اهمیت تکلیف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
سوره بقره آیه ۱۸۶ به درخواست مؤمنان از خداوند، برای عدم مؤاخذه نسبت به خطا و فراموشی در ادای
تکالیف الهی اشاره شده است.
در
سوره بقره آیه ۱۸۶ درخواست مؤمنان از خداوند، برای عدم
مؤاخذه نسبت به
خطا و
فراموشی در ادای
تکالیف الهی آمده است:
لا یکلف الله نفسا الا وسعها لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت ربنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطانا ربنا ولا تحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنآ انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین. «
خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایی اش
تکلیف نمیکند. آنچه (از خوبی) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدی) به دست آورده به زیان اوست. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانی بر (دوش) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش) کسانی که پیش از ما بودند نهادی. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما
تحمیل مکن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشای و بر ما
رحمت آور؛ سرور ما تویی؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن.»
(از درخواست
نفی مؤاخذه بر
نسیان و خطا استفاده میشود که احتمال
عقاب بر ترک تکالیف به جهت فراموشی و یا خطا نیز وجود دارد.)
(پس باید تا حد توان از بروز آن جلوگیری کرد.)
این آیه ناظر به کسانی است که از شنیدن این جمله که اگر چیزی را در دل پنهان دارید و آشکار سازید خداوند آن را
محاسبه کرده و مطابق آن جزا میدهد، نگران شدند و گفتند: هیچ یک از ما از
وسوسهها و
خطورات قلبی خالی نیست.
این آیه میگوید: " خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمیکند" (لا یکلف الله نفسا الا وسعها).
" وسع" از نظر لغت به معنی گشایش و
قدرت است، بنا بر این آیه، این حقیقت عقلی را تایید میکند، که وظایف و تکالیف الهی هیچگاه بالاتر از میزان قدرت و توانایی افراد نیست و لذا باید گفت تمام احکام با همین
آیه تفسیر و
تقیید میگردد، و به مواردی که تحت قدرت
انسان است اختصاص مییابد، بدیهی است یک قانون گذار
حکیم و دادگر نمیتواند غیر از این قانون وضع کند، ضمنا جمله فوق، بار دیگر این حقیقت را تایید میکند که هیچگاه احکام شرعی از احکام عقلی و فرمان
عقل و
خرد جدا نمیگردد، و این دو در همه مراحل دوش به دوش یکدیگر پیش میروند.
سپس میافزاید: " هر کار (نیکی) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی) کند به زیان خود کرده است" (لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت).
آری هر کسی محصول عمل نیک و بد خود را میچیند و در این جهان و جهان دیگر با نتایج و عواقب آن روبرو خواهد شد.
آیه فوق با این بیان مردم را به مسئولیت خود و عواقب کار خویش متوجه میسازد و بر
افسانه جبر و
اقبال و طالع و موهومات دیگری از این قبیل که افرادی برای
تبرئه خویش دست و پا کردهاند خط بطلان میکشد.
در آیه شریفه در مورد اعمال نیک" کسبت" گفته شده و در مورد اعمال بد" اکتسبت" شاید تفاوت در تعبیر به خاطر این باشد که"
کسب " در باره اموری گفته میشود که انسان با تمایل درونی و بدون تکلف آن را انجام میدهد و موافق
فطرت او است، در حالی که (اکتسب) نقطه مقابل آن است یعنی کارهایی که بر خلاف فطرت و نهاد آدمی میباشد و این خود میرساند که اعمال نیک مطابق فطرت و نهاد آدمی است و اعمال شر ذاتا بر خلاف فطرت است.
"
راغب " در"
مفردات " در تفاوت این دو تعبیر مطلب دیگری گفته است که آن هم قابل دقت میباشد. و آن این که" کسب" مخصوص کارهایی است که فایده آن منحصر به خود
انسان نیست بلکه دیگران را هم در بر میگیرد. (مانند اعمال خیر که نتیجه آن تنها شخص انجام دهنده را شامل نمیشود، بلکه ممکن است بستگان و نزدیکان و دوستان او هم در آن سهیم باشند در حالی که" اکتساب" در مواردی گفته میشود که اثر کار تنها دامنگیر خود انسان میگردد و این در مورد
گناه است. (البته باید توجه داشت که این تفاوتها در صورتی است که" کسب" و" اکتساب" در مقابل هم قرار گیرند).
و به دنبال این دو اصل اساسی (تکلیف به مقدار قدرت است- و هر کسی مسئول اعمال خویش است) از زبان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگار بیان میکند که در واقع آموزشی است برای همگان که چه بگویند و چه بخواهند.
نخست میگوید: " پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا خطا نمودیم ما را مؤاخذه مکن" (ربنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطانا).
آنها چون میدانند مسئول اعمال خویشاند لذا با
تضرعی مخصوص،
خدا را به عنوان رب و کسی که لطف ویژهای در پرورششان داشته و دارد، میخوانند و میگویند زندگی به هر حال خالی از فراموشی و خطا و اشتباه نیست، ما میکوشیم به سراغ
گناه عمدی نرویم، اما خطاها و لغزشها را تو بر ما ببخش.
بحثی که در اینجا مطرح میگردد این است که: مگر امکان دارد که پروردگار کسی را در برابر لغزشی که از فراموشی یا عدم توجه سرچشمه گرفته
مجازات نماید؟ تا زمینهای برای این درخواست بماند؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: گاهی فراموشی نتیجه سهل انگاری خود
انسان است مسلم است که اینگونه فراموشیها از انسان سلب مسئولیت نمیکند مانند این که: در
قرآن آمده است" فذوقوا بما نسیتم لقاء یومکم هذا"، (بچشید
عذاب خدا را در برابر آن که این روز را
فراموش کردید).
بنا بر این فراموشکاریهایی که زاییده سهل انگاری است قابل مجازات است.
موضوع دیگری که باید به آن توجه داشت این است که" نسیان" و" خطا" با یکدیگر فرق روشنی دارد.
" خطا" معمولا به کارهایی گفته میشود که از روی
غفلت و عدم توجه از انسان سر میزند مثل این که کسی به هنگام شکار تیری را میزند و به انسانی، بدون قصد اصابت میکند و او را مجروح مینماید. ولی" نسیان" در جایی گفته میشود که انسان با توجه دنبال کار میرود ولی مشخصات حادثه را فراموش کرده، مثل اینکه کس بی گناهی را مجازات کند به گمان اینکه گناهکار است زیرا مشخصات گناهکار واقعی را فراموش نموده است.
سپس به بیان دومین درخواست آنان پرداخته، میگوید: " پروردگارا! بار سنگینی بر دوش ما قرار مده آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند (به
کیفر گناهان و طغیانشان) قرار دادی" (ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا).
در
سوره احزاب آیه ۷۲ تکالیف عرضه شده بر
انسان، بس عظیم و سنگین معرفی شده است:
انا عرضنا الامانة علی السماوات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا «ما امانت (الهی و بار تکلیف) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و (لی) انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود.»
امانت - هر چه باشد- به معنای چیزی است که نزد غیر
ودیعه بسپارند، تا او آن را برای سپارنده حفظ کند، و سپس به وی برگرداند، و در آیه مورد بحث امانت عبارت است از چیزی که خدای تعالی آن را به
انسان به
ودیعه سپرده، تا انسان آن را برای
خدا حفظ کند، و سالم و مستقیم نگه بدارد، و سپس به صاحبش یعنی خدای سبحان برگرداند.
و اما اینکه این
امانت چیست؟ از جمله" لیعذب الله المنافقین و المنافقات... " بر میآید که امانت مذکور چیزی است که
نفاق و
شرک و
ایمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب میشود، در نتیجه حاملین آن امانت به سه
طائفه تقسیم میشوند، چون کیفیت
حمل آنان مختلف است.
از این جا میفهمیم که ناگزیر امانت مذکور امری است مربوط به دین حق، که دارنده آن متصف به
ایمان، و فاقد آن متصف به
شرک، و آن کس که ادعای آن را میکند، ولی در واقع فاقد آن است، متصف به
نفاق میشود.
حال آیا این امر عبارت است از اعتقاد
حق، و
شهادت بر
توحید خدا، و یا مجموع عقاید و اعمال؟ و به عبارت دیگر، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقاید دین حق، با قطع نظر از عمل به لوازم آن؟ و یا اینکه عبارت از داشتن آن عقاید به ضمیمه عمل به آن، و یا آنکه هیچ یک از این احتمالها نیست بلکه عبارت است از آن کمالی که از ناحیه داشتن یکی از آن امور برای
انسان حاصل میشود.
از این احتمالها احتمال اولی که توحید است ممکن نیست منظور باشد، برای اینکه
آیه شریفه میفرماید
آسمان و
زمین و کوهها از حمل آن امانت مضایقه کردند، و حال آنکه به حکم صریح قرآن آسمانها و زمین و کوهها و تمامی موجودات، خدا را یگانه دانسته، و به
حمد او
تسبیح میگویند، هم چنان که فرموده: " و ان من شی ء الا یسبح بحمده" (و هیچ موجودی نیست مگر آنکه
خدا را به
حمد او
تسبیح میگوید.)
و در آیه مورد بحث میفرماید آسمانها و زمین از پذیرفتن آن امانت سرباز زدند، پس معلوم میشود امانت مذکور توحید
خدا نیست.
و اما احتمال دوم که بگوییم مراد از
امانت پذیرش دین حق به طور تفصیل است، نیز صحیح نیست، برای اینکه
آیه شریفه میفرماید انسانها به طور مطلق، یعنی چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل کردند، و پذیرفتند، و معلوم است که بیشتر انسانها در هر دورهای از
ایمان به
دین حق امتناع ورزیدند، و کسی که ایمان به آن نداشته باشد حمل آن را هم نکرده، و اصلا اطلاعی از آن ندارد.
با این بیان روشن میشود که احتمال سوم هم نمیتواند منظور از امانت باشد، چون احتمال سوم این بود به طور مفصل در عمل متلبس به
دین حق باشد و معلوم است که تمامی انسانها این طور دین دار نبوده و نیستند.
احتمال چهارم هم نمیتواند مراد از امانت باشد، برای اینکه آسمانها و
زمین و سایر موجودات با
اعتراف به
توحید خدا، و اتصافشان به این اعتراف کمال مزبور را دارند، و آیه شریفه میفرماید آسمانها و زمین این امانت را نپذیرفتند. و اما این احتمال که مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به کمالی باشد که از ناحیه اعتقاد به حقانیت همه عقاید، و
علم به دین حق حاصل میشود، نیز صحیح نیست، چون همانطور که گفتیم امانت مذکور چیزی است که هم نفاق مترتب بر آن میشود، و هم شرک، و هم ایمان، و این سه بر صرف اعتقاد به حقانیت تکالیف اعتقادی و عملی دین مترتب نمیشود، و صرف این اعتقاد نه سعادتی میآورد، و نه شقاوتی، آنچه
سعادت و شقاوت میآورد، التزام به این عقاید، و تلبس در عمل به آن تکالیف است، نه صرف عقیده به حقانیت آنها.
ناگزیر از بین همه احتمالات باقی میماند احتمال ششم، و آن این است که مراد از
امانت مزبور کمالی باشد که از ناحیه تلبس و داشتن اعتقادات حق، و نیز تلبس به اعمال صالح، و سلوک طریقه کمال حاصل شود به اینکه از
حضیض ماده به اوج
اخلاص ارتقاء پیدا کند و خداوند
انسان حامل آن
امانت را برای خود خالص کند، این است آن احتمالی که میتواند مراد از امانت باشد، چون در این کمال هیچ موجودی نه
آسمان، و نه
زمین، و نه غیر آن دو، شریک انسان نیست. از سویی دیگر چنین کسی تنها خدا متولی امور اوست، و جز ولایت الهی هیچ موجودی از آسمان و زمین در امور او دخالت ندارد، چون خدا او را برای خود خالص کرده.
پس مراد از امانت عبارت شد از ولایت الهی، و مراد از عرضه داشتن این ولایت بر آسمانها و زمین، و سایر موجودات مقایسه این ولایت با وضع آنهاست. و معنای آیه این است که: اگر ولایت الهی را با وضع آسمانها و زمین مقایسه کنی، خواهی دید که اینها تاب حمل آن را ندارند و تنها
انسان میتواند حامل آن باشد، و معنای امتناع آسمانها و زمین، و پذیرفتن و حمل آن به وسیله انسان این است که در انسان
استعداد و صلاحیت تلبس آن هست، ولی در آسمانها و زمین نیست.
این است آن معنایی که میتوان
آیه را بر آن منطبق کرد، و گفت آسمانها و زمین و کوهها با اینکه از نظر حجم بسیار بزرگ، و از نظر سنگینی بسیار ثقیل و از نظر نیرو بسیار نیرومند هستند، لیکن با این حال استعداد آن را ندارند که حامل
ولایت الهی شوند، و مراد از امتناعشان از حمل این
امانت، و اشفاقشان از آن، همین نداشتن استعداد است.
و لیکن انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزید، و نه از سنگینی آن و خطر عظیمش اشفاق کرد و به هراس افتاد، بلکه با همه سنگینی و خطرناکی اش قبولش کرد، و این سبب شد که انسان که یک حقیقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرک و مؤمن منقسم شود، و
آسمان و
زمین و کوهها دارای این سه قسم نباشند، بلکه همه مطیع و مؤمن باشند.
در اینجا ممکن است بپرسی که:
خدا با اینکه
حکیم و علیم است، چرا چنین بار سنگینی را که حملش از
قدرت آسمانها و زمین بیرون است بر
انسان ظلوم و جهول حمل کرد؟
با اینکه میدانست انسان نیز تاب تحمل آن را ندارد، و قبول کردنش به خاطر ظلوم و جهول بودنش بوده، و این دو خصوصیت او را مغرور و غافل ساخته، و به او مهلت نداده که به عواقب این کار بیندیشد، و این در حقیقت مثل این میماند که سرپرستی و
ولایت بر مردم یک کشور را به دیوانهای واگذار کنیم، خود دیوانه هیچ حرفی ندارد، اما حرف نداشتنش برای این است که دیوانه است، و گر نه، عقلا این کار را نمیپسندند، و در باره دیوانه دچار
اشفاق و دلسوزی میشوند.
در پاسخ میگوییم: ظلوم و جهول بودن
انسان، هر چند که به وجهی
عیب و ملاک
ملامت و
عتاب، و خرده گیری است، و لیکن، عین همین
ظلم و
جهل انسان مصحح
حمل امانت و
ولایت الهی است، برای اینکه کسی متصف به ظلم و جهل میشود که شانش این است که متصف به
عدل و
علم باشد، و گر نه چرا به کوه ظالم و جاهل نمیگویند، چون متصف به عدالت و علم نمیشود، و همچنین آسمانها و زمین جهل و ظلم را حمل نمیکنند، به خاطر اینکه متصف به عدل و علم نمیشوند، به خلاف انسان که به خاطر اینکه شان و
استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نیز هست.
و امانت مذکور در آیه که گفتیم عبارت است از ولایت الهی، و کمال صفت
عبودیت، وقتی حاصل میشود که حامل آن،
علم و
ایمان به خدا داشته، و نیز عمل صالح را که عبارت دیگر عدالت است، داشته باشد، و کسی که متصف به این دو صفت بشود، یعنی ممکن باشد که به او بگوییم عالم و عادل، قهرا ممکن هم هست گفته شود، جاهل و ظالم، و چون
علم و
عدالت انسان موهبتی است که خدا به او داده، و اما خود او فی حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همین اتصاف ذاتی اش به ظلم و جهل، مجوز این شده که امانت الهی را حمل کند، و در حقش گفته شود: انسان بار این امانت را به دوش کشید، چون ظلوم و جهول بود- دقت بفرمایید.
و بنا بر این معنای دو آیه شریفه به وجهی نظیر معنای آیه" لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون"
است، چون آیه اولی مورد بحث نظیر آیه اولی از این سه آیه است، و آیه دومی مورد بحث نظیر دو آیه دوم و سوم از آیات
سوره تین است.
پس جمله" انا عرضنا الامانة" معنایش این است که: ما ولایت الهی و استکمال به حقایق
دین حق را، چه علم به آن حقایق، و چه عمل بدانها را، بر آسمانها و زمین عرضه کردیم، و معنای عرضه کردن آن، این است که ما یک یک موجودات را با آن سنجیدیم، و قیاس کردیم، هیچ یک استعداد پذیرفتن آن را نداشتند، به جز انسان.
" علی السماوات و الارض و الجبال"- یعنی این موجودات بسیار بزرگ، با اینکه از نظر خلقت بسیار بزرگتر از انسانند،
استعداد پذیرفتن آن را نداشتند، همانطور که خداوند میفرماید" لخلق السماوات و الارض اکبر من خلق الناس
فابین ان یحملنها و اشفقن منها" پس امتناع کردند از اینکه آن را حمل کنند، و از حمل آن اشفاق و اظهار ناراحتی کردند، چون مشتمل بر صلاحیت تلبس به آن نبودند و اگر از قبول آن تعبیر به حمل کرد، برای اشاره به این نکته است که امانت مذکور آن قدر سنگین است که آسمانها و زمین و کوهها با همه بزرگی شان قادر به پذیرفتن آن نیستند.
" و حملها الانسان"- یعنی انسان با همه کوچکی حجمش صلاحیت و آمادگی پذیرفتن آن را داشت، و آن را پذیرفت، " انه کان ظلوما جهولا"، یعنی چون او ستمگر به نفس
خویش، و جاهل به آثار و عواقب وخیم این
امانت است، او نمیداند که اگر به این امانت
خیانت کند عاقبت وخیمی به دنبال دارد، و آن هلاکت دایمی اوست.
و به معنایی دقیق تر چون که: انسان به خودی خود فاقد
علم و
عدالت بود، ولی قابلیت آن را داشت که
خدا آن دو را به وی افاضه کند، و در نتیجه از
حضیض ظلم و
جهل به اوج
عدالت و
علم ارتقاء پیدا کند.
و دو کلمه" ظلوم" و" جهول" دو وصف از ظلم و جهلند، و کسی را ظلوم و جهول گویند که ظلم و جهل در او امکان داشته باشد، هم چنان که به قول
فخر رازی اسب چموش، و چارپای چموش، و
آب طهور، اوصافی هستند، برای حیوانی که امکان چموشی، و آبی که امکان طهور بودن را داشته باشد، و به همین جهت به سنگ و کلوخ، چموش نمیگویند.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اهمیت تکلیف».