باء (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باء (به فتح باء) از
واژگان قرآن کریم حرف دوم از الفبای عربی، فارسی و حرف جرّ است.
اهل لغت از برای آن چهارده معنی گفتهاند.
تعدیه،
تأکید، مصاحبت و ظرفیت از جمله معانی باء هستند که در
آیات قرآن کاربرد دارند.
باء حرف دوم از الفبای عربی و فارسی و حرف جرّ است.
اهل لغت از براى آن چهارده معنى گفتهاند. در اينجا بعضى از آنها كه مناسب اين
كتاب است نقل میشود.
بعضی معانی باء عبارتند از؛ تعدیه، تأکید که آن را زائد گویند، باء مع (مصاحبت) و ظرفيّت است.
به
مواردی از
باء که در قرآن به کار رفته است، اشاره میشود:
(وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً) (و هنگامى كه با
لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.)
(وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ) (و اگر
خدا مىخواست، گوش و چشم آنها را از بين مىبرد.)
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها) (هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن
پاداش دارد.)
در این
آیات و امثال آنها چنانکه میبینیم «باء» برای تعدیه فعل آمده است.
(وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ) (و نيز
موسی آن همه دلايل روشن براى شما آورد.)
ممکن است بعضیها در آیاتی نظیر آیهی فوق و غیره، «باء» را به معنی مع و مصاحبت بگیرند یعنی: موسی با بیّنات آمد! ولی معنای تعدیه بهتر و دلچسب است. یعنی: «موسی بیّنات را آورد.»
(وَ کَفی بِاللَّهِ حَسِیباً) (اگر چه خداوند براى محاسبه كافى است.)
باء تأكيد و آن را زائده گويند: ظاهرا زائد به معنى بىفایده نيست بلكه از اين جهت كه در تغيير معنى كلام مثل تعديه و غيره نيست، آن را زائد گفتهاند وگرنه مطلب را تأكيد میكند و بىفایده نيست. در كلماتي كه بعد از مادّه «
کفی» واقعاند «باء» را زائد گفتهاند مثل آیهی فوق و آیهی ۴۵
سوره نساء و آیهی ۱۴
سوره اسراء و غیره.
(وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً) (و كافى است كه خدا ولىّ شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد.)
(کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً) (كافى است كه امروز، خود حسابرس خويش باشى.)
در بیست و هفت محلّ از
قرآن که فعل کفی به صورت ماضی آمده، ما بعد همه باء است جز آیه:
(وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ) (و خداوند (در اين ميدان)
مؤمنان را از
جنگ بىنياز ساخت و پيروزى را نصيبشان كرد؛)
در
صحاح و
اقرب الموارد و
مجمع البیان «باء» را بعد از کفی زائد گفتهاند.
بیضاوی ذیل آیه ۴۵ سوره نساء گوید: باء برای تاکید اتصال به
فاعل کفی اضافه میشود.
ولی از انصاف نباید گذشت اگر باء در این گونه
موارد زائد میبود لازم بود که در
(کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ) نیز جایز باشد که بگوییم:
«کَفی بِاللَّهِ الْمُؤْمِنینَ الْقِتال» و این جایز نیست و معنی درست درنمیآید. ما در اینجا قول
راغب و زجّاج را اختیار میکنیم که گفتهاند: کفی در
مواردی که بعد از آن باء آمده به معنای «اکتف» است.
(کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً) «کفایت کن و بس کن به خدا در گواهی»
(اقْرَاْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً) (
نامه اعمال خود را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابرس خويش باشى.)
«بخوان
کتاب خود را و بس کن به
نفس خود در حسابگری بر خود» در این صورت باء برای تعدیه است و اتفاقاً معنای آیات کاملاً درست و دلچسب در میآید. وانگهی باء در صورتی بعد از «کفی» میآید که مابعد آن منصوبی در معنای حال باشد (مثل:
(حَسِیباً• ...، شَهِیداً• ...، وَلِیًّا...، نَصِیراً) در آیات گذشته) چنانکه راغب گفته است پس صحیح این است که کفی در اینگونه
موارد در جای «اکتف» است؛ چنانکه فعل تعجّب
«احسن بزید» در جای
«ما احسن» واقع است و معنایش این است:
اکتف باللَّه شهیداً.
طبرسی در ذیل آیه ۴۵ سوره نساء فرموده است: درباره دخول باء به لفظ اللَّه دو قول است یکی تاکید اتصال، دوّمی به قول زجّاج:
(کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا) در معنی
اکتفوا باللَّه است یعنی بس کنید به خدا در ولایت.
پس این که گفتهاند: باء در فاعل زائد آید مثل
(کفی باللَّه) که باللَّه فاعل کفی و باء در آن زائد است صحّت ندارد، باء در اینگونه
موارد زائد نیست بلکه برای تعدیه است.
(لا تُلْقُوا بِاَیْدِیکُمْ اِلَی التَّهْلُکَةِ) (خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد.)
نیز گفتهاند باء در مفعول زائد میآید مثل آیهی فوق.
(بِاَیْدِیکُمْ) را مفعول
(لا تُلْقُوا) و باء آن را زائد گفتهاند چنانکه
اقرب الموارد، طبرسی و بیضاوی تصریح کردهاند.
راغب گوید: صحیح آن است که معنای آیه
(لا تُلْقُوا انْفُسَکُمْ بِاَیْدیکُمْ الَی التَّهْلُکَةِ) (خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد.)
باشد مفعول حذف شده به جهت دلالت بر عموم، زیرا نه هلاکت خویشتن جایز است و نه دیگران و اگر «انفسکم» ذکر میشد دلالت بر عموم نمیکرد.
طبرسی این قول را از دیگران نقل کرده و گوید: گفتهاند آیه در معنی
(لا تُهْلِکُوا انْفُسَکُمْ بِاَیْدیکُمْ) است و دخول باء برای دلالت به این معنی میباشد.
این سخن کاملا صحیح است و باء زائد نیست نظیر آیهی ۶ سوره انعام باء در اینجا به معنی سبب و علّت است همچنین در آیه ما نحن فیه یعنی به سبب کارهایی که با دست خود انجام میدهید خودتان را به مهلکه نیاندازید.
(فَاَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) (آنان را به سبب گناهانشان نابود كرديم.)
(وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ) (و نيز درختى را كه از طور سینا مىرويد درخت زيتون و از آن روغن و «نان خورش» براى خورندگان فراهم مىگردد آفريديم.)
کلمه
(تَنْبُتُ) را هم از باب نصر ینصر و هم از باب افعال خواندهاند در صورت اوّل باء در
(بِالدُّهْنِ) به معنی مع و مصاحبت است یعنی میوه و ثمره آن با روغن میروید و شاید برای تعدیه باشد و در صورت دوّم برای تعدیه است یعنی: روغن را میرویاند بنابر آنکه فعل را لازم بگیریم چنانکه در
«انبت البقل» بقل را فاعل «انبت» و آن را لازم گفتهاند.
و در هر دو صورت باء زائد نیست مراد از درخت
طور سیناء درخت زیتون و مراد از صبغ خورش طعام است چون روغن زیتون را هم در روغن مالی بدن مصرف میکنند و هم در خورش و «شجرة» عطف به آیه سابق است و حاصل معنای آیه این است: و به وجود آورد برای شما درختی را که در طور سیناء است و میوهاش با روغن و خورش خورندگان میروید.
(قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ) (اى
نوح! با سلامت و بركاتى از ناحيه ما بر تو و بر تمام امّتهايى كه با تواند، فرود آى.)
مع به معنای مصاحبت است.
(ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ)
«ای نوح با
سلام و برکات پیاده شو، به سلامت داخل
بهشت شوید.»
(اِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ) «مگر آل
لوط که وقت سحر نجاتشان دادیم.»
«باء» برای ظرفیّت آمده است.
(عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً) (از چشمهاى كه بندگان خاصّ خدا از آن مىنوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند.)
بعضیها باء را در
(بِها) به معنی «من» گفتهاند یعنی
«یشرب منها عباد اللَّه» طبرسی
(بِها) را مفعول
(یَشْرَبُ) و باءِ را زائد گرفته و از
فرّاء نقل کرده
«شربها و شرب بها» در معنی یکی است.
ناگفته نماند نظیر این آیه در
سوره دیگر آمده ما ابتدا هر دو را نقل میکنیم بعد نظر خود را اظهار میداریم.
(اِنَّ الْاَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَاْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً) (به
یقین ابرار و نيكان از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آميخته است از چشمهاى كه بندگان خاصّ خدا از آن مىنوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند.)
(اِنَّ الْاَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ... یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ... وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) (مسلّماً نيكان در بهشت پرنعمتند... آنها از شراب طهور دست نخورده و مهر شدهاى سيراب مىشوند. مُهرى كه بر آن نهاده شده از مشک است... همان چشمهاى كه
مقرّبان از آن مىنوشند.)
در آیات اوّل
(عَیْناً) راجع به «
کافور» است یعنی آن کافور از چشمهای است که بندگان خدا میآشامند، پس ابرار
اصحاب یمین از شرابی میآشامند که آمیخته به کافور است ولی عباد اللَّه (
مقرّبین) از خود آن چشمه که مقداری از آن به شراب ابرار آمیخته است، مینوشند در آیات دوّم
(عَیْناً) راجع به
(تَسْنِیمٍ) است اگر آن مثل کافور نوشیدنی باشد، معنی همان است که در آیات اوّل گفته شد و اگر نام چشمه باشد در این صورت
(عَیْناً) بیان آن است یعنی تسنیم چشمهای است که مقرّبون مینوشند. در این آیات نیز مال ابرار شرابی است آمیخته به شراب چشمهای که مخصوص
مقرّبین میباشد و
مقرّبین در آیات دوّم همان «عِبادُ اللَّهِ» هستند که در آیات اوّل واقعاند و ابرار در هر دو یکیاند. با مراجعه به
سوره واقعه که اهل
قیامت را به سه دسته
سابقون، اصحاب یمین و
اصحاب شمال تقسیم کرده میدانیم که مراد از «
ابرار» اصحاب یمین و از عباداللَّه و
مقرّبین همان سابقوناند و شراب ابرار آمیخته از چشمهای است که به
مقرّبین اختصاص دارد.
در هر دو آیه
(بِها) برای تعدیه است زیرا از فرّاء نقل شد که فعل: شرب هم به نفسه و هم با باء متعدی میشود.
به
مواردی که در
نهج البلاغه به کار رفته است، اشاره می شود:
امام علی (صلواتاللهعلیه) میفرماید:
«قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْکَاْسِ الرَّوِیَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ» (شيرينى معرفتش را چشيده، و از جام محبّتش سيراب شدهاند.)
امام علی (صلواتاللهعلیه) میفرماید:
«وَ تَرَکُوا صَافِیاً وَ شَرِبُوا آجِناً» ( آب گوارا و صاف (لذّت
آخرت) را رها كردند و آبهاى پرلجن و متعفّن (هوسرانيهاى دنيا) را نوشيدند.)
چنانکه ملاحظه میشود: شرب به نفسه و با باء هر دو آمده است. درباره حرف باء مطالب ديگرى نيز هست طالبين به كتب ادب مراجعه كنند.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «باء»، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵.