تبرئه یوسف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
برئه از واژه «برا» که شخصی
اتهامی را از خود یا دیگران دور میکند و نیز
خداوند ، کسی را از آنها مبرا میکند، برداشت شده است. ماجرای
تبرئه یوسف در
سوره یوسف آمده است.
اعتراف
زلیخا به
صداقت یوسف -علیه السلام - در نزد
عزیز مصر و مبرا دانستن او از درخواست کامروایی:
قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه و انه لمن الصدقین. «(پادشاه) گفت وقتی از یوسف کام (می) خواستید چه منظور داشتید زنان گفتند منزه ست خدا ما گناهی بر او نمیدانیم همسر عزیز گفت اکنون حقیقت آشکار شد من (بودم که) از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است.»
یک مرتبه گوئی انفجاری در درون زلیخا رخ داد فریاد زد: الان حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجوئی به او کردم او راستگو است و من اگر سخنی درباره او گفتم دروغ بوده است دروغ! (قالت امراة العزیز الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین).
همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت : من این
اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که یوسف بداند در غیابش نسبت به او
خیانت نکردم (ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتی که داشتهام فهمیدهام خداوند
نیرنگ و کید
خائنان را
هدایت نمیکند (و ان الله لا یهدی کید الخائنین).
در حقیقت (بنابر اینکه جمله بالا گفتار همسر عزیز مصر باشد همانگونه که ظاهر عبارت اقتضا میکند) او برای اعتراف صریحش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش دو دلیل اقامه میکند. نخست اینکه : وجدانش - و احتمالا بقایای علاقه اش به یوسف! - به او اجازه نمیدهد که بیش از این حق را بپوشاند و در غیاب او نسبت به این جوان پاکدامن
خیانت کند، و دیگر اینکه با گذشت زمان و دیدن درسهای
عبرت این حقیقت برای او آشکار شده است که خداوند حامی پاکان و نیکان است و هرگز از
خائنان حمایت نمیکند، به همین دلیل پردههای زندگی رؤیائی دربار کم کم از جلو چشمان او کنار میرود و حقیقت زندگی را لمس میکند و مخصوصا با شکست در عشق که ضربهای بر
غرور و شخصیت افسانهای او وارد کرد چشم واقعبینش بازتر شد و با این حال تعجبی نیست که چنان اعتراف صریحی بکند.
باز ادامه داد من هرگز نفس سرکش خویش را
تبرئه نمیکنم چرا که میدانم این نفس اماره ما را به بدیها فرمان میدهد (و ما ابرء نفسی ان النفس لامارة بالسوء).
مگر آنچه پروردگارم رحم کند و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (الا ما رحم ربی).
و در هر حال در برابر این
گناه از او امید
عفو و بخشش دارم چرا که پروردگارم غفور و رحیم است (ان ربی غفور رحیم).
اعتراف زلیخا به استنکاف از یوسف -علیه السلام - از پذیرفتن تقاضای وی در نزد زنان شهر و مبرا دانستن او از درخواست کامروایی در آیه ۳۲ سوره
یوسف آمده است:
... ولقد رودته عن نفسه فاستعصم... « (زلیخا) گفت این همان است که در باره او سرزنشم میکردید آری من از او کام خواستم و (لی) او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور میدهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید.»
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحی که ریخته بود، احساس
غرور و خوشحالی میکرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پردهها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: (آری من او را به کام گرفتن از خویش
دعوت کردم ولی او خویشتن داری کرد) (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم).
سپس بی آنکه از این آلودگی به
گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمی حفظ ظاهر نماید، با نهایت بی پروائی با لحن جدی که حاکی از اراده قطعی او بود، صریحا اعلام داشت، (اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان میدهم انجام ندهد و در برابر
عشق سوزان من تسلیم نگردد بطور قطع به
زندان خواهد افتاد) (و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن). نه تنها به زندانش میافکنم بلکه در درون زندان نیز خوار و ذلیل خواهد بود (و لیکونا من الصاغرین).
شهادت زنان اشراف در حضور پادشاه مصر، به پاکدامنی یوسف -علیه السلام - و مبرا بودنش از هرگونه آلودگی شهادت دادند:
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء... « (پادشاه) گفت وقتی از
یوسف کام (می) خواستید چه منظور داشتید زنان گفتند منزه ست خدا ما گناهی بر او نمیدانیم همسر عزیز گفت اکنون حقیقت آشکار شد من (بودم که) از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان است.»
تعبیری که یوسف برای خواب شاه
مصر کرد همانگونه که گفتیم آنقدر حسابشده و منطقی بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او میبیند که یک زندانی ناشناس بدون انتظار هیچگونه
پاداش و توقع مشکل
تعبیر خواب او را به بهترین وجهی حل کرده است، و برای آینده نیز برنامه حسابشدهای ارائه داده.
او اجمالا فهمید که این مرد یک غلام زندانی نیست بلکه شخص فوق العادهای است که طی ماجرای مرموزی به
زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آنچنان که
غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه دستور داد که او را نزد من آورید (و قال الملک ائتونی به).
ولی هنگامی که فرستاده او نزد یوسف آمد به جای اینکه دست و پای خود را گم کند که بعد از سالها در
سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم آزادی میوزد به فرستاده شاه جواب منفی داد و گفت: من از زندان بیرون نمیآیم تا اینکه تو به سوی صاحب و مالکت باز گردی و از او بپرسی آن زنانی که در
قصر عزیز مصر (وزیر تو) دستهای خود را بریدند به چه دلیل بود؟ (فلما جائه الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة اللاتی قطعن ایدیهن).
او نمیخواست به سادگی از زندان آزاد شود و ننگ
عفو شاه را بپذیرد، او نمیخواست پس از آزادی به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگی کند. او میخواست نخست درباره علت زندانی شدنش تحقیق شود و بی گناهی و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و پس از
تبرئه سر بلند آزاد گردد. و در ضمن آلودگی سازمان حکومت
مصر را نیز ثابت کند که در دربار وزیرش چه میگذرد؟.
آری او به شرف و حیثیت خود بیش از آزادی اهمیت میداد و این است راه آزادگان. جالب اینکه یوسف در این جمله از کلام خود آنقدر بزرگواری نشان داد که حتی حاضر نشد نامی از همسر عزیز مصر ببرد که عامل اصلی
اتهام و
زندان او بود. تنها به صورت کلی به گروهی از زنان مصر که در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتی دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانی شدن من چگونه و به وسیله چه کسانی طرح شد، اما پروردگار من از
نیرنگ و نقشه آنها آگاه است (ان ربی بکید هن علیم).
فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد
یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با
مناعت طبع و علو
همت همراه بود او را بیشتر تحت تاثیر عظمت و بزرگی یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانی که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوی آنها کرد و گفت : بگوئید ببینم در آن هنگام که شما تقاضای کامجوئی از یوسف کردید جریان کار شما چه بود؟! (قال ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه).
راست بگوئید، حقیقت را آشکار کنید، آیا هیچ عیب و تقصیر و گناهی در او سراغ دارید؟!.
در اینجا وجدانهای خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگی متفقا به پاکی
یوسف گواهی دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهی در یوسف سراغ نداریم (قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء).
داستان تبرئه یوسف -علیه السلام - نزد
عزیز مصر، از قصد
خیانت به همسر او در
آیه ۱۸
سوره یوسف بیان شده است:
قال هی رودتنی عن نفسی و شهد شاهد من اهلهآ ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت و هو من الکـذبین «(یوسف) گفت او از من کام خواست و شاهدی از
خانواده آن زن
شهادت داد اگر
پیراهن او از جلو چاک خورده
زن راست گفته و او از دروغگویان است.»
اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده زلیخا راست میگوید و یوسف از دروغگویان است، چون در اینکه از یوسف و زلیخا یکی راستگو و یکی دروغگو بوده حرفی نیست، و پاره شدن پیراهن یوسف از جلو دلالت میکرد بر اینکه او و
زلیخا روبروی هم
مشاجره کردهاند، و قهرا
تقصیر به گردن یوسف میبود، ولی اگر پیراهن وی از پشت سر پاره شده باشد قهرا زلیخا او را تعقیب کرده و او در حال فرار بوده، و او خواسته وی را به سوی خود بکشد، پیراهن او را دریده، پس تقصیر به گردن زلیخا میافتد، و این خود خیلی روشن است.
شاهد چه کسی بوده و چرا از او به (شاهد) تعبیر شده نه به (قائل) و اما اینکه این شاهد چه کسی بوده مفسرین درباره آن اختلاف کردهاند: بعضی گفتهاند که وی مردی
حکیم بوده که در پاسخ
عزیز که مشکل خود را با او در میان نهاده چنین حکم کرده است (نقل از حسن
قتاده و
عکرمه). بعضی دیگر گفتهاند پسر عموی
زلیخا بوده که با عزیز در پشت در قرار داشتند. بعضی دیگر گفتهاند او از جنس
جن و
بشر نبوده، بلکه خلقی از خلایق
خدا بوده (نقل از
مجاهد). ولی این وجوه مردود است، برای اینکه
قرآن صراحت دارد بر اینکه (او از اهل زلیخا) بوده. و از طرق
اهل بیت -علیهم السلام - و بعضی طرق
اهل سنت نقل شده که شاهد نامبرده، کودکی در گهواره و از کسان
زلیخا بوده است.
فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم. «پس چون (شوهرش) دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت بی شک این از
نیرنگ شما (زنان) است که
نیرنگ شما (زنان) بزرگ است.»
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۳۱۹، برگرفته از مقاله «تبرئه یوسف ».