باجلان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باجَلان (باجْلان /بَجْلان) از
عشایر کُرد ایران و
عراق است.
محل سکونت طوایف باجلان عبارت است از، دهستانهای
قُورَتُو و
جِگرلوی ،
از بخش
قصر شیرین وخود آن
شهرستان، نواحی
هُورین و
شِیْخان ، از دهستان
اورامان لُهون بخش
پاوه سنندج،
قازانیه مَنْدَلی ، درمحال
دَرگَزین ، کوههای
آلمَه قُلاغ در ناحیه
اسدآباد همدان،
رودبار و آبادیهای اسماعیل آباد و
نادرآبادِ قزوین سان رستم و
هُلِیْلان در
کِرِند کرمانشاه،
و بخشهایی از سرزمین مشترک میان
ایلام و
کرمانشاه و
لرستان، همراه با طایفههای همگروه قومی خود
کَلْهُر و
زَنْگنه و
مافی است.
دوشاخه از باجلانها در عراق به سر میبرند، شاخه اصلی در ناحیه
بُنْقُدْره و
قُورَتو در شمال
خانقین، و شاخه دیگر به نامهای بَجْلان یا باجْوان یا بیجْوان در
شَبَک ، ناحیهای در کرانه
دجله، مقابل
موصل قرار دارد.
از باجلانهای خانقین با نام باجلو یاد کرده است.
درباره خاستگاه قومی باجلانها میان
پژوهشگران اختلاف وجود دارد.
برخی آنان را لر واز
لُرهای فیلی
یا
لَک،
و برخی دیگر کرد واز
کُردهای جاف
دانسته اند.
مکنزی
کُرد بودن باجلانها را به این اعتبار که چادرنشینان ناحیه زاگرس، از جمله گورانیها و لرها، را همسایگانشان
کُرد میشمارند، درست انگاشته است.
سوان باجلانها را، به گفته خودشان، از قوم
کُرد دانسته، اما آنها را جدا از
کُردهای اصیل
کُرمانج ، طبقهبندی و معرفی کرده است. به گفته او، باجلانها زمانی شاخهای از ایل جاف بودند اما به سبب پارهای دشمنیها از آن جدا و مستقل شدند.
پری، بنابر طبقهبندی پژوهشگران ایرانی و خارجی، باجلانها و طایفههای
کَلْهُر و زنگنه و مافی و
زَنْد را مانند همسایگانشان آمیخته ای از دو قوم
کُرد و
لُر به شمار آورده و سبب این درآمیختگی را محل سکونتشان دانسته است. این طایفهها در نوار شرقی مرز کرمانشاه، که لرستان را از کردستان جدا میکند، زندگی میکنند، در آنجا
فرهنگ و
آداب و گویشهای
کُردی و
لُری با هم درآمیخته است
باجلانها به گویشی از
زبان کردی و شاید وابسته به شاخه گورانی، از دسته زبانها و گویشهای
کُردی غرب ایران سخن میگویند که میان شاخه بزرگی از کردهای ایران و عراق رایج است. بعضی آن را زبانی ایرانی، لیکن غیر کردی دانسته اند
و برخی نیز آن را زبانی مستقل در دسته زبانهای کردی یا کرمانجی به شمار آورده اند.
به گفته ادموندز، باجلانهای نزدیک خانقین، که در روستاهای شمال شرقی موصل زندگی میکنند، هنوز به زبان گورانی سخن میگویند .
سلطانی گویش ایل باجلان یا باجَلَند را، که شاخهای از آن در دشت
زَهاب و شاخهای دیگر در حوالی خانقین مینشینند، اورامی دانسته است.
مینورسکی زبان باجلانها را گویشی از زبان کرمانجی میداند.
و میرزا ابراهیم زبان باجلانهای قزوین را
کُردی میداند .میرزا ابراهیم، سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان، ص۱۷۷، چاپ مسعود گلزاری، تهران ۱۳۵۵ ش.
در زمان
شاه عباس اول (حک :۹۹۶ـ۱۰۳۸) دستهای از طایفهها و تیرههای باجلان پس از
مهاجرت از موصل به پیشکوه
لُرستان و
اقامت در میان
لَکْ ، گویش کرمانجی خود را با گویش
لَکی مبادله کردند.
مکنزی آن را وابسته به گویشهای ایرانی دانسته است. با این حال، شناخت دقیق زبان باجلان که در طول سدههای گذشته و در پی مهاجرت باجلانها به سرزمینهای گوناگون دگرگونیهای واژگانی و آوایی بسیار یافته، تنها با تحقیقات میدانی امکان پذیر است.
پس از گویش مادری کردهای سرزمینهای جنوبی کردستان
زبان فارسی و کردهای سرزمینهای شمالی
زبان ترکی و
عربی را میآموزند چنانکه مجیدبیک یکی ازسران باجلان، را مردی چندزبانه معرفی کردهاند که به زبانهای عربی و ترکی و فارسی صحبت میکرده است.
بیشتر باجلانها
سنّی حنفی یا
شافعی مذهباند، اما گروهی از آنان
شیعه امامیه و گروهی دیگر در طایفهها و تیرههای مختلف
علی اللهی هستند.
پدرمری و احمد حمید صراف نیز در شرح
مذهب کردهای بَجُران یا باجلان از همسایگان شبکهای عراق، به سنّی بودن و وابستگی این گروه به فرقه علی اللهی اشاره کرده اند، اما مذهب
باجُولْوند (باجلان) لرستان را شیعی نوشته اند.
دقیقاً روشن نیست که باجلانهای کنونی با زندگی روستانشینی و اقتصاد مبتنی بر زراعت، ساخت نظام ایلی عشیره ای خود را حفظ کرده و به گروه بندیهای
نَسَبی ـ اقتصادی ایلی پایبند ماندهاند یا نه. گزارشهای کوتاه و شتابزده
تاریخیِ پژوهشگران ایرانی و خارجی درباره باجلان نیز ساخت نظام
اجتماعی و
اقتصادی و
سیاسی سازمان این ایل را درگذشته و حال نشان نمیدهد، ازینرو دراین بخش از مقاله ناگزیر از اطلاعات موجود در منابع تاریخی بهره خواهیم برد.
باجلان که درگذشته عشیرهای مستقل و بزرگ و با سازمان ایلی و شیوه زندگی کوچ نشینی بوده، در چند سده گذشته بتدریج به صورت طایفهها و تیرههای ازهم گسسته و پراکنده در مناطق گوناگون درآمده است.
در منابع موجود تنها به نام بعضی از طایفهها و تیرههای باجلان اشاره شده است. سوان از طایفههایی به نامهای
جُموُر،
شیروَند،
حاجیلَر،
غرْیبهوند،
زَنْدَوَند و قازانلو یاد میکند، که در آغاز قرن چهاردهم در قلمرو خاک ایران و
جنوب زیستگاه عشایر
شَرفْ بِیانی، در پایین رود سیران یا دیاله زندگی میکردند. جمورها در ناحیه
زَهاب و قازانلوها در نزدیکی
بُنْقَدْرَه سکونت داشتند. گرچه بعضی جمورها را طایفه ای مستقل از باجلان دانستهاند و
از طایفه جمور یا جمیر نیز در زمره طایفههای ساکن در همدان نام برده شده است.
در نمودارهایی از ایلها و طایفههای شهرستان قزوین، غیاثوند طایفهای از ایل باجلان و
کُماسی، محمدبیگی، درویشوند و
سِلخوری(سیلاخوری) چهار تیره از این طایفه به شمار آمدهاند.
سِلخوریها احتمالاً از طایفه باجولوند ساکن در سیلاخور بروجرد هستند که در قرون گذشته به قزوین کوچیدهاند.
ساکی، باجولوند را هم صورت دیگر کلمه باجلان و از همین گروه عشایر دانسته و آن را ایلی مرکب از پنج طایفه معرفی کرده است، که
ظاهراً شاخه ای از باجولوند در بخش زاغه در شرق خرم آباد زندگی میکنند که از فارس به لرستان مهاجرت کردهاند.
طایفه جَلالْوَند نیز که در
کِرند کرمانشاه سکونت دارند، به دو تیره باجلان و همدان تقسیم میشوند.
گروههایی از ایل باجلان نیز در اوایل قرن چهاردهم، در ناحیه قورتو عراق گرد آمدند.
برای باجلانهای عراق بیش از پانزده شاخه
ذکر کردهاند که برخی از آنها از طایفههای قازانلو، غریبهوند، و شیروند از ایل باجلان هستند.
کوچ طایفهها و تیرههای ایل باجلان، که همراه عشایر دیگر کرد و لرو لک و ترک، از نخستین زیستگاههای خود از دوره
صفویان آغاز شد و در دوره
افشاریان و
قاجاریان ادامه یافت،
اساساً معلول سیاست حکومتهای وقت و به قصد تضعیف قدرت ایلی و برقراری
نظم و
آرامش بود.
مینورسکی احتمال میدهد که ایل باجلان ابتدا در نواحی موصل زندگی میکردهاند، سپس به مرز میان ایران و ترکیه
عثمانی مانند
زَهاب و مناطقی از لرستان
کوچ کردهاند.
سوان که باجلان را شاخهای از ایل جاف میداند، می نویسد که جافها در آغاز در
دَرْنَه واقع در جوانرود کهنه زندگی میکردند، اما گورانها آنها را از درنه، که شهری مهم و دارای استحکامات نظامی بود، به مناطق مرزی راندند، ازینرو باجلانها از این ایل جدا شدند و هنگامی که ترکها
زَهاب را اشغال کردند، استقلال و اهمیت یافتند . باجلانها از این نواحی نیز بتدریج کوچ کردند و به لرستان، کرمانشاه، همدان، قزوین و خراسان رفتند.
نادرشاه پس از شکست دادن احمدخان، سرپرست ایل باجلان و پاشای
زَهاب، او را اسیرکرد و همه ایلها و طایفههای زیرفرمان او را به نقاط دیگر پراکنده کرد. آنگاه گروهی از اسیران باجلان و قرابیات و زنگنه را با سرکردگانشان به
خراسان کوچانید که در محال هرات اقامت گزیدند.
شمار باجلانها در نوشتههای پژوهشگران بسیار مختلف است.
رابینو تعداد آنها را ششصد خانوار و راولینسون دوهزار خانوار و شیروانی در شرح قصبه
زَهاب کردستان، همه مردم آن را
کُرد و شمار آنها را نزدیک پانصد خانوار نوشته است.
اوبن از۴۵۰۰ تن جمعیت شهر خانقین، ۲۵۰۰ تن را
کُرد و بیشتر
کُردها را از طایفه باجلو (باجلان) ذکر کرده است .
مردوخ جمع خانوارهای تیرههای
جُمُور و قازانلو از طایفههای باجلان را نزدیک ۱۳۰۰ خانوار گزارش داده و گفته است که هفتاد خانوار از باجلانها هم در رودبار قزوین زندگی میکنند
جمعیت
جُمُورهای آبادیهای پیرامون اسدآباد، نواحی میان همدان و کرمانشاه را بعضی پانصد خانوار
و بعضی هزار خانوار
ذکر کردهاند. در سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده استان باختران، جمعیت ایل
جُمهورِ (جمور) این استان نود خانوار، شامل ۶۲۱ تن آمده است .
میرزا ابراهیم شمار باجلانهای قزوین را در ۱۲۷۶ و ۱۲۷۷ شصت خانوار نوشته است که نیمی از آنها در خانههای شهر و نیمی دیگر در چادرهایی در
بیرونِ شهر زندگی میکنند.
رجاوند عده باجلانهای ساکن در دهستان اقبال قزوین را در اواسط قرن چهاردهم ۴۵ خانوار آورده است .
آمارهای جمعیت طایفهها و تیرههای باجلان، بیشتر تخمینی است و شمار دقیق تمام جمعیت و نیز طایفهها و تیرههای پراکنده آن را بدرستی نشان نمیدهد، با اینهمه برای آشنایی پژوهشگران با این گروه از
کُردها سودمند خواهد بود.
در گذشته ایل باجلان کوچنده بودند و از راه دامداری گذران زندگی میکردند. اکنون نیز فعالیتهای اصلی اقتصادی گروهی از طایفهها و تیرههای باجلان، مانند
جُمُورهای کرمانشاه که هنوز کوچ میکنند همچنان بر دامداری استوار است.
اقتصاد طایفهها و تیرههای یکجانشین باجلان، بیشتر بر پایه کشاورزی، بویژه کشت
گندم و
جو است. آنان در کنار زراعت، به پرورش رمههای کوچک بز و
گوسفند و تولید بعضی از محصولات صنایع دستی مانند گلیم، قالی، پلاس، جاجیم و جوراب نیز میپردازند.
مورخان در گزارشهای چهارقرن اخیر، به شورشها و درگیریهای باجلانها با حکومتهای مرکزی و محلی و شرکتشان در جنگهای ایران و عثمانی اشاراتی کردهاند وگاهی از سران قدرتمند و یاغی باجلان نیز نام بردهاند.سران باجلانهای سرزمینهای غرب ایران، بویژه منطقه
زَهاب،
غالباً دست نشانده پاشاهای عثمانی و خراجگزار نمایندگان آنان در بغداد بودند.
قدیمترین اسناد تاریخی که از ایل باجلان نام میبرد، متعلق به دوره صفوی است.
بنابر روایت تاریخ نعیما، بسیاری از چادرنشینان باجلان در سال ۱۰۳۹ همزمان با
حکومت شاه صفی با وزیر اعظم عثمانی در موصل
بیعت کرده بودند.
چنانکه احمدخان باجلان، رئیس ایل باجلان و پاشای
زَهاب و نواحی پیرامون در اواخر دوره صفویان، به سبب پشتیبانی از قوای «رومیه» و به توصیه احمد، پاشای بغداد و از سوی «سلطان محمود، فرمانروای اقلیم قیصری به منصب پاشایی همدان و طوایف الوار باجلان و
کُرد یزیدی و قرابیات و کرکوت» منصوب شده بود.
او درپی سیاست هواداری دربار عثمانی، دربرابر نیروی نادرقلی افشار که در دوره حکومت شاه طهماسب دوم (۱۱۳۵ـ۱۱۴۴) به کرمانشاه لشکر کشید،
مقاومت کرد و شکست خورد و نادرقلی سپاهش را
قتل عام کرد.
درزمان
نادر و تسلط عثمانیها بر
زَهاب، عثمانیان حکومت آنجا را به عبدالله
خان باجلان دادند و او در آنجا عمارت حکومتی و
مسجد و حمام ساخت و
زَهاب را مرکز ناحیه و
قلمرو باجلان کرد.
عبدالله
خان در سال ۱۱۶۸ از بیم تهدید فزاینده محمدخان سردار
زند و برای مقابله با حمله ناگهانی او، به دستور پاشای بغداد سپاهی گردآورد و از همه «ایلات باجلان و جاف کمک طلبید».
وی پیوسته نگران سپاهیان
زند بود و رخدادها را به بغداد گزارش میداد. همچنین دستور داشت که جلو نیروهای تعقیب کننده پناهندگان را در مرز بگیرد و برای تنبیه طایفههای زنگنه و
زند نیز سپاهی نظامی ترتیب دهد.
در سال ۱۱۸۸ نظرعلی
خان زند، میرزا محمد جعفر وزیر را برای وصول
مالیات نزد عبدالله باجلان در
زَهاب فرستاد. عبدالله
خان که خود را در مقابل سپاه
زند ناتوان میدید، چندی میرزا محمدجعفر را به قصد فراهم آوردن مردان جنگی سرگرم کرد. در این زمان
خانواده و رمههای گوسفندش را پنهانی به حوالی بغداد فرستاد و خود به گردآوری سپاه پرداخت. میرزا محمد جعفر از قصد او آگاه شد و به نظرعلی
خان زند، که در هارون آباد
اردو زده بود خبرداد. نظرعلی
خان بیدرنگ به
زَهاب حمله کرد، اما عبدالله
خان پیش از ورود سپاه
زند به
زَهاب، شهر را ویران کرد و گریخت. صبح روز بعد نظرعلی
خان در نزدیکی خانقین عبدالله
خان را دستگیر کرد و دوهزار تن از مردان او را کشت. پس از آن
زَهاب به ایران بازگشت و سران باجلان خراجگزار ایران شدند.
باجلانها در بعضی از آشوبها و جنگ و ستیزهای پس از
مرگ کریم
خان زند شرکت داشتند. آنان در سال ۱۱۹۶ همراه طایفههای مافی و دیگر ایلات در گشودن دروازه شیراز با سپاهیان علی مرادخان چهارمین پادشاه
زند همکاری کردند.
درشرح رخدادهای تاریخی دوره
قاجار ، نام و یادی از طایفههای باجلان و چندتن از سران آن مانند افراسیاب
خان، قاسم
خان، عثمان
خان، مجیدخان، اللهوردی
خان، عزیزخان و پسرش
کریم خان، آمده است.
افراسیاب
خان رئیس طایفه باجلان بروجرد، پس از درگذشت محمد شاه (حک :۱۲۵۰ـ۱۲۶۴) با بختیاریها همپیمان شد و شورش کرد تا اینکه خانلرمیرزا احتشام الدوله حاکم بروجرد او را
حاکم باجلان کرد و آنها مدتی آرام شدند اما چندی بعد باز بر
حکومت شوریدند. این بار احتشام الدوله افراسیاب
خان و قاسم
خان و یکی دیگر از سران باجلان و محمدعلی
خان بختیاری را گرفت و دربند کرد و آشوب را فرونشاند.
در سال ۱۲۶۴ نخستین سال سلطنت
ناصرالدین شاه ، منطقه
زَهاب به دو بخش تقسیم شد و در این زمان باجْلُوها (باجلانها) بر ایلها و طایفههای ساکن در منطقه
زَهاب مسلّط بودند و سرپرست آنها از میان باجلانها برگزیده میشد.
عثمان پاشا و نوهاش مجیدبیگ از سران باجلان و از حکمرانان آن دوره بودند.
اللهوردی
خان سرپرست باجلانهای قزوین در دوره ناصرالدین شاه بود. میرزا ابراهیم در احوال او در سالهای ۱۲۷۶ـ۱۲۷۷ مینویسد که اللهوردی
خان سی تن نوکر سواره و صد تومان مواجب داشت.
مورخان عزیزخان (شجاع الممالک) را آخرین
سرپرست برجسته و نیرومند باجلان نام بردهاند که در اوایل قرن چهاردهم در اوج قدرت به سر میبرد.
به نوشته رابینو، ظلّالسلطان در حدود سال ۱۳۰۰ عزیزخان را به اصفهان فراخواند و مأموریت حفظ خطوط مرزی قصرشیرین را به او سپرد. عزیزخان در بازگشت به محل، یک قلعه نظامی بر کنار رود
زَهاب در
قُورتو ساخت و چند دهکده نیز برای پسران و منسوبانش بناکرد.
در پایان فرمانرواییش، جنگ و نزاعی میان خانواده او و خانواده برادرش خلیفه اعظم
خان درگرفت که در نتیجه آن و درپی مرگ عزیزخان در سال ۱۳۲۱ طایفه باجلان بسرعت ازهم پاشید .
(۱) اوژن اوبن، ایران امروز، ۱۹۰۶ـ۱۹۰۷، ایران و بین النهرین، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲) جان رپری،
کریم خان زند، تاریخ ایران بین سالهای ۱۷۴۷ـ۱۷۷۹، ترجمه علی محمد ساکی، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۳) جهان اسلام، ذیل «باجولوند» (نوشته علی محمد ساکی).
(۴) علی رزم آرا، جغرافیای نظامی ایران، کرمانشاهان، تهران ۱۳۲ ش.
(۵) محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۴۴ ش.
(۶) محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۷) عبدالکریم بن علی الرضا شهاوری شیرازی، تاریخ
زندیّه، چاپ ارنست بئیر، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۸) زین العابدین بن اسکندر شیروانی، بستان السیّاحه، تهران، ۱۳۱۵ ش.
(۹) ت فیروزان، «درباره ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران» در ایلات و عشایر، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۰) سهراب فیروزیان، کرمانشاهان باستان، از آغاز تا آخر سده سیزدهم هجری قمری، (بی جا، بی تا).
(۱۱) بهمن
کریمی، جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران، تهران ۱۳۱۶ ش.
(۱۲) مسعود کیهان، جغرافیای مفصّل ایران، تهران ۱۳۱۰ـ۱۳۱۱ ش.
(۱۳) ابوالحسن بن محمد امین گلستانه، مجمل التواریخ، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۱۴) محمد مردوخ، تاریخ مردوخ، ج ۱، (بی جا، بی تا).
(۱۵) مرکز آمار ایران، سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده ۱۳۶۶، نتایج تفصیلی استان باختران، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۱۶) مرکز عشایری ایران، مجموعه اطلاعات و آمار ایلات و طوایف عشایری ایران، ۱۳۶۱ ش.
(۱۷) محمد کاظم مروی، عالم آرای نادری، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۸) محمدصادق موسوی اصفهانی، تاریخ گیتی گشا، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۹) میرزاابراهیم، سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان، چاپ مسعود گلزاری، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۲۰) پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین، تهران ۱۳۴۹ ش.
(۲۱) احسان یارشاطر، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال ۵، ش ۱ و۲ (مهر و دی ۱۳۳۶ ش).
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «»، شماره۸۱.