باذام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باذام یا باذان، فرزند
ساسان جَرون، آخرین حکمران ایرانی
یمن که بعد از
وَهْرِز و فرزندش و دو تن از احفاد او به فرمان
خسرو انوشیروان، به
حکومت عدن،
صنعا و حوالی آن و قسمتی از جنوب
شبه جزیره عربستان برگزیده شد و سرداری ابناء یا
ابناء احرار را نیز برعهده داشت.
باذان معرب باذام است (عربی شده باذام)، برای معنی و اشتقاق،
فرمانروای ایرانی
یمن از سوی
خسرو پرویز مقارن ظهور
اسلام میباشد.
و به قولی دیگر مرکب از دو جزء باذ+ان که جزء اخیرش پسوند نسبت است و بر
شهرت خانوادگی دلالت دارد.
نام او در اغلب منابع عصر اسلامی باذان بن ساسان (در برخی منابع عربی صورت باذام نیز آمده،
و در برخی باذان بن ساسان الجرون
(سامان، که تصحیف است) یاد شده است.
میتوان گمان کرد که مقصود نویسندگان از ذکر ساسان در
نسب او، انتسابش به خاندان ساسانی، همچون سلف او وهرز
بوده است. اما در کتاب
حمزه اصفهانی نام پدر او مهران آمده،
و هم از اینجا این احتمال مطرح شده که باذام از خاندان مهران، یکی از خاندانهای هفتگانه بزرگ و دولتمردان ایران بوده است.
البته این معنی که برخی از منابع
کنیه باذام را ابومهران آوردهاند،
نیز میتواند مؤید این انتساب باشد.
مطابق روایتی، باذان اصلاً از مردم دیه طخرود از رستاقهای
قم بود و در آنجا املاک و خانهها داشت.
به هر حال، از روزگار خسرو انوشیروان، ایرانیانی که برای کمک به
سیف بن ذییزن برضد
حبشیان وارد یمن شدند، پس از پیروزی در همانجا مقام گرفتند. اینان و فرزندانشان که به «ابناء» موسوم گشتند، بر بخشهای مهمی از یمن چیره شدند و سر کرده ایشان به عنوان نایب شاه ایران، و به انتخاب یا تأیید او بر یمن فرمان میراند. شمار و نام برخی از این فرمانروایان محل اختلاف مورخان است. باذان به
روایت طبری و ابن اثیر
پنجمین
حاکم یمن از ابناء و جانشین خُرّه خسرو پسر مروزان (مرزبان) یا بینجان بود
که به دستور خسرو پرویز فرمانروایی را در دست گرفت
و از مرکز حکومت خود، صنعا که تختگاه تاریخی تبابعه یمن بود، بر ابناء و آن دیار فرمان میراند.
در عصر حکومت باذان، در ایران و شبه جزیره عربی تحولات بزرگ سیاسی
پدید آمد که آینده ابناء را دگرگون ساخت.
از یک سوی دولت
ساسانی در پی جنگهای دراز با رومیان، و انقراض دولت دست نشانده
آلمنذر که تهاجم اعراب بدوی به مرزهای ایران را به دنبال داشت، به سراشیب سقوط افتاد و
قتل خسرو پرویز، این انقراض را سرعت بخشید.
و از سوی دیگر ظهور و گسترش اسلام در
حجاز ، روابط قبیلهای و قدرتهای غالب بر مناطق مختلف شبه جزیره عربی را سخت تحت تأثیر قرار داد. یکی از نتایج این تحولات، تهدید امنیت راههای بازرگانی غرب و جنوب ایران توسط اعراب بدوی و ائتلاف آنان بر ضد ایرانیان و از جمله ابناء و شخص باذان در جنوب
عربستان بود؛ چنانکه یک بار
بنی تمیم بر کاروانی ایرانی که از یمنِ زیر حکومت باذان مُشک و بلکه
خراج به دربار خسرو میبرد (به روایتی از ایران به یمن میرفت)، تاختند و آن را
غارت کردند.
سیطره بنی تمیم بر راه تجاری شرق یمامه، و نیز دلیری بنیشیبان در تهاجم به مرزهای غربی ایران، اعراب جنوبی را نیز به ائتلافی از تیرههای بنیمذحج و تشکیل سپاهی بزرگ برای جنگ بر ضد باذان و ابناء کشاند و اگر انعقاد پیمانی میان باذان و همْدانیان، از نیرومندترین و پرآوازهترین قبایل
جنوب، پیش نمیآمد، بقای ابناء سخت به مخاطره میافتاد. این پیماننامه در دو نسخه به
زبان عربی و
فارسی (مقصود پهلوی است) نوشته شد و متن عربی آن اکنون موجود است.
یکی از وظایف فرمانروایان ایرانی یمن، ارسال گزارشهایی درباره اوضاع عربستان به دربار ساسانی بود. به همین سبب، باذان نیز طی نامهای به خسرو پرویز، از ظهور
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) «در جبال تهامه» و پیروان اندک او و مخالفت عرب با دعوت جدید سخن راند.
حمزه تاریخ این نامه را
سال ۱۹ از
سلطنت خسرو، برابر با سال اول، یا اوایل سال دوم
بعثت آورده است؛ ولی این گزارش میبایست دیرتر تهیه شده باشد؛ چه، دعوت اسلامی تا سال سوم پنهانی بود و مخالفتهای علنی مشرکان با پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) آغاز نشده بود. به هر حال، از واکنش خسرو خبری در دست نیست و ممکن است آن را بیاهمیت تلقی کرده باشد.
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم)، پس از
صلح حدیبیه ، خودنامهای به خسرو نوشت و به اسلام دعوتش کرد،
خشم شاه برانگیخته شد و به باذان نامه کرد
که دو تن از مردان چابک خود را برای دستگیری، یا قتل پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به
حجاز فرستد. باذان که با اوضاع منطقه، و اخبار مربوط به دعوت اسلامی آشناتر بود، دو یا چند تن از مردانش را با نامه خسرو، یا نامهای که خود نوشته بود، نزد پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) فرستاد و یکی را از آن میان دستور داد تا درست بنگرد و با پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) سخن گوید و اخبارش را به او برساند. مشرکان از اینکه خسرو ایران به کار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) پرداخته بود، سخت خشنود شدند؛ اما پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) فرستادگان را مدتی در
مدینه، و به روایتی در خانه
سلمان پارسی نگاه داشت و سرانجام به آنها خبرداد که خسرو به دست پسرش شیرویه کشته شده است؛ آنگاه توسط آنان به باذان توصیه کرد که به اسلام بگرود تا پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) او را بر فرمانروایی یمن و ریاست ابناء ابقا کند؛ سپس هدیهای گرانبها به یکی از آن فرستادگان داد و آنها را بازگردانید.
بنا بر روایتها، باذان که تمایل بسیار به اطلاع از احوال و اخبار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) نشان میداد، نسبت به دعوت اسلامی واکنشی انکار آمیز بروز نداد و حتی اعلام کرد که اگر سخن پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) راست درآید، هیچ یک از فرمانروایان در گروش به اسلام بر او پیشی نخواهد گرفت. آنگاه به انتظار نشست تا نامه شیرویه رسید که از قتل خسرو سخن میگفت و دستور میداد که پیامبر را نیازارند. باذان و بسیاری از ابناء مانند
وهب بن منبّه و خره خسرو و فیروز دیلمی بیدرنگ اسلام آوردند.
درباره تاریخ این واقعه و گروش باذان و ابناء به اسلام که بسیاری از مورخان آن را در سال ۶ق/۶۲۷م دانستهاند، باید گفت که به نظر میرسد روایت
ابن سعد که آن را در
محرم سال ۷ دانسته، درستتر است.
از اینرو،
ابن حجر باذان را نخستین فرمانروای مسلمانِ غیرعرب، و نخستین امیر مسلمانِ یمن خوانده است.
با این همه، برخی از همان مورخان و دیگران در مواضع دیگر، تصریح کردهاند که باذان در سال ۱۰ق اسلام آورد،
در حالی که ظاهراً باذان پیش از این
تاریخ درگذشته بود
به هرحال باذان پس از دریافت خبر قتل خسرو، باز نامهای همراه با نمایندگان به مدینه فرستاد و پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) را از گروش خود و ابناء به اسلام خبر داد
(گزارش موجز این مأموریت، از طریق عبدالله پسر فیروز دیلمی که پدرش در زمره، یا رئیس نمایندگان باذان بود، روایت شده است)
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) هم
حکومت او را تأیید کرد و بر تمام مخالیف یمن ولایتش داد
(که میگوید: ظهور اسلام حکومت ایرانیان را منقرض کرد)
و
وَ بْر بن یُحَنّس خزاعی را برای
تعلیم اسلام به یمن فرستاد.
نخستین
مسجد یمن توسط وبر و به دستور پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) در املاک باذان ساخته شد و در عصر عمر نیز در بخشی از املاک خالصه باذان در صنعا جامع صنعا را ساختند.
از آن سوی ویرانی قصر غمدان در صنعا که از شگفتیهای روزگار،
و محل بتها بود، گویا در همین دوران توسط باذان و به خواست پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) رخ داده است.
علی بن زید بیهقی عنوان نامهای از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به باذان را در کتاب خود آورده که حضرت در آن، او را شاه یمن خوانده است.
این نامه را
معاذ بن جبل نزد باذان برد. با آنکه از متن نامه خبری در دست نیست، ولی برخی از محققان صحت انتساب آن را تأیید کردهاند
(که اصل آن را نادرست دانسته است). اینکه برخی از مورخان، اسلام آوردنِ باذان را در سال ۱۰ق دانستهاند، باید از آنجا برخاسته باشد که وبر بن یحنس چون وارد یمن شد، بقیه ابناء را به اسلام خواند و آنها در این زمان
مسلمان شدند،
و مورخان در ذکر حوادث این دوره، باذان را نیز در زمره این ابناء قرار دادهاند.
آیا باذام از موالی بود یا از صحابه؟
اغلب مورخان او را از جمله
صحابه شمردهاند.
برخی از نویسندگان، باذان را از موالی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم)، و ابن حجر او را از اصحاب دانسته است،
ولی میدانیم که او به دیدار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) نائل نشد و حداکثر از قول
شعبی نقل کردهاند که وی قصد دیدار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) کرد، اما در راه کشته شد.
عمرو بن دینار از راویان احادیث عمر، از موالی باذان بوده است.
جالب آنکه در
سده ۶ق/۱۲م نیز،
ابومحمد فضل بن محمد شعرانی بیهقی ادیب و
فقیه، نسب خود را به باذان میرسانده، و به آن فخر میکرده است.
یمن دارای اوج و فرودهایی بوده است که دست به دست حاکمان شده و هر دورهای کسی بر آن حکومت کرده است.
سرزمین یمن، در حدود
عام الفیل (۵۷۰ میلادی) یا به نوشته
حمزه اصفهانی ۴۱ سال بعد از
سلطنت خسرو انوشیروان، یا به قول
ازرقی دو سال بعد از
ولادت پیامبر اکرم (صلیاللّهعلیه وآلهوسلّم) و یا به قول
عبدالرحمان شجّاع و
جوادعلی،
در ۵۷۵ در جنگی به امر خسرو انوشیروان، به دست سپاهیان
وهرز، از چنگ
حبشیان تحت حمایت دولت
روم درآمد.
انوشیروان پس از غلبه بر خزرهای شمال و بنای (سد باب الابواب)،
در ظاهر، به منظور پاسخ دادن به درخواست کمک یکی از امیرزادگان
ذوجدن، و اشراف موجّه و خوشنام حمیری
یمن (و به قول برخی از مأخذ قدیم:
هاماوران )
به نام
سیف بن ذییزن، فرزند
ابومره فیاض یا پسرش
معدی کرب بن سیف ذییزن، و در واقع، برای ایجاد پایگاهی مطمئن در برابر
روم، رقیب نیرومند
ایران با مشورت
موبد موبدان، سپاهی هشتصد نفری (به نوشته حمزه اصفهانی مرکب از ۸۰۹ تن و اغلب از فرزندان
ساسان)
از اسیران
دیلم و شهرستان های مجاور آن، به سرداری
خُرزاد فرزند
نرسی، از اسپهبدان دیلم
(فرزند بها فریدون بن ساسان فرزند
بهمن بن اسفندیار) که دارای مرتبه
وَهْرِز (برابر با هزار
سوار) بود
ترتیب داد که در ناوگانی مرکب از هشت کشتی
از راه
دجله به سوی یمن حرکت کردند.
دو فروند از کشتیها دچار طوفان شدند و شش فروند باقی، در ساحل
حَضْرَمَوت، به
بندر مثوب رسیدند.
در جنگی که میان سپاهیان انوشیروان و لشکریان
حبشه درگرفت،
مسروق فرزند دوم
ابرهه اشرم، کشته شد و حبشیان از سرزمین یمن بیرون رانده شدند، و با این پیروزی، به حکومت هفتاد ودو ساله حبشیان که از سوی
قیصر رومی (
هراکلیوس) حمایت میشدند پایان داده شد.
حضور جنگجویان
اساوره) ایرانی در
بندر عدن و
صنعا و حومه از ۵۷۵ میلادی
به هیئت پادگانهای نظامی درآمده بود و بقیه سرزمین یمن به چهار ایالت تقسیم شد و هر ایالت را به یکی از سران قبایل پیشین (مخلاف) سپردند تا به گونه مستقل به حکومت پردازند و خراجی را که به وسیله خسرو انوشیروان تعیین شده بود از رعایا اخذ کنند و نزد اسپهبد ایرانی که در پادگان های صنعا میزیست بفرستند.
بنابر شرایطی که انوشیروان برای آنان مقرر داشته بود
ایرانیان ساکن یمن میتوانستند از غیر ایرانیان
همسر گزینند، اما غیر ایرانیان مجاز به
ازدواج با
زنان ایرانی نبودند.
فرزندان ایرانیان سپاهی و همسران غیرایرانی ابناء یا
ابناء احرار نامیده شدند.
بحرین و یمن و جنوب عربستان که مستقیماً به دست ایرانیان و ابناء اداره میشد از آن پس در تقسیمات اداری در شمار یکی از چهار استان ایران درآمد و به نام
استان نیمروز یا
گستک نیمروز یا
ملک هاماوران خوانده میشد و فرمانده آن را که
اسپهبد بود،
ناذوسپان یا مرزبان نیمروز میگفتند.
هدف نهایی خسرو انوشیروان از مساعدت نظامی به امیرزاده
حمیری یمن گسترش سلطه و استیلای
سپاه ساسانی در آن منطقه بود تا هم از نظر اقتصادی
خراج جنوب عربستان و یمن و بحرین به آسانی فراهم آید و هم حکام دست نشانده ایرانی یا ابناء یمن از راههای بازرگانی و کالاهای قیمتی که از راه
دریای هند به بنادر یمن و جنوب عربستان میآمد و سپس از دو طریق بحری
دریای سرخ و راه برّی راه
حضرموت و منزلگاه های ناامن صحرای عربستان به
فلسطین حمل میشد، با دقت مراقبت کنند.
سران قبایل یا مخلافهای یمنی و جنوب عربستان، پیشکشها و خراج رعایا را در سه نوبت یا سالیانه به
حکومت صنعا تحویل میدادند و آنان بنابر وظیفهای که بر ایشان معین شده بود، خراجها، پیشکشها و گزارشهای ابناء را با پیکها و کاروانهای ویژه به دربار
مدائن میفرستادند.
در اواخر
سلطنت انوشیروان،
خُرّه خسرو حاکم یمن، که نوه
وهرز بود به
خشم خسرو گرفتار آمد و از حکومت یمن عزل شد.
پس از وی باذان، که ظاهراً از نسل وهرز نبود، به جای او به حکومت رسید.
در نخستین سال
بعثت، باذان به محض دریافت خبر دعوت پنهانی
حضرت رسول (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم)، در
مکه، به خسرو گزارش کرد: «در بلندیهای
تهامه صاحب دعوتی ظاهر شده است که در پنهانی مردم را به آیین خویش میخواند».
به گفته حمزه اصفهانی،
باذان این گزارش را در نوزدهمین سال حکومت
خسرو پرویز (حک: ۵۹۰ ـ ۶۲۸) و به گفته
نولدکه در بیستمین سال حکومت او ارسال داشته است.
در سال ششم هجری حضرت محمد (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم)، برای گسترش آیین
اسلام به سرزمین های دوردست و کشورهای متمدن آن روز، نامه ای به دربار خسرو ارسال کرد و از او خواست که به آیین اسلام درآید (اسلم تسلم).
خسرو به باذان مأموریت داد که دو نفر از سرداران هوشمند خود را نزد پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) بفرستد و از وی بخواهد که از دعوت خویش منصرف شود.
حضرت که در واقعه
حُدَیبیِّه خبر کشته شدن پرویز را به دست فرزندش
شیرویه دریافت کرده بود،
به هر کدام از آن دو مأمور که یکی
دادویه یا
بابویه، خواهرزاده و کاتب باذان، و دیگری و خُرخسرو از سرداران ابناء بود، هدیهای بخشید و خبر کشته شدن خسروپرویز و به تخت نشستن شیرویه را به آنان داد و فرمود به باذان بگویید که به
دین اسلام درآید تا او را بر قلمرو حکومتش ابقا کنیم.
پس از بازگشت مأموران، باذان منتظر نامه شیرویه ماند و چندی بعد که صدق خبر پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) برایش مسلم شد،
مسلمان شد.
و داذویه و خُرخسرو نیز اسلام آوردند.
باذان از آن پس از دربار
ساسانی قطع علاقه کرد و خبر مسلمان شدنش را به
مدینه نوشت و به فرمان پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به حکومت
یمن ابقا شد.
سال ششم هجری به علت چیرگی اسلام بر
بت پرستی و
یهودیت و
نصرانیت در
تاریخ از اهمیت بسیار برخوردار است.
درباره تاریخ و چگونگی
مرگ باذان روایتهای مختلف در دست است. از برخی از گزارشهای طبری بر میآید که وی پیش از سال ۱۰ق و پیش از خروج
اسود عنسی درگذشته بود
و حتی گفتهاند که وقتی وبر بن یحنس به صنعا رسید، باذان نمانده بود.
اما بعضی گزارشها که مؤیدی ندارد، حاکی از آن است که باذان خود برای دیدار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) رهسپار مدینه شد، ولی در راه اسود عنسی او را گرفت و کشت،
و یا در جنگی که میان این دو در گرفت، باذان به
قتل رسید و زنش را اسود به همسری خود درآورد
بلاذری هم از گزارشی یاد کرده است که مطابق آن وقتی قیس بن هبیرة مکشوح از سوی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به مقابله اسود آمد، باذان زنده بود و قیس نزد او رفت
ولی خود این روایت را درست ندانسته، و تأکید کرده است که باذان در آن وقت درگذشته، و داذویه جای او را گرفته بود. این داذویه که خواهرزاده باذان بود، با فیروز دیلمی و قیس و مرزبانه همسر باذان، همداستان شدند و اسود عنسی را به قتل رساندند.
پس از باذان، پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) حکومت یمن را میان چند تن تقسیم کرد و از جمله صنعا را به شهر بن باذان داد. که او خود در سال ۱۱ق در جنگ با اسود به قتل رسید.
شهر، در سال ۱۱ق در جنگ و یورش
عبهلة بن کعب معروف به اسود عنسی یا
ذوالخمار کشته شد و اسود با همسر
شهر، به نام آزاد، دختر عموی
فیروز دیلمی،
ازدواج کرد.
ابناء
یمن در ۱۱ هجری، بعد از آنکه به راهنمایی آزاد، فیروز و چند سردار دیگر با اسود عنسی
جنگ کردند و او را به قتل رساندند، به آیین
اسلام درآمدند.
(۱) ابن اثیر، اخبار ایران از الکامل ابن اثیر، ترجمه محمدابراهیم باستانی پاریزی، ج ۱، تهران ۱۳۴۹ ش.
(۲) ابن حجر عسقلانی، کتاب الاءصابة فی تمییز الصحابة، مصر ۱۳۲۸.
(۳) ابن خرداذبه، کتاب المسالک و الممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۴) ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمّد آیتی، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۵) ابن هشام، سیره رسول اللّه، ترجمه و انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمّد همدانی، چاپ اصغر مهدوی، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۶) محمدبن عبدالله ازرقی، اخبار مکة و
ماجاء فیها مِن الا´ ثار، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، چاپ رشدی صالح ملحس، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۷) احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، چاپ رضوان محمد رضوان، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸.
(۸) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۶م.
(۹) محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۱۰) احمد بن داود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، چاپ افست بغداد (تاریخ مقدمه ۱۹۵۹)، ص ۶۴.
(۱۱) عبدالرحمان عبدالواحد شجّاع، الیمن فی صدرالاسلام، دمشق ۱۴۰۸/۱۹۸۷.
(۱۲) محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۹ ـ ۱۸۹۶.
(۱۳) آلی ایوانوویچ کولسنیکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م ر یحیایی، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۴) مجمل التواریخ و القصص، چاپ بهار، تهران ۱۳۱۸ ش.
(۱۵) محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۱۶) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب اُلْبَدْءوَ التاریخ، پاریس ۱۸۹۹ـ ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
(۱۷) تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۵۸ ش).
(۱۸) ابن حبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، بیروت، دارالا¸فاق الجدیده.
(۱۹) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۷م.
(۲۰) ابن هشام، محمد، السیرة النبویة، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالقلم.
احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق.
(۲۱) اهدلی، محمد، نثرالدرالمکنون، قاهره، مطبعة زهران.
(۲۲) بسوی، یعقوب، المعرفة و التاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م.
(۲۳) بیهقی، احمد، دلائل النبوة، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲۴) بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، فروغی.
(۲۵) حدیثی، نزار عبداللطیف، اهل الیمن فی صدر الاسلام، بیروت، المؤسسة العربیة للدراسات و النشر.
(۲۶) حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دارمکتبة الحیاة.
(۲۷) حمیدالله، محمد، مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، بیروت، دارالنفائس.
(۲۸) رازی، احمد، تاریخ مدینه صنعاء، به کوشش حسین بن علی عبدالله عمری، صنعاء، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۲۹) سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، به کوشش عبدالرحمان وکیل، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۳۰) علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین.
(۳۱) قلقشندی، احمد، صبح الاعشی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۳۲) قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن ابن علی قمی، به کوشش جلال الدین طهرانی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۳۳) مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳م.
(۳۴) مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۳۵) مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، به کوشش محمود محمد شاکر، قاهره، ۱۹۴۱م.
(۳۶) یاقوت، حموی، بلدان.
(۳۷) Justi، F، Iranisches Namenbuch، Hildesheim، ۱۹۶۳.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «باذام»، شماره۱۳۲. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱، ص۴۳۲۰، برگرفته از مقاله «باذام».