برگشت معنای آیه به این میشود که: چگونه ممکن است کسی این جرات را به خود بدهد که بگوید خدایی که عالم آسمانها
و زمین را با آن وسعتی که دارند خلق کرده
و آن نظام عام عجیب را در سراسر آن برقرار کرده، به طوری که تک تک نظامهای جزئی آن دهشت آور
و محیر العقول است
و یک نمونه آن نظامهای موجود در خصوص عالم انسانی است، نمیتواند مثل همین مردم را دوباره خلق کند؟ نه، هرگز چنین چیزی ممکن نیست، بلکه او قادر است، چون او خلاقی است علیم.
" او مثلی برای ما زد
و به پندار خودش دلیل دندان شکنی پیدا کرد
و در حالی که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشی سپرده گفت: چه کسی میتواند این استخوانها را زنده کند در حالی که پوسیده است"؟! (
و ضرب لنا مثلا
و نسی خلقه قال من یحی العظام
و هی رمیم).
منظور از ضرب المثل در اینجا ضرب المثل عادی
و تشبیه
و کنایه نیست، بلکه منظور بیان استدلال
و ذکر مصداق به منظور اثبات یک مطلب کلی است.
آری او (ابی بن خلف، یا امیة بن خلف، یا عاص بن وائل) در بیابان قطعه استخوان پوسیدهای را پیدا میکند
و استخوانی که معلوم نبود از چه کسی است؟
آیا به مرگ طبیعی مرده؟ یا در یکی از جنگهای
عصر جاهلی به طرز فجیعی کشته شده؟ یا بر اثر گرسنگی جان داده؟ به هر صورت فکر میکرد دلیل دندان شکنی برای نفی معاد پیدا کرده است، با خشم توام با خوشحالی قطعه استخوان را برداشته، میگوید: لاخاصمن محمدا (من با همین دلیل به خصومت با محمد برمی خیزم) آن چنان که نتواند جوابی دهد! با عجله به سراغ
پیامبر اسلام صلی الله علیه
و آله
و سلم آمد
و فریاد زد بگو ببینم چه کسی قدرت دارد بر این استخوان پوسیده لباس حیات بپوشاند؟
و سپس قسمتی از استخوان را نرم کرد
و روی زمین پاشید
و فکر میکرد پیامبر اسلام صلی الله علیه
و آله
و سلم هیچ پاسخی در برابر این منطق نخواهد داشت.
جالب اینکه
قرآن مجید با جمله کوتاه"
و نسی خلقه" تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر
و دلائل افزونتر نیز ذکر کرده.
میگوید: اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودی هرگز به چنین استدلالی واهی
و سستی دست نمیزدی، ای انسان فراموشکار! به عقب باز گرد
و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزی بودی
و هر روز لباس تازهای از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ
و معاد هستی، از جمادی مردی نامی شدی،
و از جهان نباتات نیز مردی از
حیوان سر زدی، از عالم حیوان نیز مردی انسان شدی، اما توی فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدی حال میپرسی چه کسی این استخوان پوسیده را زنده میکند؟! این استخوان هر گاه کاملا بپوسد تازه خاک میشود، مگر روز اول خاک نبودی؟!
لذا بلافاصله به پیامبر اسلام صلی الله علیه
و آله
و سلم دستور میدهد که به این خیره سر مغرور
و فراموشکار" بگو: کسی او را زنده میکند که در روز نخست او را ایجاد کرد" (قل یحییها الذی انشاها اول مرة).
اگر امروز استخوان پوسیدهای از او به یادگار مانده روزی بود که حتی این استخوان پوسیده هم نبود
و حتی خاکی هم وجود نداشت، آری آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیدهای برایش آسانتر است.
و اگر فکر میکنید این استخوان پوسیده وقتی که
خاک شد
و در همه جا پراکنده گشت چه کسی میتواند آن اجزا را بشناسد
و از نقاط مختلف گرد آوری کند؟ پاسخ آن نیز روشن است، " او از هر مخلوقی آگاه است"
و تمام ویژگیهای آنها را میداند (
و هو بکل خلق علیم).
کسی که دارای چنین" علم"
و چنان" قدرتی" است مساله معاد
و احیاء مردگان مشکلی برایش ایجاد نخواهد کرد.
خداوند به آسانی میتواند تمام ذرات بدن هر انسانی را در هر گوشهای از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آوری نماید.
نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات
و اعمال آنها نیز آگاه میباشد
و حساب
و کتاب آن نزد او روشن است.
میفرماید: " آیا کسی که آسمانها
و زمین را با آن همه عظمت
و عجایب
و نظامات شگفت انگیز آفریده، توانایی ندارد که همانند این انسانهای خاک شده را بیافریند؟ (
و آنها را به حیات زندگی جدیدی باز گرداند) آری میتواند
و او آفریننده آگاه
و دانا است" (ا
و لیس الذی خلق السماوات
و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم بلی
و هو الخلاق العلیم).
این جمله که با" استفهام
انکاری" شروع شده در حقیقت سؤالی را در برابر وجدانهای بیدار
و عقلهای هشیار مطرح میکند که آیا شما به این آسمان عظیم با آن همه ثوابت
و سیارات عجیبش
و با آن همه منظومهها
و کهکشان هایش نگاه نمیکنید که هر گوشهای از آن دنیایی است وسیع؟! کسی که قادر بر آفرینش چنین عوالم فوق العاده عظیم
و منظمی است چگونه ممکن است قادر به زنده کردن مردگان نباشد؟!
و از آنجا که پاسخ این سؤال در قلب
و روح هر انسان بیداری آماده است، در انتظار پاسخ نمیماند، بلافاصله میگوید: " آری او چنین قدرتی را دارد"
و به دنبال آن روی دو صفت بزرگ خداوند که در رابطه با این مساله باید مورد توجه قرار گیرد- یعنی صفت خلاقیت
و علم بی پایان او- تکیه میکند که در حقیقت دلیلی است بر گفتار پیشین که اگر تردید شما از ناحیه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشید که خلاق صیغه مبالغه است).
و اگر جمع
و جور کردن این ذرات نیاز به علم
و دانش دارد او از هر نظر عالم
و آگاه است.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۱۸۷، برگرفته از مقاله «تعجب از انکار معاد».