بررسی تطبیقی شبهات آیه ولایت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آیه پنجاه و پنجم از
سوره مائده، مشهور به
آیه ولایت، درباره
ولایت خدا،
رسول خدا و
ائمه (علیهمالسلام) میباشد و یکی از آیاتی که ولایت
امیرالمومنین (علیهالسلام) و سایر ائمه را اثبات میکند. شبهات وارده درباره این آیه را مورد بررسی قرار میدهیم.
از نظر
شیعه،
امامت، مقام و مسؤولیت الهی است که جعل و نصب
امام تنها در اختیار
خداوند است و مردم و حتی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این زمینه اختیاری ندارند. ادله عقلی و نقلی بسیاری در این زمینه مطرح شده است که یکی از آنها آیه ۵۵
سوره مائده است که خداوند میفرماید:
«اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون؛
سرپرست و ولیّ شما، تنها خدا است و پیامبر او و آنها که
ایمان آوردهاند، همانها که
نماز را برپا میدارند، و در حال
رکوع،
زکات میدهند.»
گذشته از اجماع دانشمندان شیعه در دلالت این آیه بر
امامت امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، برخی از عالمان سنی بر نزول این آیه در حق
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ادعای
اجماع کردهاند که در ادامه سخن آنها خواهد آمد.
استدلال شیعه به این آیه بر مقدماتی استوار است که یکی از اساسیترین آنها نزول این آیه درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است که با ادعای اجماع دانشمندان سنی، این مقدمه به راحتی اثبات میشود.
اهلسنت امامت را مقام عرفی و عادی میدانند که با انتخاب و اختیار مردم تحققپذیر است و با همین مبنا، متون دینی و آیات قرآنی را تبیین و تفسیر نموده و مشروعیت خلافت خلفا را تحلیل کردهاند. بر اساس همین مبنا است که آنها هر نص دینی را که بر نصب و مشروعیت الهی تصریح داشته باشد، توجیه و تاویل میکنند، ازجمله درباره این آیه نیز توجیهات و تاویلاتی دارند که این نوشتار در پی پاسخگویی به این تاویلات و شبهات است.
درباره
شان نزول آیه ولایت اختلاف زیادی وجود دارد.
برخی از دانشمندان سنی، نزول این آیه را در حق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به شدت انکار کردهاند که در ذیل به سخنان و ادله آنها اشاره و در ادامه به نقد آنها خواهیم پرداخت.
۱.
ابنتیمیه، نزول آیه ولایت را درباره
امام علی (علیهالسّلام) انکار نموده و معتقد است که روایات شان نزول، از سوی دروغگوها جعل گردیده است. وی در اینباره میگوید:
وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفتری ان هذه الآیة نزلت فی علی لما تصدق بخاتمه فی الصلاة وهذا کذب باجماع اهل العلم بالنقل وکذبه بین من وجوه کثیر.
بعضی از دروغگوها حدیثی را درست کردهاند مبنی بر اینکه آیه ولایت درباره علی (علیهالسلام) در هنگامی که انگشترش را در حال نماز
صدقه میداد نازل شده است، این مطلب به اتفاق اهل علم دروغ است و دورغ بودن آن چندین دلیل آشکار میسازد.
۲.
ابنقیم جوزیه، شاگرد ویژه ابنتیمیه و ناشر افکار او نیز منکر نزول آیه در حق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است و درباره نزول آیه مینویسد:
وهذا کذب قطعا علی الله انه اراد علیا وحده بهذا اللفظ العام الشامل لکل من اتصف بهذه الصفة.
این افترا به خداوند است که با این لفظ عام و فراگیر تنها علی (علیهالسّلام) را اراده کرده باشد.
۳.
ابنحجر هیثمی، ادعای اجماع نزول آیه را درباره امام علی (علیهالسّلام) انکار کرده و مینویسد:
وکذلک زعمهم الاجماع علی نزولها فی علی باطل ایضا.
ادعا اجماع نزول آیه درباره علی (علیهالسّلام)، واقعیت ندارد.
از افرادی همچون ابنتیمیه حرانی و شاگردش ابنالقیم که تمام توان خود را برای انکار فضائل اهلبیت (علیهمالسّلام) به کار بردهاند و در این زمینه ید طولائی دارند، انتظاری بیش از این نباید داشت.
اما از طرف دیگر برخی از محدثان و مفسّران اهل سنت، نزول آیه ولایت را درباره علی (علیهالسّلام) با سندهای متعدد از
صحابه نقل کردهاند و حتی در اینباره ادعای اجماع کردهاند.
قاضی عضدالدین ایجی (متوفای ۷۵۶هـ) در کتاب
المواقف که از مهمترین کتابهای عقائدی اهل سنت به شمار میرود، در اینباره نقل میکند: واجمع ائمّة التفسیر انّ المراد علی.
تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر اینکه این آیه درباره امام علی (علیهالسّلام) نازل شده است.
سعدالدین تفتازانی در اینباره مینویسد:
نزلت باتفاق المفسرین فی علی بن ابی طالب رضی الله عنه حین اعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته وکلمة انما للحصر بشهادة النقل والاستعمال.
این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بعد از آن که در حال رکوع نماز به سائل انگشتر داد نازل شده است.
این دو تن از شخصیتهای کمنظیر اهل سنت اجماع علمای تفسیر را نقل میکنند ولی هیچ مطلبی در رد آن بیان نمیکنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.
و
شهابالدین آلوسی در تفسیر خود میگوید: وغالب الاخباریین علی انها نزلت فی علی کرم الله تعالی وجهه.
و در جای دیگر میگوید:
انما ولیکم الله ورسوله... والآیة عند معظم المحدثین نزلت فی علی کرم الله تعالی وجهه.
هر چند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت میکند، اما در عین حال به روایاتی که در این زمینه نقل شده را نیز از زبان علمای اهل سنت نقل میکنیم.
جصاص در تفسیر خود مینویسد:
روی عن مجاهد والسدی وابی جعفر وعتبة بن ابی حکیم انها نزلت فی علی بن ابی طالب حین تصدق بخاتمه وهو راکع.
و
شجری جرجانی در کتاب
امالی خود بیش از ده سند برای این روایت نقل میکند:
اخبرنا ابو بکر محمد بن علی بن احمد الجورذانی المقرئ بقراءتی علیه باصفهان، قال اخبرنا ابو مسلم عبد الرحمن بن شهدل المدینی، قال اخبرنا احمد بن محمد بن سعید الکوفی، قال اخبرنا احمد بن الحسن بن سعید ابو عبدالله، قال حدثنا ابی، قال حدثنا حصین بن مخارق، عن الحسن بن زید ابنالحسن عن ابیه عن آبائه، عن علی (علیهمالسّلام): انه تصدق بخاتمه وهو راکع، فنزلت فیه هذه الآیة: «انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا».
وباسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن عبد الصمد عن ابیه عن ابنعباس: «انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا» نزلت فی علی بن ابی طالب علیهم السلام.
«وباسناده» قال حدثنا حصین بن مخارق عن عمرو بن خالد عن الامام الشهید ابی الحسین زید بن علی، عن آبائه عن علی (علیهمالسّلام) مثل ذلک.
وباسناده عن حصین بن مخارق، عن ابی الجارود، عن محمد وزید ابنی علی عن آبائهما انها نزلت فی علی علیه السلام.
وباسناده قال حدثنا حصین عنهارون بن سعید عن محمد بن عبید الله الرافعی عن ابیه عن جده عن ابی رافع انها نزلت فی علی علیه السلام.
وباسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن سعید بن طریف عن الاصبغ عن علی (علیهالسّلام) مثله.
وباسناده قال حدثنا حصین بن مخارق، عن ابی حمزة عن علی بن الحسین، وابی جعفر مثله. .
وباسناده قال حدثنا حصین، عن عبد الوهاب عن مجاهد، عن ابیه عن ابنعباس مثله.
وبه قال اخبرنا ابو احمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقراءتی علیه باصفهان، قال اخبرنا ابو محمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان، قال حدثنا الحسن بن محمد بن ابی هریرة، قال حدثنا احمد بن یحیی بن زهیر التستری وعبد الرحمن بن احمد الزهری، قالا حدثنا احمد بن منصور، قال حدثنا عبد الرزاق عن عبد الوهاب بن مجاهد عن ابیه عن ابنعباس: «انما ولیکم الله ورسوله» قال نزلت فی علی ابنابی طالب علیه السلام.
ابنکثیر دمشقی سلفی میگوید:
عن ابی
صالح عن ابنعباس قال خرج رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الی المسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد واذا مسکین یسال فدخل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم فقال: اعطاک احد شیاً؟ قال: نعم.
قال: من؟ قال: ذلک الرجل القائم.
قال: وعلیای حال اعطاکه؟ قال: وهو راکع. قال: وذلک علی بن ابی طالب.
قال: فکبر رسول الله صلی الله علیه وسلم عند ذلک وهو یقول (ومن یتول الله ورسوله والذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) وهذا اسناد لا یقدح به.
و
انصاری قرطبی درباره این آیه میگوید:
وقال فی روایة اخری: نزلت فی علی بن ابی طالب رضی الله عنه وقاله مجاهد والسدی وحملهم علی ذلک قوله تعالی: (الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون) وهی: المسالة الثانیة وذلک ان سائلا سال فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم فلم یعطه احد شیئا وکان علی فی الصلاة فی الرکوع وفی یمینه خاتم فاشار الی السائل بیده حتی اخذه قال الکیا الطبری: وهذا یدل علی ان العمل القلیل لا یبطل الصلاة فان التصدق بالخاتم فی الرکوع عمل جاء به فی الصلاة ولم تبطل به الصلاة وقوله: (ویؤتون الزکاة وهم راکعون) یدل علی ان صدقة التطوع تسمی زکاة فان علیا تصدق بخاتمه فی الرکوع وهو نظیر قوله تعالی: وما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله.
سیوطی، محدث، مفسر و ادیب مشهور اهلسنت درباره این آیه مینویسد:
قوله تعالی «انما ولیکم الله» الآیة اخرج الطبرانی فی الاوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف علی علی بن ابی طالب سائل وهو راکع فی تطوع فنزع خاتمه فاعطاه السائل فنزلت «انما ولیکم الله ورسوله» الآیة وله شاهد قال عبد الرازق حدثنا عبد الوهاب بن مجاهد عن ابیه عن ابنعباس «انما ولیکم الله ورسوله» الآیة قال نزلت فی علی بن ابی طالب وروی ابنمردویه عن وجه آخر عن ابنعباس مثله واخرج ایضا عن علی مثله واخرج ابنجریر عن مجاهد وابنابی حاتم عن سلمة بن کهیل مثلهفهذه شواهد یقوی بعضها بعضا.
حال با توجه به روایاتی که از منابع اهل سنت نقل شد، آیا انگیزهای جز عناد و لجاجت میتوان برای ابنتیمیه و شاگرد او جستجو کرد؟ آیا انکار نزول این آیه درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، انکار
سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست؟
حتی اگر فرض را بر این بگیریم که سند همه این روایات ضعیف نیز باشند، بازهم بر مبنای ابنتیمیه و همفکران او، نزول آیه درباره امیر مؤمنان (علیهالسّلام) قطعی است. ابنتیمیه درباره روایتی که با چندین سند نقل شده میگوید:
تعدد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف اذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.
زیادی و تعدد راههای نقل حدیث برخی برخی دیگر را تقویت میکند که خود زمینه علم به آن را فراهم میکند، اگرچه راویان آن فاسق و فاجر باشند، حال چگونه خواهد بود حال حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
در نتیجه نزول این آیه درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) قطعی است و انکار ابنتیمیه و همفکران او تاثیری در این مطلب ندارد.
نظریه دیگری که در سبب نزول آیه ولایت مطرح شده، نزول آن درباره
عبادة بن صامت است. این نظریه را
طبری به عنوان یکی از اقوال و بدون هیچگونه اظهار نظر در تفسیر خود آورده است و درباره شرح ماجرای «عبادة بن صامت» و شان نزول آیه (انما ولیکم الله...) مینویسد:
حدثنا هناد بن السری قال ثنا یونس بن بکیر قال ثنا بن اسحاق قال ثنی والدی اسحاق بن یسار عن عبادة بن الصامت قال لما حاربت بنو قینقاع رسول الله مشی عبادة بن الصامت الی رسول الله وکان احد بنی عوف بن الخزرج فخلعهم الی رسول الله وتبرا الی الله والی رسوله من حلفهم وقال اتولی الله ورسوله والمؤمنین وابرا من حلف الکفار وولایتهم ففیه نزلت (انما ولیکم الله ورسوله...)
چون
بنیقینقاع به جنگ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخاستند، عبادة بن صامت نزد رسول خدا رفت و او از
بنیعوف بن خزرج بود که پیمان خود را با ایشان گسست و به سوی خدا و پیامبرش رو آورد و گفت: من خدا و پیامبرش را ولی خود میدانم و از پیمان
کفار و ولایت آنان بیزارم. آنگاه این (انما ولیکم الله...) آیه درباره او نازل شد.
ابنکثیر نیز در تفسیر خود، پس از اینکه چند روایت را درباره نزول آیه در شان امام علی (علیهالسّلام) آورده و بعضی از طرق آن را غیر قابل خدشه دانسته، ولی علیرغم این اظهار نظر مینویسد: هیچ یک از این روایات صحیح نیست، زیرا اسناد آن ضعیف و رجال آن ناشناختهاند. آنگاه مینویسد:
وقد تقدم فی الاحادیث التی اوردناها ان هذه الآیات (۵۱-۵۶) کلها نزلت فی عبادة بن الصامت رضی الله عنه حین تبرا من حلف الیهود ورضی بولایة الله ورسوله والمؤمنین بولایة الله ورسوله والمؤمنین ولهذا قال تعالی بعد هذا کله) «ومن یتول الله ورسوله والذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون...»
در احادیثی که پیش از این آوردیم گذشت که همه این آیات (۵۱-۵۶) درباره عبادة بن صامت و در تبرّی او از پیمان
یهود و رضایت او به
ولایت خدا و رسول و مؤمنان نازل شده است و به همین جهت، خدای تعالی پس از این همه میفرماید: «و من یتولّ اللّه و رسوله و الذین آمنوا فانّحزب اللّه هم الغالبون»
سیوطی نیز از طبری و
ابنابیحاتم از
عطیة بن سعد نزول این آیه را درباره عبادة بن صامت نقل کرده و مینویسد:
اخرج ابنجریر و ابنابی حاتم عن عطیة بن سعد قال: نزلت فی عبادة بن الصامت.
اثبات نزول این آیه درباره عبادة بن صامت، نیازمند چند مقدمه است:
۱. اثبات آیه ۵۱ درباره عبادة بن صامت.
۲. احراز این که
آیه ولایت نیز همراه با آن آیه و در همان واقعه نازل گشته است.
۳. برطرف شدن بقیه اشکالات ظاهری و سیاقی آیات.
بعد از اثبات این سه موضوع، این نظریه به عنوان یک قول در نزول آیه در مقابل قول نزول آیه درباره حضرت علی (علیهالسّلام) سنجیده میشود.
نزول آیه ۵۱ درباره عبادة بن صامت، مورد اختلاف است، طبری و ابنکثیر از این اختلاف سخن به میان آوردهاند و اقوال گوناگون در این زمینه را ذکر کردهاند. طبری مینویسد:
اختلف اهل التاویل فی المعنی بهذه الآیة وان کان مامورا بذلک جمیع المؤمنین فقال بعضهم عنی بذلک عبادة بن الصامت وعبدالله بن ابی بن
سلول فی براءة عبادة من حلف الیهود وفی تمسک عبدالله بن ابی بن
سلول بحلف الیهود بعد ما ظهرت عداوتهم لله ولرسوله.
اهل تاویل در مقصود از این آیه اختلاف کردهاند، هر چند طرف خطاب امر در آنها همه مؤمنانند بعضی گفتهاند عبادة بن صامت و
عبدالله بن
ابی بن سلول در داستان تبرّی عباده از پیمان یهود و تمسّک
عبداللّه بن ابی به آن پیمان، اراده شدهاند.
و دیگران گفتهاند که مقصود
ابولبابة بن عبدالمنذر است که به یهود
بنیقریظه اعلام کرد که معامله پیامبر با شما ذبح است.
طبری پس از نقل نظریات گوناگون و روایات وارده درباره هر یک، همه اقوال را محتمل و ممکن دانسته، مینویسد:
فاذ کان ذلک کذلک فالصواب ان یحکم لظاهر التنزیل بالعموم علی ما عم ویجوز ما قاله اهل التاویل فیه من القول الذی لا علم عندنا بخلافه غیر انه لا شک ان الآیة نزلت فی منافق کان یوالی یهود او نصاری خوفا علی نفسه من دوائر الدهر لان الآیة التی بعد هذه تدل علی ذلک.
در تایید هیچ یک از اقوال سهگانه دلیلی در دست نیست که یکی را بر دیگری ترجیح دهد. بنابر این درست خواهد بود که ظاهر تنزیل را عام بدانیم و آنچه را اهل تاویل گفتهاند و علم به خلاف آن نداریم، محتمل بشماریم. بلی شکّی نیست که آیه درباره یک نفر
منافق که از حوادث روزگار بر خود بیم داشته و با یهود و نصاری پیمان دوستی داشته، فرود آمده است.
ابنکثیر نیز در ذیل آیات ۵۱ تا ۵۳ مینویسد:
واختلف المفسرون فی سبب نزول هذه الآیات الکریمات فذکر السدی انها نزلت فی رجلین قال احدهما لصاحبه بعد وقعة احد اما انا فانی ذاهب الی ذلک الیهودی فآوی الیه واتهود معه لعله ینفعنی اذا وقع امر او حدث حادث وقال الآخر اما انا فانی ذاهب الی فلان النصرانی بالشام فآوی الیه واتنصر معه فانزل الله (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصاری اولیاء) الآیات وقال عکرمة نزلت فی ابی لبابة بن عبد المنذر حین بعثه رسول الله الی بنی قریظة فسالوه ماذا هو صانع بنا فاشار بیده الی حلقهای انه الذبح رواه ابنجریر وقیل نزلت فی عبدالله بن ابی ابن
سلول کما قال ابنجریر حدثنا.
مفسّران در سبب نزول این آیات کریمه اختلاف کردهاند. پس سدّی گفته است درباره دو مرد است که: یکی پس از
واقعه احد به دوست خود گفت: من نزد فلان یهودی خواهم رفت و به او پناه خواهم برد و یهودی خواهم شد، باشد که اگر قضیهای یا حادثهای پیش آید مرا سود بخشد. و دیگری گفت: من نزد فلان نصرانی در
شام خواهم رفت و به او پناه برده، به نصرانیت خواهم گرایید. پس خداوند چنین نازل فرمود: (یا ایها الذین... ۵۱» و
عکرمه گفته است درباره ابیلبابة بن عبدالمنذر نازل شده است در آن هنگام که پیامبر او را به سوی بنیقریظه فرستاد، پس پرسیدند پیامبر با ما چه خواهد کرد؟ او با دست خود به گلویش اشاره کرد؛ یعنی رفتار او با شما ذبح است. این قول را ابنجریر روایت کرده است و گفته شده درباره عبدالله بن ابی بن
سلول نازل شده همچنانکه ابنجریر از عطیه بن سعید نقل کرده است...»
همانگونه که ملاحظه میشود، در سبب نزول آیه اختلاف بسیار است.
حال بر فرض درستی این نظریه، باید ثابت شود که آیه ولایت نیز همراه با آن آیه و در شان عبادة بن صامت نازل شده است در حالی که این مساله قابل اثبات نیست.
زیرا در این که آیه ۵۱ مائده همراه با آیات پس از آن نازل شده باشد، اختلاف عمیقی میان مفسرین وجود دارد که فشرده آن چنین است:
۱. آیه ۵۱ درباره عبادة بن صامت و داستان او نازل شده است.
فخررازی میگوید روایت شده وقتی عبادة بن صامت از یهود بیزاری جست اما عبدالله بن ابی بر یهودی بودنش باقی ماند این آیه نازل شد.
وروی ان عبادة بن الصامت جاء الی رسول الله صلی الله علیه وسلم فتبرا عنده من موالاة الیهود، فقال عبدالله بن ابی: لکنی لا اتبرا منهم لانی اخاف الدوائر، فنزلت هذه الآیة.
۲. طبری، در اینباره چند قول را نقل میکند.
الف: قول اول این است که این آیه درباره عبادة صامت و عبدالله بن ابی نازل شده است. طبری روایتی را از عطیه بن سعید نقل میکند مطابق این روایت آیه ۵۱ و ۵۲ یکجا درباره عباده وعبدالله ابن ابی نازل شده است.
«
ابنادریس میگفت: پدرم از عطیه شنیده است که عبادة بن صامة خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد گفت یا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای من از یهود تعداد زیادی موالی است من به خدا ورسولش از ولایت یهود بیزاری میجویم، عبدالله بن ابی گفت: من از قدرت آنها میترسم از ولایت یهود بیزاری نمیجویم، ... خداوند آیه را «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود» نازل نمود...»
حدثنا ابو کریب قال ثنا بن ادریس قال سمعت ابی عن عطیة بن سعد قال جاء عبادة بن الصامت من بنی الحرث بن الخزرج الی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال یا رسول الله ان لی موالی من یهود کثیر عددهم وانی ابرا الی الله ورسوله من ولایة یهود واتولی الله ورسوله فقال عبدالله بن ابی انی رجل اخاف الدوائر لا ابرا من ولایة موالی
فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لعبدالله بن ابی یا ابا الحباب ما بخلت به من ولایة یهود علی عبادة بن الصامت فهو الیک دونه قال قد قبلت فانزل الله یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصاری اولیاء بعضهم اولیاء بعض. . الی قوله: «فتری الذین فی قلوبهم مرض.
ب: قول دوم این است که آیه ۵۱ تا ۶۷ (واللّه یعصمک من النّاس…) در عباده و عبدالله ابن ابی نازل گشته است.
فانزل الله تعالی ذکره: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا …بعضهم اولیاء بعض… الی قوله: والله یعصمک من الناس..»
علاوه بر این مطلب، روایات متعارض وجود دارد که شان نزول آیه را درباره
عبدالله بن سلام میدانند.
واحدی در اینباره مینویسد:
نزلت لما هجر الیهود من اسلم منهم فقال عبدالله بن سلام یا رسول الله ان قومنا قد هجرونا واقسموا الا یجالسونا فنزلت هذه الآیة فقال رضینا بالله وبرسوله وبالمؤمنین.
این آیه درباره کسی که از یهودی اسلام آورده و یهود آن را ترک نمودهاند نازل شده است؛ عبدالله بن سلام گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدرستی قوم من مرا ترک نمودهاند، تعهد نمودهاند که با من ارتباط نداشته باشند، پس این آیه نازل شد آنگاه گفت: راضی هستم به خدا و رسول و مومنین.
فخررازی روایاتی را نقل میکند که آیه ولایت درباره عبدالله بن سلام نازل شده و در اینباره مینویسد:
وروی ایضاً ان عبدالله بن سلام قال: یا رسول الله ان قومنا قد هجرونا واقسموا ان لا یجالسونا، ولا نستطیع مجالسة اصحابک لبعد المنازل، فنزلت هذه الآیة.
روایت گردیده است که عبدالله بن سلام گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قوم من مرا ترک نموده و تعهد نمودهاند که با من نشست نداشته باشند و توان رفت آمد با اصحاب تو را به خاطر دوری منزل نداشته باشم پس این آیه نازل شد.
فخررازی در ذیل آیه مینویسد: روی عکرمة ان هذه الآیة نزلت فی ابی بکر رضی الله عنه.
آلوسی میگوید: عن عکرمة انها نزلت فی شان ابی بکر رضی الله تعالی عنه.
نزول آیه ولایت درباره ابیبکر را اساساً به عنوان یک نظریه قابل طرح نیست؛ زیرا غالب مفسرین اهل سنت در حدّ اشاره هم متعرض آن نشدهاند، تعداد اندکی هم که متعرض آن گردیدهاند، هیچ مدرکی جز قول عکرمه ذکر نکردهاند.
اولا: روایت عکرمه مرسل است و
روایت مرسل در برابر اجماع محدثان و مفسران اهل سنت که شان نزول آیه ولایت را درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میدانند، تاب مقاومت را ندارد.
ثانیاً: عکرمه از کسانی است که در انکار فضائل اهل بیت (علیهمالسّلام) زبانزد عام و خاص و جزء
خوارج بوده است. او تنها کسی است که نزول
آیه تطهیر را در حق اهل بیت (علیهمالسّلام) منکر شده و آن را مختص زنان پیامبر دانسته است، با اینکه احدی از عالمان سنی در شمول آیه تطهیر در حق اهل بیت (علیهمالسّلام) تردید نکردهاند.
محمد بن جریر طبری مینویسد: کان عکرمة ینادی فی السوق انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا قال نزلت فی نساء النبی خاصة.
شمسالدین ذهبی مینویسد: قال عکرمة من شاء باهلته انها نزلت فی نساء النبی صلی الله علیه وسلم خاصة.
هر کس میخواهد، من حاضرم مباهله کنم که آیه تطهیر فقط در باره زنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم نازل شده است.
همچنین به تصریح عالمان اهل سنت، عکرمه از کسانی است که افکار خوارج را ترویج میکرده است و خود از
فرقه اباضیه که یکی از فرقههای خوارج است، به شمار میرود.
ابنحجر عسقلانی تصریح میکند که عکرمه وقتی به
مصر و از آنجا به
مغرب رفت، مذهب خوارج را در مغرب ترویج میکرد.
وقال یعقوب بن سفیان سمعت ابنبکیر یقول قدم عکرمة مصر وهو یرید المغرب وترک هذه الدار وخرج الی المغرب فالخوارج الذین بالمغرب عنه اخذوا.
و
مزی نیز مینویسد: کان عکرمة اباضیا.
اباضیه، یک فرقهای از فرقههای خوارج هستند که هم اکنون در
کشور یمن فعال هستند و فقه اباضیه در این کشور حکم فرما است.
از این گذشته، عکرمه کسی است که در دروغگویی نیز شهره عام و خاص است. مزی در
تهذیب الکمال مینویسد: ان عکرمة کذاب یحدث غدوة حدیثاً و یخالفه عشیة.
عکرمه، بسیار دروغگو بوده است که صبح یک حدیث و شب بر خلاف آن را نقل میکرد.
بنابراین طبیعی است که شخصی همانند او آیهای را که در حق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نازل شده است، درباره ابوبکر تفسیر کند.
نزول آیه ولایت در باره امیر مؤمنان (علیهالسّلام) با تصریح عالمان اهل سنت، اجماعی است و روایات بسیاری نیز این مطلب را تایید میکند.
بررسی شبهات دلالی آیه ولایت بر امامت
از آنجایی که آیه ولایت، از مهمترین ادله امامت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است، اهل سنت تلاش بیشتری برای رد آن کرده و شبهات بسیاری مطرح کردهاند که ما در حد توانمان به این شبهات پاسخ خواهیم داد.
نخستین اشکال مطرح شده در معنای کلمه «ولی» است که اهل سنت اصرار دارند به معنای «دوستی، نصرت و یاری» است نه به معنای
سرپرستی و
ولایت.
ابنتیمیه در اینباره میگوید: میگوید:
ان الکلام فی سیاق النهی عن موالاة الکفار والامر بموالاة المؤمنین کما یدل علیه سیاق الکلام... وانما هی فی الولایته التی هی ضد العداوة.
و چون آیه درباره نهی ولایت کفار و امر به ولایت
مؤمنان است همانگونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد، این ولایت ضد عداوت است.
و فخرالدین رازی میگوید:
والظاهر ان الولایة المامور بها ههنا هی المنهی عنها فیما قبل، ولما کانت الولایة المنهی عنها فیما قبل هی الولایة بمعنی النصرة کانت الولایة المامور بها هی الولایة بمعنی النصرة.
ولایت که در این جا ا مر به آن شده قبل از آن نهی شده، چون که ولایت که نهی شده به معنای نصرت است، ولایت که امر به آن شدیم نیز به معنای نصرت است.
درست است که لغتشناسان برای کلمه «ولی» معانی مختلفی؛ از جمله نصرت، دوستی و... نیز نقل کردهاند، اما معنای حقیقی آن چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمیتواند باشد.
بهترین شاهد بر این مطلب، استعمال کلمه ولی در گفتار
صحابه و حتی خلفای سهگانه است که همواره از این کلمه، امامت و سرپرستی را فهمیده و اراده کردهاند.
ما ابتدا کلمات لغتشناسان در اینباره نقل و در ادامه معنای کلمه ولی را از زبان کسانی که در عصر نبوت و
وحی میزیستهاند بیان خواهیم کرد.
راغب اصفهانی میگوید:
الولاء والتوالی ان یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولی الامر. و قیل: الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولی الامر.
دو چیز، هرگاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شیء سوم، میان آن دو فاصلهای پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند، «ولی» معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت
استعاره به کار میرود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار میرود... حقیقت معنای ولایت همان سرپرستی است.
ابناثیر مینویسد: ومن اسمائه (عزّوجلّ) الوالی وهو مالک الاشیاء جمیعها المتصرف فیها وکان الولایة تشعر بالتدبیر والقدرة والفعل.
ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد.
ابنمنظور افریقی مینویسد: وولی المراة الذی یلی عقد النکاح علیها ولا یدعها تستبد بعقد النکاح دونه.
سرپرست زن کسی است که
عقد نکاح به دست اوست و زن در این امر رها گذاشته نمیشود، که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند.
صاحب
مجمع البحرین مینویسد:
والولی: الوالی، وکل من ولی امر احد فهو ولیه. والولی هو الذی له النصرة و المعونة. والولی الذی یدیر الامر، یقال: فلان ولی المراة اذا کان یرید نکاحها. وولی الدم: من کان الیه المطالبة بالقود. والسلطان ولی امر الرعیة، ومنه قول الکمیت فی حق علی بن ابی طالب. ونعم ولی الامر بعد ولیه ومنتجع التقوی ونعم المقرب.
ولی به معنای حاکم است و هرکسی که امر فردی دیگری را به عهده دارد او ولی آن کس است. ولی کسی است که دیگری را یاری و همکاری میکند. ولی به معنای کسی است که تدبیر و اداره امور میکند؛ مثل اینکه گفته میشود: فلانی ولی
زن است زمانی که قصد داشته باشد او را به عقد کسی دربیاورد، «ولی خون» به کسی میگویند که حق مطالبه
قصاص را داشته باشد. حاکم ولی امر رعیت است. از این معنا است کلام کمیت در حق
علی (علیهالسّلام) که گفت: بهترین ولی هستی بعد از ولی و بهترین داروی تقوی و نزدیککننده هستی.
نتیجه: بنابر آنچه در تفسیر لغتشناسان راجع به ولی بیان شد این مطلب به دست میآید که این کلمه به معنای سلطنت و ولایت میباشد.
باتوجه به معنای لغوی (ولی) در جواب اشکال میگویم:
آیات ما قبل و ما بعد، دلالت بر گفتار فخر رازی ندارد، زیرا اساس اشکال را این تشکیل میدهد که لفظ ولی در لغت عرب معانی مختلفی دارد مانند دوست و کمک... همچنانکه بسیاری تصوّر کردهاند.
اما چنین نیست، بلکه برای ولی همانند مولی یک معنی بیش نیست و سایر معانی موارد و متعلقهای این لفظ بشمار میروند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولی همان اولی است و اگر به دوست، ولی میگویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به ناصر، ولی میگویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزاد کننده (معتق) ولی میگویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند.
همچنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و... بود، باید بتوان کلمه «محب» را به جای کلمه «ولی» نهاد. مثلاً بخوانیم:
اِنَّمَا (محبکم) اللّهُ وَرَسُولُهُ... یعنی، ناصر و یاور شما تنها خدا، رسول و الذین آمنوا است.
در این صورت نباید با آیات دیگر
قرآن کریم تعارض پیدا کند، در حالی که با دیگر آیات قرآن متعارض میشود. مثل آیه:«وَلَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا اِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَاَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ؛
مسلّماً
یهودیان و کسانی را که
شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی هستیم»، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانیاند که تکبر نمیورزند.»
این آیه درباره
نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند
نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی میکند. اگر ولی به معنای دوست باشد، تعارض پیش میآید. آیه ۵۵ مائده میگوید، دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا...» هستند. آیه ۸۲ مائده میگوید: نصاری دوست شما است.
این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه از اینکه با هم دیگر تعارض داشته باشند.
رفع تعارض به این است که آیه ۵۵ مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیه ۸۲
سوره مائده را به معنای محب و دوست.
و نیز با مراجعه به تاریخچه این لغت و به کارگیری آن در عصر صحابه میبینیم که صحابه، همواره از کلمه «ولی» سرپرستی و حکومت اراده کردهاند و در خطبههای خود را «ولی امر مسلمین» «ولی رسول خدا» و... معرفی کردهاند.
و وقتی جانشین برای خود انتخاب و یا شخصی را به حکومت یک منطقهای نصب میکردند، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده میکردند که ذیلاً به آن اشاره میکنیم.
ابوبکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبههایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در
انساب الاشراف،
ابنقتیبه دینوری در
عیون الاخبار، طبری و ابنکثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را اینگونه نقل کردهاند:
لما ولی ابو بکر رضی الله تعالی عنه، خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال: اما بعد ایها الناس فقد وُلِّیتُکم ولستُ بخیرکم.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شده ام؛ ولی بهترین شما نیستم.
ابنکثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه مینویسد:
وهذا اسناد صحیح. سند این حدیث صحیح است.
ابنقتیبه دینوری، یعقوبی و
ابوسعد آبی، نقل میکنند که خلیفه اول خطبهای خواند و گفت:
فحمد الله ابو بکر واثنی علیه ثم قال ان الله بعث محمدا صلی الله علیه وسلم نبیا وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالی بمقامه بین اظهرنا حتی اختار له الله ما عنده فخلی علی الناس امرهم لیختاروا لانفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیاً ولامورهم راعیاً وما اخاف بعون الله وهناً ولا حیرةً ولا جبناً وما توفیقی الا بالله العلی العظیم علیه توکلت والیه انیب.
خداوند محمد را
پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد، و به وجود او بر ما
منت گذاشت تا آنکه او را نزد خودش خواند، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس
مصلحتها پیشوا بر گزینند، پس مرا به سرپرستی بر گزیدند، به کمک خدا نه از چیزی میترسم و نه سرگردانی احساس میکنم.
محمد بن سعد در
طبقات، سیوطی در
تاریخ الخلفاء و
ابنحجر هیثمی در
الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، خطبه دیگری را از
خلیفه دوم نقل کردهاند که پس از به خلافت رسیدن آن را ایراد کرده است:
لما بویع ابو بکر قام خطیباً فلا والله ما خطب خطبته احد بعد فحمد الله واثنی علیه ثم قال اما بعد فانی ولّیت هذا الامر وانا له کاره ووالله لوددت ان بعضکم کفانیه...
وقتی که با ابوبکر بیعت شد خطبهای خواند که به خدا
سوگند بعد از او چنین خطبهای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم، ولی از آن خوشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را میپذیرفت...
ابو بکرخطاب به امراء گفت: وکتَبَ اِلی اُمرَاءِ الاجنَادِ: وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ولم آلُ نَفْسِی وَلا المُسْلِمین خیرا.
ابوبکر موقع که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت گفت: من به عنوان سپرست بر شما گمارده شدم.
وصعد ابو بکر المنبر عند ولایته الامر فجلس دون مجلس رسول الله بمرقاة ثم حمد الله واثنی علیه وقال انی ولیت علیکم ولست بخیرکم فان استقمت فاتبعونی وان زغت فقومونی.
عمر خطاب به مردم گفت: آگاه باشید من به عنوان سرپرست برای شما گمارده شدم.
«... الا انی قد ولیت علیکم...»
مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم مینویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ اَبُو بَکْرٍ: اَنَا وَلِیُّ رَسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ الله علیه وسلم. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابناَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ ُولِ اللَّهِ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادر زادهات را درخواست کردی و تو ای علی میراث
فاطمه دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را.
ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به
ارث نمیگذاریم، آن چه میماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفی کردید و حال آن که خدا میداند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیلهگر و گناهکار خواندید.
در این روایت خلیفه دوم تصریح میکند که ابوبکر خود را ولی و خلیفه رسول خدا میدانست، ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و... میدانستید، من نیز خودم را ولی و خلیفه رسول خدا میدانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانتکار و... میدانید.
عبدالرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال ابو بکر انا ولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعده اعمل فیه بما کان یعمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیها ثم اقبل علی علی والعباس فقال وانتما تزعمان انه فیها ظالم فاجر والله یعلم انه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر.
عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد، سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال میکردید که ابوبکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال
حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...
نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر میگوید: انا ولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعده»
کلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود میرساند.
۱.
مالک بن
اوس بن حدثان نصری.
وی از روات صحیح بخاری، مسلم و بقیه
صحاح سته اهل سنت است و حتی بعضیها اعتقاد داشتهاند که او رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز دیده است.
مزی در
تهذیب الکمال درباره او مینویسد: ذکره محمد بن سعد فی «الصغیر» فی الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرک النبی صلی الله علیه وسلم ورآه ولم یحفط عنه شیئاً.
محمد بن سعد وی را در کتابش (الصغیر) در طبقه هشتم از صحابه ذکر میکند و میگوید: او از کسانی است که رسول خدا را درک کرد اما سخنی از حضرت نقل نکرده است.
۲. محمد بن مسلم معروف به
ابنشهاب زهری.
از روات
بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است.
ابنحجر درباره او مینویسد: الفقیه الحافظ متفق علی جلالته واتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة.
فقیه و حافظ بود، بر بزرگی جایگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
بنا بر آنچه که در تفسیر کلمه «ولی» از نظر لغت وکاربرد بیان شد، به این نتیجه و جمعبندی میرسیم که کلمه «ولی» همانگونه که از نظر لغت به معنای سزاوار به تصرف وتدبیر بود در اصطلاح خلفا نیز به معنای ولایت بر تصرف و تدبیر آمده است و ماقبل آیه معنای جدیدی در مابعد آن ایجاد نمیکند.
شیبانی از
ابیعجفا روایت میکند که از عمر درباره جانشین سوال شد گفت: اگر عبیده فرزند جراح درک میکردم سرپرست قرار میدادم.
حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن ابی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا امیرالمؤمنین لو عهدت قال لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح لولیته...
لوکان ابوعبیدة ومعاذ وخالد حیا لولیتهم.
حدثنا ابو حامد ثابت بن عبدالله الناقد ثنا علی بن ابراهیم بن مطر ثنا عبدة بن عبدالرحیم ثنا ضمرة بن ربیعة عن یحیی بن ابی عمرو الشیبانی عن ابی العجفاء او ابی العجماء الشک من عبدة قال قیل لعمر بن الخطاب رضی الله تعالی عنه لو عهدت الینا فقال لو ادرکت معاذ بن جبل ثم ولیته ثم قدمت علی ربی (عزّوجلّ) فقال لی من ولیت علی امة محمد صلی الله علیه وسلم قلت سمعت نبیک وعبدک صلی الله علیه وسلم یقول معاذ بن جبل بین یدی العلماء طائفة یوم القیامة.
ابونعیم اصفهانی، از ابیالعجما روایت نقل میکند به اینکه از عمر درباره جانشین سوال شد عمر گفت: اگر
معاذ بن جبل را درک میکردم او را سرپرست قرار میدادم، آنگاه که در نزد پروردگارم میرفتم برایم میگفت چه کسی را برای امة محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرپرست قرار دادی؟ میگفتم از بنده و نبی تو شنیدم که میگفت معاذ بن جبل
روز قیامت جلو طائفه علما است.
لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته.
عمر گفت: اگر سالم مولی حذیفه زنده بود، اورا سر پرست قرار میدادم.
قال عمر بن الخطاب کلاماً معناه لو کان سالم مولی ابی حذیفة حیّاً لولّیته الخلافة وابعد من ذهب الی ان المعنی خوفاً من الردّ وطمعاً فی الاجابة.
عمر گفت: اگر سالم مولی حذیفه زنده بودی او را سر پرست قرار میدادم.
لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته.
لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح لولیته
حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن ابی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا امیرالمؤمنین لو عهدت قال لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح لولیته.
ادرکت معاذ بن جبل ثم ولیته... ولو ادرکت خالد بن الولید ثم ولیته.
تمری از ابیعجفا نقل میکند که عمر راجع به جانیشنی سوال شد، گفت: اگر اباعبیده بن جراح را درک میکردم او را سرپرست قرار میدادم. اگر معاذ بن جبل و
خالد بن ولید را درک میکردم او را سرپرست قرار میدادم.
همین تعبیر را درباره معاذ بن جبل و خالد بن ولید نموده است.
اگر سالم زنده بود شک و تردیدی مرا از سرپرست قرار دادن او بر شما باز نمیگذاشت.
قال عمر لو کان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم او فی تامیره.
عن عائشة قالت: لما ولی ابو بکر قال قد علم قومی ان حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة اهلی...
عائشه گفت: وقتی ابوبکر سرپرست شد گفت: بدرستی قوم من میداند که شغل من بخاطر این نبوده که من از مئونه اهلم عاجز بودم.
قال الالبانی: واسناد هذا صحیح علی شرط الشیخین
البانی گفته است: اسناد این حدیث بنا برشرط
شیخین صحیح است.
ان عبدالملک بن مروان خطب یوما فقال: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
عبدالملک بن مروان روزی خطاب کرد گفت: سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سختدل و در تنگنا قراردهنده برشما بوده پس به او گوش میدادید.
کان عمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یقول اذا رای القاسم بن محمد بن ابی بکر: لو کان لی من الامر شیء لولیته الخلافة.
از اشکالاتی که راجع به
آیه ولایت مطرح گردیده این است که (الذین آمنوا…) جمع و اراده مفرد از آن، خلاف ظاهر است، بنابراین اگر مصداق آیه در خارج امام علی (علیهالسّلام) باشد، این استعمال اگرچه به صورت مجاز اشکال ندارد، اما خلاف اصل است، از اینرو باید گفت آیه تمامی مؤمنان را شامل شده و صفات یاد شده؛ همچون: اقامه نماز و پرداخت زکات در رکوع، عنوان عام بوده که شامل همه مؤمنان و یا
مهاجران و
انصار میشود.
فخر رازی در اینباره مینویسد: وحمل الفاظ الجمع وان جاز علی الواحد علی سبیل التعظم لکنه مجاز لا حقیقة، والاصل حمل الکلام علی الحقیقة.
حمل الفاظ جمع بر فرد واحد بر سبیل تعظیم جائز است اما این استعمال مجاز است نه حقیقت، اصل حمل کلام بر حقیقت است.
درباره این شبهه چند پاسخ ارائه میشود.
در چنین مواردی خداوند متعال، میخواهد فضیلت و منقبت
امام علی (علیهالسّلام) را نشان دهد، چنانکه مرسوم است که گاهی برای بزرگداشت یک نفر لفظ جمع به کار میرود و از یک نفر به صیغه جمع حکایت می کند تا از آنچه انجام داده به بزرگی یاد نموده و دیگران را یه آن عمل تر غیب نماید.
آلوسی در اینباره مینویسد:
وذکر علماء العربیة انه یکون لفائدتین: تعظیم الفاعل وان من اتی بذلک الفعل عظیم الشان بمنزلة جماعة کقوله تعالی: «ان ابراهیم کان امة» لیرغب الناس فی الاتیان بمثل فعله وتعظیم الفعل ایضا حتی ان فعله سجیة لکل مؤمن وهذه نکتة سریعة تعتبر فی کل مکان بما یلیق به.
علمای عرب برای این کار دو فائده را ذکر نمودهاند.
۱. تعظیم فاعل برای اینکه این فعل مهم را انجام داده است، همانگونه که خداوند در حق ابراهیم فرمود: بدرستی ابراهیم یک امت بود. بخاطر ترغیب مردم در انجام مثل این عمل.
۲- بزرک جلوه قراردادن فعل تا این عمل او الگو برای همه مومنین باشد...
زمخشری نیز در اینباره مینویسد:
اینکه در چنین مواردی لفظ جمع آورده میشود به این جهت است که بقیّه مردم به انجام دادن این کار تشویق شوند و توجه مردم را به این نکته معطوف سازد که مؤمن باید تا این حدّ به احسان به فقرا و بیچارگان حریص باشد که حتی در حال نماز از کمکرسانی و احسان به مستمندان غافل نشود، و این چیزی است که از تمامی مؤمنان خواسته شده است. به همین جهت این آیه به صورت لفظ جمع آمده است.
لیرغب الناس فی مثل فعله فینالوا مثل ثوابه، ولینبه علی ان سجیة المؤمنین یجب ان تکون علی هذه الغایة من الحرص علی البرّ والاحسان وتفقد الفقراء، حتی ان لزهم امر لا یقبل التاخیر وهم فی الصلاة، لم یؤخروه الی الفراغ منها.
در
قرآن استعمال صیغه جمع و اراده فرد به کار رفته که در اینجا نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
۱. «الَّذِینَ قَالُواْ اِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ اَغْنِیَآءُ؛
آنها که گفتند: «خدا فقیر است، و ما بینیازیم».
گوینده این کلام
حیی بن اخطب است. عکرمه و سدّی و مقاتل و محمّد بن اسحاق گفتهاند: او فِنْحاص بن عازوراء است.
ابنکثیر روایتی را نقل میکند که این آیه درباره فِنحاص یهودی نازل گردیده است:
حدثنی محمد بن ابی محمد، عن عِکْرمة انه حدثه عن ابنعباس، رضی الله عنه، قال: دخل ابو بکر الصدیق، رضی الله عنه، بیت المدراس، فوجد من یهود اناسا کثیرا قد اجتمعوا الی رجل منهم یقال له: فِنْحَاص وکان من علمائهم واحبارهم، ومعه حَبْرٌ یقال له: اشیع. فقال ابو بکر: ویحک یا فِنْحَاص اتق الله واسلم، فوالله انک لتعلم ان محمدًا رسول الله، قد جاءکم بالحق من عنده، تجدونه مکتوبًا عندکم فی التوراة والانجیل، فقال فنحاص: والله -یا ابا بکر-ما بنا الی الله من حاجة من فقر، وانه الینا لفقیر. ما نتضرع الیه کما یتضرع الینا، وانا عنه لاغنیاء، ولو کان عنا غنیًا ما استقرض منا کما یزعم صاحبکم، ینهاکم عن الربا ویُعْطناه ولو کان غنیا ما اعطانا الربا فغضب ابو بکر، رضی الله عنه، فضرب وجه فِنْحَاص ضربًا شدیدًا، وقال: والذی نفسی بیده، لولا الذی بیننا وبینک من العهد لضربت عنقک یا عدو الله، فَاکْذبونا ما استطعتم ان کنتم صادقین، فذهب فنحاص الی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال: ابصر ما صنع بی صاحبک. فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لابی بکر: «ما حَمَلَکَ علی ما صَنَعْت؟ » فقال: یا رسول الله، ان عَدُوَّ الله قد قال قولا عظیما، زعَم ان الله فقیر وانهم عنه اغنیاء، فلما قال ذلک غَضبْتُ لله مما قال، فضربت وجهه فجَحَد ذلک فنحاص وقال: ما قلتُ ذلک فانزل الله فیما قال فنحاص ردا علیه وتصدیقًا لابی بکر: «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا اِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ اَغْنِیَاءُ» الآیة. رواه ابنابی حاتم.
۲. «لایَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ؛
خدا شما را از نیکی کردن و رعایت
عدالت نسبت به کسانی که در راه
دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند.»
مراد از صیغه جمع (الذین و...) قبیلة مادر زن ابوبکر است.
حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا عَارِمٌ قال ثنا عبد اللَّهِ بن الْمُبَارَکِ قال ثنا مُصْعَبُ بن ثَابِتٍ قال ثنا عَامِرُ بن عبد اللَّهِ بن الزُّبَیْرِ عن ابیه قال قَدِمَتْ قبیلة ابْنَةُ عبد الْعُزَّی بن عبد اَسْعَدَ من بَنِی مَالِکِ بن حَسَلٍ علی ابْنَتِهَا اَسْمَاءَ ابْنَةِ ابی بَکْرٍ بِهَدَایَا ضِبَابٍ وَاَقِطٍ وَسَمْنٍ وَهِیَ مُشْرِکَةٌ فَاَبَتْ اَسْمَاءُ ان تَقْبَلَ هَدِیَّتَهَا وَتُدْخِلَهَا بَیْتَهَا فَسَاَلَتْ عَائِشَةُ النبی ' فَاَنْزَلَ الله عز وجل) لاَ یَنْهَاکُمُ الله عَنِ الَّذِینَ لم یُقَاتِلُوکُمْ فی الدِّینِ (الی آخِرِ الآیَةِ فَاَمَرَهَا ان تَقْبَلَ هَدِیَّتَهَا وان تُدْخِلَهَا بَیْتَهَا.
ذکر من قال ذلک حدثنی محمد بن ابراهیم الانماطی قال ثناهارون بن معروف قال ثنا بشر بن السری قال ثنا مصعب بن ثابت عن عمه عامر بن عبدالله بن الزبیر عن ابیه قال نزلت فی اسماء بنت ابی بکر وکانت لهاام فی الجاهلیة یقال لها قتیلة ابنة عبد العزی فاتتها بهدایا وصناب واقط وسمن فقالت لا اقبل لک هدیة ولا تدخلی علی حتی یاذن رسول الله صلی الله علیه وسلم فذکرت ذلک عائشة لرسول الله صلی الله علیه وسلم فانزل الله لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین.
این آیه درباره اسماء دختر ابوبکر نازل شده است و شان نزول آن این است که قتیله مادر اسماء که دختر عبدالعزّی و مشرک بود به
مدینه آمده، هدایایی را برای او آورد ولی اسماء به او گفت: تا از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه نگیرم، نه هدیهها را میپذیرم و نه اجازه ورود به خانهام را میدهم آنگاه خدمت پیامبر خدا رسیده و مساله را مطرح کرد، به دنبال آن خداوند این آیه را نازل فرمود و پیامبر خدا نیز دستور داد که او را به خانه برده هدایای او را بپذیرد و در حق او خوبی کرده و او را احترام نماید. این حدیث را بخاری و مسلم و احمد و ابنجریر و ابوحاتم نقل کردهاند.
حدثنا عُبَیْدُ بن اِسْمَاعِیلَ حدثنا ابو اُسَامَةَ عن هِشَامٍ عن ابیه عن اَسْمَاءَ بِنْتِ ابی بَکْرٍ رضی الله عنهما قالت قَدِمَتْ عَلَیَّ اُمِّی وَهِیَ مُشْرِکَةٌ فی عَهْدِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَاسْتَفْتَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قلت ان امی قدمت وَهِیَ رَاغِبَةٌ اَفَاَصِلُ اُمِّی قال نعم صِلِی اُمَّکِ.
۳. (الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ؛
اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم، به آنان گفتند: «مردم (لشکر دشمن) برای (حمله به) آمده ا ند...»
مراد از کلمه (الناس) عبدالقیس است.
خازنی درباره مصداق «الناس» مینویسد:
انه نعیم بن مسعود الاشجعی فیکون اللفظ عاماً ارید به الخاص وانما جاز اطلاق لفظ الناس علی الانسان الواحد لان ذلک الواحد اذا فعل فعلاً او قال قولاً ورضی به غیره حسن اضافة ذلک الفعل والقول الی الجماعة وان کان الفاعل واحداً فهو کقوله تعالی: «واذ قتلتم نفساً» والقاتل واحد والوجه الثانی ان المراد بالناس الرکب من عبد القیس قاله ابنعباس ومحمد بن اسحاق.
ان هذا القائل هو نعیم بن مسعود کما ذکرناه فی سبب نزول هذه الآیة، وانما جاز اطلاق لفظ الناس علی الانسان الواحد.
فقال مجاهد ومقاتل وعکرمة والکلبی: «هو نعیم بن مسعود الاشجعی واللفظ عام ومعناه خاص»
مجاهد و مقاتل و
عکرمه و الکلبی گفتهاند: مراد
نعیم بن مسعود الاشجعی است لفظ «ناس» عام است، ولی فردی خاصّ از آن اراده شده است.
در
آیه مباهله از
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) به «نساء» و از حضرت علی (علیهالسّلام) به «انفس» به جهت تعظیم امر آن دو تعبیر کرده است. آنجا که میفرماید:
۴. «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَاَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ؛
پس هر کس با تو درباره او (عیسی مسیح علیهالسّلام) پس از آنکه تو را علم آمده محاجّه و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را (کسانی را که مانند جان ماست) فرا خوانیم، آنگاه به یکدیگر
نفرین کنیم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
مراد از انفسنا حضرت علی و مراد از نساءنا حضر زهرا (سلاماللهعلیها) است.
طبرسی میگوید:
ان النکتة فی اطلاق لفظ الجمع علی امیرالمؤمنین تفخیمه وتعظیمه، وذلک ان اهل اللغة یعبرون بلفظ الجمع عن الواحد علی سبیل التعظیم (قال): وذلک اشهر فی کلامهم من ان یحتاج الی الاستدلال علیه.
نکته در اطلاق جمع، تعظیم امیرالمؤمنین است، همانگونه که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز خندق فرمود: تمام ایمان در مقابل تمام شرک قرار گرفت.
شرفالدین عاملی (رحمهالله) مینویسد:
عندی فی ذلک نکتة الطف وادق، وهی انه انما اتی بعبارة الجمع دون عبارة المفرد بقیا منه تعالی علی کثیر من الناس، فان شانئی علی واعداء بنیهاشم وسائر المنافقین واهل الحسد والتنافس، لا یطیقون ان یسمعوها بصیغة المفرد، اذ لا یبقی لهم حینئذ مطمع فی تمویه، ولا ملتمس فی التضلیل فیکون منهم - بسبب یاسهم - حینئذ ما تخشی عواقبه علی الاسلام، فجاءت الآیة بصیغة الجمع مع کونها للمفرد اتقاء من معرتهم.
نزد من در مورد تعبیر به جمع نکتهای لطیفتر و دقیقتر است، و آن اینکه: خداوند تعبیر به جمع آورد نه مفرد به جهت ملاحظه حال بسیاری از مردم، زیرا دشمنان علی (علیهالسّلام) و
بنیهاشم از
منافقین و اهل حسد هرگز طاقت ندارند که فضیلت حضرت را به صورت مفرد بشنوند، زیرا در این صورت در آن طمع کرده و دست به اقدامی خواهند زد که عواقب خطرناکی بر
اسلام خواهد داشت. آری بعد از آن، نصوص یکی پس از دیگری و به عبارات مختلف و در مقامات گوناگون از جانب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و با آنها امر
ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را تدریجاً گسترش داد، تا آنکه
دین را کامل کرده و نعمت را بر مردم تمام نمود، و این برنامه مطابق با عادت حکما در
تبلیغ مردم به چیزی است که برای آنها مشقّت دارد.
حاصل آنکه استعمال جمع و اراده مفرد از نظر لغت و اصطلاح هیج محذوری ندارد، بلکه در این آیه اراده همه مؤمنان ممکن نیست اراده شده باشند، زیرا در آن صورت مفاد آیه چنین خواهد شد: ای کسانی که ایمان آوردهاید، ولی شما خدا و رسول و کسانی هستند که ایمان آوردهاند.
بنابراین همان کسانی ولی خواهند بود که ولی برای ایشان تعیین شده است و به اصطلاح اتّحاد مولی و مولیعلیه پیش خواهد آمد که این ممکن نیست. به عبارت دیگر، لازم خواهد آمد که هرکس ولی خویش باشد و این محال است.
فخر رازی میگوید: و حمل الفاظ الجمع وان جاز علی الواحد علی سبیل التعظیم لکنه مجاز لا حقیقة، والاصل حمل الکلام علی الحقیقة.
هر چند حمل لفظ جمع بر واحد، برای تعظیم روا است، ولی مجاز است و نیاز به دلیل دارد.
آلوسی نیز میگوید:
والعبرة لعموم اللفظ لالخصوص السبب کما اتفق علیه الفریقان فمفاد الآیة حینئذ حصر الولایة العامة لرجال متعددین یدخل فیهم الامیر کرم الله تعالی وجهه وحمل العام علی الخاص خلاف الاصل لایصح ارتکابه بغیر ضرورة ولاضرورة.
لفظ جمع برای عموم است... و فریقین بر این که باید عموم لفظ را پیروی کرد نه خصوص سبب را، اتفاق نظر دارند. و حمل عام بر خاص خلاف اصل است و در غیر ضرورت به کار نمیرود....
اوّلاً: در جایی که به کار برده شدن جمع در معنای مفرد استعمال مجازی است که استعمال لفظ جمع در مفهوم واحد باشد، ولی در موردی که لفظ جمع در معنای خودش به کار میرود، ولی در خارج فقط بر یک مصداق تطبیق میشود، این استعمال مجازی نخواهد بود.
به تعبیر دیگر: میان مصداق خارجی مفهوم لفظ با معنای آن تفاوت است و حقیقت و مجاز در محور استعمال لفظ در مفهوم و معنا است نه در تطبیق با مصداق خارج. و مورد بحث ما از نوع دوم است و
قرآن کریم در موارد متعدّدی - برای تشویق یا تنبیه - آن را به کار برده است.
ثانیاً: نادیده گرفتن شان نزول آیات و توجه نمودن به ظاهر لفظ، همانگونه که
آلوسی در
روح المعانی مطرح کرده، از دو حال خارج نیست:
۱. یا باید به هیچ شان نزولی از آیات توجه و ترتیب اثر داده نشود، این بر خلاف قواعد تفسیر بوده و با مبنای فرقین سازگاری ندارد.
۲. یا در این مورد از سبب و شان نزول دست بر داریم که ترجیح بدون مرجح است.
یکی از شبهات که همواره راجع به آیه ولایت و امامت علی (علیهالسّلام) مطرح گریده این است که دادن ذکات مستحبی در هنگام نماز با خشوع و عبادت نمیسازد، آن هم در حق کسی مثل امام علی (علیهالسّلام) که در هنگام نماز غرق در ذکر و یاد خدا و از همه چیز بریده و رها شده بوده است. فخر رازی مینویسد:
ان اللائق بعلی (علیهالسّلام) ان یکون مستغرق القلب بذکر الله حال ما یکون فی الصلاة، والظاهر ان من کان کذلک فانه لا یتفرغ لاستماع کلام الغیر ولفهمه، ولهذا قال تعالی: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ الْعَالِمُونَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاْرْضَ». آل عمران/۱۹۱. ومن کان قبله مستغرقاً فی الفکر کیف یتفرغ لاستماع کلام الغیر.
سزاوار به شان علی (علیهالسّلام) این است که هنگام نماز، غرق به یاد خدا باشد، ظاهرا هرکه این وضعیت را داشته باشد فرصت برای گوشکردن کلام دیگری و فهماندن او را ندارد. لذا خداوند متعال فرمودند:
همانان که خدا را (در همه احوال) ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد میکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند.
امام علی (علیهالسّلام) دارای آنچنان توانمندی روحی و معنوی هست که به آسانی میتواند دو عبادت
نماز و
زکات را همراه با یکدیگر و بدون کاستی در
حضور قلب و
اخلاص انجام دهد و آنجا که امور شخصی و مادی مطرح است، همان مقام معنوی خویش را حفظ کند و درد جسمی، آنان را از حالت «وصال» و «مقام فناء» خارج نگرداند.
برخی گفتهاند که وقتی (اگر سند این روایت درست باشد) تیر را از پای حضرت خارج ساختند، حضرت متوجه نشد. این معنا درست نیست. خارج نمودن تیر و تکان نخوردن حضرت به این معنا نیست که حضرت متوجه خروج تیر و درد حاصل از آن نبود. اگر اینطور باشد که دلالت بر نقص علم و آگاهی حضرت میکند. ایشان متوجه بود، ولی با توجه به خداوند و ارتباط معنوی با مبدا هستی آنچنان قدرتی در خویش احساس مینمود که میتوانست به راحتی درد تیر را تحمل کند و آنچنان لذتی میبرد که رنج و درد حاصل از تیر برایش آسان مینمود و این باز حاصل همان مقام جمعی و اقتدار ولایی حضرت (علیهالسّلام) میباشد.
شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن، توجه به خویشتن نیست، بلکه عین توجه به خداست. علی (علیهالسّلام) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا و میدانیم بیگانگی از خلق خدا بیگانگی از خداست.
پرداختن زکات در حال نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت. آنچه با روح عبادت سازگار نیست، توجه به مسائل مربوط به زندگی مادی و شخصی است، اما توجه به آنچه در مسیر رضای خداست کاملا با روح عبادت سازگار است.
علاوه بر این، معنای غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بیاختیار احساس خود را از دست بدهد، بلکه با اراده خویش توجه خود را از آنچه در راه خدا و برای خدا نیست بر میگیرد.
آلوسی در این مورد مینویسد: همین سؤال را از
ابنجوزی پرسیدند، او در پاسخ، این دو بیت شعر را خواند:
یسقی ویشرب لاتلهیه سکرته •••• عن الندیم ولایلهو عن الناس
اطاعه سکره حتی تمکن من •••• فعل الصحاة فهذا واحد الناس
نوشید و مینوشاند و مستی، او را از توجّه به ساقی باز نمیدارد و از مردم غافل نمیسازد. مستی او در اختیار اوست تا جایی که توانسته همانند انسانهای هوشیار عمل کند، پس او یگانه و منحصر به فرد از این مردم است.
اگر دادن زکات در
رکوع مصداق فعل کثیر بود، چرا خداوند در این آیه از زکات دادن در حال رکوع تکریم و تمجید نموده است، و اگر این عمل نشانه غفلت و بیخبری از ذکر خدا بود نباید به عنوان یک رفتار و سلوک الهی تلقی شده و امتیازات مهمی الهی را که مقام ولایت و امامت باشد، در قبال آن بدهد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حال نماز از عائشه نشگون گرفت:
اگر اشاره کردن به سائل برای گرفتن انگشتر، منافی با حالت
خشوع و ذکر در نماز باشد، باید گفت که در بعضی از نمازهای، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خشوع و انقطاع کامل وجود نداشته است، زیرا مطابق برخی روایات صحیح السند که در منابع اهل سنت وجود دارد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حال نماز، مشغول کارهای دیگر هم بوده است که به برخی از این روایات اشاره میگردد.
حدثنا اِسْمَاعِیلُ قال حدثنی مَالِکٌ عن ابی النَّضْرِ مولی عُمَرَ بن عُبَیْدِ اللَّهِ عن ابی سَلَمَةَ بن عبد الرحمن عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبی صلی الله علیه وسلم انها قالت کنت اَنَامُ بین یَدَیْ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَرِجْلَایَ فی قِبْلَتِهِ فاذا سَجَدَ غَمَزَنِی فَقَبَضْتُ رِجْلَیَّ فاذا قام بَسَطْتُهُمَا.
عائشه گفته است من بین دو دست رسول خدا بودم و هر دو پای من به سوی
قبله رسول خدا بود، وقتی پیامبر
سجده میکرد پایم را نشگون میگرفت وقتی بلند میشد پایم را دوباره دراز میکردم.
و در روایت دیگر مینویسد:
والله لقد رایت النبی یُصَلِّی وَاِنِّی علی السَّرِیرِ بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْقِبْلَةِ مُضْطَجِعَةً فَتَبْدُو لی الْحَاجَةُ فَاَکْرَهُ اَنْ اَجْلِسَ فَاُوذِیَ النبی فَاَنْسَلُّ من عِنْدِ رِجْلَیْهِ.
عائشه نقل میکند که که رسول خدا نماز میخوند و من نزدیک پیامبر و قبله او خوابیده بودم از برای من حاجتی پیش آمد، مایل به نشستن نبودم، رسول خدا مرا اذیت میکرد و من از نزدیک پاهای حضرت فرار کردم.
ابنرجب حنبلی در شرح
صحیح بخاری مینویسد:
حدثنا سوار بن عبدالله ثنا المعتمر یعنی ابنسلیمان سمعت عبید الله ذکر عن ابی النضر سالم عن ابی سلمة بن عبد الحی عن عائشة قالت: کنت اکون نائمة ورجلای بین یدی رسول الله وهو یصلی من اللیل، فاذا اراد ان یسجد ضرب رجلی فقبضتها فیسجد.
واستدل بالحدیث علی ان مس النساء بغیر شهوة لا ینقض الطهارة، کما هو قول مالک واحمد فی ظاهر مذهبه. ومن یقول: ان المس لا ینقض بکل حال، کما یقول ابو حنیفة واحمد فی روایة عنه.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اُمامة بنت ابوالعاص را در حال نماز روی شانه خود سوار کرد:
همچنین مسلم نیشابوری نقل میکند که رسول خدا امامة بنت ابی العاص را در حال نماز روی شانههای خود سوار میکرد:
عَنْ اَبِی قَتَادَةَ الاَنْصَارِیِّ، قَالَ رَاَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه وسلم یَؤُمُّ النَّاسَ وَاُمَامَةُ بِنْتُ اَبِی الْعَاصِ وَهْیَ ابْنَةُ زَیْنَبَ بِنْتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم عَلَی عَاتِقِهِ فَاِذَا رَکَعَ وَضَعَهَا وَاِذَا رَفَعَ مِنَ السُّجُودِ اَعَادَهَا.
ابیقتاده گفته است که رسول خدارا دیدم که مردم را امامت میکرد، اُمامه دختر ابیعاص که فرزند زینب دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، بر شانه رسول خدا بود وقتی رکوع میکرد به زمین میگذاشت و وقتی بلند میشد دوباره بلند میکرد.
و بخاری در صحیح خود مینویسد:
ان رسول الله صلی الله علیه و سلم کان یصلی و هو حامل امامة بنت زینب بنت رسول الله (صلی الله علیه و سلم) و لابی العاص بن الربیع فاذا قام حملها و اذا سجد وضعها.
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حال نماز بود و امامة، نوه خودش را از دخترش زینب از داماش ابیالعاص بن ربیع، خیلی دوست داشت و روی شانه خود میگرفت و میایستاد و وقتی سجده میکرد، آن دختر را روی زمین میگذاشت و سجده میکرد و باز هنگام بلند شدن، بچه را بغل میکرد و میایستاد.
در
سنن ابیداود نیز آمده است:
عن ابی قتادة صاحب رسول الله صلی الله علیه و سلم قال: بینما نحن ننتظر رسول الله صلی الله علیه و سلم للصلاة، فی الظهر او العصر، و قد دعاه بلال للصلاة، اذ خرج الینا و امامة بنت ابی العاص بنت ابنته علی عنقه، فقام رسول الله صلی الله علیه و سلم فی مصلاه، و قمنا خلفه، و هی فی مکانها الذی هی فیه، قال: فکبر فکبرنا، قال: حتی اذا اراد رسول الله صلی الله علیه و سلم ان یرکع اخذها فوضعها، ثم رکع و سجد، حتی اذا فرغ من سجوده ثم قام اخذها فردها فی مکانها، فما زال رسول الله صلی الله علیه و سلم یصنع بها ذلک فی کل رکعة حتی فرغ من صلاته.
منتظر بودیم که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیاید و نماز ظهر و عصر را بخوانیم، بلا آن حضرت را برای اقامه نماز صدا زد، آن حضرت در حالی به سوی ما آمد که امامه دختر ابیالعاص را روی گردن خود گذاشته بود و بر مصلای خود ایستاد و ما هم پشت سر او ایستادیم و آن دختر نیز هنوز پشت گردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
تکبیر گفت و ما هم تکبیر گفتیم، تا آنجا که وقتی رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواست رکوع کند، دختر را گرفت و پائین گذاشت و سپس رکوع و سجود را انجام داد، وقتی سجدهاش تمام شد، دختر را برداشت و روی گردن خود گذاشت. رسول رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تمام رکعات نماز خود اینکار را انجام میداد.
البانی این روایت را دارای سند خوب میداند: و اسناده جید. بهترین اسناد را دارد.
حال این پرسش مطرح میگردد که آیا این کار رسول خدا مصداق عمل کثیر نیست؟ و با اصل حضور و خشوع در نماز منافات ندارد؟ در حالی که نماز، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نماز مستحبی بوده، ولی نماز رسول رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز واجب بود. نماز مستحبی را در حال حرکت هم میتوان خواند. اگر حمل کودک در نماز واجب ایرادی ندارد، قطعا اشاره که کمتر از حمل است در نماز مستحبی هم ایرادی ندارد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
امام حسین و
امام حسین (علیهالسّلام) را در حال سجده بر پشت خود سوار میکرد:
احمد بن حنبل حدیثی را نقل میکند که رسول خدا امام حسن و حسین را در نماز حمل میکرد:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا اَسْوَدُ بن عَامِرٍ ثنا کَامِلٌ وابو الْمُنْذِرِ ثنا کامل ابو کَامِلٌ قال اَسْوَدُ قال انا المعنی عن ابی
صَالِحٍ عن ابی هُرَیْرَةَ قال کنا نصلی مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم الْعِشَاءَ فاذا سَجَدَ وَثَبَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ علی ظَهْرِهِ فاذا رَفَعَ رَاْسَهُ اَخَذَهُمَا بیده من خَلْفِهِ اَخْذاً رَفِیقاً وَیَضَعُهُمَا علی الاَرْضِ فاذا عَادَ عَادَا حتی قَضَی صَلاَتَهُ اَقْعَدَهُمَا علی فَخِذَیْهِ قال فَقُمْتُ الیه فقلت یا رَسُولَ اللَّهِ اَرُدُّهُمَا فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فقال لَهُمَا الْحَقَا بِاُمِّکُمَا قال فَمَکَثَ ضَوْءُهَا حتی دَخَلاَ.
وقتی با رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
نماز عشاء میخواندیم، هنگامی که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سجده میرفت، امام حسن (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) میآمدند و پشت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوار میشدند، وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سجده بلند میشد، آن دو را آرام میگرفت و روی زمین میگذاشت و وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوباره به سجده بر میگشت، آن دو نیز پشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوار میشدند، تا اینکه نماز رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمام شد و آن دو را روی زانویش نشاند و سپس دستور داد که آن دو را به مادرشان تحویل دهند.
حاکم نیشابوری با نقل این حدیث، میگوید: هذا حدیث صحیح الاسناد.
ابوبکر جصاص در
احکام القران مینویسد:
وقد روی عن النبی صلی الله علیه وسلم اخبار فی اباحة العمل الیسیر فیها فمنها انه خلع نعلیه فی الصلاة ومنها انه مس لحیته وانه اشار بیده...
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده در مباح بودن عمل کم در نماز:
۱- پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نماز نعلین را در میآورد.
۲- لحیهاش را مسح میکرد.
۳- با دستش اشاره میکرد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
صحابه در حال نماز انگشترش را درآوردند:
جصاص در اینباره روایتی را نیز نقل میکند: ان النبی خلع خاتمه، فخلعوا خواتیمهم وانه خلع نعلیه فی الصلاة، فخلعوا نعالهم.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انگشترش را در میآورد پس اصحاب انگشترهایش را در میآوردند، رسول خدا نعلینش را در نماز در میآورد پس اصحاب نعلیناش را در میآوردند.
دادن انگشتر به سائل در حال نماز، هیچ ایرادی ندارد و مخالف خضوع و خشوع در نماز نیست.
اگر ایمان به خلافت بلافصل علی (علیهالسّلام) داشته باشیم، باید قبول کنیم که مربوط به زمان بعد از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده، بنابراین علی (علیهالسّلام) در آن روز «ولی» نبود.
به عبارت دیگر ولایت در آن روز برای او «بالقوه» بودنه «بالفعل»، در حالی که ظاهر آیه ولایت «بالفعل» را میرساند.
فخر رازی در اینباره مینویسد:
هب انها دالة علی امامة علی، لکنا توافقنا علی انها عند نزولها ما دلت علی حصول الامامة فی الحال: لان علیاً ما کان نافذ التصرف فی الامة حال حیاة الرسول علیه الصلاة والسلام، فلم یبق الا ان تحمل الآیة علی انها تدل علی ان علیاً سیصیر اماماً بعد ذلک، ومتی قالوا ذلک فنحن نقول بموجبه ونحمله علی امامته بعد ابی بکر وعمر وعثمان، اذ لیس فی الآیة ما یدل علی تعیین الوقت.
امام علی (علیهالسّلام) در حال امامت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نافذ تصرف و دارای ولایت نبوه است، پس آیه دلالت میکند که امام علی (علیهالسّلام) در آینده امام میشود. طبق این دلالت، امامت علی (علیهالسّلام) را بعد از ابوبکر، عمر و
عثمان قرار میدهیم، زیرا
قرآن بر زمان دقیق امامت امام در آینده دلالت ندارد.
ایجی در اینباره مینویسد: وکونه اولی بالتصرف حال حیاة الرسول لا شبهة فی بطلانه.
در اینکه امام علی (علیهالسّلام) در حال حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولی به تصرف بود تردیدی در بطلان آن نیست.
درباره این شبهه چند پاسخ ارائه شده است.
آیه ولایت دلالت بر
ولایت و سرپرستی امام علی (علیهالسّلام) دارد و این ولایت فعلی است، اما ولایت او در طول ولایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، از اینرو در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصرفات حضرت علی (علیهالسّلام) در طول تصرفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
بنابراین محذوری در اجتماع دو ولایت نیست، و اگر محذوری باشد در اجتماع دو تصرف است، و محذور اجتماع دو متصرّف در صورتی است که هر یک از تصرفات با یکدیگر مخالف و در عرض یک دیگر بوده باشد، در حالی ولایت امام علی (علیهالسّلام) در طول ولایت رسول خدا بوده است.
به مقتضای عمومیتی که پیامبر اسلام در
حدیث منزلت فرمودند:
حدثنا مُسَدَّدٌ حدثنا یحیی عن شُعْبَةَ عن الْحَکَمِ عن مُصْعَبِ بن سَعْدٍ عن ابیه اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم خَرَجَ الی تَبُوکَ وَاسْتَخْلَفَ عَلِیًّا فقال اَتُخَلِّفُنِی فی الصِّبْیَانِ وَالنِّسَاءِ قال الا تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَی الا اَنَّهُ لیس نَبِیٌّ بَعْدِی.
افلا ترضی یا علی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»
در روایت دیگری پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی... فان المدینة لا
تصلح الا بی او بک» قال الحاکم: «هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه»
واستمتع به انت و فاطمة حتی یاتیکم الله من فضله، فان المدینة لا
تصلح الا بی وبک.
این روایت صراحت دارد که در
مدینه یا باید وجود مقدس پیامبر گرامی باشد و یا وجود حضرت امیر (علیهالسّلام) و این دلالت میکند که ولایت علی در غیبت پیامبر اکرم عین ولایت آن حضرت است همانند ولایت
حضرت هارون در غیاب
حضرت موسی (علیهالسّلام).
هر مقامی را که هارون نسبت به موسی داشته، برای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نسبت به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثابت میکند، بدیهی است که همانگونه که مقام هارون و ولایت او در عصر موسی بالفعل بود و تصرفات او با اذن و در طول تصرفات حضرت موسی بوده، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز مطابق
حدیث ثقلین بالفعل دارای ولایت بوده است. مقام و منزلتهای که حضرت هارون داشته ذیلا بررسی میگردد.
آنچه از آیات قرآن کریم استفاده میشود، منزلتهای هارون نسبت به حضرت موسی، به پنج امر خلاصه میشود
وزیر کسی است که امیر را در انجام امور یاری میکند و بار سنگین مسؤولیتی را که امیر دارد بر دوش میکشد، و متصدی انجام آن میشود. و هارون در زمان حضرت موسی همین مقام را داشته است، چنانچه در آیه ۲۹
سوره طه از قول حضرت موسی (علیهالسّلام) آمده است: «وَ اجْعَل لیّ ِ وَزِیرًا مِّنْ اَهْلیِ هَارُونَ اَخِی؛
و وزیری از خاندانم برای من قرار ده، برادرم هارون را.»
و در آیه ۳۵
سوره فرقان آمده است: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ اَخاهُهارُونَ وَزیراً؛
و ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم و برادرش هارون را یاور او قرار دادیم.»
«وَ وَاعَدْنَا مُوسیَ ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَ اَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ اَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قَالَ مُوسیَ لِاَخِیهِ هَرُونَ اخْلُفْنیِ فیِ قَوْمِی وَ
اَصْلِحْ وَ لَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِین؛
و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفت: «جانشین من در میان قومم باش و (آنها) را
اصلاح کن! و از روش مفسدان، پیروی منما»
هارُونَ اَخی.
از آن جایی که برادری هارون با موسی نسبی بود و
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواست تمامی مقامات هارون نسبت به حضرت موسی در حق امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) تحقق یابد، با امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
عقد اخوت بست و او را برادر خود در
دنیا و
آخرت خطاب کرد، چنانچه حاکم نیشابوری و بسیاری دیگر از علمای اهل سنت نقل کردهاند:
عن ابنعمر رضی الله عنهما قال لما ورد رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم المدینة آخی بین اصحابه فجاء علی رضی الله عنه تدمع عیناه فقال یا رسول الله آخیت بین اصحابک ولم تواخ بینی وبین احد فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا علی انت اخی فی الدنیا والآخرة.
عبدالله بن عمر گفت: چون پیغمبر به مدینه وارد شد، بین اصحاب اخوت و برادری بر قرار کرد، پس علی (علیهالسّلام) با چشم گریان آمد، گفت یا رسول الله اصحابت را برادر کردی، و مرا با کسی برادر نکردی، فرمود: «یا علی، تو در دنیا و آخرت برادر منی»
اشْدُدْ بِهِ اَزْری.
همان طوری که حضرت موسی از خداوند درخواست کرد که پشت او را بههارون محکم کند، به مقتضای این حدیث مقام پشتیبانی از حضرت خاتم برای امیرالمؤمنین (علیهماالسّلام) ثابت میشود.
وَاَشْرِکْهُ فیِ اَمْرِی.
همان طوری که هارون شریک کار موسی بود، این مقام به مقتضای این حدیث و به نص صریح قرآن، به جز در نبوت برای علی (علیهالسّلام) ثابت میشود.
قرآن میفرماید: «وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَا قَوْمِ اِنَّمَا
فُتِنتُم بِهِ وَاِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَاَطِیعُوا اَمْرِی؛
و در حقیقت، هارون قبلا به آنان گفته بود: «ای قوم من، شما به وسیله این (گوساله) مورد آزمایش قرار گرفتهاید، و پروردگار شما (خدای ) رحمان است، پس مرا پیروی کنید و فرمان مرا پذیرا باشید.»
این آیه، وجوب اطاعت هارون در زمان حضرت موسی و در غیاب او برای هارون را ثابت میکند و این وجوب پیروی از هارون منافات با وجوب پیروی حضرت موسی ندارد بلکه در طول آن است.
در رابطه با امام علی (علیهالسّلام) نیز این چنین است یعنی تمام ولایتی که پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استدارد برای حضرت علی (علیهالسّلام) در غیاب آن حضرت ثابت است.
در نتیجه با این حدیث تمامی مقامات حضرت هارون، جز مقام نبوت بالفعل، برای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز ثابت میشود و امیرالمؤمنین، وزیر، خلیفه، برادر، پشتیبان و شریک در امر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است اما تصرفات آن حضرت در طول تصرفات رسولا خدا بوده و با اذن آن حضرت بوده است.
امام علی (علیهالسّلام) در بسیاری از خطبهها و سخنان خود به آیاتی که درباره او نازل شده بود، علیه مخالفان و معارضان خویش استناد جسته و احتجاج میفرمود و اگر این آیه نیز درباره ایشان نازل شده و بر امامت ایشان دلالت میداشت، بدان
استدلال میکرد و توسل میجست و چنین چیزی دیده نشده است.
فخر رازی درباره این شبهه مینویسد:
ان علی بن ابی طالب کان اعرف بتفسیر القرآن من هؤلاء الروافض، فلو کانت هذه الآیة دالة علی امامته لاحتج بها فی محفل من المحافل، ولیس للقوم ان یقولوا: انه ترکه للتقیة لانهم ینقلون عنه انه تمسک یوم الشوری بخبر الغدیر، وخبر المباهلة، وجمیع فضائله ومناقبه، ولم یتمسک البتة بهذه الآیة فی اثبات امامته، وذلک یوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله.
علی ابن ابیطالب (علیهالسّلام) نسبت به تفسیر قرآن از دیگر روافض آگاهتر و داناتر بوده است اگر چنانچه آیه دلالت یر امامت میکرد بایستی در محافل و مجالس به آن استدلال و احتجاج میکرد. کسی نمیتوان بگوید که ترک این کار به خاطر
تقیه نبوده است، زیرا که از ایشان نقل شده است که در روز شورا به خبر غدیر و خبر مباهله و همینطور دیگر فضائل و مناقبش استدلال کرده است در حال که نسبت به این آیه استدلال نکرده است و این باحث قطع سقوط دیدگاه روافض میگردد.
استدلال امام علی به آیه ولایت در منابع فریقین وجود دارد، که بهطور خلاصه به آن اشاره میکنیم.
در منابع شیعه به چند مورد از استدلالهای امام علی درباره امامت خویش اشاره میکنیم.
در جلسه شورای رهبری که از ناحیه
عمر انتخات شده بود هر یک از اعضای آن که ادعای
صلاحیت خلیفه شدن را داشتند درصدد معرفی و بیان شایستگیهای خود برآمدند. طبیعی است این مسئله وقتی با وظیفه دینی همراه شود انگیزه آن دو چندان میشود. از اینرو امام علی (علیهالسّلام) در صدد بیان شایستگیها و امتیازات دینی و سیاسی، فردی... خود برآمد که در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. در این روایت امام علی (علیهالسّلام) به نزول آیه «انّما» درباره خود استدلال نموده و خطاب به اهل شورا میفرماید:
فهل فیکم احد آتی الزکاة و هو راکع و نزلت فیه انّما ولیّکم الله ورسوله والذین آمنو الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا.
آیا در میان شما به جز من کسی هست که در حال رکوع زکات داده باشد و خداوند آیة «انّما ولیکم الله...» را درباره او نازل کرده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.
وقتی ابویکر به منظور عذرخواهی خدمت امام علی (علیهالسّلام) رسید امام با بیان جایگاه خود به نزول آیه «انّما» درباره خود با ابویکر استدلال کرده فرمود:
انشدک بالله الی الولایة من الله مع ولایة رسول الله صلّی الله علیه وآله فی آیة زکاة الخاتمام لک؟ قال: بل لک.
تو را به خدا سوگند میدهم آیا در آیه پرداخت انگشتری به عنوان زکات، ولایت من همراه با ولایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طرف خداوند مطرح شده است یا ولایت تو؟ ابوبکر گفت: بلکه ولایت تو.
از جمله مواردی که امام علی (علیهالسّلام) به نزول آیه «انّما» درباره خود احتجاج نموده، با مهاجرین و انصار است. حضرت در این احتجاج فرمود: فانشدکم بالله اتعلمون حیث نزلت «انّماولیّکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتونالزکوة و هم راکعون» قال الناس: یا رسول الله اخاصة فی بعضالمؤمنین ام عامة لجمیعهم، فامر الله عزّوجلّ نبیّه ان یعلمهمولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة ما فسّر لهم من صلاتهم وزکاتهم و صومهم و حجّهم فنصبنی للناس علماً بغدیر خم.
شما را به خدا
سوگند آیا میدانید هنگامی که آیة «انّما ولیّکم الله و...» نازل شد، مردم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدند: آیا این آیه به عدهای از مؤمنان اختصاص دارد، یا شامل همه
مؤمنان میشود؟ پس خداوند پیامبر را مامور کرد که متولیان امور مؤمنان را به آنان بشناساند و همانطور که نماز، زکات و
حج آنان را برای ایشان بیان کرده است ولایت را نیز شرح دهد. در پی این مسائل پیامبر مرا در
غدیرخم به عنوان راهنما برای مردم منصوب کرد.
سلیمان قندوزی درباره جریان استدلال امام علی (علیهالسّلام) به آیه ولایت مینویسد:
در دوران خلافت عثمان روزی جمعی از مهاجر و انصار در
مسجد نشسته بودند و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در میان آنان بود. هرکس درباره فضائل خود سخن میگفت و امام علی (علیهالسّلام) ساکت بود. مردم به امام عرض نمودهاند:
یا اباالحسن تکلّم. فقال: یا معشر قریش والانصار اسئلکم ممّن اعطاکم الله هذا الفضل، ابانفسکم اوبغیرکم؟ قالوا: اعطانا الله و منّ علینا بمحمد صلّی الله علیه وآله...»
ای ابوالحسن سخن بگو! امام فرمود: ای گروه
قریش و انصار، از شما میپرسم این فضائل را خداوند به سبب خودتان به شما داده است یا به واسطه دیگری؟ گفتند: خداوند به واسطه
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ما منت نهاد و این فضائل را به ما عطا کرد. سپس حضرت بخشی از آیاتی را که درباره خودش نازل شده بود بیان کرد و از آنان اقرار میگیرد که این آیات درباره او نازل شده است. آنگاه فرمود: انشدکم بالله اتعلمون حیث نزلت «انّما ولیّکم الله...» امر الله عزّوجلّ نبیّه ان یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة کما فسّرلهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم فنصبنی للناس بغدیر خم.»
شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید هنگامی که آیه «انّما ولیکمالله و...» و آیات دیگر نازل شد خداوند پیامبرش را مامور کرد که متولیان امور امت را به آنان معرفی کند و ولایت برای آنان شرح داده است. به دنبال این مسائل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غدیر خم مرا به امامت مردم نصب کرد.
جوینی درباره ماجرای استدلال امام علی مینویسد: در عصر خلافت عثمان روزی در مسجد میان انصار و مهاجر درباره فضائل و جایگاه هر کدام بحث صورت گرفت. در این مناظره تعدادی زیادی از سران مهاجر و انصار حضور داشتند که هرکدام نقش خود را در گسترش
اسلام و حمایت از
مسلمانان بیان میکردند. پس از پایان گفتوگو آنان از امام تقاضا کردند که در اینباره سخن بگوید. امام نیز پس از ذکر آیاتی از قرآن از جمله آیة «انّما ولیکم الله...» میفرماید: قال الناس: یا رسول الله خاصة فی بعض المؤمنین ام عامة لجمیعهم. «فامر الله عزّوجلّ نبیّه صلّی الله علیه وآله ان یعلّمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة ما فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم فنصبنی للناس بغدیر خم.
مردم پرسیدند: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آیا این آیات درباره بعضی از مؤمنان نازل شده است، یا اینکه شامل همه میشود. آنگاه خداوند رسولش را مامور کرد تا متولیان امور امت را به آنان بشناساند و ولایت را برای آنان شرح دهد، همانطور که نماز و زکات و حج آنان را شرح داده است؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا در غدیرخم به عنوان امام مردم منصوب کرد.
چنانکه ملاحظه شد، در منابع اهل سنت نیز احتجاج امام علی (علیهالسّلام) به نزول آیه ولایت درباره خودش وجود دادرد. و بعنوان شواهد این حقیقت را اثبات میکند که امام علی به نزول آیه احتجاج کرده است.
فخر رازی میگوید:
ولا نسلم ان کلمة (اِنَّمَا) للحصر، والدلیل علیه قوله «اِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَواةِ الدُّنْیَا کَمَاء اَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء» یونس/۲۴ ولا شک ان الحیاة الدنیا لها امثال اخری سوی هذا المثل، وقال: «اِنَّمَا الْحَیَواةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» محمد/ ۳۶ ولا شک ان اللعب واللهو قد یحصل فی غیرها.
«کلمه «انّما» برای حصر نیست به این دلیل که قرآن میفرمایدِ: انَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا... و تردیدی نیست که در قرآن مثلهای دیگری غیر از این برای حیات دنیا هست، مانند این که
قرآن میفرماید: «اِنَّمَا الْحَیاةُ ٌ...» چه این که
لهو و لعب در غیر از زندگانی دنیا وجود دارد.»
۱. بین مَثَل حیات دنیا و خود حیات دنیا نزد فخر رازی خلط و مشتبه گردیده است. قرآن تنها یک مَثَل با دو بیان درباره حیات دنیا زده و انحصار آن در این مثل باقی است.
۲. خود فخر رازی در جای دیگر از تفسیرش کلمه «انّما» را دالّ بر حصر دانسته است. وی در ذیل آیه ۱۰۸
سوره انبیا مینویسد:
وَاِنَّمَا اِلَهُکُمْ اِلَهٌ واحِدٌ (بمنزلة انما زید قائم، وفائدة اجتماعهما الدلالة علی ان الوحی الی رسول الله مقصور علی اثبات وحدانیة الله تعالی.
نسفی درباره معنای «انّما» مینویسد: انما یفید اختصاصهم بالموالاة.
از کلمه «انما» استفاده میشود که فقط افراد نامبرده شده، ولایت دارند.
وی در این آیات، بر انحصار «انّما» تاکید میکند و اشکال وارد بر آنها را پاسخ میدهد.
۳. اگر در جایی یافت شود که «انّما» برای حصر اضافی و قیاسی به کار رفته است، بهطور قطع قرینهای آن را همراهی میکند، لکن در آیه ولایت، قرینهای بر حصر اضافی وجود ندارد، بلکه ذکر اوصاف در آیه که این انحصار را تاکید کرده، نشان میدهد تنها ولایت برای کسی است که در حال رکوع به شرف اعطای زکات نایل شده و خداوند عمل او را پذیرفته است.
یکی از شبهات آیه ولایت که در منابع اهل سنت مطرح گردیده است این است که کلمه «زکات» در اصطلاح، بر زکات واجب اطلاق میشود، نه صدقه مستحب و از آنجا که قضیهای که در شان نزول آیه ذکر شده، موردش صدقه مستحب است علاوه بر این اطلاق زکات بر انگشتر جای تامل است.
قرطبی در اینباره مینویسد:
وحمل لفظ الزکاة علی التصدق بالخاتم فیه بعید لان الزکاة لا تاتی الا بلفظها المختص بها وهو الزکاة المفروضة علی ما تقدم.
معنای اصطلاحی زکات در نزد متشرعین، معنای مستحدثی است، ولی زکات در اصطلاح قرآن به هر انفاقی که در راه خدا باشد، اطلاق شده است، مال باشد یا تلاش و کردار و عمل، واجب باشد یا مستحب.
قرآن مجید در مواردی زکات را در مواردی غیر از زکات واجب به کار برده است. «وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ اِقامَ الصَّلاةِ وَ ایتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدین؛
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را
وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.»
پس بدون شک مراد از زکات،
انفاق در راه خدا و به خاطر اوست و صدقهدادن علی (علیهالسّلام) در داستان نزول آیه، از بارزترین مصادیق آن است.
قرطبی در تفسیر خود در جواب اشکال میگوید:
یدل علی ان صدقة التطوع تسمی زکاة فان علیا (علیهالسّلام) تصدق بخاتمه فی الرکوع وهو نظیر قوله تعالی: وَمَا آتَیْتُمْ مِنْ زَکَاة تُرِیدُونَ وَجْهَ اللهِ فَاُوْلَئِکَ هُمْ الْمُضْعِفُونَ. الروم: ۳۰/۳۹
از این آیه استفاده میشود که بر صدقه مستحب نیز کلمه زکات اطلاق میگردد، زیرا علی (علیهالسّلام) انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد.
ابوبکر جصاص درباره این مطلب که به صدقه مستحبی نیز زکات گفته میشود، مینویسد: هذا یدل علی ان صدقة التطوع تسمی زکاة لان علیاً تصدق بخاتمه تطوعا.
در لغت، زکات به رشد و نمو نیز آمده است،
ابنادریس در اینباره مینویسد:
زَکاةُ المالِ: تَطْهِیْرُه، ... وزَکا الزَّرْعُ یَزْکو زَکَاءً: اذا ازْدَادَ ونَمَا... زَکَاتِ الناقَةُ بوَلَدِها... وزَکَاْتُ الرَّجُلَ مالَهُ زُکْاةً وزُکُوْءاً: ای قَضَیْتَه ایّاه...
زکات مال به معنای پاک کردن آن است، زکات زرع، به معنای ازدیاد و رشد است، زکات ناقه به آمدن فرزندش است، زکات مال انسان آن است که آن را ادا نماید.
حاصل آنکه:
واژه زکات در
لغت به معنای نمو و
طهارت است، و اگر آنچه را که
انسان از
مال خود به نیازمندان میدهد، زکات گفته میشود به این دلیل است که این کار مایه
برکت و نمو مال و نیز پالایش نفس و یا مایه نمو مال و پالایش نفس هر دو میباشد.
بنابراین بر هر دو نوع صدقه، چه واجب و چه مستحب، زکات اطلاق میشود.
اطلاق زکات بر زکات مستحبّ در
قرآن مجید فراوان است، در بسیاری از
سورههای مکی کلمه «زکات» آمده که منظور از آن همان زکات مستحبّ است؛ زیرا وجوب زکات مسلما بعد از هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه، بوده است. آیات: (۳
سوره نمل و آیه ۳۹
سوره روم و ۴
سوره لقمان و ۷
سوره فصلت) مکی است زکات در این آیات مستحبی است.
برخی علما و مفسرین اهل سنت گفتهاند که جمله «وَهُمْ راکِعُونَ» را هم میتوان حال گرفت و هم وصفی مستقل برای «الَّذِینَ آمَنُوا». به عبارت دیگر کلمه «واو» در اینجا بیانگر عطف است نه حالیّت.
بر این اساس، مقصود از رکوع، فعل و حالت خاصی که از
ارکان نماز به شمار نمیرود، بلکه به معنای خضوع است، یعنی مؤمنانی که دارای ولایتند سه ویژگی دارند: ۱. نماز برپا میدارند؛ ۲. زکات میپردازند؛ ۳. خاضع و فروتن میباشند.
این ویژگیها همه مؤمنان راستین را شامل میشود و وجه تمایز آنها از منافقان است؛ از اینرو اختصاص به یک عده و افراد خاصی ندارد تا موجب امتیاز و برتری آنها گردد.
فخر رازی در اینباره چند معنا را برای «وَهُمْ راکِعُونَ» مطرح نموده و مینویسد:
بنابر این نظر نسبت به معنای «هم راکعون» چند وجه است:
ففیه علی هذا القول وجوه: الاول: قال ابو مسلم: المراد من الرکوع الخضوع، یعنی (انهم یصلون ویزکون وهم منقادون خاضعون لجمیع اوامر الله ونواهیه والثانی: ان یکون المراد: من شانهم اقامة الصلاة، وخص الرکوع بالذکر تشریفاً له کما فی قوله «وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ»
والثالث: قال بعضهم: ان اصحابه کانوا عند نزول هذه الآیة مختلفون فی هذه الصفات، منهم من قد اتم الصلاة، ومنهم من دفع المال الی الفقیر، ومنهم من کان بعد فی الصلاة وکان راکعاً، فلما کانوا مختلفین فی هذه الصفات لا جرم ذکر الله تعالی کل هذه الصفات.
۱. ابو مسلم گفته است که مراد از رکوع خضوع است، یعنی آنها نماز میخوانند، زکات میدهند و انسانهای فرمانپذیر و خاضع هستند.
۲. از شان آنها برپا کردن نماز است، اختصاص رکوع به نماز از باب شرافت است.
۳. مراد این است که در حال نزول آیه، مردم چند دسته بودند، برخی نماز را تمام نموده بودند، برخی در حال قیام بودند، برخی در حال رکوع به
فقیر مال میدادند، و برخی بعد از نماز در حال رکوع هستند. و چون مردم در حالتهای مختلف بودند،
خداوند همه آنها را ذکر کرده است.
و آلوسی مینویسد: لیست الآیة نصا فی کون التصدق واقعا حال رکوع الصلاة لجواز ان یکون لرکوع بمعنی التخشع والتذلل لا بالمعنی المعروف فی عرف اهل الشرع....
۱. در اینکه واژه «رکوع» در معنای خضوع به کار رفته است، سخنی نیست، سخن در این است که «خضوع» معنای مجازی رکوع است نه معنای حقیقی آن. معنای حقیقی رکوع، همان حالت انحناء است که نوع خاصی از آن به عنوان یکی از ارکان نماز شناخته شده است.
خلیل بن احمد فراهیدی درباره معنای «رکوع» مینویسد: وکل شیء ینکب لوجهه فتمس رکبته الارض او لا تمسها بعد ان یطاطئ راسه فهو راکع.
هر چیزی که با صورت به سوی زمین روی آورد، خواه زانوهایش به زمین برسد یا نرسد در حالی که سر را به زیرانداخته است راکع خوانده میشود.
ابندرید در اینباره مینویسد: والرّاکع: الذی یکبو علی وجهه، ومنه الرکوع فی الصلاة.
راکع کسی است که با صورت به جانب زمین روی آورد، و رکوع در نماز گونهای از این حالت است.
ابنفارس مینویسد: (رکع) الراء والکاف والعین اصل واحد یدل علی انحناء فی الانسان وغیره یقال رکع الرجل اذا انحنی وکل منحن راکع.
رکوع، یک اصل است و بر انحناء در
انسان و غیر انسان دلالت دارد.
روایاتی که اهل سنت در ذیل آیه نقل نمودهاند رکوع به معنای آن عمل که از ارکان نماز محسوب میگردد به کار رفته است.
سیوطی در
الدرُّ المنثور آورده است:
انّ النبی صلی اللّه علیه وآله سال السائل، سال ذلک المسکین الّذی اعطاه الامام خاتمه، ساله قائلاً: «علی ایّ حال اعطاکه» ـای الخاتم ـ؟ قال: اعطانی وهو راکع.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از فقیری که امام انگشترش را به او بخشیده بود، پرسید: «در چه حالی انگشتر را به تو داد؟ » گفت: در حال رکوع آن را به من داد.
اگر رکوع به معنای خضوع باشد. این امر نیاز به سوال نداشت، زیرا در نماز دو حال وجود ندارد یک حالت خضوع و یک حالت غیر خضوع.
حاصل آنکه: جمله «وَهُمْ راکِعُونَ» در آیه ولایت به معنای خضوع، و نماز خواندن و گروه دیگری غیر از نمازگزاران ـ زکات دهندهگان ـ نیست، بلکه جمله حالیه است.
فخر رازی درباره آیه ولایت شبههای دیگری را مطرح نموده است که با این شبهه شان نزول آیه را درباره علی (علیهالسلام) زیر سوال قرار میدهد. شبههای که ایشان طرح نموده است این است که اگر آیه ولایت دلالت بر ولایت علی (علیهالسلام) نماید تعارض بین آیه مزبور و آیه ۵۴ مائده واقع میشود زیرا آیه مائده دلالت بر امامت ابوبکر میکند، اگر بنا شود که این آیه دلالت بر امامت علی (علیهالسلام) نماید
تعارض بر قرار میگردد.
انا قد بینا بالبرهان البین ان الآیة المتقدمة... من اقوی الدلائل علی صحة امامة ابی بکر، فلو دلّت هذه الآیة علی صحة امامة علی بعد الرسول لزم التناقض بین الآیتین، وذلک باطل، فوجب القطع بان هذه الآیة لا دلالة فیها علی ان علیاً هو الامام بعد الرسول.
ما ثابت کردیم که آیه ۵۴
سوره مائده از قویترین دلایل بر صحت ابیبکر است. اگر چنانچه آیه ولایت دلالت بر امامت علی نماید تناقض بین دو آیه بوجود میآید این تناقض باطل است پس بطور قطع این آیه دلالت بر امامت علی (علیهالسّلام) بعد از پیامبر نمیکند.
از نظر علمای
اهلسنت، امامت مقام الهی نیست، بلکه مقام عرفی است که از طریق مراجعه به آراء مردم انتخاب و گزنیش میشود، اعتقاد اهل سنت بر این است که هیچ نصی نه در قرآن و نه در لسان رسول خدا درباره
خلافت بعد از خودش وارد نشده است.
روی البخاری ومسلم عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قِیلَ لِعُمَرَ اَلا تَسْتَخْلِفُ قَالَ اِنْ اَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی اَبُو بَکْرٍ وَاِنْ اَتْرُکْ فَقَدْ تَرَکَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
بخاری از
عبدالله بن عمر نقل میکند که عمر درباره جانشین سوال شد که آیا برای خود جانشین قرار میدهی؟ گفت: اگر جانشین انتخاب کنم کاری کردم که کسی که از من بهتر بود یعنی ابوبکر انجام داده است. و اگر ترک کنم بدرستی کاری کردم که کسی که بهتر از من بود یعنی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ترک کرده نموده است.
قال الترمذی: وهذا حدیث صحیح، صححّه الالبانی فی صحیح.
نووی در شرح این حدیث گفته است: این حدیث دلالت دارد بر این که پیامبر نص بر جانیشین نکرده است.
قال النووی فی شرح الحدیث الآتی عن عمر: وفی هذا الحدیث دلیل علی انّ النبی صلی اللّه علیه وسلم لم ینصّ علی خلیفة، وهو اجماع اهل السنّة وغیرهم.
عبدالقاهر بغدادی مینویسد: علما گفتند: از رسول خدا نصی بر امامت فرد معین وجود ندارد بر خلاف نظر کسی مثل رافضه که معتقد به نص قطعی و صحیح بر امامت امام علی هستند.
وقالوا بان طریق عقد الامامة للامام فی هذه الامة الاختیار بالاجتهاد وقالوا لیس من النبی صلی الله علیه وسلم نصعلی امامة واحد بعینه خلاف قول من زعم من الرافضة انه نص علی امامة علی رضی الله عنه نصا مقطوعا بصحته.
غزالی در اینباره مینویسد:
رضی الله عنهم ولم یکن نص رسول الله صلی الله علیه وسلم علی امام اصلا اذ لو کان لکان اولی بالظهور من نصبه احاد الولاة والامراء علی الجنود فی البلاد ولم یخف ذلک فکیف خفی هذا وان ظهر فکیفاندرس حتی لم ینتقل الینا فلم یکن ابو بکر اماما الا بالاختیار والبیعة.
اصلا نصی از پیامبر بر
امام وجود ندارد، زیرا اگر نص وجود د اشت لازم بود که ظاهر گردد از نصب فردی ولی و امرای بر لشکر در شهرها، هرگز مخفی نمیماند چگونه پوشیده مانده است و اگر ظاهر بوده چگونه از بین رفته است حتی به ما نرسیده است، ابوبکر فقد با اختیار و بیعت امام شده است.
ایجی میگوید: در اینباره نصی یافت نشد.
... امّا النص فلم یوجد لما سیاتی.
تفتازانی میگوید: نص نسبت به ابیبکر منتفی است با اینکه ایشان بالاجماع امام است. والنص منتف فی حق ابی بکر، مع کونه اماما بالاجماع.
قال ابنکثیر: انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم لم ینصّ علی الخلافة عینا لاحد من الناس، لا لابی بکر کما قد زعمه طائفة من اهل السنّة، ولا لعلیّ کما یقوله طائفة من الرافضة
ابنکثیر مینویسد: پیامبر نصی بر خلافت احدی مشخصا ندارد نه برای ابوبکر کما اینکه برخی اهل سنت پنداشتند نه نه برای امام علی کما اینکه رافضه میگویند.
وقال النووی: انّ المسلمین اجمعوا علی انّ الخلیفة اذا حضرته مقدمات الموت وقبل ذلک یجوز له الاستخلاف، ویجوز له ترکه، فان ترکه فقد اقتدی بالنبی صلی اللّه علیه وسلم فی هذا، والاّ فقد اقتدی بابی بکر.
نووی میگوید:
مسلمانان اجماع دارند بر اینکه خلیفه وقتی مقدمات فوتش فرا رسد، قبل از این برای او جائز است که جانشین قرار دهد و یا ترک نماید اگر ترک نماید پیروی از پیامبر نموده است اگر جانشین انتخاب نماید اقتدای به ابوبکر کرده است.
بنابراین استدلال به آیه قرآن برای اثبات امامت ابوبکر با مبنای اهل سنت سازگاری ندارد و اصل مبنای آنها و در نتیجه اصل مشروعیت خلافت خلفای سهگانه را زیر سؤال میبرد.
ادعای نزول آیه ۵۴ سوره مائده در حق ابوبکر، با روایت صحیح بخاری که
عائشه اعتراف میکند هیچ آیهای در قرآن کریم درباره خاندان او نازل نشده است، در تعارض است.
بخاری در صحیح خود به نقل از عائشه مینویسد: ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا من الْقُرْآنِ الا اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ عُذْرِی.
هیچ آیهای در
قرآن کریم در حق ما نازل نشده است، مگر
آیه برائت مرا از تهمت.
ابنتیمیه میگوید: ومنها ان المدح انما یکون بعمل واجب او مستحب وایتاء الزکاة فی نفس الصلاة لیس واجبا ولا مستحبا باتفاق علماء الملة فان فی الصلاة شغلا.
مدح و تمجید یا نسبت به عمل واجب است و یا نسبت به عمل مستحب، دادن
زکات در نماز، نه
واجب است و نه
مستحب به اجماع علمای تمام ملت، زیرا این در نماز یک عمل به حساب میآید.
اولا: دادن زکات در هنگام نماز از سوی
امام علی (علیهالسّلام) مورد مدح و ستایش قرآن قرار گرفته، اگر دادن زکات مدح نمیداشت، خداوند آن را ستایش نمیکرد.
پیش از این ثابت کردیم که برخی از علمای اهل سنت ادعای اجماع کردهاند که این آیه درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نازل شده است، بنابراین انکار ابنتیمیه فاقد مبنای علمی است.
ثانیا: دادن زکات در هنگام نماز توسط امام علی (علیهالسّلام)، به عنوان فعل مباح نه واجب و مستحب مورد مدح قرآن قرار گرفته است.
از این گذشته، پیش از این گذشت که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز اعمالی را در حال نماز انجام داده است که بر مبنای ابنتیمیه نه واجب است و نه مستحب؛ مثل منگوش گرفتن عائشه، سوار کردن امامة بنت ابیالعاص بر شانه و....
از جمله شواهدی که برای نزول آیه درباره عباده گفتهاند، وحدت سیاق آیات است. برخی گفتهاند چون آیات پیشین درباره عبادة بن صامت نازل شده است و آیه ولایت نیز در سیاق آن آیات است، پس این آیه هم درباره عباده نازل شده است. فخر رازی در اینباره مینویسد:
ان المراد عامة المؤمنین، وذلک لان عبادة بن الصامت لما تبرا من الیهود وقال: انا بریء الی الله من حلف قریظة والنضیر، واتولی الله ورسوله نزلت هذه الآیة یعلی وفق قوله.
منظور از این آیه تمام مردم است، زیرا
عبادة بن صامت از
یهود بیزاری جست گفت: من از تعهد و
پیمان با قریضه و نضیر بیزارم ولایت خدا و رسول او را قبول دارم، این آیه مثل آیات سابق نازل شده است.
در آیات یاد شده، سیاق واحدی به چشم نمیخورد، زیرا مضامین آیات، گوناگون است.
بر فرض اینکه میان چند آیه از نظر مضمون، هماهنگی باشد، این هماهنگی دلیل بر یکی بودن سبب نزول آنها نیست، زیرا نظم و شکل چیدهشدن آیات یک سوره دلیل بر نزول آن آیات به همان صورت نیست.
بر فرض وجود وحدت سیاق در مورد بحث و دلیل بودن آن بر وحدت سبب نزول آیات این فراز، باز هم میبینیم نزول همان آیات پیشین درباره عبادة بن صامت، ثابت و مسلّم نیست.
آقای قرطبی در اینباره مینویسد:
اختلفوا فی سبب نزولها علی اقوال، منها: انها نزلت فی ابی لبابة عن عکرمة. و منها: انها نزلت فی یوم احد حین شعر المسلمون بالخوف حتی همّ قوم منهم ان یوالوا الیهود و النصاری. و منها: انها نزلت فی عبادة بن الصامت و عبدالله بن ابیّ
سلول فتبرا عبادة من موالاة الیهود و تمسک بها ابنابی و قال: انی اخاف ان تدور بی الدوائر.
در سبب نزول آیه اختلاف در اقوال است: نظر اول این است که در رابطه با
ابولبابه نازل شده است، و گفته شده: در
جنگ احد نازل شده، وقتی که شنیدند که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کشته شده و فرار کردند، عدهای تصمیم گرفتند برای راحت شدن از شر
قریش، بروند با یهود و نصاری عهد و پیمان ببندند و زیر سلطه آنها بروند و آنها از اینان حمایت کنند در برابر قریش، و گفته شده که این آیه در رابطه با عباده بن صامت و
عبدالله بن ابی سلول نازل شده که رفته بودند با یهود عهد و پیمان بسته بودند و عباده گفت که من میترسم که روزگار برگردد و مسلمانها شکست بخورند و اگر الان من با یهود رابطهام را بر هم بزنم، فردا کسی از من حمایت نمیکند.
با توجه به این، روشن است که این آیه، سبب نزولش یا احد است یا ابولبابه و یا عباده و ابن ابیّ. شما که میگوئید وحدت سیاق دارد، کدام وحدت سیاق؟ آیه ۵۱
سوره مائده در یک قضیه نازل شده، و آیه ۵۵ مائده سبب نزولش چیز دیگری است. و این دو ثابت میکند که هیچ ارتباطی میان این دو آیه نیست و وقتی ارتباط نباشد، امکان سیاقگیری هم نیست.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی تطبیقی شبهات آیه ولایت»