تضاد (منطق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تضاد،
اصطلاحی در
منطق و
فلسفه بوده و از اقسام
تقابل میباشد.
در تاریخ
منطق ، نخستینبار
ارسطو تضاد را به عنوان
اصطلاح، تعریف و تبیین کرد.
او در آثار منطقی و
فلسفیاش آرای خود را درباره تضاد و ویژگیهای آن مطرح کرد.
این آرا سرآغاز ملاحظات و مداقههای
منطقدانان و
فلاسفه بعد از او شد.
در آثار منطقی ارسطو، و به پیروی از او در آثار فلاسفه و منطقدانان
مسلمان ، تضاد بر دو گونه است: تضاد در
مفاهیم (بسایط یا مفردات) و تضاد در
قضایا .
تضاد در مفاهیم را «تقابل به تضاد» و تضاد در قضایا را «تقابل تضاد» نیز نامیدهاند.
منطقیان و فلاسفه به تضاد در مفاهیم بیشتر از تضاد در قضایا پرداختهاند، به طوری که میتوان ادعا کرد تضاد در قضایا به همان وضعی که ارسطو در کتاب عبارت آورده، باقی مانده است.
شاید علت آن، مناسبت بیشتر بحث تضاد در مفاهیم با دیگر مباحث فلسفی باشد.
در میان اندیشمندان معاصر
فلسفه اسلامی ،
مرتضی مطهری نوع دیگری از تضاد فلسفی را، که به معنای ناسازگاری است، در کتاب اصل تضاد در فلسفه اسلامی مطرح کرده است.
ارسطو در کتاب مقولات
تضاد در مفاهیم را از اقسام
تقابل و قسیم تقابل
سلب و
ایجاب ، تقابل
تضایف و تقابل
ملکه و عدم دانسته است.
به گفته وی،
در تقابل تضایف
ماهیت هر یک از دو طرف تضایف با
قیاس به دیگری شناخته میشود، مانند علم و معلوم که ماهیت هر کدام با توجه به دیگری آشکار میشود، اما در تقابل تضاد برای شناخت ماهیت هر یک از دو طرف تضاد به شناخت طرف مقابل نیازی نیست.
به نظر ارسطو
تضاد در مفاهیم بر دو گونه است: ۱) تضادی که بین دو طرف آن حد یا حدود متوسطی وجود دارد، مانند
سیاهی و سفیدی که رنگهای دیگری نیز غیر از این دو رنگ موجود است و لازم نیست که
جوهر معروض به
سیاهی و سفیدی حتماً به یکی از این دو رنگ متصف باشد، ولی اجتماع دو رنگ مذکور در زمان و در موضوع (معروض) واحد ممکن نیست. ۲) تضادی که میان دو طرف آن، متوسطی قابل تصور نیست و موضوع در هر حال باید به یکی از این دو متصف باشد، مانند زوج و فرد، بیماری و تندرستی.
با توجه به تقسیمات و مثالهایی که ارسطو آورده است، روشن میشود که از نظر او وجودیبودن دو طرف تضاد لازم نیست، بلکه اگر یک طرف
وجودی و طرف دیگر
عدمی باشد، برای صدق تضاد کافی است.
بدین ترتیب، وی
برای تمیز مصادیق تضاد از مصادیق ملکه و عدم ملکه ملاکی عرضه میکند دایر بر اینکه تضاد میان دو معنایی است که بالفعل در یک موضوع موجود نشوند، بلکه موضوع بالقوه به هر کدام متصف شود و انتقالش از یکی به دیگری محال نباشد، خواه هر دو معنی وجودی باشند (مانند
سیاهی و سفیدی) خواه یکی از این دو امر وجودی و دیگری عدمی باشد، اما در ملکه و عدم ملکه، انتقال از ملکه به طرف عدم ملکه ممکن است و عکس آن اتفاق نمیافتد.
ارسطو در مثالهایی که ذکر کرده، تضاد را نه تنها میان اعراض، مثل
سیاهی و سفیدی، بلکه میان عرضیات مانند
سیاه و سفید و همچنین در جواهر جاری دانسته است.
ارسطو در
کتاب متافیزیک اشاره کرده که بین دو طرف تضاد باید غایتِ خلاف باشد.
همچنین از نظر او
دو طرف تضاد میتوانند تحت
جنسی واحد یا تحت دو جنس متفاوت باشند و لازم نیست که تحت جنس قریبی داخل شوند، بلکه حتی هر کدام میتوانند یک جنس باشند، مثلاً سفید و
سیاه تحت جنسی واحد (رنگ) هستند، اما عدل و جور تحت دو جنس متضادند؛ جنس عدل، فضیلت است و جنس جور، رذیلت.
خیر و شر نیز تحت جنسی واحد واقع نمیشوند، بلکه این دو، دو جنس برای اشیا هستند.
فارابی تضاد را دقیقتر از ارسطو تعریف کرده است، تعریف وی بعدها راهگشای
ابن سینا و دیگر فلاسفه مسلمان شد.
به گفته فارابی،
تضاد میان دو امر، با موضوع واحد، است و میان دو طرف تضاد، در وجود، غایت بُعد است و هر کدام از نظر
تباین در طرف اقصا نسبت به دیگری قرار دارد.
از نظر فارابی
نیز دو طرف تضاد، گاه تحت یک جنس قریب واقع میشوند، گاه تحت دو جنس متضاد که خود دو نوع متوسط از جنس واحدند و گاه تحت دو جنس که خود اجناس اشیا هستند.
از مثالهای فارابی،
از جمله عدل و جور و خیر و شر، نیز میتوان دریافت که او هم مانند ارسطو وجودیبودن دو طرف تضاد را لازم نمیدانسته است.
ابن
سینا بیش از همه فلاسفه و منطقدانان مسلمان به مبحث تضاد پرداخته است.
وی در کتاب مقولات
شفا تعریف ارسطو را از تضاد، متعارف عوام اهل منطق و مناسب حال مبتدیان دانسته و تعریف خود را از تضاد، تعریف خاص و حقیقی معرفی کرده است.
ابن
سینا دو قید را به تعریف ارسطو افزوده است: ۱) تضاد تنها میان دو امر وجودی است و موارد دیگر از تقابل میان یک امر وجودی و یک امر عدمی تحت تقابل سلب و ایجاب یا ملکه و عدم ملکه قرار میگیرند.
۲) تضاد به
اعراض اختصاص دارد، زیرا در تضاد، وحدت موضوع شرط است.
البته وی
با استفاده از واژه موضوع به جای واژه محل در تعریف تقابل، تضاد را به
صوَر نیز تعمیم داده است.
شیخ شهابالدین سهروردی ، معروف به شیخ اشراق، در
کتاب المشارع و المطارحات با بیان
قاعده «ضدّ الواحدِ واحدٌ» چنین نتیجه گرفته که تضاد حقیقی تنها میان اعراض است و حتی عرضیات نیز متضاد نیستند، مثلاً سفیدی و
سیاهی متضادند، ولی سفید و
سیاه متضاد نیستند، زیرا سفید و
سیاه از لحاظ مشتقبودن، جهات بیشماری دارند، در حالی که سفیدی و
سیاهی واحد به معنای حقیقیاند و بنابر قاعده مذکور، تضاد حقیقی تنها میان سفیدی و
سیاهی است.
ابن
سینا نیز این قاعده را به این معنا که تضاد تنها میان دو امر است، مطرح کرده است.
صدرالدین شیرازی در
اسفار قید جنس قریب را به تعریف تضاد اضافه کرده است.
به نظر او، یکی از شرایط تضاد این است که هر دو متضاد تحت یک جنس قریب باشند.
به عبارت دیگر، تضاد در حقیقت در
صوَر نوعیه و
فصول اخیر مربوط به جنس واحد است، همچنانکه
استقرا بر آن دلالت دارد.
به همین دلیل، وی تقابل خیر و شر را از نوع تقابل تضاد نمیداند.
به گزارش
علامه طباطبائی ،
این قید را
مشائیان به تعریف تضاد افزودهاند.
شیخ شهابالدین سهروردی
قید جنس قریب را در تعریف تقابل تضاد نیاورده و به همین سبب خیر و شر را متضاد دانسته است.
علامه طباطبائی در
نهایة الحکمة تعریفی از تضاد عرضه کرده که جامع تمام قیود و عناصری است که فلاسفه قبل از وی ذکر کردهاند.
به نظر او، دو متضاد دو امر وجودیاند غیر از دو متضایف ، و بر موضوع واحدی وارد میشوند.
همچنین تقابل تضاد میان دو
نوع ، تحت جنس قریب از
مقولات عرضی واقع میشود و حتی میان دو عرضی نیز تضاد حقیقی وجود ندارد.
به نظر وی،
بین این دو امر وجودی نهایت خلاف و بُعد هست و این قید نشان میدهد که هیچ شیئی نمیتواند بیش از یک ضد داشته باشد.
تضاد در قضایا از انواع تقابل در قضایا و قسیم «تداخل» و «تناقض» و «داخل تحت تضاد» است.
ارسطو در کتاب عبارت
تضاد در قضایا را اینگونه تعریف کرده است که اگر بر معنایی
کلی ، حکم کلی شود، به این نحو که شیئی (محمولی) برای آن یا موجود است یا موجود نیست، آنگاه دو حکم متضاد خواهیم داشت.
مقصود از حکم کلی بر معنای کلی، مانند چنین قضایایی است : «هر انسانی سفید است» و «هیچ انسانی سفید نیست».
به عبارت دیگر، هرگاه
موضوع و
محمول دو قضیه واحد و کلی باشند و حکم نیز در این قضایا کلی باشد و اختلاف فقط در سلب و ایجاب باشد، آن دو قضیه متضادند.
اما هنگامی که بر معنای کلی حکمی غیرکلی شود، دو حکم، متضاد نیستند، هرچند دو امری که در مورد آن
استدلال میشود، گاهی ممکن است متضاد باشند.
مقصود از حکم غیرکلی بر معنای کلی، قضایایی است همچون : «انسان سفید است» و «انسان سفید نیست».
قضایای متضاد، اجتماع در صدق ندارند، ولی رفع کذبی آنها ممکن است.
به عبارت دیگر، هر دو نمیتوانند صادق باشند، اما کاذب بودن آنها ممکن است.
تضاد در قضایا کاملاً صوری است، به همین دلیل ارسطو دو قضیه مهمله را هر چند در مواد متضاد باشند و اجتماع صدقی نداشته باشند متضاد ندانسته است، زیرا این عدم اجتماع به ساختار و صورت دو قضیه باز نمیگردد، مانند «انسان حیوان است» و «انسان حیوان نیست»، که هر چند از لحاظ
مادّه اجتماع صدقی ندارند، از لحاظ صوری نمیتوان آنها را متضاد دانست.
از آنجا که اینگونه تضاد در حوزه قضایا و نسبت بین آنها مطرح میشود و در آن تنها صورت و ساختار قضایا در نظر گرفته میشود، اصطلاحی منطقی به شمار میآید و میتوان آن را «تضاد منطقی» دانست.
مبحث «تضاد در قضایا» در منطق و فلسفه اسلامی تغییری نکرده و در کتب رایج منطق همان تعریف ارسطو از تضاد، بدون کم و کاست، آمده است.
مرتضی مطهری در کتاب اصل تضاد در فلسفه اسلامی تضاد در مفاهیم و قضایا را مربوط به حوزه شناخت دانسته و قسمی دیگر از تضاد را، که به معنای ناسازگاری است، مطرح کرده است.
به نظر او،
این ناسازگاری، ناسازگاری بعد از موجودبودن است نه ناسازگاری در موجودبودن؛ یعنی هر دو ضد، اجتماع در وجود پیدا میکنند و در حالی که هر دو در آن واحد وجود دارند، با یکدیگر ناسازگارند و هر یک دیگری را معدوم یا اثر آن را خنثی' میکند.
مطهری این قسم از تضاد را با تضادی که حکما و منطقیان در بحث از اقسام تقابل و به معنای امتناع اجتماع دو طرفِ تضاد در وجود مطرح میکنند، متفاوت دانسته است.
به اعتقاد وی،
آنچه حکمای اسلامی در بحث خیر و شر درباره تضاد نگاشتهاند، تضاد به معنای اخیر است، لذا اگر در بحث خیر و شر گفتهاند: «اگر تضاد نبود، هیچ پدیدهای پدید نمیآمد» یا «فیض وجود جاری نمیشد»، مقصود همین معنا از تضاد است.
مطهری در توضیح این معنا از تضاد به اقوال صدرالدین شیرازی
و شیخ اشراق
استناد کرده است، در حالی که این دو فیلسوف تضاد را در باب خیر و شر به معنای «تضاد در مفاهیم» به کار بردهاند.
برخی از متفکران معاصر، به پیروی از مطهری، این نوع تضاد را در بحث از انواع تضاد آورده و تقابل تضاد را به دو قسم منطقی و فلسفی تقسیم نموده و این نوع تضاد را تضاد فلسفی نامیدهاند،
اما با اندکی تأمل روشن میشود که «تضاد در مفاهیم» نیز از اقسام تضاد فلسفی است و در فلسفه قدیم نیز همین معنا از تضاد به عنوان تضاد در فلسفه مورد بحث قرار گرفته است، زیرا تضاد از انواع تقابل است و تقابل از ملحقات غیریت، و غیریت از لواحق
کثرت است و
واحد و کثیر از تقسیمات اولیه وجودند و از مباحث اصلی امور عامه به شمار میآیند، ازینرو نمیتوان آن را تضاد منطقی خواند.
(۱) غلامحسین ابراهیمی دینانی، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۲) ابن
سینا، الشفاء، الالهیات، چاپ ابراهیم مدکور، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
(۳) ابن
سینا، المنطق، ج ۱، الفن الثانی: المقولات، چاپ ابراهیم مدکور و دیگران، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۵۹، الفن الثالث: العبارة، چاپ ابراهیم مدکور و محمود خضیری، قاهره (بی تا)، چاپ افست قم ۱۴۰۵.
(۴) ارسطو، منطق ارسطو، چاپ عبدالرحمان بدوی، بیروت ۱۹۸۰.
(۵) ارسطو، ۱۹۹۳، مابعدالطبیعة.
(۵) بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، تصحیح مرتضی مطهری، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۶) محمد خوانساری، فرهنگ اصطلاحات منطقی، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۷) عبدالکریم سروش، نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، به ضمیمه نقدی بر روش شناخت، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۸) یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، چاپ هانری کور بن، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۹) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، تهران ۱۳۳۷ ش، چاپ افست قم (بی تا).
(۱۰) محمدحسین طباطبائی، بدایة الحکمة، قم ۱۴۰۴.
(۱۱) محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، چاپ عبداللّه نورانی، قم ۱۳۶۲ ش.
(۱۲) حسن بن یوسف علامه حلّی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، قم ۱۳۶۳ ش.
(۱۳) محمد بن محمد فارابی، المنطقیات للفارابی، چاپ محمدتقی دانش پژوه، قم ۱۴۰۸ـ۱۴۱۰.
(۱۴) مرتضی مطهری، اصل تضاد در فلسفه اسلامی، (تهران) : انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان، (بی تا).
(۱۵) محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، کتاب اساس الاقتباس، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۷ ش؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تضاد علم منطق»، شماره۳۵۹۴.