بادغیس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بادغیس (یا بادغیسات)، ناحیه ای در شمال غربی
افغانستان و شمال شرقی ولایت
هرات میان
هریرود و قسمت علیای رود مرغاب است.
امروز آن ناحیه در
تقسیمات کشوری افغانستان «حکومت کلان بادغیسات» خوانده میشود. از شمال به
جمهوری ترکمنستان، از مشرق به
فاریاب، از جنوب شرقی به
غور و از جنوب و مغرب به هرات محدود است.
بادغیس منطقه ای است
کوهستانی با
گردنه های بسیار که ارتفاعات عمده آن در مشرق قرار دارد و در
دامنه های آن
آب فراوان یافت میشود. قسمت شرقی آن
جنگلی است و
مرغزار های وسیع دارد، و در برخی از مناطق آن
نیزارهایی دیده میشود. اراضی آن با
رود های مرغاب، کوشک و قلعه نو
آبیاری میشود.
بادغیس از دیر باز منطقه ای
عشیره نشین بوده است، و اهالی آن به
دامداری اشتغال دارند. از
فرآورده های دامی
کُرکْ،
پوست گوسفند قره گل و
پشم دارد.
محصولات مهم
زراعی آن
غلات،
پسته و
زیره است، که برخی از آنها صادر میشود.
در ۹
شهریور ۱۳۴۷،
زمین لرزه سختی، به شعاع بیش از ششصد کیلومتر، سراسر این منطقه را لرزاند.
محدوده سیاسی بادغیس، در دوره های
تاریخی، دستخوش دگرگونی شده است؛ در ۱۳۴۹ جمعیت بادغیس به ۱۰۵، ۳۲۸ تن میرسیده است
.
مرکز بادغیس، شهر قلعه نو (جمعیت در ۱۳۴۹، ۰۴۹، ۲۸ تن)، تقریباً در
ارتفاع ۹۱۵ متری در حدود ۱۲۹ کیلومتری شمال شرقی
هرات قرار گرفته و اطراف آن را کوه های بلندی احاطه کرده است.
کوه خاکی، کُتَل بند خره بادرختان
پسته (به نام «پسته لیق») در مشرق آن و کوه زرمست و کوه کتل سبزک و کتل یخک پوشیده از درختان
ارچه (به نام «ارچه لیق») در قسمت غربی آن قرار دارد.
قله های این کوهها اغلب پوشیده از
برف است و
دریاچه های کوچک دهستان، چکو، لامان، مقر، خارستان و باغک در
کوهستان های آن دیده میشود. در پیرامون قلعه نو
دهکده های متعددی قرار گرفته است.
قلعه نو در سمت راستِ
دره ای به پهنای هشتصد متر قرار گرفته که قلعه بزرگی (در دهستان قلعه نو)
محیط قلعه بین حدود ۳۶۵ تا ۴۵۷ متر، با دو
دروازه در شمال و جنوب، دارد و با
خندقی محصور شده است. درون این قلعه،
ارگ، و در بیرون آن،
بازار کوچکی دیده میشود که در سابق سی
دکان داشته، و در حوالی قلعه هشتصد
خانه پراکنده دیده میشد. در این قلعه، بر بالای
تپه بزرگی به نام قلعه کوه نریمان،
زیارتگاهی است به نام امامزاده اصغر. همچنین زیارتگاه های خواجه عبدال در کوهستان لامان و خواجه ابوالقاسم در
ده خارستان قرار دارد.
بادغیس (یا باذغیس) در
فارسی میانه وادگیس،
در
اوستایی واییتی گیس (یا واییتی گیسه)
و در
ارمنی وَتَه گِس یا وَدْگس
آمده است.
در
منابع جغرافیا نویسان اسلامی باذَغِیس
ضبط شده است.
طبق مطالب بُندَهِش کوه بادغیس (وادگیس) در
مرز های بادغیس قرار دارد و پر از دار و
درخت است.
گذشته بادغیس
پیش از اسلام روشن نیست. به نوشته
اعتماد السلطنه نام قدیم آن «بی تاک» بوده و
اسکندر پس از
تسلط بر ایرانشهر از
هدیه هایی که از
ایران به
یونان برد
پسته بادغیس بود.
بادغیس در دوره
ساسانیان با
هرات و بُوشَنْج (پوشنگ) یکی از چهار
مرزبان نشین خراسان شمرده میشد.
شاه هرات و بوشنج و باذغیس، «برازان» خوانده میشد.
در زمان
پادشاهی هرمز (حک :۵۷۹ـ۵۹۰) میان
بهرام چوبین سپهسالار ایرانی با
خاقان شابه (ملک ترک) که وارد بادغیس و هرات شده بود،
جنگی درگرفت.
بادغیس در اواخر دوره ساسانیان مدتی
دارالملک هفتالیان شمرده میشد.
هنگام ورود
مسلمانان به خراسان نیزک طرخان که یک
بودایی متعصب بود، در آنجا
حکومت میکرد
در ۳۲ خلیفه بن عبدالله حنفی به نمایندگی عبدالله بن عامر به بادغیس حمله کرد ولی پس از بازگشت او مردم شوریدند و به قارن که
قیام را
رهبری میکرد، پیوستند.
در دوره
معاویه نیز اهالی بادغیس و هرات و بوشنج و بلخ در
سرپیچی خود باقی ماندند و چون ابن عامر والی
بصره، عبدالله بن خازم سلمی (متوفی ۷۳) را
حاکم خراسان کرد، او با اهالی هرات و بوشنج و بادغیس
صلح کرد.
در ۴۵،
زیاد بن ابی سفیان به ولایت بصره رسید و
نافع بن خالد طاحی را به ولایت
هرات و بادغیس و... فرستاد.
در ۵۱، به نوشته گردیزی «مردم بادغیس و گنج روستا (کنج رستاق)
مرتد شدند، پس شداد بن خالد الاسدی بر ایشان تاختن آورد و قومی را بکشت و تنی چند را
برده کرد».
در ۸۴
یزید بن مهلب خواست به قلعه بادغیس حمله کند ولی نیزک با او صلح کرده قلعه بادغیس را به او واگذاشت.
در ۸۵
مفضل بن ابی صفره با اهالی بادغیس که از
اعراب اطاعت نمیکردند به
جنگ پرداخت.
در ۸۷ قتیبة بن مسلم والی خراسان از سوی حجاج با نیزک و اهل بادغیس
صلح کرد تا وارد بادغیس نشود.
در زمان ابو مسلم (احتمالاً در ۱۳۱) عبدالله بن شعبه،
سردار او و مأمور
سرکوب به آفرید، او را در کوه های بادغیس دستگیر کرد و پیروان او را کشت.
در ۱۴۷ در دوره ابو جعفر منصور مردم خراسان همگی با مهدی فرزند منصور
بیعت کردند جز اهالی بادغیس که استادسیس در آنجا مدعی
پیامبری بود.
او در ۱۵۰ در دوره منصور با اهالی هرات و بادغیس و سیستان
قیام کرد و بر همه خراسان مسلط شد.
در ۱۷۵ حصین از
خوارج پس از قیام در بُست و سیستان قصد بوشنج و هرات و بادغیس کرد. او پس از مدتی در اسفزار کشته شد.
در ۱۸۰ حمزه پسر آذرک سیستانی از خوارج پس از خروج در سیستان با عامل
خلیفه علی بن عیسی بن ماهان، در باخرز به
جنگ پرداخت و شکست خورد.
پس از آن در ۱۸۵ علی بن عیسی بن ماهان پس از جنگ و شکست حمزه بن آذرک که در بادغیس خروج کرده بود، او را تا
کابل تعقیب کرد و کشت.
از نیمه دوم
قرن سوم و قرن چهارم بادغیس جزو
قلمرو سامانیان بود و به نقل از
چهار مقاله در آن دوره «اسبان به بادغیس میفرستادند» و نصر بن احمد سامانی (حک :۲۵۰ـ۲۷۹) «در
زمستان به دارالملک
بخارا مقام کردی و
تابستان به
سمرقند رفتی یا به شهری از شهر های خراسان مگر یک سال نوبت هری بود به فصل
بهار به بادغیس بود که بادغیس خرم ترین چرا خوار های خراسان و
عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هریکی لشکری را تمام باشد».
ظاهراً بادغیس از قرن سوم به بعد اهمیت یافته، به طوری که در ۲۱۱ـ۲۱۲ سهم بادغیس از
خراج خراسان برای عبدالله بن طاهر ۰۰۰، ۴۴۰ درهم مقررشده بود.
در ۲۵۹ یعقوب لیث که از
بلخ به
قهستان رفته بود، عاملان خویش را برهرات و بوشنج و بادغیس گماشت.
در ۲۹۰ به نوشته
ابن رسته، بادغیس از کوره های استان خراسان محسوب میشد و بین آن و هرات
کوهی بود که در آن سیصد
ده قرار داشت.
به نوشته
اصطخری، در دوره او نیز بادغیس از کوره های خراسان شمرده میشد و چندین
شهر داشت و مرکز آن کوغناباد بود که
سلطان در آنجا مینشست. مردم بادغیس اهل جماعت بودند مگر اهالی دهکده خُجُستان و دیه احمد بن عبدالله که از خوارج
غالی بودند.
ابن حوقل آبادترین و بزرگترین شهر بادغیس را
دهستان نوشته که حدود نصف پوشنگ بَر کوه نهاده شده و خانه های زیر زمینی بسیار داشت و بنا های آن از
گل بود. از شهر های دیگر آن حبل الفضه (کوه سیم) بود که کنار جاده
سرخس به هرات قرار داشت و دارای
معدن نقره بود.
در ۳۷۲ طبق مطالب حدودالعالم بادغیس جایی آبادان و با
نعمت بسیار بود و نزدیک سیصد ده داشت،
و دارای هشت مدینه (شهر) بود.
در ۴۲۶ امیر مسعود (غزنوی) از راه بَوْنْ (ببن) و بغ وارد بادغیس شد.
سلطان سنجر در دوره
سلطنت خود در
خراسان (حک :۴۹۰ـ۵۵۲) با ملک معزالدین حسین غوری، که هفتاد هزار
سوار در بادغیس گردآورده بود، مصاف و او را
اسیر کرد.
احتمالاً در ۵۶۹ بادغیس به تصرف غیاث الدین محمدبن سام از
پادشاهان غور (از سلسله آل شنسب) درآمد.
در ۵۷۱ شهاب الدین ابوالمظفر بن سام پس از تسخیر
هندوستان به خراسان حمله کرد و در بادغیس مراسم
عزاداری برادر خود را به پا داشت.
در ۶۰۰ که سلطان علاء الدین محمد خوارزمشاه با
سپاه خود عازم تسخیر هرات شد، لشکریان او به سرپرستی الب غازی بادغیس را
غارت کردند.
به نوشته
حافظ ابرو پیش از حمله
مغولان، بادغیس بسیار
آباد بود و چند شهر معتبر مانند کالوین و یغشور (بغشور) و
آبادیهایی با ۰۰۰، ۲۰ تا ۰۰۰، ۳۰ تن
جمعیت داشت. اما مغولان هنگام ورود به بادغیس
کشتار بسیاری کردند.
ظاهراً پس از چیرگی مغولان بر بادغیس، در دوره اوگتای قاآن (حک :۶۲۴ـ۶۳۹) قسمتی از
اردوی مغولها در آنجا مقیم شد.
به نوشته یاقوت در زمان او بادغیس از «اعمال هرات و مروالرود شمرده میشد و همچنان جزو
رُبع اول خراسان بود و چندین
قریه از جمله بغشور داشت و مرکز آن شهر بَوْنْ و بامیین بود. بَوْنْ (یابَبْنَه) نزدیک بامیین قرار داشت بین هرات و بَوْن دو مرحله فاصله بود».
یاقوت از این دو شهر دیدن کرده بود. او مینویسد که
ریشه آن (بادغیس) از باد خیز
فارسی است.
امروز ارتفاعاتِ جنوب شرقی
جمهوری ترکمنستان بادخیز نامیده میشود.
در ۶۴۶ ارغون وارد خراسان شد و به بادغیس آمد.
در ۶۶۷
شاهزاده براق با ۰۰۰، ۱۵۰ سوار از آب آمویه به خراسان وارد شد و در بادغیس
قشلاق کرد.
در ۶۶۸ در دوره آباقا، براق
مرغزار بادغیس را که علف خوار (
مرتع دام های)
پدر و
اجداد مغول بود، خواستار شد که به جنگ آباقاخان و براق انجامید
و این نشان میدهد که ناحیه بادغیس مراتع
عشایر مغول بود و تا اوایل قرن هشتم در دوره اولجایتو (حک :۷۰۳ـ۷۱۶) همچنان عشایر مغول آنجا را دردست داشتند، به طوری که ایلخان بادغیس را به یَساوُرْ، یکی از
فرمانروایان مغول، برای
اردوگاه قشلاق واگذار کرد.
در اواسط قرن هشتم به نوشته
حمدالله مستوفی بادغیس
بیشه ای پنج
فرسنگ در پنج فرسنگ داشت که پراز درخت فستق (
پسته) بود.
در اواخر زمستان ۷۸۲، هنگام
لشکرکشی تیمور به
ایران، امیر زاده میرانشاه با لشکریانش به بادغیس تاختند و
مال و
اسب و
نعمت بی شمار غارت کردند.
در ۸۱۰ بادغیس در دست
جانشینان تیمور بود
و دویست
مزرعه داشت که نام آنها در دفتر
دیوان ضبط شده بود.
در ۸۵۸ میرزا بابر از
حکمرانان تیموری در خراسان برای دفع حمله سلطان ابو سعید که از
جیحون عبور کرده بود، از شمال هرات وارد
ولایت بادغیس شد.
در ۹۱۲ طبق نوشته روملو سپاهیان شیبک خان ازبک از مرو رود گذشتند و بادغیس را
غارت کردند.
پس از مرگ
شاه اسماعیل اول (۹۳۰)، هنگامی که
سلطان حسین میرزا در هرات به سر میبرد،
ازبکان به بادغیس آمدند و اسب و
گاو و
گوسفند و
شتر مردم را به غارت بردند.
در قرن اول طبق مطالب
مجمع التواریخ ابدالی های
افغانی به حوالی هرات آمدند و در بادغیس
ییلاق نشین شدند.
بعدها این
مهاجرت یکی از دلایل
جدایی هرات و بادغیس، به یاری
انگلیسی ها، از ایران شد.
در ۱۰۱۱
شاه عباس اول برای دفع
فتنه ازبکان وارد ییلاق بادغیس شد. وی با سیصد
عرابه توپ از بادغیس به سوی ماروچاق حرکت کرد.
در ۱۰۱۵ ازبکان به قصد تصرف بادغیس، به خراسان حمله کردند ولی بر اثر بارش
برف سنگین ناگزیر عقب نشستند.
اما در ۱۰۳۰ توانستند بادغیس را
تصرف کنند و تنی چند از
طایفه شاملو راکه در آنجا بودند،
اسیر کردند و به
قتل رساندند.
در ۱۰۴۰ بنا بر نوشته خواجگی اصفهانی، ازبکان بار دیگر قصد بادغیس کردند اما از
قزلباشها شکست خوردند و پس از
اسارت سیصد تن عقب نشستند.
شاه عباس دوم (حک :۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) پس از گشودن قلعه بُست وارد شد و دارالسلطنه هرات (و بادغیس) در آنجا اقامت گزید.
در ۱۱۲۸ با
سقوط و
کشتار قزلباشها در اندک زمانی توابع هرات تا سرحد
سیستان و از سمت شمال از بادغیس تا حوالی آب مرغاب به تصرف
افغان ها درآمد.
در ۱۱۴۵ به نا بر نوشته مروی ولایت بادغیس و ماروچاق خراب و
بایر بود.
در ۱۱۵۳ نادر از
قندهار، از راه هرات و بادغیس، برای
جنگ با ازبکان که بخارا و
خوارزم را تسخیر کرده بودند، حرکت کرد
.
در ۱۲۳۲ در دوره
فتحعلیشاه هنگامی که شجاع السلطنه به بالامرغاب هرات میرفت در قلعه نو توقف کرد. قلعه نو از دیر باز مسکن قدیم قوم هزاره بود که در آن دوره بیش از ۰۰۰، ۱۰۰ خانه. (
خانوار) داشت. (این قلعه نو با قلعه نو مرکز بادغیس نسبتی ندارد) شجاع السلطنه هرات را محاصره و با هزاری ها سخت جنگید. سرانجام پس از
مصالحه،
شجاع السلطنه از محاصره هرات دست برداشت و
خوانین هزاره (بنیاد خان و نصیرخان و لطفعلی خان) پس از فتح محمودآباد به بادغیسات گریختند.
در ۱۲۵۳ که
محمد شاه برای محاصره هرات رهسپار شد، آصف الدوله را مأمور خواباندن
شورش بادغیسات کرد.
در ۱۲۷۲
شاهزاده محمد یوسف ابدالی هفتصد خانوار باخرزی را که شیر محمد خان هزاره از باخرز به بادغیس برده و یار محمد خان به هرات آورده بود به باخرز بازگرداند (
در ۱۲۷۳ شاهزاده در (حسام السلطنه شورش حکام هرات را که مشوق آنان بود دوست محمد خان امیر کابل درهم) خفابه تحریک انگلیسیها شکست و در
ارگ آن ساکن و در
مسجد جامع هرات به نام
شاهنشاه ایران خطبه ای خوانده شد
پس از
محاصره هرات و ورود انگلیسیها به
خارک و
بوشهر، که در ۲ مه ۱۸۵۷ به امضای
معاهده پاریس انجامید، طبق ماده پنج آن ایرانیان از هرات صرف نظر کردند،
و از آن پس هرات و توابع آن از جمله بادغیس از ایران جدا شد.
از
مشاهیر بنام بادغیس،
حنظله بادغیسی و
احمد بن عبدالله خجستانی را میتوان نام برد.
(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲) ابن حوقل، کتاب صورة الارض، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۳) ابن خرداذبه، کتاب المسالک والممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۴) ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۵) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمه اکبردانا سرشت، تهران ۱۳۲۱ ش.
(۶) محمد مهدی بن محمد نصیر استرآبادی، درّه نادره: تاریخ عصر نادرشاه، چاپ جعفر شهیدی، تهران ۱۳۴۱ ش.
(۷) اسکندرمنشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۸) برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۹) ابراهیم بن محمد اصطخری، کتاب مسالک الممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۱۰) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج ۳، تهران ۱۳۰۰ ش.
(۱۱) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، مرآة البلدان، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۱۲) عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول: از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۳) نن امبرسز، چپملویل، تاریخ زمین لرزه های ایران، ترجمه ابوالحسن رده، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۴) انجمن دائرة المعارف افغانستان، آریانا دایرة المعارف، کابل ۱۳۲۸ـ۱۳۴۸ ش، ذیل «بادغیس».
(۱۵) اوستا-یشت ها، یشت ها، گزارش پورداود، ج ۲، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۱۶) احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، بیروت ۱۹۸۸.
(۱۷) بُندَهِش، (گردآوری) فَرَنبَغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۱۸) محمدبن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۹) تاریخ سیستان، چاپ ملک الشعراء بهار، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش).
(۲۰) عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای جوینی، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ۱۹۳۷.
(۲۱) عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو.
(۲۲) چاپ مایل هروی، تهران ۱۳۴۹ ش.
(۲۳) حدودالعالم من المشرق الی المغرب، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۰ ش.
(۲۴) حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاه صفی، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۲۵) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۶) محمد معصوم خواجگی اصفهانی، خلاصة السیر: تاریخ روزگار شاه صفی صفوی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۲۷) احمدبن محمد خوافی، مجمل فصیحی، چاپ محمود فرخ، مشهد ۱۳۳۹ـ۱۳۴۱ ش.
(۲۸) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۹) محمدجعفربن محمدعلی خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، چاپ حسین خدیو جم، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۰) دولتشاه بن بختیشاه دولتشاه، تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی، چاپ محمد عباسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش).
(۳۱) رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، ج ۳، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده، باکو ۱۹۵۷.
(۳۲) حسن روملو، احسن التواریخ، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران، ج ۱۱، ۱۳۴۹ ش، ج ۱۲، ۱۳۵۷ ش.
(۳۳) محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ: سلاطین قاجاریه، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۴۴ــ۱۳۴۵ ش.
(۳۴) شرف الدین علی یزدی، ظفرنامه، چاپ محمدعباسی، تهران ۱۳۳۶ ش.
(۳۵) محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۸۹۶، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
(۳۶) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی جبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۷) ژوزف مارکوارت، وهرود و ارنگ، ترجمه داود منشی زاده، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۳۸) محمدخلیل بن داود مرعشی صفوی، مجمع التواریخ، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۳۹) محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۴۰) محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۴۱) جلال الدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی، یا روزنامه ملاجلال، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۴۲) احمدبن عمر نظامی، کتاب چهارمقاله، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران.
(۴۳) محمدطاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، یا، شرح زندگانی ۲۲ ساله شاه عباس ثانی (۱۰۵۲ـ۱۰۷۳)، چاپ ابراهیم دهگان، اراک ۱۳۲۹ ش.
(۴۴) رضاقلی بن محمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری، در میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج ۸ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش.
(۴۵) مهدیقلی هدایت، گزارش ایران، چاپ محمدعلی صوتی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۴۶) یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
(۴۷) احمدبن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت.
(۴۸) احمدبن اسحاق یعقوبی، کتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۴۹) Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch , Berlin ۱۹۶۱;.
(۵۰) Great Soviet encyclopedia , New York ۱۹۷۳-۱۹۸۳, sv "Badkhyz";.
(۵۱) Historical and political gazetteer of Afghanistan , ed Ludwig W Adamec, vol ۳: Herat and northwestern Afghanistan ,Graz۱۹۷۵، svv Badghis", "kalanao" (by Wanliss and Dobbs) ;.
(۵۲) Karta (Firm) , Atlas of the Middle East , ed Moshe Brawer, New York ۱۹۸۸;.
(۵۳) J Marquart, E ¦ ra ¦ ns § ahr , Berlin ۱۹۰۱;.
(۵۴) Mohammad Amin Wakman, Afghanistan at the crossroads , New Delhi ۱۹۸۵
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بادغیس»، شماره۱۱۶.