ترجمه از سنسکریت و پهلوی به عربی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کهنترین سند دربارۀ انتقال کتب هندی به
ایران و احتمالاً ترجمۀ آنها به
پهلوی (= فارسی میانه) کتاب چهارم دینکرد استکه به نوشتۀ آن، شاپور اول ساسانی (حک ۲۴۰-۲۷۰م)، فرمان داد نوشتههای مربوط به
پزشکی،
ستارهشناسی، حرکت،
زمان،
مکان،
جوهر ، آفرینش، کون و فساد، تغییر عَرَض، منطق و صنایع را از هند،
روم و دیگر سرزمینها گرد آورند و به
اوستا بپیوندند.
ابن ندیم نیز به گردآوری و ترجمۀ کتب خارجی، و بهخصوص هندی، در زمان
اردشیر بابکان (حک ۲۲۴-۲۴۰م)،
پسرش شاپور و
خسرو انوشیروان (حک ۵۳۱-۵۷۹م) اشاره کرده است. وجود واژههای هندیالاصل در متنهای پهلوی شاهدی بر تأثیر علوم هندی بر علوم زمان ساسانیان است. برای نمونه میتوان به نام چند
گیاه دارویی اشاره کرد که بر نفوذ
طب هندی در دورۀ
ساسانی دلالت دارد: بلادور «بلاتور (گیاهی طبی)»، «بیش»، هَلیلگ «هلیله» و... .
ترجمۀ آثار سنسکریت به پهلوی در زمان شاهنشاهی خسرو انوشیروان به اوج شکوفایی رسید. از جمله کتابهایی که در عصر خسرو انوشیروان به پهلوی ترجمه شد
کتاب سیرَک (نیز: جرک، سرک، شرک) در پزشکی بود
که احتمالاً اثر پزشک معروف
هند باستان چَرَکه بوده است.
کتاب سنسکریت شوکه سَپتَتی «
هفتاد حکایت طوطی»، که اکنون ۴ تحریر فارسی از آن به نامهای
جواهرالاسمار، طوطینامه (دو کتاب) و
چهل طوطی بر جای مانده است، نیز احتمالاً در دورۀ ساسانی به پهلوی ترجمه شده بود.
اما معروفترین اثر هندی که در زمان خسرو انوشیروان به دست برزوی طبیب پسر آذرمهر به پهلوی ترجمه شد، کتاب
پَنچه تَنتره «پنج باب» بود
که برزوی آن را بر اساس نام دو
شغال که شخصیتهای اصلی
داستان بودند،
کلیله و دمنه نامید. بر خلاف نظر غالب، برزوی
پنچه تنتره را مستقیماً از سنسکریت به پهلوی ترجمه نکرده بود. بررسی اسامی خاص موجود در ترجمههای بازمانده از روایت پهلوی (یعنی ترجمههای سریانی و عربی)، و مقایسۀ آنها با اصل سنسکریت نشان میدهد که برزوی پنچه تنتره را نه از اصل سنسکریت، بلکه از یکی از زبانهای محلی
هند به پهلوی ترجمه کرده است.
این زبان شاید زبان پیشاچی بوده است.
ترجمۀ پهلوی
کلیله و دمنه از میان رفته است، اما محتوای آن را میتوان بر اساس ترجمههای موجود آن به سریانی و عربی بازشناخت. ترجمۀ پهلوی
کلیله و دمنه مفهوم حدود ۸۰٪ از متون منثور و بیش از ۷۰٪ از
ابیات پنچه تنترۀ اصلی را شامل میشده است. ترجمۀ پهلوی فاقد مقدمه و ۳ حکایت از
پنچه تنترۀ اصلی بود. از سوی دیگر، در این ترجمه حکایتهایی از حماسۀ بزرگ هند باستان مَهابهارَته گنجانده شده بود.
کلیله و دمنۀ پهلوی پس از اندک زمانی در ۵۷۰م، زمانی که هنوز خسرو انوشیروان پادشاه بود، توسط
کشیشی ایرانی به نام «بود» به سریانی ترجمه شد. تنها نسخۀ این ترجمه در ۱۲۸۷ق/ ۱۸۷۰م در
کلیسای ماردین در
ترکیه کشف شد. از آنجا که آغاز این نسخه افتادگی دارد و فاقد مقدمه است، اما در ۱۰ باب تمام متن
کلیله و دمنۀ پهلوی را حفظ کرده است.
در نتیجۀ نهضت ترجمه در عالم
اسلام که از نیمۀ
سدۀ ۲ق/ ۸م آغاز شد و تا اواخر سدۀ ۴ق/ ۱۰ م ادامه یافت، بسیاری از آثار ارزشمند هندی و ایرانی از زبانهای سنسکریت و پهلوی به عربی و از آن طریق به زبانهای دیگر، ازجمله فارسی، ترجمه شد. شمار این ترجمهها در دورۀ
اموی بسیار اندک بود. ظاهراً نخستین ترجمه از پهلوی به عربی، ترجمۀ دیوان محاسبات بود که به فرمان
حجاج بن یوسف (د۹۵ق/ ۷۱۴م) و به دست
صالح بن عبدالرحمان به انجام رسید.
دو کتاب
رستم و اسفندیار و بهرام شوس (= بهرام چوبین) نیز از کتابهایی بودند که در دورۀ اموی توسط جبلة بن سالم به عربی ترجمه شدند.
تعداد ترجمهها در دورۀ
عباسی در پی تأسیس و گسترش مدرسههای علمی به شدت افزایش یافت، تا بدانجا که برخی بر این باورند که بیتالحکمۀ
بغداد در دورۀ خلافت
مأمون (۱۹۸-۲۱۸ق/ ۸۱۴-۸۳۳م) درواقع یک دارالترجمه بوده است.
ابن ندیم
فهرستی از مترجمانی را که در دورۀ عباسی از پهلوی به عربی یا برعکس ترجمه میکردند، چنین آورده است:
ابن مقفع، بسیاری از اعضای خاندان نوبختی، موسی و یوسف پسران خالد که در خدمت داوود بن عبدالله بن
حمید ابن قحطبه بودند، علی بن زیاد تمیمی که
کنیۀ ابوالحسن داشت، حسن بن سهل،
احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، جبلة بن سالم کاتب هشام، اسحاق بن یزید،
محمد بن جهم برمکی، هشام بن قاسم، موسی بن عیسی کردی، زادویة بن
شاهویۀ اصفهانی،
محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانی، بهرام بن مردان شاه که موبد شهر نیسابور (= بیشاپور) در شهرستان فارس بود، و عمر بن فرخان. معروفترین ایشان عبدالله بن مقفع بود که ابن ندیم او را از جمله ۱۰ تن از بلیغترین مردم دانسته است.
وی در جای دیگر سلم را هم که در بیتالحکمه کار میکرد، جزو مترجمان پهلوی به عربی یاد کرده است.
به این فهرست باید نام خود ابن ندیم را هم افزود. از سوی دیگر، میدانیم که ذوالریاستین فضل بن سهل
وزیر مأمون کتابی برای
یحیی برمکی از فارسی (میانه) به عربی ترجمه کرده بود.
انواع متون ترجمه شده در این دوره را میتوان چنین تقسیم کرد:
کتاب سیرَک که در عهد خسرو انوشیروان از سنسکریت به پهلوی ترجمه شده بود، توسط عبدالله بن علی به عربی ترجمه شد.
این کتاب ظاهراً همان کتابی است که یعقوبی آن را کتاب
شرک نامیده است.
۳ کتاب پهلوی با نامهای
بنیاندخت، بنیان نفس و بهرامدخت نیز دربارۀ درمان ناتوانیهای جنسی به عربی ترجمه شده بود.
نیز میدانیم که ابن مقفع هم کتابهایی در زمینۀ پزشکی که پیش از او به پهلوی ترجمه شده بود، از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود.
ازجملۀ کسانی که از هندی به عربی ترجمه میکردند، منکۀ هندی بود.
او کتابی در زمینۀ سموم منسوب به شاناق (سنسکریت: چانَکیه) برای
یحیی بن خالد برمکی به پهلوی ترجمه کرد، اما چون خط پهلوی نمیدانست،
کتابت آن را به ابوحاتم بلخی سپرد. همین کتاب در عهد مأمون توسط عباس بن سعید جوهری تحت
عنوان السموم به عربی ترجمه شد.
جاحظ نیز به ترجمۀ
کتاب السموم شاناق اشاره کرده است.
منکۀ هندی
کتاب سسرد (اثر سوشروته) را نیز که در ۱۰ باب تنظیم شده بود، به سفارش یحیی بن خالد برمکی برای استفاده در بیمارستان بغداد (به پهلوی) ترجمه کرده بود.
ابن دهن، مدیر
بیمارستان برامکه، نیز از هندی به عربی ترجمه میکرد.
او دو کتاب پزشکی هندی را با نامهای
استانکر الجامع (سنسکریت: اَشتانگَهردَیه «باطِن) علمِ (هشت شاخه (= پزشکی)») اثر واگبهَته و
سندستاق (سنسکریت: سیددهَیُگه «معالجۀ موفق»؛ یا به قول ابن ندیم: «صَفوَه النُجح» = «زبدۀ رستگاریها») اثر ورنده را (مستقیماً از سنسکریت یا از پهلوی) به عربی ترجمه کرده بود.
کتابهای دیگری که در زمینۀ پزشکی از هندی به عربی ترجمه شده بود، عبارت بودند از:
مختصر للهند فی العقاقیر،
علاجات الحبالی للهند، توقشتل که در آن صد درد و صد درمان است،
روسا الهندیة فی علاجات النساء، السکر للهند، أسماء عقاقیر الهند ترجمۀ منکه برای اسحاق بن سلیمان،
رأی الهندی فی اجناس الحیات و سمومها، التوهم فی الامراض و العلل اثر توقشتل هندی.
اسحاق بن علی بن سلیمان نیز کتابی در زمینۀ دامپزشکی از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود.
بهعلاوه، کتابهای مربوط به داروشناسی و مفردات پزشکی در دورۀ اسلامی پر از نامهای ایرانی
داروها و مفردات گیاهی است که بیگمان بسیاری از آنها در متون فارسی میانه سابقه داشته است.
ابن ندیم
پیدایش
علم نجوم را به ایرانیان زمان جمشید نسبت داده، و به سهم اردشیر و شاپور و بهویژه خسرو انوشیروان اشاره کرده است. یکی از مترجمان معروف آثار نجومی از پهلوی به عربی
ابوسهل بن نوبخت بود که تا زمان
هارون زنده بود و در خزانةالحکمه کار میکرد.
در زمینۀ نجوم کتابی پهلوی با نام
زیج شهریار در
سدۀ ۲ق توسط ابوالحسن علی بن زیاد تمیمی به عربی ترجمه شد.
نام این کتاب در متنِ پهلویِ نامههای منوچهر به صورت zīg ī šahryārān آمده است.
نام این کتاب به صورت زیج شاه
و زیج شهریاران
نیز ثبت شده است. آغاز تألیف این کتاب احتمالاً زمان شاپور اول بوده، اما تدوین نهایی آن در زمان خسرو انوشیروان بوده است.
زیج شهریار بر قواعد و اصولی مبتنی بوده که بیشتر آنها اصل هندی داشته است.
در نامههای منوچهر به زیج هندو (پهلوی: zīg ī hindūg) نیز اشاره شده است
که ظاهراً از سنسکریت به پهلوی ترجمه شده بود. وجود واژههای پهلوی horā «زایچه، طالع» و košā «گاهشماری» گواه دیگری بر ترجمۀ آثار نجومی هندی از سنسکریت به پهلوی است.
کتاب آنتولوگیای «گزیدهها» اثر وِتّیوس والِنس
رومی که در نیمۀ دوم سدۀ ۲م میزیست و در زمان خسرو انوشیروان، بزرگمهر آن را به پهلوی ترجمه و تفسیر کرده و احتمالاً وِزیدَگ «گزیده» نامیده بود، با عنوان
الزبرج به عربی ترجمه شده بود، که ظاهراً
تصحیف البِزیدَج است.
ابن ندیم از دو منجم بابلی به نامهای تینکلوس صاحب کتاب وجود و حدود و طینقروس صاحب
کتاب موالید دربارۀ وجود و حدود نام برده است.
این دو نام در واقع صورتهای تحریف شدۀ نام
تِئوکرُس هستند که در نیمۀ دوم سدۀ ۱م میزیست.
کتاب او در زمان خسرو انوشیروان به پهلوی و سپس از پهلوی به آرامی ترجمه شده بود. ترجمۀ آرامی این کتاب در دسترس منجمان
مسلمان بوده است.
بعید نیست که این کتاب ترجمۀ عربی نیز داشته است.
کتابی در باب
احکام نجوم با نام اندرزغَر منسوب به اندرزگر پسر زادان فرخ احتمالاً از پهلوی به عربی ترجمه شده بود.
رازی مطالبی از دو کتاب نجومی زردشتی با نامهای
کَیان و بَیان و خورَّه روزان نقل کرده است.
او احتمالاً از ترجمههای عربی آنها استفاده کرده است.
به روایت بیرونی
فَزاری و یعقوب بن طارق، در ۱۵۴ یا ۱۵۶ق/ ۷۷۱ یا ۷۷۳م در دربار منصور، خلیفۀ عباسی، با منجمی از ناحیۀ سِند دیدار کردند و آن منجم مطالب بسیاری دربارۀ نجوم هندی برای آنان بازگو کرد و آنان بر اساس سخنان وی آثاری به زبان عربی فراهم آوردند. اما به گفتۀ ابن آدمی، فزاری زیجی هندی به نام
براهمسپهطسدهانت (سنسکریت: براهمَسپهوتَسیدّهانته) اثر برَهمَگوپته را که در ۶۲۸م تألیف کرده بود و منجمی هندی آن را با خود به بغداد آورده بود، به دستور منصور به عربی ترجمه کرد.
شاید زیج سند هند کبیر که نگارش آن به فزاری منسوب است.
همین ترجمه بوده باشد. فزاری همچنین برخی از
آراء منجمان ایرانی را که به غلط به هِرمِس منسوب شده بودند، در آثار خود یاد کرده است.
زیج هندی دیگری به نام
کندکاتک (سنسکریت: کَهندَ کهادیَکه) اثر برَهمَگوپته در سدۀ ۲ق به عربی ترجمه شده بود و با نام ارکند شناخته میشد، اما اشتباهات آن ترجمه به اندازهای بود که بیرونی را واداشت تا بار دیگر آن را به عربی ترجمه کند.
زیج دیگری منسوب به اَرجَبهَر (سنسکریت: آریَبهَته)، منجم هندی اواخر سدۀ ۵م، را که برگرفته از
براهمَسپهوتَسیدّهانته بود، نیز ابوالحسن اهوازی به عربی ترجمه کرده بود.
در آثار بازماندۀ پهلوی واژهها و نشانههایی وجود دارد که به ترجمۀ دیگر آثار علمی از سنسکریت به پهلوی دلالت میکند، مانند واژههای پهلوی tarak «منطق» و abyākaran «دستور زبان،
صرف و
نحو». مجتبائی بر این باور است که آشنایی ایرانیان با سنت دستورنویسی هندی که از دورۀ
ساسانی و از طریق ترجمۀ آثار سنسکریت به پهلوی آغاز شده بود، زمینه را برای تدوین دستور زبان عربی در نخستین سدههای اسلامی توسط بزرگانی چون
خلیل بن احمد و
سیبویه فراهم آورد.
روایت شده است که ابن مقفع خلاصهای از آثار
ارسطو در
منطق فراهم آورده بود. بعید است که این آثار از زبانی بجز پهلوی ترجمه شده باشد، بهخصوص از آنجا که به روایت ابن ندیم
ابن مقف ع کتابهایی در زمینۀ منطق که پیش از او به پهلوی ترجمه شده بود، از پهلوی به عربی برگردانده بود.
دو روایت عربی از کتاب کشاورزی کاسّیانوس باسّوس سکلاستیکوس (عربی: قُسطوس) وجود دارد که یکی مستقیماً از یونانی و دیگری از ترجمۀ از میان رفتۀ پهلوی آن به عربی ترجمه شده است.
فصل ۶۴ کتاب روایت پهلوی که دربارۀ خواص
جادویی مهرهها و
سنگهای قیمتی است، دست کم توسط ۴ تن، بدون ذکر مأخذ، از پهلوی به عربی ترجمه شده و موجود است.
زادان فرخ بن پیری کسکری نیز کتابی در
جغرافیا از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود که شامل معلوماتی دربارۀ شهرهای
ایران و مردم هریک بود.
ترجمۀ اندرزنامهها و آثار مشابه تألیفی در عربی
المحاسن والاضداد، المحاسن والمساوی و گاه فقط
المحاسن نامیده شده است.
کتاب
المحاسن عمر ابن فرخان،
در آداب معاشرت و حسن سلوک احتمالاً از اینگونه ترجمهها بوده است.
مهمترین اثر از این نوع کتابی پهلوی با نام جاویدان خرد بوده است که ابوعلی مسکویه
نسخهای از آن را در
فارس نزد موبدان موبد دیده بود. بخشی از این کتاب بهخواهش حسن ابن سهل و به دست خضر بن علی از پهلوی به عربی ترجمه شده بود.
ابوعلی مسکویه در کتاب خود
الحکمةالخالدة،
پندهای خردمندانۀ بزرگان ایرانی را در بخشی با نام «آداب الفرس» از منابع مختلف گرد آورده که شاید یکی از منابع وی ترجمۀ خضر بن علی بوده است. این بخش مشتمل است بر سخنان پندآموز «أوشهنج» (= هوشنگ)،
«
مواعظ أذرباذ»،
«
آداب بزرجمهر»،
«
حکم کسری قُباذ»،
«
کتاب لبزرجمهر إلی کسری»،
«
حکم تؤثر عن أنوشروان»،
«
حکم لبهمن الملک»
و پندهایی از دیگر حکیمان ایرانی
که نامشان دانسته نیست.
بخشهایی از «مواعظ أذرباذ» در متنی پهلوی با نام اندرز آذرباد مَهرَسپَندان هنوز موجود است.
بیشتر بخشهای «آداب بزرجمهر» نیز در متن پهلوی یادگار بزرگمهر هنوز موجود است.
اندرزهای بزرگمهر را فردوسی به نظم درآورده است.
بخشهایی از
الحکمةالخالده را مؤلف ناشناختۀ خردنامه (سدۀ ۴ یا ۵ق/ ۱۰ یا ۱۱م) به فارسی برگردانده است.
در کتاب ششم دینکرد نیز اندرزهایی منسوب به آذرباد مهرسپندان وجود دارد که تحریرهایی از آنها، گاه منسوب به کسی دیگر، به عربی و فارسی موجود است.
ابن ندیم
زیر عنوان «کتابهایی که در مواعظ و آداب و حِکَم از آن ایرانیان و رومیان و هندیان و تازیان تألیف شده و مؤلف آنها شناخته یا ناشناخته است» فهرستی از اینگونه کتابها را ذکر کرده که از مجموع ۴۴ کتاب ذکر شده، به نظر میرسد که این کتابها ترجمۀ مستقیم از زبان پهلوی بوده است:
۱.
زادالفروخ (= زادان فرخ)
در تربیت پسرش؛
۲.
مهراد وحسیس (= مهرآذر گُشنَسپ)
الموبدان (الفرمدار)
به بزرجمهر بن البختکان (= بزرگمهر بختگان)،
این کتاب احتمالاً همان کتاب نهر اردحسبس است که علی بن عبیدۀ ریحانی در زمان مأمون به عربی ترجمه کرده بود.
۳. عهد خسرو (انوشیروان) به پسرش هرمز که به هنگام واگذاری سلطنت بدو
وصیت میکند و پاسخ هرمز بدو؛
۴. کتاب
شاهی از شاهان پیشین به پسرش دربارۀ تربیت؛
۵. عهد خسرو (انوشیروان) به هر که از خاندانش درک آموزش داشت؛
۶. عهد اردشیر بابکان به پسرش شاپور؛
۷. کتاب
موبدان موبد؛
۸. عهد خسرو انوشیروان به پسرش با نام چشمۀ
بلاغت؛
۹. آنچه خسرو (انوشیروان) به مرزبان نوشت و پاسخ مرزبان بدو؛
۱۰. پرسشهایی که پادشاه روم به دست
بقراط رومی برای انوشیروان فرستاد؛
۱۱. فرستادن پادشاه
روم فیلسوفان را به سوی پادشاه
ایران و پرسش از او دربارۀ چیزهایی از
حکمت؛
۱۲. در باب تدبیر که به فرمان
اردشیر از کتابهای حکیمان استخراج شده بود؛
۱۳. کتاب
سکربیری بن مردیود لهرمزبن کسری و رسالة کسری الی جواسب و جوابها؛
۱۴. کتاب
کسری (= خسرو) به بزرگان رعیتش دربارۀ شکرگزاری؛
۱۵.
سیرهنامه تألیف حداهود ابن فرخزاذ (= خدابود پسر فرخزاد).
چنانکه مشاهده میشود برخی از این اندرزها بیشتر صبغۀ سیاسی داشته است. چنین اندرزهایی را در متون کهن عربی و فارسی تحت عناوینی چون
آیین، آییننامه، پندنامه، توقیع،
خطبه، سیره، عهد، کارنامه، کتاب التاج (تاجنامه)، مثل،
نامه یا
وصیت میتوان یافت.
نمونههایی از اینگونه متون که متن پهلوی آنها هنوز موجود است، عبارتاند از:
اندرز خسرو قبادان و آیین نامهنویسی. علاوه بر آنچه نام برده شد، میتوان به این موارد نیز اشاره کرد که جز چند مورد به پادشاهان ساسانی منسوب است و گاه بخشهایی از آنها، به اجمال یا به تفصیل، در آثار عربی و یا فارسی نقل شده است: آیین اردشیر، آیین تیراندازی منسوب به بهرام گور یا بهرام چوبین، آیین چوگانبازی، آییننامه در آیین که ترجمهای از آن را ابن مقفع فراهم آورده بود،
امثال بزرگمهر، توقیع بهرام گور، توقیع قباد، توقیع نرسی، توقیع هرمز پسر انوشیروان، توقیعات اردشیر، توقیعات انوشیروان، توقیعات خسروپرویز، خطبۀ اردشیر بابکان، خطبۀ انوشیروان، خطبۀ بهرام گور، خطبۀ خسروپرویز، خطبۀ هرمز پسر انوشیروان، رسالهای منسوب به اردشیر در آیین کشورداری، سیرۀ اردشیر که ابان لاحقی آن را به شعر عربی نیز درآورده بود.
سیرۀ انوشیروان که ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرده بود و ابان لاحقی نیز آن را به شعر عربی درآورده بود
، شاهینی (کتابی منسوب به انوشیروان)، عهد اردشیر که ابن ندیم
آن را از جملۀ بهترین کتابها نزد همه دانسته، و بلاذری آن را به شعر عربی نیز درآورده بود، عهد شاپور به پسرش هرمز، عهد قباد به پسرش خسرو انوشیروان، کارنامه در سیرۀ انوشیروان، التاج، التاج در سیرۀ انوشیروان که ترجمۀ ابن مقفع بوده است.
نامۀ تَنسَر که متن عربی آن از میان رفتـه، و فقط ترجمۀ فارسی آن به
قلم ابن اسفندیار برجای مانـده است، نامۀ شاپور در پاسخ به نامۀ قیصر روم، نامۀ شیرویـه به
پدرش خسروپرویـز و پاسخ خسـرو به او، نامۀ موبـد به هرمـز (احتمالاً هرمز پسر شاپور)، نامههای اردشیر، نامههای بهرام گور، نامههای خسرو انوشیروان و
وصیت بزرگمهر به خسرو انوشیروان.
ابن ندیم،
چنانکه خود میگوید، کتابی در آداب
جنگ و قلعهگیری که برای اردشیر بابکان تألیف شده بود، ترجمه کرده بود.
علاوه بر کتابها و رسالههایی که نام آنها برجای مانده، گاه در نوشتههای کهن عربی و فارسی جملات و عبارات پندآموزی از شاهان و پهلوانان ایرانی، همچون اردشیر، افراسیاب، بهرام گور، بهمن پسر اسفندیار، پشنگ، پکور (پاکُر)، خسرو انوشیروان، خسروپرویز، دارا، رستم، فریدون، قباد، هرمز پسر انوشیروان و یزدگرد سوم، به عربی برگردانده شده است. گاه نیز جملاتی از حکیمان ایرانی، نظیر آذرگُشَسپ (آذرگُشنَسپ)، بُرزمِهر، بزرگمهر، مَردَک، مهآذر، مَهبود و وِهشاپور، نقل شده است.
از جمله آثاری که ابن مقفع از پهلوی به
نثر عربی ترجمه کرده، و ابان لاحقی به
شعر عربی درآورده بود، کتاب مَردَک،
منسوب به مردک از حکمای دوران ساسانی بود. شواهد نشان میدهد که این کتاب ربطی به مزدک و تعلیمات مذهبی او نداشته، بلکه از کتابهای ادبی و اخلاقی و از نوع کلیله و دمنه بوده است.
آنچه از ترجمۀ عربی این کتاب برجای مانده، نقل قولهایی از آن در آثار آبی،
ثعالبی و
ابن ابی رندقه است.
ابن مقفع کتابهایی نیز تحت عنوان
آداب کبیر، ادب صغیر و الیتیمة در رسائل به عربی ترجمه کرده بود.
ابان لاحقی نیز کتابهایی را با نامهای
رسائل و حکم هند به شعر عربی درآورده بود.
برخی از منابع کهن عربی و فارسی نیز جملاتی اندرزی از شاهان و بزرگان ساسانی نقل کردهاند که بر اشیاء گوناگون، از جمله بر اَستودان،
پرده،
تابوت،
تاج، تختهسنگ، سنگمزار،
کمربند، لوح زرین، نگین انگشتری و جز آنها منقوش بوده است. به نظر میرسد که بسیاری از این جملات در واقع برگرفته از کتابهای پهلوی یا اقوال شفاهی ایرانیان بوده است.
مهمترین کتاب تاریخی ترجمه شده از پهلوی به عربی خداینامه
در شرح روزگار پادشاهان ایرانی بوده که به نامهای
سیرالملوک، سیر ملوک الفرس،
شاهنامه،
کتب الملوک و
نامۀ باستان نیز شناخته میشود. آغاز تدوین خداینامه را باید به زمان خسرو انوشیروان نسبت داد، اما به تدریج و حتی پس از مرگ یزدگرد سوم مطالبی بدان افزوده شد.
از خداینامه ترجمهها و تألیفهای متعددی به عربی از کسانی چون ابن مقفع،
محمد بن جهم برمکی، زادویه پسر
شاهویۀ اصفهانی،
محمد بن مطیار اصفهانی، هشام بن قاسم اصفهانی، بهرام پسر مردانشاه موبد خورّهشاپور، بهرام پسر مهران اصفهانی و احتمالاً بهرام هروی مجوسی و ابوالفرج ابراهیم بن احمدبن خلف زنجانی موجود بوده است.
یکی دیگر از مترجمان خداینامه از پهلوی به عربی به احتمال بسیار موسی بن عیسی کسروی بود که، علاوه بر ترجمه، مطالبی از دیگر متون پهلوی و آثاری که داستانهای هندی، بهویژه با درونمایههای بودایی، داشتهاند به مطالب کتاب افزوده بود.
بسیاری از مطالب موجود در تاریخهای دورۀ اسلامی برگرفته از این ترجمهها بوده است. نویسندگان و شاعران فارسیگوی نیز از این ترجمهها بهرۀ بسیار بردهاند. دلایلی وجود دارد که نشان میدهد
داستان بلاش پسر فیروز و
دختر شاه هند که جاحظ
آن را به روایت کسروی آورده، مستخرج از خداینامه بوده و این کسروی، موسی بن عیسی کسروی بوده است.
این داستان درونمایهای هندی، بهویژه بودایی، دارد که بر طبق فضای ایرانی تغییراتی در آن داده شده است.
روزن
بر این باور است که هرجا جاحظ در کتاب
المحاسن و الاضداد اطلاعاتی دربارۀ تاریخ ایران میدهد، این اطلاعات از خداینامۀ کسروی اخذ شده است.
به روایت مسعودی،
در ۱۱۳ق/ ۷۳۱م کتابی از پهلوی به عربی برای
هشام بن عبدالملک ترجمه شد که تصویر ۲۷ تن از شاهان ساسانی (۲۵ مرد و ۲ زن) و وقایع دوران حکومت هریک را شامل میشد. او خود این کتاب را در ۳۰۳ق/ ۹۱۵م در شهر استخر فارس دیده، و بر آن اساس، رنگ
لباس، تاج و
سلاح اردشیر و یزدگرد سوم را توصیف کرده است. حمزۀ اصفهانی نیز لباسهای شاهان ساسانی را براساس کتابی به نام کتاب صور ملوک بنی ساسان وصف کرده است.
ظاهراً این همان کتابی است که مسعودی از آن یاد کرده است.
مسعودی
مطالبی نیز از کتابی به نام بنکش ترجمۀ ابن مقفع دربارۀ دژی استوار میان آلان و
کوه قفقاز نقل کرده که منسوب به زمان پادشاهی اسفندیار پسر گشتاسپ پسر لهراسپ بوده است. همو از کتاب دیگری با نام
سکیسران ترجمۀ ابن مقفع نام برده که شامل مطالبی حماسی دربارۀ افرادی چون
افراسیاب،
سیاوش و
رستم بوده است.
کتابی دربارۀ
اسکندر و فتوحاتش به یونانی فراهم آمده بود که در اواخر عصر ساسانی از یونانی به پهلوی ترجمه شد و در تدوین خداینامه مورد استفاده قرار گرفت.
تحریرهایی منثور و منظوم از این داستان که با نام اسکندرنامه شناخته میشود، به عربی و فارسی نیز موجود است.
متنی نیز به پهلوی دربارۀ شیرین،
همسر خسرو پرویز ، و
کنیزش، مشکدانه، موجود بوده است که ابن ندیم از آن با نام مسک زنانه و شاه زنان یاد کرده است.
خلاصۀ این داستان در
المحاسن جاحظ
آمده است.
نهایةالارب نیز داستان بلاش پسر فیروز و دختر شاه هند را آورده است.
چند متن تاریخی و حماسی دیگر که تماماً یا بخشی از آنها از پهلوی به عربی ترجمه شده بودند، اما اصل و ترجمۀ آنها از میان رفته است، عبارتاند از: سرودهنامۀ پهلوی،
سیرۀ اسفندیار،
رستم و اسفندیار ترجمۀ جبلة بن سالم، بهرام شوس (= بهرام چوبین) ترجمۀ جبلة ابن سالم،
کیلهراسپ شاه ترجمۀ علی بن عبیدۀ ریحانی،
نامۀ پیرانویسه
و داستان شروین دَشتَبی.
بهعلاوه، مسعودی از کتابی دربارۀ شاهان و وزیران هند به نام فرزه و سیماس یاد کرده که اصل هندی داشته است و به عربی ترجمه شده بود.
حمزۀ اصفهانی کتاب سیماس را متعلق به
اشکانیان دانسته است.
به نوشتۀ سخاوی
در زمان
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) ترجمهای عربی از یک اثر فارسی (میانه ) سنت سیرهنویسی را به میان عرب برد. اگر این روایت درست باشد، آن اثر باید مشتمل بر سیرۀ یکی از شاهان ساسانی بوده باشد.
کلیله و دمنۀ پهلوی در ۱۴۰ق/ ۷۵۷م به دست روزبه پسر داذویه مشهور به عبدالله بن مقفع به عربی ترجمه شد.
این ترجمه به لحاظ نثر و سبک در عربی سابقه نداشت؛ از اینرو، با استقبالی بسیار گرم روبهرو شد و نسخهها و ترجمههای متعددی از آن پدید آمد.
ابن ندیم
کلیله و دمنۀ ابن مقفع را از جملۀ بهترین کتابها نزد همه دانسته است.
کلیله و دمنۀ عربی فاقد مقدمۀ پنچه تنترۀ سنسکریت است، اما در عوض دارای ۴ باب آغازین است که ترتیب و عنوان آنها در نسخهها متفاوت است: ۱.
مقدمةالکتاب، ۲.
بعثة برزویه الی دیار الهند، ۳.
برزویة الطبیب، ۴.
عرض الکتاب. پس از این بابهای آغازین، نسخههای عربی کلیله و دمنه غالباً ۱۶ باب اصلی دارند. یکی از این بابها (الفحص عن امر دمنه) احتمالاً افزودۀ ابن مقفع است. ۳ باب از این ۱۶ باب (السِّنَّور و الجُرَذ، المَلِک و الطَّیر فنزه، الاسد و الشعهر الصوّام) نیز برگرفته از مهابهارته است.
پس از ابن مقفع، کسان دیگری نیز
کلیله و دمنه را به
نظم یا نثر عربی ترجمه کردند، اما ترجمههای آنان از حیث فصاحت به پایۀ ترجمۀ ابن مقفع نمیرسید. برخی از این اشخاص عبارت بودند از: عبدالله بن هلال اهوازی، ابان بن عبدالحمید لاحقی،
سهل بن نوبخت فارسی، علی بن داوود، بِشر ابن معتمد، نظامالدین
محمد ابن هَبّاریّه، ابوالمکارم اسعد بن خطیر مماتی، جلالالدین
احمد نقاش، عبدالمؤمن بن حسن صغانی، شیخ محمدبن عبدالرحیم تره.
کلیله و دمنۀ عربی ابن مقفع در زمان حکومت نصر بن
احمد سامانی (۳۰۱-۳۳۱ق/ ۹۱۴-۹۴۳م) به دستور وزیر دانشمندش ابوالفضل بلعمی به فارسی ترجمه شد.
به نوشتۀ مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری، نصر بن
احمد سامانی،
رودکی را نیز به نظم
کلیله و دمنه تشویق کرد.
از
کلیله و دمنۀ منظوم رودکی تنها چند
بیت در فرهنگهای فارسی برجای مانده است.
ابوالمعالی حمیدالدین نصرالله غزنوی، منشی دستگاه سلطنت غزنویان هند،
کلیله و دمنه را در
لاهور برای بهرامشاه (حک ۵۱۲-۵۴۷ق/ ۱۱۱۸-۱۱۵۲م) به فارسی ترجمه و تألیف کرد. این ترجمه که به
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی معروف است، در ۵۳۸ یا ۵۳۹ق پایان پذیرفت.
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی در اوج
فصاحت و بلاغت و مزین به آیات قرآنی،
احادیث نبوی و اشعار دلکش است. این اثر را دومین کتاب نثر فصیح فارسی، پس از
گلستان سعدی، دانستهاند.
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی دارای ۴ باب آغازین است:
۱. دیباچۀ مترجم،
۲. مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع،
۳. تمهید بزرجمهر بختکان،
۴. باب برزویةالطبیب؛
و پس از این بابهای آغازین، ۱۴ باب اصلی دارد.
محمد بن عبدالله بخاری به فرمان سیفالدین غازی، از اتابکان موصل، در فاصلۀ سالهای ۵۴۱ تا ۵۴۴ق کلیله و دمنۀ ابن مقفع را به فارسی ترجمه کرد. این ترجمه تحت عنوان داستانهای بیدپای شناخته میشود و برخلاف
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی، مترجم آن قصد عبارتپردازی و استناد به آیات قرآنی و احادیث و اخبار و ابیات عربی و فارسی،
و به عبارتی قصد توضیح، تزیین و بازنویسی متن را نداشته است. بابهای آغازین داستانهای بیدپای عبارتاند از: ۱. مقالۀ توحیدیۀ مترجم، ۲. داستان برزوی پزشک، ۳. آغاز کتاب کلیله و دمنه، ۴. برزوی پزشک در آغاز سخن بیفزوده است. داستانهای بیدپای دارای ۱۱ باب اصلی است.
بهاءالدین
احمد بن
محمود طوسی متخلص به قانعی (د۶۷۲ق/ ۱۲۷۳م) در حدود سال ۶۵۸ق
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی را برای عزالدین کیکاووس از سلاجقۀ آسیای صغیر به نظم درآورد.
مولانا حسین واعظ کاشفی (د ۹۱۰ق/ ۱۵۰۴م) نیز
کلیله و دمنۀ بهرامشاهی را بازنویسی کرد و آن را به نام امیر شیخ
احمد سهیلی، از امرای دربار سلطان حسین بایقرا، انوار سهیلی نام نهاد. در انوار سهیلی مقدمههای
کلیله و دمنه و ابیات عربی آن حذف شده است. در عوض، واعظ کاشفی مقدمهای به قلم خویش بدان افزوده است. بهعلاوه، او با استفاده از منابع دیگر، ازجمله
گلستان سعدی، مرزباننامه و مثنوی معنوی، شمار حکایات را از ۴۶ به ۱۰۶ رسانده است.
انوار سهیلی را ابوالفضل بن مبارک، معروف به ابوالفضل علامی، وزیر ابوالفتح جلالالدین اکبر پادشاه گورکانی هند (حک ۹۶۳-۱۰۱۴ق)، در حدود
سال ۹۹۶ق به نثری سادهتر نوشت و در این بازنویسی مفتتح کتاب و باب برزویۀ طبیب را از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی بدان افزود و آن را عیار دانش نامید. عیار دانش بعدها توسط مؤلفی ناشناس خلاصه و بازنویسی شد و نگار دانش نام گرفت.
جلالالدین اکبر یکی از ادبای دربار خویش را نیز به نام مصطفی خالقداد هاشمی مأمور کرد تا نسخهای از
پنچه تنترهرا که در کتابخانۀ سلطنتی نگهداری میشد، مستقیماً از سنسکریت به فارسی ترجمه کند. این ترجمه
پَنچاکیانه نامیده شد. در همین زمان، فردی به نام تاجالدین ترجمهای بسیار آزاد از
هیتُپَدِشۀ سنسکریت به فارسی نوشت و آن را
مفرح القلوب نامید.
هیتپدشه اثر نارایَنه کتابی دارای ۴۳ حکایت است که ۲۵ حکایت را از
پنچه تنتره و بقیه را از کتابی ناشناخته اقتباس کرده است.
به روایت ابن ندیم: «نخستین کسانی که به تصنیف افسانهها پرداختند و آنها را در کتابهایی مدون ساختند و در گنجینهها نگاهداری کردند و برخی از آنها را از زبان
جانوران حکایت کردند، ایرانیان باستان بودند. سپس شاهان اشکانی که طبقۀ سوم از پادشاهان ایران بودند، در این کار مبالغت کردند و در روزگار پادشاهان ساسانی بر آن افزوده شد و تازیان آنها را به زبان عربی ترجمه کردند و فصحا و بلغا آنها را گرفتند، سپس به تهذیب و آراستن آنها پرداختند و در معنای آنها داستانهایی مشابه ساختند».
او سپس شماری از این کتابها را نام میبرد که از آن میان کتابی با نام هزار افسان هستۀ مرکزی کتابی قرار گرفت که در عربی
الف خرافة و
الف لیلة و لیلة و در فارسی
هزار و یک شب خوانده میشود.
به روایت ابن ندیم ابوعبدالله
محمد بن عبدوس جهشیاری تصمیم گرفت تا در کتابی هزار
افسانه از افسانههای عربی، ایرانی، رومی و غیره را جمعآوری کند، اما تنها ۴۸۰
افسانه را گرد آورده بود که درگذشت.
همو در جای دیگر
از چند کتاب دیگر ایرانیان و غیرایرانیان که ابان لاحقی آنها را به شعر عربی برگردانیده بود، چنین نام میبرد: زهر و برداسف (بلوهر و بردانیه)،
سندباد (= سندبادنامه) و کتاب ناشناختهای با نام صیام و
اعتکاف.
بلوهر و بوذاسف یکی از افسانههای هندی است که در دورۀ ساسانی به پهلوی ترجمه شد و پس از اسلام به عربی درآمد و ابان لاحقی نیز آن را به نظم کشید. موضوع این کتاب زندگی بودا ست. کتابهایی که ابن ندیم
با عناوین
کتاب البد،
بوناسف و بلوهر و بوناسف مفرد آورده، نیز احتمالاً روایتهای دیگری از زندگی بودا بوده است. بوذاسف صورت ایرانی شدۀ واژۀ سنسکریت بُدهیسَتوه است که
لقب بودا پیش از بودا شدن (= به آگاهی رسیدن) او بوده و بلوهر زاهدی است که راه رسیدن به حقیقت را بدو مینمایاند. از ترجمۀ عربی بلوهر و بوذاسف دو تحریر موجود است: یکی به قلم یکی از پیروان اسماعیلیه و دیگری تحریری که
ابن بابویه آورده است. کهنترین ترجمۀ موجود فارسی از بلوهر و بوذاسف، دو قطعۀ منظوم به خط مانوی است که در واحۀ تورفان در ترکستان چین یافت شده است و اکنون در مجموعۀ بزرگ دستنوشتههای مانوی آکادمی برلین نگهداری میشود. این دو قطعه شامل ۲۷
بیت ناقص در بحر رَمَل مُسَدَّس است. احتمالاً این منظومه را نخست شاعری
مسلمان در
سمرقند یا
بخارا سروده و به خط عربی به نگارش درآورده است. شاید شاعر این منظومه
رودکی بوده باشد، زیرا دو منظومۀ دیگر او (
کلیله و دمنه و سندبادنامه) نیز در همین بحر سروده شده است. در این دو قطعه نام بلوهر و بوذاسف به صورت بیلوهر و بودیسف آمده است.
دربارۀ منشأ سندبادنامه اختلاف نظر بوده، اما مسعودی
منشأ آن را هند دانسته است. ابن ندیم
نیز
هند را ترجیح داده است. این کتاب احتمالاً در زمان شاهنشاهی خسرو انوشیروان به پهلوی درآمده بود.
ابن ندیم
دو
روایت از آن را نام برده است: سندباد کبیر و سندباد صغیر. مترجم این کتاب از پهلوی به عربی احتمالاً موسی بن عیسی کسروی بوده است که در سدۀ ۳ق میزیست.
سندبادنامه به دستور امیر نوح بن نصر سامانی (۳۳۱-۳۴۳ق/ ۹۴۳-۹۵۴م) یا امیر نوح بن منصور سامانی (۳۶۶-۳۸۷ق/ ۹۷۷-۹۹۷م) به دست خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی به فارسی ترجمه شد. بعد از قنارزی دو تهذیب از سندبادنامه به فارسی صورت گرفت: یکی از شمسالدین دقایقی مروزی (اواخر سدۀ ۶ق/ ۱۲م) و دیگری از ظهیرالدین سمرقندی (سدۀ ۶ و اوایل سدۀ ۷ق/ ۱۲ و ۱۳م). سندبادنامهای که امروز در دست است، همین تهذیب ظهیرالدین سمرقندی است.
یکی دیگر از دورههای شکوفایی ترجمه از سنسکریت به فارسی دورۀ پادشاهی اکبرشاه گورکانی بود. البته پیش از او نیز شاه فیروز تغلق دستور داده بود کتابهایی را از سنسکریت به فارسی ترجمه کنند. یکی از این کتابها با نام دلایل فیروزشاهی ترجمۀ عزالدین خالدخانی در
فلسفه، نجوم و طالعبینی بود. منظومۀ مهابهارته نیز در زمان زینالعابدین پادشاه
کشمیر از سنسکریت به فارسی ترجمه شد، اما این ترجمه بر جای نمانده است.
شمار کتابهای ترجمه شده را در دورۀ اکبرشاه ۱۱ کتاب نوشتهاند که مهمترین آنها عبارت بودند از: ۱. مهابهارت (= مهابهارته) یا رزمنامه، ترجمۀ میرغیاثالدین علی قزوینی مشهور به نقیبخان، مولانا عبدالقادر بدائونی، شیخ سلطان تهانیسَری، ملا شِری و شیخ فیضی؛ ۲. راماین (= رامایَنه)، ترجمۀ نقیب خان، بدائونی و تهانیسری؛ ۳. آتهربن (= اَتهَروَوِده)، ترجمۀ حاجی ابراهیم سرهندی؛ ۴. بخشی از منظومۀ مهابهارته به نام نل (= نله) و دمن (= دَمَیَنتی)، ترجمۀ ابوالفیض فیضی دکنی.
مهمترین متن ترجمه شده به فارسی پس از دورۀ اکبرشاه، اوپَنیشَدها (= اوپانیشادها) بود.
محمد داراشکوه (د ۱۰۶۹ق/ ۱۶۵۹م) پسر شاهجهان (حک ۱۰۳۷- ۱۰۶۸ق/ ۱۶۲۸-۱۶۵۸م) به یاری برخی از دانشمندان تعداد ۵۰ اوپنیشد را به فارسی ترجمه کرد و آن را سرّ اکبر نامید.
از طریق همین ترجمه بود که اروپاییان با فلسفۀ هند آشنا شدند و
دانش هندشناسی زاده شد.
(۱) منصور آبی، نثرالدرر، به کوشش منیره
محمد مدنی و حسین نصار، قاهره، ۱۹۹۰م.
(۲)
احمد ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۸۸۲م.
(۳)
محمد ابن ابی رندقه، سراج الملوک، اسکندریه، ۱۲۸۹ق.
(۴)
محمد ابن بابویه، کمالالدین و تمام النعمة، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق.
(۵)
احمد ابن فقیه، البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۵م.
(۶) ابن ندیم، الفهرست، بیروت، ۱۳۹۸ق/ ۱۹۷۸م.
(۷) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، بهکوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۶۴م.
(۸)
احمد ابوعلی مسکویه، الحکمة الخالدة، بهکوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۹) حسن ابونصر قمی، المدخل الی علم احکام النجوم، بـه کوشش جلیـل اخوان زنجانـی، تهـران، ۱۳۷۵ش.
(۱۰) اسـدی طوسـی، لغـت فرس، بـه کوشش
محمـد دبیر سیاقـی، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۱۱) ایـرج افشـار، مقدمه بـر اسکندرنامه، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۱۲) علیاشرف امامی و محمدجواد شمس، «اوپنیشاد»، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۱۳)
احمد امین، ضحی الاسلام، قاهره، ۱۹۳۶م.
(۱۴)
احمد بلاذری، فتوح البلدان، به کوشش رضوان
محمد رضوان، بیروت، ۱۴۰۳ق.
(۱۵) محمدتقی بهار، سبکشناسی، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۶) ابوریحان بیرونی، الآثارالباقیة، به کوشش زاخاو، لایپزیگ، ۱۹۲۳م.
(۱۷) ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن، ۱۹۵۸م.
(۱۸) ابوریحان بیرونی، القانون المسعودی، حیدرآباد، ۱۹۵۶م.
(۱۹) پنچاکیانه (ترجمۀ پنچه تنتره) از مصطفی خالقداد هاشمی، به کوشش جلالی نائینی و دیگران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۰)
احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۲۱)
احمد تفضلی، «جاویدان خرد و خردنامه»، تحقیقات اسلامی، ۱۳۷۴ش، س ۱۰، شم ۱-۲.
(۲۲) محسن تنوخی، الفرج بعد الشدة، بیـروت، ۱۳۹۸ق.
(۲۳) عبدالملک ثعالبـی، یتیمـةالدهر، بـه کوشش
محمد عبدالمجیـد، قاهره، ۱۹۵۶م.
(۲۴) عمرو جاحظ، «بخشی از المحاسن و الاضداد»، ترجمۀ علیبهرامیان، دربارۀ ترجمههای عربی خداینامه (نک : هم، روزن).
(۲۵) عمرو جاحظ، البیان و التبیین، به کوشش فوزی عطوی، بیروت، ۱۹۶۸م.
(۲۶) عمرو جاحظ، رسائل، به کوشش
محمد هارون، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۲۷) عمرو جاحظ، المحاسن والاضداد، به کوشش علی فاعور و دیگران، بیروت، ۱۴۱۱ق.
(۲۸)
محمد جهشیاری، الوزراء و الکتاب، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، ۱۳۵۷ق/ ۱۹۳۸م.
(۲۹) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۳۰) حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، ۱۹۶۱م.
(۳۱) پرویز خانلری، «سخنی دربارۀ اصل کتاب»، داستانهای بیدپای (هم).
(۳۲) خردنامه، به کوشش منصور ثروت، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۳۳) داستانهای بیدپای (کلیله و دمنه)، ترجمۀ
محمد بن عبدالله بخاری، به کوشش پرویز ناتل خانلری و
محمد روشن، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۳۴) محسن ذاکرالحسینی، «مثنوی نل و دمن»، نامۀ فرهنگستان، ۱۳۸۴ش، س ۷، شم ۱.
(۳۵)
محمد بن زکریا رازی، تبصرةالعوام، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۱۳ش.
(۳۶) حسن رضایی باغبیدی، «پنچه تنتره در ادبیات سنسکریت و ادبیات فارسی»، نامۀ فرهنگستان، ۱۳۷۵ش، س ۲، ش ۱.
(۳۷) حسن رضایی باغبیدی، «معرفی زبان و ادبیات سنسکریت»، مهر و داد و بهار، به کوشش امیرکاووس بالازاده، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۳۸) حسن رضایی باغبیدی، «واژهگزینی در عصر ساسانی و تأثیر آن در فارسی دری»، نامۀ فرهنگستان، ۱۳۷۹ش، س ۴، شم ۳.
(۳۹) روزن بارون و، دربارۀ ترجمههای عربی خداینامه، ترجمۀ محسن شجاعی، ضمیمۀ نامۀ فرهنگستان، ۱۳۸۲ش، شم ۱۵.
(۴۰)
محمد سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۴۱) شهمردان بن ابیالخیر، نزهتنامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۴۲) صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۴۳) احسان عباس، عهد اردشیر، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۴۴) عباسعلی عظیمی، شرح حال و آثار ابن مقفع، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۴۵)
محمد غزالی، نصیحةالملوک، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۴۶) فردوسی، شاهنامه، به کوشش رستم علیاف و ع آذر، مسکو، ۱۹۷۰م.
(۴۷) علی قفطی، تاریخ الحکماء، اختصار زوزنی، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳م.
(۴۸) حسین کاشفی، انوار سهیلی، تهران، ۱۳۴۱ش.
(۴۹) کلیله و دمنه، ترجمۀ ابوالمعالی نصرالله منشی، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۵۰) کلیله و دمنۀ منظوم، ناظم:
احمد قانعی طوسی، به کوشش ماگالی تودوا، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۵۱) مجدالدین کیوانی، «اسکندرنامهها»، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۵۲) فتحالله مجتبائی، «ملاحظاتی دربارۀ اعلام کلیله و دمنه»، مجلۀ زبانشناسی، ۱۳۶۳ش، س ۱، شم ۲.
(۵۳) فتحالله مجتبائی، نحو هندی و نحو عربی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۴) محمدجعفر محجوب، دربارۀ کلیله و دمنه، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۵۵)
محمد محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۵۶) علی مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳م.
(۵۷) علی مسعودی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۵۸) مجتبی مینوی، پانزده گفتار، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۵۹) کارلو آلفونسو نالینو، علم الفلک، رم، ۱۹۱۱م.
(۶۰) نهایةالأرب، منسوب به اصمعی، به کوشش محمدتقـی دانشپـژوه، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۶۱) هنینـگ، و ب، «قـدیمترین نسخۀ شعـرفارسی»، ترجمۀ احسان یارشاطر، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، ۱۳۳۷ش، س ۵، شم ۴.
(۶۲)
احمد یعقوبی، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۶۰م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ترجمه از سنسکریت و پهلوی به عربی»، ج۱۵، ص۵۸۶۹.